صفا و دوستی در بین گذشتگان بسیار بوده و اهمیت والایی داشته است. آنها با مؤانست با یکدیگر زندگی میکردند؛ زیرا سرشار از عشق، آگاهی و معرفت بودند.
اما امروزه، در حوزه علمیه، چهلهزار طلبه درس میخواند و کسی از کسی خبر ندارد و از دیگران شناختی ندارد. نه استاد، شاگرد را میشناسد و نه شاگرد، از استاد خبر دارد. قهری است که چنین فضایی، ثمرهای به بار نمیآورد. ما قدیمیها، به شیوهای دیگر درس میخواندیم و روزگار میگذراندیم. استاد و شاگرد با یکدیگر همدل بودند و در کنار هم بودند. خداوند، آنها را رحمت کند که آدمهایی خوب و باصفایی بودند. اساتید ما بسیار نیکو و مصفا بودند. محال بود بیست و چهار ساعت از شبانهروز طی بشود و ما وعدهای با هم غذا نخوریم. هر یک از استاد و شاگرد، غذا و خوراک خود را کنار میگذاشت و پیگیر بود تا با هم همسفره شوند. آنها بسیار باصفا و دوستداشتنی بودند. یادم میآید که زمانی با استادم ـ همان استاد اخباری که وصف او را در جایی دیگر آوردم ـ اختلاف کردم و دعوا داشتیم و من با ایشان در قهر بودم تا اینکه روزی یک یهودی با وی دعوا کرد. طبق معمول، بر سر مال دنیا بود. استاد، ثروتمند بود و وضع مالی خوبی داشت، اما به دلیل کارهای خاص و بدون فکرش، دچار مشکل میشد. یک روز که سالروز شهادت امام صادق علیهالسلام بود، من در مسجد جامع بودم. جمعیتی از علما و مردم نیز حضور داشتند. فردی یهودی همراه با پاسبان و در حالی که چکی در دست داشت، وارد مسجد شد و صدا بلند کرد که … ما یهودیها افضل از آقای بروجردی شماست. همه سکوت کرده بودند و هیچکس پاسخ او را نمیداد. من بلند شدم و به او نگاه کردم و یخهاش را گرفتم. این در حالی بود که شانزده یا هفدهسال بیشتر نداشتم. دلیل حرفش را از او پرسیدم. گفت پولم را از فلانی میخواهم. همانطور که گفتم من با استادم قهر بودم، با این حال گفتم من پولت را خواهم دادم. این استاد اخباریمشرب با اینکه ثروت خوبی در اختیار داشت، اما بسیار بدحساب بود و اگر پول میگرفت، آن را برنمیگرداند، اما او استاد من بود. یادم است در همان زمانی که قهر بودیم قصد داشت صیغه طلاق را برای دو نفر بخواند که نیاز به دو شاهد عادل دارد. پیگیر من شده بود که فلانی را برای این کار دعوت کنید. من نگفتم که با او در قهر هستم و با هم اختلاف داریم. ضمن اینکه شاهد طلاق باید عدالت داشته باشد. قهر و دعوا منافاتی با تصدیق و باور دیگران ندارد؛ یعنی با اینکه با یکدیگر اختلاف داشتیم، بیجهت، منکر یکدیگر نمیشدیم. معیار، حق و حقانیت بود و ما بر این اساس، قضاوت میکردیم و اهل صفا و دوستی بودیم. این استاد اخباری میگفت من از شیخ صدوق، باسوادتر و داناتر هستم. واقعا ادعایش را راست و درست و از سر صفای خود میگفت. او میگفت مرحوم مجلسی، عالمی چندان قابل اعتنا نیست. او روایات را نقل کرده، اما در نقل خود آنها را زیر و رو کرده است. در آن زمان، من جوان بودم. معتقد بودم وی استادی مغرور است و به همین دلیل، این سخنان را درباره علمای پیشین نقل میکند. بعدها متوجه راستی و درستی حرفهایش شدم. گذشتگان بسیار باصفا بودند. آنها حتی اگر اختلاف پیدا میکردند، اما اعتقاد و باورشان نسبت به یکدیگر تغییر نمیکرد. فضای علم و دانش، در گذشته چنین بوده و گذشتگان در چنین فضایی درس میخواندهاند.