عالمان گذشته، دانشمندانی واقعی و توانا و از همه مهم‌تر باصفا بودند.

زمانی که از تهران به قم آمدم، هدفم این بود که کتاب‌های اصیل و مهم را بیابم و آن‌ها را تهیه و خریداری کنم تا افکار و اندیشه‌های عالمان را در اختیار داشته باشم. من مهم‌ترین کتاب‌های نام‌آوران علم، فلسفه و عرفان را مطالعه می‌کردم. وضع مالی خوبی نیز داشتم. در آن زمان‌ها، یکی از کتاب‌هایی که لازم داشتم قوانین مرحوم میرزای قمی بود، اما آن را نمی‌یافتم. نهایت توانستم نسخه‌ای پاره و بسیار کهنه از این کتاب را تهیه کنم. آن کتاب را صحافی کردم، ولی به محض این‌که دست به آن می‌خورد، بعضی ورق‌هایش از خشکی و کهنگی پودر می‌شد. یادم است که هنگام مطالعه، آهسته و با احتیاط، کتاب را ورق می‌زدم، مبادا صفحه‌ای از آن پودر شود. عالمی را می‌شناختم که کتاب‌های بسیار باارزش را در کتابخانه‌اش داشت. نزد او رفتم و گفتم بعضی از کتاب‌هایی را که احتیاج دارم، متأسفانه در بازار نمی‌یابم اما این کتاب‌ها در کتابخانه شما وجود دارد و شما نیز دیگر از این کتاب‌ها استفاده نمی‌کنید. آن عالم، دانشمندی واقعی و نیز باصفا بود. انسان وقتی با آدمی خوب و نیکو ملاقات و دیدار می‌کند، دلش باصفا می‌شود. او حرف مرا تأیید کرد و گفت من این کتاب‌ها را مطالعه نمی‌کنم، اما این کتاب‌ها مهم، سخت و باارزش است. شما این کتاب‌ها را مطالعه کنید، چنان‌چه مطالب را درک کردید، کتاب‌ها برای شما باشد. من شرطش را پذیرفتم. زمانی که مشغول مطالعه شدم، از او خواستم، یک لیوان آب برایم بیاورد و منظورم این بود که به اندازه خوردن یک لیوان آب، مطالعه و درک مطلب، سریع انجام می‌شود. من در آن زمان، نوجوان بودم و موهایم مدل داشت و به قول معروف، زلفی بودم. آن کتاب را برای ایشان خواندم و توضیح دادم. آن عالم، انسان بسیار خوبی بود. انسان با دیدن چنین آدم‌هایی، اسلام را باور می‌کند و مفهوم درست مسلمانی را به عیان می‌بیند. وی حدود چهل تا پنجاه جلد از کتاب‌هایی را که لازم داشتم از کتابخانه‌اش به من داد. البته من حتی به یکی دو جلد کتاب نیز قانع بودم. آن عالم می‌گفت حرام است این کتاب‌ها نزد من باشد و خاک بخورد؛ وقتی شخصی به استعداد شما به آن نیاز دارد؛ پس کتاب‌ها را با خود ببرید. بعضی از کتاب‌ها، پاره و کهنه بود. بعضی دیگر صحافی نشده بود و بعضی از کتاب‌ها نیز خوب و سالم بودند. بعدها نمونه همان کتاب‌ها را در بازار پیدا کردم. البته کتاب‌های پاره و کهنه را صحافی کردم و به صاحبش بازگرداندم؛ زیرا اگر کتاب‌ها را به او پس نمی‌دادم، واقعا نامردی محسوب می‌شد. همان‌طور که گفتم او عالم بود و به کتاب‌ها نیاز داشت. یافتن نمونه آن کتاب‌ها، حدود هفت سالی طول کشید. خلاصه کتاب‌هایی که من به آن عالم تحویل دادم، همه زیبا و سالم و صحافی شده بود. چنان‌چه این کتاب‌ها، دویست سال در کتابخانه باقی بماند، آسیبی نمی‌بیند. آن عالم کتاب‌هایش را مدام مطالعه کرده بود و به همین دلیل، کتاب‌ها پاره و خراب شده بود. آن عالم، فقط دو یا سه‌بار مرا دیده بود و استادم را می‌شناخت، اما استعدادم را باور داشت. بعد که کتاب‌ها را صحافی شده به او بازگرداندم، مانع برداشتن کتاب از کتابخانه نشد. اگر یک میلیارد تومان پول به نرخ آن زمان در اختیار من قرار می‌دادند، به اندازه این کتاب‌ها که از آن عالم امانت گرفتم، برایم ارزشمند نبود. من زمانی برای گشت و گذار در کتابخانه‌ها نداشتم. ضمن این‌که هنگام مطالعه و تحقیق، باید تمام کتاب‌های مورد نیازم در اطراف و در دسترسم باشند و در چنین شرایطی بیست ساعت کار را در دو تا چهار ساعت انجام می‌دادم. در آن زمان این کتاب‌ها را به راحتی می‌خواندم، اما امروز احساس خوبی از خواندن مطالب این کتاب‌ها ندارم. هر روز صبح که قصد دارم به کلاس درس بیایم و این بحث‌ها را مطرح کنم، مناجات می‌کنم که خدایا! اگر دسته بیلی به من می‌دادی و مرا مأمور شخم‌زدن می‌کردی تا کارگری و حمالی کنم، کار آسان‌تری است تا خواندن این‌گونه مطالب کهنه که بسیاری از آن نادرست است. این مطالب نیاز به تصحیح دارد و دارای اشکال‌های فراوانی است و البته اگر انسان ریاضت بکشد و این مطالب را تصحیح کند، به دین و به خلق خدا کمک کرده است و بعد از ما، دیگران گرفتار چنین مطالبی نمی‌شوند. مهم‌ترین کاری که ما در درس‌ها و در کتاب‌های خود انجام داده‌ایم نقد روشمند و پالایش منضبط میراث علمی گذشتگان است که به ما رسیده است.

مطالب مرتبط