آقای محمد کرمانی را خداوند رحمت کند! او جوان نابغهای بود و از هوش سرشاری برخوردار بود.
زمانی که به جلسات ما وارد شد، درویش بود. عمو و پدر همسرش نیز مرشد بودند. اهل خانوادهاش، همگی پیر خانقاه بودند. او از حرفهای درویشمآبانه تکراری، احساس خستگی و دلزدگی میکرد. در آن زمان، حدود سی تا چهل نفر از طلاب کرمانی در کلاس درس شرکت میکردند. بعضی از این طلبهها در خدمت او بودند و هر روز به حوزهها و نقاط مختلف شهر سرکشی میکردند و طلبهها او را با آخوندهای مختلف آشنا میکردند. سرانجام او میگوید میخواهم بدانم چه کسی در حرم تدریس میکند. من از اسم و شهرتی برخوردار نبودم. به همین دلیل، طلبهها او را به درس من نمیآورند. وقتی با من ملاقات کرد و در کلاس درس شرکت کرد، ماندگار شد و حرفها و بحثهای من برایش جالب و باعث تعجب بود. ما بحثها را ضبط میکردیم و او به نوارهایی که از جلسات درس ضبط میشد، سر و سامان داد. پیادهکردن نوارها را او راهاندازی کرد. من نسبت به نوارهایی که از جلسات درس ضبط میشد، بیتفاوت بودم و پیگیر این مسائل نبودم، اما او نوارها را تکثیر و منتشر کرد. در آن زمان، طلبهها در کلاس درس شرکت میکردند و از گفتههای من در کلاسهایشان استفاده میکردند و به نوارها توجه چندانی نداشتیم. وقتی از دنیا رفت، یکی از بستگانش درباره او تعریف میکرد که حاجآقا! او بسیار از شما سخن میگفت و درباره شما صحبت میکرد. داخل اتومبیل مینشست و با افراد غریبه، سر صحبت را باز میکرد. اگر دو جمله میگفت، یکی از جملهها به شما مربوط میشد. خانواده محمد، اندیشهها و نظرات مرا از بر هستند. به دلیل اینکه او مدام سخنان مرا نقل قول میکرده است. انگار که آنها در کلاس درس من حضور داشتهاند. او دانستههایش را درونش انبار نمیکرد و این ویژگی اخلاقی و روحی او بود. او تحرک داشت و اهل ایستایی نبود. آدمهایی با چنین ویژگی و روحیهای اندک هستند. متاسفانه او به قتل رسید. وصیت کرده بود که من نماز میت را بر سر جنازهاش اقامه کنم. من برای عمل به وصیت او، به شهر کرمان سفر کردم. او از من نزد درویشها تعریف و تمجید بسیاری کرده بود، اما ظاهر من تناسبی با آن تعریفها نداشت. به همین دلیل، وقتی با آنها ملاقات کردم، اندکی دچار مشکل شدم. آنها درویش بودند و اهل تصوف و عرفان و در این رابطه، به ظاهر و چهره، اهمیت زیادی میدادند. من از هواپیما خارج شدم و آنها با دیدن من که طلبهای ساده، با ساکی مسافرتی بودم، تعجب کردند و یکه خوردند. هیچ کس هم مرا همراهی نمیکرد و آنها بیشتر در مورد من دچار شک و تردید شدند. من امامجواد علیهالسلام را یاد کردم که اطرافیان، او را کودک یافتند و در امامتش شک کردند. من نماز میت را اقامه کردم و رهسپار منزل پدری محمد شدم. جمعیت زیادی آمده بودند و مرا محاصره کردند. آنها میخواستند حرفهای محمد را مورد آزمایش و امتحان قرار بدهند. من نیز احتیاط در سخنگفتن را کنار گذاشتم. به صغیر و کبیر رحم نکردم و آنچه را مناسب میدانستم، بیان کردم. درویشها برای محمد، در خانقاه، مجلس عزاداری برگزار کرده بودند. همسر محمد در این رابطه به من گفت حاجآقا! محمد، قبل از مرگش توضیح داده بود که درویش نیست؛ با این حال، برایش در خانقاه، مجلسی برگزار شده است. نظر شما چیست؟ گفتم ایرادی ندارد، ما نیز درویش نیستیم، اما برگزاری مجلس عزاداری در خانقاه ایرادی ندارد. خانقاه نیز مانند حسینیه، مکانی برای برگزاری مجالس است. در واقع، ما با درویشهای سالم اختلاف و مشکلی نداریم. پدر محمد، مرشد خانقاه شیراز بود و با من که طلبهای ساده و بیکس بودم، روبهرو شده بود. من نه شالی به کمر داشتم و نه عصایی در دست. محاسنم نیز کوتاه بود و هیچ شباهتی به درویشها یا آخوندهای کذایی نداشتم. متوجه شدم ظاهر و چهره سادهام برایش ایجاد مشکل کرده است. در واقع، من در قید و بند ظواهر نبودم و به این مسایل توجهی نداشتم. در برخورد و دیدار با آدمهای گوناگون، همواره چنین بوده است که انسانهای قوی را بهتر میتوانم رام کرده و نظرشان را جلب کنم، اما در برخورد با انسانهای ضعیف، آنها که از نظر فکری مستضعف هستند، دچار مشکل هستم. حضور در بین آدمهای کمسواد، برای من کاری سخت و دشوارتر از حضور در بین خواص است. بر آدمهای خاص و خواص، تسلط بیشتری دارم و نظراتم را به راحتی بیان میکنم. بههمیندلیل، به آنها رغبت بیشتری دارم. هرچه آدمها از نظر فکری و سطح علمی سنگینوزنتر باشند، کار من آسانتر است. محمد شخصی فعال بود و جنب و جوش زیادی داشت. تحرک داشت و اهل پیشرفت به جلو بود. من متوجه چنین اقداماتی هستم و ناسپاسی نمیکنم. من انسان مستقلی هستم. از نظر فکری و عملی، نسبت به دیگران دارای استقلال هستم و اعتقادات خاص خودم را دارم. در انجام کارها و اموراتم، به پول و ثروت یا اشخاص خاص وابستگی ندارم. با این حال، عدهای جذب این مجموعه میشوند و در کلاسها شرکت میکنند که با توجه به تخریبهایی که صورت میگیرد، خوب است. در این زمینه، به یکی از شاگردان توصیه کردم که شما از امکانات زیادی برخوردار هستید و چهل سالی است که فعال هستید، بهتر است قدر بدانید و از فرصتها، نهایت استفاده را برای انجام کارهای مثبت ببرید؛ اما ایشان مشغول فعالیتهای سیاسی شده بود. من به وی اعتراض کردم هدف ما انجام کار سیاسی نیست و سیاست، ماهیت کار و تبلیغ ما نمیباشد. ما قصد نداریم پست یا مقام خاصی را تصاحب یا تخریب کنیم و نمیخواهیم تبدیل به خطی سیاسی بشویم و حزب و گروه تشکیل بدهیم. هدف ما رسیدن به مقام یا کسب ثروت نیست. هدف ما تنها تولید علم درست و اصلاح زیرساختهای اجتماعی آن هم فقط از نظر فکری و فرهنگی است. ما در پی پیرایهزدایی و نقد علوم مختلف هستیم و تنها کار فرهنگی و علمی داریم و بس.