ما باید از «زمان» به بهترین شکل استفاده کرده و قدر و ارزش عمر را بدانیم. در این زمینه، طلبهها و عالمان حوزوی مورد نظر ویژه هستند.
اینکه متقاضیان ورود به حوزههای علمیه، ابتدا به دبیرستان میروند و مدرک دیپلم را اخذ میکنند، سپس به حوزه علمیه وارد میشوند، بسیار خوب و لازم است؛ زیرا در این صورت، درسآموز حوزه علمیه، صاحب علم و دانش است. در ابتدا عالم و دانشمند میشود، سپس پا به حوزه میگذارد. در این صورت میشود حرف و سخن را به او فهماند و او بهراحتی مطلب را درک میکند. پیشترها اما آدمهایی بیسواد از دهاتها و روستاها وارد حوزه علمیه میشدند، درسهای حوزوی را میخواندند، در حالی که مطالب را بهطور کامل درک نمیکردند. مانند این شعر که به این موضوع اشاره میکند: هرکس بخواند صرف میر میر را / بشکند هفت قفل و هفت زنجیر را. این در حالی است که مطالب کتاب صرف میر، آنچنان هم دشوار و سنگین نیست. ماجرا از این قرار است که متقاضی حوزه علمیه، فردی روستایی و بیسواد است که وارد حوزه علمیه میشود؛ از این رو هرچه برای یادگیری مطالب تلاش میکند، کمتر به نتیجه میرسد. در نتیجه، درسهای حوزوی را انکار کرده و آنها را سخت و دشوار میداند. چنین طلبهای مانند طلبه امروز نیست که در ابتدا واحدهای درسی دبیرستان را گذرانده باشد که اندکی اسم را به او یاد داده باشند و اندکی فعل را. چنین طلبهای با دیدن کتابهای ادبیات عرب در حوزه میگوید، ما نصف این مطالب را در دبیرستان خواندهایم، باقی را نیز به راحتی فرا میگیریم. در این صورت، دیگر لازم نیست شعر صرف میر میر را خواند و شکوه و ناله کرد. امروز دیگر در حوزههای علمیه، خبری از قفل و زنجیرشکنی نیست. در واقع، طلبه مطالب را بسیار آسان و به زیبایی درک میکند؛ زیرا مطالب را اندک اندک به او یاد دادهاند، بعد وارد حوزه میشود و کل مطالب را درک میکند. طلبههای قدیم مکتبی اما هرچه تلاش میکردند، توانایی درک صرف میر را نداشتند؛ زیرا به واقع، امکان این امر وجود ندارد. از دوران قبل از انقلاب یادم میآید که به مدرسهای سرکشی کردیم. سی تا چهل طلبه در آن مدرسه درس میخواندند. صرف میر را از آنها پرسیدم. طفلکها مطالب کتاب را یاد نگرفته و نمیدانستند. به مدیر مدرسه اعتراض کردم و پرسیدم آیا دلیل این مشکل را میداند. گفتم افراد مکتبی را گرد هم آوردهای و در این مدرسه آموزش میدهی. طلبههای این مدرسه باید در دبیرستان مدرک دیپلم بگیرند تا سطح سوادشان ارتقا پیدا کند. پنجاه نفر بدبخت و بیچاره را در این مدرسه گرد هم آوردی که اندک بهرهای از علم و دانش ندارند. نظر مدیر اما این بود که چنین طلبههایی نیکوتر و بهتر از دیگر طلبهها هستند؛ زیرا به دنیا و اهل آن نزدیک نشدهاند و درس آموختن به آنها به طور حتم ثمربخش است و نتیجه خوبی به دنبال دارد. نظر من این است که چنین افرادی چون دنیا ندیدهاند چنان سادهباور میشوند که هر کسی بر دوش آنها سوار میشود و آنان متعصبانه و با افتخار، سواری میدهند. آنان هر نظری را بهراحتی پذیرفته و هر رأیی را قبول میکنند و تنها کافی است آن را به اسلام و ولایت بچسبانند. اینها بهترین گزینه برای زرنگهایی که با موجسواری و عوامفریبی قدرت مییابند میباشند. این طلبهها باید در مدرسه درس بخوانند، ریاضیات را محاسبه کنند، از فیزیک و شیمی مطلع بشوند و در این صورت است که میشود درسهای حوزه را برایشان تدریس کرد و مطالب را به آنها فهماند و به آنها قدرت تحلیل و نقد داد و به تعبیر دینی، آنان را به اجتهاد رساند. در غیر این صورت، اصلا امکان تفهیم مطلب وجود ندارد و تعصب است و عوامفریبی. همانطور که طلبهها و عالمان حوزوی در روزگاران قدیم با مشقات بسیاری درس میخواندند و زحمات فراوانی را متحمل میشدند، سالیان متعدد پنجاه سال یا بیشتر درس میخوانند و عرفان میآموختند، ولی چون در مدرسه، درس نخوانده بودند، در علم و دانش ضعیف بودند و توان تولید فکر و ارایه علم و نظر را نداشتند. استادی را به یاد میآورم که ریاضیات را تدریس میکرد. خداوند او را رحمت کند! او یک فیثاغورث واقعی بود. او از ما میخواست مسألهای را حل نکنیم. میگفت من جواب مسأله را از شما نمیخواهم. فقط مسأله را خوب درک کرده و بشناسید. جواب مسأله باید در خود مسأله رخ بنماید. اگر ثابت کردید که جواب مسأله در خود مسأله یافت نمیشود، مشخص است که سؤال غلط و استاد ناشی است. او مثلاً ده فرمول را برای ما ارایه میداد. سپس میگفت دقت کنید و جواب را از مسأله استخراج کنید. چنانچه جوابی یافت نشود، مشخص است که سؤال غلط است؛ زیرا پاسخ سؤال همیشه در خود صورت مسأله هست. در واقع، او به ما آموزش میداد که معلم را مورد آزمایش و امتحان قرار بدهیم که آیا او توانایی طرح سؤال را دارد؟ آیا معلم میتواند جواب را در سؤال قرار بدهد؟ اگر غیر از این باشد، معلم بیهوده و بیاساس سؤال طرح میکند و استادی ناشی و بدون مهارت است. معلم پخته آن است که جوابها را در صورت مسأله پنهان کند. به قول دانشآموزان، پاسخها را در سؤال بکارد و دانشآموز با فکر و تحقیق سعی کند، پاسخ را از سؤال استخراج کند. چنانچه روش آموزشی معلم این نباشد و معلم، سؤالات را بیپایه و اساس طرح کند و ارزشیابی را سر هم کند، استاد ما بدین وسیله اثبات میکرد که بیشتر معلمها بیسواد هستند و استادانی واقعی و مفید نیستند. در غیر این روش آموزشی، دانشآموز سرگردان میشود و هدفش فقط به دست آوردن جواب آنهم بر پایه محفوظات است و نمیتواند چون و چرا کند و اهل پرسشگری نمیشود. استاد ما اما دانشمندی فهمیده بود. او ذهنی بسیار عالی و هوشمند داشت. مدت زمان کلاسها یک ساعت بود. استاد، ده دقیقه تدریس میکرد و پنجاه دقیقه باقی مانده را به شوخی و بازی میگذراند. میگفت ما نمیتوانیم تمام یک ساعت را درس بخوانیم و علم بیاموزیم. ما کودن و کندذهن نیستیم که تمام یک ساعت را مشغول درس خواندن باشیم. ده دقیقه درس خواندن نیز به خاطر رعایت قانون مدرسه است. اما پنجاه دقیقه باقیمانده را قصد داریم به شوخی کردن بگذرانیم، با یکدیگر دوست باشیم و ارتباط برقرار کنیم. در این صورت، طفل گریزپا که بهطور حتم، چارپایان نیز با اشتیاق در کلاس درس شرکت میکنند. یعنی چارپایان نیز که از آگاهی اندکی برخوردارند، حاضرند در چنین کلاس درسی شرکت کنند. ده دقیقه درس بخوانند و پنجاه دقیقه را به بازی و شوخی بگذرانند، اما این نکته مهم است که استاد ده دقیقه را فیثاغورثوار تدریس میکرد. نه باری به هر جهت و بدون مهارت و بر پایه محفوظات. سؤالاتی که او طرح میکرد دقیق و حسابشده بود و نه سست و بیاساس. من در گذشته، در برخی از مراکز علمی تدریس میکردم. این مشکل، یعنی نوع ارزشیابی در آن مراکز نیز وجود داشت. من مسئول طرح سؤال بودم. نوع عملکرد من، حرف و سخن دیگران را به دنبال داشت. من در هر مکانی که پا گذاشتم و در هر جایی که وارد شدم، گرفتار چنین مسایلی بودم و درگیر بلایا و مشکلات بودهام. خلاصه اینکه به مسئولان آن مرکز گزارش داده بودند که ایشان بدون مطالعه، به برگههای امتحانی نمره میدهد. گفتم کافی است برگههای ارزشیابی را مطالعه کنید، آن وقت مشخص میشود که نمرات من، دقیق و حسابشده است و آنچه مورد شک و اعتراض است، نمرات دیگر آقایان است. آنها همین کار را کردند و متوجه شدند نمرهدهی من درست و دقیق است. آنها از من، روند طرح سؤال و نمرهدهی را پرسیدند. پاسخ دادم دیگر آقایان، کتاب را باز میکنند و سؤالات را از متن کتاب بر پایه محفوظات استخراج میکنند. گاهی هم بعضی از سؤالات، برای بعضی از طلبهها مشکلساز بوده که خودم آن را تصحیح کردهام. نمرات طلبهها در ارزشیابی من، نوزده یا بیست بود. یادم است زمانی برای طلبهها، نهایه و شرح تجرید را تدریس میکردم. کتاب نهایه را برعکس در دست میگرفتم و میگفتم این کتاب را از سر نخوانید و از ته بخوانید. به مزاح میگفتم مشغول الذمبهاید، اگر این کتاب را مطالعه کنید. میگفتم این کار از نظر من جایز نیست. با این حال، اگر نمرهتان کمتر از بیست شد، مرا نفرین کنید. طلبهها به حرف و نظر من عمل میکردند و نمرات ممتازی هم میگرفتند.
مشکل تحصیل طلبهها از کتابها نیز هست. کتابهای رایج حوزوی مشکل ساختاری دارد و نیازمند تصحیح میباشد. اینکه طلبهها در درس خواندن و درک مطالب و عبارات دچار مشکل میشوند، مربوط به متن کتاب و اشکالات آن است. طلبه نمیتواند منظور مؤلف و عبارت را بهراحتی درک کند، به همین دلیل، حیران و سرگردان میشود. عاقبت تصمیم میگیرند، مطالب را دستهبندی و تفکیک کنند تا بهتر، مباحث را درک کنند و به جزوههای و کتابهای مربوط به آن مراجعه میکنند، ولی این کار هم نتیجهبخش نیست و مطلب خاصی از عبارت دریافت نمیشود. بهطور کلی مسیر اجتهاد شیعی بهویژه در این سه دهه گذشته به انحراف رفته است و اجتهاد شیعی با تحصیلات دانشگاهی اشتباه گرفته شده استو اجتهاد شیعی قدرت تولید علم به طلبه میدهد اما درسهای دانشگاهی یک فن است. ما تفصیل این تفاوت بسیار مهم را در کتاب «جامعهشناسی عالمان دینی» آوردهایم. کتابی که مطالعه آن را برای هر طلبهای لازم میدانم تا مسیر درست طلبگی را از مسیرهای انحرافی که موجسواران ناآگاه پیش روی طلبهها قرار دادهاند تشخیص دهند.