من با مشکلات زیادی در کلاس درس مرحوم محمدتقی ادیب نیشابوری (متوفی ۱۳۵۵ ه ش)، حاضر میشدم.
این درس، قبل از انقلاب، دویستتومان در هر ماه برای من هزینه داشت که پول هنگفتی به شمار میآمد. برای حاضر شدن در کلاس درس، مسافت تهران تا مشهد را طی میکردم. هوا هم، بسیار گرم بود. مرحوم ادیب، پیغمبر ادبیات بود. از نظر مالی، وضع خوبی نداشت. پنکه قراضهای داشت که تلق تلق تلق صدا میداد. یک بادبزن چوبی هم داشت که وقتی احساس گرما میکرد، خودش را باد میزد. من مانند دانشآموزی رخش و مست به جانش میافتادم و او را سوالپیچ میکردم. او هم یک عاشق بود. معرکهای در کلاس درس بهپا میشد. روحش شاد باد. او چگونه انسانی بود؟ او، چه کسی بود؟ از چه سخن میگفت؟ اشک میریخت و از عشق، سخن میگفت. از مقام والای شهید سخن میگفت. من در آن حوزه علمیه، هرگز درس نامطلوبی نخواندم. با وجود آن حوزه علمیه، اگر پولی خرج میکردم، احساس میکردم، پولهایم بر باد رفته است. کتاب «مقامات الحریری» و «معلقات السبع» را نزد ایشان خواندم اما وقتی او از عشق میگفت دیگر این کتابها چه بود و چه اهمیتی داشت. خداوند، رحمتش را شامل حال او گرداند. وقتی احساس گرما میکرد، از من میپرسید، تو احساس گرما نمیکنی؟ میگفت، من تعجب میکنم که تو، این مطالب را درک میکنی، چرا گرما را احساس نمیکنی؟ با خودم میگفتم، من برای اینکه در این کلاس درس حاضر شوم، دویستتومان هزینه کرده و از تهران به اینجا آمدهام. اگر گرمای هوا، دغدغه و مشکل من بود که در خانه مینشستم و از پنکه خودمان استفاده میکردم. من با مشکلات زیادی در این کلاس درس، حاضر شدهام و با این وجود، دیگر گرمای هوا، مشکل مهمی به شمار نمیآید. شبها در پارکها میخوابیدیم؛ زیرا جایی برای خوابیدن نداشتیم. در پارکها، موش و سوسک و مورچه و مار وجود داشت. ما در جای خوابمان، جابهجا میشدیم. این حیوانات و حشرات نیز، جابهجا میشدند. انگار، همسایه ما بودند و به حرفهای ما گوش میدادند. با این همه، این حرفها را به استادم نمیگفتم.
راستی مورچهها، چقدر شیرین و دوستداشتنی بودند. مارها، چقدر موجودات مهربانی هستند. بسیار شیرین، دوستداشتنی، هدفمند، قانونمند و بیآزار هستند. مار، موجود بسیار بیآزاری است. پدرم همیشه میگفت، اگر مار، از جایش تکان نخورد، نشاندهنده این است که زهری در بدن مار، وجود ندارد و خطری برای تو نیست، ولی اگر مار از جایش تکان میخورد، دلیل بر این است که زهردار است و سم آن هم بسیار کشنده و خطرناک است. میگفت آدمهای زهردار، خطرناکتر از مارهای سمی هستند. انسانهایی که همیشه در حال کار و فعالیت و جنبش هستند به مار زهردار میمانند و خطرناکتر از دیگران هستند.
حال شما عزیزان من، درس طلبگی را با قدرت و اراده پیگیری کنید. در طلبگی، بیخیال و بیبرنامه نباشید. اینطور نباشد که بگویید، ان شاء الله، شنبه یا یکشنبه بعد میآییم و مقداری بحث میکنیم. بدون فکر قبلی و با بداهه، سخن نگویید. درس طلبگی را تا این اندازه، تنزل ندهید که طلبهای را که دیروقت، در کلاس درس حاضر میشود، تنبیه کنید و از طلبهای که زودهنگام در کلاس، حاضر میشود، بخواهید که برود. باید کارهای اساسی و مؤثر انجام بدهید. آن وقت است که جاذبههای درونی و فطری انسانها، آشکار میشود. من از اساتید بسیار خبرهای بهره بردهام که صاحب عزت و حرمت بودند. مثلا استادی داشتم که از صد تا صد و پنجاه شاگرد داشت. او، در کلاس درس حاضر میشد. من هم گاهی دیروقت و گاهی زودهنگام در درسش حاضر میشدم. من و استاد، با هم رفت و آمد میکردیم. آن وقتها، زمان شرکت در کلاس درس، تا این اندازه، دارای نظم و ترتیب نبود. من به خانه میرفتم. سپس به کلاس درس میآمدم. من و استاد، تنها بودیم و استاد، فقط به من درس میداد. استاد، زمانی که به من درس میداد، انرژی زیادی مصرف میکرد؛ زیرا میدید هیچ یک از نکتههایی که میگوید از بین نمیرود و من همه را ضبط و حفظ میکنم. اینکه انسان، هیچ نکته یا مطلبی را از دست ندهد، از اهمیت زیادی برخوردار است. توصیه میکنم روی این موضوع، تأمل کنید.