یکی از حرفهایی که بسیار تکرار میکنم و آن را ملاک ارزشیابی علما میدانم این است که عالِم دینی باید مثل خدا باشد. خداوند با مردم چنان است، عالم نیز باید همان باشد.
آنچنان که خداوند در هستی حاضر است و با آنهاست، عالِم دینی نیز باید همان باشد؛ یعنی عالِم باید از درد و غم و کم و بیش مردم اطلاع داشته و در میان آنها حضور داشته باشد و اگر چنین نبود، به همان مقدار که کوتاهی کرده، رفوزه و مردود محسوب میشود و از دین و مرام خدا دور است. در واقع، این موضوع نشاندهنده این است که عالِم به خودش مشغول بوده و از مردم غافل شده است. عالِم دینی شأن پیامبری دارد و با دیگر افراد جامعه تفاوت دارد. افراد جامعه انسانهایی عادی و معمولی هستند و به همان مقدار از آنان انتظار میرود بار غم و شادی مردم را بردارند اما عالم دینی باید اقتداری داشته باشد که بتواند بار غم و سختی و محنت و رنج و نیز شادی همه مردم را با خود داشته باشد و این نیازمند حضور قوی و مؤثر در میان آنان است و نیز باید پیشتاز در راهنمایی نمودن آنان به سوی سلامت و سعادت باشد هرچند خود آزار و اذیت شود. عالِم دینی اگر میتواند چراغ هدایت مردم حتی با قرار گرفتن در تاریکی انفرادی باشد، نباید از آن واهمه داشته باشد. معنای عشق مردم نیز همین است. زمانی از ما میپرسیدند که حاج آقا! چرا جیبهای شما بزرگ است. پاسخ دادم که جیبهای تو ظرفیت سهم خودت را دارد، اما ما برای دیگران نیز سهمی در نظر گرفتهایم و جیبمان را هم از شادی و هم از غمها و رنجهای مردم پر میکنیم. ما هرچه که در چنته داریم، برای مردم است. من مرام خودم را این میدانم؛ همانطور که اگر قدرت داشتم گردن دزدیهای آبرومند را که جیبهای مردم را میزنند، میزدم. دزدهای آبرومندی که میلیارد برای آنان پول خرد حساب میشود. آدم حسابی! علم و دانش را ببین. معرفت و سجاده و عبادت و کتاب و مانند اینها را سیاحت کن. کمالات را رها کردهای و به سراغ پول و مال دنیا آن هم با حرصی میلیاردی و سیریناپذیر آن هم با ظلم به فقیران و بیچارگان رفتهای. در این دنیای مادی، چه چیزی از علم و دانش باصفاتر و شیرینتر است؟ ایمان را ببین. معرفت را در نظر داشته باش. عشق را سیاحت کن. عشق به خدا. عشق به مردم. عشق به دین خدا. چه چیزی از اینها باارزشتر است که ما به سراغ آن برویم؟ من این موضوع را عملا تجربه کرده و به چشم دیدهام که هر عالِم دینی که از حوزه علمیه خارج شد و دل از درس گفتن و درسخواندن کند و به سراغ شغلی رفت که غیر مردمی و کاسبی است، به طور حتم، دلیلی مانند اینها داشته است: یا رفوزه شده و از نظر علمی ضعیف بوده است یا استعدادی در این رابطه نداشته یا دچار فقر و گرفتاری مالی بوده است یا حرص و طمع دامنگیر نفسش شده است. به همین دلیل، به سراغ کاسبی و دنیا رفته تا خواستهاش را تأمین کند. متوجه شده است که در حوزه علمیه، مطلبی دستگیرش نیست و به سراغ کاسبی رفته است. از آن طرف با عالمی هم برخورد نکردهام که استعداد خوب و قدرت ذهنی بالایی داشته باشد و اهل درس و معرفت باشد و از حوزه علمیه خارج بشود؛ یعنی به کاسبی رو آورد و سلطان تجارت و خدای آمون پول گردد. چنین عالمی در قبال کسی خودفروشی نمیکند؛ زیرا علم و عالم بودن بزرگی، بلندمرتبگی و آقایی و عظمت باطن میآورد و خود و دین خویش را فروختن از کسی برمی آید که حقارت نفس و کوچکی باطن دارد. اگر طلبه نتوانست خود را با علم و دانش و معرفت اصلاح و احیا کند، یا ذهن و تفکراتش تخریب شده است یا گرفتار و درگیر مشکلات دنیایی گردیده است یا حوصله و انگیزهاش را از دست داده یا روح و روانش زخم برداشته یا به هر دلیل دیگر، طلبگی را رها میکند و به سراغ کارهایی مانند امامت جماعت، روضهخوانی و مانند آن میرود یا به جرگه آخوندها وارد میشود. بارها گفتهام آخوندی اصطلاح خاص من است. آخوندی رفوزه و رد شدن در طلبگی است و طلبه تا زمانی که طلبه است، آخوند نمیشود. با وسایل ارتباط جمعی امروز «وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ» شکل مدرن پیامرسانی خود را یافته است و در شکلهای سنتی محصور نیست. در واقع، طلبهها باید بعد از رفتن به حوزه علمیه، در حوزه بمانند. کودک بودم و درختهای چنار بزرگی را به یاد میآورم که حاجی لکلکها روی آنها لانه میساختند. نقل و سخن بود که مردم میگفتند لکلکها به حج میروند. لکلکهایی که حجشان پذیرفته شده، همانجا میمیرند و لکلکهایی که باز میگردند، خلأیی داشتهاند و رد شدهاند. ماجرای طلبگی اما برعکس است. طلبهها باید بعد از انجام کارهای تبلیغیشان به حوزه علمیه بازگردند و درسشان را ادامه بدهند و طرح هجرت به شکل امروزی آن، طلبه را در درس فلج میکند و دستکم به هیچ وجه نباید از طلبههای جوان برای طرح هجرت استفاده نمود. طلبهای که از حوزه خارج میشود و بازنمیگردد، به طور حتم، دارای مشکل و اشکالی است و چنانچه درس و بحثش را پیگیری نکند، دچار خلأ و کمبود میشود و ذهنش تخریب میشود. درست است درس خواندن، زمان و مکان نمیشناسد. باید درس خواند و علم آموخت، حتی اگر هزاران سال طول بکشد. موضوعات و مسایل بسیار فراوانی از دین بر زمین مانده است و دین چنان در تنگناست که طلبههای مستعد حرام است به غیر تحصیل رو آورند. برای نمونه میگویم: خداوند گواه است که من در این زمینه ناراحتی دارم و برای این کار، بسیار مصمم و دلنگران هستم، من بیش از چند صد جلد کتاب نگاشتهام که نیمهکاره رها شده است. هشتصد کتاب دارم که نیاز به آمادهسازی، چاپ و انتشار دارد. البته امیدوارم که سرانجام شخصی چاپ این نوشتهها را بر عهده بگیرد. این نوشتهها و متنها نیمهکاره است که من درگیری زیادی نسبت به این موضوع دارم. تصور میکنید علم و دانش دینی تمام شده و علمای ربانی همه چیز را گفتهاند؛ در حالی که چنین نیست و هم دریای علم و معرفت بیکرانه است و حدی برای آن تصور نمیشود و هم علوم دینی و حوزوی سالهاست که راجل مانده است. علم مانند چاهی پر از آب است، از آن آب بر میدارید و در خیال این هستید که زمانی آب آن تمام میشود، غافل از اینکه علم و دانش تمام شدنی نیست. همانطور که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد»؛ ز گهواره تا گور دانش بجوی. دریای علم و معرفت کرانهای ندارد و آن که علمآموختن را ترک میکند یا آدمی کمهوش و کمخرد است یا دنیاطلب است یا هدفش این است که علم را کاسبی کند و چند لقمهای از سفره علم و دانش بردارد و با آن تجارت کند تا نهایت چه شود، با این همه بالا و پایین نهایت میگویند سلطان مادهای دنیایی است که باید همه را بگذارد و لخت و عور و پَتی برود. آنچه برای آدمی حقیقت میآورد باطن است و باطن با علم و معرفت، آباد میشود و افق مییابد. کرانه و انتهایی برای علم و دانش و معرفت وجود ندارد. به همین دلیل است که بیشتر عالمان محقق و پژوهشگر، نوشتهها و تحقیقاتشان نیمهکاره مانده است؛ یعنی عالِمان دینی محقِق از دنیا میرفتند و جزوه تحقیقیاشان به پایان نمیرسیده است. شاگردانشان نیز آنچنان اهل دقت و پیگیری و تحقیق نبودند که کار استادانشان را ادامه بدهند. به همین دلیل، به طور معمول، تحقیقات، از بین میرفته و هدر میشده است و این معضل تحقیقات حوزوی است. افرادی مانند مرحوم آقای شاهآبادی، استاد آقاي خمینی و مرحوم آقامرتضی که جزوات تحقیقیشان از بین رفت و بعد از این بزرگواران، کسی انجام چنان کارهای تحقیقی را دنبال نکرد. ما تا امروز نزدیک به دویست عنوان کتاب، چاپ و منتشر کردهایم ولی تمامی آنها به هشتصد جلد کتاب میرسد. شش، هفت سال قبل، هشتاد و پنج جلد کتاب را با هزینه بیست و سه میلیون تومان چاپ و منتشر کردیم. امروز هزینه چاپ و انتشار بیست جلد کتاب به صد و هفتاد میلیون تومان رسیده است. مقداری از این پول، از این طرف و آن طرف به ما رسیده است. این پول از فلان شرکت نفت یا کارخانه ذوب آهن نیست؛ زیرا صاحب اصلی چنین پولها و سرمایههایی مردم هستند که در اوضاع اقتصادی فعلی به هیچ وجه راضی نیستند بیتالمال آنان هزینه چاپ کتاب شود. البته مانعان همین کتابها را که با زحمت چاپ شده بود، جمعآوری کردند و بردند تا به مردم نرسد. هزینه چاپ کتاب از دیروز تا امروز تفاوت زیادی کرده است و مثلا صد و هفتاد میلیون تومان، رقم واقعا بزرگی است؛ هرچند این مسأله هست که بعضی علاقمندان متصدی آن میشوند و میلیونها کتاب هم که جمعآوری شود، با کاری که عشق و علاقه مردم پشتوانه آن قرار میگیرد، نمیتوان مبارزه کرد و نهایت باید تسلیم اراده مردم شد؛ اما تمام کردن جزوات و نوشتههای نیمه کاره را لزوما دیگران نمیتوانند بر عهده بگیرند؛ به خصوص این نوشتهها که کرانهای نامحدود دارد و راههایی را رفته و گشوده که سابقه و پیشینه نداشته و نوآوری محسوب میشود. به هر روی برای چاپ این کتاب نه تنها سیستم کارآمدی در وجود ندارد، بلکه آنها هم که سیستم و امکانات دارند، از سیستم و امکانات خود برای جمعآوری آنها تلاش میکنند؛ در حالی که این کتابها مهمترین مسایل حوزههای دینی را بهگونهای نوآور به تحقیق گذاشته است. به هر حال سخن من این است که در عالم طلبگی عدهای هم اهل کاشت و هم اهل برداشت و هستند و میتوانند دستاوردهای علمی خود را عرضه کنند و اهل تبلیغ هستند، اما اینان نباید با طرح هجرت و مانند آن از حوزهها خارج شوند. عالمی که چند صباحی بیشتر در حوزه علمیه درس نخوانده است، مانند این است که تعداد معدودی جام آب با خود به همراه دارد که بعد از مدتی در میان مردم جامعه، علم و دانشش رنگ کهنگی به خود میگیرد. امروزه باید دید در بیشتر شهرها و روستاها آیا مردم از عملکرد عالمان دینی و تولیدات آنها رضایت کامل دارند، یا خیر آنان معتقدند عالمان دینی، مطلب خاصی در چنته ندارند و مرتب مطالب تکراری را بیان میکنند و البته اگر همین عالمان با نوآورانی مثل ما هم چنین کنند که کتابهایمان را وانت به وانت جمعآوری کنند و سایتهایمان را فیلتر یا مسدود کنند، مردم چه قضاوتی نسبت به آنها خواهند داشت. دستکم خود آنها این مطالبی که دارند را نقد کرده و رنگ تازهای از تحقیق و درستی به آن بدهند. البته حوزههای علمیه نیازمند ایجاد تغییر اساسی و تحولی بنیادین در ساختار و مدیریت و دروس خود میباشد تا طلبه بتواند شهر و دیارش را رها کند و برای فراگیری درست علم به شهر قم بازگردد. با تحول بنیادین در حوزه علمیه و دروس حوزوی باید ریشهای این معضلات را اصلاح کرد. من تحقیق و پژوهش میکنم و معتقدم کارم در حوزه علوم دینی چنان تخصصی و علمی است که همانند کار مهندسان هوا فضا یا پزشکان فوق تخصص جراحی بسیار پیشرفته است و برای مردم خیر دارد و شاهد آن نیز کتابهایی مانند «دانش ذکر»، «فقه غنا و موسیقی»، «فقه حکمتگرا»، «تفسیر هدی»، «حقوق نوبنیاد» و مانند آن است. باز جمله نخست خود را تکرار میکنم که عالم دینی باید عین پروردگار باشد و با او در برخورد با مخلوقات تناسب و هماهنگی داشته باشد؛ یعنی همانطور که خداوند با همه موجودات و مخلوقاتش تعین دارد و همه نزدش حاضر هستند، عالم دینی نیز باید با تمام مردم، از کافر گرفته تا مسلمان، برخورد یکسان و خیرخواهانهای داشته باشد. «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُت»(۱). عالِم دینی همانطور که برای فرزندش دلسوزی میکند و برایش نگران است و خیرخواه اوست، باید برای زندانیان، بیماران و کافران، آنها که به نوعی دچار گرفتاری و مشکلات هستند نیز دلسوزی کند و دلنگرانشان باشد و خیرخواهی داشته باشد؛ حتی اگر آنها دشمن و خصم او محسوب شوند. هرچند که گفتن این سخن، زیاد راحت و آسوده نیست. چرا بعضی نابودی دشمنانشان را میخواهند؟ چرا نباید برای بیدینی و بیایمانی آنها تدبیری کنند؟ چرا گمراهی آنها برای بعضی مسألهساز نیست؟ اگر عالِم برای خلقاللّه خیرخواهی عاشقانه نداشته باشد، مشخص است که دارای مشکل و خلأیی است. چنین افرادی نیز معمولا استدلال میکنند که اگر وضعیت مثلا کافران این است و آنها لا قید و بیدین هستند، پس گمراهیشان سزاوارشان است؛ در حالی که صفت عالِم باید مانند صفت حق باشد. صفت و ویژگی عالِم دینی چیست؟ خداوند مطلق است و نهایت بسط را دارد. عالم دینی نباید مانند گروه های بورژوازی و سرمایه داری باشد و رفتار خوبی با ثروتمندان داشته باشد و فقیران را طرد کند یا با گروه و حزب خاصی تعامل خوبی داشته باشد و گروه دیگر را رها کند. چنین رفتاری پسندیده یک عالِم دینی نیست. همه بنده خدا هستند و اگر بدی و بدکرداری در اشخاصی دیده میشود، نتیجه کوتاهی و کمکاری عالمان است. زمانی منزل ما در همسایگی یک زندان بزرگ قرار داشت. ساختمان شهربانی نیز در کنار آن زندان قرار داشت. ماه رمضان بود و آنها ما را برای افطار دعوت کرده بودند. من معمولا شب هنگام به پشتبام زندان میرفتم و نیایش میکردم که خدایا! حق این زندانیان چگونه بر ما حلال میشود و ایشان چگونه از ما راضی میشوند و رضایت خاطر پیدا میکنند؟ زیرا اینها همسایه ما محسوب میشدند. خلاصه اینکه از مسؤولی خواستم که اجازه بدهد از زندانیان عیادت کنم. من کلاس درسی داشتم که بعضی اساتید، علما وگاه حتی شهردار و رئیس شهربانی در آن شرکت میکردند. وقتی وارد زندان شدم، نزدیک هشتصد زندانی روی زمین نشسته بودند. زمین نیز با روکشی سیمانی پوشیده شده بود. حدود بیست صندلی نیز وجود داشت که مسؤولان مربوطه و بعضی از بزرگان روی آنها نشسته بودند و از من خواستند روی یکی از صندلیها بنشینم. وقتی این صحنه را دیدم، بسیار آزرده شدم. اعتراض کردم و گفتم مگر قرار است در این مکان، عروسی برگزار بشود. صندلیها را از اینجا خارج کنید و شما آقایان مانند زندانیها بر زمین بنشینید. آنها چنین کردند. سپس ادامه دادم که من سمت خاصی ندارم و طلبه سادهای بیش نیستم. قصد ندارم شما را موعظه و نصیحت کنم و هدفم عیادت از شماست. منزل من در همسایگی شما قرار دارد، به همین دلیل به عیادت شما آمدهام. آنها زار زار اشک میریختند و میگریستند. بعد اسامیشان را پرسیدم. آنها یکی یکی نامشان را گفتند که حسن، حسین، قاسم و مانند اینها. پرسیدم آیا یهودی، کلیمی یا کمونیست در میان شما وجود دارد. آنها بیشتر اهل شهرهای اطراف مشهد مانند شیروان بودند و مذهبشان نیز تشیع بود. حتی اسامیشان نیز مذهبی بود و مثلا اسمهای ناآشنای غیر مذهبی مانند چنگیز در میان نامهایشان وجود نداشت. در ادامه سخنانم گفتم که ما بیعرضه بودیم و در انجام وظایفمان کوتاهی کردیم، به همین دلیل، امروز شما در چنین مکانی به سر میبرید. بعضی از آنها میگفتند ما در زمان انقلاب، از انقلابیون بودیم. من سخنشان را تأیید کردم که ما کوتاهی کردیم و شما مانند کبوتر، پر زدید و سر از این مکان درآوردید و در واقع، گناه و تقصیر از جانب ماست. این در حالی بود که آقایان و مسؤولان نیز در کنار ما نشسته بودند. به زندانیها گفتم نگاه کنید! شما گریه میکنید، من نیز همراه شما اشک میریزم؛ اما اشکی از چشم این آقایان و مسئولان سرازیر نمیشود و این به دلیل وابستگی و پیوستگی میان ماست. بدبختی و مشکلات شما سرانجام به بیچارگی من منتهی میشود و فردای قیامت از من بازخواست میشود. پس من امور را اصلاح میکنم و پیگیر مشکلات شما خواهم بود. شما نیز مشکلات و گرفتاریهایتان را به وسیله نامه به من اطلاع دهید تا پیگیر مسائلتان باشم. مجلس تمام شد و متوجه شدم شخصی به طرفم میآید. آن شخص از من خواست تا مشکلش را به صورت پنهانی و درگوشی بیان کند. گفت حاجآقا! من چند کیلو تریاک در زمین باغمان پنهان کردهام که اگر مأموران انتظامی موفق به کشف آن بشوند، بهطور حتم اعدام میشوم. من از او نشانی باغش را خواستم و گفتم تریاکهایت را خریدارم و مشتری پولدار میشناسم. البته مسؤولینی که در آنجا حضور داشتند نیز همکاری کردند و واقعا آدمهای خوبی بودند. از رئیس شهربانی خواستم تریاکهای آن شخص را پیدا کند و برایم بیاورد. مسؤولان میگفتند که ما در این مواقع، قانون را نمیشناسیم و حرف شما برای ما ملاک است. زندانیان دیگر نیز مشکلاتشان را در نامههایی نوشتند که چندصد نامه شده بود. من رشته تحصیلیام را روانشناسی میدانم. به همین دلیل، در چنین مسایلی داوطلب، مدعی و باورمند هستم. اتاقی وجود داشت که مساحتش از این مکان (کلاس درس حدود ۲۴ متر) بیشتر بود. من تمام نامهها را روی زمین چیدم و مرتب کردم. سپس دستخطهای مشابه را از یکدیگر جدا کردم. در آخر متوجه شدیم که در کل نامهها شش تا هفت دستخط بیشتر دیده نمیشود. آقایان و مسؤولانی که حضور داشتند، با التفات به این موضوع، تعجب کردند و به قول معروف، مغزشان سوت کشید که کل زندانیها از سواد خواندن و نوشتن برخوردار نیستند و معدودی باسواد در میان آنهاست که نامهها به وسیله آنها نوشته شده است. آنها گفتند از این پس، ما حرف و نظر شما را سرمشق قرار میدهیم و به قوانین کاری نداریم. من نیز به بررسی و پیگیری مشکلات زندانیان پرداختم. یکی از زندانیان از لحاظ مالی چنان وضع فقیرانهای داشت که میگفت گاه همسرش برای تهیه نان شب خود و فرزندانش مجبور به کارهای نامشروع میشود. حال سؤال این است که آیا ما برای اینکه وی بدهی خود را نداده است، باید به زندان متوسل بشویم یا باید دستور داد که سریع شوهر آن زن را از زندان آزاد کنند. قاضی پرونده وی نیز وقتی از موضوع مطلع شد، به اشتباهش اعتراف کرد و گفت که مرتکب خطا و گناه شده است و از ماجرای پول درآوردن آن زن، بیاطلاع بوده است. ما به مشکلات این زندانیان، یکی یکی رسیدگی میکردیم. ما باید زندان و مانند چنین مکانهایی را برای خدمترسانی به مردم انتخاب کنیم، نه مترسکی برای رسیدن به خواستهها و مقصودهایی که گاه غرضورزی شخصی و نفسانی یا قدرتطلبی است. یکی از چهرههای زشتی که البته برای عالمان دینی مناسب نیست، امیر شدن برای کاروانهای حج یا روحانی کاروان شدن است. من توصیه میکنم به جای این کار، از مردم گرفتار و بیچاره عیادت و بازدید کنند و هزینههای خود را به برای چنین مردمی هزینه کنند؛ از آنها که در بیمارستان و زندان و چنین مکانهایی به سر میبرند. همچنین مصرف وجوهات باید در مسیر رفع مشکلات مردم قرار بگیرد؛ مانند رفع مشکل از زندانیها، جوانان، دانشجویان، بیماران و فقرا؛ زیرا بخشی از وجوهات، متعلق به بینوایان و درماندگان است. دولت باید چنین تقاضایی را از حوزههای علمیه بخواهد. من معتقدم قسمتی از وجوهات حتی صرف کمک به طلبههای حوزه علمیه نیز نمیشود. مراجع نیز اگر مسجد و مدرسه و بیمارستانی احداث کردهاند، کاری نیکوست و ما از آنها تشکر میکنیم؛ اما مسأله این است که هزینه احداث چند بیمارستان، در مقابل وجوهات قرار میگیرد؛ زیرا من معتقدم که وجوهات از سوی مردم پرداخت میشود؛ اما عملکردها در برابر این موضوع، درست مانند چاه ویل است یا مانند کشاورزی در شیوه سنتی است که آب را بر زمین جاری میکنند و آب در طبقات هفتگانه زمین فرو میرود. عملکرد ما نیز در برابر خمس اموالی که پرداخت میشود، ناپدید میشود و صرف اموری میشود که چندان نیاز نیست. ضمن اینکه اگر مردم بدانند خمس و زکاتی که پرداخت میشود، خرج فقرا و نیازمندان میشود یا به وسیله آن، بیمارستان و مدرسه احداث میشود، بهطور حتم نگاه و عملکردشان تغییر میکند. البته من شخصا از چگونگی خرج خمسی که پرداخت میشود، اطلاعی ندارم و این کار نیازمند تأسیس بانک جامع و مشترک وجوهات با قرار دادن کد رهگیری برای آن است تا مشخص شود این وجه در کجا هزینه میشود. امروزه حتی در ایام برگزاری انتخابات، اینگونه که در وجوهات هزینه میشود، نمیتوان هزینهها را دید؛ زیرا ممکن است تصور دیگری شکل بگیرد که منظور، جمعآوری رأی است و چنین نگاهی برخورنده و خلاف شأن و شخصیت انسان است. بله، در کشورهای اروپایی عدهای آنجیوها و گروههای مردمنهاد تأسیس کردهاند و مردم را جذب میکنند و مردم نیز به آنان رأی میدهند و آنها را تأیید میکنند. متأسفانه برخی نیز چنین رفتارهایی را از غربیها الگو گرفتهاند. البته ما واقعبین هستیم و هم نیمه خالی لیوان را میبینیم و هم از نیمه پر آن غافل نیستیم. ما روز و روشنایی ماجرا را میبینیم. به این مسائل، بُعد ایمانی و دینی نیز داده میشود و باید روی آن تأمل کرد. به هر روی، سخن من این است که روز قیامت، عالِمان دینی را احضار میکنند و مورد محاکمه و بازخواست قرار میدهند که: «اقْرَأْ کتَابَک کفَی بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیبا»(۱)؛ نامه اعمال و کردارتان را بخوانید و خودتان قضاوت کنید. عالِم دینی باید مانند ماهی در دل دریایی مردم شناور باشد و میان آنان حضوری مصفا داشته باشد و چنانچه کمبودی در جان و نفسش مشاهده میکند، آن را با صفا و ایمان مردم برطرف کند. مردمان ما بسیار باصفا و باایمان هستند. آنان اگر تکهنانی بیشتر برای خوردن نداشته باشند، همان را با دیگران قسمت میکنند. از لات و لاابالی و قمارباز گرفته تا آنکه اهل مسجد است و بازاری و کاسب و معلم است. ایرانی صفایی دارد که از احتیاج و نان و لقمه خودش گذشت میکند تا شما را بهرهمند کند. ما چنین مردمی را دیروز نشناختیم و پیدا نکردیم؛ بلکه از همان قدیم با آنان آشنایی داریم. متأسفانه اگر بعضی از عالمان دینی عملکردی ضعیف داشته باشند، شک و تردید مردم برانگیخته میشود که این گروه از عالمان دینی، آدمهایی خودخواه و خودپرست هستند؛ اما ما گفتیم که باید میان طلبه و اهل علم و عالم دینی با آخوندها تفاوت گذاشت و این دوگروه ودو طبقه را با هم و یکسان ندید. مردم باصفا هستند و ما نیز باید با صفای دل در اندیشه چنین مردمان باصفایی باشیم و برایشان تدبیر درست و امید روشن داشته باشیم و هرچه داریم، با ایشان تقسیم کنیم؛ از وجوهات گرفته تا علم و دانش و معرفت. مردم جامعه نسبت به علم و دانش و دینشان اهتمام دارند و مشکلات است که آنها را درگیر و گرفتار میکند. اگر طلبهای قصد دارد در روز قیامت به صورت عالِم دینی محشور بشود، باید چنین صفاتی را در خود پرورش بدهد و بیابد، در غیر این صورت، وضعیت بحرانی و واویلا میشود و همین درس و بحث و وجوهات برای او مصیبت و عذاب میگردد.
________________________________________
۱٫ملک / ۳٫
۲٫اسراء / ۱۴٫