خداوند یک شخص است که میتوان به حضور او بار یافت و همسایهٔ او شد و به او محبت و عشق داشت؛
همانگونه که قرآن کریم میفرماید:
«وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ»(۱).
مؤمنان نسبت به خداوند حب شدید و فراوانی دارند. مؤمن نمیتواند با وجود معرفت به خداوند او را دوست نداشته باشد؛ چرا که آدمی عاشق کمال است و کمالخواه میباشد و وقتی کمال را در وجود کسی ببیند از او خوشایندی دارد و او را دوست میدارد. شما اگر فردی را که دارای کمالات بسیار روحی و جسمی است ببینید نمیشود که او را دوست نداشته باشید حتی اگر هیچ رابطهای نیز با او نداشته باشید. شناخت، محبت و عشق میآورد. شما اگر در خیابان کسی را ببینید که بگویند او فلان قهرمان یا پهلوان یا خواننده یا بازیگر یا هنرمند معروف است، با آنکه هیچ رابطهای نیز با او ندارید او را دوست میدارید و از او خوشایند دارید؛ چرا که معرفتی اجمالی از او دارید. معرفت و شناخت بسیار بالاتر از علم و دانش است. انسان در شبانگاهان که میخواهد به خواب رود لختی با دل خویش بپردازد و از خود بپرسد آیا من خدا را میدانم یا میشناسم؟ آیا او را دیدهام؟ ردپایی از او سراغ دارم یا نه، فقط او را میدانم؟ بسیاری از مردم خداوند را برای بهشت یا جهنم میدانند، ولی این دانایی با شناختی که عاشقان از خداوند دارند تفاوت بسیار دارد. آنان میدانند «هو» در «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» کیست و «اللَّهُ الصَّمَدُ» چیست؟ آنان «کاف» خطاب در «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ» را میشناسند؛ کافی که از ذوالفقار حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام تیزتر است و کمر آدم را میشکند.
آنان میدانند با چه کسی رو بهرو هستند و به چه کسی میگویند: «إِیاک». یکی میگفت من نوشتهٔ «اللّه» را در ذهن میآورم؛ نوشتهای که بر سر در مسجد و از جنس برنج یا مس است. آن «اللّه» که برنج یا مس است و «اللّه» نیست. برخی که به جمکران میروند و صد بار در یک رکعت میگویند: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ» گویا یکصد بار قمه و قداره کشیدهاند و بر خود زدهاند ولی گویی به جایی نمیخورد که اگر به جایی خورده بود، خون بهپا میکرد. او نمیشناسد خدا کیست و تنها ذکری را برای ثواب میگوید وگرنه اگر معنای آن را میدانست و قصد انشا مینمود، خداوند او را در خون خود میغلطاند.
البته میشود از مراتب معرفت این باشد که کسی خداوند را با صفات و اقتداری بشناسد که دوزخ و بهشت دارد و این شناخت سبب خوف گردد و از این رو خود را به گناه و معصیت آلوده نمیکند و میتواند عظمت خداوند را در بهشت و دوزخ یا در آسمان و زمین و دیگر آفریدهها ببیند. آنها میتوانند دربارهٔ نعمتهای خدا فکر کنند اما در ذات خدا نمیاندیشند؛ چرا که مسیری سنگلاخ و خطرناک است و تنها صاحبان اندیشههای قوی است که میتوانند در آن غور نمایند.
بر اساس این روایت، عالمان کسانی هستند که صاحب معرفت و کمال میباشند و نسبت به پروردگار خضوع دارند؛ یعنی چنین نیست که خداوند را با جهنم و بهشت یا با زمین و آسمان ببینند، بلکه آنان خداوند را با جمال و جلال و عظمت او مینگرند و این خشیت و حرمتگذاری است. عالمان نسبت به خداوند خشیت دارند و به جمال، جلال، صفا، عشق، لطف و مهر خداوند توجه دارند و نه به بهشت و جهنم خدا و زمین و آسمان او. آنان در نماز «کاف» «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ» را به جمال و جلال خدا بر میگردانند. البته خداوند به ما گفته است به حضرت حق «تو» بگوییم و چنین به ما لطف کرده وگرنه ما جرأت نداشتیم او را مورد خطاب قرار دهیم. ما در این خطاب آن جلال و جمال و آن عشق و صفا و آن مهربانی را در نظر میآوریم؛ که یک ذرهٔ آن گوشهٔ چشمی است که دل میبرد و یک ذرهٔ آن این همه قدرت را در دنیا تسخیر کرده و این همه علم در عالم ریخته است که دانش انبیا و اولیا را نیز در بر میگیرد و تمام کمالات آنان رشحهٔ اندکی از جمال حق تعالی است. متأسفانه دنیا و گرفتاریهای آن چنان ما را به خود مشغول کرده است که به هیچ وجه پیگیر فهم این معانی نیستیم و حتی بهشت و جهنم را نیز از یاد میبریم و زمین و آسمان را نیز نمیبینیم. اولیای خدا چنین نیستند؛ آنان عاشق میباشند و همهٔ هستی و موجودی خود را در راه خدا واگذار نمودهاند. درست است که مردم دنیا نیز گاهی عاشق میشوند اما آنان عاشق چیزی میشوند که میمیرد ولی اولیای خدا عاشق چیزی میشوند که «حی لایموت» و زندهٔ همیشگی است.
معرفت به خداوند مراتب بسیاری دارد. برترین قلهٔ معرفت، شناخت ذات حضرت حق است و چنین نیست که راه شناخت ذات بسته و عنقایی دست نایافتنی باشد. اگر کسی را یارای قدم نهادن در این راه باشد و جگر و جُربزهٔ آن را داشته باشد میتواند در این راه گام نهد. اگر میتوانی برو ولی نانت را میبُرند، پایت را میشکنند و تو را لقمه لقمه میکنند. پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را به معراج و به بالاتر از عرش بردند و به او نشان دادند آنچه را که نشان دادند؛ میفرماید:
«وَهُوَ بِالاْءُفُقِ الاْءَعْلَی».
او خداوند را از آن بلندیها دید. خداوند را با این قامت بلند مشاهده نمود و بهای آن را نیز پرداخت که: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت»(۱)؛ هیچ پیامبری به اندازهٔ من اذیت نشده است. البته، همین اذیتهاست که آدمی را پخته و آبدیده میکند. برای کسی که بتواند خود را با خدا همراه کند راه باز است اما هزینهٔ آن را بپردازد. «إِنَّمَا یخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» به این معناست که غیر از خداوند نباید چیزی روی انسان اثر گذارد و از دیگران حساب برد.
۱٫ بقره / ۱۶۵٫