تفکر معرفتی و تقلید ایصالی

در عرفان، «تفکر» اصطلاحی خاص است و بر اندیشه در حق و فعل او اطلاق می‌گردد در صورتی که منتِج باشد؛ یعنی اندیشه‌ورز را به وصول برساند.

تقلید در توحید و در اصول دین می‌تواند مقلد را به حقیقت توحید برساند و این اندیشه که تقلید در اصول دین جایز نیست، برآمده از سذاجت و سادگی در شناخت توحید است. مهم برای مسلمان، اعتقاد به توحید پروردگار است؛ خواه این اعتقاد از راه کشف و رویت به دست آید یا از راه تحقیق علمی یا از راه تقلید از مسلمانی که ممحض در توحید است و مهم اعتقاد است؛ آن هم اعتقاد و باور اطمینانی. بنابراین اگر کسی اصول دین را با دلیل یا تقلید فرا گیرد، ولی به‌گونه‌ای اطمینان عادی به آن نداشته باشد، مسلمان شناخته نمی‌شود و تنها داشتن دلیل یا تقلید نمودن و حتی رفتار به احکام اسلامی برای مسلمان بودن وی کافی نیست. ملاک در توحید وصول به آن است و مسیر وصول طریقیت دارد نه موضوعیت. برای نمونه برترین دلیل اعتقاد به خدا  را می‌توان اعتقاد حضرات معصومین علیهم السلام و جان‌فشانی آنان در راه خدا دانست؛ با آین‌که آن حضرات انسان‌هایی ساده‌باور نبودند و علم و دقتی پیچیده و شگرف داشته‌اند. از کودکی همواره این باور را داشتم که وارستگانی هم‌چون انبیای الهی و حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام و نیز نوابغی هم‌چون ابن سینا و عالمانی چون ملاصدرا افرادی ساده نبودند که بی‌دلیل بر خداوند پایداری داشته‌اند. حضرت امیرمومنان علیه‌السلام فردی عادی نیست و وقتی می‌فرماید من خدای نادیده را پرستش نمی‌کنم، فرمایش ایشان سند است؛ یعنی هم خداوند هست و هم قابل رویت می‌باشد و می‌شود آدمی به زیارت وی نایل گردد. از طرفی چنین سخنانی تنها موجب آزار ایشان گردیده است؛ اما ایشان همواره از حق سخن می‌گفتند و تا پای جان بر این گفته ماندند و همهٔ سیزده معصوم علیهم‌السلام یا مسموم شدند یا شهید. با چنین وضعیت دشواری، اگر حضرت امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید خدا هست، پس در حقیقت هست و به‌حتم، او خداوند را زیارت نموده است وگرنه محال است خود را این قدر اسیر چیزی نادیده نماید.

ما با این تفکر که فکر راهی به توحید ندارد مخالف هستیم. نیروی تفکر با ابزار عقل از موهبت‌های الهی و فصل ممیز انسان با حیوان است. درست است عقل بدون مقدمه‌چینی و قرار دادن حد وسط به نتیجه نایل نمی‌شود و فرایند تفکر خلاق روندی کثرتی دارد، ولی کثرت در مقدمات و مبادی است و نتیجه‌ای که اخذ می‌شود می‌تواند وحدت را برساند؛ همان‌طور که نتیجه پیش از چینش مقدمات و عملیات اندیشاری، مجهول است و بعد از آن معلوم می‌گردد و دیگر نمی‌توان آن را مجهول خواند. مقدمات، پیش از حصول نتیجه، غیر آن است، ولی با اخذ نتیجه، نور نتیجه بر آن‌ها تابیدن می‌گیرد و وحدتی که به اجمال در مقدمات پنهان بوده است با فرایند فکر به تفصیل می‌گراید.

ظاهر شریعت از دریچهٔ عقل فهمیده می‌شود، وگرنه در صورتی که عقل هیچ گونه دخالتی در فهم ظاهر شریعت نداشته باشد ظاهر آن گنگ و مجمل می‌گردد.  راه فکر و اندیشه هم‌چون دو راه کشف و تقلید به توحید راه دارد و حد میانی دو راه پیشین است.

البته این که می‌گوییم عقل و اندیشه به حق تعالی قدرت وصول دارد به این معنا نیست که قدرت اثبات ذات حق تعالی را دارد؛ چرا که حق تعالی امری ثبوتی است و نه اثباتی و عقل در پی اثبات است؛ برخلاف رویت و کشف که در پی ثبوت است. عقل تنها به اوصاف حق تعالی راه دارد و نه به ذات او و نمی‌تواند چیزی را حد وسط برای اثبات ذات قرار دهد؛ یعنی عقل نمی‌تواند مُثبِتی برای ذات بیابد.

ذکر الهی و توجه به آیات قرآن کریم زمینهٔ صفای نفس است که عاملی مهم در قوت اندیشه است. اندیشه در حق تعالی نه آن که حرام و مورد نهی باشد، بلکه کاری سنگین و سخت و برابر با زحمت هفتاد سال عبادت است و خداوند چنین زحمتی را بر بندگان به لطف و امتنان خود روا نمی‌دارد. هم‌چنین فکر و تعقل در پی اثبات است و مقام ذات حق جای اثبات نیست، بلکه امری ثبوتی است و این شهود است که قدرت ثبوت دارد. فکر کمالی اثباتی است که از اثبات حقیقت توحید بر نمی‌آید، ولی چنین نیست که اندیشه‌ورزی در آن به انکار بینجامد، بلکه عقل در این تلاش چنان‌چه ارتقا یابد و خود را به کشف برساند، با استفاده از نورانیت کشف، به رویت و وصول می‌رسد؛ چرا که رویت شکوفهٔ عقل و نتیجهٔ آن است و دل بدون گذر از عقل حاصل نمی‌شود و مقام قلب بعد از تحقق مقام عقل قرار دارد و این دل است که می‌تواند حق تعالی را بیابد و عقل تنها به فهم خلق و فعل الهی می‌رسد. این «دل» است که می‌تواند با فنای خود انانیت و منیت را کنار گذارد و با چشم حق، حق تعالی را ببیند. فکر تنها توحید نازل را درک می‌کند؛ همان‌طور که توحیدی که با تقلید به دست آید از توحید فکر نیز نازل‌تر است. اگر راه اندیشه به توحید بسته بود قرآن کریم نمی‌فرمود: «فَاعْلَمْ اَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» (محمد / ۱۹)؛ راه علم همان راه تفکر و اندیشه است که سبب باور می‌شود نه فنا و وصول. تفکر فرد موحد را به باور و به اعتقاد می‌رساند و کشف به موحد وصول به توحید را می‌بخشد و تقلید جمود بر توحید است. تفکر انسان را به وصول عینی نمی‌رساند، ولی برای فرد ارائهٔ طریق دارد و مراتب نازل توحید مانند توکل بر حق تعالی و تسلیم به او را با اعتقاد اطمینانی در پی دارد؛ چنان‌که این آیهٔ شریفه امر دارد که علم پیدا کنید خداوند یکتاست و امر به وصول ندارد؛ چنان‌که روایت مشهور «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» تقلید در توحید را می‌طلبد. توحید کامل تنها با فنای کامل دست می‌دهد؛ جایی که هیچ چیز از بیننده نماند و ذات او را به‌کلی سلاخی و قربانی کنند؛ به‌گونه‌ای که هیچ گونه کثرت و رسمی یعنی مقدمه و وصفی در او نماند، ولی عرفان چنین نیست که نتواند مقامات معنوی و عرفانی را توصیف کند و سالک را با سیر اندیشاری پله پله تا ملاقات اوصاف خدا پیش برد؛ هرچند فکر نمی‌تواند به کلی از شرک رهایی یابد، ولی شرک آن از مراتب ایمان است؛ چنان‌که می‌فرماید: «یا اَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء / ۱۳۶)؛ یعنی از مراتب شرک خود بکاهید و بر ایمان خویش بیفزایید. این ایمان عالی است که به فنای محض و کل می‌انجامد و در آن‌جاست که بیان ندارد و حتی شهود آن جز به حیرت نمی‌افزاید. هم اندیشه و هم شهود در تعینات اتفاق می‌افتد و حتی عین احدیت هم یک تعین است و تنها مقام ذات است که بدون اسم و رسم و وصف و عنوان است و این مقام بدون از دست دادن خود به طور کلی و ذبح خویش دست نمی‌دهد و در آن مقام باید خداوند را به خداوند شناخت: «اعرفوا اللّه باللّه» (شیخ صدوق، التوحید، ص ۱۵)؛ به‌گونه‌ای که وقتی در آن مقام گفته می‌شود «من» یعنی «او» و جز «ایاک وایاک» در میان نمی‌ماند.

توحید دارای مراتب است و نباید به بهانهٔ مرتبهٔ عالی، مراتب دانی را به کلی جحد و انکار پنداشت. کسی که راه تفکر را به توحید بسته می‌بیند مانند کسی است که راه تقلید را در اصول دین می‌بندد؛ چرا که خود سیری ارضی ندارد و دست وی از مراتب بالای معرفت و وصول کوتاه است و تنها با دفتر و مدرسه می‌خواهد از پشت پرده‌ای که نمی‌بیند چیزی بگوید. در اصول دین مهم آن است که اعتقاد اطمینانی یا وصول یقینی باشد و بدون این دو، کسی مسلمان نیست و به تعبیر فقیهان از ربقهٔ مسلمین خارج است، ولی هر یک از تقلید، تفکر و شهود دارای مرز و حدودی است و نباید میان آن‌ها تداخل شود و از یکی انتظار دیگری داشت. هر یک به مرتبه‌ای از توحید وصول دارد و هیچ یک به جحد و انکار نمی‌انجامد.

روایت: «تفکروا فی آلاء اللّه، ولا تفکروا فی اللّه»؛ امر به صیغهٔ جمع و تخاطبی عمومی دارد و خطاب به خواص و توانمندان در اندیشه نیست و نیز موضوع آن وصول به حق تعالی نیست که نفی شود، بلکه مقام اثبات حق تعالی است و مقام ذات حق تعالی قابل اثبات نیست چون خداوند را تنها با خداوند می‌توان شناخت و به او وصول داشت که بحث آن گذشت ولی تفکر در توحید برای افرادی که قوت اندیشه دارند و در نعمت‌های او می‌اندیشند به انکار نمی‌انجامد و در ذات حق تعالی به این امر منتهی می‌شود که بُرد عقل و فکر از آن کوتاه است و چنان‌چه بخواهد ادامه دهد به حیرت مبتلا می‌شود و باید دل را برای وصول به توحید و حق تعالی استارت زد و با دل پذیرای نزول ساحت قدس حق تعالی شد تا با دل به رویت رسید و از حیرت عقل گریخت؛ چرا که رویت حیرت‌زداست نه حیرت‌زا؛ مگر رویت مقام بدون اسم و رسم که دیگر چشم کشف در آن‌جا از دست می‌رود و آن را مقامی دیگر است. کسی که به آن مقام می‌رسد، علت هر چیزی را درمی‌یابد و از خداوند به تمامی پدیده‌های او علم و رویت پیدا می‌کند. وصول به مقام ذات راه محبوبان و صدیقان الهی است و غیر آن یعنی رسیدن به حق تعالی از طریق مظاهر و یافت علت از طریق معلول تنها سبب دوری زیارت می‌شود و شناختی اجمالی و مبهم به دست می‌دهد و مانند آن است که دیدن بنای زیبایی، بیننده را به بنای ماهر آن رهنمون دهد، ولی این بنّا کیست و چه شخصیتی دارد، به طور جزیی از آن بنا به دست نمی‌آید.

باید دقت داشت روایت یاد شده در مقام امتنان بر بندگان است و به آنان برای زیر بار زحمت تفکر و اجتهاد نرفتن رخصت می‌دهد؛ چرا که تفکر امری بسیار سخت و ریاضتی صعب است که ماجرای صعوبت آن را پیش از این آوردیم و همانند تقلید در فروع دین است و چنین نیست که از تمامی مکلفان، رسیدن به اجتهاد و قدرت استنباط خواسته شود.

فکر نیز حرکتی دارای اعتدال، چینش منطقی و موزون است که هدف آن وصول به حق تعالی است و نه توجه به غیر؛ مانند دوست داشتن فرزند، مال و دیگر انگیزه‌های نفسانی. اندیشه در غیر سبب می‌شود وزان فکر و موزونی آن در هم شکند و دیگر وصول به حق را غایت قرار ندهد و در این هدف دچار تزلزل شود. فکر اگر آلوده به غیر شود تخریب‌گر می‌گردد. فکر در صورتی مستقیم است که در طریقی که پیش روی سالک قرار می‌گیرد جز حب حق بر آن نقش نزند و حب و بغض او تمام برای خدا باشد نه برای هوا، هوس و قرب و بعد به غیر حق. کسی که بتواند این هدف را در خود محقق سازد تازه به تفکر عرفانی به عنوان منزلی معنوی ورود یافته است و فرد بیدار نخستین منزل حرکت ذهنی خود را تجربه می‌کند. حرکتی که باید درست و مستقیم باشد.

بنده‌ای که در مسیر محبت الهی گام بر می‌دارد، چون از امور نفسانی و خواهش‌های آن خالی نیست، گاه «غیر» او را مبتلا می‌گرداند و محبت‌های دیگر با او درگیر می‌شود. سالک کسی است که دل او حرارت، گرمی و حب دارد و جوشش‌ها، کنش‌ها، تپش‌ها و لرزش‌های آن سیرهای متفاوتی به فرد می‌دهد و محبت‌های فراوانی را پیش روی او می‌نهد؛ در حالی که مقصد او باید خداوند باشد. بنده در ابتدا محبت به خود و محبت به زندگی، فرزند، عیال، مال، امکانات، علم و آبرو دارد. این محبت‌ها در صورتی که به محبت الهی بازگردانده شود مانعی ندارد، در غیر این صورت، محبت وی به خداوند دچار آسیب می‌شود و همین امور که برای وصول به حق تعالی و هماهنگی با شریعت مزاحم است از قرب بنده به خداوند بازدارنده می‌گردد و او را در راه‌مانده می‌سازد.

مطالب مرتبط