قرآن مجید در چند سوره از تاویل یاد میکند که مهمترین آن در سوره کهف و داستان جناب خضر و حضرت موسی علیهماالسلام میباشد.
سوره کهف گذشته از مباحث توحیدی و نفی شرک و دیگر مطالب فراوانی که در آن است، بهطور کلی از چهار واقعه تاریخی و سرگذشت مهم حکایت میکند که عبارت است از: اصحاب کهف، ذوالقرنین، دیدار حضرت موسی با جناب خضر و دو صاحب باغ و چون سرگذشت اصحاب کهف آیه و نشانهای است که بهطور مستقیم در قبضه قدرت حضرت حق تعالی قرار دارد، سوره نیز به همین سرگذشت نام گرفته است.
ما در این مقام تنها به آیات مربوط به جناب خضر و حضرت موسی که مربوط به تاویل است اشارهای کلی خواهیم داشت تا چیستی تاویل مورد بصیرت قرار گیرد.
آیه شصت سوره کهف از تصمیم جناب موسی به حرکت و طلب وی حکایت میکند و میفرماید:
«وإذ قال موسی لفتاه لا ابرح حتّی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا».
به یاد آر وقتی را که موسی به رفیق جوانمرد خود گفت: من دست از طلب برندارم تا به مجمع البحرین رسم یا قرنها عمر در طلب بگذرانم.
البته، تصمیم حضرت موسی، بدون مقدمات پیشین و مسایل عمده و مهم نبوده و با توجه به قراین در اواخر عمر شریف آن حضرت و بعد از اظهار ید بیضا و نزول آیات الهی که به دست مبارک ایشان و توسط آن حضرت در میان بنی اسراییل ظاهر شد و برخوردهای بسیار مهم و محکمی که آن حضرت با مردم نمود میباشد و ممکن است در میان مردم و یا در نفس شریف آن حضرت، حادثهای از عظمت و بزرگی آن حضرت رخ داده باشد.
در اینجا نسبت به این حادثه دو برداشت متفاوت میتوان داشت: یکی، آن که جناب موسی بعد از ظهور آن همه آیات، بر بزرگی و عظمت خویش خیره گشت و دل بر آن بسته باشد و دیگر این که مردم به واسطه آن معجزات چنین برداشتهایی درباره وی داشتند.
برداشت نخست معقول است؛ البته، اگر از آن امری منافات با عصمت و شان آن حضرت پیش نیاید؛ ولی برداشت دوم نمیتواند اساس محکمی داشته باشد؛ زیرا ثمرات برخورد آن حضرت با جناب خضر، تنها برای ایشان بوده و در این جهت مردم بنی اسراییل همانند دیگر مردمان میباشند و تنها میتواند جهت عبرت و ارشاد برای آنها داشته باشد؛ گذشته از آن که اگر مردم چنین برداشتهایی میداشتند، حضرت موسی خود میتوانست آنان را ارشاد نمایند و آنان را از این گونه توهمات دور بدارد و نیازمند حرکت بهسوی خضر نمیبود.
گذشته از آن، تمام نسبتهایی که قرآن مجید به حضرات پیامبران میدهد، نسبتهایی واقعی و حقیقی میباشد و مجاز و کنایهای در آن نیست و امر مهم، فهم معانی عمیق و ظریف قرآن مجید است؛ بهطوری که با عصمت و شوون آن حضرات منافات نداشته باشد.
در هر صورت، خداوند متعال میخواهد جناب موسی را متوجه امر خطیری سازد و کمالات باطنی آن حضرت را به فعلیت تمام برساند و ایشان به واقع بیابد که افراد برتر از او نیز وجود دارد: «فوق کلّ ذی علمٍ علیم».
حق تعالی خواست با روی نمودن حضرت موسی به حضرت خضر، وی را از مقام ظاهر به باطن امور سوق دهد تا پس از تمامیت ظهور به مظاهر ظاهر، مظاهر باطن آن حضرت را نیز شکوفا سازد تا واجد مقام جمعی کمال ظاهر و باطن حق گردد و حقایق امور و عجایب مخلوقات پروردگار و برجستگیهای آفرینش حق را به واقع رویت نماید و گوشهای از اسرار باطنی بندهای از بندگانش ـ جناب خضر ـ را ببیند و خود را با مقایسه با او مشاهده نماید و درگیر خیال و خود برتربینی نگردد.
جناب موسی علیهالسلام در حرکت به سوی حضرت خضر تنها نبود و جوانی را که همان «یوشع بن نون» باشد با خود همراه برد؛ اگرچه از قرآن کریم نمیتوان بهدست آورد که آن جوان چه کسی بوده است.
از این مصاحبت و همینطور جریانهای دیگر آن جناب، به خوبی میتوان فهمید که آن حضرت همیشه در حریم کارهای خود دیگری را داشته و هیچ گاه تنها نبوده است؛ چه در این حرکت و چه هنگام حرکت به سوی فرعون که درخواست همراهی برادرش هارون را میکند و چه در زمان حرکت بهسوی کوه طور و دیگر جریانهایی که در زندگی وی پیش آمد که اگر ایشان با دیگر پیامبران مورد سنجش و بررسی قرار گیرد، این امر میتواند تنزلی در جهات عالی کمالات ربوبی باشد.
ایشان هنگام حرکت، تصمیم به امری گرفت که آگاهی و اطلاع مناسبی از قدرت و توان واقعی خود نسبت به آن را نداشت و از خود ارادهای مطلق در جهت عملی ظاهر ساخت؛ در حالی که توان آن جناب محدود بود و در نتیجه در میانه راه خود را به سختی مبتلا نمود.