مدرسه حکمت گرایی و پذیرش شاگرد

آیا مدرسه  حکمت گرایان شاگرد دیگری می‌پذیرد یا خیر و آیا ایشان تحمل آموزش را دارند یا خیر؟

حضرت موسی با آن همه زحمت و سختی‌های مختلف، خود را به جناب خضر  (حکمت گرا) رسانید و متابعت و پیروی خویش از وی را بعد از درک حضور وی اعلان نمود و «هل اتبعک علی ان تعلمن» را پیش کشید، اما باید پرسید تاثیر جناب خضر بر ایشان چه بود؟ آیا وی ایشان را به منزل رسانید و از جناب وی رفع مشکل نمود یا خیر و پس از اندکی او را به بهانه ناتوانی از خود دور ساخت و به زبان عرفی به او گفت: «تو نمی‌توانی در این راه گام برداری، راه خود را برگیر و برو!» همان‌طور که از ظواهر ماجرا به ذهن عامی و عادی چنین می‌نشیند.

حال در این صورت به جناب خضر چنین اشکال می‌شود که این چه عملی و چه مدرسه‌ای است که طریق اخذ و تعلیم ندارد و این چگونه مربی و مرشدی است که تابع خود را که پیامبری صاحب عزم می‌باشد نمی‌تواند دریابد و حضرت موسی با آن که ید و بیضا دارد و صاحب آیات و بینات است، توان متابعت از وی را از دست می‌دهد تا چه رسد به دیگران و با توجه به این ظواهر می‌توان نتیجه گرفت: این علم دنبال کردنی نیست و محرومیت از آن برای عموم امری حتمی می‌باشد و زمینه رشد و طریق عرضه و تقاضا را ندارد.

باید گفت متاسفانه چنین برداشت انحرافی از این ماجرا، کج‌روهای بسیاری از گروه‌ها و فرقه‌ها را سبب گردیده و محرومیت‌ها و زیان‌های فراوانی بر جای گذاشته است؛ زیرا آنان با جبرگرایی می‌گویند کسی قدرت درک حقایق معنوی را ندارد و تنها موهبت الهی در این امر نقش دارد و با تفسیر نادرستی از موهبت الهی باب هر موهبتی را بر روی خود می‌بندند و نور امید و تلاش را به ظلمت یاس تحویل می‌برند.

این گونه برداشتی سبب سکوت و پنهانی بسیاری از اهل الله و متوسطان آنان گردیده و ایشان را از مردم و جامعه و از ایجاد هر گونه ارتباط و شغل و کوشش و برخوردی با مردم دور ساخته و همچون راهبی در دل محراب و خانه‌ای یا خانقاه و خلوت‌خانه‌ای مشغول سرّ و باطن محدود خود گشته‌اند، به این بهانه که حقیقت یافتنی نیست و درس و بحث و کوشش و طلب نقش عمده‌ای ندارد و معرفت سهم دل است و به هرکس هرچه دادنی باشد داده‌اند و «کلٌ میسر لما خلق له» و این امر در خور و شایسته هر کسی نیست و هر فردی باید آسوده خاطر راه خویش پیش گیرد.

آنان گاه در این خیالات سرگردان می‌مانند و یا مدینه فاضله‌ای برای خود یا دیگران ترتیب می‌دهند و هستی را منحصر به خود و اندیشه آدمی را تنها در ذهن خویش می‌دانند و خویش را از تمام حقایق و امور اطراف خود بیگانه می‌سازند و نظر بر دنیای اطراف خود نمی‌اندازند و خود را در ردیف دیگران به شمار نمی‌آورند و نمی‌دانند که در چه خیال پوچ و گمان باطلی گرفتار آمده و دچار چه کج‌روی و گمراهی گردیده‌اند.

 

راهیابی به حقایق گوناگون

در پاسخ به اصل اشکال نهم باید گفت: از ماجرای حضرت خضر و جناب موسی نمی‌توان چنین برداشتی را داشت و شان آن جناب چنین برخوردی را ایجاب نمی‌کند.

توضیح این که یافت حقیقت و شناخت حقایق عوالم هستی و راهیابی به غیب امور با آن که چندان آسان نیست و بلکه بسیار مشکل و پیچیده می‌باشد، راه باز است و شایسته آن را طالب است و دست رد بر سینه فردی نمی‌خورد.

هر کسی می‌تواند در این راه به قدر استعداد خود گام بردارد و توان خود را در این مسیر مصرف دارد و نتایج زحمات خود را ببیند.

اگرچه طهارت و قابلیت افراد می‌تواند در شکوفایی راه‌یافتن هرچه بیش‌تر به آن نقش داشته باشد و مراتب آن در گرو طهارت و قابلیت بیش‌تر است، چنین نیست که در غیب به روی همه بسته باشد و یا به روی همه گشوده گردد و بدون زحمت نصیب کسی گردد و فردی بدون قابلیت و استعداد رشد چندانی را پیدا کند.

بر این اساس، این طور نیست که مدرسه جناب خضر تعطیل شده باشد و این گونه علوم غیبی آموزش داده نشود. البته، این مدرسه، هر کسی را به آسانی و بدون حصول شرایط لازم نمی‌پذیرد و چنین نیست که جناب خضر حضرت موسی را نپذیرفته باشد و وی را بی‌نتیجه رها و دور از خود ساخته باشد؛ همان‌طور که وی را بدون حصول مقدمات و قبول شرایط لازم، همراه خود نساخت؛ زیرا جناب خضر استاد شایسته‌ای بود که حضرت موسی را در مدتی کوتاه به منزل رسانید و مقصود را حاصل ساخت و آنچه لازم بود به او آموخت.

حضرت موسی در بند مظاهر بود و هر چیزی را با ظاهر می‌دید و جناب خضر او را از این مرتبت به محضر مشاهده مظهر در ظاهر رسانید و او را از بند کثرت رهانید و به سر منزل وحدت جمعی رهنمون شد و وظیفه هر دو در این زمینه به پایان رسید.

پس حضرت موسی در راه نماند و جناب خضر او را رها نکرد و این سیر و سلوک، ثمرات کلی خود را به‌خوبی ظاهر ساخت و بعد از تحقق امور و بیان حضرت خضر نسبت به آن امور و بصیرت کامل حضرت موسی، چیزی باقی نماند و سکوت جناب موسی و جدایی با تمایل هر دو، گواه بر این امر است.

استاد قابل و ماهر

استاد قابل آن است که متعلم و شاگرد و دانش‌آموز را به‌زودی کامل نماید و مراحل رشد و فعلیت او را هرچه زودتر بارور سازد و او را با واقعیات آشنا نماید؛ نه آن که سال‌های متمادی، گروهی را به دنبال خود بکشاند و برای همیشه آن‌ها را نیازمند به خود نگاه دارد.

همیشه اساتید قابل و مربیان واصل بر دو دسته می‌باشند: دسته‌ای با این که کامل بوده و فن خود را چشیده‌اند، قدرت افاضه بر غیر را چنان که باید ندارند و کاری که تعلیم می‌دهند با سختی همراه می‌کنند؛ در حالی که دسته‌ای گذشته از آن که کامل هستند، قابل نیز می‌باشند و قدرت افاضه بر غیر را دارند و توان آموزش دیگران را به‌خوبی دارا می‌باشند و می‌توانند دیگران را به‌آسانی راهی نمایند و آنان را به مقصود رسانند و دل آن‌ها را به چشمه‌سار استقلال متصل نمایند. این دسته از اساتید فن کسانی هستند که وجودهایی سرشار از کمال و باطن و باوری از بزرگی و وسعت را دارایند و زحمت نوآموز را اندک می‌کنند و با زحمت کم‌تری مقصود را حاصل می‌نمایند.

شایسته است در تحصیل و آموزش تنها نزد چنین افرادی زانو زد و آنان را بر کرسی تدریس قرار داد و از آنان استفاده نمود و چنین کسانی هستند که سزاوار خدمت می‌باشند و می‌توانند به آسانی هر استعدادی را بارور کنند.

عالم و عارفی که ممکن است کسی را برای مدتی طولانی به دنبال خود کشد، بدون آن که بتوانند کاری از پیش برد، در واقع خود و او را معطل نموده و روح کندی و تنبلی را در کالبد وی دمیده و با جان کندن، جان خود و او را به لب رسانیده است.

این گونه استادان ممکن است خود کامل باشند و مقاماتی کسب نموده باشند، اما کامل کننده دیگران نیستند و قدرت دست‌گیری و راهبری دیگران را ندارند.

البته، همه این مطالب در جایی است که کسی در پی کسب کمال و ارزش معنوی باشد و استاد تنها توانایی افاضه آن را نداشته باشد وگرنه گمراهی است، آن که از هر کمالی عاری است و دیگران را به خود فرا می‌خواند تنها دامی است ابلیسی و آن که بر خود اعتماد ندارد و موجودی او قابل عرضه نیست، هرگز مجوزی برای این کار ندارد و دستگیری، لایق و سزاوار او نیست.

توان گسترده آدمی

از ماجرای جناب خضر و حضرت موسی به دست آمد که حقیقت و ارزش‌های معنوی به بلندای اهمیتی که دارد، مشقت زاست و مناسبت‌ها و قابلیت‌های افراد می‌تواند در آن نقش فراوانی داشته باشد؛ ولی چنین نیست که راه بر کسی بسته باشد و دسته‌ای گمان کنند که خداوند متعال تنها آنان را برگزیده و آنان هستند که می‌توانند چهره امور باطن را زیارت کنند؛ زیرا بندگان خدا هر یک دارای استعدادهای مختلف و فراوانی می‌باشند که در صورت کوشش و تلاش از هیچ پیشرفتی باز نمی‌مانند. البته، این سخن درست است که استعداد هر کس در جهاتی برجسته‌تر و شکوفاتر می‌باشد و زمینه‌ها و قابلیت افراد مختلف است، این‌طور نیست که رشد بندگان خدا در زمینه‌های دیگر غیر ممکن باشد و همین که فردی به واقع به امری یا علمی تمایل دارد، خود بهترین نشانه بر وجود استعداد آن در وی می‌باشد. این برداشت درست نیست که راه‌یافتگان امور معنوی از راهنمایی دیگران دریغ ورزند و باید هر کسی را به تناسب استعداد وی رهنمون شد و سکوت و تنبلی یا خودخواهی‌های نفسانی را نمی‌توان دلیل بر انحصار کمال دانست. البته، این سخن بسیار بجا و درست است که هر نوع کمالی را باید از نااهلان آن دور داشت و امور ارزشی را نباید در اختیار افراد نااهل و بی‌لیاقت گذاشت و اهمال در این امر نارواست؛ به‌خصوص در امور معنوی و صفات باطنی که با گزند جاهل و معاند روبه‌روست و اهل الله را نباید گرفتار نااهل نمود.

کسانی که خیال بزرگی و راهیابی کمال را در سر می‌پرورانند و کمال را منحصر در عده‌ای محدود و افرادی اندک می‌دانند، سخت در اشتباه می‌باشند و دور از راه اولیای الهی قرار دارند. حضرات انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام همه بندگان خدا را در سطوح مختلف دستگیری می‌کردند و هرگز روی از فردی برنمی‌تافتند و با وسعت نظر و گشاده‌رویی با همه برخوردی مناسب داشتند.

کسانی که در خانه را به روی مردم می‌بندند و سر در جیب غیب فرو می‌کنند و سکوت و رهبانیت را ملاک کمالات معنوی می‌شناسند، هرگز در طریق صلاح و درستی گام ننهاده‌اند و در صورت صداقت و بی‌غرضی تنها در خیالاتی خوش قرار دارند.

خضر راه و عارف سینه‌چاک و سردمدار کمال کسی را گویند که در تمامی سطوح جامعه و مردم با وسعت نظر و گشاده‌رویی دارای حضور کامل باشد و تحمل برخوردهای گوناگون افراد مختلف را بر خود هموار سازد و هر یک را به روش مناسب به‌صلاح و درستی وا دارد و همان‌طور که از کوشش‌های عمومی و فردی دیگران استفاده می‌کند، به دیگران استفاده نیز برساند.

نانوای زحمتکشی که در هوای گرم تابستان سر در تنور گرم و پر حرارت می‌کند تا نانی برای این عارف و اهل و عیال وی فراهم نماید، روا نیست که بهره کافی از وی نبرد و درست نیست که عارف تنها به بندگان محروم خدا زحمت دهد که چنین فردی سربار زحمت‌کشان جامعه است و روح انصاف و طهارت را ندارد و نباید به پولی که در طریق تحصیل آن رنجی را تحمل نکرده و به نانی که با آن تهیه می‌کند دل خوش دارد.

این سخن در مورد دیگر افراد و اقشار جامعه، از کسی که کوچه و خیابان عارف را جارو و نظافت می‌کند تا دیگر سطوح مختلف یک محیط که جامعه را برای وی آماده می‌سازند تا عارف و فقیه و عالم ربانی آسوده زندگی نماید، نیز صادق است.

کسانی که در مقابل رنج محرومان جامعه، تنها به فضل خود دلخوش هستند و علم خود را ملاک کمال می‌دانند و سجاده بر سر می‌کشند و خلوت تحویل می‌دهند و ذکر حق را پیش می‌آورند و از کاغذ و کتاب سخن سر می‌دهند، هنوز نتوانسته‌اند وظایف اولی جامعه خود را شناسایی کنند.

اگرچه این روش در طول تاریخ خود کم و بیش مرسوم بوده، می‌توان گفت: علت عمده عقب‌ماندگی جامعه و مردم، کمبود علم و معرفت در میان آنان بوده است.

هنگامی که در جامعه‌ای عارف و فقیه خود را به کناری می‌کشد و در فکر حفظ شوون خود می‌باشد و مردم را به حال خود وا می‌گذارد، نباید توقع رشد و صلاح مردم را داشت و چنین جامعه‌ای روی رستگاری را نمی‌بیند و مردم خود را مشغول کارهایی می‌سازند که با تمایلات نفسانی و اغراض شیطانی بیش‌تر سازگار باشد و معلوم است که چنین جامعه‌ای رو به کجا دارد. عارف به خلوت به تماشای تجلی می‌نشیند و فقیه تنها تحقیق می‌کند و مردم نیز به طغیان رو می‌آورند، عالم فلسفه به امور ذهنی بسنده می‌کند و مردمی نیز مست غرور می‌گردند، او مست خیال و مردم مست جمال و همین‌طور این حرکت مخالف ادامه پیدا می‌کند و همه از یک‌دیگر دور می‌شوند تا جایی که کوچک‌ترین شباهتی در میان این دو گروه باقی نمی‌ماند و این‌جاست که انزوای عارف و حکیم شروع می‌گردد و گمراهی مردم به نقطه اوج خود می‌رسد، تا جایی که آنان یک‌دیگر را نمی‌شناسند و بر هم ارجی نمی‌گذارند؛ در حالی که حضرات انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام هرگز چنین روشی را در زندگی بر نگزیده‌اند.

عارف کسی است که در صورت لزوم بتواند مظهر مهر حق گردد و دست نوازش بر سر تمام بندگان خوب و بد خدا کشد و در زمانی که مناسب بیند، در مقابل قهر معاند مظهر قهر حق گردد و دشمنان خدا را به خاک مذلت درآورد.

عارف گاه یتیمی را نوازش می‌کند و زمانی شمشیر بر سر پلیدی می‌زند، زمانی در محراب و بر سر سجاده به جهاد می‌پردازد و گاهی در میدان جنگ به عبادت رو می‌آورد و مقام جمعی خود را در عمل محقق سازد نه آن که خیالات ذهنی و بافته‌های وهمی خود را نقش بر کاغذ و کتاب نماید.

عرفانی که حق است و عارفی که بحق عارف است منش و روش رهبران آسمانی را الگوی خود دارد و همه بندگان خدا را عیال خود و خالق داند و همچون پروانه‌ای گرد شمع وجود جامعه و مردم طواف دل نماید و وصال معشوق حقیقی خود را بدون هر منیت و انانیت به‌دست آورد، همچون مولای متقیان علیه‌السلام که مجاهده و عرفان خود را در عبادت و شهادت جمع نمود و محراب عبادت را میدان رزم و شهادت قرار داد و در راه هدایت خلق زیر شمشیر خصم، «فزت وربّ الکعبه» را سرود و یا همانند حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام که همه کتاب و سیر و سلوک ایشان زمزمه «فزت وربّ الکعبه» بود.

آن که از خون و شمشیر می‌هراسد و از دشمن خوف به دل راه می‌دهد و خود را در دخمه و پناهگاهی پنهان می‌سازد و به ذکر و خلسه مشغول می‌گردد، هرگز عارف نیست و خانقاه و محراب و مسجد را بهانه‌ای برای جلب امیال نفسانی خود ساخته و مسجد و خانقاه را کلیسای بی‌روح خود نموده است.

البته، عارف دلخسته یا واصل کاملی ممکن است در زمانی یا در محیطی هیچ گونه شرایط و امکانات دستیابی به مردم را نداشته باشد و در غربت کامل به سر برد و خود را به کناری کشاند تا خود را از گزند بی‌مورد و غیر لازم نااهلان برهاند که این انتخاب حاکی از کمال عقل و فهم آن فرد می‌باشد و نباید در شوون فردی و اجتماعی راه زور و اجبار را پیش گرفت.

می‌شود عارفی دلخسته و حکیمی توانا در شرایط و محیطی قرار گیرد که زمینه هیچ کاری را نداشته و گوشه‌گیری و انزوا تکلیف درست و عاقلانه وی باشد و به مقتضای حکمت و شجاعت، راه را بر اغیار ببندد و در فکر تحقیق و طهارت از جهل و عصیان باشد و این چنین نیست که هر کسی و در هر شرایط و محیطی بتواند در کارهای اجتماعی نقش داشته باشد؛ هرچند این امر نباید به شکل موجبه کلیه برای هر کس و هر جامعه‌ای دایمی گردد.

جناب خضر توانست حضرت موسی را به منزل رسانید و دیگر اولیای الهی نیز چنین هستند و علوم باطنی و کمالات معنوی حجاب اهل معرفت نمی‌باشند و برای رشد و آگاهی دیگران از هیچ کوششی دریغ ندارند و بی هر پیرایه کسوت ارشاد را بر تن دارند و حق آن را به‌خوبی می‌شناسند و از هر خودنمایی و استثماری دوری می‌گزینند.

عرفان و معرفت امری است و خودخواهی و نظر تنگی امر دیگری است؛ اگرچه راه مشکل است و رهرو کم، تعطیل و دریغی در آن نیست و هیچ گاه نبوده است که این راه بی‌رهرو باشد.

بیان حضرت خضر خود حکایت از این استکمال می‌کند و هنگامی که می‌فرماید: «هذا فراق بینی وبینک»، بر وصول حضرت موسی به حقیقت دلالت دارد و می‌رساند که وی باید به‌سوی خلق باز گردد و ارشاد و هدایت مردم را دنبال نماید؛ چرا که وی در همراهی خود با جناب خضر سیر و سلوک خود را به پایان رساند و علم تاویل امور را به‌خوبی در جناب خضر دید و اثرات معنوی آن را چشید.

 

 

مقام ظاهر و باطن

مقامات و مراتبی که در جناب خضر و حضرت موسی و دیگر اولیای الهی دیده می‌شود، هر یک مظاهر تنزیلی، حیثی و تقیدی ظاهر و باطن است که در ایشان وجود دارد و هر یک می‌تواند جهاتی از تفوق و برتری را بر دیگری داشته باشد.

حضرت موسی پیامبر صاحب عزم و شریعت و و دیگر عناوین ظاهری بوده است و جناب خضر از اولیای باطنی و مدبر برخی از امور غیبی می‌باشد؛ چنان که همه موجودات دارای مقامی خاص و مرتبت مشخصی هستند تا جایی که مقام جمعی، کلی، سعی و حقیقی تمام صفات در شان حضرات ائمه هدی علیهم‌السلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام و برتر از همه، شخص حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمومنان علیه‌السلام قرار دارد و کمال دیگر موجودات و اولیای الهی و حضرات انبیا، همه تنزیلی از کمالات ایشان می‌باشد، چنان که حضرت امیرمومنان علیه‌السلام که نفس رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله است می‌فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»؛ اگر پرده‌ها برگرفته شود، چیزی بر یقین من افزوده نمی‌گردد؛ زیرا تمامی یقین را دارا هستم و پرده‌ای برای من در کار نیست. «غطاء» با الف و لام جنس همراه است و پرده و حجابی را فروگذار نمی‌کند و چنین بیانی در خور کسی غیر از وجود حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و شخص امیرمومنان علیه‌السلام نیست.

مطالب مرتبط