با آن که وصول به مقامات باطنی و مراتب کمال اولیای غیب و بندگان وارسته الهی مشکل است؛ اما امری ممکن و شدنی میباشد و این سخن و بلکه عدم امکان تحصیل معرفت و نوعی وصول، بهخصوص برای کسانی که در بند ظاهر امور گرفتارند و غرق باده غرور و مست از منیت و خودنمایی و تزویر و ریای هستند میسر نمیباشد.
کسی از بازار خودنمایی و فخرفروشی و ریاکاری راه به خرابات اهل باطن نمیبرد و امکان طی طریق ندارد.
در بیان سختی وصول به باطن هستی و موجودات و امور همین بس که جناب حضرت موسی که پیامبر اولوالعزم و صاحب کتاب و ید بیضا و آیات و بینات بسیار است، برای وصول به جناب خضر ـ پیر و مرشد خود ـ سختیهایی بسیار تحمل نمود و به زحمتهایی بس فراوان گرفتار آمد.
جناب موسی که در ابتدا از اراده محکم برخوردار بود و از خود همت عالی ظاهر میساخت و «لا ابرح حتّی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا»؛ دست از طلب ندارم تا به مجمع البحرین برسم یا قرنها عمر بر من بگذرد، سر میداد، در میان راه خسته شد و در راه ماند تا آن که در پایان: «ولقد لقینا من سفرنا هذا نصبا»؛ ما در این سفر رنج بسیار دیدیم، را پیش کشید و «فارتدّا علی آثارهما قصص» درباره وی نازل شد و هنگامی که وی در راه ماند و از اراده افتاد و خود را حیران و سرگشته دید، به نغمه «فوجدا عبدا من عبادنا» نوازش شد.
جناب موسی که پا در طور میگذارد و دل در رویت جناب حق میبندد و خود را در هوای حضرتش سینهچاک میسازد و از خود بیخود میگردد، اینجا سخن از خستگی به میان میآورد و آه و ناله و فریاد سر میدهد و حق نسبت به حضرتش تفضل و عنایتی میکند و او را به پیروی باطنی از حق و پیامبری نایل میگرداند و تماشاگر امورش میشود.
البته، موقعیت حضرت موسی و سیر و سلوک آن جناب در عالیترین مراحل باطنی بوده که بعد از تمام کمالات ظاهر اتفاق افتاده است و منافاتی ندارد که دیگر اولیای الهی، اگرچه دور از خطا و عاری از عصیان نیز نباشند، دارای مقامات باطنی و کمالات حقیقی باشند و هر یک در مایه وجودی خود طی طریق کند و مقصود خود را باز یابند.
بر این اساس، چیزی که مایه امید است و میتواند آدمی را سرمست از باده صفا و صافی کند این است که راه باز و دعوت عمومی است؛ گرچه سیر آن مشکل است و هر کس را نرسد که سر در جیب غیب کند.
این مطلب باید روشن باشد که معرفت به سرّ قدر و علم تاویل و تعبیر و وجودشناسی و هستییابی از انواع دانشهای باطنی است و این گونه حقایق در خور اهل ظاهر نمیباشد؛ اگرچه بحث از آن برای همه آزاد و مفید است، چیزی جز بحث نیست.
بایسته است که آدمی تمام عمر خود را در گرو ظاهر و اسباب و علل صوری نسپارد و دل را در بند باطن نیز نهد و به راه افتد و افتان و خیزان خود را به صراطی آشنا سازد و راهرفتهای پیدا نماید و به راهش ادامه دهد.
خوب است که آدمی بدون آن که خود را درگیر پیرایه و پیر ناشایست سازد، خویش را پیدا نماید و دل را جلا دهد تا در مسیر راهروان اهل باطن قرار گیرد و خود را با یکی از اجنه و یا با ملکی و یا با ولی و مدبری آشنا سازد و خود را با صفا و صداقت در معرض دید آنان قرار دهد و ایشان را به ذکر و فکر و تطهیر دلشاد نماید تا آنان دستگیر او گردند.
چنین نیست که آنان کسی را به خود نپذیرند و راه را بر همگان سد نمایند؛ زیرا راهیان غیب و اولیای باطن شیفته و دوستدار بندگان شایسته خدا میباشند و آنان خود به سراغ چنین افرادی میآیند و مقدمات کار را برای ایشان هموار میسازند.
افرادی که دل صافی دارند و در این دل، سوز و درد و حسرت میبینند و لباس رنج و خرقه غربت بر تن دارند، هر لحظه باید منتظر اولیای غیبی باشند و دست خود را در خواب و بیداری برای نهادن در دست آنها آماده سازند و هیچ گاه دور از چنین معنایی نگردند و امید را چراغ راه خود سازند و در راه فهم حقایق و درک واقعیات امور، از هیچ کوشش و مجاهدهای دریغ نورزند؛ بهخصوص فکر و اندیشه در شب را از دست ندهند؛ زیرا شب بهترین وقت برای بهرهگیری از این امور است.
قدر در شب است و همه شب، قدر است و روز، قدر ندارد و این شب است که قدر دارد و زمینه تمامی وصولات و تجلیات رحمانی در شب است که شکل میگیرد و تاریکی، خلوت، تنهایی و ظلمت دل را زنده میسازد و روز، هنگام کار و کوشش و تحصیل معاش است؛ یعنی هنگامی که آفتاب زمین را فرا میگیرد و خورشید زمین را محاصره میکند، هوا دم میکند و فضا همچون معده آدمی که غذای نامناسبی را در بر گرفته، در مذاق اهل حقیقت ترش مینماید.
شب است که هنگام خلوت است و بازار اهل باطن در آن پررونق است و تجلیات الهی، در شب است که سراسر وجود ناسوتی را فرا میگیرد و ناسوت بهدور از اغیار، رنگ لاهوت مییابد و خود را در اختیار اهل دل قرار میدهد.
در شب است که اهل دنیا در خواب و غافلان در بند زنجیر شهوات هستند و مزاحم و نامحرمی در کار نیست و زمینهای برای شور و شوق و عشق و مستی اولیای الهی فراهم میگردد.
در شب است که میشود به آسمان نگاه کرد و ستارگان بیشماری را دید که غرق رقص و شعر و شورند و در شب است که میشود ظلمت را شکافت و از ناسوت بیرون رفت و در شب است که زمینه معراج و سفر آسمانی مومن فراهم میشود.
شایسته است آدمی فرصت را مغتنم شمارد و بهدور از همه اهل دنیا با تمامی خصوصیات آن از جهل و نادانی و کثرت و معرکهدارای، مشغول خود گردد و مقدمات سیر و سلوک خویش را فراهم سازد و بیتوجه و دور از غرض نسبت به اهل دنیا، دل در زیارت معبود بندد و بیصدا ناسوت را پشت سر نهد.
شیرینی باطن و کشف حقایق، تنها در ذایقه اهل باطن ظاهر میشود و چنان که دنیا کام اهلش را شیرین میسازد، اهل الله احساس شیرینی دنیا را ندارند و همانطور که برای اهل دنیا، دنیا شیرین و دل کندن از آن مشکل است، برای اهل الله نیز کشف و شهود و شب و شاهد شیرین میباشد و دوری از آن مشکل است و تحمل فراق آن ممکن نمیباشد و ترک معنا برای آنان مشکلتر از ترک دنیا برای اهل آن میباشد.
همانطور که اهل ظاهر راههای باطن را بر خود بسته میپندارند، اهل باطن نیز هرگز ظواهر امور را نمیپیمایند و تمایل به آن نمییابند و از این رو ظاهر برای آنها توام با شکنجه و عذاب است.
البته، چنین نیست که اهل باطن انکار ظاهر کنند و اهل ظاهر نیز نمیتوانند به انکار باطن برخیزند و چنین انکاری حکایت از بیخردی و دوری آنان از فهم و درک میکند.
آدمی اگر بتواند ماده و مایه دنیا را در خود مهار نماید و خود را از آن فارغ سازد و روح خود را سبکبار نماید، میبیند که چگونه عقل واندیشه وی اوج میگیرد و درک حقایق و معانی برای وی آسان میشود.
تمایلات مادی را باید در انسان به کبوتری تشبیه نمود که سنگی به پای وی بستهاند که با وجود آن دیگر نمیتواند پرواز کند؛ هرچه پر و بال میزند و پر میکشد، آسمانی در کار نیست و با خود گمان میکند که پروازی در کار نیست و این گمان چنان در کبوتر تقویت میشود که اگر بعد از چندی، سنگ را از پای او باز کنند و بند را بگشایند، وی به پرواز رو نمیآورد و گمان نمیکند که رها شده است؛ ولی اگر نهیبی به او زده شود، میبیند که پرواز برای وی امکان دارد و میتواند به آسمان پر کشد.
آدمی اگر بتواند سنگ تمایلات فراوان را از زوایای دل خویش دور نماید و بند آن را بگشاید، میفهمد که تا به بینهایت میتواند پرواز کند و خود را از تمام جو دور سازد و معراج مومن را به بار آورد و خود بیند آنچه بیند و از آن بهره و کام گیرد.
جان آدمی دل به باطن امور دارد و روح انسان اهل پرواز است و آسمانی میباشد. این ماده و مایه دنیاست که او را گرفتار زمین میسازد و از پرواز دور میگرداند و این تعلقات مادی است که او را درگیر جهل و نادانی میسازد تا جایی که ممکن است انکار باطن و حقایق غیبی را نیز در خود ببیند.
امید است تا گروه رهروان و دردمندان درد آشنا بهدور از اغیار و بریده از هر خس و خار، همسفر رجال غیب گردند و پیش از آن که این امر آنان را رها سازد، آنان آن را رها سازند و با آن وداع مناسب فراهم آرند و محفل جدایی از آن را شکل بخشند.