چگونه میشود اولیای باطنی و رجال غیب بتوانند بر خلاف شریعت و ظاهر امر عمل نمایند و چگونه ممکن است احکام شریعت شامل حال این افراد نشود؛ در حالی که تمام ادله احکام از اطلاق و عمومیت خاصی برخوردار است و همه در مقابل آنان یکسان میباشند.
چطور ممکن است که رجال غیب مرتکب قتل نفس و یا تصرف در مال غیر و قصاص قبل از جنایت شوند و اضافه بر جواز، این کار بر آنان لازم و واجب باشد، با آن که تمامی این امور با آنان ارتباط حقوقی ندارد؟
چگونه میشود کارهای جناب خضر را توجیه نمود، در حالی که همه خلاف ظاهر شریعت و عرف حقوقی میباشد و جناب موسی نیز با آن که لزوم متابعت از وی را بر عهده گرفته بود؛ ولی به جهت مخالفت این امور با ظواهر شریعت، توان و تحمل خود را از دست داد و در برابر آن زبان به اعتراض گشود.
برای وضوح این امر، اشاره به این مطلب لازم است که افرادی که به واقع عمل میکنند و از رجال غیب میباشند، بر دو دسته هستند: یکی کسانی که همچون حضرت خضر، تابع شریعت حاکم نمیباشند و دو دیگر افرادی که تابع شریعت حاکم میباشند؛ چنان که حضرات معصومین علیهمالسلام در امت ما چنین میباشند.
بحث از گروه نخست و افرادی همچون جناب خضر مشکل عقلی ایجاد نمیکند و برای نمونه، حضرت خضر تابع شریعت حضرت موسی و یا مامور به ظاهر نبود و تنها به دستور حق، به واقع عمل مینموده که با این وصف، عصیان و خطایی پیش نمیآمده، گذشته از آن که عمل به آن دستورات لازم و واجب بوده است.
اما سخن از دسته دوم است که بحث برانگیز است و افراد خاصی ندارد، بهخصوص کسانی که بهرهای از عصمت ندارند آیا میتوانند دلیلی بر عمل به واقع و خلاف ظواهر که مرتکب شدهاند بیاورند و آیا میتوان ظواهر را برای آنان قید زد با توجه به این که عمل بهظاهر برای درک واقع میباشد و جهت آلی و مقدمی نسبت به واقع و احکام حقیقی دارد و فردی که واقع و باطن امور را میبیند، به ظاهر نیازی ندارد و ظاهر، تنها طریق وصول به واقع است و دانای به واقع حاجتی بهظاهر ندارد، همانطور که در باب قضا نسبت به علم قاضی حق چنین امری محقق است؛ گذشته از آن که میتوان گفت: ادله عمومات و اطلاقات از شهرت چندانی برخوردار نیست و محدود و مقید به این امر است که ظواهر برای کسانی حاکم است که قدرت درک واقع را ندارند و دست آنان از یافت حقیقت امر کوتاه است.
پس میتوان این دو دلیل بسیار مهم را سند محکمی برای کلی این امر دانست. البته، این امر در صورتی است که آنان از رجال غیب و اهل باطن باشند و به واقع، واقع را ببینند و از خیال، وهم، جهل و جهات ساختگی بهدور باشند.
پس میان جناب خضر و حضرت موسی ناهماهنگی نسبت به انجام وظیفه وجود داشته و جناب خضر همت بر ایفای حق و تحقق واقع داشته، در حالی که حضرت موسی خود را مجری و مبلغ ظاهر امر میدانسته و از این رو مخالفت با حضرت را وظیفه خود به شمار میآورد، بدون آن که توجه به تعهد و معاهده خویش داشته باشد.
جناب موسی با مخالفت خود سه امر را بهخوبی ظاهر ساخته است:
یک، غیرت در مقابل احکام شریعت و همت در ایفای نقش رسالت و وظیفه آسمانی خود؛ در عین این که متابعت و عمل به واقع و درک آن را از خود دور نمیداشت؛ در حالی که اختلاف میان ظاهر و باطن، جناب موسی را چنان درگیر تحول و طوفان مینمود که بدون توجه به اظهار مخالفت با آن اقدام میکرد و جناب خضر بر آن بود تا حضرت موسی را به متابعت و توجه به باطن معطوف نماید و عدم قدرت و استطاعت وی در این دو امر را میدید؛ زیرا حضرت موسی همت بر اجرای ظاهر داشت و خود را بر پیگیری آن موظف میدانست و جناب خضر همت بر عمل به واقع و انقیاد در برابر باطن داشت.
البته، نباید از این بحث چنین توهم شود که هر عارف رسیده و یا نرسیده خانقاهی و یا کتابی با چندی شعر و ذکر و ضمیر و کتاب میتواند با ظواهر مخالفت نماید و واقع را بهانه این امر نماید؛ همانطور که هر قاضی نمیتواند به بهانه علم و قطع، هر حکمی بدهد؛ بدون آن که توان و اقتدار علمی لازم برای این گونه امور را داشته باشد و خیال و وهم خود را بهانه آن قرار دهد.