« فاینما تولوا فثم وجه الله »
عارف امری جز نفی ندارد و تنها اهل حق است و دل از غیر برکنده و بیدل پی حضور اوست؛ بی آنکه دام و دانه یا چاه و راه و حور و قصور در نظر آرد. عارف با نیستی خود، پدیداری از مقام اطلاقی حق دارد. سالک هر چه پیش رود از خودی خویش میکاهد و در پی آن است که در دنیا و پیش از مرگ و مردن، از خویشتن خویش قالب تهی سازد و بیخویش در حضور حق درآید که حقیقت وصول این است. هر کس میخواهد حق را با دستانی پر ملاقات نماید و مؤمن سالک بر آن است که بیدست گردد. هر کس با عمل، و عارف با هیچ، زیارت حق را خواهد. او حق را مطلق مییابد و عارف در پی تحقق دیدار چهرهٔ اطلاق است. حقیقتی که مجرد از تمامی تقیدها؛ اعم از ماده و ماهیت است و نیز با تمامی تقیدها دیدنی است. حقیقتی که با انانیت هر ذرهای همراه است و نزدیکتر از «ورید» به «ورید» است و در تمامی چهرهها «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»( بقره / ۱۱۵) است، آن هم نه این که خدای تعالی در آنجاست؛ بلکه آنجا خود چهرهٔ خداست که چهرهٔ هستی و هویت شخصی ذرات را تشکیل میدهد.