محبان شوریده دل، آنان که آهنگ وصول حق تعالی دارند و دلباخته، نظرباز و محب هستند؛ میشنود و در سوزند و میروند تا نگاه کنند.
محب باید به پای حق، مسیری دراز را به ریاضت بپیماید تا شاید توفیق وجدان و شهود سیر و وصول به حق را پیدا کند. وصولی که بیخبرانه در آن است. کسی که خودباخته میشود تا شاید حق را بیابد. محبان در ناسوت زاده میشوند و باید از فروترین مرتبه به فراتر از عرش بر شوند تا شاید به آنان اجازهٔ وجدانِ ساحت قدسی ذات خداوند و هستهٔ مرکزی داده شود. بیشتر کسانی که به عرفان شهره شدهاند از عارفان محبی هستند. عارفانی که ممکن است اندک منزلی را سیر کرده باشند، اما به دلیل ضعف شدید، غوغایی شده و نام خود را بر زبانها انداختهاند، به عکس، محبوبان الهی که گروهی از آنان همه چشم میشوند و همه رؤیت و خداوند آنان را تنگ در آغوش عشق خود میگیرد، کسی از غوغای درون آنان خبر نمیشود و کسی نام عارف و عاشق بر آنان نمینهد.
محبان باید معرفت را در ناسوت و نزد مربی کارآزموده فرا گیرند و آن را به همراه تحمل ریاضت، تحصیل کنند تا بلکه اندکی بر شوند و عروج گیرند. عارفان اهل سنت همگی از محبان هستند. آنان چون پشتوانهٔ حکومتی داشته و مورد حمایت دولتهای وقت بودهاند توانستهاند عرفان خود را در میان مسلمانان رواج دهند و عارفان شیعی را به محاق کشانند؛ بهگونهای که عارفان شیعی حتی در میان شیعیان به حاشیه رانده شده و ناشناخته ماندهاند. البته عارفان شیعی از ناحیهٔ ظاهرگرایان چیره نیز در تنگنا بوده و جمودگرایان سختظاهر همواره به آزار و اذیت و ایجاد محدودیت برای عارفان شیعی پرداخته و آن را از سیاستهای اولی خود قرار دادهاند و عرفان شیعی از ناحیهٔ آنان نیز همواره در محاق بوده است.
همچنين عرفانی که آقاي خميني از آن گفته همان عرفان وارداتی محبی است و از آموزههای آن تأثیر پذیرفته است.
عارفان محب نزد تودهها بسیار مشهور و نامآور میگردند. در واقع این عارفان عوام بودهاند که برای جامعه جلوه میکردهاند. بسیاری از گفتههای عرفانی این گروه دارای نقد جدی است و معرفتی عوامانه را ارایه میدهد. در عرفان محبی چنین نیست که یک شبه درهای معرفت برای کسی گشوده شود و عارفان محبوبی نیز تعلیم دیده در ازل هستند نه در شبی از شبهای ناسوتی. عرفان دانشی بسیار دقیقتر و باریکتر از دانشهای پیشرفتهٔ امروز است و نباید گزارههای معرفتی آن را هُرهری باور گرفت و سَرسری خواند و پذیرفت.
عرفان در طول تاریخ عمر خود همیشه، رسیدنها، دیدنها، دغلها و مدعیان دروغین را دنبال و یا همراه خود داشته است. «ادعا» و «دغل» همیشه در کمین «حقیقت» بوده است و این دو رابطهای بس پیچیده با هم داشته است و باز هم خواهد داشت.
آن کس که «مدعی عرفان» است دمساز خیال میگردد و از واقعیت آن بیبهره میماند و آن که چیزی یافت، دم بر نخواهد داشت. مدعیان چه بسیار بیثمر و رسیدگان چه بسیار اندک و بیخبر و بیاثر میباشند. این موازنه برای همیشه باقی است و این خود برای پویندگان راه عرفان همیشه مشکل آفریده است؛ زیرا جدایی واقع از غیر آن کاری آسان نمیباشد.