رؤیت حق

حق تعالی را می‌شود رؤیت نمود. خداوند دیدنی است. هم‌چنین خداوند را می‌شود وصول داشت.

ما معتقدیم خدا را می‌شود دید هم با چشم دل و هم با چشم‌های دیگر و نیز می‌شود به او وصول داشت. چشم اگر چشم باشد می‌تواند خداوند را ببیند آن هم در تمامی پدیده‌ها و ظهورات و نیز همهٔ پدیده‌ها با همهٔ چشم، خدا را می‌بیند. هم دریا خداوند را می‌بیند و هم صحرا. همهٔ عالم چشم است و می‌تواند رؤیت حق داشته باشد به شرط آن که چشم‌ها را خواب نربوده باشد و امکان رؤیت حق تعالی باور شود.

درست است که فاعل همهٔ هستی، خداوند متعال است، اما خداوند به واسطهٔ خود تو کار می‌کند، چون تو خود آفریدهٔ  او هستی و به تو در آن تاریکی‌های سه‌گانه دست، پا، چشم و گوش داده و آن‌چه را که نه از آن خبر داشتی و نه می‌دانستی که به آن در این عالم نیازمند خواهی شد، در تو قرار داد. حق را نه می‌توان دید و نه می‌توان ترسیم کرد، مگر این‌که فردی از محبوبان یا محبان باشد تا به این مقام برسد و بقیهٔ افراد حقیقتی از حقند و غیر حق نمی‌باشند.  اندیشه‌های پخته و خام آدمی شایستهٔ ذهن خود اوست و نمی‌تواند اثبات‌گر حق تعالی باشد. اگر کسی در راه تصور کوشش داشته باشد و بخواهد تنها تصور حق تعالی را پی‌گیری کند و آن‌چه را که حق است تصور نماید، هرگز راه به جایی نمی‌برد و آن‌چه در ذهن می‌آورد ـ از پخته تا خام ـ خدا نمی‌باشد و جز حیرت و سرگردانی چیزی نصیب وی نمی‌گردد.

ذهن آدمی با تمامی وسعت و گستردگی، جای نزول حق تعالی نیست و حق تعالی جز در ظرف وجودی خود، جایی برای نزول ندارد؛ دل نیز جوار حق تعالی را به دست می‌آورد، قرب حق تعالی را می‌یابد و در حریم حضرت حق تعالی منزل می‌گزیند.

کوشش در اثبات و تصور حضرت حق تعالی چندان کارگشای جان آدمی نیست؛ هرچند تحقیق و بررسی به حساب می‌آید، باید برای جان خویش انس حق تعالی را پی‌گیری کرد و با «دل» در کمین زیارت آن جناب نشست و درصدد قرب آن حضرت بود و بدون قال، مقال و بدون سر و صدا و بدون ریا و فریاد، دل را در طریق وصول حق تعالی قرار داد و در پی حضور او بود و بدون زبان و دور از هر اثبات و تصور، خود را در حریم حضرت حق تعالی و محضر آن جناب قرار داد. در این راستا چنان باید کوشش نمود که به بارگاه غیب و شهود آشنا گردید و آن‌چه نادیدنی است دید و از آن پس خود را هم‌جوار حضرت حق تعالی یافت و دید آن‌چه باید دید.

اگر کسی راه دل را برگزیند می‌یابد حضرت حق تعالی اسم و صفت ندارد و این دو مخلوق اوست و آن‌چه انسان را به تعجب و حیرت وا می‌دارد همین است.

**حق همهٔ آن‌چه را که دارد در عالم نهاده و خود نیز درون آن‌هاست؛ ولی بدون ممازجت و مخلوط شدن و نیز خارج از آن‌هاست، بدون مفارقت و جدایی. ما را به هیچ وجه توان آن نیست که برای اثبات وجود حق تعالی برهان آوریم و چگونه وصف او را بگوییم در حالی که وصفی ندارد و چگونه اسمی برای او بیاوریم در حالی که اسمی برای او نمی‌گنجد.

او خداست و خدا هم نه؛ بلکه «اللّه» است و «اللّه» یا «هو» یا «هُ» تنها که باز هم همهٔ این‌ها اسم است و آن حقیقت در این‌ها پنهان است و قابل نمایش نیست. خدا عالم است و اگر گفته شود علم از او منشعب شده، او عالم نیست و در علم منشعب شدهٔ خود نیز موجود است؛ ولی نه به صورت خلط و نه به صورت جدایی و مفارقت.

عقل، اول مخلوق اوست و خود او عقل نیست؛ اما نمی‌توان فکر کرد و دید و اندیشید که چیست؟ وقتی که عقل را آفرید، خود با عقل بود؛ ولی نه به‌گونه‌ای که با آن ممزوج یا مخلوط باشد و نه آن‌گونه که از او جدا باشد.

تمامی اسما و صفات دیگر نیز همین حکایت را دارد. خداوند بعد از اسما، اعیان ثابته را خلق کرد و باز در انشعابی دیگر و در انفجاری نو و ظهوری دوباره به اعیان ثابته آمد و با اعیان ثابته بود اما نه به ممازجت و نه به مفارقت. بعد از اعیان ثابته با عقول مجرده و سپس با مجردات بود و همین‌طور بود تا بود … تا این‌که ناسوت و عوالم تو در توی آن را پدید آورد و همین‌طور عوالم تو در تو را به هم ریخت تا عالم خیال و توهم ایجاد شد و هم‌چنان سیر آفرینش این عوالم را ادامه داد وهر کدام در خود عالمی را پنهان نمود و هر بطنی را بطنی داد تا آن‌که هر عالم هفتاد بطن و هر بطن نیز هفتاد بطن و شاید بیش‌تر را دارا شد. در همهٔ این عوالم به هم پیچیده خدا هست اما نه به ممازجت و نه به مفارقت و با این وجود، خدا را نمی‌شود یافت.

مطالب مرتبط