مرید، مانند غریقی است که در دریای مراد افتاده است. وقتی میبیند سر به زیر آب دارد و در حال خفهشدن است، خوف او را میگیرد و وقتی به بالا میآید، امید به نجات مییابد و به رجا میافتد. او میان مردن و زندگی مراد ـ که جمعیت دارد ـ در دَوَران است. مراد، جمعیت دارد و مرید را در خویشتن غرق میکند. وقتی میگوییم «حق، مراد است» یعنی تمامی پدیدههای هستی غرق در اوست. مراد چنین است. وی با تمامی جمعیتی که دارد و با آن که یم است و چیزی کم ندارد، دم نمیزند و بروزی ندارد؛ بلکه اگر وی در مقام تلبیس باشد، همه را به گمراهی میاندازد و چنانچه وظیفه اقتضا کند که دانش خود را اظهار نماید، کتابی مقابل خود میگذارد و گزارههای علمی خود را با استناد به این کتاب و آن کتاب باز میگوید تا دیگران را نسبت به مقامی که دارد، در اشتباه اندازد؛ بلکه دیگران به هیچ وجه نمیپذیرند که او بزرگ است و گفتههای وی را با استناد به این کتاب و آن کتاب و شاهد آوردن از قرآن و سنت، پذیرا میگردند.
مریدان و محبان، جوانمردانی آزاده و بریده از غیر هستند که میان خوف و رجا حرکت دارند. آنان هم حرمت حق را پاس میدارند و هم یأس از حق ندارند. محبی نه ناامید و مأیوس از حق است ـ که نکند وصول یا خیری در زندگی نداشته باشد ـ و نه از پدیدهها دلخور است، که تمامی ظهور وصول حقتعالی هستند. انسان ناامید و مأیوس، در هر موضوعی گمراه است؛ همانطور که امیدواری افراطی و بدون خوف هم سبب میشود حرمت حق پاس داشته نشود. بر این پایه، متعلّق خوف و رجا، تنها حق نیست؛ بلکه تمامی پدیدههای هستی موضوع آن قرار میگیرد.
سالک محبی افزون بر خوف و رجا، دارای حب و حیاست. مرید، کسی است که به استاد محبوبی خویش ارادت ورزد و او را دوست داشته باشد و نیز محبت وی سبب دریدگی و بیحیایی او نگردد. سالک تا دوستدار استاد محبوبی خویش نگردد، لحاظ فاعلی وی قوت نمیگیرد و صاحب اراده نمیشود و استقامت پیدا نمیکند و تا حیا نداشته باشد، لحاظ غایی او شدت پیدا نمیکند. اگر سالکی دارای حب باشد، اما حیا نداشته باشد، حرمت نگه نمیدارد و چنانچه حیا داشته باشد، ولی بدون حب و دوستی باشد، حرکتی پیدا نمیکند. مرید باید هم حب و هم حیا داشته باشد تا بتواند سیر خود را به سلامت و به سرعت طی کند. حب، سبب پیشروی و استقامت و تداوم حرکت در مسیر، و مانع از برش و بریدگی و ناقص شدن و حرمان او میگردد و حیا سبب میشود بسیار نزدیک نشود. خوف و رجا و حب و حیا، چهار دغدغهٔ خاطر سالک در طول مسیر است تا بتواند از بدایات تا ولایات را بگذراند.
نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله چه نیک فرمودهاند: «مَن عرف نفسه فقد عَرف ربّه»(۱). باید نخست خود را شناخت تا بتوان مرتبهٔ توحیدی خویش را به دست آورد. خودشناسی، همان نطفهشناسی است. باید خلوت کرد و مرتب خود را ارجاع داد و سعی نمود گذشتهٔ خویش را به دست آورد و دید تا چه مقدار میتوان در گذشتهٔ خود نفوذ داشت و چه موقع را میتوان به یاد آورد. این محبان هستند که برای یافت گذشتهٔ خود باید به سراغ نزدیکان بروند؛ اما محبوبان، گذشتهای را در ذهن خود دارند که حتی جرأت نمیکنند چیزی از آن به پدر و مادر و دیگر نزدیکان خود بگویند.