استعداد سلوک و رسیدن به دل و یافت غیب

 

عرفان عملی بر آن است تا صاحب استعداد سلوک را بر اساس قواعد و اصول خود برای رسیدن به دل، یافت غیب و زیارت و رؤیت حقیقت شخصی وجود سیر دهد. این سیر در فرهنگ شیعه مسیری مشخص دارد اما روح معرفت‌طلبی بشر سبب شده است راه‌های گوناگون و متشتتی برای آن ترسیم گردد که به سبب دوری از خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام کم‌تر فاقد ارزش صدق و سلامت می‌باشد. هرچند در شیعه نیز عرفان عملی به تبع عرفان نظری در حوزه‌های علمی به صورت رسمی مورد حمایت قرار نگرفته است و همواره صوفیان و بعدها درویشان بوده‌اند که داعیهٔ آن را داشته‌اند.

درویشان تا پیش از حکومت صفویان در میان مردم نفوذ معنوی فراوانی داشتند و مردم به آنان به دیدهٔ احترام می‌نگریسته‌اند اما با حاکمیت صفویه، درویشان به دنیاگرایی روی آوردند و حقیقت خود را از دست دادند به گونه‌ای که هم‌اینک آنان پایگاه و منزلت اجتماعی خود را در میان توده‌های اجتماع از دست داده‌اند و به گروهی خاص با کارویژه‌ای منحصر تبدیل گردیده‌اند و چه بسا برخی از سران آنان با دستگاه‌های جاسوسی و اطلاعاتی کشورهای بیگانه و لوژیونرهای ماسونری همکاری دارند و درویشی در مرتبهٔ بالای آن، آلوده به سیاست و خیانت شده و در مرتبهٔ پایین، بسیاری از افراد جویای معنویت اما ساده‌دل را به خود جذب نموده است؛ چرا که بسیاری از افراد به‌ویژه در خاک ولایت‌محور ایران عزیز صاحب استعداد عرفانی و دارای روحیهٔ معنویت‌جویی به شکل تخصصی آن می‌باشند. عرفان با «دل» آدمی در ارتباط است و صاحبان استعداد عرفانی درد راه‌اندازی دل را همواره با خود دارند و روح ملکوت‌طلب آنان به دنیای خاکی آرام نمی‌گیرد. البته حوزه‌های علمی با آن که عارفان بسیار بزرگی درون خود داشته اما فضای غالب بر آن که با چیرگی فقیهان همراه بوده سبب شده است چنین عارفانی در عصر حاضر هیچ یک دولت و قدرت برای طرح یافته‌های عرفانی خود نداشته باشند و نظام استنباط و اجتهاد در منابع و متون عرفانی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام به صورت رسمی و علنی قدرت ظهور و ارایه نداشته باشد. حوزویان برای پاسخ‌گویی به حس معنویت‌طلبی البته گزینه‌هایی مانند دعا، مناجات و به‌ویژه روضه را ترویج می‌نمایند و دل صاحبان استعداد در چنین اموری مصرف می‌شود و احساس کمبود در این زمینه از بسیاری از آنان برداشته می‌شود.

 

عرفان اهل سنت و محی الدین عربی

عرفانی که هم‌اینک در جهان اسلام مطرح است عرفان اهل سنت است که چهرهٔ شاخصی چون محی‌الدین عربی و شاگرد وی قونوی دارد. ابن‌عربی خود را ختم عرفان و ولایت و خشت آخر آن می‌داند. این عرفان به سبب دور بودن از فرهنگ ولایی خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام با گزاره‌های کلامی اهل‌سنت آلوده شده است و پیرایه‌های فراوانی آن را رنج می‌دهد و مرواریدهای اندک آن در میانی انبوهی از لجن‌ها مدفون شده است به گونه‌ای که نباید انتظار بر شدن و عروج سالم از آن را داشت هرچند این عرفان مشکلات درویشی و قلندری را نداشته و به سیاست و خیانت آلوده نشده است. ما نقدهای خود بر عرفان اهل سنت را در کتابی مستقل آورده‌ایم.

عارفان شیعی با همهٔ محدودیت‌هایی که از ناحیهٔ فقیهان هم‌مکتب خود داشته‌اند بعد از تعلیم حدیث، تفسیر، منطق و فلسفه به عرفان رو می‌آورده‌اند و به سبب محور قرار دادن خردورزی و روحیهٔ ولایت‌مداری خویش توانسته‌اند با عنایت خاص حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام بنایی رفیع را در عرفان بنیان نهند که اندیشه‌ای محکم پشتوانهٔ آن است. با این وجود، مخالفت حکومت‌ها با عارفان شیعی که به سبب آزاداندیشی زیر بار هیچ دولت جوری نمی‌رفتند و به حاکمی ظالم باج نمی‌دادند و فریفتهٔ پیشنهادهای مالی آنان نمی‌شدند و نیز با مخالفت فقیهان و کلامیان ظاهرگرا به عزلت کشیده می‌شدند و به آنان انواع تهمت‌ها از کفر و خروج از دین تا گناهان ناموسی و انواع فسق‌ها زده می‌شد به‌گونه‌ای که کاسهٔ فرزند آقاي خمینی را در همین حوالی به دلیل داشتن مشی عرفانی آب می‌کشیدند. ترور شخصیت عارفان شیعی و فشار بر آنان از ناحیهٔ عالمان ظاهرگرا و دولت‌ها از سویی و حمایت دولت‌های اهل سنت از عارفان مکتب خود سبب شد عرفان شیعی منقح و مکتوب نگردد و در برابر، عرفان اهل سنت سکهٔ رایج این بازار شود و به صورت رسمی مدرسی گردد و امروزه عارفان اهل سنت در تمامی کشورهای اسلامی تابع و مدرسه دارند و عرفان آنان حتی در میان شیعیان تدریس می‌گردد و عارفان شیعی نیز آموزه‌های آنان را در کتاب‌های خود با مختصری نقد و حاشیه آورده‌اند.

عارفان بزرگ شیعی با فشارهای عالمان ظاهرگرا از فضای علمی حوزه‌ها رانده می‌شدند. برای نمونه، در پنجاه سال پیش، چهرهٔ قدس و معنویت، حضرت آیت‌اللّه رفیعی قزوینی قدس‌سره را به عزلت کشاندند و این روح مجسد را با فشارهای خود از قم بیرون و به تهران و سپس قزوین کشاندند، شهریهٔ آیت‌اللّه الهی قمشه‌ای رحمه‌الله را قطع کردند، آیت‌اللّه شعرانی که ارسطوی ایران در عصر حاضر بود را به تهران سوق دادند، آقاي خمینی را از گفتن تفسیر عارفانهٔ سورهٔ حمد حتی در دورهٔ حاکمیت خود و در ابتدای انقلاب باز داشتند و نگذاشتند عالمی ریشه‌دار در حوزهٔ قم بماند و صاحب مدرسه و مکتب شود و این روند هم‌چنان ادامه دارد به گونه‌ای که حوزه‌های امروز از علم حقیقی خالی گشته و جز محفوظات و معلومات و چیرگی عالمان ظاهرگرا در آن دیده نمی‌شود تا چه رسد به عرفان ولایی تشیع که آن را باید تنها در سینهٔ اهل حقیقت جست‌وجو نمود و عرفان مطرح در فلسفهٔ ملاصدرا یا دیوان حافظ که در تمامی خانواده‌های ایرانی نفوذ دارد جز آموزه‌های عرفانی جناب ابن‌عربی نمی‌باشد. انزوای عارفان حقیقی شیعی در حوزه‌های علمی از سویی و روحیهٔ معنویت‌خواهی شیعیانی که در خاک ولایت‌مدار و عارف‌خیز ایران می‌باشند از سوی دیگر، سبب شد راه برای ظهور و بسط گروه‌های قلندرمآب و درویش با داعیهٔ عرفان باز شود به‌گونه‌ای که آن‌چه امروزه بیش‌تر افراد از عرفان می‌شناسند تصوف و درویشی است. «درویش» واژه‌ای پر استعمال در میان فارسی‌زبانان بوده است و برخی وقتی می‌خواستند بگویند بی‌خیال یا بی‌تفاوت هستند می‌گفتند ما درویش هستیم. آنان برای بیان این حالت نمی‌گویند ما روحانی هستیم. تصوف و درویشی پیش از این بسیار گسترده و معروف بوده و کم‌تر کسی بوده است که دوست نداشته باشد چیزی از تصوف و درویشی را به او نسبت دهند و بیش‌تر مردم خود را به این نام متلبس می‌کرده‌اند. درویشی با همه چیز جمع می‌شده است. حتی شاهان و بسیاری از درباریان آن‌ها ادعای درویشی داشته‌اند. البته همان‌گونه که گذشت رونق درویشی تا عصر صفویه بوده است. شاهان صفوی برآمده از درویشان بودند. درویشی با ادیان گوناگون نیز جمع می‌شود. به لحاظ اجتماعی، نمی‌توان برای تصوف حد و مرزی قرار داد در حالی که روحانیت چنین نیست. درویشی با تمامی مشاغل سازگار است ولی عالمان با دیگر اقشار تخلیطی ندارند و البته همین امر حسنی است که نصیب اهل علم گردیده است. هم‌چنین عالم و روحانی بودن زحمت بسیار دارد و همین امر سبب می‌شود بسیاری نتوانند ادعای عالم بودن داشته باشند و کسی به خود اجازه نمی‌دهد بر سر خویش عمامه گذارد و برای آن حرمت بسیار قایل هستند و آن را لباس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانند. درویش شدن مؤونه‌ای ندارد، بلکه اگر کسی سبیل‌های خود را بلند نماید و گیسو بگذارد و چند روزی در خانقاهی باشد و چند حلقهٔ ذکر ببیند عنوان «درویش» را می‌یابد.

تصوف و درویشی را باید نخستین مرتبهٔ واماندگان از سلوک دانست. درویشی و تصوف کسوت است و مرتبهٔ جنجالی و غوغایی سلوک است. بسیاری از آنان که به عرفان مشهور شده‌اند از صوفیان و درویشان بوده‌اند. یعنی از کسانی که در مراحل ابتدایی سلوک و طفل این راه می‌باشند اما به غلط از آنان به عنوان ارباب معرفت یاد می‌شود.

درویشی جست و خیز عرفان و دورهٔ کودکی و شیطنت است. برای درویشان ابزاری مانند دلق و پیراهن، کشکول، سجاده، کلاه، بوق و من تشاء است که هر یک مرتبه‌ای را نشان می‌دهد و کسی که همهٔ آن را داشته باشد درویشی کامل و صاحب منصب در تصوف است. خرقه در دست پیر و مراد است که از آن استفاده می‌کند ولی برای خود او نیست، بلکه خرقه را به او می‌دهند.

صوفیان با هم همانند پهلوانان مسابقه دارند تا ببینند مقام کدام یک بیش‌تر است. البته این مسابقه بیش‌تر در کرامات مربوط به امور نفسانی و جسمانی است و از حرکت، ریاضت، اراده و همراهی مراد و مرید یا مسارعهٔ آنان فراتر نمی‌رود.

ما خواهیم گفت که عارفان یا محبوبی هستند و یا محبی. این سالکان محبی هستند که به گود درویشی وارد می‌شوند وگرنه محبوبان در این وادی‌ها سرگردان نمی‌شوند و در کودکی، نهایت خود را تجربه می‌کنند. محبوبان، امور معنوی را بدون هیچ گونه ریاضتی در خود می‌یابند و محبان با زحمت و تلاش بسیار به اندکی می‌رسند. محبان هرچند رنج و زحمت بسیار می‌کشند و با ذکر و ورد و چله‌نشینی فراوان به جایی می‌رسند ولی تمامی رنج‌هایی که آنان دارند در برابر بلایی که به محبوبان ـ هرچند در مدتی اندک ـ وارد می‌شود بسیار ناچیز و حقیر است. اگر حزنی که یک محبوب دارد میان هزاران محب تقسیم شود، همه را از پا در می‌آورد. محبوبان حزنی کوتاه اما سنگین و محبان سختی‌ها و رنج‌های بلندمدت اما در قیاس با کار محبوبان، سبک و قابل تحمل دارند.

تصوف و درویشی در میان عارفان محب است که وجود دارد و محبوبان در این سلک نمی‌باشند. تصوف و درویشی ابتدای راه سبک عرفان است و همین ابتدایی و کودکانه بودن آن سبب شده است انحرافات بسیاری به آن وارد شود. بسیاری از درویشان افرادی ساده هستند اما برخی از مرادها ممکن است حتی به حلقه‌های ماسونری وابسته باشند؛ همان‌طور که ممکن است برخی از خانقاه‌ها سالم باشد و جز سلوک هدفی دیگر در آن نباشد که البته چنین خانقاه‌هایی در این زمان کم‌تر پیدا می‌شود.

این وصف حال محبان سرگردان است و مرادهای خانقاه‌ها اگر به حقیقت اهل سلوک باشند و نفوذی، جاسوس و ماسونری نباشند تمام از محبان می‌باشند و عارف محبوبی در میان آنان وجود ندارد.

درویشان در دورهٔ صفویه به حکومت رسیدند. آنان در این دوره نتوانستند کشور را به درستی اداره نمایند به گونه‌ای که امنیت در پایان آن دوره از دست رفت و افغان‌ها توانستند اصفهان را تصرف کنند. پادشاهی و حاکمیت درویشان، قداست را از آنان گرفت و درویشان موقعیت و محبوبیت خود را از دست دادند به گونه‌ای که درویش بودن به عنوان طعنه مورد استفاده قرار می‌گرفت. در زمان ناصرالدین شاه، عالمان به‌جز جناب ملا هادی سبزواری به دیدار وی رفته بودند. اطرافیان به شاه گفتند جناب ملا هادی این‌جا نمی‌آید. شاه گفت پس ما به دیدن ایشان می‌رویم و به خانهٔ او رفت و در محضر وی نشست. نه شاه سخنی گفت و نه جناب ملا هادی. شاه خسته شد و گفت شنیده‌ام آقا محمد شما (پسر ملا هادی که منظومه درس می‌داده است) درویش شده است. ملا هادی گفت امروز شاه هم درویش شده است.

بعد از درویشان، قاجار و چهره‌های غرب‌زده به حکومت رسیدند که البته حکومت آنان دیری نپایید و با پیروزی انقلاب اسلامی، روحانیان به قدرت رسیدند. درویشان و عالمان دو گروه ریشه‌دار در ایران بودند که هر دو گروه به حکومت رسیدند. حاکمیت درویشان با سقوط سلسلهٔ صفویه به پایان رسید ولی عالمان دورهٔ نوجوانی حکومت خود را تجربه می‌کنند و بلوغ و رشد آن زمانی دراز نیاز دارد و امید است حکومت آنان ـ البته اگر بخواهند عدل، انصاف و گزاره‌های شیعی را پاس دارند ـ چنان پایدار باشد که صدها سال آینده آن را به دست آقا امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برسانند.

امروزه میان درویشان و عالمان فاصله افتاده است. عالمان اهل ظاهر و شریعت و اصحاب سخن و عبادت و دانش و درویشان اهل باطن و طریقت و اهل کار و کنش شناخته می‌شوند. البته درویشی به سبب انحرافات گسترده‌ای که در این زمان داشته است حتی موقعیت سست گذشتهٔ خود را ندارد و مردم به درویشان به چشم افراد بریده از خود نگاه می‌کنند. باید توجه داشت اهل ظاهر بودن دلیل بر نقص نیست؛ همان‌طور که اهل باطن بودن بد نیست. روزی از یکی از شاگردان مرحوم حاج شیخ که بسیار اهل فضل بود پرسیدم حاج شیخ چگونه بود؟ وی گفت: حاج شیخ اهل امور باطنی و مشاهده و کشف نبود، بلکه وی انسانی متهجد و مؤمن بود که ادعایی هم نداشت. وی مؤمنی اهل درس و بحث و در خدمت حوزه و مردم بود.

متأسفانه انحرافاتی که هم در اهل باطن و هم در اهل ظاهر پیش آمد، میان این دو گروه تکاذب پیش آورد. همانند دو گروه الفتح و حماس که با آن که هر دو در برابر اسراییل و از گروه‌های فلسطینی هستند ولی سیاست، آنان را از هم جدا ساخته است.

درویشان عصر صفویه با عالمان زمان خود سازگاری نشان دادند هرچند درویشان آن زمان در پی یافت باطن و سلوک واقعی بودند و امروزه روحانیان با درویشان نزاع دارند؛ اگرچه چنین نیست که درویشان امروز تمامی سلامت داشته باشند و هم آنان انحراف دارند و هم چماق تکفیر اینان بد بلند شده است؛ چرا که بسیاری از درویشان افرادی ساده و خوب هستند که می‌خواهند دستی در غیب داشته باشند و همه نیز مسلمان می‌باشند. البته افسوس که انحرافات بسیاری در میان طوایف درویشی رخ داده و چه بسا خانقاه‌هایی که مرشد آن جاسوس بیگانه یا ماسونر است.

نگارنده به دیده‌های خویش و نه تکیه بر شنیده‌ها از درویشی می‌گوید. تصوف و درویشی به انحراف‌های فراوانی کشیده شده است؛ چرا که آنان اهل راه و طریق بودند اما نتوانستند راه را بیابند. عالمان دینی در برابر درویشان چنین انحرافاتی ندارند. آنان به شریعت پایبند هستند و همین امر مدار بسته‌ای را برای حفظ آنان قرار داده است. روحانیت قداست و سلامت دارد و نه آنان وابسته به بیگانگان می‌گردند و نه عامل بیگانه قدرت نفوذ در آنان را دارد و سیستم آنان ویروس‌پذیر نیست. البته ممکن است در میان آنان و از جنس خودشان کسی به بدی بگراید ولی بدی را از خارج نمی‌پذیرند. ممکن است برخی از حوزویان گمراه شوند و گمراهی و بدعت در دین بگذارند ولی در گمراهی خود از کسی خط و نشان نمی‌گیرند و این حسن روحانیت است.

بنده تمامی مشاغل و ادیان را بررسی کرده‌ام و با آگاهی بوده است که به جمع حوزویان پیوسته و در سلک روحانیت درآمده‌ام. نگارنده پیش از آن که طلبه شوم همه جا را دیدم و از نزدیک با محاسن و معایب هر شغل و صنفی آشنا شدم و حوزه‌های علمیه و روحانیت را هرچند فضایی بسته دارد، آلوده نیافتم ولی غیر از آن، یا در دست اجانب است و یا سلامت کم‌تر در آن یافت می‌شود. حوزه‌های علمی در پرتو عنایات حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و دیگر حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارد و خون شهدای شیعی آن را بیمه نموده است تا همیشه سالم بماند هرچند حرکت آن در زمانی کند و محدود می‌گردد و در زمانی شتاب می‌گیرد، اما هر عامل نفوذی به آن وارد شود با اشارهٔ آن حضرات علیهم‌السلام نابود می‌گردد؛ و منحرفان درونی آن نیز هرچند به قدرت اجتماعی دست یابند، اندکی نمی‌کشد که بعد از مرگ خود رسوا می‌شوند و به محاق می‌روند. عالمان دیگر فرقه‌ها و ادیان چنین نمی‌باشند و می‌توانند مزدور و وابسته باشند. روحانیان به طور نوعی آزاد و آزادمنش هستند و چنین نیست که اگر حکومتی برخلاف مشی دین عمل نماید، اعتراض خود را اعلان ننمایند. آنان به دولت‌ها وابسته نیستند و از سر احتیاج حرفی را تکرار نمی‌نمایند؛ ولی درویشان و صوفیان به گاه نیاز که باشد بر لقمهٔ استعمار و استثمار دیده می‌شوند و به حلقه‌های ماسونری و فراماسون‌ها در می‌آیند. در لیست بلند فراماسونی می‌توان درویش‌ها را دید اما از روحانی نامی دیده نمی‌شود. بنده اگر در حوزهٔ قم سنگ بر سرم ببارد، آن را بر دیگر مراکز ترجیح می‌دهم و افتخارم این است که تنها طلبه هستم؛ زیرا روحانیت قداستی دیرینه دارد و در آن نمی‌توان غیر و بیگانه یافت و این حسنی است که کم‌تر قدر آن دانسته می‌شود. برای قرب این معنا می‌توان به حدیث زیر اشاره کرد. مؤمنی به حضور امام صادق علیه‌السلام رسید و از فقر شکایت نمود. حضرت به او فرمود آیا حاضری حب و ولایت ما را بدهی و در برابر هرچه می‌خواهی به تو داده شود؟ وی گفت نه. حضرت فرمود تو با وجود این سرمایه، چگونه می‌گویی بیچاره‌ام! ما هم در حوزه با آن که موانع بسیاری داریم و ظاهرگرایان متنفذ برای ما موانع بسیاری پدید می‌آورند، به حمد الهی سرمایه‌ای عظیم داریم؛ چرا که سلامت در دنیا و سعادت در آخرت داریم و دنیا هم به سلامت ما اعتماد و اعتقاد دارد. روحانیت همواره به دین اعتقاد داشته و هرچندی از برخی ظاهرگرایان خشک‌مزاج و مرتجع که قدرت موج‌سواری داشته‌اند همواره و در هر دوره‌ای رنج برده است، اما روحانیان واقعی با اعتقاد به ولی نعمت خود امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بوده است که کار می‌کرده‌اند نه برای زندگی و نان خویش، بلکه برای این که تنها احساس وابستگی به آن حضرت داشته‌اند. امروزه درویشی و تصوف نوعی لاقیدی و گشاد بازی است. بسیاری از کرامات آنان دروغ است و بیش از صدها جلد کتابی که زمینهٔ نشر این کرامات است و چیزی جز تعریف و تمجید از درویشی و بیان کرامت نیست همه ساختگی و جعلی است و نباید به آن اعتقادی داشت. برخی از این کرامات برای بعضی از عالمان ریاضت‌گرا نیز ذکر می‌گردد. عالمانی که اهل معرفت و باطن نبوده‌اند و تنها سختی و ریاضت آن هم به گونهٔ ناشیانه و عوامانه داشته‌اند و از رهگذر ریاضت غیر علمی خود به خارق عادتی رسیده‌اند. خارق عادتی که ارزش آن گاه کم‌تر از ارزش خارق عادت مرتاضی کافر است و نشان سلامت و معرفت فرد نیست.

درویشی و تصوف با آن که در اصل پیدایش خود حقیقت داشت اما گذر زمان به‌ویژه حاکمیت درویشان در دروهٔ صفوی ماجراهایی برای آن به وجود آورد که به تخریب آن انجامید و دست‌خوش جنجال گردید و ساختار آن پوسیده و محتوای آن دروغ و غوغایی شد.

صوفی در گذشته کسی بود که لباسی پشمینه می‌پوشید تا ریاضت را بر خود وارد و مزاج خویش را صافی کند. صوفیان می‌خواستند افزون بر ظاهر شریعت، صاحب دستی قدرتی با قابلیت تصرف در عالم باشند و از عنایات غیبی که به انبیای الهی می‌شد بهره‌ای ببرند، و تصوف میدان و باشگاهی برای رسیدن به این مهم و نزدیک ساختن خویش به انبیا در پرتو خودسازی بود. اصل و محتوای تصوف و درویشی بر این پایه بوده است و آنان می‌خواستند افزون بر نماز و روزه و دیگر امور عبادی به باطن‌گرایی رو آورند. تصوف در ابتدا دارای سه پایه بود: آگاهی در لوای شریعت، ریاضت و ارادت که با یافت مربی و مراد محقق می‌گردد. درویشی در ابتدای خود قداست داشته است و شاعر به همین نوع تصوف اشاره دارد که می‌گوید:

درویش کسی است که بی‌کینه بود

خالی ز همه آلودگی‌اش سینه بود

 اخلاق خوش‌اش عادت دیرینه بود

 وز صدق و صفا دلش چو آیینه بود

مسلک درویشان صفای باطن است که در دل نسبت به کسی کینه ندارند. دل آنان آلودگی ندارد و برای آن که خاصیت آیینگی و جلوه‌گری چهرهٔ حق تعالی را داشته باشد نباید کثافتی در آن بماند. درویش آقایی، استکبار و دیکتاتوری ندارد و دل وی نرم است. انسانی که چنین روحیه‌ای دارد حتی بر پشت او می‌شود سوار شد و اخلاقی کریمانه و خوش دارد. آنان می‌خواهند افتاده، مردمی، ساده و بی‌آزار باشند و کسی از آنان ترس و هراسی نداشته باشد. همسر و فرزندان آنان در پناه وی احساس امنیت دارند و با آنان صادق می‌باشند. او همواره رعایت ادب را دارد هرچند کسی به او بی‌ادبی روا دارد.

از آن‌چه در مورد درویشان گفتیم نباید چنین برداشت نمود که ما قصد تأیید صوفی‌گری امروز را داریم؛ بلکه ما تنها از انگیزهٔ ابتدایی پیدایش آن می‌گوییم. انگیزه‌ای که این روزها رنگ باخته و به گونه‌ای دیگر درآمده و هویت اصلی خویش را از دست داده است.

ما با قاطعیت عرض می‌نماییم هم‌اکنون درویشی غیر از عرفان و عارف غیر از درویش است؛ هرچند آن‌چه درویشان در پی آن هستند عارفان دارند ولی چنین نیست که هرچه عارف داشته باشد درویش دارای آن باشد. هم‌چنین در میان دراویش گاه افرادی بی‌هوا و ساده وجود دارد ولی آنان در انحراف‌هایی که به نام ریاضت به آنان گفته می‌شود زندگی خود را از دست می‌دهند و تارک دنیا و همسر و فرزند می‌گردند و به گوشهٔ خانقاه پناه می‌برند تا دهان خود را در آن‌جا ببندند و سخنی نگویند! دین چنین سلوکی را مردود می‌دارد. همان‌طور که همین شریعت، روش عالمانی را که فقط اهل ظاهر شده‌اند و باطن را به‌کلی از دست داده‌اند تأیید نمی‌کند.

 

«دانش عرفان عملی» را بر پایهٔ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام

نگارنده برای نخستین بار در مکتب تشیع، با نگارش این کتاب، «دانش عرفان عملی» را بر پایهٔ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام مهندسی می‌نماید و مهم‌ترین اصول و قواعدی که صاحب استعداد سلوک را به عالم غیب و معنویت می‌رساند شرح می‌دهد. این کتاب حاصل تدریس این دانش برای جمعی برگزیده از طلاب حوزهٔ علمی قم است که در تاریخ ۳۰/۹/۱۳۸۴ شروع و در تاریخ ۱۸/۸/۱۳۸۸ به مدت چهار سال به انجام رسیده است. طلابی که دست‌کم به مدت ده سال در کنار نگارنده بوده‌اند. خروجی این کلاس نشان داد این طرح، موفق می‌باشد و سالکی که پی‌گیر اصول و قواعد یاد شده باشد دست‌کم به‌صورت طبیعی در مدت ده سال می‌تواند بار خود را به این منزل رساند، اما باید بر این نکته پای‌فشاری و اصرار داشت که آن‌چه در این کتاب آمده است زیر نظر مربی کارآزموده به صورت عملیاتی درآید و عرفان عملی علمی نیست که به صرف آموزش، در نهاد آدمی بنشیند، بلکه دانشی تمامی پرورشی و تربیتی و مصداق این شعر است:

علم هرچه بیش‌تر خوانی

 چون عمل در تو نیست نادانی

خواندن هر راه‌کار و اصل این کتاب، زمانی نمی‌برد ولی عملیاتی نمودن برخی از این اصول به سال‌ها وقت نیاز دارد و مهم آن است که سالک در پی تجربهٔ امور عرفانی و باطنی باشد که البته این کتاب راهنمایی است در این راه که مسیر گم نشود و عرفان شیعی از عرفان‌های کاذب شناخته گردد و خود معترف هستیم که این کتاب نیازمند مربی معنوی است. اساتیدی الهی که آنان را باید در میان حوزه‌ها جست؛ هرچند باید سوگمندانه گفت حوزه‌های علمی در این زمینه دارای کاستی بسیار است و عرفانی که در آن تبلیغ می‌شود عرفان اهل ریاضت است که اساس در آن بر منع نفس است از هر چیزی و تنها معرفتی خُرد و کودکانه در آن است نه عرفان اهل معرفت و محبت که ریشه در عرفان بلند توحیدی و ولایی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام دارد.

  1. شریعت با تشریع عبادات، سعی نموده است پیروان خود را به میزان ضرور با امور معنوی همراه سازد اما در آن ملاحظهٔ حال عموم شده است و کسانی که استعداد سلوک دارند باید در گزاره‌های غیر فقهی به جست‌وجوی این دانش باشند. عموم افراد مانند کسانی هستند که در منزل، نرمش و ورزش دارند اما سالک به ورزش‌کاری می‌ماند که به باشگاه می‌رود و مربی او را تعلیم می‌دهد. دین اسلام نمی‌خواهد تکلیفی سنگین در امور معنوی داشته باشد و هدف آن این است که مسلمان از امور معنوی جدا نشود نه آن که پیوندی وثیق با آن داشته باشد. مسلمان در شبانه‌روز تنها کافی است هفده رکعت نماز گزارد و معاملات و مصرف خوراکی و آشامیدنی خود را حلال نماید که این امر مؤونه‌ای نمی‌طلبد. خداوند نمی‌خواهد عموم افراد با امور معنوی درگیر شوند، بلکه تنها می‌خواهد آن را به صورت کلی ترک نکنند؛ چرا که امور معنوی بدون عشق به دست نمی‌آید و مسیر آن عاشق‌کشی را حلال می‌داند. حضرات معصومین علیهم‌السلام نیز تنها اندکی شاگرد در مسایل عرفانی داشتند و بیش‌تر روایان که گاه ده یا بیست سال در محضر آنان بودند کم‌ترین سخنی عرفانی از آن حضرات علیهم‌السلام نمی‌شنیدند و این گونه بوده است که درصد اطمینان و موفقیت در بالاترین حد ممکن می‌شده است. عرفان را نمی‌توان به صورت گروهی و با کلاس‌های رسمی آموزش داد، بلکه هر استادی تنها می‌تواند شاگردی خاص را که به پیشرفت وی امید دارد برگزیند و تنها بر همان یک فرد سرمایه‌گذاری نماید و آموزش‌های عمومی در این زمینه؛ به‌ویژه در زمانهٔ ما، به هیچ وجه نتیجه‌بخش نیست. البته نوع دولت‌ها با عارفان درگیر می‌شوند و تعلیمات آنان را برای بقای خود خطرناک می‌بینند. عرفان در کشورهایی مانند هند، چین و برخی از کشورهای اروپایی آزادی عمل دارد و ناآگاهان سد راه آنان نمی‌شوند. رشد عرفان حقیقی و درست می‌تواند بسیاری از مشکلات جامعه را حل نماید و ایران را در این رابطه در صدر نخستین کشورها قرار دهد. کشور ما هنوز رسم تولید علم و شیوهٔ حمایت از نوآوران علمی در حوزهٔ علوم انسانی را نمی‌داند و چوب تفسیق و چماق تکفیر از آن برداشته نشده است و قدرت‌های معنوی و نیز سحر و مانند آن از علومی است که غربت دارد و همین امر راه سوء استفادهٔ را برای شیادان و رمالان ناآگاه هموار نموده است. این مشکل بدون حمایت عالمان معنوی و ربانی حوزه‌های علمی سامان نمی‌گیرد؛ در حالی که برخی از متولیان امروز حوزه‌ها چنین دانش‌هایی را نمی‌دانند و به آن اعتقادی ندارند. این امر ویژگی ناسوت است. ناسوت با دیگر عوالم، تفاوت بسیاری دارد و سلطان ظاهر است نه باطن و عارف که باطن دارد در آن ظهوری نمی‌یابد. ویژگی ناسوت این است که سلطان دنیا با خود آن است و دنیامداران در آن چیره می‌باشند نه صاحبان باطن که در دنیا دولتی ظاهر ندارند. دنیا اسم اعظم الهی است. دنیا همانند سلطانی است که در کشور خود فرمان می‌دهد و همه باید از وی اطاعت کنند. همهٔ دنیا در سلطنت دنیاست و اوست که بر آن حکومت می‌کند و اولیای خداوند نیز بر ظاهر دنیا سلطنت ظاهری ندارند و بسیار اندک و غیر طبیعی است که یکی از اولیای الهی بر ظاهر آن حاکم شود و دولت و حکومت یابد. حقیقت همواره در میان دنیا مانند یک اسیر است و این دنیاست که تعیین کننده است. در دنیا این نفس است که امارت دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»( یوسف / ۵۳). گویا خداوند در دنیا در کشور خود نیست. دنیا که از دنیا رود، حنای آن در دیگر عوالم رنگی ندارد، نه در برزخ، نه در قیامت و نه در عوالم پیشین. تمام حکومت دنیا در خود دنیاست و سلطنت آن بر اولیای خدا در همین دنیاست و «ینْقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهِ»( بقره / ۱۴۳) در این دنیاست که صورت می‌گیرد. اولیای ربانی در عوالم دیگر قدرت و دولت دارند و هر ظاهرگرای دنیامدار در ید چیرهٔ آنان است ولی آنان در دنیا به صورت طبیعی مغلوب ظاهرگرایان و دنیامدارن می‌باشند. دنیا محل سطوت ابلیس است و او در دیگر عوالم مندک می‌شود. اولیای خدا در دنیا مندک نمی‌شوند اما گاه شکست می‌خورند. دنیا با هوا، هوس، نفس اماره، مال، علم، عنوان، کسوت، قدرت و ابلیس است که پیروان خود را به جنگ اولیای خدا گسیل می‌دارد. دنیا دولتی است با هزاران ایادی مقتدر که مرز قدرت آن همین دنیاست و دنیا و ایادی آن در دیگر عوالم ضعیف‌ترین هستند. عرفان در دنیا دانشی شکست‌خورده است مگر این که کسی اقتداری افزون بر دولت دنیا پیدا کند.

عرفان دانش پرداختن به فصل نوری خود است. آن‌چه در تعریف انسان می‌گویند و او را «حیوان ناطق» می‌خوانند تعریف فصل طینی وی است؛ یعنی فصلی که به حضرت آدم علیه‌السلام باز می‌گردد اما افزون بر این، آدمی فصل دیگری دارد که نوری است و به حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله ارجاع دارد. عرفان دانشی است که آدمی را رهنمون می‌دهد تا فصل نوری را در خود بیاید و او را به اصل خود که حضرت ختمی مرتبت و حضرت امیرمؤمنان علیهماالسلام می‌باشند ارجاع می‌دهد. مرحلهٔ ابتدایی این دانش سه مرحله‌ای در این کتاب آمده است و بحث‌های مربوط به ولایت که مرتبهٔ دوم این دانش است و نیز مسایل توحیدی که مرتبهٔ نهایی آن است نیازمند نگارش مجلداتی دیگر است که امید است خداوند توفیق نگارش آن را به بنده عنایت نماید. در ادامه، شصت و هشت اصل از اصول و قواعد عرفان عملی شیعی می‌آید.

مطالب مرتبط