حق «وما خلقت الجنّ و الانس إلاّ لیعبدون»( انس و جن را نیافریدم مگر آن که مرا عبادت کنند. ذاریات/۵۶) سر داد تا همه بدانند که وظیفهٔ عبد چیست و جز عارف چه کسی مییابد که جز حق غایت نیست و این خود بی ترک خود و عبودیت در بر حق میسر نمیشود و نشانهٔ وصول همین است و بس.
عارف خرابی را میخواهد و بس. عارف میخواهد به مقامی رسد که جز حق نباشد؛ بی لحاظ و عدم لحاظ هر چیزی که در وهم آید. پس فاقد ارادهٔ حق ندارد و واجد داراییهای خود را از خویش دور میسازد؛ زیرا فاقد، حبّ وجدان را نمیتواند از خود دور دارد و واجد نه میخواهد و نه میتواند چیزی جز حق داشته باشد. بی زمینهٔ وجود راهی به عرفان حق نیست؛ اگرچه صدق در سیر ارادهٔ حق نفی هر وجودی جز حق را در پی دارد.