اخلاق عرفانی که در آن از معرفت حق، وصول به حق، رؤیت حق، حضور حق و قرب به حق سخن گفته میشود و موضوع و محور در آن «حق تعالی» است و تمامی عبادتها برای قرب به خداست، برترین شیوهٔ اخلاق است که جایگاه ارزشی خود را در میان جامعه و حوزه باز نیافته است. در اخلاق عرفانی اگر از قرب به حق بحث میشود مراد مصداق آن است و متخلق به این اخلاق باید این قرب را در خود احساس کند و بیابد و صرف بحث از مفهوم مراد نیست. این عرفان همان است که در نماز میخوانیم و میگوییم: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ »( فاتحه / ۵). سالکان و روندگان راه عرفان، حالات خود با خدا را دنبال میکنند و در پی راحت خانهای در آخرت نمیباشند، بلکه قرب و وصول به خداوند را با قدم حق تعالی پی میگیرند.
اخلاق مبتنی بر کلام و فلسفه به دانشجوی خود اعتماد به نفس و آراستگی آن را توصیه میکند و برای او وجود و ذات قرار میدهد. ذاتی که ادعا دارد از بدیها دور میشود و تنها آفرینندهٔ کردار نیک میگردد. ذاتی که انانیت و مَنِ خود را بتی قرار میدهد برای آراستن و زینت کردن به خوبیها. اخلاق کلامی یا حکمی اخلاقی است که عرضهای نفسانی را سامان میدهد و اخلاق عرفانی حقیقت توحیدی را میجوید. این که جز خدا هیچ نیست و «من» جز همان ظهور حضرت حق نمیباشد. او همه چیز خود را در همین دنیا از دست میدهد و آراستگی را در از میان برداشتن بتِ نفس میداند. آراستگی که عین خرابی است و هرچه ذات است از آنِ حق است. او میخواهد «خود» و «من» را از میان بردارد: «تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز». اگر «نفس» و «من» از میان برداشته شود، پدیدههای الهی ظهوری هستند بدون نقص! این نفس است که عادت دارد حکم به نقص و کاستی نماید و به هر چیزی که میل آن نباشد اعتراض کند. نفس نمیخواهد بپذیرد خود را از میان بردارد؛ از این رو فرافکنی میکند و پدیدهها را دچار کاستی میسازد. نفس میخواهد پر توقع و زیاده طلب باشد و توقع یعنی این که آنچه دارد کم است و به کمبود و نقص دچار است. نفس پرتوقع به حسرت و غمباد میافتد. اگر نفس بپذیرد که خود باید خراب باشد، آنگاه است که آبادی حق و پدیدههای او را میپذیرد. نفس وقتی نخواهد خراب شود، انانیتی مییابد که از آنچه هست بزرگتر جلوه میکند و فرد را مدّعی میسازد تا جایی که حتی حاضر است «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»( نازعات / ۲۴٫) سر دهد. نفسی که سیری از لذایذ مادی ندارد و کامیابی نمیفهمد. چنین نفسی از همسر خود لذت نمیبرد، از فرزند خود لذت نمیبرد، از خانهٔ خود لذت نمیبرد، از پدر و مادر خود ناراضی میشود، درآمد ماهیانهٔ خود را ناکافی میبیند، حسرت داشتههای دیگران را میخورد و و وقتی خوشی رانندهای را میبیند که در خیابان با خودرویی بهتر از خودروی وی میگذرد آه سردی میکشد. او در رفتارهای اجتماعی خود به توهم گرفتار میآید و مکر و خدعه و پنهانکاری شعار اصلی وی میگردد. چنین نفسی حتی با خود صادق نیست و نمیتواند میول و تمایلات خود را به صورت مشروع ارضا سازد. وی بر چهرهٔ واقعی خود ماسک مینهد و در کنار دیگران حقیقتی غیر خود از خود نمایش میدهد. فرجام اخلاق کلامی و فلسفی پیآمدی جز اشتغال چند روزهٔ ذهن به دادههای علمی آن نیست و نفس در انانیت خود میماند، بلکه انانیت آن بزرگتر از تعین و محدودی آن جلو مینماید. نفسی که حقیقت ندارد و فقط دارای هیکل و ادعاست. خداوند با همهٔ عظمت و بزرگی در معرفی خود میفرماید: «إِنِّی أَنَا اللَّهُ»( قصص / ۳۰٫)؛ اما چنین نفسی فریاد: «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»( نازعات / ۲۴٫) میدهد. اخلاق کلامی که این روزها میتوان در مواردی نام اخلاق منبری هم به آن داد، فقط در پی گرفتن اشک و گریه انداختن و ترساندن مردم از آتش و حریص نمودن آنان به بهشت است بدون آن که بصیرت و معرفتی به آنان دهد. اخلاقی که هنوز مجلس به پایان نرسیده، اشک آن به خشکی و قلب آن به سختی میگراید و هر که را در پی کار خود روانه میسازد بدون آن که مهر و محبت و آگاهی و معرفتی میان مردمان ایجاد کند و صرف شور و احساس محض و انگیزش بدون بینش است، اما اخلاق مبتنی بر عرفان احیای نفس را به فنای آن میخواهد. فنایی که به بقا میانجامد و تمام حق میگردد. «خود» و «من» در این اخلاق از میان میرود و فانی میشود تا حق تعالی باقی بماند. فنایی که با بصیرت و معرفت و با آگاهی و شوریدگی همراه است. عرفانی که «وجدان» و «وصول» دارد و در آن تنها حق میماند و حق.
باید توجه داشت ما میان اخلاق عرفانی با عرفان عملی تفاوتی نمینهیم، بلکه درست این است که اخلاق را به اخلاق عرفانی، فلسفی و کلامی تقسیم کرد. همانگونه که گذشت اخلاق کلامی اخلاقی است که بر تزکیه و پالایش نفس تأکید دارد و در میان بیشتر متدینان و اهل ظاهر متداول است. نمایندهٔ این اخلاق را باید دو کتاب «معراج السعاده» و «جامع السعادات» دانست. در این اخلاق تخلیه، تزکیه و تحلیهٔ نفس سفارش میشود. گروندگان به اخلاق کلامی خود را چون عروس آرایش میکنند؛ به این معنا که شانه، عطر، سجاده، انگشتر، محاسن و تحت الحنک را شروع کار خود میدانند. هدف آن نیز کسب قرب الهی و رسیدن به ثواب، خیرات و آخرت و دوری از عذاب جهنم است. عبادت در این اخلاق، سکویی برای پرتاب به بهشت و نجات از دوزخ است. وقتی چنین متخلقی از دنیا میرود، توصیه مینماید عقیق برای او بگذارند، چهل نفر بر درستی او شهادت دهند و آن را بنویسند و در قبر با او دفن کنند. در این اخلاق بر حفظ آداب شرعی و نیز سجایای انسانی و فضایل اخلاقی کوشش میشود. در واقع اخلاق کلامی با آن که بنایی رفیع برای خود دارد، اخلاقی عامی، عادی و ابتدایی است که چون عموم افراد نمیتوانند از عهدهٔ بیش از آن برآیند، ظواهر شرع نیز آن را تأیید کرده است، اما این اخلاق نهایت کار نیست. آنچه هماینک در جامعه و حتی محافل علمی و مذهبی رواج دارد اخلاق کلامی است و امروزه در این مراکز، وقتی صحبت از اخلاق میکنند با گریه و شور همراه است بدون آن که علت گریه و معرفت به جلال یا جمال حق در آن باز شود. آنان در دنیا غصهٔ قبر و قیامت میخورند و زار زار اشک میریزند، اما آیا توان تشخیص کار درست و مناسب و بصیرت لازم را دارند، در نتیجه در کفن نیز اندوه دنیای خود را دارند. زندگی در دنیا باید همراه معرفت و بصیرت باشد و این که انسان تلاش نماید خود را باز و گسترده نماید و در خود، دل خویش را بیابد؛ زیرا هویت آدمی به دلی است که دارد. اخلاق کلامی اخلاقی احساسی و انگیزشی است و چنین مکتبی نمیتواند شاگردی مقبول را پرورش دهد؛ همانطور که رشد چشمگیری در این زمینه وجود ندارد و اخلاق به صورت کلی در جوامع امروز در حال افول و انحطاط است؛ چرا که اخلاق به اخلاق احساسی تنزل یافته است و ادراکی در آن نیست! دانش «اخلاق» کمتر استادی توانمند دارد و بیشتر میشود تعزیهگران استاد آن گردند. کسانی که هدف آنان تنها بیرون آوردن چند قطره اشک است و بس. طبیعی است چنین اخلاقی نتیجهای در زندگی مردم ندارد تا از آن استقبال شود و گرایش به آن تنها در حد تسکین نفس با گریه و این روزها با تباکی است. به جای این اخلاق باید اخلاق عرفانی را ترویج نمود که اخلاقی ادراکی، معرفتی و وجدانی است. اخلاقی که از دل فرد تا دل اجتماع را در بر میگیرد. اخلاق عرفانی موضوع آن حق مطلق است. حقی که غیر او در عالَم نیست. اخلاق عرفانی است که با مرام شیعه که مرام اجتهاد و تعقل و قیام سرخ است سنخیت دارد نه اخلاق احساسی که لحاظ ادراکی و به تبع آن، پایداری ندارد.
مرتبهٔ دوم اخلاق، اخلاق فلسفی است. نمایندهٔ اخلاق فلسفی کتاب «طهارة الاعراق» ابن مسکویه است که کتاب «اخلاق ناصری» خواجهٔ طوسی برگرفته از آن است. در این مکتب با تحلیل عقلی بر حفظ فضایل و دوری از رذایل تأکید میشود. برخی از کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری نیز این مشی را دارد. ما در جای خود گفتهایم که اخلاق فلسفی و به طور کلی روش فلسفی نمیتواند زایش معرفت و ریزش باور داشته باشد و به قلب انسان ایمان ببخشد. با آن که چنین کتابهایی بسیار ترویج میشود، اما این تبلیغ برای دورهٔ گذار مناسب بوده نه دورهٔ امروز که زمان تثبیت است و گرایش به آنها نمیتواند دایمی باشد.
اما اخلاق عرفانی که در آن از معرفت حق، وصول به حق، رؤیت حق، حضور حق و قرب به حق سخن گفته میشود و موضوع و محور در آن «حق تعالی» است و تمامی عبادتها برای قرب به خداست، برترین شیوهٔ اخلاق است که جایگاه ارزشی خود را در میان جامعه و حوزه باز نیافته است. در اخلاق عرفانی اگر از قرب به حق بحث میشود مراد مصداق آن است و متخلق به این اخلاق باید این قرب را در خود احساس کند و بیابد و صرف بحث از مفهوم مراد نیست. این عرفان همان است که در نماز میخوانیم و میگوییم: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ »( فاتحه / ۵). سالکان و روندگان راه عرفان، حالات خود با خدا را دنبال میکنند و در پی راحت خانهای در آخرت نمیباشند، بلکه قرب و وصول به خداوند را با قدم حق تعالی پی میگیرند.