اثبات وجود خدا
آنچه که اندیشهٔ آدمی مییابد و ذهن آن را میداند و علم به شمار میآورد، میتواند «بدیهی» یا «نظری» باشد.
امور نظری یا اکتسابی برای اثبات نیازمند دلیل است و امور بدیهی، دلیل نمیطلبد و تصور آن در پذیرش آن بسنده است.
دلیل؛ از هر نوع که باشد، خود مخلوق است و نیازمند علت میباشد و معلول نمیتواند علت خود را تحقق بخشد و یا اثبات کند. حضرت حق مسألهای نظری نیست تا دلیل و برهان بخواهد؛ چرا که آنچه دلیل و برهان است از معلولهای الهی میباشد. گذشته از این، چون حق نسبت به تمامی اشیا و مخلوقات ظرف سبق دارد، بدیهی است.
مسألهٔ وجود خدا دلیل بردار نیست و امری بدیهی است که ادراک آن برابر یافتن آن میباشد و زبان دل و لسان فطرت آدمی آن را حکایت میکند.
اگر پرسیده شود: چنانچه وجود خداوند عالمیان امری بدیهی و از بدیهیترین امور است، چرا مورد اختلاف، رد، قبول، طرد و اقبال است؛ در حالی که از شرایط هر امر بدیهی عدم اختلاف در آن است و باید اختلافی در حریم تصدیق آن نباشد. به عبارت دیگر، در طرحی کلی، اشکال به دو گونه مطرح میشود: مسألهٔ خداوند نمیتواند نظری باشد؛ زیرا نیازمند آفریدههای خویش میگردد؛ در حالی که نیازی در حریمش نیست، ولی چگونه بدیهی باشد، در حالی که اختلافیترین امر و جنجالیترین مسألهٔ علمی و اعتقادی است؟
در اینجا پیش از پاسخ به این ایراد، توهمی پیش میآید که طرح آن در ابتدا لازم است و آن این که اگرچه اثبات وجود خدا نیازمند دلیل است، نیازمند اثبات نیست و چنین اثباتی گذشته از آن که ثبوت حق را در بر ندارد، منافاتی با واجب بودن حق ندارد؛ پس در واقع چنین اثباتی نیاز ماست نه حق واجب.
باید گفت در این بیان مغالطهای وجود دارد و آن این که اثبات وجود در هر مقامی بر اصل آن وجود در آن مرتبه تقدم دارد و اگر وجود خدا نظری باشد، در هر مرتبهٔ ذهنی، اثبات را بر خود مقدم دارد و این بیان که «اثبات برای ماست یا برای خالق» رفع مشکل نمیکند؛ زیرا صورت گزارهٔ یادشده چنین میشود: «اثبات وجود خدا برای ما» که «برای ما» در قضیه قید است و اصل گزاره و ادعا اثبات وجود خدا به صورت مطلق است که گفته میشود: «اثبات وجود خدا برای ما یا هر کس دیگر» و «برای ما» قید ظرفی و منافاتی با زمینهٔ اثباتی ندارد، پس اثبات نسبت به وجود حق است و ما ظرف چنین حاجتی هستیم و منافاتی با اصل نیاز به اثبات برای خدا در مقام استقلال ندارد.
به عبارت دیگر، در پاسخ این پرسش میتوان گفت: اندیشهٔ آدمی علم است و علم یا نظری است که به بدیهی منتهی میگردد و یا بدیهی است. تمامی مسایل نظری باید به بدیهی ختم شود وگرنه علمی برای انسان حاصل نمیگردد و این گونه است که اگر کسی منکر بدیهی شود، منکر علم شده است و سوفیست و خیالپرداز میباشد. مطلبی که در مورد بدیهی بودن خدا باید روشن باشد، مسألهٔ شناخت تصور و تصدیق و ویژگیهای آن است که تمامی این امور در گرو ادراک درست صحیح مباحثی چند از روش اندیشه و علم منطق است که به طور خلاصه بیان میگردد.
تصور و تصدیق
در هر قضیهای تصدیق نیازمند تصور است و باید اجزای قضیه تصور شود تا تصدیق آن حاصل آید؛ در حالی که تصور نیاز به تصدیق ندارد. تصدیق بدون تصور ممکن نیست و هر تصدیقی فرع بر تصور اطراف خود میباشد تا آدمی آن تصدیق را بهخوبی دریابد.
تا ذهن آدمی تصورات تصدیق خود را در نیابد، هرگز تصدیقی برای وی رخ نمینماید؛ اگرچه از ابتداییترین تصورات آدمی باشد.
به طور مثال، در تصدیق این امر که دو به اضافهٔ دو برابر چهار است، باید ابتدا تصور درستی از دو و چهار داشت و بعد از ادراک ویژگیهای تساوی، دانست که چنین قضیهای گویاست.
بر اساس بیان گذشته، علم تصدیقی آن است که تصور اطراف خود را در به همراه داشته باشد و تصدیق، بدون تصور اطراف آن تحقق نمیپذیرد. با توجه به این امر است که گفته میشود در بدیهیات اختلافی نیست.
بعد از بیان این امر، در پاسخ به این پرسش که «در بدیهیات اختلافی نیست؛ پس چرا در وجود خدا ـ که امری بدیهی است ـ اختلاف است»، باید گفت: کسانی که منکر وجود خدای میباشند، تصور صحیحی از خداوند ندارند تا او را تصدیق کنند و مشکل همگان در جهت تصور این امور است؛ نه این که اختلافی در تصدیق آن وجود داشته باشد؛ پس اگر گفته میشود: حضرت حق بدیهی است، منظور تصدیق آن است و لازم نیست تصدیق بدیهی دارای تصورات بدیهی باشد؛ همانطور که در حق چنین است.
گاه در بدیهیترین دانستنیها؛ مانند: سماور بزرگتر از شیر سماور است، کسی میتواند داعیهٔ بداهت نماید که تصور اطراف آن مانند سماور و شیر سماور و بزرگی و کوچکی داشته باشد تا آن را تصدیق نماید و اگر کسی سماور را نشناسد یا چگونگی شیر آن را نداند و یا از بزرگی و کوچکی آگاه نباشد، هرگز نمیتواند تصدیق درستی از این امر بدیهی داشته باشد.
بر این اساس، چنین نیست که هر مسألهای که تصدیق آن بدیهی است، تصور آن نیز بدیهی باشد. ممکن است تصدیق امری بدیهی باشد؛ در حالی که تصور آن بدیهی نباشد و نیازمند تحصیل و دلیل باشد؛ چنان که تصدیق: ۴۲=۷×۶ بدیهی است؛ در حالی که تصور آن بدیهی نمیباشد و محتاج فکر، نظر، حفظ و تکرار است.
جناب حق تعالی اگرچه دارای تصدیقی بدیهی است، چنین نیست که تصور آن بدیهی باشد و کسانی که دربارهٔ تصدیق خدا مشکل دارند، در واقع در جهت تصور حضرت حق مشکل دارند و نداشتن تصوری صحیح از خداوند زیانی به بداهت تصدیق قضیه وارد نمیآورد.
درست است که عالم را مبدءای است ـ همانطور که دارای غایتی است ـ تمامی اقرار و انکارها در جهت تصور ویژگیهای حق میباشد. یکی میگوید حق چیست و دیگری میگوید چگونه است: کلی است یا جزیی و حقیقی است یا شخصی، و تمامی هست و نیست و انکار و اقرار خلایق به جهات کیفی و خصوصیات حضرت حق باز میگردد تا جایی که وقتی منکر وجود حق میگوید «خدا نیست»، این پرسش پیش میآید که چه چیز نیست؟ پاسخ میدهد: «خدا» و هنگامی که پرسیده میشود: خدا چیست؟ هر کس سخنی میگوید و هر ذهن زبانی برای آن باز میکند که به جهات تصوری آن باز میگردد نه به جهت تصدیقی آن.
ممکن است انکارگرا تصوری از گزارهٔ «خدا نیست» داشته باشد که نام آن را نفی و انکار و تصدیق مینهد؛ ولی هنگامی که از موضوع قضیه پرسیده میشود، به خصوصیاتی اشاره میکند که هیچ یک به هویت و فعلیت بسیط باز نمیگردد و جهات ترکیبی آن تصدیق را بازگو میکند.
بداهت تصدیق خداوند در قرآن کریم
با آن که بسیاری از اهل نظر؛ مانند: حکیمان، فلسفیان و کلامیان، سخن از اثبات وجود خدا سر میدهند و دم از دلیل و برهان انّی و لمّی میزنند، قرآن کریم چنین روشی را بر نمیگزیند و از اثبات خداوند سخنی نمیگوید؛ زیرا امر بدیهی نیازی به دلیل و اثبات ندارد و اثبات وجود خداوند دلیل بردار نیست.
در قرآن مجید براهین «اِنّی» وجود دارد که از اوصاف الهی فراوان یاد میکند و تمام آنها برای وضوح تصور درست از آن جناب است نه بحث از اثبات ذات و اصل وجود. این خود شاهکار اندیشهٔ قرآنی است که برتر از تمام روشهای ذهنی میباشد.
اگر کسی تصور درستی از حق داشته باشد ـ همانطور که قرآن کریم در جهت ترسیم تصور صحیح از آن حضرت میباشد ـ مشکلی نسبت به ادراک حق باقی نمیماند و اگر کافر چنین تصوری را بیابد، دست از انکار خداوند بر میدارد و این امر در صورتی است که ادراک درستی از آن داشته باشد.
بنابراین، باید در جهت تصور صحیح اوصاف الهی کوشا بود. سخن از نفی و اثبات در خور ذهن سالم نیست و به خاطر همین است که در شریعت، دستور عبادت و معرفت و سلوک میرسد تا نفس آدمی در جهت ادراک صحیح آن جناب و قرب به آن مولا و وصول به حق نصیبی یابد.
برگرفته از کتاب بداهت معرفت خداوند