دل، همان باطن آدمی و جهت آن سویی اوست که به حقتعالی بستگی دارد و از همان سو خودش را به ما نشان میدهد؛ بی آنکه از ما بیگانه باشد یا آنکه خود را بهطور آشکاری نمایان کند. این دل، منحصر به آدمی نیست و میتوان گفت همهٔ موجودات دل دارند و حیات هر موجودی، دل آن موجود میباشد؛ ولی ظاهر و صورت دلِ هر یک از موجودات، مختلف است. بر این اساس میتوان گفت حقتعالی نیز دل دارد و حقانیت حق به همان دل حق است، که دل وی سراسر ملک وجوب و امکان را فرا گرفته است. خدا را تنها از راه دلِ موجودات و ممکنات ـ به خصوص آدمی ـ میتوان دید که موجودات را برپا کرده است و خیمهٔ هستی را به این عظمت برافراشته است.
اما اینکه این معنا در حقتعالی چگونه تحقق دارد و ادراک آن چگونه برای ما میسر خواهد شد، خود مقامی است که باز هم مگو و مپرس.
جز راه دل، راهی به حقتعالی نیست. فکر، اندیشه، دلیل، برهان، یقین و اعتماد به حقتعالی تا از دل گذر نداشته باشد، همچون آب قلیلی است که ارزش تطهیر ندارد و راهگشای باطن و ارتباط با حقتعالی نمیباشد.