خودپیشگیری و سلامت جسم و روان
بهداشت بدن و آرامش اعصاب
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «حبّب إلی من دنیاکم الثلاث: النساء، والطیب، وجعل قرّة عینی فی الصلاة». زن، عطر و نماز از مظاهر دنیا و ناسوت است و لذت مؤمن در آن میباشد.
باید دانست «طیب» تنها به معنای به کاربردن عطر یا روغن نیست، بلکه به صورت کلی پاکیزگی و بهداشت مورد نظر است و طیب، شیک و تمیز بودن را در بر میگیرد. انسانهای تمیز به طور حتم خوش فکر و خوش ذهن و دارای اعصابی آرام هستند، اما انسانهای کثیف و نامرتب، به طور غالب اعصابی به هم ریخته دارند.
غمباد، ضعف و وسواس در اثر تنفسهای نارسا و غیرکشیده
اولین داروی عمومی لازم – حتی برای حیوانات – تنفس پاک است. تنفسِ هوای پاک، با طول عمر آدمی ارتباط مستقیم دارد. نوع قفسههای سینه دارای اشکال است؛ زیرا تنفس سالم وجود ندارد، یا نیمهنیمه و ناقص نفس میکشند؛ مثل انسانی که میدود. این نوع تنفس، موجب کدر شدن رنگ و چروکی پوست، دردمندی قلب و دلپیچه میشود. تنفس باید کشیده باشد.
قطعاً کسی که ورزش نکند، قادر به تنفس کشیده نخواهد بود. بیشتر مردم تنفس کشیده ندارند. برای رفع این مشکل، باید حدود پانزده تا سیدقیقه در روز ورزش نمود تا بدن به تنفسِ کشیده عادت کند. انسانی که ورزش ندارد، نمیتواند تنفس صحیح و کشیده داشته باشد. بیشتر افراد به صورت ناسالمی مینشینند که باعث میشود ریهها جمع و چروکیده شوند. تعجبی ندارد که ایشان تنفس نیمهنیمه داشته باشند که ممکن است منجر به بالا رفتنِ فشار خون، دگرگونی عروق و اعصاب، احساس درد در قلب و کند شدن دهلیزهای قلب شود.
بسیاری از بیماریها – نظیر غمباد، ضعف و وسواس – در اثر تنفسهای نارسا و غیرکشیده، ایجاد میشود. آنقدر باید تمرین کرد تا این نوع تنفس، در ما غیرارادی شود.
تنفس کشیده، بدون هوای سالم ممکن نیست. در جایی که هوا آلوده است و تازه نیست، نباید تنفس عمیق داشت. برای دریافت میزان آلودگیها، باید از بالا به یک مکان نگریست تا میزان آلودگی مشخص شود.
تنفسِ آلوده، تزریق میکروب به بدن است و روش درمان آن، تنفس عمیق در هوای باز و پاک است. تنفس عمیق در شهرهای شلوغ، به علت آلودگی هوای آن، درست نیست؛ چون تنفس عمیق، میکروبها را به اندرون انسان میفرستد؛ اما حداقل با تنفس نیمهنیمه، میکروبها وارد و خارج میشوند.
با تنفس عمیق و سالم، معدههای خود را باز کنید؛ مثل باد کردن بادکنک. طول عمر به اندازهٔ گشایش معده، روده، عروق و اعصاب است. چرا در گذشته مردم بیشتر عمر میکردهاند؟! معده، روده، عروق و اعصاب، باید مثل جفتی که در شکم مادر زندگی میکند، ملاحظه شوند تا با تنفس کشیده و سالم، عمر انسان طولانی گردد.
بسیاری از نابسامانیهای انسان، از خون ناسالم است
بسیاری از نابسامانیهای انسان، از خون ناسالم است؛ خون برای انسان، مانند سوخت برای ماشین است! اگر کسی خواب زیادی دارد، تنفس ناآرام دارد، کبدش دارای اشکال است و یا اعصاب خرابی دارد، به دلیل این است که خون وی مشکل دارد.
اگر کسی اندامش کرخت میشود، اگر سرعت اعضای بدنش کم است، اگر دست و پای کسی دیر یا زود پایین و بالا میآید، اگر پای کسی خواب میرود، و اگر زمینههای لختگی یا سنگینی وجود دارد، همه و همه مربوط به خون او است.
چُرت غیر ارادی، نشانهٔ بیماری است. اگر فردی خونش کثیف است، باید انار مصرف کند؛ ترش یا شیرین و گاهی با هم. میتوان آب انار را با آبلیمو میل کرد یا حتی با آب هویج. معجون یا ترکیب آن، بدون ضرر است؛ چه انسان سالم آن را مصرف کند، چه انسان ناسالم. یکی از علل زشتی یا پیری بدن و یا مشکلات عروقی، عدم مصرف آبمیوه و معجون است. معجونِ آبمیوهها کیمیاست. آب سیب، آب هویج و آب پرتقال با مقدار کمی زعفران، در صورت ماندن آن به مدت یکساعت، باعث کوتاهی خواب میشود. البته لازم به ذکر است، به علت سنگینی سیب و شکننده بودن پرتقال، بهتر است این دو میوه در معجونِ بالا، کمتر از آبهویج باشد؛ به نحوی که آبسیب آن کمترین باشد و این معجون، خوب در هم مخلوط شود.
رابطه گناه با بیماریهای ناشناختهٔ عصر جدید
بهطور کلی دستهای از نارساییهای جسمی و بسیاری از ناهنجاریهای روحی و روانی و حتی زیست محیطی جامعهٔ امروزی در سایهٔ عمل به تعالیم اخلاقی انبیا و اولیای الهی قابل پیشگیری و درمان است؛ زیرا بیشترین ناهنجاری جسمی، روحی، روانی، فقر، نزاع، کشمکش، خشونت، پرخاش گری و نابسامانیهای بشر در همهٔ زمانها؛ بویژه در دوران انسان به اصطلاح متمدن امروزی، معلول فقر دینی و اخلاقی و نیز دلبستگی و وابستگیهای شدید به ظاهر پر زرق و برق دنیای فریبنده است.
برای نمونه: در روایات آمده است:
ـ امام صادق« علیهالسلام » میفرماید: «لیس شیء أضرَّ بقلب المؤمن من کثرة الأکل؛ و هی مورثة شیئین: قسوةُ القلب و هیجان الشهوة؛ برای قلب مؤمن، چیزی زیانبارتر از پرخوری نیست؛ زیرا پرخوری قساوت قلب و هیجان شهوت را در پی دارد».
ـ امیر مؤمنان« علیهالسلام » میفرماید: «سبب الفقر الاسراف؛ اسراف و زیادهروی سبب فقر و محرومیت همگانی است».
ـ رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید: «من کثر همّه سقم بدنه؛ کسی که اندوهش زیاد شود، تنش بیمار میشود».
ـ رسول خدا میفرماید: «من ساء خلقه عذب نفسه؛ کسی که بد اخلاق باشد، خود را آزرده میسازد و همیشه گرفتار خودخوری است».
حضرت امیرمؤمنان« علیهالسلام » میفرماید: «لا عیش للحسود؛ برای حسود خوشی زندگی نیست».
ـ امیرمؤمنان« علیهالسلام » میفرماید: «فی سعة الاخلاق کنوز الارزاق»؛ گنجهای روزی در گشایشهای اخلاقی و روحی قرار دارد».
ـ حضرت صادق« علیهالسلام » میفرماید: «الرغبة فی الدنیا تورث الهمّ والحزن، والزهد فی الدنیا راحة القلب والبدن؛ دنیاخواهی، غم و اندوه به بار میآورد، و پارسایی در دنیا، مایهٔ آسایش دل و تن است».
ـ حضرت سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «و کف الأذی من کمال العقل و فیه راحةٌ للبدن عاجلاً و آجلاً؛ خودداری از آزار، از کمال خرد و مایهٔ آسایش تن در دنیا و آخرت است».
ـ امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: «السواک مرضاة الرّبّ و مطیبة للفم و هو من السُّنة؛ مسواک زدن، مایهٔ خشنودی پروردگار، و خوشبوکنندهٔ دهان و از سنت پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » و انبیای الهی است».
ـ «غسل الیدین قبل الطعام و بعده زیادة فی الرزق؛ شستن دستها پیش از غذا و پس از آن، روزی را زیاد میکند».
ـ قیام اللیل مصحِّحة للبدن و رضی للرب؛ نماز شب مایهٔ تندرستی و خوشنودی پروردگار است».
ـ حضرت کاظم« علیهالسلام » فرمودند: «و ثلاث یجلین البصر؛ النظر الی الخُضرة، والنظر الی الماء الجاری، و النظر الی وجه الحسن؛ سه چیز چشم را روشن میکند: نگاه به سبزه، نگاه به آب روان، و نگریستن به صورت نیکو( در غیر ظرف حرام)».
ـ امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «الصیام والحجّ تسکین القلوب؛ روزه و حج آرامش بخش دلهاست».
حضرت علی« علیهالسلام » میفرماید: «داووا مرضاتکم بالصدقة و حصنوا أموالکم بالزکاة؛ بیمارانتان را با صدقه دادن درمان نمایید و ثروتتان را با پرداخت زکات از خطر نابودی و آفت محافظت نمایید».
ـ رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید: «اذا کثر الزنا بعدی کثر موت الفجأة؛ هرگاه پس از من زنا فراوان شد، مرگ ناگهانی زیاد میشود».
ـ امام کاظم« علیهالسلام » میفرماید: «کلماء أحدث الناس من الذنوب ما لم یکونوا یعملون أحدث اللّه لهم من البلاء ما لم یکونوا یعدون؛ هرگاه مردم گناهان تازهای که سابقه نداشته است، مرتکب شوند، خداوند گرفتاریهای تازه و جدیدی را در بین آنها شایع میسازد».
این بیان براستی از مغیبات است و باید در جای خود بررسی شود که رابطه گناه با بیماریهای ناشناختهٔ عصر جدید چیست.
ـ امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «صلة الأرحام تزکد الأعمال و تنمی الأموال و تدفع البلوی و تیسِّر الحساب و تنسیءُ فی الاجل؛ پیوند با خویشان کردار را پاکیزه و ثروت را فراوان و بلا را دور و حساب قیامت را آسان و عمر را زیاد میگرداند».
با توجّه و عنایت به این همه آثار و برکات مادی و روحی روانی که از سوی عمل به دستورات اخلاقی و رهنمودهای دینی که دنیای علمی امروز میتواند آثار سازنده و مفید آن را در آزمایشگاههای دقیق علمی خود ببیند، جای تأسف است که چرا بشر مرفّه از آنها بهره نمیبرد و دست کم سلامت و سعادت دنیای خود را تأمین نمینماید.
ـ امیرمؤمنان در همین رابطه میفرمایند: «لوکنّا لانرجوا جَنَّةً ولا نخشی نارا ولا ثوابا و لا عقابا لکان ینبغی لنا أن نطلب مکارم الاخلاق، فانها مما تدّل علی سبیل النَّجاح؛ اگر به فرض، نه به بهشت امیدوار باشیم و نه از آتشی هراسناک، نه به ثوابی باور داشته باشیم و نه به عذابی، باز شایسته است به دنبال فضایل اخلاقی برویم؛ زیرا اخلاق پسندیده، راه سلامت و سعادت زندگی را به انسان نشان میدهد».
بسیاری از اصول مهم روانشناسی و روان درمانی در عرفان شیعی
در دانش روانشناسی موجود، بحثی را تحت عنوان «اعتماد به نفس» مطرح میکنند. دانشمندان روانشناس برای اینکه روحیهٔ متزلزل افراد را در این قالب تقویت نمایند و در آنها ثبات و استحکام ایجاد نمایند، سعی دارند در کلینیکها و درمانگاههای خود از راه تلقین و دادن داروهایی ـ که زیانشان بیش از سود آنهاست ـ سیستم عصبی چنین افرادی را تعدیل و تسکین بخشند و حالت اطمینان و اعتماد به نفس را در آنها افزایش دهند.
ولی در نگرش و دید روانشناسی الهی و اخلاق دینی چنین اندیشهای باطل و مردود است و نتیجهای جز خودبینی و عجب و ریا ندارد. اهل معرفت و در رأس آنها اولیای معصوم« علیهالسلام » هیچ پدیدهای را به جز حق، قایم به نفس خویش نمیدانند و هر اندیشهای را که از آن بوی استقلال و شرک و دویی و غیریت با حق استشمام شود، در انحراف و گمراهی میدانند؛ از این رو باید گفت: «اعتماد به نفس»، واژهای دینی نیست و باید به جای آن، «اعتماد به حق» را جایگزین کرد.
امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: «وَ بِاللّهِ الثِّقَةُ فی جَمیعِ الأُمور؛ در همهٔ کارها تکیهگاه و محل اطمینان خداست.» و در بیان نورانی دیگری میفرمایند: «ایاک و الاعجاب بنفسک و الثقة بها، فان ذلک مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشیطان؛ اعتماد به نفس از قابل اعتمادترین فرصتهای شیطانی است».
اعتماد به حق، بهترین و مقدسترین واژهٔ جایگزین است که باید برای درمان ناراحتیهای روحی و روانی و برطرف کردن ضعف و کاستی و سستیها در میان مسلمانان، جایگاه علمی و تحقیقی و کاربردی خود را پیدا کند.
اگر بشریت، روزی چشم باز کند و بسیاری از اصول مهم روانشناسی و روان درمانی را در عرفان شیعی و معرفت دینی نهفته ببیند، میتواند آثار مثبت و زودرس آن را در آزمایشگاههای خود مورد تجربه قرار دهد و دیگر هیچگاه به علوم روانشناسی محدود خود دلخوش نمیدارد.
وقتی سلامت نداشته باشید، نمیتوانید مؤمن باشید
اسم سلام از ائمهٔ اسمای ذاتی الهی است. در کتابهای عرفانی چهار اسم را به عنوان «اسمای امّ» مطرح میکنند و آن حیات، علم، قدرت و اراده است که اراده متفرع بر قدرت و قدرت متفرع بر علم و علم متفرع بر حیات ـ که امّ الائمة الاسماء الذاتیة است ـ میباشد.
سخن ما این است حیات و علم و قدرت و اراده بدون سلامت ناقص است؛ چنانچه در مخلوقات هم همینطور است؛ اگر آدمی حیات داشته باشد، ولی حیات او همراه سلامت روان و اعتدال مزاج نباشد، جسم و روح او پیوسته با درد، رنج، زجر و شکنجه همراه میباشد و در نتیجه حیات او از آثار و نتایج فعلی ارزشمندی برخوردار نخواهد بود؛ اگرچه از کمالات علمی، اقتدار ظاهری، ثروت، مکنت و مواهب دنیوی هم بهرهمند باشد.
این یک اصل اساسی است که برای خدا، دنیا و آخرت و مؤمن و کافر یکسان است؛ به این معنا که بدون سلامت، سعادت محال است. این بحث از مهمترین اصول اعتقادی است؛ حتی سعادت معاد و قیامت هم به این اسم بستگی دارد؛ بهطوری که بدون سلامت دنیا، سعادت آخرت محال است. وقتی سلامت نداشته باشید، نمیتوانید مؤمن باشید. در ظرف شناخت نیز معرفتِ حقیقت توحید به شناخت و معرفت این اسم بستگی دارد. طریق وصول به سلامت نیز باید سلامت داشته باشد و از روی سلم، حب و عشق تحقق پذیرد. خلاصه آنکه سلامت، ظرف سعادت و عشق در تمامی شؤون الهی و خلقی است.
خطر آسیب در صورت مصرف داروی معنوی به صورت انشایی
یک مؤمن باید ذکری را در نَفَس خود قرار دهد؛ مانند ذکر «یا رحمن»، «یا اللّه»، «یا سبحان» و… . گفتن ذکر باید چنان عادت شود که حتی در خواب نیز محقَّق گردد. علمای گذشته، نفَسی بدون ذکر نداشتند. اگر انسان بتواند ذکر را با تنفس خود عجین کند، «دائم الذکر» است. اگر از اذکار به عنوان داروهای معنوی و به صورت اِخباری استفاده گردد، اشکالی ندارد و ثواب هم دارد؛ اما اگر فردی بخواهد داروی معنوی را به صورت انشایی به کار برد، ممکن است آسیب ببیند؛ مگر آنکه با شرایطی خاص، آن را همراه سازد.
یکی از داروهای نشاطآور، ایستایی است
یکی از داروهای نشاطآور، ایستایی است. باید هر روز پنج تا پانزده دقیقه همهٔ فعالیتهای خود را – از قبیل کار کردن، مطالعه و فکر کردن – تعطیل کنید.
هر دستگاهی نیاز به سرویس دارد. انسانها یا مشغول خواب هستند یا مشغول مطالعه و یا خوردن. در شبانهروز باید حدود یکربع تمام کارها را به حالت تعلیق در آورد. حرکت دائمی، انسان را از پای در میآورد و اعصاب را از بین میبرد.
قسمتی از فلسفهٔ نمازهای پنجگانه، فراغت از مسائل و فعالیتهای دنیاست. اگر نماز صبح دو رکعت است، برای این است که از خواب فارغ شویم و اگر نماز ظهر و عصر هرکدام چهار رکعت است، به خاطر این است که از فعالیت سنگین روزانه دست بکشیم؛ مانند ماشینی که داغ کرده و باید خنک شود. این حجم از نمازهای یومیه، به نوعی برای متوقف کردن انسان است؛ از اینرو، نمازِ تند و سریع، فایدهای ندارد؛ چون نمیتواند این مهم را انجام دهد و سلامت را تضمین نماید و این نماز، شخص را به ایستایی و فراغت از اشتغالات روزمره نمیرساند. نمازی که ایستایی و فراغت نیاورد، به ایستگاه هم نمیرسد. برخی بر خدا منّت میگذارند که نماز میخوانند. خدا باید منّت بگذارد که نخواسته است ما با تلاش مستمر بمیریم.
حتی فکر کردن در مدتِ ایستایی، نشانهٔ عدم کنترل ذهن است. اگر ذهن به ارادهٔ شماست، حاکی از آن است که شما انسانی قوی هستید. گاهی افرادی که نماز میخوانند، افکار بسیاری به ذهنشان خطور میکند که این خود، نشانهٔ بیاراده بودن و بیماری ذهن است. بسیاری از فرتوتیها، فرسودگیها و پیریها، برای نبود این داروی ایستایی است. عدم انجام چنین روشی، باعث ضعف اعصاب نیز میشود.
ذهن هر از چندگاهی باید در حالت «stand-by» قرار گیرد؛ وگرنه ذهن مانند یک بچهٔ لوس، هرزه میشود. اگر ذهن را نتوان به دست گرفت و ارادی کرد، هیچ چیز را نمیتوان به دست گرفت.
ثبت بیماریها در جهت خوددرمانی
در راستای خوددرمانی، هر فرد باید تمام مسائل جسمی خود را به طور منظم در دفتری ویژه یادداشت کند. برای نمونه، بنویسد در فلان زمان بدنش دچار خارش شد. گاهی خارش ممکن است با یکسرفه در ارتباط باشد و یا یکپیچشِ دل با تیر کشیدن پا مرتبط باشد. بدن، یک ساختار جمعی است؛ از اینرو، نوع بیماریهای ناشی از درد و کشش را باید ثبت کرد. یک فرد منطقی، عاقل و پیشرفته، باید به این امور عنایت بورزد تا بتواند در جهت بهبود خویش گام بردارد؛ اما متأسفانه ما جسم و بدن خود را رها کرده و به غیر واگذار نمودهایم.
خوددرمانی با شست و شوی بینی و مجرای تنفس
بسیاری از بیماریها از مجاری بینی و گلو وارد بدن میگردند؛ بنابراین، یکقاشق آبلیمو را در نصف لیوان آب حل نمایید و روزی یکبار، یا دستکم هر سهروز یکبار، یا درگلو غرغره کنید و یا در بینی خود بریزید و بینی را با آن شست و شو دهید. در این زمینه آبِ تنها کافی نیست.
باید پیوسته خود را وزن کرد
یکی از مهمترین شاخصههای سلامت و بیماری انسان، وزن وی میباشد. کسیکه از ترازو استفاده نمیکند، انسان عقبافتاده و مردهای است. آزمایشگاه کنترل وزن ضروری است.
باید استفاده از ترازو برای همهٔ خانوادهها اجباری شود. باید پیوسته خود را وزن کرد. بیشتر بیماریها در اثر این سه مشکل خونی ایجاد میشوند: چربی، قند و فشار خون، که موضوع هرسه، چاقی و لاغری میباشد. معمولاً شخصی که لاغر است، هرچه بخورد، باز هم لاغر میماند و هرکس که چاق است، هرچه میخورد، چاقتر میشود، چون سوخت و ساز بدن افراد چاق، دچار مشکل شده است.
متأسفانه هنوز پس از گذشت بیش از هزارسال، نتوانستهایم دستگاهی را بسازیم که بتواند اعمال را بسنجد و مصداق «ثقلت موازینه و خفّت موازینه» باشد. ما ثِقل و خفّتِ اعمال خود را نمیفهمیم. ترازو را نیز که دیگران برای ما درست کردهاند، استفاده نمیکنیم! مردم پیوسته مشغول عبادت و نماز هستند، اما عیار اعمال خویش را نمیدانند. ملاک تمدن، حرف نیست؛ بلکه سیستم زندگی است. هر خانهای که ترازو نداشته باشد، عقبافتاده است. هر کسی باید وزن خود را کنترل کند. حتی خوردن یک قطره آب در وزن تاثیرگذار است.
اهمیت استفاده از آینه در سیستم خودپیشگیری
یکی از مصادیق و شیوههای خودپیشگیری، استفاده از آینه در جایجای منزل است؛ به طوریکه در دستشویی و حمام، آشپزخانه و اتاق، ثابت و متحرک، آینه داشته باشید. اگر انسان از روزی سهبار تا بیستبار به آینه نگاه نکند، میت است. آینه، یک آزمایشگاه است.
باید جسم و روح خود را در آینه بنگریم. اگر ما خود را در آینه نبینیم، دیگر پی به مشکلات خود نمیبریم؛ مثلاً دیگر نمیبینیم که داریم قوز درمیآوریم، چشم ما دارد کج میشود، کمرمان صاف نیست، بینی در حال بزرگشدن است، لبها پژمرده و پلاسیده شده است و پوست، کدر شده و تفاوت پیدا کرده است. باید حتی آینه را در جانماز و جیب خود جای دهیم. تنوع و تعدد آینه، نشاط آور است.
انسان، همواره باید دست و پا، سر و تن، صورت و موهای خود را در آینه ببیند. مگر نمیگوییم «المؤمن مرآة المؤمن»؛ یعنی اگر در آینه بنگریم، خود را به نظاره نشستهایم.
گاهی انسان میبیند رنگش پریده است، دندانش مایل و قدش خمیده شده است. انسانها ناگهان قوز در نمیآورند؛ بلکه به مرور زمان، مثلاً طی دو تا پنجسال پشت انسان خمیده میگردد. برخی افراد ستون فقراتشان از انفعال افتاده است. شاید به خاطر عدم ورزش باشد و یا به خاطر نشستن زیاد. شما نیز میتوانید خود را با نشستن و تکیه دادن به دیوار، چک کنید. لازم نیست که انسان دارای خمیدگی کامل باشد تا گوژپشت نامیده شود.
ما خیال میکنیم که آینه فقط مخصوص بانوان است. در کیف خانم ها، گاهی بیش از یک آینه وجود دارد؛ مثلاً آینهٔ ریزبین و آینهٔ بزرگبین. متأسفانه همراه آقایان هیچ آینهای نیست و هنگامی که به منزل میرسند، تعجبی ندارد که گاه همسرشان با بی میلی با آنان رفتار می کنند. ممکن نیست آدمی که از آینه استفاده میکند، ورزش نکند. فقط با آینه میشود ورزش کرد. ارزانترین متاع، آینه است.
مگر نمیخواهید خوب زندگی کنید؟ یکماه خود را با استفادهٔ فراوان از آینه، آزمایش کنید. آینه، بهترین پزشک برای انسان است: «المؤمن مرآة المؤمن» و «الانسان طبیب دوّار بطبه». برخی میپرسند در آنزمان، آینهای در کار نبوده است که شما اینچنین سفارش به استفاده از آینه میکنید. در جواب باید گفت: نخست اینکه بسیاری از مسائل در آن زمان نبوده است، ولی روایاتش وجود دارد و حتی در قرآن آمده است. دوم آنکه آینه، محصول یکی از پیشرفتهترین کشورهای آن زمان بوده که در زمان پیامبر اسلام، چنین بوده است؛ به همینمنظور، ایشان میفرماید: «اطلب العلم ولو بالسین». چین در آن زمان، نه تنها آینه، بلکه کاغذ هم داشته است که البته اعراب، هیچکدام را تولید نمیکردند، ولی از هر دو استفاده میکردند. در آن زمان، از آب نیز به عنوان آینه استفاده میشد؛ همانطور که از پوست و استخوان حیوانات و گیاهان به عنوان کاغذ استفاده میکردند.
آب، آینهٔ روان و تازه است. حتی میتوان از شیشههای رفلکس امروزی نیز برای اینکار استفاده نمود. گاهی هم میشود انسان خود را در فرزند خود ببیند که مصداق «المؤمن مرآة المؤمن» میباشد که البته این نوع، از ممکنات است؛ اما استفاده از آینه، واقعیت است و برای عموم صادق میباشد.
ارایه پنج آزمایش به منظور خوددرمانی و سلامت بدن
ما برای سلامت بدن خود میتوانیم آزمایشگاه خود باشیم و امراض نهفتهٔ خود را، که هنوز به مرحلهٔ بروز نرسیدهاند، کشف و سپس درمان نماییم. اگر فردی میخواهد بداند که در آینده در معرض ابتلا به چه بیماریهایی است، باید خود را آزمایشگاه خویش قرار دهد.
برای این منظور، میتوان دست به آزمایشهایی زد:
نخستین آزمایش، غذا نخوردن است که میتواند به سبک روزه گرفتن دنبال شود و یا غیر آن؛ بهتر است که به سبک روزه گرفتن نباشد. اگر مانند روزه گرفتن باشد، بهتر است که فقط کمی آب در سحر و افطار مصرف شود تا بدن، بیماریهای پنهان خود را – مثل درد، شکستگی، سستی و عفونت – بروز دهد. اگر چندروز غذا خورده نشود، سردرد، مننژیت، میگرن، آلرژی و هر نوع دردی هویدا میگردد. اینچنین، بدن تبدیل به یک آزمایشگاه میشود.
دومین آزمایش، خوردن است. اگر شخصی با یک یا دو وعده خوردن، دچار بیماری میشود، دارای سستی اراده، پژمردگی عروق و اعصاب، تاشدگی رودهها و استفادهٔ ناقص از اعضای بدن یا تعطیلی بخشی از بدن میباشد. میشود بدن را به یک ماشین تشبیه نمود. آیا هنگامی که یک اتومبیل با دندهٔ یک حرکت میکند، یا هنگامی که با دندهٔ چهار حرکت میکند، یکسان است؟
بنابراین، خودِ خوردن میتواند آزمونی باشد برای بدن، که انسان ببیند تا چه اندازه میتواند بخورد؟ اگر کسی بتواند به اندازهٔ دهنفر غذا بخورد، قابلیت این را دارد که تا دویستسال عمر کند؛ مگر اینکه دچار بلا یا بیماری شود. اگر فردی نتواند مقداری آب یا مایعات مصرف کند، بیمار است؛ مگر آنکه از بیماریای چون درد قلب بنالد.
این هم یکنوع آزمایشگاه است که بدن را به پرخوری ببندند. این مانند آن لاستیکی میماند که برای تشخیص سوراخِ پنچری، باید دو برابر حد معمول به باد بسته شود. باید دید با خوردنِ چه مقدار آب یا چیزهای غلیظتر – مانند زعفران، آبلیمو و آبغوره – بدن به اختلال میافتد؟
البته باید توجه داشت که این دو روش، تنها برای کسانی توصیه و تجویز میگردد که بدنشان بدون هیچگونه عوارض و بیماری است و میخواهند از بیماریهای خفتهٔ خود، آگاهی یابند؛ نه برای کسی که علائم امراض را بدون این تستها به وضوح در خود ببیند.
سومین آزمایش، اِعمال فشار به بدن است. باید دید که انسان تا چه حد میتواند فشار را تحمل کند. برای نمونه، میتواند خود را به بارفیکس آویزان کند و ببیند تا چند لحظه یا دقیقه میتواند خود را آویزان نگه دارد، یا با تمرین پرش ببیند تا چندسانتیمتر میتواند بپرد؟ بسیاری از بدنها به اندازهٔ مرغ هم پرش ندارند! چنین بدنی واقعاً بیمار است.
طناب زدن، یکی از بهترین آزمایشگاههای موجود است؛ نیازی به باشگاه نیست. خانهٔ انسان باید باشگاه او باشد.
آویزان شدن به صورت وارونه هم میشود؛ اما نیاز به یک کمک هست تا مواظب شما باشد؛ چون زیادی آن، برای بدن ضرر دارد. اگر قرار باشد دریچهٔ قلب شما ششماه دیگر مشکلدار شود، اکنون با آویزان شدن از یک بارفیکس، بیماری شما مشخص میشود. نباید گذاشت کار به جاهای باریک کشیده شود و فرد با دریچهٔ بسته مواجه گردد یا سکته کند.
اگر فردی بتواند دهدقیقه خود را از بارفیکس آویزان نگاه دارد، انسان سالم و توانمندی است؛ نه حدقهٔ چشم وی مشکل دارد و نه قلب وی. انسانی که سالم نباشد – مثلاً چشمش آستیگماتیسم باشد – نمیتواند برعکس پشتک بزند و یا روی دستانش با تکیه بر دیوار بایستد.
چهارمین آزمایش، در معرض سرما و گرما قرار دادن بدن است. باید یکساعت در سرما قرار گرفت تا اگر استخوان، پوک است یا بدن رعشه دارد، خود را نشان دهد. هم میتوان در هوای سرد نشست و هم در آب سرد. آب سرد برای بدنِ سالم، کیمیاست. اگر بدنی در آب سرد نلرزد، کاملاً سالم و تندرست است و عمر طولانی دارد؛ اما اگر خود یا دندان وی شروع به لرزه کند، بدنش بیمار است.
عوارض و امراض، زمانی خود را نشان میدهند که فرد یکساعت بدون حرکت در سرما قرار گیرد و ورزش سنگین انجام دهد و یا حتی با پرخوری و کمخوری، بدن خویش را آزمایش کند. نباید حتی پوست بدن تغییر کند یا موهای فرد سیخ شود. کسی که همواره از کار گریزان است و ارادهٔ هیچ کاری را ندارد و یا ضعیف عمل میکند به خاطر این است که بدن و روح وی سالم نیست.
همچنین بدن باید تاب و توان هوا و آب داغ را داشته باشد؛ چون خداوند در بدن انسان، قوهای را کار گذاشته است که اعصاب و عروق او میتواند با زمان و مکان و سرما و گرما، تعامل داشته باشد. بدن انسان، قدرت تطبیق با گرما و سرمای فراوان را دارد؛ زیرا با کاهش دما در محیط، بدن نیز از دمای خود میکاهد و با افزایش دما در محیط، دمای خود را میافزاید. اگر آن سیستم یا قوّه، درست کار نکند، بدن مشکلدار میشود؛ وگرنه بدنِ سالم، دارای آنزیمهایی است که میتواند خود را با محیط اطراف سازگار نماید.
بدنی که میخواهد عمر طولانی داشته باشد، باید در چلّهٔ زمستان در آب سرد فرو رود و خم به ابرو نیاورد؛ در غیر اینصورت، بیمار است. ما نباید صرفا زندگی کنیم؛ بلکه باید خوب زندگی کنیم.
پنجمین آزمایش، نخوابیدن است. باید دید که تا چندوقت یا چند شبانهروز میتوان بیدار ماند. حتی نباید چرت هم زد. در هفتهٔ اول، آسان است؛ اما هفتهٔ دوم اگر فرد کار نکند، آسانتر است؛ البته بدنها با هم متفاوتاند. انسان میتواند از طریق خواب، چالشها و امراض خود را به دست آورد. بعد از اینکه فرد مشخص کرد که میتواند یکشب، دوشب یا سهشب نخوابد، باید ببیند آیا میتواند در روز و شب بعدی که خوابید، راحت بیدار شود یا مثل مردار میخوابد؟ کسی که از هوش میرود، انسان سالمی نیست؛ چنین کسی، نه بیداریاش سودمند است و نه خوابش. کسی که چرت میزند، بدون شک، بیمار است.
درمان بیماری قبل از بروز علائم بیماری
بخش عمدهٔ خود پیشگیری، نیاز به مرضشناسی و تشخیص بیماری دارد؛ به طوری که هرکس با آزمایش خویش، و شناخت جسم و روان خود، به بیماریهای خود پی میبرد.
ما باید مشکلات و بیماریهای جسمی و روانی خود را کشف کنیم. با مراجعهٔ پیوسته به پزشکان صنعتی، آنها را نیز بیمار، کاسب و فاسد می کنیم.
انسان با کنترل بدن خود، قبل از اینکه عوارض بیماری نهان شود، باید به خوددرمانی بپردازد، نه اینکه صبر کند تا اعضای بدن به درد بیفتد، آنگاه شروع به درمان کند. پس از بروز علائم بیماری، چاره ای ندارد که به طبیب مراجعه کند.
همانطور که نباید کار یکجامعه به تظاهرات اعتراضآمیز بیفتد و باعث خرابی اموال عمومی شود و شیشهها شکسته شوند؛ زیرا پس از شروع اعتراض عمومی، کاری از دست کسی بر نمیآید، همینطور است وقتی که بدن انسان، بیماری لاعلاج پیدا میکند. در چنین شرایطی، دیگر چه کاری از دست دکتر بر میآید؟
خوددرمانی، یعنی درمان بیماری قبل از بروز علائم بیماری؛ وگرنه پس از بیماری، دیگر زمان خوددرمانی گذشته است.
خوددرمانی، کاری منطقی، عقلانی و با زیرساخت بهداشت و تغذیه است که بدون دخالت شخص طبیب انجام میپذیرد و خود بیمار به رفع بیماری میپردازد. ما قادر به کشف بیماریهای ششماه و حتی یکسال آیندهٔ خود هستیم. به عنوان مثال، اگر فردی میخواهد بداند که در آینده در معرض ابتلا به چه بیماریهایی است، باید خود را آزمایشگاه خویش قرار دهد.
ما خود میتوانیم آزمایشگاه خود باشیم و امراض نهفتهٔ خود را، که هنوز به مرحلهٔ بروز نرسیدهاند، کشف و سپس درمان نماییم. این آزمایشاتِ ارادی، بدون نیاز به آزمایشگاههای صنعتی و هزینه انجام میپذیرد. حتی بسیاری از گونههای حیوانات نیز به وسیله چنین آزمایشهایی قادر به تشخیص و درمان خود هستند؛ از اینرو، ما باید برای سلامت خود آزمایشگاههای بالفعل داشته باشیم.
به عبارت دیگر، ما باید ساعت به ساعت، روز به روز، هفته به هفته، ماه به ماه و سال به سال، خود را چکاب کنیم. ما در نظام خودپیشگیری، نیازمند شیوههایی هستیم که شبانهروز در خدمت ما باشد. همیشه مصرف غذایی کارگشا نیست. زندگی برخی از افراد – مانند کسانی که با دارو زندهاند – بدتر از مردن است؛ چون خوب زندگی نمیکنند.
بیشترین امراض ما به علت تکرار و عدم تنوع در غذاهاست
مشکل کنونی مردم این است که خود درمانی ندارند. وقتی خود درمانی ندارند، آن انسان حقیقی خود را – که تعینات نفسی و الهی و ربوبی و ملکی آنان است – از بین میبرند. اگر ما به آن انسان نهادی و طبیعی، بیاعتنا نشویم و آن ناخودآگاه را خودآگاه کنیم و از دانش و بینش و علم اکتسابی هم استفاده کنیم، به هیچوجه دچار بیماری نمیشویم.
این بدن، خودش نبض دارد، روح، حرارت و تعین دارد، به گرما و سرما نزدیک میشود، به سفرهٔ غذا و به آب نزدیک میشود و در حالتهای مختلف، خودش را تغییر و حرکت میدهد. این بدن پویا و خودساخته است.
دنیای علمی امروز این مسائل را در حیوانات اثبات کردهاند. سگ را با نهاد خودش تربیت کردهاند و با فرمانهایی که در اختیارش میگذارند، آگاهانه و علمی رفتار میکند و طبق خواستهٔ مربی خود زندگی میکند.
ما به هرچیز که نزدیک یا دور میشویم، بدن ما احساس پیشین را دارد. ما اگر به دستور و فرمان آن انسان نهادی و پنهانِ خود حرکت کنیم، هیچگاه چالش پیدا نمیکنیم. کسی بیمار میشود یا مشکلات پیدا میکند که هماهنگی بین آن انسان نهادی و این انسان عملی و اکتسابی برقرار نشده است؛ از اینرو، بیمار میشود و چالش پیدا میکند و یا از خودش یا از پیشینیان خویش، مشکل پیدا میکند. اگر انسان بتواند اینمشکل را در خود یا پیشینیان خویش پیدا کند، با انواع تغذیه میتواند بیماریهای خود را از هزار به یک تغییر بدهد.
اگر ما توجهی به این انسان نهادی نکنیم، از آن انسان اکتسابی هم – به دلیل ضعف اراده – نمیتوانیم استفاده کنیم. چنین کسی تبدیل میشود به یک انسانی که هرچیز به دستش میآید، و هر اندازه که دلش میخواهد، میخورد؛ از اینرو، چاقی، قند خون، چربی خون، مشکلات ظاهری و باطنی، عروق و اعصاب پیدا میکند و یک موجود رها و بینظم و قانون میشود.
عمری که به این انسان داده شده است، به چه درد او میخورد؟ درحالیکه خداوند، انسان را به گونهای آفریده است که هوشیارترین موجود است؛ به شرطی که تربیت شود و ارادهاش ظاهر گردد و استعدادهایش آشکار شود.
این حرف درستی نیست که سگها هوششان از انسان بیشتر است یا گربه یک صفتش از انسان بیشتر است. هیچ حیوانی در هیچ صفتی برتر از انسان نیست. اگرچه وقتی که انسان خود را نشناسد و از نهاد خود و علم خود استفاده نکند، گاهی کمتر از یک شپش هم میشود؛ چون آن شپش، حداقل میداند کجا برود و چه کار کند.
ما باید زندگی خود را تغییر دهیم، باید طبیعی زندگی کنیم، باید انسانی زندگی کنیم؛ وگرنه بیماریها، ارزشی را برای زندگی و عمر ما باقی نمیگذارند. بیشتر مردم بیمارند؛ چون نه میدانند چه چیزی میخورند، نه میدانند چه چیزی باید بخورند و نه تغذیهٔ آنها روی حساب است.
عیب بزرگی که در مردم وجود دارد، این است که در خانهها یکنوع غذا پخته میشود و همه باید همانغذا را بخورند؛ درحالیکه هر کسی باید غذایی را که مناسب اوست، بخورد. امروزه کمی پیشرفت داشتهایم. به رستوران که وارد میشوید، لیست غذا میآورند و چند نوع غذای پیشنهادی دارند که هرکس هرکدام را که مناسب اوست، انتخاب کند.
همهٔ افراد خانواده نباید یکنوع غذا را بخورند. بیشترین امراض ما به علت تکرار غذاها و عدم تنوع غذاهاست. البته تا صحبت از تنوع غذا میشود، میگویند این زن چندنوع غذا باید در یک روز بپزد؟ در پاسخ باید گفت: چرا زن باید غذا بپزد؟ برخی از مردها فکر میکنند به جای زن، کلفت گرفتهاند که روش درستی در زندگی نیست.
در جامعهٔ مسلمانی، سه گزینش لازم است
در ساختار خلقت انسان سه روند متفاوت وجود دارد: روند جسمانی، روند روحی و روند مَنِشی، مرامی یا دینی. اگر انسان در تمام عمرش، در این سه روند – بدن، روح و مرام و منش و دین – دست به گزینش بزند، انسانی سالم، وارسته و شایسته است؛ اما اگر گزینش نداشته باشد و به صورت عادی و معمولی و در هم عمل کند، انسان بیهودهای است؛ هم بدنش بیهوده است، هم روحش و هم دینش. پس انسان در تمام محتوای عمرش، این سه روند را دارد: مزاج، روان و مرام.
در جامعهٔ مسلمانی، این سه گزینش لازم است: گزینش در مزاج، گزینش در روح و گزینش در دین. من باید به چه چیز اعتقاد داشته باشم؟ چه چیز درست است که من به آن اعتقاد داشته باشم؟ جامعه ای که به «الخیر فی ما وقع» اعتقاد دارد و میگوید هرچه پیش آید، خوش آید فرهنگ بسیار غلطی دارد.
برای نمونه، تصور کنید که کسی خانم یا برادرش در بیمارستان احتیاج به خون پیدا میکند و این مرد، سوار ماشین میشود که به بیمارستان برود و خون بدهد در راه، تصادف میکند و با طرف مقابل به دعوا میپردازد و کارش به کلانتری هم میرسد. بعد پیش خودش میگوید: «هرچه پیش آید، خوش آید. حتماً خیری در این دعوا هست!» حتی اگر به کلانتری برود و آن بیچاره هم در بیمارستان منتظر خون بماند، باز هم خود میگوید: «حتما صلاح نبوده من به برادرم خون بدهم. شاید در اینکه دعوا کردیم، یک خیری باشد!»
اگر زندگی اینگونه بدون گزینش باشد و هرچه پیش آید خوش آید، نتیجهاش این میشود که بیماریهای جسمی و روانی در جامعه اوج میگیرد. توهّمات، تمثلات و تخیلاتِ بسیاری در انسانها وجود دارد که عمرشان را کوتاه نموده و پیرشان میکند و آنها را زمین میزند. غذایی که میخورند، باعث ایجاد توهم میشود، خیال میکنند جن آمده است یا بختک روی آنها افتاده است. توهم میزند، وسواس و ترس پیدا میکند. اینها بدین دلیل است که افراد، غذاهای مخلوط و در هم، بدون گزینش و آلوده خورده و دچار بیماری شدهاند.
امروزه نوع انسانها مریضاند، درد کمر، درد پا، درد دست و درد چشم دارند. اغلب انسانها تیک پیدا کردهاند. بدن که نباید مثل عروسک خود بهخود تکان بخورد. اینها همه به دلیل گزینشینبودن است. وقتی مهمانی میرویم، خجالت میکشیم بگوییم این غذا برای من مناسب نیست؛ هرچه باشد میخوریم و مریض میشویم. ما باید در مصرف غذا و خواب و خوراک خود گزینش داشته باشیم.
در مورد خواب و اینکه کجا بخوابیم، چهطور بخوابیم، کی بخوابیم و چهقدر بخوابیم، باید گزینش کنیم. متأسفانه در خانهها میگویند: «بگیرید بخوابید، میخواهم برق را خاموش کنم». وقتی کسی خوابش نمیآید، اگر به زور او را بخوابانید، دائم در جایش غلت میزند و کمکم بیتربیتی خواب پیدا میکند. بعداً خوابش هم بیاید، نمیتواند بخوابد؛ چون نوع خوابیدن، نیاز به تربیت دارد و اینفرد، دچار بیتربیتی شده است، انسانی که در خواب و خوراک، بیتربیت و بینظم و قانون شود، بیمار میشود و عمرش کوتاه میگردد. یا لاغر میشود یا چاق، یا قند پیدا میکند یا اوره، موهایش سفید میشود، زندگی سالم و خوش و شیرینی ندارد، همیشه احساس درد دارد.
انسان وقتی در وجودش احساس درد کرد، باید ببیند چه بیتربیتیای در وجودش راه پیدا کرده است. روح نیز همینطور است. بیتربیتیهای روحی به علت همین عدم گزینش است. کسی که هر چیزی را ببیند، هرکتابی را بخواند و هرغذایی را بخورد، استرس و تخیل و توهم در او زیاد میشود و بیمار میگردد.
دین ما مسائل را بیان کرده است. دین گفته است وقتی سجده میروید، چگونه آن هفتموضع را روی زمین بگذارید. گفته است چگونه بلند شوید که آرتروز نگیرید. ما باید در این سهجهت (مزاج، روح و دین و مرام) گزینشی باشیم.
امروزه نوع پوستها بیمار و چروک آنها زیاد است. چروک پوست با سن فرد سازگار نیست. میبینیم که افراد چهلساله به اندازهٔ افراد هفتاد ساله چروک دارند. وقتی آب بدن تنظیم نشود، پوست بدن خراب میشود. پوست بدن که خراب شد، رنگ بدن تغییر میکند.
کسی که زشت و نخراشیده و بدرنگ و کج و کوله و بدقیافه است، دیگر با هیچسلیقهای زیبا نمیشود. سلیقه، یعنی اینکه مثلاً کسی میگوید من هویج دوست دارم، دیگری تُرُب میخورد، دیگری کلم میخورد، اما همه سالم و خوشرنگاند. هیچکس نمیگوید من سبزی پلاسیده و گندیده دوست دارم؛ این دیگر سلیقه نیست.
سلیقه، تنوع در یک امر سالم است. غذاهای آلوده و بد و بدون گزینشی که مردم میخورند، باعث میشود حتی در بچگی و جوانی زشت باشند. گاهی حتی پدری که سیسال از فرزندش پیرتر است، از او زیباتر میشود.
امروز در مردم استرس، عقده و ترس، فراوان است و باعث شده که افراد، زشت شوند. زشتی به چین و چروک و رنگ و روی پوست ربط دارد، و این هردو به غذا مربوط است. اگر یک انسانِ زشت را پیش من بیاورید و من ششماه اینفرد را ویزیت کنم، بعد از ششماه ببینید که چهقدر زیبا میشود. چون هرچه وارد معده گردد، وارد پوست میشود. هرچه میخوریم، در همه جای بدن ما تأثیر میگذارد.
یکی از بیماریهای عمومی در مردم، همین است که با گزینش زندگی نمیکنند. ما باید در خوراک و حتی در نماز و عبادت باید گزینش داشته باشیم. وقتی انسان در هنگام نماز آرامش ندارد، جسم و روانش مساعد نیست، خسته یا گرسنه است، یا خیلی غذا خورده است، نماز سودی برایش ندارد.
اینکه میگویند نماز اول وقت بخوان، یعنی خودت را آماده کن که بتوانی اول وقت بخوانی. اینکه میگویند اگر کسی بدهکار است، پرداخت بدهی اولویت دارد بر نماز اول وقت، به همین دلیل است؛ چون نباید موقع نماز هیچ کار دیگری داشته باشید. نماز اول وقت، نمازی است که شما زمینههایش را آماده کنید و هنگامی که اول وقت میشود، هیچ کار دیگری نداشته باشید. نمازی که با استرس، اذیت، ناراحتی، با مثانهٔ پر، شکم پر یا خالی باشد، فایدهای ندارد.
پزشکی و بهویژه روانکاوی انسانی باید جهت تجردی خود را باز یابد
دانش پزشکی امروز پرسشهای خود را تنها از نقطهنظر مادی مینگرد و از بعد روحی و معنوی و روان آدمی غفلت میورزد و حتی روانکاویهای امروزی نیز اعصاب و روان را به دیدهٔ مادی مینگرد. پزشکان و روانپزشکان تنها با دیدی مادی به مداوای بیماران میپردازند و قرص، کپسول و دارو را با سخن گفتنهای طولانی راه علاج بیماران خود میدانند و آنان را با چنین چیزهایی راضی میکنند.
البته موضوع این سخن تنها کشورهای پیشرفتهٔ دنیاست و در کشورهای جهان سوم نه تنها روانکاوی دیده نمیشود، بلکه دانش پزشکی نیز هنوز در مرحلهٔ آغازین و بدوی خود ارائه میگردد!
سخن این است که طب قدیم با رویکردهای خاص خود هرچند امروزه در موارد بسیاری ارزش علمی و عملی ندارد اما دانش پزشکی و روانشناسی فعلی نیز نمیتواند بیماریهای گوناگون موجود را به روشی سالم و اساسی برطرف نماید.
افزون بر این، دانش پزشکی بیشتر به ابزار و آلات پیشرفته تکیه و اعتماد دارد، از این رو پزشک از مهارت کافی بدون بهره میماند. با برطرف شدن این مشکل باز دانش پزشکی موقعیت چشمگیری ندارد؛ زیرا موضوع آن از مبادی مادی و مسائل جسمانی فراتر نمیرود و با این وضع، هرگز نمیتواند راهگشای صحت و سلامت انسان دو بعدی گردد که افزون بر جسم دارای روح و روان میباشد.
نباید مسائل و موضوعات بیماریهای انسانی را به تمامی از دیدگاه مادی دید، چه رسد به آن که بخواهیم مشکلات روانی را از این راه برطرف نماییم؛ هرچند دارو هم در پزشکی و هم در روانکاوی بسیار مؤثر و لازم است، نباید موضوع پزشکی و روانکاوی را تنها بر این اساس قرار داد و درمان را تنها در گرو ماده و مادیات دانست.
پزشکی و بهویژه روانکاوی انسانی باید جهت تجردی خود را باز یابد و مسائل روحی را با وصف تجردی آن پیگیر باشد. باید زیربنای فلسفی پزشکی و روانکاوی را از نظر دور نداشت و بیماریهای جسمانی و بهخصوص روحی را بیشتر با جهت معنوی و تجردی پیگیر بود و به تحقیق گذاشت. متأسفانه دنیای علم در این زمینه بسیار عقب افتاده و دور از علم است.
برای تحقق این آرمان بلند علمی و انسانی باید دانش پزشکی و روانکاوی امروز دنیا زیربنای فلسفی و عرفانی خود را باز یابد و مبادی فلسفی و عرفانی لازم را از این دو دانش به صورت صحیح و سالم به دست آورد و اساس تجردی انسان را در درمان بیماریها ملاحظه نماید و اصالت یابد تا بتواند مبانی و قوانین سالم علمی این جهات را دریابد وگرنه پزشکی در سالیان دیگر به عقب قهقرا مییابد و آیندگان خود را در برابر این مسائل، چون امروز ما خواهند دید و گذشتهٔ خود را ناکام میبینند.
هرگاه دانش پزشکی و روانکاوی جهت تجردی و مبانی معنوی خود را بازیابد، میتواند از مبانی بلند شرعی و خصوصیات علمی دین و اذکار و اعمال شرعی و عبادی بیشتر استفاده برد و آن را مورد بهرهبرداری و استفاده قرار دهد. دیانت اسلام در صورتی که به طور کامل و سالم مورد بهرهبرداری و استفاده قرار گیرد، بهخوبی میتواند این مشکل را برطرف نماید.
بسیاری از مشکلات روحی، روانی و حتی جسمانی را میتوان از راه اعمال عبادی، اذکار و اسمای ربوبی و معنوی برطرف نمود و آدمی را از بسیاری از مفاسد دور داشت و قوتهای فراوانی را در انسان باز یافت. این فکر باید قوت بگیرد که به همان صورت که قرص و کپسول میتواند در جسم و روح آدمی مؤثر افتد، اذکار، اسما و کردار عبادی خاص نیز میتواند تأثیرات بسزایی در جسم و جان داشته باشد؛ بلکه هر یک از اسما، اذکار و بسیاری از کردار و عبادات خاص، بهتر و بیشتر میتواند اثرات مخصوص خود را در درمان بیمار داشته باشد و در صورت استفادهٔ جدی و با حفظ حدود و شرایط مناسب و صحیح، این اذکار و عبادات اثر خاص خود را به خوبی میبخشد. دانش پزشکی باید به این امور توجه داشته باشد. در صورتی که پزشک فردی حاذق و مؤمن باشد، به خوبی میتواند این امور را کشف نماید.
این عناوین و حقایق، گذشته از آن که اضطراب را برطرف میسازد، مادهٔ فساد و بیماری را از بین میبرد و صرف مسکن و آرامبخش نمیباشد. در این جهت، قرآن کریم و متون دینی ما غنیترین حقایق محکم و استوار را در بردارد. لازم است برای راهیابی به این منبع غنی، عالمان دینی و دانشمندان تجربی هرچه بیشتر با هم هماندیشی و تعامل داشته باشند.
حجامت طب یونان قدیم مصداق اسراف وقت و هدر دادن خون
حجامت که اسلام آن را بیان کرده و در اسلام مرسوم بوده است هرچند امروزه نیز با وسایل پیشرفته و استریلیزه قابل انجام است و عمل حجامت وارد آوردن نوعی استرس شدید به سیستم امنیتی و دفاعی بدن به شمار میرود اما با توجه به پدید آمدن سیستم مدرن انتقال خون، همان استرس بهگونهای ضعیف شده به بدن وارد میشود و با خطرات کمتری که با آن است انجام آن اطمینان بیشتری دارد. روشی که اگر در آن زمان معمول بود به آن توصیه میشد.
درست است که اصل خون دادن، برای بدن مفید است؛ زیرا زمانی که خون از بدن خارج میشود و از دور چرخشی به بیرون میرود، بدن ناچار است برای کمبود و تنظیم فشار خون، آب را به خون بیفزاید و این امر باعث رقیق شدن خون میشود. وقتی خون رقیق شود، احساس نشاط به انسان دست میدهد؛ چون خون به برخی از اعضای بدن که در قبل به سختی میرسید، بعد از رقیق شدن، به آسانی میرسد و دستگاهی که تولید خون را نیز بر عهده دارد بیشتر کارا میگردد چون بر فعالیت آن افزوده میشود.
خونی که در بدن است به آب داخل حوض میماند. همانطور که از هر قسمت حوض سطل آبی برداشته شود، از کل آب حوض کم میگردد، در خون نیز همین گونه است و از هر جا و توسط هر وسیله که خون برداشته شود، تفاوتی ندارد؛ خواه از پشت کمر باشد یا از ماهیچهٔ پا و یا از اعضای دیگر و یا از سیاهرگ باشد یا از سرخرگ، در هر حال تفاوتی نمیکند. برای بدن نیز تفاوتی نمیکند که خون از کجای آن گرفته شود.
البته، گفته میشود خونی که در حجامت بیرون میآید خون ماندهای است که در ناحیهٔ پشت است و این خون تنها با حجامت است که بیرون میآید، اما ما تأثیر کلی گرفتن خون از بدن را در نظر داریم و به بیماری خاصی توجه نداریم. باید به این نکته التفات داشت که گرفتن خون از نقطهٔ خاص تاثیراتی بر روی اعضای آن ناحیه میگذارد که این تأثیر از طریق خون به دیگر اعضا منتقل نمیشود و ویژهٔ همان ناحیه است.
بنابراین، همانگونه که گرفتن خون از سیاهرگ سبب تمیزی آن میشود، تنها یک بار تنفس لازم است تا آن خون را تمیز کند. خونی که در مغز است با خونی که در قلب یا کف پا هست، تفاوتی ندارد؛ زیرا همه در حال گردش است و دوباره به قلب باز میگردد و در سراسر بدن پخش میشود.
طبیبان و حجامتکاران اسلامی تنها از نقاط خاصی از بدن، خون زاید را توسط حجامت دفع میکردند؛ چون در این نقاط خاص، رشتههای عصبی اصلی یا رگهای بزرگ نبوده است و اگر مقداری پایینتر یا بالاتر از آن را بر میداشتند، مشکلی برای انسان پدید میآورد.
حجامت از مسایلی است که در طب یونان قدیم مرسوم بوده است. اسلام آن را سفارش نموده است و هماکنون برخی از افراد جامعه به جهت اسلامی بودن این عمل، آن را بر روی خود اجرا میکنند. غربیان امروز، این عمل دیروز خود را فراموش کردهاند و دیگر به آن رغبتی نشان نمیدهند. حجامت نزد آنان همچون طب سوزنی در دیگر کشورها غیر از چین است که دیگر از آن خبری نیست.
حجامت از آن رو مورد سفارش قرار گرفته که رقیبی مانند گرفتن وریدی خون نداشته است. در آن زمان ابزار کار فراهم نبوده است تا خون را در کیسه کنند و در سردخانه و در بانک خون نگه دارند و آن را به استفادهٔ دیگران برسانند، از این رو بهترین کار را حجامت میدانستهاند؛ اما امروزه که این امکان هست، چرا ما تعبد را در پیش گیریم؟
توصیه به حجامت در آن روز به این معنا نیست که این توصیه امر تعبدی است و ما باید متعبدانه آن را پیگیری کنیم، بلکه امری ارشادی است و به این معناست که اگر علم و تخصص راه بهتری در این زمینه پیش روی بشر نهاد، باید روش بهتر را جایگزین روش پیشین ساخت.
در زمان حاضر که بانکهای خون بهراحتی از خون بهره میبرند و آن را به صورت بستهبندی به افرادی که به خون نیاز دارند منتقل میکنند، بهتر است به جای حجامت، دادن خون ترویج شود. نیازی نیست حجامت طب یونان قدیم را ترویج دهیم و وقت و توان عدهای را مصروف آن نماییم که این کار مصداق اسراف وقت و هدر دادن خون است. ترویج فرهنگ اهدای خون نیز امر مبارکی است.
حجامت برای دنیای امروز همانند استفاده از برخی داروهای گیاهی است. درست است که بیشترین داروها در گیاهان نهفته است و داروهای بیشماری از گیاهان بهدست میآید و همچنین درست است که داروهای گیاهی، بهترین و کمضررترین داروهای دنیاست؛ اما این به آن معنا نیست که هر کسی ادعای داروشناسی کند و هر همزنی را داروساز نامید. برخی از فروشندگان گیاهان دارویی گاه پانزده نوع گل و گیاه را با هم در میآمیزند و مخلوطی را به عنوان دارو عرضه میکنند؛ ولی ساخت دارو صرف کثرت مخلوط کردن گیاهان نیست.
امروزه داروهایی که غربیان عرضه میکنند و در کشور ما نیز این امر رو به پیشرفت است، بارها و بارها آن را به صورت دقیق و جزیی بررسی و آزمایش میکنند و داروسازی رشتهای بسیار گسترده با شعبههای فراوان گردیده است. آن کجا و این که کسی چند گیاه دارویی را بدون داشتن علم کافی، و بدون در دست داشتن میکروسکوپ و آزمایشگاه و بدون رعایت بهداشت فردی، به صورت دیمی در هم آمیزد کجا؟!
درست است که ابنسینا در هزار سال پیش پزشک و طبیبی بوده است که بیشترین تبحر را در داروشناسی داشته است، اما این به آن معنا نیست که ما امروزه به عنوان میراثدار وی، سخنان او را بدون تحقیق علمی بپذیریم؛ چرا که باعث عقبماندگی این دانش میشود.
برای نمونه، ابن سینا برای پیشگیری از بارداری راههایی را پیشنهاد میدهد. یکی از این راهها این است که میگویند دکمهای را با نخ ببندید و آن را در عمق مهبل قرار دهید، سپس میتوانید همبستر شوید و منی را در مهبل زن بریزید و پس از تمیز کردن مهبل، میتوان نخ را کشید و دکمه را بیرون آورد. این کار مانند گذاشتن درپوش در کف حوض است که مانع از بیرون رفتن آب از حوض میشود. این سخن اگر هم درست باشد، برای امروز سخن متحجرانهای است؛ چرا که امروزه راههای متنوع و آسانتری برای پیشگیری از بارداری وجود دارد و باید همگام با دانش امروز پیش آمد.
تنها از گزارههای درست و کارآمد گذشتگان باید استفاده نمود و این به آن معنا نیست که فنآوریهای امروز را تنها به این دلیل که امروزی و بدون پیشینه است با آنکه بارها آزمایش شده است غیر قابل اطمینان دانست و راههای قدیمی را به صرف آنکه پیشینهٔ قدما پشتوانهٔ آن است، اطمینانآور شمرد.
چگونه بسیاری از علوم، در عالم خواب به انسان داده میشود؟
خواب و بیداری ، بیهوشی، هوشیاری، مستی، عقل، بیحسی، احساس و بسیاری از این متقابلات، امری نسبی است و مراتب فراوانی دارد. برای نمونه، به کسی که احساسی ضعیف دارد و بهراحتی تأثیر نمیپذیرد «پوست کلفت» میگویند، نه از این جهت که احساس ندارد، بلکه احساس او ضعیف عمل میکند. چنین افرادی در برابر کتک و ضربه طاقت و توان فراوانی دارند؛ چون لایهای از پوست آنها حس، هوشیاری و بیداری کامل را ندارد. در برابر آنان، عدهای زودرنج هستند و حتی در نانوایی نمیتوانند دست به نان بزنند؛ چون پوست آنها نازک است و از هوشیاری و حس کاملی برخوردار است.
خواب و بیداری چنین است. انسان یکباره به خواب نمیرود و ناگهانی نیز از خواب بیدار نمیشود. بیدار شدن از خواب مانند کلید برق نیست که اگر کلید آن زده شود، ناگهان خاموش یا روشن گردد. تدریج در خواب و بیداری وجود دارد. البته این مسأله برای انسانهای ماشینی و مکانیکی امروز مطرح نیست. امروزیان با زنگ ساعت به سرعت و نه بهتدریج بیدار میشوند و در راه غذا میخورند و در خیابان پوشش خود را مرتب میکنند و هنگام شب از شدت خستگی نمیدانند چگونه به خواب میروند. آنان به دقایق و ریزهکاریهای خواب دقتی ندارند و از آن نیز لذتی نمیبرند.
اگر کسی تدریجی بودن خواب را پیگیری کند، بسیاری از علوم، در عالم خواب به او داده میشود و بسیاری از راه و روشها، از بیداری به خواب کشیده میشود و پشت سکهٔ بیداری برای او آشکار میشود. البته این سیر و حرکت به سمت پشت سکهٔ بیداری یا از آن سمت به این طرف، تدریج لازم دارد. هنگامی که انسان بیدار میشود و چشم باز میکند و حواس وی به حالت نخست باز میگردد، همان هنگام، بدون اینکه حرکت کند، فکر کند که چند لحظه پیش چه میکرد، کجا بود و چه افکاری داشت و چه خوابهایی میدید؛ چرا که این کار باعث رشد فرد میشود. به هنگام خواب نیز انسان باید بیندیشد که میخواهد کجا برود؟ چه خوابی میخواهد ببیند و چه چیز کمیابی را در خواب بدون دست و پا زدن جستوجو میکند؟ این تمرینها برای رشد عقل در جهت پردهبرداری از آن سوی سکهٔ بیداری مفید است.
اما چرا انسان به خواب میرود و منشأ خواب و بیداری چیست؟ آیا خواب از خستگی است یا علت آن عادت روانی، شرطی شدن بدن، روح یا دلایل دیگر است. ارتباط خواب با خستگی، اعصاب و روان چیست؟
آیا منشأ این موارد مغز است. کار مغز در مورد خواب چیست و از چه ناحیهای خواب کنترل میشود و آیا اصلاً قابل کنترل میباشد یا خیر؟ باید گفت خواب از قدرت نفس انسان تولید میشود. خواب انسان نیرومند در اختیار وی هست و او هر زمانی که خواست بخوابد، میخوابد و زمانی که خواست بیدار شود، میتواند. اگر بدن فرد توانمند نیاز به خواب داشته باشد، میخوابد و اگر نیاز وی رفع شد، بیدار میگردد. اگر احساس گرسنگی کند، غذا میخورد و چنانچه سیر شود، دست از غذا میکشد.
کسی که با قرص خوابآور (والیوم) به خواب میرود، مرگ خود را پیش انداخته است. قرصهای خوابآور سبب مرگ انسان است و کسی که آن را مصرف مینماید گاه به همین سبب خواب مرگ میبیند.
عدهای خواب دیگران را میبینند؛ ولی خود به جای آن خواب باید تعبیر شوند. این عده خود را جدای از خود میبینند و در قالب دیگری مییابند و فکر میکنند آن کس دیگری است و حال آنکه خودشان هستند و این مطلب نباید اشتباه شود. بعضی خوابها نیز به دست معّبر است و هرچه گوید همان میشود.
خواب بر سه مرتبهٔ کلی است: سبک، متوسط و سنگین. در هر سه درجه و درجات بین آنها همه خواب میبینند و رؤیا همیشه هست؛ ولی به خاطر عادت روزمره و مشغلههای فراوان، آن را فراموش میکنند و گویا هیچ خوابی ندیدهاند؛ مثل تمام کسانی که هر روز زندگی آنان مثل گذشته است و تفاوت امروز با فردا را نمیدانند و تنها تفاوت آن را تقویم و تاریخ میلادی یا هجری تشخیص میدهند.
برای فعال شدن قوهٔ فکری باید تمرین کرد. برای نمونه، آیا از صبحانهٔ یک ماه پیش چیزی به یاد داریم و آیا تنبیه شدن به دست پدر و مادر در کودکی را به خاطر میآوریم یا اینکه حتی نمیدانیم صبح چه خوردهایم و چه کردهایم؟ اگر توجهات ما بالا رود و بتوانیم تمام اعضای خود را فعال کنیم و عقل ما بدون اراده فکر نکند، همچنان که اعضای ما با ارادهٔ خود اقدام نمیکنند، میتوانیم خواب مورد نظر خود را ببینیم.
برخی از خوابها سبک است و بعضی سنگین. در خوابهای سبک، حواس ظاهری شخص از کار نمیافتد، از این رو او هرچه در خواب میبیند همان ظاهر است و تنها ظاهر را میشنود. اینگونه است که خواب دیدن او رمزی را نمیگشاید و از غیبی پرده بر نمیدارد. اما کسی که خواب سنگینی دارد، وقتی در خواب چیزی را میبیند، نباید آن را با ظاهر و بیداری مقایسه کند؛ چرا که وی به غواصی میماند که به ژرفای دریا نفوذ کرده و میخواهد چیزی را از اعماق دریا بیرون آورد. برخی از آنان به دلیل عمق خوابی که دارند، نمیتوانند آن را با خود نگاه دارند و عقل آنان قدرت و یارای نگهداری آن را ندارد، از این رو آن را فراموش میکنند و در بیداری نمیتوانند خواب خود را مرور کنند و در واقع، عقل آنان نیز به خواب سنگین میرود.
اما در خواب متوسط، افراد میتوانند مسایلی را ببینند و عقل نیز یارای نگهداری بخشی از آن را دارد. خواب هرچه سبکتر باشد، عقل توانایی بیشتری دارد که خواب دیده شده را در خود نگه دارد. البته تقسیم خواب به سبک، متوسط و سنگین، معیار ارزش خواب نمیباشد. انسان باید این توانایی را داشته باشد که از هر سه گونه خواب یاد شده بهره برد، از این رو باید با تغییر رویه آن را واضح و شفاف نماید و اگر خواب وی سنگین است آن را به سبک یا متوسط تغییر دهد و چنانچه خواب سبکی دارد آن را سنگین یا متوسط نماید. خواب متوسط نیز باید به سوی خواب سبک و نیز سنگین نوسان داشته باشد. افزون بر این، باید ساعات متمادی در روز را به یک چیز فکر کند و تا مدتهای زیاد تنها بر یک چیز تمرکز نماید تا آن را بیابد.
نرمش و شادابی، ورزش و سلامتی
نرمش، یک دارو برای سلامتی است. جامعه ای که نرمش نمیکند، بیمار است؛ چون بخشی از داروها را مصرف نمیکند.
البته ورزشِ سلامتی، غیر از ورزش حرفهای است بلکه نرمش است؛ چراکه بیشتر ورزشکارانِ حرفهای ورشکسته میشوند؛ زیرا نه عمر زیادی میکنند، نه سلامتی درستی دارند. اغلب آنها از بس تراکم و فشار بر بدن خود وارد آوردهاند، در پیری مفلوک میشوند و روح و عقل عادی و طبیعی آنان شکسته میشود. ورزشهای رزمی، وسیلهٔ قدرتنمایی انسان است؛ اما موجب سلامت نیست. بسیاری از بوکسورها در پیری لَقوه و رعشه میگیرند و تمام بتونهای سیمانی خانه بدن آنان میشکند.
از این رو، منظور ما از ورزش، همان نرمش است. اگرچه نمیگوییم که ورزش حرفهای اشکال دارد یا بد است؛ زیرا انسان میخواهد خودش را از این طریق نشان دهد. ما ورزشی را درمان میدانیم که سلامتی ایجاد کرده و بدن را تحرک میدهد و به راه میاندازد، نه ورزش حرفهای. منظور ما از ورزش، نرمش با حرکات موزون، و با وزنههای کوچک و کم، و یا انضباط دقیق است. ورزش، بهترین دارویی است که هیچگونه خرابی و فسادی ندارد. در هوای آزاد بنشینید و ورزشهای مختلف را انجام بدهید.
امروزه ماساژدادن، هزینهٔ بالایی دارد. بدنی که ماساژ نشود، کوفته و له است و شادابی ندارد؛ چنین کسی به مرور زمان رنگش عوض میشود، ریشش سفید میگردد و مشکلات عدیده پیدا میکند؛ از اینروست که میبینیم در جامعهٔ ما نوع بدنها بیمارند.
ما در اینجا سه نوع نرمش را معرفی میکنیم:
نرمش اول، غلتیدن بر روی زمین است. کیفیت این نرمش اینگونه است که باید روی زمین دراز کشید و دستها را بالای سر مستقیم نگه داشت، آنگاه روی زمین غلتید. این نرمش را باید هر روز انجام داد. این بهترین نرمش است.
این نرمش را زنان باردار نیز میتوانند انجام دهد؛ البته زن باردار فقط باید روی کمر برود و بیاید و روی شکم نرود که به بچه آسیب برسد. این نرمش، بهویژه برای کسانی که شکم بزرگ دارند، بسیار مناسب است. باید روی شکم و کمر غلتید تا موادِ رسوب کرده و فاسد بدن، بشکند و از بین برود. باید طوری شود که ظرف ششماه هیچکس دیگر شکم نداشته باشد. هرمقدار که توانستید، این نرمش را انجام دهید. بگذارید بدنتان عرق کند و خیس شود. در اثر نرمش نکردن، تمام منافذ بدن بسته میشود. باید با نرمش، آنها را باز کرد. باید از همه جای بدن نفس کشید.
نرمش دوم، مربوط به دست است. تمام قلب انسان به دست او متصل است؛ یعنی دست شما قلب شماست. ورزشهای دست، شامل باز و بسته کردن دست میباشد. این نرمش برای فعالیت قلب و نور چشمها بسیار مناسب است. این نرمش، دارویی فاسد نشدنی و بسیار مفید است. با انجام این نرمش بعد از یک ربع میبینید که ضربان قلب بالا میرود. این نرمش، مانع لخته شدن و غلظت خون میشود. همراه با این حرکت میتوانید مچ پاها را نیز به بالا و پایین حرکت دهید. این نرمش باعث انقباض و انبساط ماهیچههای پا و تقویت آنها میشود.
نرمش سوم، چرخش گردن به چپ و راست و بالا و پایین است. این حرکت را باید کشیده و آرام انجام داد. اگر یکهفته این کار را کردید و گردنتان درد گرفت، اشکالی ندارد. مثل آب کثیفی میماند که جابهجا شده است. بعد کمکم که حمام میروید، خوب میشود. حرکات گردن، شامل حرکت گردن به سمت بالا (عقب) و پایین، و چپ و راست میباشد. البته حرکات چرخشی گردن باید به آرامی و به میزان کم انجام شود؛ چون زیادی آن، آرتروز میآورد.
یکی از دلایل رنجش زنها از شوهرانشان
سلامتی، نیاز به بهداشت دارد و انسانی که بهداشت فردی و اجتماعی را رعایت نمی کند و با کثیفی زندگی میکند؛ هم کثیفی ظاهری – که شامل آلودگی دست و پا و ناخن و چشم و… میباشد – و هم کثیفی باطنی، که شامل معده و روده و اثناعشر و ریه و… میشود، چنین فردی نمیتواند راحت زندگی کند.
یک مسلمان حداقل باید روزی یکبار حمام برود و لباس زیر خود را دستکم روزی دو بار عوض کند. باید ناخنها، گوشها، چشمها و موهای سر، دست و پا را چکاب نمود.
میتوان گفت تا حدود شصت درصدْ کثیفی در بدن هر فرد وجود دارد. فردی که کثیف است، تنفسش با آلودگی میآید و میرود. چنین کسی چیزی بخورد یا نخورد، فرقی نمیکند.
امروزه به دلیل ضعف بهداشتی نمیتوان هیچ یخچالی را بدون دارو پیدا کرد. داروهای صنعتی هرچند خاصیتهایی نیز دارند؛ اما ضررهای وحشتناکی دارند و اعصاب و روان و روح انسان را به هم میریزند. علاوه بر این، بسیاری از بیماریها مربوط به طب نیست و و طبیب حق دخالت در آن را ندارد.
بهترین دارو برای جسم و روح انسان، بهداشت فردی و اجتماعی است. انسان باید روزی نیم تا یکساعت را برای نظافت خودش وقت بگذارد، لباسش را زود عوض کند. هم اینک، یکی از دلایل رنجش زنها از شوهرانشان، این است که مردها به بهداشت فردی خود مانند تعویض لباسهای زیر، رفع موهای زاید بدن و شستشوی بدن از عرق اهمیت نمیدهند. زنها یا روی گفتن ندارند یا اگر بگویند، با بداخلاقی مردها روبهرو میشوند که: «حتماً شیطان به سراغت آمده است، یا کسی را که از من بهتر است، دیدهای!». مسلّم است که زن، مردی را که از این شوهرِ کثیفش بهتر باشد، دیده است. چرا مردها سعی نمیکنند که بهتر باشند؟ مردها باید تمیزی، بهداشت و نظافت را رعایت کنند. بهداشت، اثر بسیار مثبتی در طول عمر دارد و مانند دارو عمل میکند و حتی نیاز به دارو را خنثی میکند.
درست است که غربیها پیشرفتهای چشمگیری داشتهاند، اما در همهچیز برتر نیستند. برای نمونه، هرچندغربیها در توالتها امکاناتی برای شست و شو ندارند، اما وقتی بیرون از توالت دست را میشویند، برای خشک کردنِ دست، وسیلهای را گذاشتهاند که با هوای گرم، دست را در چند ثانیه خشک میکند؛ بدون اینکه نیازی به حوله یا چیز دیگر باشد؛ این خیلی خوب است. در فقه شیعه نیز آمده است که بهتر است پس از شستن بدن، آن را با چیزی خشک نکنیم؛ چون حوله به پاکیزگی آب نیست و هنگامی که دست را میشوییم و دوباره به حوله میزنیم؛ دوباره دستمان را کثیف میکنیم. حتی اگر دست و صورتمان را با دستمال کاغذی خشک کنیم، خود دستمال کاغذی نیز پر از پرز و غبار است و نباید آن را به چشم و دست مالید؛ زیرا عامل انتقال ویروس است.
از طرف دیگر غربیها بعد از رفتن به توالت، خود را نمیشویند و به جای آن، روزی یکبار دوش میگیرند؛ اما مسلمانان یکذره و یکلحظه آلودگی را به خود نمیپذیرند. در آیین ما، کراهت دارد که فرد جُنب بماند و یک لحظه آلودگی را به خود نمیپذیرند و سریع غسل می کنند. مؤمنین نیز اگر وضو نداشته باشند، بیقرار میشوند. اگر میبینید بیقرار نمیشوید، بدانید ایمانتان ضعیف است. در گذشته سفارش میکردند که انگشتر نوشتهدار دستتان کنید تا به خاطر آن، دائمالوضو باشید. یک مسلمان، یک شیعه، یک عالم نباید بیوضو باشد. پس غربیان در کنار این خوبی، آن عیب را هم دارند؛ مثل اینکه کسی کراوات یا پاپیون بزند و گیوه به پا کند. اسلام، دینی پیشرفته، مدرن و بهداشتی است.
برخی برای انجام بهداشت فردی بهانه جویی میکنند و میگویند «کار داریم!» وقتی انسان نظافت و بهداشت ندارد، کار به چه درد او میخورد؟! بهویژه که امروزه ماشین لباسشویی کار انسان را راحت کرده است. همهٔ این ماشینها به آب کر متصل است و لباس را پاک تحویل میدهند. حتی اگر یکبار نیز به آب کر متصل شود، لباس را پاک میکند.
انسان باید مثل یک عروس تمیز باشد. ملائکه نیز همگی مجرد – یعنی صافِ صاف و جوان – هستند. اما بیشتر مردم روحیات افراد پیر را دارند. کسی که عشق از دلش افتاده باشد، مرده است و بیخودی نفس میکشد؛ چنین کسی فقط برای وارث زحمت میکشد.
یکی از نشانههای عشق، بهداشت و نظافت است. انسان باید گوش پاککن، مسواک و ناخنگیر شخصی داشته باشد. ما باید آنقدر زیبا و خوب زندگی کنیم که هر کافری که ما را میبیند، عاشق ما شود؛ نه اینکه ایراد بگیرد که این چه مؤمنی است که لباسش پاره یا کثیف است…؟ نگذارید مردم و زن و بچهٔ شما حالشان از دین به هم بخورد.
مؤمن باید لباس زیر را روزی یکبار یا دوبار عوض کند. مگر لباس زیر را چند ساعت میتوان نگهداشت که بو نگیرد. یا برای مثال درب خانهها – چه داخلی چه خارجی – اغلب کثیف است. کشورهای پیشرفته درهایی را درست کردهاند که به طور هوشمند باز و بسته میشود؛ بدون اینکه نیاز باشد به آن دست بزنند. این خیلی خوب است که افراد، پیدرپی با دست کثیف به این درها دست نزنند و آن را آلوده نکنند. پس چه بهتر که درها بدون دست زدن، باز و بسته شوند.
از آن جا که بهداشت بسیار مهم است، اگر مسلمانی آلودگی و کثیفی ببیند، جزو موارد نهی از منکر است و میتواند نسبت به آن تذکر بدهد. ما گاهی فکر میکنیم بهداشت برای خودنمایی است؛ درحالیکه بهداشت برای سلامت است.
بیشتر لباسهایی که امروزه مردم به تن میکنند، میکروبزاست. لباس را نباید آنقدر به تن کرد تا پاره شود. این لباسهای پلاستیکی به هیچوجه پاره نمیشوند. سی سال هم که به تن بکنند، پاره نمیشود. تنوع، تعدد و تفاوت لباس، سنگینی و سبکی لباس و رنگ آن، باعث شادیبخشی به روح و روان انسان میشود. به ویژه لباسهای تاریک، کدر و قهوهای، خیلی زیانآور است. تمام اینها ضعف اعصاب میآورد. لباسهای روشن و شاد، برای روح انسان، بسیار مناسبتر است.
ورزش یکی از بهترین راهها برای تقویت اراده است
چنین نیست که ترکیبی از زیباترین غذاها نیروزاترین آن باشد. همیشه ضعف مزاج انسان با غذای اشرافی تقویت نمیشود. بیشتر غذاها با ورزش و تربیت جسمانی است که نیروی خود را آزاد میکند و به تعبیر دیگر، بدن انسان با ورزش است که قدرت جذب انرژی غذاها را به دست میآورد.
تحرک و ورزش با هماهنگی غذا با مزاج است که میتواند بدن را برای جذب خوب غذا آماده سازد و سلامت آن را تأمین نماید؛ ولی فشار نباید چنان زیاد شود که در بدن ایجاد حساسیت کند و جسم مانند اسبی فراری و لگام گسیخته گردد.
تأثیر ورزش تنها محدود به سلامت جسم نیست و روان آدمی را نیز سالم مینماید. برای نمونه، با ورزش میتوان وسواس را از فرد وسواسی دور نمود. وسواسی کسی است که ارادهٔ خویش را از دست داده و آن را رها گذارده است و عنان آن را در دست ندارد، از این رو نمیتواند تصمیم بگیرد، حکمی دهد و کاری را بدون تکرار انجام دهد. ما برای رفع وسواس از فرد بیمار، ورزش را توصیه میکنیم.
ورزش یکی از بهترین راهها برای تقویت اراده است. متأسفانه گاه برخی ساعتی را به وضوی خویش میگذرانند. چنین کارهایی غیر دینی و چنین افرادی بیمار هستند و باید نخست از خود با ورزش رفع بیماری نمایند و سپس به امور دیگر بپردازند.
سفارش قرآن کریم این است که انسان در کارها سخت نگیرد وگرنه به سختی و ناملایمات مبتلا میشود و دچار وسواس میگردد. دقت خوب است اما دقت بیش از اندازه باعث بیتوجهی انسان میشود.
هماینک بیشتر قیافهها بر اثر نداشتن ورزش ناهمگون شده و از وزان طبیعی خارج گردیده است. نقش ورزش در سلامت جسم چنان است که فرد معلولی را میتواند بهتر از فردی نماید که سالم است اما ورزش نمیکند. این در حالی است که معلولیت جسمی حکایت از معلولیت روحی دارد و باعث ضعف روح میشود و فرد معلول را از فعالیتهای عادی و عرفی باز میدارد. معلولان و مجروحانی که نشاط دارند، به سبب ورزش است و آنان از ورزش است که قوت و روحیه مییابند. تحرک زیاد و ورزش است که به آنها توان و نیرو میدهد تا به اندازهٔ انسانی معمولی که ورزش نمیکند قوت یابند.
تأثیر آلودگی معده بر سایر اعضای بدن
انسان لباس یا بدن کثیفش را با آب و مواد شوینده شستوشو میدهد، اما معده و روده را با چه چیز میتوان شست؟
فضولات و رسوبات فراوانی در معده و روده وجود دارد که با وجود آن، آدمی از هر کاری باز میماند. برای مثال، یک محصّل زمانی که به درس گوش فرا میدهد، درسی را که میشنود، همهٔ وجود او را سیر میکند تا به مغز برسد. این درس، آلودگیها را هم با خود به مغز میبرد.
شکم انسان و روده و معده حامل «ازره» و آلودگی است. وقتی معده و روده را شستشو نمیدهیم، دهان بوی بد میگیرد، دندانها خراب میشود، گوش وِزوِز میکند، چشم پلک میزند و میپرد، همهٔ اینها به دلیل آلودگی معده است.
بسیاری از مردم، بدنها، معدهها و رودههایشان پر از میکروب و ویروس است و متوجه نیستند. معده پر از آشغالهایی است که تخریبکنندهٔ بدن است. این آشغالها باید تخلیه شود. اگر کسی معدهاش دچار اشکال باشد، مغزش خوب کار نمیکند و نمیتواند استعدادش را خوب به کار بگیرد. اگر معده تمیز باشد، مغز انسان علم و قدرت پیدا میکند. اینکه میفرماید «المعدة محل کل داء؛ همهٔ بیماریها در معده است»، برای همین است.
یکی از دلایلی که برخی از مردم به راحتی خوابشان نمیبرد یا به راحتی از خواب بر نمیخیزند، این است که معدههای آلودهای دارند. انسان وقتی میخواهد بخوابد، باید بهداشت معده را انجام دهد. وقتی این میکروبها در معده نباشند، انسان راحت خوابش میگیرد. آیا اگر بیستنفر با اسب دور خانه شما بدوند، شما خوابتان میبرد؟ وقتی در معدهٔ انسان، میکروب، ویروس و آشغال وجود دارد، تمام درون انسان را بمباران میکنند و در مغز جولان میدهند و در نتیجه انسان خوابش نمیگیرد. هنگامی که این فرد پیش یک روانشناس ناشی میرود، به او میگوید: از یک تا صد بشمار تا خوابت ببرد.
بدنها میکروبهایی دارند که باید تخلیه شود؛ اما چگونه؟ اگر کسی در طول شبانهروز مقداری ترشی مصرف نکند، حتماً بدنش پر از میکروب است. سرکه یا آبغوره یا آبلیمو یا هرچیزی که ترش و اسیدی باشد، میکروبهای بدن را از بین میبرد. هم چنین شیرینیها زیانآور است؛ چون تراکم انرژی ایجاد میکند و موجب ایجاد رسوبات در رودهها، عروق و اعصاب میشود. هم چنین سعی کنید آب بیشتری مصرف کنید؛ چون در محیط ما مواد جامد بیش از مواد مایع مصرف میشود. باید آبمیوه، آبگوشت، آش و سایر مایعات را مصرف کنیم. پس اول ترشی و سپس آب زیاد مصرف کنید.
شش آزمون برای سلامتی
تأکید روانشناسی تجربی بر ارتباط بین بدن سالم با روان سالم است؛ از اینرو، برای دستیابی به روان سالم، باید مراقب سلامتی جسم بود. در این زمینه ابتدا باید بیماریهای عمومی را مورد توجه قرار داد.
هشتاد تا نود درصد از بیماریها مربوط به بیماریهای عمومی است. باید با روانشناسی تجربی، و بدون مراجعه به پزشک، این مشکلات را برطرف نمود. میتوان یکدسته از عوارض را با توجه به وجود درد یا نبود آن، تست کرد و نمره داد که آیا فرد، سالم است یا بیمار؟ هرکسی میتواند این آزمایشگاه را در خانهٔ خود راهاندازی کند.
همانطور که گفته شد، در روانشناسی تجربی، انسان باید خود را آزمایشگاه خویش قرار دهد تا بتواند مشکلات جسمی و روانی خود را حل نماید. این روندی که در کشور ما باب شده است، کاملاً غلط میباشد و نتیجهاش این میشود که ایران از بزرگترین مصرفکنندگان دارو در جهان میگردد؛ حال آنکه انسان باید طبیب خویش باشد و برای سلامتی خود تلاش کند.
انسان باید بتواند حدود نود درصد مشکلات خود را برطرف نماید. هرکسی باید بیماریهای عمومی خود را بشناسد تا قادر به درمان آنها گردد. هرکس که این امراض را بشناسد و مورد اهمیت قرار دهد، میتواند از بدنی سالم بهرهمند شود و دچار بیماریهای خطرناک و مزمن نگردد؛ چراکه امراض عمومی، نشانهای از مشکل و هشداری در جهت رفع آن هستند. از آنجا که ما خوددرمانی نداریم، برخی از بیماریهای مهلک، مانند سرطان را در خود ایجاد نمودهایم.
آزمون نخست؛ سرماخوردگی
نخستین آزمون برای این منظور، این است که ببینید در طی یکسال چندبار سرما میخورید؟ اگر کسی زیاد سرما میخورد، یا در اثر ضعف است یا در اثر وجود عفونت در بدن. یکی از عوامل یا عوارض بیماری در انسان، سرماخوردگی است که میتواند به مرگ هم منجر شود. باید انسان وضعیت جسمانی خود را در یک دفتر ثبت نماید. انسانی که قوی باشد، هر اندازه هم که ویروس بخورد، بیمار نمیشود. با ورزش و یکسری از غذاهای ویژه میتوان ضعف، سستی و عفونت را از بدن خارج کرد. حتی یک سرفه میتواند از عوارض عفونت باشد.
آزمون دوم؛ اسهال
دومین آزمایش، بررسی تعداد دفعات ابتلا به بیماری اسهال در طی یک سال است. هر فرد باید ببیند سالی چندبار به این بیماری دچار میشود. اسهال، بدن انسان را ذوب میکند. عامل این بیماری، عفونت است. حتی باید دید هردفعه چه مدت اسهال طول میکشد. بر اساس این عوامل، میتوان معدل سلامت بدن را به دست آورد. اگر کسی در ظرف یک سال، به سرماخوردگی و اسهال مبتلا نشود، یعنی بدنش سالم است. بروز اسهال، اعلام جنگ و خطر است که در صورت عدم درمان، میتواند منجر به مرگ هم بشود. مسمومیت نیز یک نوع عفونت در بدن است. معده باید عاری از عفونت شود تا این بیماریها درمان گردد. تنفس سالم و پاک نیز بسیار مهم است. حتی در وسط زمستان هم نباید خود را در فضای بسته قرار داد؛ زیرا در فضای بسته، عفونت وجود دارد؛ بهویژه اگر افراد زیادی در آنجا وجود داشته باشند. بینی افراد، بادی با سرعت زیاد از خود ساطع میکند که میتوان آن را با دستگاههای پزشکی ملاحظه نمود. گرد و غبار نیز بسیار تأثیرگذار است که متأسفانه با عدم توجه خانوادهها به آن، وارد ریه و معده افراد میگردد. با وجود اینکه روی فرشها جارو میشود، اما میکروبهای زیر فرشها – که بسیار بیماریزا هستند – همواره مورد غفلت واقع میشود.
نوع عفونتها از اجتماعات عمومی – مانند مساجد، مدارس و بیمارستانها – ناشی میشود. عفونت با نرمی ویژهای، مانند رویش گیاه از صخرهها و یا آسفالت، از فرش بالا میآید و وارد بدن ما میشود. یک تنفس میتواند تا یک کیلومتر برد داشته باشد؛ چه رسد به یک فضای دربسته با گرد و غبارِ آلوده.
آزمون سوم؛ یبوست
سومین آزمایش، یبوست است که بدتر از اسهال میباشد. چاقی، قند خون و فشار، معلول یبوست میباشد. اگر اسهال به طور دفعی میتواند کشنده باشد، یبوست به طور تدریجی فرد را از پای در میآورد. فرد چاق، به علت عدم دفع مناسب، دچار یبوست میشود که این خود، عامل چاقی فرد میگردد. عامل اکثر بیماریها چاقی است. اگر فردی دچار اسهال و یبوست نگردد، بدنش سالم است. چربی، فشار و قند، به خون بستگی دارد که یبوست، عامل آن میباشد. البته قند خون میتواند منجر به چاقی و در برخی از موارد، منجر به لاغری شود.
خداوند، بدن انسان را مثل یک ماشین با مکانیسم قانونمند آفریده است که هرگونه مشکلی در آن، با هشدار همراه است. مصرف نان و برنج و گوشت و عدم مصرف مایعات و سبزیجات، عامل یبوست میگردد؛ از اینرو، باید ببینیم عقل سالم در کدام بدن سالم است. هیچ معصومی دچار یک بیماری مستمر نبوده است. حتی خوابهای پریشانی که به طور مستمر دیده شوند، از عوارض بیماری به شمار میروند. اگر خوابهای آشفته بدون تعبیر است، از اینروست که معلولِ بدن ناسالم میباشد. میتوان با کمترین هزینه، بدن سالم داشت. به عبارت دیگر، مدل سلامت بدن را با این سه عامل – یعنی سرماخوردگی، اسهال و یبوست – به دست آورد.
آزمون چهارم؛ سرگیجه، سردرد، تهوع و رعشه
چهارمین آزمایش در بیماریهای عمومی، سرگیجه، سردرد، تهوع و رعشه است. اکثر بدنها رعشه دارند. به اندازهٔ وجود رعشه، در بدن بیماری وجود دارد. باید دید هر چندوقت به چندوقت فرد دچار سرگیجه یا حالت تهوع میشود؟ اگر این چهار شاخص وجود داشته باشد، ناشی از جفت ناسالم و خشکیده است. وجود رعشه و سردرد، نشانهٔ وجود بیماری در بدن است.
منشأ سردردها یا از نخاع است و یا از معده. رعشهها نیز یا از اعصاب ناشی میشوند یا از مزاج. تهوع، از معده و مزاج حاصل میشود. گاهی عامل سردرد، مغز است؛ مثل میگرنها که خود بیش از صد و پنجاه نوع میباشد که دنیای پزشکی هنوز آنها را به درستی کشف نکرده است. «ویار» در مادران باردار، به این معناست که هنوز بدن وی آمادگی لازم را برای دوتا شدن ندارد و هرچه مقدارِ ویار کمتر شود، نشانهٔ این است که بدن او سالمتر است. بسیاری از سِقطها و مشکلات جنینی، به علت باداری نادرست است. این مادران باید بستری شوند؛ وگرنه به علت کوتاهی والدین، جامعه و یا پزشکان و حتی طب، فرزند ناسالم و معلول به دنیا میآید. اکثر بیماریهای روحی جسمی کودکان، ناشی از عدم رسیدگی به جنین است.
آزمون پنجم؛ بوی دهان و معده
همانطور که پیشتر گفته شد، برخی از امراض عمومی، مانند نفخ معده، علاوه بر دلپیچه و دلدرد، از معده است و حتی میتواند به نابودی فرد منجر گردد. «بو» از دیگر شاخصهای سنجش سلامت فرد میباشد. بوی تعفّنِ حاصل از دهان یا معده، میتواند عامل هشداردهندهٔ یک بیماری خاص باشد. اگر ادرار و یا مدفوع بو بدهد، یا اگر دست و پای شخصی بو بگیرد و یا اگر یک روز بعد از حمام رفتن، زیر بغل یا کف پای کسی بو بگیرد، همه و همه میتواند آزمایشگاه خوبی برای خوددرمانی باشد. ممکن است گفته شود اعصاب فردی خراب است؛ اما در واقع علت خراب بودنِ اعصاب وی از معده باشد؛ از اینرو، باید در جستجوی علت بود.
اعصاب چیست؟ اعصاب مثل IC یا مدارهای یکپارچهای است که بر روی بوردهای الکترونیکی قرار دارد و در سرتاسر بدن، منتشر است. طبق علم کنونی، میلیاردها عصب در بدن وجود دارد؛ اما با پیشرفت فنآوری و علم پزشکی در آینده خواهند دید که انسان، ترکیبی از عصب است، نه گوشت و استخوان. تمام بدن، حتی موهای آن، غرق عصب است.
وقتی میگویند «المعده محل کل داء» یعنی باید هر فردی خوراک سازگار با معدهٔ خود را پیدا کند، نه اینکه مادر یا همسر، غذایی را برای کل خانواده تهیه نماید و بقیه بخورند؛ بلکه باید هر شخص، غذای ویژهٔ خود را درست کرده و میل نماید. خوددرمانی، این نیست که یکنفر برای همه آشپزی کند. این نشانهٔ یک زندگی مستبد است. بیسبب نیست که عمر انسانها کاهش پیدا کرده است.
خوراکهای تکراری – مانند برنج، نان و ماکارونی – نه تنها ظاهرِ فرد را خراب میکند، بلکه وارد بدن وی میگردد و حتی اندیشهٔ او را نیز تخریب میکند. این شعر مولوی که:
«ای برادر تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای»
صحیح نیست؛ زیرا حتی استخوان، معده و روده نیز اندیشه است. کسی که معدهاش بو بدهد، علمش نیز بو میدهد. شخصی که بدنش سالم نیست، روحش نیز ناسالم است.
خرافات در علوم نیز از معده است، هر کسی میتواند با معدهٔ سالم و حتی کمترین سواد، بهترین حرف را بزند؛ اما هیچکس نمیتواند با معدهٔ خراب و بالاترین سواد، کمترین حرف مفیدی بزند. معده با مغز چنان ارتباطی دارد که میتوان ادعا نمود معده و مغز، دو پایگاه تمام تحققات انسانی است. باید کمی از شبانهروز را صرف تغذیه نمود.
باید به بوی بدن خود توجه نمود. یکی از مصادیق طهارت، آبخوردن پس از بیدار شدن، حتی قبل از گزاردن نماز صبح است که باعث تطهیر معده و روده میشود. طهارت معده، بالاتر از طهارت ظاهری است. صبح ناشتا میتوان حتی تا ششلیوان آب نوشید. اگر با خوردن آب، معده درد گرفت، این نشانهٔ بیماری در فرد است. انسان سالم اگر ده لیوان آب هم مصرف کند، هیچ مشکلی پیدا نخواهد کرد. انسان سالم، حتی قادر است ناشتا ده لیوان آبلیمو بنوشد و معدهاش مشکلی پیدا نکند.
آب، بهترین آزمایشگاه برای بدن انسان است. هنگامی که میخواهند پنجری تویوپ را بگیرند، ابتدا در آن باد کرده و سپس آن را در آب فرو میبرند. به همین منوال، لولههای گاز را دو برابرِ فشار گاز، از باد پر میکنند تا نشتی آن لوله مشخص گردد. اگر بخشهایی از یک معده مرده یا خفته باشد، میتوان با نوشیدن آب، آن را تشخیص داد. اگر بخشهایی از یک معده مرده یا خفته باشد، میتوان با نوشیدن آب، آن را تشخیص داد. اگر خوردن ششلیوان آب، صبح ناشتا برای معده مشکل ایجاد کند، قطعاً نشانهٔ بیماری است.
اینهمه بیماری در مردم به خاطر نبود خودپیشگیری است. زنِ خانه مسئول غذا نیست. اگر زنی غذای منزل را تهیه میکند، یا از کرامت و لطف وی است، یا به او ظلم شده است. اینکه میگویند «الرجال من الاشرار» به همینمعنا است؛ زیرا پیوسته به زنها ظلم میشود.
معده، شاسی بدن است که باید هر از گاهی آزمایش شود. گاهی حتی دلشوره ممکن است از معده یا از اعصاب باشد. هر روز نمیشود به آزمایشگاههای صنعتی یا پزشک رجوع کرد؛ اما میتوان هر روز خوددرمانی کرد و بدن خود را آزمود. خوددرمانی از لحاظ اقتصادی نیز مقرون به صرفه است. بیشترین امراض، از غذاهای گرانقیمت حاصل میشود. گوشت، از جمله گرانترین خوراکها است.
عدم مصرف سبزیجات و میوهجات، یکنوع خودکشی تدریجی است. متأسفانه مصرف سبزیجات در مردم بسیار پایین است. یکی از دلایل عدم تمایل مردم به سبزیخوری، دشواری پاک کردن آن است. این نشان از عدم آموزش لازم برای سبزیپاککنی دارد؛ میشود بیست دسته سبزی را در مدت ده دقیقه پاک نمود. چون مردم سبزیپاککنی بلد نیستند، سبزی نمیخرند و نمیخورند. یکی از عوامل بوی معده، نخوردن سبزیجات است. بیشتر معدهها بو دارند. ما همواره سفارش کردهایم که هنگام روبوسی، دهان خود را ببندید و سخن نگویید. میتوان نَفَس را حبس نمود تا بوی بدن دهان، از مصادیق آزار مؤمن نباشد. معانقه با دهانِ بودار، اشکال دارد.
متأسفانه مصرف گوشت و نان در مردم بسیار بالاست؛ اما مصرف سبزی چنین نیست. انواع کلم باعث شستشوی معده میشود. تمام بوی معده برای نان، گوشت و چربی است. اگر کسی سبزی مصرف کند، بوی معده نخواهد داشت. سبزی مثل آب است که میتواند خشکی و یبوست را از بدن دور نماید. کاهو، کلم و سبزیجات، حیاتبخش و سالمسازِ معده هستند. مقدار مصرف میوهجات و سبزیجات باید دو برابر خوراک باشد. ارزانی سبزیجات به علت عدم اعتنای مردم و نداشتن اهمیت برای ایشان است.
باید برای تغذیه، وقت متناسبی صرف کرد: «انظر الی طعامک و شرابک». فعل امرِ «انظر»، مفرد است؛ یعنی خودت به خوراک و نوشیدنیهای خود توجه کن، نه کس دیگر مثل همسرت. باید به غذای خود نگریست؛ چه قبل از خوردن و چه پس از دفع آن به صورت ادرار و مدفوع.
ما در زندگی خود تعادل نداریم. یکی از مصادیق استبداد این است که دیگری غذای انسان را درست کند. غذایی که دیگری برای انسان میپزد، معلوم نیست که به درد او بخورد. پس انسان باید در آمادهسازی غذای خود نقش داشته باشد.
نکتهٔ دیگر اینکه باید دید سرمایهدارها بیشتر مریضاند یا فقرا؟! میتوان به درمانگاهها یا آزمایشگاهها رجوع کرد و این مسئله را دریافت. آیا یخچال فقرا بیشتر حاوی دارو است یا یخچال ثروتمندان؟! میتوان تعداد محدودی – مثلاً صد نفر – را از هر دو دسته با هم مقایسه نمود. خودخوری و پرخوری، نتیجهای جز بیماری ندارد.
یکی دیگر از مشکلات ما این است که سوخت و ساز بدن ما کم است. اگر در گذشته آبگوشت و نان مصرف میکردند یا حتی برنج پرنشاسته میخوردند، آن را با کار سنگین – مثل کار در مزرعه – میسوزاندند. اگر فردی سوخت بدنش پایین است، باید آن را با ورزش جبران نماید. نمازِ بیورزش، مثل نمازِ بیوضو است. اگر اسلام در قدیم بر ورزش به اندازهٔ نماز تأکید نمیکرده است، به خاطر این بوده که مردم صبح تا شب کار میکردهاند؛ ولی اکنون باید وجوب ورزش را دریافت. نود درصد بیماریها به علت سوخت کم بدن است. نماز خودش نوعی ورزش است. نماز واقعی، نیاز به انعطاف و حرکت بدن دارد.
امروزه بدنها زنده نیستند یا قسمت زیادی از آنها مرده است. کسی که نمیتواند نیمساعت در روز بدود یا نرمش کند، بدنش مرده است. میتوان به علت کمبود وقت، از همهچیز گذشت، اما نباید از ورزش کم گذاشت. بسیاری از امراض به خاطر رکود بدن، معلوم نمیشود؛ چون بدن برخی مانند یک مجسمه است. باید مثل باد بستن در لوله، بدن را آزمود. باید ورزش کرد و کمترین نوع آن، غلتیدن روی زمین (ورزش غلت زدن روی زمین) است، که هم نیاز به باشگاه ندارد و هم بسیار ارزان است. این نوع ورزش که در این نوشتار در مقام بیان کلی آن نیستیم مانند غلت زدن الاغ روی زمین است. این حیوان چون از طرفی بار زیادی را با خود حمل میکند و از سویی علوفه زیادی میخورد، برای رفع خستگی و نیز هضم غذایی که میخورد از این ورزش بهره میبرد.
برای چه باید هفتادسال با بیماریهای گوناگون زندگی کرد و برای چه نباید دویستسال سالم زیست؟! حضرات معصومین نیز همه به شهادت رسیدند؛ وگرنه مانند امام زمان (عج) میتوانستند عمر طولانی داشته باشند.
یکی دیگر از مواردی که هشداردهندهٔ بیماری است، آب یا بزاق دهان میباشد. ترشی آب دهان، خشکی آن، بیمزهگی و یا بودار شدنِ آن، حاکی از بیماری است. باید دید که بزاق خشک است یا نرم، ترش است یا بیمزه و آب است یا کف؟ باید دید که هنگام تهوع، اول آب بیرون میآید یا خیر؟
آزمون ششم؛ پوست و مو
بسیاری از بیماریها، حتی سرطان، زمینهٔ پوستی دارد. یکی از این امراض، خارش است. شما باید ببینید: چهقدر بدنتان جوش میزند؟ کورک – که انباشتهٔ جوش است – چه؟ چهقدر پوست بدنتان دانه دارد؟ آیا بدنتان صاف است یا پستی و بلندی دارد؟ متأسفانه بدن صاف، که حاکی از روح سالم میباشد، کم است. بدنِ پُر مو نمیتواند نابغه باشد. انسان پشمالو، دارای سوراخهای درشت و دچار فزونی پیازچههاست. گاهی عفونتها باعث پیاز و پیازچه میشود. هرچه بدن کمموتر باشد، بدن سالمتر است.
آیات متعدد قرآنی وجود دارد مبنی بر اینکه خداوند به حیوان، اندکی کم داده است و او حیوان آفریده شده و یا اندکی به او بخشیده و او انسان شده است. اوّلی، صاحب بالاترین درجه در میان حیوانات است و دومی دارای پایینترین درجه در میان انسانها میباشد؛ تفاوت ایشان به یک نخود است. برخی از حیوانات در مرز انسانیت، و برخی از انسانها در مرز حیوانیت هستند.
مشکلات پوستی، قابل درمان است. خوردن گوشت مرغهای هورمونی، موی بدن را افزایش میدهد. خانمها بیشتر باید به این نکته توجه کنند که از غذاهایی مانند گوشت مرغ کمتر استفاده کنند. زنها باید بیشتر از مردها مواظب خود باشند؛ چون تجاذب هورمونها در ایشان بالاتر است. برخی از سرطانها به علت عدم رسیدگی به زنها و نبود بهداشت در ایشان است. گاه برخی از زنان در سنین بالا هورمونهای رشد موی بدنشان شروع به فعالیت ناموزون میکند و این خود مصیبتی برای آنان است. باید موهای بدن را مطالعه کرد که آیا صاف است یا پیچیده، ریز است یا درشت، زیاد است یا کم، زرد است یا مشکی؟ پوست بدن از خوراک ارتزاق میکند.
ما باید خوددرمانی را بلد باشیم. من یازدهساله بودم که طب میخواندم. البته استادم – مرحوم دکتر علفی – در ایران بینظیر بود. اینکه میفرماید «من عرف نفسه فقد عرف ربه» باید دید که نفس به چه معناست؟ تعدد نفس، بسیار است: از نفس عالی گرفته تا نفس نازل. باید ابتدا تن را شناخت، سپس بدن را و بعد روح را. بنابراین باید پیوسته پوست بدن را کنترل کرد. بهترین جایی که میتوان پوست بدن را در آیینه دید، حمام است. آدمی که در حمامش آیینه نیست، عقبمانده است. باید صبح به صبح خود را در آیینه چک نمود. مؤمن باید با آیینه زندگی کند. مگر غفلت چیست؟ نداشتن آیینه موجب بیماری روانی، کاستی، سستی، یأس و کجی میشود. باید در آیینه دید که چشم هر روز چه تغییراتی میکند. هر اندازه که انسان با آیینه کار میکند، نشانهٔ این است که امید دارد، زنده و تازه است. از لحاظ روانشناسی، انسانهایی که با آیینه مأنوساند، زیباتر و خوشروتر از سایرین هستند.
گاهی قوز انسانها به سبب نداشتن نرمش و ورزش است که باعث اشکال فیزیولوژی، استخوان، کمر، پا و گردن میشود؛ از اینرو، میتوان گفت ورزش مهمتر از نماز است؛ نماز، ابتدا با ورزش آغاز میشود، سپس با اذکار؛ نماز، بهترین ورزش است. اگر به حرکات نماز نگریسته شود، میتوان دریافت که نماز یکنوع رزمایش است.
تمام حقیقت انسان در پوست او قرار دارد. اکثر بیماریهای پوستی به سبب مصرف گوشت، برنج و نان است. باید مقدار زیادی سبزی مصرف شود. برنج و نان، غذای اصلی نیست، ما خودمان آنها را غذای اصلی قرار دادهایم.
پوست، پیازِ پوست و موی پوست را باید دائماً کنترل کرد. باید دید کجای پوست، مو دارد؛ گاهی یک جای بدن باید مو داشته باشد، اما ندارد و قسمتی هم نباید مو داشته باشد، ولی دارد. بدن مثل یک باغچه میماند. باید صافی، نرمی، سفتی، و لَختی پوست، متنوع باشد. البته اینها همه قابل درماناند.
پوستی که زیاد جوش یا کورَک میزند، شفاف نیست و یا زبر است، این به خاطر مصرف خوراکهای پرکالری، مانند گوشت و نان و برنج است. عفونت، سرطان، فشار خون، قند، چربی و سکته، ناشی از همین است. برای برخی از افراد، جایز نیست این خوراکها را داشته باشند. میوهجات و سبزیجات، تا حد زیادی روی پوست اثر مثبت میگذارد. کورک بر روی پوست، مانند تصادف جادهای و کشتار میماند. بدن انسان نباید جوش و خارش داشته باشد. اکثر کسانی که اهل دود – مثل تریاک – هستند، خود را زیاد میخارند. اعتیاد، بدن را خراب میکند.
اگر کسی سبزی نخورد، عمرش کوتاه شده و مانند جانوران وحشی میشود. گوشتخواری باعث خشونت میگردد. مصرف زعفران، مانع از بروز سکته شده و رگها را باز مینماید.
بدن انسان سه قسمت دارد: سر، پا و بین ایندو. سرماخوردگی به مخ، مخچه، نخاع، گوش، گردن و حتی پا مربوط است؛ اما یبوست و اسهال معده را متأثر میسازد. در بسیاری از موارد، سرماخوردگی از پا ناشی میشود.
اگر میگویند «من عرف نفسه فقد عرف ربه» به این منظور است که بدن خود را بشناس. باید بدن خود را شناخت.
رشتهٔ پرورش و زیبایی اندام
در دنیای امروز از میان رشتههای گوناگون ورزشی، رشتهٔ پرورش و زیبایی اندام، از رشتههایی است که بهطور خاص به مسألهٔ پرورش و ریخت مناسب اندامهای انسان، توجه و عنایت ویژهای دارد و شاید بتوان گفت که در میان همهٔ ورزشهای متداول، چنانچه از عوارض جانبی و بدآموزیهای موجود تهی گردد، از بهترین و سالمترین رشتههای ورزشی جهان است.
در این رشتهٔ ورزشی، پرورشکار میکوشد تا با استفاده از تکنیکها، راه کارها و ابزارهای مختلف ورزشی و نرمشی، شاگردان علاقهمند به این رشته را در جهت داشتن اندامهای زیبا و هماهنگ و نیرومند یاری برساند.
آنچه در این رشته از اهمیت ویژهای برخوردار است، این است که همهٔ اندامها و عضوهای ظاهری بدن به گونهای هماهنگ و همخوان رشد و پرورش پیدا کنند و از اعتدال و تناسب ویژهای برخوردار شوند؛ از این رو برخورداری از پرورشکار ـ آن هم پرورشکاری بصیر و با تجربه که از دانش کافی نسبت به این رشته بهرهمند باشد ـ نقش اساسی در رشد و شکوفایی هماهنگ و همه جانبهٔ اندامها دارد؛ زیرا چنانچه کسی پرورشکار نداشته باشد، یا داشته باشد، ولی از تجربه و دانش کافی برخوردار نباشد، ممکن است تناسب و اعتدال لازم در شکل و ریخت اندامها پدید نیاید و در نتیجه شخص با وجود داشتن اندامهای نیرومند و ستبر از اعتدال، جمعیت، حسن و زیبایی برخوردار نباشد.
در پرورش و تربیت روح و روان آدمی نیز مانند اندامها باید درست همین ملاحظات اعمال گردد؛ به این معنا که مربی بصیر و کاملی که بتواند اعتدال و استواری در پیکرهٔ روح آدمی پدید آورد، نقش اساسی در تربیت و پرورش معنوی آدمی دارد.
ضرورت شناسایی تواناییها و کمبودها
مؤمن باید در هر شرایطی؛ خواه عادی باشد یا غیر عادی، تواناییها، کمبودها و نقاط ضعف خود را شناسایی و ارزیابی کند و حوادث احتمالی را پیش بینی نماید و از حق تعالی برای رفع نواقص و مخاطرات مسیر خود، یاری و کمک بخواهد و خود را همواره محتاج و نیازمند و وابسته به حق بداند تا از راه بندگی، عبودیت و صراط مستقیم بیرون نرود.
توانایی افراد به اعتبار متعلق عادت یا اضطرار تفاوت دارد. یکی میتواند بیست سال یک بیماری را تحمل کند، ولی طاقت یک روز بی پولی را ندارد و زود تزلزل پیدا میکند. درس را میفهمد، ولی نسبت به نمازش کسل است. یا اگر همهٔ رزق را به رویش ببندند، تحمّل میکند و در این جهت پهلوان است، ولی هنگامی که به معصیت دیگری میرسد، توانایی ندارد و میلغزد؛ فردی در برابر کوه مشکلات سیاسی و اجتماعی پایدار است، ولی از ریاست و عنوان نمیتواند بگذرد و در راه حفظ جایگاه خود به همهٔ سختیها و فشارها تن میدهد. انسان باید در ابتدا خود را محاسبه کند و حالات، روحیات، متعلق عادات و اضطرار خود را در این مواضع و موقعیتها بسنجد و مورد شناسایی قرار دهد و در جهت رفع مشکلات خود بکوشد.
یکی از راههای شناختِ استعداد و حافظه این است که ببیند تا چه مقدار گذشتهٔ خود رابه یاد میآورد. یکی هشت سالگی را به یاد دارد، یکی شش سالگی را؛ یکی چهار سالگی را و حتی دیگری سه سالگی را. انسان باید استعداد، تقوا، منش اجتماعی و خانوادگی را پیش از بلوغ و در هنگام ورود به دوران جوانی و آغاز زندگی مستقل بررسی کند؛ در خوشی و سختی، معصیت و غیر معصیت، در برخورد با خانواده و با دیگران، در بیماری، در عافیت، در فقر، در نعمت، در موقعیت درسی و غیر درسی، در ریاست و غیر آن، در سیری و گرسنگی و در بیخوابی و پرخوابی، قدرت خود را ارزیابی و سبک و سنگین کند و آنگاه با یاری و کمک خواستن از خداوند، نقاط ضعف خود را برطرف کند، نواقص و کمبودهای خود را تکمیل و جبران و خوبیها را تقویت و دنبالهگیری کند.
نگاهی علمی و کوتاه به ارتباط میان نفس، روح و بدن
بین بدن و نفس تمایزی وجود ندارد. هم چنین روح و بدن از هم جدا نیستند. نباید بدن را از نفس و روح جدا دانست.
باید پرسید: اگر نفس را از بدن جدا کنیم، این نفس در کجای بدن قرار دارد؟ در قلب است؟ در ناف است؟ در کجاست؟
هم چنین روح، یکچیز قلمبه و بزرگ مثل باد در توپ نیست. روح، مثل انرژی و مثل حرارت و نیرو است که ارتباط با این لامپ و سیم دارد. در این سیمها و لامپها هیچچیز نیست؛ یک انعکاس و یک اِشراف است؛ از اینرو، در گذشته که لامپها را با سیم درست میکردند، این موضوع را نمیفهمیدند؛ اما حالا که فهمیدهاند سیم، کارهای نیست؛ لامپها را بیسیم درست میکنند. اگر میبینید که هنوز از سیم استفاده می شود، این از عقبماندگی است. حرارت، نیرو، حرکت، نور، روشنایی، هیچ احتیاجی به سیم ندارد.
روح، یکچیزی نیست که قلمبه شود و از جایی بالا بزند. اگر اینطور نبود، روح این بچه که با «انشأناه» وارد بدن شده و پنجاه سال زندگی کرده و یکچیز بزرگی شده است، چهطور میخواهد از بدن خارج شود؟ از هرجایی که بگویید، چهطور میخواهد خارج شود؟ به هیچوجه نمیتواند خارج شود.
باید گفت چیزی درون بدن جا نشده است؛ بلکه هر سلولی از بدن ما، آن هم نه سلول، بلکه هر جزء بسیار کوچکی – حتی کوچکتر از سلول – در بدن ما، تعین و تشخّص خودش، روحش میشود. روح، یک چیزی نیست که مثل آب توی لیوان یا کاسه باشد.
حال اگر فردی با این تصور زندگی کند، مثل کسی میشود که میگوید: «در حجامت، این خونهای کثیف را از بدن خارج میکنیم.» خون – چه تمیز چه کثیف – جایی نمیایستد که شما بخواهید آن را خارج کنید. خون، پیوسته در حرکت است. خونی که در چشم جریان دارد، یا خونی که در کف پا جریان دارد، یک خون است، پمپاژ میشود و حرکت میکند، وارد ریه میشود، با اکسیژنگیری تصفیه میشود، و دوباره پمپاژ میشود و در تمام بدن میچرخد. خونِ اجزای مختلف بدن، هیچ فرقی با هم نمیکند؛ چون ساکن نیست که بخواهید با تیغزدن، خونِ منطقهٔ خاصی از بدن را خارج کنید. از این رو، ما توصیه به انتقال خون به جای حجامت نمودیم.
شناخت ظاهر و باطن و حقیقت آدمی
در مورد ظاهر و باطن آدمی باید گفت حقیقت آدمی و انسانیت انسان در قالب ناسوت نمیگنجد. چیزی که ما صبح و شام از آدمی در دید ظاهر میبینیم تنها نمودی از انسان و ظاهری از آدمی است و چیزی که دنیا را اداره میکند و مدار روزگار ناسوتی بر آن قرار دارد همین نمود است؛ هرچند مدار هستی امکانی بر حقیقت انسانی میچرخد.
آنچه ما در دید ظاهر میبینیم انسان نیست. حقیقت انسان کمتر در دید ظاهر میآید و ظاهری که دیده میشود همان حیوان ناطق است که نطق آن حرفه و حیوانیت وی فن است.
ظاهر انسان با حیوانیت حیوان چندان تفاوتی ندارد و در موارد بسیاری کمتر از حیوان و پستتر از آن است. این دو نوع حیوان که در خانه و طویله یافت میشوند چندان تمایزی با هم ندارند و در تمامی برخوردهای عمومی، حکم یکسانی دارند. اگر گاو و الاغ خواب و خوراک دارند، زید و عمرو نیز دارند، اگر زید و عمرو خانه دارند، آنها نیز طویله دارند، اگر آنها از پوشاک استفاده میکنند، حیوانات نیز بهنوعی پوشاک استفاده میکنند. تنها تفاوت این دو گروه در نوع بهرهگیری از اشیا و امور است. طویله ساده است و خانه میتواند بسی وسیع و زیبا باشد. خوراک آن حیوان ساده است و خوراک این حیوان بس پیچیده، لذیذ و گواراست؛ هرچند بوی گند فضولات خوراک زید و عمرو به مراتب بدتر از خوراک گاو و الاغ است. البته بعد از تخلیهٔ این دو گروه، حیوانات خوراک مطبوع خود را مییابند و آدمی نه تنها در پی خوراک نمیرود، در بیشتر موارد خوراک برای او مطبوع نمیباشد.
پس آنچه به چشم میآید حقیقت آدمی نیست، خواه در خود باشد یا در غیر خود. هر کس را که میبینیم ظاهر اوست و باطن وی کمتر روشن میگردد و خود را که میبینیم دست، پا، چشم، گوش، لباس، خانه و مال است و خودی خود ما به چشم نمیآید و تصور نمیگردد.
هر کسی چشم، گوش، کفش، کلاه، خانه و مال را میشناسد و برای تمامی این امور تنها ظاهری در نظر دارد و بس. خود، پدر، مادر و فامیل را تنها به اطلاعات شناسنامهای آنان میشناسیم؛ ولی از اینکه خود ما چیست و خودی آدمی کدام است، از آن کمتر سخن به میان میآید و کمتر در نظر جلوه میکند.
انسان موجودی صوری و خارجی است که خود را میشناسد و از هستی خویش غافل است. او امور اعتباری اطراف خود را مییابد و حقیقت خویشتن خویش را سرسری میشمارد و از آن به سادگی میگذرد، به طوری که اگر به وی گفته شود شما چه کسی هستید، همه چیز را به میان میآورد و از همه چیز سخن سر میدهد جز حقیقت خود. گویی او با خود بیگانه و از آن دور است.
شناخت باطن و حقایق امور و صورتهای ظاهری آن نه تنها آسان نیست، بلکه بسیار پیچیده و مرموز است. این تنها اولیای خدا هستند که در این راه موفقیت بسیار گستردهای دارند. البته حساب آن حضرات و انسانهای باهوش و دارای بصیرت جداست. ورای این چهرههای ظاهری، «باطنی» وجود دارد که چندان روشن نیست و صاحب چهره نمیخواهد روشن باشد. مردم معمولی از باطن خود گریزانند و در پنهان ساختن باطن خود میکوشند. چه تفاوتهای فراوانی میان ظاهر و باطن است که گاه فاصلهٔ آن از زمین تا آسمان است.
قدرتمندی و توان نفس و عقل در انسان
نفس و عقل در انسان چنان قدرتی دارد که انسان میتواند در امور نفسانی به مجردات برسد. همچنین انسان این توان را دارد که در امور عقلانی رشد یابد و بعد از پر شدن عقل مادی و شناخت ذات شیء و ماده به عقل مجرد برسد.
مراحل رشد جنینی انسان و جوجه نزدیک به هم است. اگر تخم مرغ در دمای مناسب قرار داده شود، زردهٔ تخم مرغ رفته رفته حرکت میکند و قلبی را پدید میآورد و اندک اندک تپش خود را شروع میکند.
با این تپشهاست که رگهایی شکل میپذیرد و قلب به استحکام و قوت خود تحلیل مییابد. هرچه قلب بزرگتر میشود، خون بیشتری را به جریان میاندازد و نیز محیط بیشتری را فرا میگیرد. قلب کم کم از زرده میگذرد و سفیده را نیز به سمت خود جذب میکند. در این مسیر، قلب حتی جزییترین عضو را فراموش نمیکند و پرها و موها را نیز پرورش میدهد.
وقتی رشد قلب کامل گشت و جوجه شکل خود را یافت، گاه آن است که جوجه از پوست بیرون آید. جوجه در مدت کوتاهی پوست را میشکافد و سر خود را بیرون میآورد. بدن جوجه زیر پرهای مادر یا در گرمای دستگاه خشک میشود. بعد از آن پرهای جوجه رشد میکند و برای او پوششی در سرما میگردد. بدن آن به تدریج با دنیای جدید سازگار میشود و شروع به خوردن دانه میکند تا در این عالم به سیر وجودی خود ادامه دهد.
انسان نیز سیری از نطفه به علقه (پارهای خون لخته) و سپس مضغه (پارهای گوشت و غضروف)، آنگاه عظام (استخوان) دارد و بر استخوانهای او گوشت پوشیده میشود و با خلقتی تازه آفرینش مییابد.
با پایان یافتن دوران جنینی، انسان به عالَم دنیا پا میگذارد. البته، او نه ماه پیش از آن و به گاه انعقاد نطفه به عالم ناسوت پا گذارده است و نوزاد تازه متولد شده را باید در واقع نه ماهه دانست. بر این اساس باید برای نوزاد در نه ماه پیش از سالروز تولد وی جشن تولد گرفت.
انسان در دنیا مراحلی دوری و گردشی دارد و بر آن است تا به محدودهٔ اطراف و اختیارات خود بیفزاید. نوزاد به شیر و غذا رو میآورد و غذا گوشت را بر بدن او میرویاند. او اندک اندک میبیند، میشنود، میاندیشد. او اشیا را میبیند و تصاویری را در ذهن خود تنظیم مینماید و احساسهای او قوت میپذیرد. هر یک از احساسات نوزاد که نیرومند میشود، دستهای دیگر از توانهای او را زیر فرمان خود میگیرد و همینطور به قوت، نیرو و امکانات انسان افزوده میشود.
نفس و عقل چنان قدرتی دارد که انسان میتواند در امور نفسانی به مجردات برسد. اگر کسی تنها نفس تجردی خود را ببیند، به شیاطین و جنیان نزدیک میشود و گاه از آنان نیز پیش میافتد. در این حالت است که او میتواند شیاطین را رشد دهد. کسی که در امور نفسانی به تجرد میرسد، شیطان را میبیند که در خون و رگ او لانه کرده است. البته این امر، باعث کفر وی نمیشود.
همچنین انسان این توان را دارد که در امور عقلانی رشد یابد و بعد از پر شدن عقل مادی و شناخت ذات شیء و ماده به عقل مجرد برسد. او در این صورت است که میتواند با فرشتگان در ارتباط باشد و آنان را ببیند. فرشتگانی که میتوانند در صورت لزوم، او را یاری دهند و فردی که در این مقام است به صورت ملموس آنان را احساس میکند.
رشد علم، آگاهی و دانایی جنین هوشمند
جنین هوشمند و دانا است. زمانی که نطفه به مرحلهٔ جنینی میرسد، هوش و علم آن بیشتر میشود و از همان جا بر دایرهٔ علوم خود میافزاید و تأثیرهای خارجی را بدون واسطه یا با واسطهٔ مادر، به خود میگیرد.
جنین که به دنیا میآید با زبانی که در دهان دارد نمیتواند سخن گوید و قدرت بیان مطالب خود را ندارد و چون نزدیک به دو سال از اندوختههای خود سخنی نمیگویند، آن را فراموش میکند و آموختههای خود را به فراموشی میسپارد و تنها برخی از کودکان که دارای هوش بسیار سرشاری هستند، داشتههای خود را فراموش نمیکنند. چنین کودکانی اگر وقتی که زبان میگشایند از چیزهایی که پیش از تولد آموختهاند بگویند، کسی آن را باور نمیکند؛ از این رو افراد نابغهای که در این جهت رشد کردهاند، کمتر از گذشتهٔ خود چیزی میگویند.
حال موضوع سخن ما، جنینی است که دانشهای فراوانی دارد. اگر جنین در طول مدت نه ماهی که رشد میکند نگریسته شود و همواره مورد مطالعه قرار گیرد، سیر رشد آن به دست میآید. جنین بعد از دو ماه و نیم از آخرین قاعدگی زن، تمامی دستگاهها و اعضای بدن آن شکل میگیرد و از این به بعد فقط باید به سوی کمال، رشد و نمو کند. رشد اعضای جنین در کتابها آمده است و آن را در همانجا باید پیگیر شد، اما در ماه سوم و چهارم میتوان رشد عقلی، ارادی و رشد بازوان جنین را تشخیص داد. با رشد دست، پا و اعضای او، چشم و مغز جنین نیز رشد میکند و رشد مغز، چیزی جز رشد علم و آگاهیهای جنین نیست.
رشد اعضا، قدرت بدنی را به نمایش میگزارد. با رشد کمّی عقل، رشد کیفی آن را میتوان دریافت کرد و این امر با آزمایش اطلاعاتی و آزمایش حجمی مشخص میشود. بزرگترین مغز از جهت اندازه، برای انسان است؛ از اینرو انسان را در میان تمامی حیوانات، متفکر و صاحب اندیشه دانستهاند. برای سنجش اطلاعاتی، باید چند مادر را برگزید و به هریک دانشی را در دوران بارداری او تعلیم داد و اطلاعاتی که به وی داده میشود را باید در هر روز تکرار کرد و مغز جنین را بهوسیلهٔ دستگاههای رادیویی یا اشعهای تقویت کرد و اطلاعاتی به او داد و بعد از تولد هر نوزاد و در سنین مختلف، آن اطلاعات را از آنان دریافت کرد و آن را سنجید. با این کار، اصل یادگیری در زمان جنینی ثابت میشود، اما برای تعیین میزان آن، اندازه و مقیاسی دیگر لازم است.
با رشد نوزاد و یافتن قدرت جسمی، باید هر نوزادی را آزمایش کرد و به دست آورد آیا اطلاعات داده شده را فراموش کردهاند یا نه؟ برخی از نوزادان این اطلاعات را در ذهن ناخودآگاه خود ضبط کردهاند اما نمیتوانند آن را به یاد آورند. اگر همهٔ نوزادان از جهت ذهن ناخودآگاه آنان سنجیده شوند، خواهید دید آن اطلاعات در آنها وجود دارد.
در شهود علمی، چون قوت مشاهده کننده لازم است و باید پزشکی که آزمایش میکند، صبر و حوصلهٔ فراوان داشته باشد و فردی را از دوران نطفه تا پیری بسنجد و چون زمان این سنجش طولانی است، افراد کمتری این مسیر از علم را میروند و فقط برای خود پزشک مفید است و نمیتواند علم خود را به دیگری منتقل کند؛ ولی از راه استدلال میتوان ثابت کرد که همراه رشدی که همهٔ اعضای بدن جنین دارد، عقل و علم او نیز رشد میکند.
رابطه قلب و مغز در بدن انسان
یکی از مسائل بسیار مهم در شناخت انسان توجه به رابطه قلب و مغز است و اینکه قلب و مغز در انسان چه نقش و جایگاهی دارد و قلب و مغز چگونه خود را با نفس هماهنگ میکنند و هر کدام چه مسؤولیتی را بر عهده دارد و کدام یک بر دیگری تقدم و برتری دارد؟
آیا قلب مصدر امور است یا این مغز است که سلطنت بر آدمی را بر عهده دارد؟ آیا قلب وسیلهٔ تحقق حیات است یا عقل ابزاری در دست قلب است؟
قلب دو کارویژه بر عهده دارد: یکی آنکه در ظاهر، علت حیات آدمی و در باطن، منبع و مرجع صفات ربانی و مرکز واردات ربوبی است. مغز نیز مدیر حیات آدمی و سلطان تمامی اندیشههای صوری و ظاهری آدمی است.
رابطه قلب و مغز این گونه است که میتواند موقعیتهای متعددی در ادارهٔ جان و تن آدمی داشته باشد، همانطور که دارای نامهای گوناگون، خصوصیات و امور مختلفی میباشد.
ممکن است قلب، نفس، روح و جان و دیگر واژههای همگن با آن با هم متفاوت باشد، همانطور که ممکن است اختلاف آن از جهت مراتب باشد.
حواس ظاهری در گسترهٔ ذهن و مغز است، همانطور که حواس باطن و قوای مرموز جان آدمی در اختیار قلب است.
قلب از جهت طبیعی مبدء حیات است، همانطور که حیات نیز به قلب وابسته است. تعلق روح در آغاز آفرینش آدمی به قلب اوست و ادارهٔ همهٔ توجهات ذهنی و گرایشهای فکری در گسترهٔ اقتدار مغز است. اقتدار معنوی قلب در امور پیچیدهٔ باطنی است، به طوری که باید گفت ادارهٔ کل موجودی انسان تحت مبدئی خاص مانند قلب یا مغز نیست.
مغز و قلب هر کدام در گسترهٔ اقتدار خود عمل میکند و موقعیت هر یک متفاوت است. در بسیاری از توجهات معنوی، قلب است که سلطان آدمی است، همانطور که در بسیاری از توجهات فکری و نظری این مغز است که کانون تراوشات نظری است.
اراده و بسیاری از قوای باطنی آدمی تحت تصرف قلب است و در جهت اجرایی، مغز هماهنگ کنندهٔ تمامی این برخوردها و برداشتها میباشد. تمامی اعصاب جسم و تن آدمی، قوای فعال و کارگزار مغز است. اعصاب قلب به طور مستقیم در اختیار مغز است و فرماندهی کل اعصاب با مغز میباشد.
بدون حیات قلب و حرکت آن، حرکت و حیاتی در تشکیلات انسانی باقی نمیماند. مرگ آدمی به تخریب قلب و سکون آن بستگی دارد و در صورت سکون قلب، اعصاب و مرکز فرماندهی آن؛ یعنی مغز و دیگر اعضا، قادر به ادامهٔ حیات و حرکت نمیباشد.
هرگاه مغز از کار بایستد و فرد بیهوش شود ممکن است قلب به حیات خود ادامه دهد؛ ولی چنین حیاتی نمیتواند چندان طولانی باشد و اگر فعالیت مغز شروع نشود و ادامه پیدا نکند، بعد از زمانی ـ که در افراد مختلف است ـ مرگ حتمی است. قلب نمیتواند بدون فرماندهی و توجه مغز، تعادل خود را در درازمدت حفظ کند. این امر، خود بیانگر رابطهٔ تنگاتنگ قلب و مغز است با آنکه تفاوتها و موقعیتهای هر یک از قلب و مغز بهطور ملموس روشن میگردد.
عوارض و بیماریهای هر یک از قلب، مغز و قوای آن با یکدیگر متفاوت است با آنکه بود و نبود مشکل و کمبود و عارضه در یکی میتواند سبب تأثیرپذیری دیگری باشد.
قرآن مجید و سنت حضرات معصومین علیهمالسلام اشارات فراوانی به این دو عضو رئیسی بدن، خصوصیات، عوارض و بیماری آن در مواقع و مقامات گوناگون دارد که باید در جای خود و به صورت تفصیلی به بررسی و تحلیل تمامی موارد آن پرداخت و تحقیقی جامع و منسجم را سامان داد تا زمینهٔ بهرهگیری از آن برای کسب بصیرت هرچه بیشتر را فراهم آورد.
حرکت هوشمند نطفه در رحم مادر
نطفه پس از آنکه در مهبل قرار گرفت، به سبب بوی معطری که دارد، رحم را به سوی خود توجه میدهد. رحم از این بوی نطفه تأثیر میپذیرد و همچون عاشقی نطفه را برای خود میخواهد و آن را به سوی خود میخواند.
نطفه نیز عاشق جایگاه مناسب خود در رحم است و با جذب و کشش رحم، سیر و حرکت خود را آغاز میکند. نطفه پس از قرار گرفتن در رحم، باعث التهاب مجاری خروجی رحم میشود و خونی که هر ماه از رحم خارج میگردد، دیگر از آن بیرون نمیآید و به سمت نطفه جاری میشود.
نطفه رفته رفته به کمک دما، رطوبت و غذای مناسب شروع به رشد میکند. او همه چیز را به اطراف خود جمع و از آن استفاده میکند. نطفه با خون آشنا میشود و بوی خود را در آن به جریان میاندازد و زمانی که خون بوی آن را پذیرفت، اندک اندک خود را با عشقی که دارد به شکل و حالتی که بوی نطفه از خود متصاعد میسازد در میآورد و وقتی هستهٔ اولی شروع به رشد مینماید، خونی که بوی نطفه گرفته است به صورت لخته در میآید.
پس از آنکه خون لخته به نطفه وابسته شد، شروع به گستراندن همان شمایلی مینماید که از نطفه گرفته بود، و بوی نطفه را با یک واسطه به آن میرساند. خون لخته شده خونهای تازهٔ دیگر را جذب و آن را با کمک شرایط گرمایی و رطوبتی لخته میسازد تا آن را به اعضای بدن تبدیل نماید و کمکم نطفه خود را در دل هستهٔ اصلی و لخته شدهٔ اولی قرار میدهد. البته، خونی که در ماه نخست لخته شده است بسیار مهم میباشد؛ زیرا این خون است که اعضای ظاهری قلب را میسازد؛ به همین جهت، اگر بوی نطفه قوّت خاص خود را نداشته باشد، برای آن نطفه در آینده ناراحتی قلبی ایجاد میشود؛ زیرا بوی نطفه نتوانسته است خون مورد نیاز خود را لخته کند و در نتیجه، قلبی قوی برای شخص ایجاد نمیشود.
بر این اساس است که میگوییم سبب بعضی از ناراحتیهای قلبی همان نطفهٔ اولی است؛ همانطور که بسیاری از نارساییها و ناراحتیها به خاطر وجود آلایندهها و موانعی است که در طی مسیر رشد انسان به وجود میآید. این مشکلات برای افرادی که در نطفه ضعیف بودهاند، زودتر و کاریتر رخ میدهد.
بوی نطفه خود را در قلب محو مینماید و این بو را میتوان در دل ذرات قلب مادی حس کرد. البته، استشمام این بو با چند واسطه انجام میشود و گاه واسطهها چنان زیاد میگردد که شم بوی آن کار هر کسی نیست.
در ادامهٔ مسیر رشد، نطفه بوی خود را با واسطه به دستهٔ بعدی میرساند که به این قافله میپیوندند و خون، آب و گرما را جذب میکند. قلب در خونهای موجود و آلودگیهای ظاهری در رحم شروع به تپیدن میکند. این تپش در محدودهای جزیی انجام میشود. از قلب رگهایی به اطراف پیوند میخورد و از آن نیرو جذب میکند و هر نیرویی را در جایی میگمارد و آن را جزو اعضای خود میشمرد.
بر این اساس، همانطور که گفتیم توان قلب به توان نطفه و بوی آن است باید گفت توان اعضای آدمی که در رحم شکل میپذیرد به توان و قدرت قلب است.
آنگاه که اعضا به دور نطفه جمع شدند، خونهای لختهٔ اطراف، آرام آرام به گوشت تبدیل میشود. گوشتی نرم که با گذشت زمان، رفته رفته سفت و سفتتر میشود و سپس به استخوان نرمی به نام غضروف و بعد به استخوان تبدیل میشود. استخوان شکل یافته به دور و اطراف خود نیرو جذب میکند؛ یعنی هر قدم که به سمت استخوان شدن حرکت میکند، خون را اطراف خود جمع و لخته و سپس تبدیل به گوشت مینماید و زمانی که استخوان کامل شد، لختههای خون را به گوشت تبدیل میسازد.
اینجاست که قلب، مغز و استخوان، اعضای اصلی انسان میشود و گوشت روی آن میروید. در مرحلهٔ بعد کمکم این گوشت و استخوان و قلب به ساخت و پرداخت اعضای ظاهری میپردازد و نطفه با چند واسطه بوی خود را در همهٔ اعضا میگستراند و نیروها را جذب میکند و آن را جزیی از اعضای بدن مینماید. وقتی بدن جنین کامل گشت، دیگر زمانی برای توقف در آن عالم کوچک ندارد و کودکی متولد میشود.
نطفهای که به جنین کامل تبدیل میشود، در عالمی دیگر بود، غذای آن نیز از عالمی دیگر و مسانخ با آن بود که جنین آن را میخورد و رشد مینماید. نطفهٔ هوشیار جایگاه رحم را عالمی بزرگ میداند؛ ولی وقتی در آن رشد میکند و تمامی آن عالم و اطراف خود را در رحم اشغال مینماید و همهٔ اطرافیان خود را به شکل خود در میآورد، مییابد که باید از آن فضا و عالم بیرون رود و آمادهٔ خروج میشود.
زایمان اینگونه است که محقق میشود و جنین به عالمی دیگر همراه با درد، سوز، عشق، گداز، آه و امید قدم میگذارد. جفت آن نیز که در کنار آن است با جنین متولد میشود و مسیر خود را در چرخهٔ طبیعت ادامه میدهد. نوزادی که به این عالم پا نهاده است در ده روز نخست تغییری نمایان، روشن و واضح دارد. گوش و چشم او باز نیست؛ ولی آرام آرام باز میشود و شروع به حرکت میکند.
نوزادی که دنیای رحم را ترک نموده و به این عالم پا گذارده است در این دنیا نیز به کمک بو است که مادر و سینهٔ او را به حرکت وا میدارد. او مادر و غذای خود را با بو مییابد. نوزاد بوی خاصی دارد که مادر و سینهٔ او را تحریک مینماید تا او را به بغل و در آغوش گیرد و به او شیر دهد و سپس پدر و اطرافیان را جذب خود میکند.
مادر نخستین کسی است که جذب نوزاد میشود و به او میل مییابد. نوزاد عقل و قلب پدر را نیز به سوی خود متمایل میسازد و فرزند از پدر نیز استفاده میکند. کودک تا شش سالگی افزون بر پدر و مادر با دیگر بستگان انس میگیرد و از آنان استفاده میکند و خلاصه همهٔ نزدیکترها را به خود جذب میکند. هرچند جذبها گوناگون و درجات جاذبه و دافعهٔ وی متفاوت میباشد.
کودک در مدرسه نیز جاذبه و دافعه دارد و برخی را به سوی خود میکشاند و سالهای سال با آنان میماند. او در نوجوانی و جوانی به کار و تلاش رو میآورد تا دنیای اطراف خود را سامان دهد و برای رفاه و آسایش خود و بستگان خود میکوشد تا آنکه به سن بازنشستگی میرسد. او در این سن نیز با همکاران و رفیقان دوران کودکی انس دارد و خاطرات خود را از زمان کودکی تا پیری و فرتوتی با آنان مرور میکند. او دوست دارد برای اطرافیان خود هم از خاطرات خویش بگوید و هم به حسرت از آن یاد کند.
فردی که به سن کهولت و پیری پا گذاشته است از خوبیهای گذشتهٔ خود دلشاد است و از آن به نیکی و خرمی یاد میکند و از بدیهایی که دیده یا داشته است به بدی یاد میکند. یادکرد از گذشته در این سن بسیار مهم است؛ چرا که او در این زمان به صورت کلی دوستدار خوبیها و بیزار از بدیها گردیده است.
برای آدمی زمانی میرسد که باید دنیای ناسوتی را ترک گوید. هنگامی که انسان از سرای این عالم رفت، همانند جنینی است که از رحم خارج شده است. او از اندیشههای درست و صادق و از رفتار و کردار نیکویی که برای خود در دنیا فراهم کرده و آن را در ذات خود تنیده است استفاده میکند و این اندیشه و کردار درست است که در آن عالم برای وی کارایی دارد و جزو اصلی اعضای بدن و حقیقت او میشود و بدیها و آنچه که با عنوان گزارههای کاذب شناخته میشود همچون جفت از او جدا میشود و فایدهای در فربهی حقیقت او ندارد، بلکه همچون آشغالها و وسایلی که باید دورریز گردد مزاحم آسایش اوست.
دوستیها، محبتها، نفرتها و غضبهایی که انسان در دنیا دارد خود را در آخرت به شکل نمایانی نشان میدهد: گاه میشود که انسان در قیامت آرزوی دیدن درختی را دارد که در سر کوچهٔ او بوده است و پیش میآید که آرزوی دیدن لباس خود را میکند. گاه دل او برای همسرش تنگ میشود و وقتی میشود که از دوست یا کارمندی که در دنیا با او بوده است یاد مینماید. این آرزوها از پیش از مرگ در فرد شروع به شکوفایی مینماید و به ویژه در سن پیری به اوج میرسد. پیران از همین روست که زیاد میگریند؛ چرا که آنان تجردی روحی یافتهاند و دلی صافتر دارند و ذات اشیا را طالب گشتهاند؛ ولی هرچه به آنها داده شود صورت اشیاست که برای آنان سیرایی و سیرابی ندارد و آنان همچنان طالب ذات هر چیزی هستند.
اشاره به رابطه نسبی ظاهر و باطن
ظاهر و باطن امرى مدام است و همواره برخى از امورى كه در باطن است، به ظاهر مى آيد. هيچ ظاهرى نيست كه داراى باطن نباشد و برخى از امور باطنى آهنگ ظهور مى نمايند. اين گونه است كه ظاهر و باطن امرى نسبى است.
افزون بر اين، كسى كه چشمى فرابين دارد، باطن را نيز ظاهر مى بيند؛ همانطور كه غيبى براى او وجود ندارد و هرچه هست، ظهور است. البته مى شود صاحب باطنى از علوم غيبى برخوردار باشد، اما بعضى از دانش هاى ظاهرى، مانند دانش رياضى را نداند. مى شود كسى باطنى را بداند و باطنى را بى خبر باشد و مى شود كسى ظاهرى را آگاه باشد و از باطنى خبر نداشته باشد و اين تنها حق تعالى است كه تمامى باطن ها براى او ظاهر است.
شناخت باطن و حقایق امور و صورتهای ظاهری آن نه تنها آسان نیست، بلکه بسیار پیچیده و مرموز است. این تنها اولیای خدا هستند که در این راه موفقیت بسیار گستردهای دارند. البته حساب آن حضرات و انسانهای باهوش و دارای بصیرت جداست. ورای این چهرههای ظاهری، «باطنی» وجود دارد که چندان روشن نیست و صاحب چهره نمیخواهد روشن باشد. مردم معمولی از باطن خود گریزانند و در پنهان ساختن باطن خود میکوشند. چه تفاوتهای فراوانی میان ظاهر و باطن است که گاه فاصلهٔ آن از زمین تا آسمان است.
اهل باطن «عالم پنهان» را عالم دیگری میدانند که با ظاهر تفاوت دارد. گاه فردی، باطنی را ناگاه از پس ظاهری مشاهده مینماید و همان دم میمیرد؛ زیرا او هرگز تصور آن را به خود راه نداده است.
بسیاری میخواهند در این راه به مراتب بالا رسند؛ ولی کمتر موفق میشوند و خود را به زحمت فراوان میاندازند و به گمراهی دچار میگردند، هرچند در میان روندگان این راه نیز افرادی موفق بودهاند. این مشکل نیازمند بررسی علل و اسباب آن است و جای خود را میطلبد.
حقیقت روح آدمی
«روح» مسائل گوناگون و جهتهای متفاوت و بسیاری دارد که بحث از آن بسیار دراز و پیچیده میباشد. تلاش آدمی برای شناخت روح خود بسیار ریشهدار است. این مسأله از مباحث بسیار قدیمی و پیچیده است.
این بحث را به دو شیوه میتوان طرح نمود: یکی آنکه این حقیقت را به صورت علمی پیگیر شد و با فکر و اندیشه به حضور روح رفت و دو دیگر آنکه حقیقت خارجی و واقعی آن را زیارت نمود و با نیروی بصیرت در شناخت آن گام نهاد.
در طول تاریخ در همهٔ مذاهب و مکاتب مختلف از این بحث به صورت علمی و مدرسی فراوان سخن گفته شده است. با وجود بسیاری گفتهها در این زمینه، کمترین حقایق را میتوان از چهرهٔ مرموز این گفتهها به دست آورد.
اما ببینیم رویکرد قرآن کریم در شناخت روح چگونه است؟ قرآن کریم میفرماید:«وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» (اسراء / ۸۵). در این آیهٔ شریفه آمده است که برخی از چیستی روح میپرسند و به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گفته میشود به مردم چنین پاسخ دهید که روح از امر پروردگار من است.
نگارنده به یاد دارد در دوران نوجوانی به مدرسهای علمیه رفته بودم و نماز جماعت آن مدرسه به امامت سیدی اقامه میشد، من در صف جماعت نشسته و مشغول گفتن تعقیبات بودم که کسی نزد من آمد و پرسید: آقایی که نماز جماعت میخواند کیست؟ به او گفتم: خوب یک آقایی است. او کمی ناراحت شد و گفت: اگر نمیدانی و نمیشناسی بگو نمیشناسم، چرا میگویی یک آقایی است، مگر من نمیبینم که او یک آقاست و خانم نیست. با خود گفتم این بندهٔ خدا درست میگوید، این چه پاسخی است! در این آیهٔ شریفه نیز پاسخ یاد شده چنین است.
قرآن مجید در تبیین چیستی «روح» و حقیقت آن، با آنکه از حقیقت آن پرسش شده است با کوتاهترین بیان میگذرد و آن را پایان میدهد، گویی پاسخی مناسب و در خور مخاطب برای این پرسش به دست نمیآید و باید به طور سربسته و مجمل از آن سخن گفت؛ در حالی که روح عملی و حقیقت عینی آن را سفارش میکند و همگان را به آن سو میکشاند.
در اینجا به بیان فهرست آیاتی که از سیمای روح سخن میگوید پرداخته میشود تا چگونگی رویکرد قرآن کریم در تبیین این معنا دانسته شود:
«إِنَّهُ لاَ ییأسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (یوسف / ۸۷).
«وَآَتَینَا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ، وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقره / ۸۷).
«وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی، وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً» (اسراء / ۸۵).
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِینُ. عَلَی قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ» (شعراء / ۱۹۳ ـ ۱۹۴).
«یوْمَ یقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکةُ صَفّا» (نبأ / ۳۸).
«تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکةُ وَالرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ»( قدر / ۴).
«فَأَرْسَلْنَا إِلَیهَا رُوحَنَا، فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِیا» (مریم / ۱۷).
«فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» (ص / ۷۲).
مطالعه در این آیات، ذهن پرسشگر از چیستی روح را به این مطلب رهنمون میشود که این آیات یا تنها از عملی که روح میتواند انجام دهد پاسخ میدهد و یا گزارههای علمی را به اجمال و ابهام میآورد. گویا پاسخ از این موضوع باید همانند خود آن در غیب باقی بماند. در این آیات از تأیید به روح القدس، نزول روح الامین بر قلب پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، قیام، نزول، ارسال و نفخ روح بدون کمترین اشارهای به چیستی و حقیقت روح، سخن به میان میآید.
پرسش این است که چرا علمیترین کتاب آسمانی که در دست بشر است چنین از روح میگوید و چه رازی در پس این پاسخ نهفته است؟
در پاسخ باید گفت: گویا قرآن کریم بر آن است تا به همگان این حقیقت را اعلام دارد که «روح بحثی»، «روح پرسشی» و «روح درسی» و روحی که با سخن و حرف فهمیده شود مشکلی را از فرد یا جامعه برطرف نمیکند، بلکه برای دریافت حقیقت روح باید اهل کار بود و با عمل به تجسم روح دست یافت. سخن و بحث از روح را باید رها ساخت و فهم آن را در عمل پیگیر بود و سایهٔ روحی که با گدایی از سخن این و آن در ذهن مینشیند چندان کارگشایی ندارد و برای دریافت حقیقت روح باید به زیارت روح رفت.
حقیقت روح و عینیت آن اینگونه مورد توجه قرآن کریم قرار میگیرد و همین امر است که سبب ایثار، گذشت، فداکاری، ایمان، شهادت و فنا میگردد و آدمی را صاحب اراده و یقین به گزارههای درست و صادق میکند و تزلزل، سستی و خمودی را از مؤمن دور میسازد. درست است که میشود دربارهٔ روح بحثهای فراوانی را طرح نمود و تقسیمات علمی بسیاری را با معیارهای متفاوتی ایجاد کرد و از آن داد سخن داد و واژههای بلند و کوتاه با چیدمانی زیبا برای آن گفت، آنچه مورد اهمیت است، حقیقت خارجی آن است که با سلوک عملی و اندیشهٔ سالم در روح و جان مؤمن مینشیند و مؤمن میتواند بدون بحث از تمامی مقولات، مفاهیم و تقسیمات علمی، وجود عینی و حقیقت روح را در خود مشاهده نماید و با آن مأنوس شود و او را به تحققهای عینی کمالات برساند و روح عملی کمالات و روح عینی استدلال را در تجسم عملی ایمان و معرفت خود دریابد و فطرت خود را با همگامی با اندیشه و عمل شکوفا سازد و بدون خیالپردازیهای ذهنی و تصورات موهوم، خود را به مقامات بلند رساند و اهل سعادت گردد.
آنچه از حقیقت روح دارای اهمیت است خود روح است نه تعریف روح. عینیت خارجی روح در کالبدهای متحرک اجتماعی میتواند دارای اهمیت باشد نه بیان علمی از آن، که جز گمانهای نیست و از حقیقت روح فرسنگها فاصله دارد. «روح علمی» و تحقق ملموس خارجی روح را باید شناسایی کرد و باید در جست و جوی آن بود تا در تحرک عینی فرد و جامعه مؤثر باشد. این عینیت خارجی روح است که میتواند در بازیابی، رشد و تکامل فرد و جامعه نقش اساسی داشته و برای رفع مشکلات جوامع انسانی دارای ارزش باشد.
معرفی سه عنوان نفس، عقل و روح انسان
«نفس» ـ که هویت فرد است ـ بُرد کوتاه حرکت آدمی است که تمامی افراد جامعه، چنانچه از مرحلهٔ طبیعت فراتر روند، آن را کم و بیش مورد استفاده قرار میدهند؛ اما برد متوسط آدمی «عقل» و برد نهایی روح انسان است.
تمامی انسانها دارای عقل میباشند و این استعداد را درون خود نهفته دارند؛ اما چندان وارد فاز بهرهبرداری از آن نمیشوند و موتور عقل خود را بهخوبی و با سرعت بالا روشن نمینمایند تا از آن استفاده و بهرهٔ بیشتری ببرند. این عقل و روح است که به انسان استعداد حرکت و سیر در عوالم ربوبی و امور معنوی را میدهد.
انسانها کمترین استفاده را از مرتبهٔ عقلانی خود دارند. برخی از انسانهای عادی، دانشمندان، نوابغ و انبیا و اولیای الهی، این فاز را در خود فعال و کارآمد مینمایند و از آن بهره میبرند و تنها انبیای ربوبی و اولیای الهی هستند که بیشترین استفاده را از بعد روحی خود دارند و آن را به فعلیت و تحقق میرسانند و به مدد این فاز است که به ادراکات غیبی و تجربهٔ امور معنوی و ربوبی و یافت حقایق میرسند. تربیت، عبادت، ریاضت، معرفت و حتی عشق در جهت شکوفا ساختن بعد روحی قرار میگیرد و به فرد این توان را میدهد تا به زمینههای غیر عادی و غیبی، ظرایف هستی و امور پیچیدهٔ الهی توجه نماید و آن را در خویش بیابد.
نوابغ، هوشمندان و افراد زیرک در برد متوسط و فاز عقلانی قرار دارند. این سه گروه، غیر از دانشمندان بزرگ میباشند که با رنج تحصیل، چیزی به دست میآورند.
اهمیت شناخت نفس
شناخت نفس معیار شناخت دیگر پدیدههاست. آنچه برای آدمی حائز اهمیت بسیار است، این است که خویش را بشناسد و قدر خود را بداند تا با شناخت درستی که مییابد، بتواند دیگر انسانها و پدیدهها را شناسایی و ارزیابی کند.
نخستین مهم برای آدمی، آن است که «کیستی» خود را بیابد و بهدرستی به فهم این معنا برسد که از کجا و برای چه آمده است و به کجا میرود و در این سیر و حرکت، در کدام مرتبه قرار دارد؟ آیا رشدی اندک دارد یا فردی پرمحتواست؟ آیا از زمینیان است یا توان پر گشودن به آسمانها را دارد؟ حال و هوای او در بیداری چگونه است و خواب وی چون است؟
وی باید با بررسی حالات متفاوت خود، نموداری از اندیشه و کارهایی را که دارد، برای خویش رقم بزند و نمرهای منصفانه و واقعی ـ که بیانگر رتبهٔ وی در میان صف بلند و بیانتهای پدیدارهاست ـ به خود دهد. برخی مردود و اندکی قبول هستند و البته تجدیدیها و تبصرهایها نیز برای خود حکایتی دارند. چنین کسی میتواند آگاه و دانای به نفس خود باشد و در مسیر آگاهی و شناخت قرار گیرد. کسی که خویشتن خویش را به دقت آزموده است و درصد باطن خویش را میشناسد و انگیزه و ارادهٔ خود و راه و مسیری که به باطن دارد را با آگاهی میپیماید.
تفاوت نفس های انسان
انسانها دارای هویتهای متفاوتی میباشند و تنوع آن به گونهای است که نمیتوان آن را قاعدهمند نمود. هر نفسی برای خود نوعی خاص است و اینکه گفته میشود انسان نفسی یگانه دارد، تنها به صورت اجمال و نوعی گزیدهگویی و اهمال است، نه تقسیم به صورت منطقی.
این کار وقتی سختتر میشود که توجه داشته باشیم هر انسانی دارای بینهایت نفس است و در هر لحظه، نفسی متفاوت از نفس لحظهٔ پیش مییابد؛ اگرچه یکتایی و یگانگی خود را در هر صورت از دست نمیدهد، که این امر نیز بر پیچیدگی و گستردگی کار، به توان بینهایت میافزاید.
با این وجود، میتوان در نگاهی کلی گفت نفس آدمیان دارای سه مرتبهٔ ابتدایی، متوسط و نهایی است. البته این پیچیدگی، ویژگی نفس آدمی است. افزون بر این، امتیاز انسان نسبت به دیگر پدیدهها آن است که در مسیر کمال و تعالی، میتواند مقام جمعی داشته باشد و از این روست که میتواند از سنگ سختتر و از گُل نازکتر شود و چرخهای بسیار پیچیده در این میان دارد. انسان بدون توجه به این چرخهٔ شگرف، عظیم و پر رمز و راز، گستردگی خود را نمیشناسد و کاستیها، کجیها و نواقص خود را شناسا نمیشود تا بتواند در جهت ارتقا، سلامت و راستی معنوی خود حرکتی داشته باشد.
باید توجه داشت نباتات، حیوانات و دیگر اجسام و نیز فرشتگان، دارای نفس هستند؛ هرچند نفس آنان متفاوت از نفس آدمی است و تنوع آن، به اندازهٔ تنوع نفس آدمی نیست و چه محدود یا گسترده باشد، این انسان است که بزرگترین و کاملترین آفریدهٔ خداوند در نظام آفرینش است.
انسان برخلاف دیگر پدیدهها از گسترهٔ بیانتها و نامحدودی برخوردار است. وقتی اندکی از اوج این گستره به فهم میآید، که دقت شود هر ذرهٔ نمود بدن وی، نفسی دارد با ابعادی نامتناهی که به محاسبه نمیآید و گسترهٔ آن را نمیتوان با مقیاسی جز علم حقتعالی به سنجش آورد. باید باور داشت گسترهٔ آدمی و کشش وجودی وی به هیچ مرزی محدود نیست و میتواند در هر لحظه بینهایت نمود کنشی را از خود پدیدار سازد. فلسفیان و روانشناسان، بارها گفتهاند انسانها کمترین بهرهوری و برداشت را از موجودی و امکانات خدادادی خود دارند و حتی پرکارترین و بزرگترین و برجستهترین آنان، کمترین درصد از توان خود را به کار میگیرند و بیشترِ انسانها کمترین درصد توان خویش را به فعلیت میرسانند.
پاره اى از مشكلات نظريه ى داروين و همفكران او
نقد نخست: نظريه ى داروين، تنها تغيير تدريجى موجودات را بيان مىكند و نسبت به ابتداى خلقت كه هنوز از گستردگى و تنوعى حيات و موجودات خبرى نبوده، ساكت است و شامل آن نمىگردد. امروزه، علوم طبيعى و زيستشناسى ثابت مىكند كه موجودات زنده بهتدريج، تنوع و تكثير داشته است، در نتيجه مىبايست زمانى وجود داشته باشد كه حيات از آنجا آغاز شده باشد و اما مسألهى پديد آمدن حيات از جسم بىجان و ماده ى غير زنده قطعى نيست و هنوز از مرحله ى نظريه و فرضيه پا فراتر نگذاشته است. همچنين با توجه به انتقادهايى كه از نظر علمى به اين نظريه وارد است، نظريه ى داروين شكلى كلى و بدون استثنا به خود نگرفته و به همين دليل، استناد اردوگاههاى مادى و ماديان به فرضيهى داروين و نظريه هايى كه جهت انكار خالق براى عالم، نسبت به منشأ حيات ارايه شده، بى اساس است و بر پايهى عقل و منطق استوار نيست.
نقد دوم: آنچه علم در اين زمينه بيان داشته است، فرضياتى است كه به طور دايمى در حال تغيير، اصلاح يا باطل شدن است؛ پس چگونه مىتوان به طور صريح و شتابزده مطالبى را كه در كتابهاى آسمانى راجع به خلقت انسان و مانند آن آمده، مردود دانست؟
نقد سوم: جهتى كه علوم در آن سير كرده، اين است كه تغييرات اساسى پديد آمده در جانداران به صورت جهشى و سريع بوده است و مطابق اين نظر، تغيير انواع، بدون ايجاد واسطه هاى مشخص، با يك تغيير ناگهانى در ساختمان آنها كه ناشى از تغيير شرايط زيستى آنهاست حاصل مىگردد كه اين نظريه تحت عنوان «موتاسيون» طرفداران نسبتاً زيادى پيدا كرده است؛ گرچه مطالعه ى موجودات تك ياخته از نوع روزنداران كه پراكندگى و تنوع تدريجى دارند، استقبال از اين نظريه را با اشكال روبه رو كرده است…