معرفت شهودی؛ شهر هزار دروازه
«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الموصلی، عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: جاء حبر إلی أمیر المؤمنین ـ صلوات اللّه علیه ـ فقال: یا أمیر المؤمنین، هل رأیت ربّک حین عبدته؟ قال: فقال: ویلک، ما کنت أعبد ربّا لم أره، قال: وکیف رأیته؟ قال: ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار، ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان»(۱).
ـ امام صادق علیهالسلام میفرماید: یکی از عالمان بزرگ یهود یا مسیحیت به نزد امیرمؤمنان علیهالسلام آمد و عرض داشت: ای امیرمؤمنان علیهالسلام ، آیا پروردگارت را به هنگام پرستش او میبینی؟
حضرت علیهالسلام فرمود: وای بر تو، من پروردگاری را که نمیبینم نمیپرستم. آن عالم یهودی گفت: چگونه او را دیدی؟ حضرت علیهالسلام فرمود: وای بر تو، چشمها در نگاه کردن ظاهری او را نمییابند، بلکه قلبها او را به حقایق ایمان میبینند.
بیان: روایت حاضر از علمیترین روایات توحید است که هزار و اندی سال پیش برای رئیس عالمان اهل کتاب بیان شده است و چون مورد مذاکره و بحث قرار نگرفته و از احادیثی است که عالمان و مردم از آن بیگانه بودهاند هنوز معنای آن سنگینی میکند و در واقع این ضعف مخاطبان است که محتوای احادیث برای آنان سنگین میآید. متأسفانه مردم قم از شهرهای دیگر در این زمینه ضعیفترند و آنان فقط در مساجد و تکایای خود روضه میشنوند و با وفور مجتهدان در این شهر، کمتر محلی است که مجتهدی در آن برای مردم سخن بگوید. در طول تاریخ قم فقط چند عالم فرزانه و مجتهد بودهاند که برای مردم این شهر سخن میگفتهاند. مرحوم آیت اللّه العظمی اراکی در خطبههای نماز جمعه، و مرحوم زاهدی بزرگ برخی از این فرزانگان هستند.
سؤال این عالم که بسیار نیز عالمانه و پرمحتواست از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام این است که آیا شما خداوند را در حال عبادت میبینید؟ در غیر عبادت ممکن است شما به امور زندگی مشغول باشید و مجالی برای رؤیت نداشته باشید، اما آیا خداوند را میتوانید در حال عبادت ببینید یا خیر؟ حضرت نهیبی بر این عالم میزند و میفرماید: وای بر تو، تو چه دانشمندی هستی! مگر میشود خدایی را که نبینم عبادت کنم. من نخست خداوند را میبینم و بعد برای نماز قامت میبندم و «اللّه اکبر» را میگویم.
پیش از وارد شدن به این بحث باید دانست هر چیزی دارای سه وجه است: لفظ، معنا و مفهوم و حقیقت. ما گاه معنا و مفهوم چیزی را در مییابیم ولی حقیقت آن را درک نمیکنیم. عرش، کرسی، لوح و قلم از اینگونه واژههاست که معنای آن را میفهمیم، عرش به معنای تخت و کرسی است ولی از کرسی و عرش الهی چیزی نمیفهمیم و حقیقت آن را نمییابیم. لفظ و مفهوم آن را درک میکنیم ولی حقیقت آن را خیر. قلم نیز همین گونه است. گاهی هم نه معنا و نه حقیقت لفظی را در نمییابیم و تنها لفظی است با معنایی ساختگی مثل غول و دیو. اما خدا حقیقت دارد ولی باید دید آیا این حقیقت دریافت میشود یا نه و ما بحث از آن را در روایت پیشین آوردیم. وقتی ما «اللّه اکبر» میگوییم تا وارد نماز شویم چه چیزی به دل ما وارد میشود. ما به هنگام گفتن تکبیرةالاحرام دستها را بالا میبریم تا دنیا را پشت سر خود بیندازیم و چارهاندیشی برای مشکلات را فراموش کنیم. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بر این عالم نهیب میزند و در بیان عصمتی خود میفرماید: من هیچ گاه خدایی را که ندیدهام عبادت نمیکنم. دانشمند یاد شده در مقام اشکال به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و با توجه به اینکه چشم مادی نمیتواند خداوند را ببیند عرض میدارد: او را چگونه میبینی؟ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نهیبی دوباره بر وی میزند و میفرماید وای به حال تو، چه دانشمندی هستی که اینگونه پرسشی داری.
آدمی خداوند را با چشمهای ظاهری خود نمیبیند، بلکه او را با دل خود در مییابد. ما آب و آتش را که یک حقیقت است در وجود خود مییابیم و درک میکنیم. خداوند هم همینطور است و حقیقت آن را در باطن خود سیر میدهیم. وقتی آن حقیقت در ما زنده شد، دل ما آن را میبیند، ولی اگر این سریان نباشد دل ما آن را نمیبیند و جز مفهوم، توهم و صورتی معنایی چیزی از آن نمییابیم و چنین چیزی توحید نیست. اگر ما حقیقتی را با وجود خود و با دل خویش ببینیم نه با چشم، این توحید است. چشم فقط رنگ میبیند. وقتی کسی به دیوار نگاه میکند، دیوار را نمیبیند بلکه تنها رنگ آن را میبینید و این عقل است که مییابد دیواری وجود دارد. خداوند رنگ ندارد تا دیده شود. وقتی انسان عبادت میکند اگر خدا را به حقیقت ببیند، به این معنا که یک مدبر و حکیم، علیم و قادری هست، به توحید راه یافته است و اگر آن حقیقت در او دور نمیزند، نتیجهای ندارد و باید ریاضت کشد تا به آن حقیقت برسد. انسان باید با خداوند انس بگیرد و به او نزدیک شود. آن وقت اگر به آنجا رسید که او خدا را میبیند، پس به اینجا میرسد که خداوند هم او را به مراتب بیشتر میبیند و جرأت گناه از او گرفته میشود؛ زیرا هم علم و هم قدرت و هم حسابگری او را میبیند و به همان مرتبه به عصمت نایل میشود. مردم در برخی جهات عصمت دارند. برای نمونه، کسی در خیابان لباس خود را بیرون نمیآورد. کسی که گناه میکند گویی با خود میگوید خداوند روی خود را طرف دیگر کرده و نمیبیند. اولیای خدا که تاب دیدار ندارند برای همین است. خداوند غیور است و گاه میشود که منتظر نمیماند تا ما هر کاری که خواستیم، انجام دهیم.
در پایان این روایت آمده است: «ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان»(۲)؛ قلبها خداوند را به حقیقت ایمان در مییابد. اعتقاد به پروردگار باید به حقیقت ایمان باشد. وجود خداوند با وجود غیر او تفاوت دارد. وجود خداوند محدود نیست و مطلق میباشد و هیچ قیدی حتی مقید نبودن به قید را بر نمیتابد. اسمای خداوند مانند علم و قدرت و غیر آن نیز مطلق است. خداوند مطلق است و مقابلی ندارد. وجودی واحد و یکتاست. خداوند هستی نامحدود است. خدایی که هست نامحدود نیز هست. به این خاطر نمیشود گفت خداوند چه زمانی بوده است و برای همین است که حضرت در پاسخ کسی که گفت خداوند چه زمانی بوده است، فرمود: بگو خدا کی نبوده است تا من بگویم کی بوده است. خداوند نامحدود است و دیدن وی نیز نامحدود است. خداوند همه چیز را در ذات خود میبیند و در همه چیز نیز به مشاهدهٔ همه چیز مینشیند. وقتی میگوییم خداوند میبیند؛ یعنی او با همهٔ هستی خود میبیند؛ یعنی همهٔ وجود خدا چشم است و همهٔ وجود خدا رؤیت است. ما که گناه میکنیم به خاطر این است که رؤیت خدا را نمیبینیم. چنین نیست که خداوند تنها از یک طرف ببیند و اگر روی خود را برگرداند، دیگر ما را نبیند. خداوند با بینهایت چشم به همه چیز مینگرد و به هرچه نگاه کند همه چیز را در آن میبیند. سیستم عالم نظامی دارد که هر چیز در هر چیز داخل است. میگویند اتاق زلیخا تمام آینهکاری بوده و از یک جای آن همه جای آن قابل رؤیت بوده است. کف و سقف و دیوارهای آن تمام آینه بوده است. یوسف برای همین نمیتوانست چشم از زلیخا بردارد مگر آنکه چشم خود را میبست.
علم خداوند مثل اتاق زلیخاست. زمین و آسمان و ذره ذرهٔ هستی و بالا و پایین و اطراف، همه برای خداوند آینه است و از جزء جزء هستی همهٔ هستی پیداست. هم اینک تصاویر سه بُعدی و چهار بُعدی آمده است و در آینده صورتهایی با دهها بُعد خواهد آمد که هنوز علم به آن نرسیده است. هر جزو هستی بی نهایت بعد دارد و میشود از هر بعدی همهٔ ابعاد را دید و از هر بعدی همهٔ هستی را دریافت. همهٔ ذرات هستی را میتوان از درون آدمی دید. همهٔ خداوند علم، آئینه و رؤیت است و خداوند با بینهایت چشم مواظب بندگان خود میباشد. خداوند هزاران اسم دارد و از هر اسمی تمامی هستی را میبیند. هم از «اللّه» میبیند و هم از «رحمن» و هم از «علیم»، و از تمامی اسما. خداوند ما را از ذات خود نیز میبیند و با نگاه به خود درون ما را میبیند. از درون رفیق ما نیز ما را میبیند. در حضور چنین خدایی چگونه میتوان گناه کرد و اینگونه است که میتوان دریافت:
«إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ»(۳).
خداوند مرصادی میبیند. کبوتر باز مرصادی میبیند؛ او بهگونهای پشت بام دراز میکشد که کبوتری حضور او را در نیابد و وقتی دانه میریزد، حتی نفس او نیز حس نمیشود و کبوتری نمیپرد. کاری که از صدها گربه بر نمیآید. چنین حالتی را «مرصادی» میگویند و خداوند آدمی را مرصادی میگیرد؛ یعنی او را تیز میبیند. کسی که با اسلحه تیراندازی میکند، یک چشمی نگاه میکند و نگاه وی مرصادی است. خانمی که میبیند بچهٔ وی لب حوض یا بامی است و ممکن است سقوط کند در صورتی که دانا باشد سر و صدا نمیکند بلکه نفس را در سینه حبس میکند و تیز به کودک مینگرد و چنان میجهد که کودک را در جا بگیرد. این ارصاد است. خداوند با هزاران و بینهایت چشم ارصاد میکند. اگر به دعای جوشن کبیر توجه کنید، میبینید با هزار چشمش یک کتی دارد همه را میبیند. آیا میشود از چنین خدایی چیزی را پنهان کرد. اینگونه است که امام معصوم علیهالسلام میفرماید: ما باطن را مثل ظاهر و ظاهر را مثل باطن میبینیم. اگر آدمی رؤیت خداوند را دریابد و به حقیقت آن برسد، معصوم میشود. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام معصوم است؛ یعنی خداوند را با هزار چشم میبیند. شما هم اگر خداوند را با هزاران چشم ببینید نمیتوانید گناه کنید. ما مشکل علم و معرفت داریم که باور نمیکنیم خداوند میبیند. خداوند مثل ما نمیبیند. ما با چشم میبینیم، آن هم چشمی تنگ. اگر کسی جلوی کوهی برود، آن را نمیبیند. اگر کسی صفحهای کاغذ را بسیار به چشم خود نزدیک کند آن را نمیبیند و نگاه آدمی محدوده و مرزی مشخص و حد وسطی دارد. انشاء اللّه خداوند به ما چنان معرفتی دهد که خداوند را با دو چشم تنگ در نظر نگیریم و نپنداریم که او نمیبیند. خداوند به ما صفایی دهد که او را با هزار چشم ببینیم. خداوند به ما انس، رؤیت، شهود و مباشرت قلب و معرفت عطا فرماید.
_________________________
۱٫ کافی، ج ۱، ص ۹۷٫
۲٫ نهج البللاغه، ج ۲، ص ۹٫
۳٫ فجر / ۱۴٫