در سلوک باید به وجود نیروهای فرامادی و ماورایی اعتقاد داشت و آن نیروها را شخصی دانست. شخصی که میتوان به زیارت آن رفت. هدف از سلوک، قرب الهی است که با فقر و نداری به دست میآید. رسیدن و وصول به ذات بهجتانگیز خداوند که یک شخص است و نه مفهومی کلی؛ آن گونه که در فلسفه میگویند.
منطق مفهوم خداوند را کلی اما منحصر در فرد میداند. مفهوم کلی زیارت بر نمیدارد و رؤیت چهرهٔ او ممکن نیست و عرفان خداوند را یک شخص میداند که میتوان به مشاهدهٔ آن زیبای دلآرام رفت. خدا را باید در بیرون از ذهن ملاقات نمود. خدایی که مؤثر است و در بیرون از ذهن، وجودی فراگیر دارد. خدایی که ذهنی و علمی است تفلسف و تکاپوی تصویرگرایانهٔ ترسیمگری ناتوان است که خداوند را نحیف مینماید و فربهی را از او میگیرد. چنین خدایی همانند جهنم برخی از فلسفیان است که آن را چیزی غیر از حرمان نفسانی نمیانگارند. احساسهایی که از فقدان و نبود چیزی زخم بر دلِ ریش ریش نادار میکشد، جهنمی است که هر استعدادی را میسوزاند در حالی که جهنم به تعبیر قرآن کریم: «النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ»(۱) است. جهنم فلسفی در فضای ناسوتی پیرامون ما تجربهپذیر است و نیازی به مادهٔ ماندگار آخرت ندارد. خدای فلسفی نیز چنین شمایلی دارد و نمیتوان در خارج از ذهن به سراغ آن رفت و با او همچون موسی به گفت و شنید نشست و رؤیت او را از حق تعالی خواست. به گفت و گوی طولانی حضرت موسی علیهالسلام گوش جان بسپارید که خداوند و حضرت موسی چگونه عاشقانه با هم سخن میگویند: «وَمَا تِلْک بِیمِینِک یا مُوسَی، قَالَ هِی عَصَای أَتَوَکأُ عَلَیهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ أُخْرَی. قَالَ أَلْقِهَا یا مُوسَی. فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیةٌ تَسْعَی. قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی. وَاضْمُمْ یدَک إِلَی جَنَاحِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آَیةً أُخْرَی. لِنُرِیک مِنْ آَیاتِنَا الْکبْرَی. اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَاجْعَلْ لِی وَزِیرا مِنْ أَهْلِی. هَارُونَ أَخِی. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی. وَأَشْرِکهُ فِی أَمْرِی. کی نُسَبِّحَک کثِیرا. وَنَذْکرَک کثِیرا. إِنَّک کنْتَ بِنَا بَصِیرا. قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَک یا مُوسَی. وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیک مَرَّةً أُخْرَی. إِذْ أَوْحَینَا إِلَی أُمِّک مَا یوحَی. أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی أُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی أُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یا مُوسَی. وَاصْطَنَعْتُک لِنَفْسِی. اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی. اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشَی. قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ یفْرُطَ عَلَینَا أَوْ أَنْ یطْغَی. قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا أَسْمَعُ وَأَرَی»(۲).
باید باور داشت خدایی در بیرون هست که میتوان با او سخن گفت و با او عاشقانه همکلام شد و بارها و بارها خطاب به او عرض داشت: «إِیاک». کسی که بتواند مشکل توحید خود را حل نماید و آن را به باور خویش برساند و به آن ایمان آورد، در زمینهٔ دیگر معارف مشکلی ندارد. کسی که نماز خود را نه برای تلقین و تسکین نفس میگزارد بلکه در پی آن است خلوتی به دست آورد تا با خداوند به مناجات و راز و نیاز و نجوا بنشیند و او را نه از سر طمع به بهشت و نه از ترس جهنم کرنش کند، بلکه بندگی او وجودی باشد که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنانکه مولا امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «إنّی وجدتک أهلاً للعبادة».
از کودکی همواره این باور را داشتم که وارستگانی همچون انبیای الهی و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام و نیز نوابغی همچون ابن سینا و عالمانی چون ملاصدرا افرادی ساده نبودند که بیدلیل بر خداوند پایداری داشتهاند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فردی عادی نیست و وقتی میفرماید من خدای نادیده را پرستش نمیکنم، فرمایش ایشان سند است؛ یعنی هم خداوند هست و هم قابل رؤیت میباشد و میشود آدمی به زیارت وی نایل گردد. از طرفی چنین سخنانی تنها موجب آزار ایشان گردیده است؛ اما ایشان همواره از حق سخن میگفتند و تا پای جان بر این گفته ماندند و همهٔ سیزده معصوم علیهمالسلام یا مسموم شدند یا شهید. با چنین وضعیت دشواری، اگر حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید خدا هست، پس در حقیقت هست و بهحتم، او خداوند را زیارت نموده است وگرنه محال است خود را این قدر اسیر چیزی نادیده نماید.
باید تمرین عملی داشت و این کارِ درس نیست. دیشب ساعت سه بعد از نصف شب بود که یکی از جانبازان به منزل ما آمده بود. وی حتی از خودروی خود نمیتوانست پیاده شود و ما داخل آن رفتیم. به او گفتم نصف تو را برده و نصف تو را گذاشتهاند، میدانی چرا با تو این کار را کردهاند؟ برای این که خدا را به خوبی نشناختهای و او را مانند پسرخالهٔ خود میدانی. هنوز نمیدانی با چه کسی مواجه هستی!
_________________________________
۱٫بقره /۲۴٫
۲٫طه / ۱۸ ۴۶٫