انسان نه از کمیت و شمار کارهای خود اطلاعی دارد و نه سختتر از آن از کیفیت و چگونگی کار خود.
او نه به درستی ظاهر کار خود را میشناسد و نه از باطن امور و علل و اسباب کارهای خود خبری میگیرد. بسیاری از کارها با آنکه صورت درستی دارد میشود نتیجهای مختلف و متفاوت بدهد؛ چرا که هر یک را کیفیتی است که گوناگونی مقدمات را سبب میشود. با اختلاف در کیفیت و گوناگونی مقدمات است که نتایج متفاوتی به دست میآید. گاه میشود گناهی سبب رستگاری میشود و شاید ترک گناه موجب توفیق طاعتی گردد. گاهی ظاهری خوش، آدمی را به پرتگاهی میکشاند و گاهی پرتگاهی، انسان را به سرمنزل مقصود میرساند. گاهی رسیدهای در راه میماند و گاهی واماندهای به مقصد میرسد. گاهی بینام و نشانی جلوه میکند و شهره میگردد و گاهی نیز صاحب اسم و نامی گم میشود. شده است که یأس امید آورد و امیدی، یأس را در دل زنده کرده باشد. گاه سروری غم میآورد، گاهی غمی سرور آفرین میگردد. گاهی دلی میشکند و شکستهٔ آن هزاران دل را از شکستگی در میآورد و هزاران گاه و بیگاه دیگر وجود دارد که فهم آن در خور ذهن عادی و عقل صوری نیست. مرد راه و سالک هوشیار است که باید تنها دل در گرو آموزههای حق نهد و توکل را توشهٔ راه خود سازد و رضایت آن حضرت را در نظر داشته باشد و اطاعت و تسلیم کامل را شعار قلبی و ذکر خفی خویش سازد و اندیشهای به خود راه ندهد؛ زیرا اوست که میسوزاند و میسازد، اوست که میآورد و میبرد، اوست که میبازد، مینازد یا مینوازد. تنها اوست که بند هر وجود، هر حیات، هر عقل و هر ادراکی را در دست قدرت خویش دارد و هر یک را به جانی و هر جانی را به نهان و عیانی سرخوش و درگیر میسازد. تسلیم و رضا بی هر چون و چرا سبب وصول به بسیاری از کمالات میشود و تعلل و دلیلسازی و چون و چراگویی موجب ماندن در راه و واماندگی میگردد. زندگی بسیاری از بزرگان و تعابیر افراد برجستهٔ تاریخ خود گواه این است و باید از تمامی آن پرهیز داشت و دل در اطاعت حضرت حق بست و بس و ترک عصیان را کمک به بروز طاعت دانست.