در پسِ ظاهر قرآن کریم لایههایی است و هر لایه نیز دارای مراتبی است که «باطن» قرآن کریم نام دارد. دانشی را که از این باطنها میگوید «تاویل» میخوانند.
ظاهر و باطن امری نسبی است و برای برخی، تمامی باطنهای قرآن کریم ظاهر است؛ همانگونه که کشف هر باطن، سبب ظاهر شدن آن میگردد. باطنهایی که از ظاهر آن پرمحتواتر و درخشندهتر است. در روایت است:
«انَّ لِلقُرآنِ ظَهرا وبَطنا ولِبَطنه بَطن إلی سبعه اَبطُن». (ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۰۸)
ـ همانا برای قرآن کریم ظاهر و باطنی، و برای آن باطنی است تا هفت باطن.
قرآن کریم کتابی است که به شیوه خردمندان سخن میگوید و وضع و جعلی مستقل و اصطلاحی ندارد و ظاهر آن حجت است و نقطه آغازین و ورودگاه هر عالمی که آهنگ فهم قرآن کریم و یافت حقایق آن را دارد همین ظواهر است و اوج به بواطن آن بدون حفظ ظاهر و ورود به آن ممکن نیست؛ از این رو باطن هیچ گاه نمیتواند معنای ظاهری را تکذیب نماید و با آن به مخالفت برخیزد. ظواهر اذن دخول به حقایق را میدهد و کسی بدون فهم و یافت ظاهر به هیچ حقیقتی دست نمییابد. راسخان در دانش نیز که به تاویل قرآن کریم راه مییابند چون به باطن ورود مینمایند از ظاهر دست برنمیدارند و آن را عین ظاهر میبینند.
تاویل؛ بیان باطن آیات الهی است؛ از این رو تاویل قرآن کریم وصف به حال موصوف است و تاویل قرآن یعنی بیان باطن قرآن.
واژه تاویل در قرآن کریم هفده مورد کاربرد دارد. این موارد هفدهگانه تنها در چند سوره آمده است: یونس یک مورد، اعراف دو مورد، اسراء یک مورد، نساء یک مورد، آل عمران دو مورد، کهف دو مورد، یوسف هشت مورد.
بیشترین موارد تاویل در سوره پیامبرِ زیبایی؛ حضرت یوسف علیهالسلام آمده است. گویی تاویل با زیبایی ارتباط تنگاتنگی دارد؛ همانطور که در سوره طولانی بقره حتی یک مورد از تاویل سخن گفته نشده است.
چنین نیست که تمامی موارد یاد شده به تاویل قرآن کریم ارتباط داشته باشد، بلکه بسیاری از آن، تاویل خواب و احلام و حدیث یا حکمت و مصلحت پنهان امور را میگوید.
تاویل از «اوْل» به معنای رجعت؛ آن هم رجعتی خاص و ویژه است. راغب گوید: «التاویل من الاول؛ ای رجوع». وی بازگشت را امری عام میگیرد، اما ما آن را رجوع خاص میدانیم و آن بازگشت به اصل است. «موئل» به بازگشتگاه و غایت شیء گفته میشود. بر این اساس، مراد از تاویل در آیه:
«وَقَالَ یا اَبَتِ هَذَا تَاْوِیلُ رُوْیای مِنْ قَبْلُ» (یوسف / ۱۰۰)
ـ و گفت: ای پدر، این است مصداق خواب پیشین من!
اصل و موضوع خارجی خواب است که در آینده واقع میشود، ولی تاویل در آیه:
«سَاُنَبِّئُک بِتَاْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْرا» (کهف / ۷۸).
ـ بهزودی تو را از حقیقت آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت.
به کاری که در گذشته انجام گرفته است تعلق دارد.
تاویل؛ رجوع خاص به باطن است. هر پدیدهای حقیقتی دارد که رجوع خاص به آن، تاویل خوانده میشود و تاویل قرآن کریم بازگشت ویژه به حقیقت هر آیه و باطن آن است.
علامه طباطبایی رحمهالله بر این نظرگاه است که تاویل معنایی نیست که تحت لفظ درآید، بلکه حقیقتی خارجی و نحوه وجودی یک آیه در جهان خارج است که لفظ از آن حکایت دارد. بر این پایه، تاویل به محکی و حقیقت آیه، که امری باطنی است، ارتباط دارد، نه به لفظ حاکی، و لفظ آیه از آن حقیقت، حکایت دارد، نه این که تاویل آن را بیان دارد. تاویل وصف چنین حقیقتی است، نه وصف به حال لفظ.
مرحوم علامه تاویل را وصف به حال متعلق موصوف میگیرد و برای لفظ، قایل به تاویل نیست، بلکه حقیقت لفظ را دارای تاویل میداند. ایشان در ذیل آیه:
«هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ اُمُّ الْکتَابِ وَاُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَاَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَاْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَاْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ اُولُو الاْءَلْبَابِ» (آل عمران / ۷).
ـ اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهای از آن، آیات محکم است. آنها اساس کتاباند و دیگر گوناگون تاویلپذیرند، اما کسانی که در دلهایشان انحراف از حق است برای فتنهجویی و طلب تاویل، از متشابه آن پیروی میکنند با آن که تاویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش کسی نمیداند. آنان که میگویند ما بدان گرویدیم. همه (چه محکم و چه متشابه) از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان بیپیرایه کسی خاطرنشان نمیشودقریب» (تفسیر المیزان، ج ۳، ص ۲۷)
تاویل از سنخ مفهوم نیست که لفظ بر آن دلالت داشته باشد، بلکه تاویل از مرز لفظ و معنا میگذرد و از امور خارجی عینی است و به حقایق واقعی اشاره دارد و این که گفته میشود آیات قرآن کریم دارای تاویل است از باب وصف به حال متعلق موصوف و همانند «زید ضارب ابوه» است که زننده شخص زید نیست، بلکه پدر اوست و این بدان معناست که آیات قرآن کریم و ظاهر الفاظ آن نیست که تاویل دارد، بلکه حقیقت خارجی آن است که تاویل میپذیرد. وی این دیدگاه را در جای دیگر نیز میآورد (المیزان، ج ۳، ص ۴۹).
نخست باید از جناب علامه رحمهالله پرسید آیا دو ضمیر «وَابْتِغَاءَ تَاْوِیلِهِ» و «وَمَا یعْلَمُ تَاْوِیلَهُ» به متعلق موصوف بازگشت دارد یا به خود موصوف که «مَا تَشَابَهَ مِنْهُ» است و تلبس آن حقیقی است؟ منظور از آن نیز لوح محفوظ نیست که معاندان را به آن دسترسی نیست، بلکه منظور همین قرآنی است که برای آنان خوانده میشود.
این اصطلاح، مخالف با ظاهر آیه و برخلاف قواعد ادبی است که نمیتوان معنای ظاهر عبارت را بدون در دست داشتن قرینه از آن انصراف داد. بررسی تمامی هفده موردی که قرآن کریم از تاویل گفته است نشان میدهد در تمامی موارد یاد شده، تلبس حقیقی است، نه مجازی و منتسب به حال متعلق موصوف.
تاویل معنای باطنی قرآن کریم است که ظاهر آیه به آن اشاره دارد، و رجوع خاص به باطن است، اما مصادیق باطن با لحاظهای گوناگون متفاوت است. تاویل، وصف به حال نفس لفظ است و تاویل قرآن به تاویل واژگان همین آیه اشاره دارد نه به حقیقتی جدا و متمایز از واژگان که از آن بیگانه باشد. تاویل، چهره حقیقی باطن است نه چهره مجازی. حقیقت و محکی با حکایت این لفظ است که تاویل دارد و قرآن نه آن حقیقت محض به تنهایی است و نه این مرکب نوشتاری صرف. هر آیه حقیقتی وجودی در عالم دارد که مکتوب و نوشته آن حکایت از این حقیقت دارد و لفظ و معنا با هم اتحاد دارد و قرآن کریم مکتوب با آن حقیقت است که تاویل دارد و چنین نیست که تاویل قرآن کریم تنها به آن حقیقت بازگشت داشته باشد. باز برای پرهیز از اشتباه تاکید میشود تاویل یک معنا بیشتر ندارد، اما مصادیق آن متفاوت است. بررسی تمامی موارد کاربرد تاویل در قرآن کریم این معنا را ثابت مینماید و این واژه حتی در یک مورد به صورت مجازی و از باب وصف به حال متعلق موصوف به کار نرفته است.
مرحوم علامه در جای دیگر نظری میآورد که با دیدگاهی که از وی گذشت، تفاوتی اندک دارد. ایشان میگوید:
«هماینک آگاه گشتی که تاویل از سنخ مفهوم نیست تا لفظ بر آن دلالت داشته باشد؛ خواه آن مفهوم با معنای آیه سازگاری داشته باشد یا نه (نفی دو قول نخست)، بلکه تاویل امری خارجی است که رابطه آن با لفظ مانند ممثل با مثال و باطن با ظاهر است» (المیزان ج ۳، ص ۴۶ ـ ۴۷).
وی در آیاتی که گذشت، برای لفظ و مفهوم هیچ نقشی را لحاظ نمیکرد، اما در اینجا میان لفظ و حقیقت رابطهای همچون مَثَل با ممثّل قرار میدهد که لفظ حاکی بدون نقش و بیارتباط با آن حقیقت نیست و میتواند سمت هدایت به آن را داشته باشد.
این تفاوت در ارایه نظر میرساند جناب علامه در ارایه معنای تاویل، نگارشی منقّح و پیراسته ندارد.
مراد از کتاب همین قرآن کریم است که در دست ماست و ماجرای هر تر و خشکی و سرنوشت هر پدیده عینی و علمی در همین کتاب است که آمده است:
«وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»
ـ و هیچ تر و خشکی نیست، مگر اینکه در کتابی روشن است.
واژگان همین قرآن مکتوب است که از تمامی حقایق حکایت دارد و همین آیات ملفوظ دارای تفسیر و نیز تاویل میباشند. بنابراین نمیشود گفت تفسیر و تاویل وصف باطن و حقیقت خارجی قرآن کریم است که آن در جای خود ظاهری است که تفسیر بر نمیدارد و اصلی است که به جایی بازگشت ندارد، بر این اساس، حقایق تمامی پدیدهها و خداوند هستی را باید در همین کتاب نوشته شده جستوجو نمود. الفاظی که بریده از حقیقت قرآن کریم نیست و با آن در ارتباط است و نقش حکایت و هدایت به آن را دارد و الفاظ و مفاهیم آیات، بیگانه از آن حقیقت نیست. بر این اساس است که ما در جای خود انواع قراءات از لفظ، ذهن، علم، عقل، نفس، روح تا قرائت ربوبی و صفاتی و تا قرائت حق را قرائت و دارای حاکی و محکی میدانیم و میان آنها ارتباط قایل هستیم، اما با این تفاوت که قرائت الفاظ یک جزء زمانبر است و زمان فراوانی لازم دارد و قرائت عقلی در لحظهای کوتاه انجام میپذیرد و قرائت ربوبی تمامی قرآن کریم فارغ از هر گونه زمان ناسوتی است؛ چنانچه گفته میشود حضرت امیرمومنان علیهالسلام از این رکاب اسب به آن رکاب، یک ختم قرآن مینمودهاند. ختمی که نیاز به آوردن الفاظ و انعکاس مفاهیم دارد و بدون خلع زمان و ورود به ملکوت آن ممکن نیست. همانگونه که تاویلِ سوراخ کردن کشتی حقیقتی همراه کشتی بود که از آن جدایی نداشت، حقیقت قرآن کریم نیز با ظاهر آیات همراه است و چنین نیست که لفظ هیچ گونه نقشی در حکایت از آن حقیقت نداشته باشد؛ همانطور که قرآن کریم منحصر در نمود کتبی و نوشتاری آن نیست و نباید قرآن کریم را فقط در این آینه دید.
این بحث در باب ذکر؛ بهویژه اسم اعظم مطرح است. اسم اعظم حقیقتی دارد که لفظ ویژهای از آن حکایت دارد و هم لفظ و هم حقیقت را با هم داراست و چنین نیست که لفظ موثر در بهره بردن از خصوصیات و آثار مسمّا نباشد؛ همانگونه که چنین استفادهای بدون صفای نفس ممکن نیست.
ما در تفسیر قرآن کریم همین معنا و رویکرد تفسیری را برگزیدیم و گفتیم برای تفسیر افزون بر چیرگی بر دانشهای مقدمی باید صفای نفس و ملکه قدسی داشت. این امر در تاویل قرآن کریم نیز خود را نشان میدهد. حرمت و احترامی که الفاظ قرآن کریم دارد ـ بهطوری که حتی نمیتوان دست بدون وضو بر واژهای از آن گذاشت ـ به سبب ارتباطی است که با حقیقت و باطن خود دارد. همچنین تحدی قرآن کریم نیز ناظر به همین واژگان است، نه به حقیقت باطنی آن:
«وَإِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَاْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ».
و اگر در آنچه بر بنده خود رفته رفته فرو فرستادهایم تردید اضطرابآور دارید، سورهای از جنس آن بیاورید و گواهان خود غیر خدا را بخوانید؛ چنانچه راستگفتارید!
کسی که برای قرآن کریم حقیقتی قرار میدهد ماورایی که از الفاظ مکتوب آن بریده است، در حقیقت، قرآن کریم را از دست بندگان گرفته و آنان را از حقیقت دور داشته است و جایگزینی جز گمراهی نمیتواند برای آن بیاورد.
باید توجه داشت مراد از باطن قرآن کریم سیاهه و مرکب مادی نیست که بر کاغذ است و لحاظ نفسی دارد، بلکه این آیات لحاظ حاکی و آینگی دارد که محکی آن وجودی عینی و خارجی است. مراد ما از آیه، مکتوب بر کاغذ است، اما نه به لحاظ نفسی و اصالی، بلکه به اعتبار این که وجودی آلی و آینهوار دارد که از حقیقتی خارجی حکایت میکند. انواع قرائت از قرائت لفظی تا عقلی، نفسی، قلبی و حقی و قرائت تمامی پدیدهها لحاظی حاکی است و از حیث حاکی بودن است که به آن «آیه» و «قرآن» گفته میشود. باطن قرآن کریم نیز باطن آیهای است که لحاظ نفسی ندارد و به گونه حاکی مراد است و نگاه «بِه ینظر» و آینگی و آلی به آن میشود، نه «فیه ینظر» و اصالی. با این نگاه است که میتوان تاویل را وصف به حال موصوف و باطن آیات الهی گرفت، وگرنه باطن این آیات به لحاظ نفسی امری مادی است و مولفههای مرکب و کاغذ و عناصر آن میباشد. آیات الهی امری جسمانی نیست، بلکه نمودی است که زبان مادی و وجود مکتوب گرفته است و مراد از باطن، باطن نفسی آن نمیباشد که امری مادی است، بلکه وجود معقول و مجردی است که میتواند به قرائت فرشتگان و یا حق تعالی در آید.
قرآن کریم، هم دارای ظاهر است که منطق و زبان دارد و هم دارای باطن. ظاهر آن لحاظ حاکی دارد و این ظاهر حاکی دارای باطنی است که محکی و حقیقت آن است. حقیقتی که میتواند متعلق و مصداقهای فراوانی داشته و در هر مرتبه دارای نمودی باشد و نمود عقلی، نفسی، قلبی، ذهنی و نیز حقی برخی مراتب آن است. حق تعالی هم در مرتبه فعل، هم در مرتبه اسما و صفات و هم در مرتبه ذات به قرائت قرآن کریم میپردازد و تمامی این باطن که متعلقهای گوناگونی مییابد از ظاهر لفظ که خاصیت حکایتگری دارد به دست میآید و ذهن و دل را به آن انصراف میدهد. باطنی که ما از آن سخن میگوییم باطن خود قرآن کریم است، نه باطن اشیا و امور خارجی؛ مانند فرشتگان، قیامت، ناسوت و پیامبر یا باطن اخلاق، ایمان و هر رطب و یابس دیگری. حتی خواب نیز تاویل دارد و تاویل آن امری متمایز از تعبیر آن است. هر انسانی نیز تاویلی دارد و کسی که به مقام رویت ارادی رسیده است میتواند باطن فرد را مشاهده کند و به تاویل آن دست یابد. منظور از تاویل، رسیدن به حقیقت و باطن هر چیزی از طریق قرآن کریم است، نه از طریق خود آن شیء. تفاوت یافت این دو باطن نیز در این است که برای یافت باطن و تاویل هر چیزی باید آن را به صورت حضوری داشت، اما رسیدن به تاویل و باطن از طریق قرآن کریم به حضور آن شیء نیازی ندارد و تنها از ظاهر آیه میتوان به باطن آن رسید؛ هرچند آن شیء در گذشته اتفاق افتاده باشد؛ مانند یافت باطن پیامبران الهی علیهمالسلام ، و یا در آینده حادث گردد. در واقع قرآن کریم در مساله نمایش باطن، هر امر تسبیبی و غایب را به امر مباشری و حضوری تبدیل مینماید و این گونه است که قرآن کریم به حقیقت، جام عوالمنماست و نمایشگری آن به نظام کیهانی منحصر نمیشود، بلکه تمامی پدیدههای هستی و نیز حق تبارک و تعالی را فرا میگیرد؛ چنانکه در روایت است خداوند برای بندگان خود در قرآن کریم تجلی و ظهور نموده است؛ چنانکه از امام صادق علیهالسلام روایت شده است: «لقد تجلی اللّه لخلقه فی کلامه ولکنهم لا یبصرون» (عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۱۶٫ رسائل الشهید الثّانی، اسرار الصلاه(ط ق)، ص ۱۴۰).