تمامی پدیدههای هستی ظهور حق است و این که به خود آنان نسبت داده میشود امری وهمی است، و در صورتی که «چهرهٔ حقی» و شان «از اویی» آنان ملاحظه شود حقیقت دارد و موهوم نیست و نام ظهور و پدیده بر آن اطلاق میشود؛ چنانکه میفرماید: «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین» (انعام / ۱۶۲).
کسی که به خدا وابسته میشود و به عشق به خدا میرسد، به درک لطف خلق و ظهور میرسد. چنین کسی دلی عاشق دارد و چشم عاشق توان کشف زیباییها را پیدا میکند. او توان یافت ظرایف و حقایق را مییابد. کسی که عشق ندارد، به وهم خود گرفتار میشود و در آن میماند. فرد گرفتار به وهم نمیتواند لطف ظهور را بیابد.
تمامی آفریدهها ظهور حق و خلقی زیباست که عیبی در هیچ جای آن از ناسوت، زمین و زمان، تا فرزند، وطن و جهان نیست. وهم در نفس آدمی و در ذهن اوست و جهان عینی عین واقعیت و حقیقت و ظهور پدیدههای هستی است که خداوند در آن است و از آن جدا نیست. حب و تعلق آدمی به ناسوت میشود خدایی یا نفسانی باشد. حب نفسانی موهوم است و حب الهی امری حقیقی، زیبا و پایدار است که جمال و جلال و صفای حق است.
این یک سخن است؛ ولی آنچه مهم است این است که هرگز چنین نمیشود که افراد عادی اینگونه به چیزی وابسته گردند و بسیاری از مردم بهطور معمولی به امور و اشیا دلبستگی پیدا میکنند و آنطور شیفته نمیشوند که از امور دیگر غافل گردند. اینگونه افراد، هوس خیلی از امور و اشیا را به طور ناقص در دل خود جای میدهند. اینگونه افراد که فراوان نیز هستند، کاشف، محقق، مخترع و مبتکر نیستند و تنها در هر امری به اندازهٔ معمول و نیاز از دنیا، علم، تقوا، هنر و دیگر امور را دارا میشوند.
اینان گروههای معمولی هستند که تنها عنوانی از یک امر را دارند، نه آنکه کشته و مردهٔ آن موضوع گردند. اینان تنها امور دنیوی را راهاندازی میکنند و کارساز و کارپرداز توانایی نیستند، نه عالمش صاحب علم است و نه عارفش بریده از غیر و نه اهل دنیایش کیسهای بزرگ دارد. برخلاف گروه نخست که با کمی و قلتی که دارند، سرآمد هر رشتهای هستند و دیوانهٔ فنون و رسوم خود میگردند.
این گروه از افرادند که چهرههای درخشان و گویای خوبی یا بدی و نیز اندیشههای بلند و رسا هستند. اینان بهحق به یافتهٔ خود دلباختهاند و شیفتهٔ چیزی هستند که به آن دل بستهاند، به طوری که هستی خود را در گرو آن میگذراند و باکی از سود و زیان ندارند و اهل سود و زیان نیز نیستند. اینان کسانی هستند که مهرههای اصلی ستون کامل فقرات قافلهٔ آدمی را تشکیل میدهند و هر یک تاریخی برای خود باقی میگذارند، در حالی که دیگران میآیند و میروند و تنها به اندکی بسنده میکنند.
دلبستگی به مال و دلبستگی به جان که عزیزترین متاع ناسوتی است و کسی میتواند در مسیر قرب عشق گام زند که بتواند از این دو برای خداوند متعال بگذرد و راه نیستی و عدم خویش را پیش گیرد.
باید توجه داشت که همه عشق دارند، ولی در این که در عشق خود صادق باشند یا خیر، با هم متفاوتاند. ویژگی اولیای خدا صدق و صفا در عشق است. آنان که در عشق مقام دارند، هر فرمانی را که از جانب خداوند رسد، با جان و دل پذیرا میشوند و آن را به اجرا میگذارند. کمال محبت آن است که بغض از دل برداشته شود و محبت به خدا، به خود و به خلق، تمامی دل را فرا گرفته باشد و سالک، خویش و غیر را ظهور حق تعالی ببیند. راه عشق و محبت، راه اصلی سلوک و سیر حقیقی آدمی است که آدمی را با سه منزل ترک طمع از خلق، از خود و از خداوند، به سرمنزل وصول میرساند. و البته این محبوبان الهی هستند که در این سیر، به فنا و بقای ذاتی عشق، سیر داده میشوند.
کمالات اعتباری
بنده واصل از خود نفی کمالات مینماید. کمالات به طور کلی بر دو دستهٔ حقیقی و اعتباری تقسیم میشود. در کمال حقیقی جعل و اعتبار دخالتی ندارد؛ مانند: علم، معرفت، شجاعت و پاکی.
در برابر کمالات حقیقی، کمالات اعتباری قرار دارد که اعتبار از ناحیهٔ غیر در معتبر بودن آن دخالت دارد و بدون وجود و امداد پشتوانهٔ اعتباردهنده زایل و نابود میشود؛ مانند: صدارت، ریاست، پست، مقام، مال، منال، مُلک و مِلک، که گذشته از زوالپذیری، در ظرف وجود خود نیز نیازمند حافظ و نگاهدارنده و نیروی مانا میباشد. کمالات حقیقی اینگونه نیست، بلکه این کمالات است که نیروی پایدار آدمی میشود. ریاست و صدارت با یک امضا پدید میآید و پشتوانهای جز آن ندارد. ریاست را چون اعتباری است میتوان بر هر فرد بیلیاقتی هموار کرد، برخلاف صفات و کمالات حقیقی مانند علم و شجاعت که به آسانی حاصل نمیگردد و نمیتوان کسی را بدون تربیت، تمرین و زحمت به اینگونه صفات منسوب نمود.
دانشمند و عالم عالم است؛ خواه کسی بپذیرد که او عالم است یا نه، و فرد شجاع شجاع است؛ خواه در بند باشد یا آزاد. زوال کمالات حقیقی نیز در اختیار فرد یا گروهی نیست و نمیشود دستور و حکمی صادر کرد که فلان عالم دیگر عالم نباشد یا فلان زیبا دیگر زیبا نباشد و همین طور دیگر صفات حقیقی و اعتباری که آدمی برای استحکام و عدم یاس و پشیمانی، همت خود را صرف تحصیل و اکتساب آن مینماید؛ برخلاف صفات اعتباری که پایداری آن به پشتوانهٔ حکمی آن است و با برداشته شدن آن حکم، استمرار آن از دست میرود.
کسانی که به صفات اعتباری دل خوش میدارند، زود باشد که مزهٔ تلخ پشیمانی را خواهند چشید و افزون بر آن به یاس و چه بسا افسردگی دچار میگردند اما صفات حقیقی، همیشه افراد خود را محکم و پایدار نگاه میدارد و از تزلزل آنان مانع میشود. افزون بر این، صفات حقیقی اثر استمراری و نیز ابدی به درازای آخرت دارد؛ برخلاف صفات اعتباری که مانایی ندارد؛ مگر آنکه با واسطه سبب پیدایش اثری واپسینی شود. البته آثاری که گاه از جنس وزر و وبال است و صاحب خود را در آخرت رها نمیسازد. با این توضیح است که میگوییم سیر و سلوک سبب پیدایش کمالات حقیقی در سالک میشود و پایداری او را رقم میزند و باقی ماندن نام بسیاری از محبان به سبب کمالات آنان است که از جنس کمالات حقیقی میباشد و نه اعتباري.