سالک در سلوک در پی آن نیست که چیزی به او بدهند، بلکه باید داشتهٔ خویش را شناسایی کند و بیابد.
معرفت آموزشی نیست، بلکه وصولی، تحقق، قربی و بازیافت زمینههای درونی با راهنمایی مربی است. سالک در سلوک، نخست خود را مییابد و سپس خود را از دست میدهد.
کسی که استعداد سلوک ندارد اما «دانش سلوک معنوی» میخواند همانند موسیقیدانی است که دستگاههای موسیقی را آموخته است اما صدایی خوش ندارد و علم وی برای خود او کارایی ندارد. نخستین اصل سلوک این است که سالک باید استعداد ذاتی داشته باشد و با وجود استعداد ذاتی است که باید در پی مربی بود تا راه کشف داشتههای باطنی را با تهذیب، تزکیه، تستهای شبانه، ریاضت و خلوت به دست آورد. وجود سالک همانند وجود شمش طلاست که تا آتش به آن نخورد و در کوره ذوب نشود عیار خود را نشان نمیدهد و تحت قدرت نمیآید تا رام شود و به صورت دلخواه در آید. ریاضت نیز حکم همان آتش را دارد و وجود سالک را نرم و رام میسازد. سالک باید با رزق حلال، دل صاف، ریاضت و خلوت، عیار خویش را به دست آورد. کسی که در سلوک صاحب ذهنی پیچیده، حسابگر و کثرتی باشد این وادی برای او خستهکننده میشود و سالک با نداشتن کثرت و دارا بودن ذهن خلوت و مربی ورزیده است که میتواند نهفتههای باطن خود را استخراج سازد. این که هر سالکی به ذکری خاص نیاز دارد به سبب تفاوت داشتههای درونی سالکان است. سالک باید زیر باران ریاضت و شلاق عشق و قرار گرفتن در کورهٔ آتش سلوک، جوششهای درونی خود را بیابد و به شکوفایی خویش دست یازد.
خصوصیات باطنی سالک همانند زیر خاکی است، که طی مسیر سلوک و تحمل سختیهای آن با حفظ قواعد و اصولی که دارد وی را به اسم رب خود میرساند و سبب میشود خاک روی گنج خود را بردارد. بدیهی است آنان که عوارض باطنی کمتری دارند زودتر به این معنا میرسند. برخی از سالکان با مواظبت، اسم خود را در خواب و یا بیداری مییابند و دری به جهان غیب خویش میگشایند.