تعریفی که ما از علم ارایه میدهیم، با تعریف منطقی علم متفاوت است.
دانش منطق، علم را امری کلی میداند؛ در حالی که این معلومات است که کلی است و علم همواره جزیی، حقیقی و خارجی است و از سنخ اکتشاف، ابتکار، ایجاد و انشاست.
آنچه به عنوان اِخبار فرا گرفته میشود، تمام معلومات و از زمرهٔ امور املایی است. این انشاست که ایجاد میآورد و ورود به وادی اجتهاد دینی است که طلبه را از دانشیان دیگر رشتهها ممتاز میسازد و طلبه با خصوصیت اجتهاد و علم دینی است که شاگرد مکتب امام صادق علیهالسلام شناخته میگردد و دست مولا، آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را بر سر خود احساس میکند؛ وگرنه وی مانند عالمان و دانشمندان دیگر خواهد بود که هرچند موضوع تحقیق وی علم دینی است، ولی علم وی ابداع ندارد و از سنخ فن، مهارت، معلومات و محفوظات است.
معلومات از سنخ تصورات است؛ اما علم، قدرتِ ابداع و ایجاد و توان انشا و خلاقیت و به تعبیر فقیهان، نیروی اجتهاد و کشف است. علم، نوری است که با آن میتوان به کشف معلوم نایل آمد و نتیجهای تازه را ابداع کرد.
دانش منطق، علم را بر دو قسم تصوری و تصدیقی میداند؛ در حالی که تصورات «علم» نیست، بلکه «معلومات» است و تقسیم یاد شده، درست نمیباشد. مبادی و مقدمات اجتهاد نیز از این باب که تمامی، اموری تصوری است، جزو علم نیست و تمامی فن است و علم تنها بر تولید اجتهادی قابل تطبیق است. هیچ گاه از معلومات، محفوظات و داشتن انباشتهای از عقاید، افکار و اقوال دیگران و بیان طوطیوار آن، قدرت استنباط و اجتهاد زاییده نمیشود. کسی که انبانی از معلومات حفظ کرده، و محفوظات را بر دوش دارد و آن را در درس یا بر منبر هزینه میکند «حافظ معلومات» است، نه «عالم نوآور و خلاق».
برای راه یافتن به توان خلاقیت، نوآوری و اجتهاد دینی، باید زیر نظر استاد کارآزموده تمرینهایی مداوم داشت تا آن قدر صفا یافت و صافی گردید که دریادل شد و حتی دل را از دست دل گرفت و قدرت مهار ذهن و کنترل نفس را در دست داشت. چنین نفسی است که میتواند به مدد تصورات سالم و بدون دخالت و تصویرگری خیال، به تصدیقات علمی راه یابد و یافتههایی درست و صادق داشته باشد.
علم، اطمینان و قدرت میآورد؛ در حالی که معلومات با ضعف و ظن یا شک همراه است. معلومات مانند استخری از بلور با آب بسیار شیرین است که اگر اندکی مُرکب داخل آن ریخته شود، آب استخر رنگ میبازد و با افتادن کمترین زبالهای درون آن، فاضلاب میگردد. معلومات اینگونه است و به یک تلنگرِ شک و شبهه از بین میرود؛ اما علم مانند کوه، صحرا، بیابان و دریاست که هر چه بر آن پا گذاشته شود و هرچه بر آن از لجنهای شک و شبهه ریخته شود، نمیشود آن را آلوده کرد.
اگر برنامهریزی نظام رایج حوزه، مبتنی بر سوق دادن طلبه به سوی معلومات باشد، زمینهسازی مناسب با مقام اعطای قدرت اجتهاد را در پی نمیآورد.
اساس و محور تحصیل در حوزههای علمیه، باید قدرت انشا و تولید باشد و این قدرت انشا و تولید است که میتواند حوزهها را علمی نماید و آن را از حوزهٔ معلومات و محفوظات دور سازد. اساتید حوزه و نظام علمی و تحصیلی حوزه، باید بر نهادینه نمودن قدرت انشا در طلاب تمرکز نمایند و آن را اساس کار خود قرار دهند. مشکلات علمی جامعه و حوزه، هیچگاه با پرداختن به امور حفظی و معلومات سامان نمیگیرد و روز به روز نیز بر شمار این مشکلات افزوده میگردد؛ بهگونهای که در آیندهٔ نه چندان دور و با تأسیس پایگاههای دایمی بر شبکهٔ اینترنت، دسترسی عموم مردم به دادهها و گزارههای علوم دینی سادهتر میگردد و مراجعه به آن برای مردم آسان میشود؛ در حالی که یک طلبه چنین قدرت حفظ و استحضار مطالب را ندارد.
آنچه طلبه را طلبه میسازد، قدرت تبیین و تحلیل او از گزارههای علمی و توان بالای نقد او و نیز ایجاد، انشا، تولید و نوآوری اوست و مردم نیز از او چنین انتظاری دارند؛ نه نقل محفوظات که با گسترش فرهنگ استفاده از رایانه و نرمافزارها و نیز اینترنت، هیچ گاه عموم طلبهها نمیتوانند با آن رقابت نمایند.
مدارس و حوزههای علمی باید برای طلبه تمرین و طرح کاد برای تولید علم و ایجاد قدرت انشا داشته باشند و نظام امتحانی آن بر این اساس شکل بگیرد؛ نه بر معیار حفظ معلومات و قدرت محفوظات. البته این امر میطلبد که نظام حوزه، نظامی استاد محور باشد؛ زیرا این استاد است که میتواند قدرت انشا و ایجاد را در طلبه کشف نماید و زمینهٔ مناسب او برای توان اجتهاد و استنباط را دریابد و طلبه در این صورت است که استعداد و تراوش روحی و فکری خود را به دست میآورد و به آن دلبسته میشود و انگیزه در او نمیمیرد. حافظهگرایی فعلی که بر حوزهها حاکم است و بیشتر، از معماران دانشگاهی برآمده است، ثمری جز دوری از علم ندارد. طلبه با انشاگرایی و تولید است که میتواند معمار دیگر انسانها باشد و آنان را دریابد و افکار جامعه را شکل دهد و خود را با جامعهٔ خویش همراه سازد. هماینک علم و دانش یک مهندس و یک پزشک را میخرند و برای آن ارزش قایل هستند؛ اما جامعه خریدار معلوماتی که به جای علم و دانش بنشیند نیست؛ زیرا تفاوت میان دانش و معلومات بسیار است و جامعه نیز میداند که محفوظات، دانایی نیست و آن توانایی که در علم است، از این بر نمیآید. هر کسی میتواند به محفوظات دینی کارشناسان دینی به صورت مستقیم دست یابد و حذف واسطهها ضرری ندارد؛ مگر آن که واسطه تنها نقش استاد آموزش یک فن را بازی کند؛ که آن نیز در جرگهٔ علم دینی چندان کارآمد نیست و اصطلاحات فقه و اصول و دانشهایی مانند رجال و درایه یا تفسیر و دیگر علوم مرتبط، اگر در حد فن، آموزشی گردد، نمیتواند رونق هیچ زندگانی گردد؛ چنانکه این مشکل، خود را در حوزههای علمی خواهران، به وضوح نشان میدهد. این قدرت نقد و تحلیل و تبیین و این قدرت انشا و نوآوری است که دانشهای انسانی و علوم دینی را علم میسازد. هماینک بحث فروش علم برای حوزهها مطرح نیست و جایگاهی ندارد. حوزهها در صورتی میتواند به این موقعیت برسد که توان تولید علم دینی را در خود پدید آورد.
پیآمد مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی
گفتیم روحانیت دارای نفوذ مردمی و مقبولیت و محبوبیت است، نه بهخاطر آن که در هر کاری که شأن گروهی از مردم است، دخالت دارد و پیشتاز است و نه به خاطر آن که سبب رشد اجتماعی و توسعهٔ روابط عاطفهآمیز میشود (که چنین نقشهایی را برخی ارگانهای خیریه و مردمنهاد نیز دارند) و نه به خاطر تولید علم مجرد و محض، بلکه آنچه به روحانیت ارزش والای اجتماعی داده است، توان تولید علم دینی میباشد که مقبولیت آن را دینی و اعتماد مردمی را مذهبی و الهی ساخته است. توان تولید علم دینی نیز به تبع تخصص در اجتهاد و دارا بودن ملکهٔ متناسب عدالت (ملکهٔ قدسی) میباشد. مقبولیت مردمی روحانیت در دو زمینه است: یکی مقبولیت علمی؛ اما نه علم مجرد، بلکه به سبب آن که تخصص در ترجمانی دین و واسطهٔ نقل گزارههای وحیانی از خداوند و حضرات معصومین علیهمالسلام دارند. و دیگری مقبولیت تقوایی و صفانهادانهای است که آنان را امین مردم ساخته است. البته امانت و تقوای آنان در مرتبهٔ نازلی نسبت به حضرات معصومین علیهمالسلام قرار دارد و برای همین است که امانت در مورد حضرات معصومین علیهمالسلام به عصمت، و در مورد عالمان دینی، به عدالت تعبیر میشود و میان این دو، تفاوت میان محدود و نامحدود است و نمیشود تمامی شؤون حضرات معصومین علیهمالسلام را با اطلاقی که دارد، برای آنان ثابت دانست؛ بلکه هر گونه شأنی بر مدار اجتهاد و عدالت آنان و به تناسب آن و تنزلی که نسبت به علم لدنی و عصمت حضرات معصومین علیهمالسلام دارد، برای آنان لحاظ میشود.
این دو شعبه از مقبولیت اجتماعی، بیانگر موقعیت والای اجتماعی روحانیت است و مشاغل اجتماعی آنان ـ مانند سخنرانیهای عمومی، موعظه، طرف مشورت بودن، قضاوت، تعلیم، الگوی اخلاقی بودن، معاشرت و دعوت برای میهمانی، که نوعی ابراز محبت مردم به آنان است ـ تمامی برآمده از این دو سنخ مقبولیت است. داشتن تخصص علمی و امین بودن، روحانیت را یک پدیدهٔ مطلوب و محبوبِ اجتماعی ساخته است و هر یک از این دو نوع مقبولیت که آسیب ببیند، روحانیت به همان نسبت، نفوذ اجتماعی و محبوبیت خود را از دست خواهد داد. تخصص روحانیت ـ بهویژه در زمانی که دانش جامعه ارتقا یافته است ـ بسیار حایز اهمیت میباشد و آنان اگر نتوانند نقش پیشتازی را در عصر علم و تکنولوژی باز یابند، با رویگردانی مردمی مواجه خواهند شد. ارزش روحانیت بر مدار ارزش تولید علم دینی از ناحیهٔ آنان سنجیده میشود و اگر رکن تولید علم دینی در آنان فرو ریزد، رکن امین بودن به تنهایی نمیتواند پایگاه اجتماعی آنان را حفظ کند؛ زیرا هم امین بودن در جامعهٔ علمی، تابع تخصص است ـ و جامعهای که تخصصمحور است، با امانتداری نیز مواجههٔ تخصصی دارد و امانتداری کسی را که سواد چندانی ندارد، باور نمیکند و به آن دل نمیبندد ـ و هم امانتداری روحانیت برآمده از ملکهٔ قدسی آنان است. مقبولیت روحانیت به درستی علم دینی و پیشتازی آنان در دانش ـ آن هم دانش الهی ـ و به درستی عمل آنان باز میگردد. عمل درست نیز تابع معرفت درست و ملکهٔ قدسی است و اگر آنان نتوانند گزارههای معرفتی و باورهای صادق موجهِ برآمده از ملکهٔ قدسی را عرضه کنند، درستی عمل آنان نیز زیر سؤال میرود و مورد شبهه واقع میشود.
از زمان قاجار که مدارس جدید افتتاح شدند، مدارس و سپس دانشگاهها، بخشی از علوم انسانی را به صورت فنی عهدهدار گردیدند و با وارد کردن علوم غربی، مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی ایجاد کردند و متأسفانه این مغالطه با چیرگی ظاهرگرایان و انزوای عالمان حقیقی، به حوزههای علمی نیز رسوخ کرد. البته این مغالطه پیآمدی اجتماعی داشت و آن این که مقبولیت علمی روحانیت را اگر مورد هجمهٔ عمدی قرار نداده باشد، آن را به آزمون و سنجش عمومی کشیده است و فن دینی به قضاوت در مورد علم دینی نشسته است؛ از این رو، این مرکز علمی باید با تربیت نیروهای متخصص از درون خود (نه با وام گرفتن از نیروهای دانشگاهی که نظام آموزشی آن بهطور کلی از سنخ علم دینی بیگانه است) این آزمون را پیش از آن که زمان از دست برود، با موفقیت بگذراند؛ وگرنه در پیشگاه قضاوت عمومی، نمرهٔ منفی خواهد گرفت. آزمونی که پاسخهای آن را باید از متن دین و به مدد اولیای الهی بجوید، نه از دادههای وارداتی که با سنخ علم دینی غریبه است.
میدان رقابت دانشگاهها با حوزهها، میدان رقابت میان فن دینی با علم دینی است و این نکتهای است که از همان ابتدا مورد غفلت قرار گرفت و مغالطهٔ اخذ فن دینی به جای علم دینی را هم در دانشگاهها و هم در حوزههای علمی دامن زد و میدان رقابت میان این دو مرکز علمی را پدید آورد. در زمان قاجار، عالمان با اصل تأسیس مدارس جدید، به دلیل گرایش غربگرایانهای که داشتند، مخالف بودند. مخالفت آنان با تحصیل دختران در آن مدارس مشهور است؛ در حالی که آنان در ابتدا حتی با تحصیل پسران نیز در آن مدارس مخالف بودند. اگر روزی در زمان قاجار، فتوای حرمت برای تحصیل در مدارس جدید داده میشد، امروزه برخی از دانشآموختگان دانشگاهها، تولیدات علمی حوزهها را که از سنخ فن دینی است، به جای علم دینی میگذارند و به قضاوت مینشینند. دانش جامعهٔ امروز و ضریب هوش و هوشمندی مردم بسیار بالا رفته است و جز با دادههای علمی نمیشود کسی را اقناع کرد.
روحانیت تا پیش از مشروطیت، رهبری علمی جامعه و تعلیم و تربیت و نیز امور مربوط به ثبت و سند و قضاوت را در دست داشتند. از زمان مشروطیت تا سال ۱۳۲۰ که پایان دیکتاتوری رضاخان است، ساختار اجتماعی تغییر یافت و تأسیس آموزش و پرورش و شهربانیها و دادگستری باعث شد که روحانیت سِمت تعلیم و تربیت و قضاوت و ثبت و سند را از دست داد و سیستم جدید دولتی این نقش را از آنان ربود و کار آنان به موعظه و گرفتن وجوهات منحصر شد. آنان از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ درگیر مبارزه با جریان حاکم شدند و کارکرد سیاسی مذهبی، وجههٔ غالب آنان شد. از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۸ آنان مدیریت معنوی و فرهنگی انقلاب اسلامی و مدیریت معنوی جنگ تحمیلی را عهدهدار شدند و اوج ایثارگری خود را نشان دادند؛ بهگونهای که بیشترین شهید در میان گروههای اجتماعی و اصناف، به نسبت آمار جمعیتی، به این گروه اختصاص دارد. آنان هم در سیاست و هم در مسایل عبادی و نیز در امور اجرایی نقشآفرینی داشتند. از سال ۱۳۶۸ به بعد جامعهٔ روحانیت با جذب حداکثری در نهادهای دولتی، بیشترین نقشآفرینی را در سِمتهایی اجرایی ـ آن هم نه پستهای کلیدی و مهم ـ داشته است. این روند، بخشی از آنان را به فعالان پیاده نظام سیاسی تبدیل کرده است. همچنین برخی از مهمترین نیروهای جوان حوزه در خدمت دانشگاهها یا مؤسسات وابسته به دانشگاهها یا افراد خاص درآمدهاند و بدنهٔ علمی این جامعه، آن هم در حوزهٔ علم دینی، به شدت دچار کمبود نیروی علمی و رکود شده است؛ در حالی که خود از بزرگترین تأمین کنندههای نیروی اجرایی و علمی (به معنای فن دینی) برای مراکز دولتی و دانشگاهي میباشد.
برخي نیروهاي این جامعه که جذب مراکز دولتی شدهاند، به سبب ضعف در خصیصهٔ تخصص، محبوبیت خود را تا حد زیادی از دست دادهاند؛ زیرا بعضي از آنان کارهایی را به دست گرفتهاند که تخصص لازم در آن را نداشتهاند و نیز برخی از سیاستها که پنداشته میشد درست بوده است، امروزه خطای آنها آشکار شده است؛ بهویژه که جامعه نسبت به آنان ـ از طلبهٔ عادی تا مجتهد شناخته شده ـ قدیسپنداری مینموده و توقع ترک کمترین کمالی را از آنان نداشته است و انتظارات مردم از کمالات آنان بسیار بالا و درصد پاسخگویی به آن از طرف نیروهای اجرایی پایین بوده است؛ بهویژه که خطر دنیاطلبی و اشرافیگری برخي ، بیشترین تهدید را متوجه قداست تمامي آنان ساخته است هرچند تحليل اين مغالطه ، كاري سخت است. همچنین کارآمدی آنان با پذیرش مسؤولیتهایی که به آنان داده شد، مورد آزمایش و محک قرار گرفته است. آنان نخستین بار است که به صورت گروهی و سازمانی مورد آزمایش قرار میگیرند و تخصص و امانتداری و شایستهسالاری آنان نسبت به پستهای اجتماعی، مورد سنجش عموم واقع میشود. البته این خطر، برآمده از دو عامل است: یکی ضعف مدیریت که بیشتر، از تبدیل علم دینی به فن دینی ناشی میشود و دیگری سیاست کمّیگرایانه در پذیرش روحانیان است که آن نیز ریشه در همین مغالطه دارد.
روحانیت باید بسیار فهمیده، دارای قدرت اندیشه و تولید علم باشد. روحانیت لازم است از لحاظ اقتصادی تأمین و از لحاظ شخصیتی آزاد منش باشد، نه بسته و دگم، تا زمینهٔ شخصیتی لازم برای فعلیت سِمت هدایتگری، رهبری و نظریهپردازی در او فراهم باشد. البته نباید غفلت داشت افرادی حاضر میشدند در تبار انبیای الهی علیهمالسلام قرار گیرند و روحانی شوند که از طبقهٔ نجبای ملت و از بهترینها بودند. همواره نجیبترین، پاکترین و سالمترین نیروها برای روحانی شدن اعلام آمادگی میکردند؛ کسانی که میتوانستند از قدیسان روزگار گردند و از نان حلال و دسترنج پدر و مادرهایی بسیار پاک و مؤمن ارتزاق کرده بودند؛ ولی نظام آموزشی و پرورشی حوزهها ـ که هم به سرعتْ انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده بود و هم در شوک حاصل از تحمیل جنگ به سر میبرد و هم توقعات علمی از آن بسیار بالا بود ـ نتوانست برای تربیت درست نیروهای خود فراغتی داشته باشد و بیشتر درگیر جبر و فشارهای زمانه قرار گرفت و چارهای جز استفاده از نیروهای مستعد، مؤمن، سالم، نجیب و دارای تمامی ملاکهای ریشهای و وراثتی، اما خام در تخصص، را نداشت.
افزون بر این فشارهای اجتماعی، دور بودن برخي مجتهدان صاحب انديشه و داراي قدرت نظريه پردازي مديريتي و علمي از مدیریت حوزهها ، بر شدت رنجوری آنان افزود. حوزهٔ علمیهٔ قم با تمامی مشکلاتی که در مسیر رشد خود داشت، در این مدت، دانش فقه و اصول و دیگر دانشهای ظاهری را از بزرگان گذشتهٔ خود به میراث برده، ولی در علوم باطنی که به دهش الهی وابسته است، هماینک نیز رنجور است و با آن بیگانگی دارد و با آن که داعیهدارانی پذیرفتهشده کم و بیش در آن است، آنان که از این معانی برخوردارند، به سبب تنگناهای تحجر و رکود، ناچار گرفتار زاویهٔ عزلت و انزوا هستند. نمونههای شناخته شدهٔ آنان در عصر حاضر، عالمان بزرگ و کمنظیری چون مرحوم شعرانی، مرحوم الهی قمشهای و مرحوم سید ابوالحسن رفیعی، جناب آقا شیخ محمدتقی بروجردی و آقای باسطی بزرگ بودند که حوزهٔ قم را ترک کردند و از شهر قم خارج شدند؛ چون حوزهٔ آن زمان، توان پذیرش و هضم شخصیت برجستهٔ آنان را نداشت. متأسفانه، برخورد برخی از عالمان صوری و قشریگرا با بزرگانی همچون مرحوم علامه طباطبایی، بدترین برخوردی بود که میشد با عالمی داشت و هنوز پروندهٔ برخی از این مدعیان علم و فقه و چهرهٔ معمول حوزه در این زمینهها روشن نیست و آشکار نگردیده است. متأسفانه، حوزهها به جای استقبال از این بزرگان و استفاده از موهبتهایی که خداوند در اختیار آنان قرار داده بود، آنان را با برخوردهای سلبی و اسلحهٔ تکفیر و چماق تفسیق، به دوری و انزوا از حوزه وامیداشتند و برخی نیز برای بیرون کردن رقیبان علمی، چنین میکردند. اگر حوزهها نتوانند آزاد اندیشی را پاس دارند تا در هر رشته و علمی، هر کس که قدرت و توان دارد، مطالب و نظریات علمی و کاربردی خود را بهدور از تقیه و پردهپوشی ارایه دهد، نمیتواند قدرت علمی پیشین خود را بازیابد و در حوزهٔ منبر، سخنرانی و قواعدی تصوری (که شماری از آن پشتوانهٔ علمی نیز ندارد) محصور میشود و از تغییر جهت به سمت و سوی حوزهٔ علمی ـ به معنای حقیقی آن ـ باز میماند.
مدیریت جامعهٔ روحانیت پیش از انقلاب به دست مراجع و به صورت جزیرهای بود. بعد از انقلاب، ساختار سازمانی رسمی با عنوان مرکز مدیریت حوزههای علمیه یافت که زیر نظر برخی از مراجع و علما سیاستگذاری میشود. این مرکز، قدرت نفوذ برخی مراجع را کاهش داده و بیشتر از نظام اسلامی تبعیت دارد. معاونتهای خدماتی این مرکز عبارتند از: معاونتهای آموزشی، پژوهشی، تهذیبی، تبلیغی، بینالملل، اداری و مالی و طرح و برنامه. این جامعه برای طلاب بیرون از کشور، سازمانی تحت عنوان جامعة المصطفی العالمیه دارد که به نوعی مستقل از این مرکز عمل میکند و زیر نظر مستقیم رهبری اداره میشود و انتصاب رئیس آن با حکم رهبری است که آموزش طلاب خارجی و ایجاد مدارس علمیه در کشورهای دیگر را تعقیب میکند. در کنار این دو مجموعه، برخی نهادهای حوزوی مانند دفتر تبلیغات و مرکز خدمات و برخی مؤسسات عالی حوزوی و پژوهشگاهها هستند که زیر نظر دفتر رهبری اداره میشوند و بعضی به صورت مستقیم، بودجههای خود را از نظام دریافت میدارند. در این میان، جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم و مجمع روحانیون نیز دو نهاد حوزوی است که در عرصهٔ مسایل سیاسی، با قوت و ضعفی که دارد، دخیل هستند؛ بهویژه که معرفی مراجع نیز در کارنامهٔ آنان است. البته حوزههای علمی، نیازمند نهادهای نظارتی بسیار قوی و کارآمد است که ضعف ساختار و عملکرد، سبب تضعیف اعتماد به ناظران نشود؛ وگرنه بهترین قضاوت از ناحیهٔ مردم صورت میگیرد؛ زیرا مردم ایران چنان هوشمند هستند که کوچکترین حرکتی را بهدرستی تحلیل مینمایند. امروزه علم، تخصص و عدالت مدعیان در ساحت قضاوت همگان قرار دارد و نمیشود حکم وجدان و عقل جمعی را نادیده گرفت.
روحانیت چون امروزه حاکمیت را در اختیار دارد، با جبهههای جدید فکری مواجه شده است و مخاطبان آنها دیگر قشر متدین و سنتی جامعه نیستند. امروزه سخنان بسیاری از روحانیان، هم از طریق شبکهٔ جهانی اینترنت و هم از شبکههای ماهوارهای دریافت میشود و تجزیه و تحلیل میگردد و نقش آنان در موضع پشتیبانی و دفاع از مکتب تشیع، بُعد بینالمللی یافته است؛ موضعی که توسط جبهههای مختلفی از دوست و دشمن مورد پرسش و هجوم قرار گرفته است. آنان هم باید با ادیان رقیب، مانند مسیحیت و اهل سنت و هم با ایدههای نوظهور همچون عرفانهای انحرافی و شیطانپرستی و هم با ایدههای سیاسی و نیز فرهنگها و حاکمیتهای رقیب همچون سکولاریسم، لیبرالیسم و دموکراسی گفتمان و مبارزه داشته باشند؛ در حالی که تازه از تشک کشتی با نظام ستمشاهی، و سپس مبارزهٔ هشت ساله با قدرتهای استکباری پیروز بیرون آمدهاند و عرق آنان خشک نشده است و انرژی لازم را نیافتهاند و عرصهٔ گستردهٔ مدیریت داخل ایران عزیز نیز بر دوش آنان سنگینی میکند. از سوی دیگر، نقش اصلی آنان تولید علم و پاسخگویی به پرسشهای مذهبی است و مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات شرعی، آن گونه كه گفته مي شود دستکم هر روز با پنجهزار تماس تلفنی مواجه است که این تنها آمار یک مرکز پاسخگو میباشد و این نشاندهندهٔ آن است که روحانیت بیش از هر زمان دیگری در معرض سؤال در جبههای بسیار وسیع است. البته در بُعد بینالملل، بیشترْ روحانیانی که بهنوعی مورد حمایت دستگاههای اجرایی نظام هستند، امکان رساندن صدای خود به مراکز علمی جهان و کنفرانسها را مییابند و البته دانش آنان به سبب امکاناتی که در اختیار دارند، بیش از قشر سنتی است که درون حوزهها مانده یا محبوس شدهاند و نیز آنان خود را با دانش و زبان علمی روز تطبیق دادهاند و قدرت استدلال و گفتمان دارند و چنین اموری، آنان را برای امروز کارآمد ساخته است؛ ولی تمام توان آنان وابسته به نظام است و اگر حمایتهای دولتی از آنان برداشته شود، عمده زمینههای خدماتی خود را از دست خواهند داد؛ چرا که بهطور سیستماتیک اداره و مدیریت میشوند و آسیبپذیری آنان از این ناحیه است. طیف سیستماتیک روحانیت، که بر مدار نظام اسلامی فعالیت دارد، نبض بخشهایی از جامعه را به دست دارد و این خدمترسانی آنان، مرهون حمایتهایی است که نظام اسلامی از آنان دارد. اوج و حضیض این گروه، که قشر جوان حوزهها هستند، تابع ارادهٔ نظام است.