خرابی و فنای سالک؛ شعار عرفان این است: یک شهر آباد بس است و آن حق تعالی است.
سالک به کسی میگویند که در پی نفی هر گونه کمالی از خود است. او میخواهد همه چیز خود را و خود را از دست بدهد و امتیاز عرفان با دانشهای دیگر در همین معناست.
شاغلان هر حرفه، فن و کاری و عالمان هر رشتهای در پی سازندگی، دارندگی و برازندگی هستند ولی عرفان خرابی سالک را میخواهد و تنها یک شهر آباد میشناسد که آن هم حق تعالی است و عارف را همان بس است. عارف را از همین رو خراباتی میگویند. سالک در صورتی خراباتی میشود که خداوند به وی اعتماد کند و چنانچه عالم را به دست وی دهد چیزی را برای خود بر ندارد! حتی بر فرض محال، اگر خداوند همهٔ خدایی خویش را به دست او سپرد هیچ طمع و دست درازی نسبت به آن ندارند. آنان که در عرفان در پی شافی شدن هستند عارفان ضعیف و کممایهای هستند که در همانجا کم آوردهاند. فرض کنید شما چند کتاب بسیار ارزشمند دارید. این کتابها در صورتی که به کفاشی امانت داده شود وی حتی به آنها دست هم نمیزند و امانت را به سلامت به شما باز میگرداند چرا که آن کتابها برای وی ارزشی ندارد تا انگیزهای برای ورق زدن آن داشته باشد، اما اگر همان کتابها را به فردی اهل مطالعه بدهید تا به امانت نگاه دارد، بهحتم آن را ورق میزند؛ بنابراین نمیتوان به او اعتماد داشت.
خداوند اولیای خود را این گونه انتخاب میکند. نوع انبیای الهی چوپان بودند و همانند کفاشی که طمعی به کتابهای باارزش ندارد، آنان نیز به خدایی خدا کاری نداشتند و تنها در پی بندگی بودند و بس. خداوند هیچ گاه پیامبری از میان انسانهای زرنگ و هفتخط بر نمیگزیند که دست به هر چیزی میزنند. برخلاف یکی از دوستان که خانهاش را به دست ما امانت داده و خود به جایی دیگر رفته بود. وی هیچ چیز خانه را قفل نکرده بود گویی ما نیز غیر از اهل آن خانه نبودیم. آنان حتی آلبوم عکسهای خانوادگی خود را برنداشته بودند و من خانواده را صدا نمودم و گفتم آن را جمع کند و در اتاقی بگذارد و در آن را ببندد تا مبادا بچهها به اقتضای بچگی خود کنجکاو شوند و عکسهای آلبوم را نگاه کنند. خداوند هم حساب کار خود را به خوبی دارد و حرفهایتر از هر کسی است و آدمها را به خوبی و بهتر از خودشان میشناسد از این رو داراییهای خود را به هر کسی نمیدهد: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ»(۱). سالک در سلوک نمیخواهد چیزی پیدا کند ولی هرچه پیدا شد ارزانی وی باد. سالک میخواهد خود را در آن وادی گم کند و به حق جلوهٔ خدا باشد و نه آن که آقای جلوه باشد. سالک و عارف در پی خرابی است. او نمیخواهد بال در آورد و پر بگشاید بلکه تنها میخواهد خدا را در شراشر وجودی خود بیابد و با خدا باشد و لحظهای از حضرتش جدا نشود و از او مفارقت نجوید و تنها عاشق خدا باشد و بس. ویژگی عشق هم این است که ریزش ندارد و هیچ عاشقی هیچ گاه نمیبرد. اگر کسی از دیگری که ادعای عشق او را دارد برید معلوم میشود عاشق نبوده یا دروغ میگفته یا خود را فریب میداده است. خداوند به انسان توفیق دهد دارای چنین بُردی شود و چنین وضعی پیدا کند و هر گاه به درگاه الهی دعا میکند آنچه گفته شد را در نظر داشته باشد و تکلیف خود را از همان ابتدا روشن کند که در پی چه و برای چه چیزی است. آیا در پی آبادی است که در آن صورت نمیتواند سالک باشد یا میخواهد خراباتی گردد که راه سلوک برای وی مسیر میگشاید و خداوند گامهایی به او میدهد تا وادی وادی معرفت را با آن بپیماید.
________________________________
۱٫ انعام / ۱۲۴٫