عشق، امری مجرد و وصف ذات خداوند است. حقیقت عشق بدون حیات و علم نقش نمیبندد. بنابراین عاشق دارای علم و صاحب اقتدار و اراده است.
خداوند دارای ذات و وجود است. او وجودی عاشق است . خداوند ظاهر میشود به عشق و عشق ذاتی حق چیزی زیاده و غیر از حق نیست. محبت ذاتی همان تجلی ذات به ذات است. خداوند نفس ذات خویش را که تمامی کمال است رویت میکند و همین رویت ذات حق، عشق ذاتی حق میباشد. همهٔ اسما و صفات حق و ظهورات اسما و صفات از عشق خداوند ظهور یافتهاند؛ بنابراین عشق وصف تمام اسما و صفات الهی است. عشق حقتعالی آغاز و پایانی ندارد و عشق حقیقتی است که در کنه ذات حق میباشد. ظهور کمالات حق آن هم به عشق، در سه مرتبه میباشد: تجلی ذات به صفات، تجلی صفات به اعیان ثابته، تجلی اعیان ثابته به مظاهر.
خداوند، عاشقِ اظهار کمالات خویش است؛ چرا که کمالِ عاشق، اظهار ظهور است و در کمال، پنهانی و پوششی نیست. وجود حق به سبب عشق ذاتی، دارای اظهار و تجلی است. حقتعالی در احدیت اظهار تجلی ندارد، بلکه تجلی حق به واحدیت ظهور پیدا میکند. این تجلی در احدیت، انبساط و اظهار ندارد و همچون انعکاس صدا در کوه به ذات حق باز میگردد. برگشت تجلی انبساطی به ذات حق، واحدیت را اظهار میکند. تجلی حق در احدیت چون جایی برای خود نمیبیند، به ذات حق برگشت میخورد ولی این عشق و رحمت ذاتی پیوسته وجود دارد و پنهان و یا گم نشده است و باید در جایی خودش را باز و به ظهور رساند؛ بنابراین همانند موج واحدیت را ظاهر میسازد.
احدیت ذاتی، مقام قدسی حقتعالی است که در آنجا دوئیت و غیریتی نیست. «لارسم و لاوصف» درخور آن است. این مقام و بارگاه قدسی همواره باز دارد، اما جز اولیای محبوبی ذاتی، کسی را یارای رسیدن به این مقام قدسی نیست. این مقام جایگاه فنای احدی است، مکانی بیجا و نشان که دیگر از محبوبی نشانی نمیماند. عشق ذاتی حق در این بیجا و نشان، شعلهور است و محبوب را به آتشی میکشاند که دیگر غیریت، نشان و راه برگشتی برای وی نمیماند و به فنای احدی بار مییابد. در این مقام است که «لاتفکروا فی ذات الله» حقیقت مییابد. همت، تلاش و تفکرِ فرد جایی برای رسیدن به این مقام را به وی نمیدهد چراکه فکر خود نشان دارد. احدیت ذاتی، عشق ذاتی و بیجا و نشان حق است.
ظهور حق و فاعلیت حق، ظهوری عشقی است و به عشق ذاتی حق برمیگردد که در این عشق غیریت، فقر و فقدانی نیست. خداوند به عشق ذاتی فاعل و کارپرداز است. بنابراین در فاعلیت و کارپردازی حق، جبر، اختیار، رضایت و قهری نیست و فاعلیت خداوند چنین اوصافی را بر نمیتابد.
عشق در مرتبهٔ تعین و ظهور فعلی بر دو قسم است: یکی عشق حجابی و دیگری عشق بدون حجاب. عشق حجابی همان عشق سِعی و گسترده در ظهورات هستی میباشد که مخلوقات، موجودات، انسان، حیوانات، نباتات و گیاهان و جماد را شامل میشود. این عشق در مراتب پایین یعنی جماد و نبات در حد عشق جمادی و طبعی است.
عشق حجابی در انسانها دلبستگیهای دنیوی و غایتها و هدفهایی غیر خدایی و علاقه به جلوهها و ظاهرهای غیر حقیقی و دور از خداست، از این رو باطل است. هرگونه حرکت و راهیابی به هر مسیری و غایت و هدفی بر پایه عشق است. در حقیقت غایت و هدف حقتعالی است و راه نیز جز راه حق نمیباشد، ولی فرد گمراه هدف را به علت غفلت در عشق، به ظاهر و دنیا میداند و راه را نیز به علت نداشتن معرفت و آگاهی به بیراهه میکشاند. فرد غافل این عشق مقدس را به غرضهای دنیوی و غافلانه خود آلوده مینماید. فرد گمراه و غافل عشق حقیقی را در همین مطامع دنیوی خود یعنی عشق به مال، خانه، زن و فرزند، علم، صنعت و زر و زیور بسنده میداند. آیهٔ «ان الانسان لفی خسر» در خور این افراد میباشد. افرادی که عاشق میباشند ولی در ضرر و خسرانی جبرانناپذیر سیر میکنند. گرد غفلت و نداشتن علم و معرفت به حقیقت عشق مقدس و ربانی، این افراد را به جهل، گمراهی و ظلمت کشانده است تا جایی که اهداف و آمال و آرزوهای بیاساس دنیوی، اینان را از حقیقت عشق بازداشته و به بیراهه کشانده است. غفلت شخص غافل همچون حجابی وی را گرفتار عشق غیر حقیقی و آلوده به دنیا و مظاهر آن کرده است.
اگر انسان در مسیر طبیعی خود گرد غفلت و جهل را از دل خود بزداید و با معرفت و آگاهی به واقعیت عشق ذاتی، پرده از بینش غیر واقعی خود بردارد، از خسران و راه جهل و ظلمت خارج شده و پای در مسیر شناخته شدهٔ واقعی و نورانی عشق ذاتی و حقیقی میگذارد. و به بیان قرآن کریم «الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». که اینان به گروه ایمان آوردندگان واقعی و عاشقان حقیقی پیوند میخورند. این افراد عاشقِ عمل صالحی میشوند که ریشه در ایمان و حقیقتی ربانی و الهی دارد. عمل صالحی که از سر ایمان و باور باطنی به محبوب و معبود است. این است عشقی حقیقی و راهی استوار، ملکوتی و نورانی.
در این راه فرد عاشقی حقیقی میشود که تمام زمینههای عشق او به همان عشق محبوبی حق برگشت میخورد. عشق وی از ذات حق و به هویت حق برگشت میخورد و دارای چرخشی موزون و حقیقی و سیری همگون و متعالی است. چنین فردی عاشق است بالله و فی الله، من الله و الی الله. عاشق حقیقی عشق حق و هویت حق را در مظاهر خلقی او رویت مینماید. این عشق صافی علاقهٔ غیری ندارد. همهٔ علاقهها و دلبستگیهای وی از حق جاری و به حق صعود مییابد. در این بارگاه مقدس و عشق ملکوتی، دیگر جای تفکر نیست به این بیان که «تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله». در مرتبهٔ ذات و هویت حق جای تفکر و فکر باقی نمیماند. در آن مرتبه باید فقط عاشق بود و عشق دید و از عشق گفت و با عشق شنید. آنجا بارگاه عشق است جای حضور و مکان محبوب. این عشق بدون حجاب مختص عدهٔ قلیل و شمار اندکی از بندگان حق از جمله: اولیای کمل، محبوبین ذات و سالکان اهل دل، عاشقان و صاحبان بارگاه ملکوتی و قدسی عشق ذاتی حق میباشد. این محبوبین به حق نیز عاشق مظاهر و ظهورات هستی میباشند ولی در عشقشان هویت حق و چهرهٔ معشوق را نظارهگرند و دیگر نه گرفتار حجابند و نه پوششی. عشق پاک، طهور و قدسی، دلهای ایشان را از آلودگی غفلت رهایی داده و به نور حق هدایت نموده است. عشق اینان صافی، ناب و خالص درگاه حق است. در حریم قدسی عشق این محبوبان پاک طینت جز حضرت حق، دیگری در نزدشان غریبهای است بیهویت.
تفکر در عشق مرتبهای نازل است که خصوصیت افراد و عامهٔ مردم میباشد. «تفکروا فی آلاء الله» زبان حال و ویژگی مردم ظاهربین و خوش زرق و برقبین است. آنان که به ظهورات و جلوههای رنگی تحسین حق میکنند و به همین ظاهر و خوشامدی که از جلوههای نازنین خلقی و ظهوری دارند سرمستاند. این عشق در مرتبهٔ پایین و حجابی است، هرچند خالق و خدای آن را به خاطر این همه لطف و مرحمت و خوشامد تبارک گویند و بر همچین الهٔ نازی که سفرهٔ عافیت و رحمت را بر فراوانی لذات دنیوی اینان گشوده احسنت گویند. پرستش، عشق به معبود و ستایش این دستهٔ بیشمار در حد همین تازگیها و نعمتهای رنگارنگ و گوناگون خلقی است که خداوند رحمتورز نصیب اینان کرده و ارزانی دنیایشان نموده است. غایت و هدف عموم آدمیان غافل همین ظواهر پرزرق و برق زودگذر دنیای فانی میباشد. این گروه که شمار بیشتر آدمیان را دربر میگیرد، راه خسران، تباهی و ضلالت را پیگیری مینمایند؛ همانگونه که قرآن کریم بسیاری از اینان را با تعبیر «و اکثرهم لا یعقلون» یاد کرده است.
عشق مظهری و ظهور یافته از ذات حضرت حق در ظهورات، بهطور وسیع و گسترده، آن به آن، پیوسته و مداوم در حال جریان است. چه اهل دنیا یعنی آنان که عشق آلوده و بیراهه و گمراه دارند و چه اهل آخرت یعنی مومنانی که دارای عشق حقیقی هستند و راه هدایت را دنبال میکنند و چه اولیا ربانی و محبوبان ذاتی و اهل الله که ظهور عشق ذاتی حق میباشند. البته تمامی عشقها جز ظهوری از عشق ذاتی حق نمیباشد. آنچه در هستی است همه مظاهر عشق ذاتی حقتعالی میباشد. فاعل، قابل و قبول عشق همه از عشق است، غایت عشق و میل به غایت نیز چیزی جز عشق نیست، اما این عشق مقدس در سیر نزول به خاک ناسوت آلوده گردیده و خاک ناسوت این عشق ملکوتی را برای اهل دنیا به غفلت و راه باطل کشانده است؛ این انسان زمینی غافل، عاشق است، ولی دارای عشقی گمراه. در حقیقت همه عاشق حسن حق میباشند، ولی در مصداق عشق، گمراه شدهاند؛ برای نمونه انسانی که به گمان خود عشق تام و حقیقی به فرزند خود دارد، در مدت کوتاهی با پیشامد مسالهای که با حسابگریها و خوی طمعورزانه وی منافات دارد، با او دعوا میکند و از وی جدا میشود یا وقتی خود را عاشق دنیا، مظاهر و جلوههایش میداند، هنگامی که به آنها دست مییابد و امکانات دنیایی برایش فراهم میشود و بهطورمثال؛ دنیا به کام او میشود، باز هم قانع نمیگردد و به دنبال راهی تازهتر برای رفع نیاز و رضایت خود قدم برمیدارد. مثلا به دنبال کسب علم میرود. ولی علم نیز او را سیراب نمیکند. گاه به عشق مال و ثروت دست و پا میزند و با دارا شدن آن کام خود را شیرین نمییابد. گاهی به عشق آخرت برای دستیابی خیرات و کمالات تلاش میکند و این انسان تشنه و عاشق هر بار به تکاپو و جنبشی جدید روی میآورد، اما عشق به آخرت، کمالات، علم، مال و ثروت، زن و فرزند، زندگی مرفه و تمام مظاهر دنیا همچون نمکی میماند که عطش او را بیشتر میکند و فرد تشنه خود را سیراب نمیبیند. این چشماندازهای ناسوت، مظاهر غفلت و مانع برای رویت عشق حقیقی میباشند و دوستی و حب نابهجا باعث گمراهی و دوری انسان از عشق حقیقی میگردد. جلوههای هستی ملیحه و نمک عشق ذاتی هستند. عشق شیرین همان عشق حقتعالی است که جز آن گوارای جان آدمی نیست. در واقع این انسان پر از عطش، تشنهٔ عشق حق میباشد و جز شیرینی عشق حقتعالی به کام او خوش نمیآید. هنگامیکه پردهٔ دلبستگیهای مجازی و غیر حقیقی در ناسوت کنار زده شود، راه برای رویت عشق حقیقی باز میگردد. عشق ذاتی حق است که انسان تشنه را سیراب میکند و دل این فرد عاشق را به نور حق جلا، صفا و روشنی داده و آرام مینماید. آرام دل این انسان بیقرار معشوقی جز حضرت حق نیست. این الهٔ معشوق، عاشقی است محبوب که آدمیان جز در بارگاه ملکوتی و صفای او امن و قرار نمییابند.
این محبوبان ذاتی، عارفان و اولیای درگاه حق و مومنین میباشند که صاحبان عشق ذاتی هستند و قدرت فهم و درک عشق حقیقی را دارا میباشند. غیر مومن و انسان عادی قدرت بصیرت چنین عشقی را ندارند و در مسیر طبیعی و کشاکش روزگار و زندگی با توجه به استعداد، زمان، مکان و توان بهرهبری و آگاهی اینان، عشق حقیقی به ذهن این افراد تزریق و فهمانده میشود و اگر در این دنیا توفیق دستیابی به این حقیقت را نیابند در دنیای دیگر و بهطور گستردهتر تا ابد بهطور مداوم فرد را به این حقیقت آگاه میسازند که جز عشق حق دوستداشتنی و گوارای جان آدمی نیست. گاه ناملایمات و بلایای پیشآمده در زندگانی، فرد را متنبه و آگاه میسازد که جز دلدادهٔ حضرت دوست نگردد و اگر حسن و کمال کسی و یا چیزی او را فریفته میکند و عاشق میسازد، بداند که این کمالات و زیباییها جز ظهوری از صاحب حقیقی آن یعنی حضرت حق نیست؛ بهطوریکه اگر این حسن، کمال و زیبایی به هر شرایطی از او برداشته شود، دیگر آن تجاذب و دلفریبی را نخواهد داشت. این ظهورات خلقی جز واسطه برای یافتن عشق حقیقی نیستند. واسطه از خود چیزی ندارد و اگر دارای کمال، حسن، علم و زیبایی باشد، همه محدود و عاریتی میباشد، بدینگونه که این زیبایی با مرگ از میان میرود و این الهٔ جمال و زیبایی و پریروی خرّم، چهرهای زشت، کریه و بدبو پیدا میکند و دیگر آن طراوت و لطافت را نخواهد داشت. سرچشمهٔ عشق حقیقی و کمالات آدمیان جز خداوند عاشق نمیباشد.
اگر مراتب عشق مراعات نشود و حرمت این عشق مقدس حفظ نگردد و آلودهٔ به گناه شود؛ بهگونهای که در پی این غفلتT چهرهٔ حقیقی عشق پاک در ظهورات نادیده گرفته شود و صاحب این عشق ذاتی به فراموشی سپرده شود، عشق مورد نکوهش، سرزنش و ملامت است. این که گفته میشود: دوست داشتن که گناه نیست، باید گفت آری! اگر عشق با حفظ مراتب و خصوصیات آن ملاحظه شود و قید و بندهای هرگونه عشقی در راه درست و صحیح آن عمل شود، بهگونهای که انسان را به حرام و معصیت نکشاند، این جمله حقیقتی است که قابل پذیرش است. اگر انسان هرکس و هرچیزی را با متعلقات آن دوست داشته و عاشق باشد مورد تحسین است. بهطوریکه؛ عالم را به خاطر علمش، پدر و مادر را به عشق و حب ولایتشان، همسر را به عشق زوجیتش، زن مومن را به حب کمال و عفتش، مرد مومن و وارسته را به حسن ایمان و قدرتش دوست بدارد و به کمالات ایشان عشقورزی داشته باشد. کمالی که منشا و صاحب آن خداوند است. عاشق حقیقی تمام ظهورات را به عشق حق عاشقانه پرستش مینماید و حرمت همهٔ هستی را به ذات حق نگهدار میشود و نغمهٔ: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست را زمزمهٔ کلام و جان خویش میسازد. این انسان کامل، مطهر به عشق زلال حق میباشد بهطوریکه؛ هم طاهر است هم مطهِّر، هم عاشق است و هم معشوق. در عین اینکه خود عاشق و طاهر است و به هستی عشق میورزد، مکمل عشق مخلوقات نیز میشود و به آنان عشق، صفا، طهارت میدهد. خود به نور حق حیات و روشنی یافته و به دیگران نیز حیات، روشنی و امید میدهد.