دوست دارم

 و می خواهم 

و آرزو می کنم 

و مشتاقم که دستار از سر بردارم و بر زمین زنم،

خرقه بر بدن درم،

پوستین بر تن پاره کنم

و نعلین به دور افکنم.

 

سر جدا، 

دست بریده

و پا رها؛ 

بی تن و من، 

از جا و بی جا

 به پا خیزم، 

از مسجد برون شوم

و از مدرسه دور گردم، 

خرابات رها کنم

و دیر کنار اندازم

و حیرت پشت سر نهم تا به بیابان ظلمت و مُلک عدم راه یابم

و از آن هم به در روم…

 
   إنی أحبّک إنی أحبّک إنی أحبّک

«إن أدخلتنی النار أعلمت إنی أحبّک» 

چون که از نورم ساختی، اگر در نارم افکنی، از سرّ دل و عین جان فریاد سر دهم: 

«إنی أَحبّک»

آن قدر «إنی أَحبّک» سر دهم تا نار و اهل نار را به شور آرم و ذکر ناریان را «إنی أَحبّک» سازم …

 

  عارف، خراب از خود و آبادِ حق است

هر کس که می‌رود یا می‌دود به سوی کمال می‌رود و می‌دود جز عارف که خرابی را دنبال می‌کند. همه عاشق کمال نفس و استکمال آن هستند و عارف، عاشق خرابی و افنای آن غایت همه کمال است و غایت عارف حق.

همه که می‌روند می‌خواهند به دست آورند و عارف می‌خواهد از دست بدهد. همه می‌خواهند خود را بسازند و عارف می‌خواهد خود را خراب کند. همه می‌خواهند چیزی به دست آورند و عارف می‌خواهد خود را از دست بدهد.

همه خراب از حق و آبادِ خلق، و عارف، خراب از خود و آبادِ حق است. حق، خراب و خود خراب است؛ اگرچه هر دو خراب هستند، میان این دو خراب، یک هستی آباد است که در خود هیچ خرابی نیست. عارف می‌خواهد ثابت کند که جز حق همه هیچ است، و دیگران می‌خواهند ثابت کنند ما هم هستیم و یا تنها ما هستیم که هستی مشهود داریم. عارف می‌گوید اوست، همه می‌گویند او و ما و یا ما تنها.

همه طلبکار هستند و عارف بدهکار. همه می‌خواهند طلب خویش از حق ستانند و عارف می‌خواهد گرفته خویش باز دهد.

همه دارایند و عارف نادار، همه فخر به دارایی خود دارند و عارف فخرش به فقر است. همه دارایی را کمال می‌دانند و عارف آن را شرک می‌داند. نزد عارف همه شرک می‌ورزند و طمع به کمال حق دارند، همه سارق هستند و عارف از خود باخته، و بی‌خود ساخته، و هیچ طمعی به خود یا دیگران یا به حضرت حق ندارد.

 

مسجد عارف باید متن جامعه و اجتماع باشد؛ نه کنج هیچ و پوچ عزلت.

عارفان بزرگ ما با تمام ظرافت‌ها و دقت‌هایی که در مسایل و مبانی معرفتی به کار برده اند؛ به گونه ای که در مباحث شناخت هستی و معارف بلند الهی به مراتب از دیگران پیشی گرفته‌اند و همواره پیشتاز یافته‌های عمیق عرفانی بوده‌اند و دیگران را؛ هر کس و هر چه بوده است، در مسایل عقیدتی تحت تأثیر خویش قرار داده و گدایان این کوی و برزن نموه‌اند؛ ولی خود با کمال تأسف درگیر حوادث شوم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده‌اند.

سرگردانی، انزوا، زهد منفی و بی‌میلی به مظاهر مادی عالم و آدم که در دیوان‌های شعری بسیار تشویق می‌شود، مسیر مشخص و طریق و روش پویا، متحرک و زنده را از چنین شاعرانی و باورمندان به آن‌ها سلب نموده است؛ به‌طوری که نمی‌توان آنان را در هیچ قیام و حرکتی اجتماعی پیشتاز دید و عرفانی را که رهبری آن با عارف است، در هیچ یک از جهات اجتماعی کارآمد نمی‌باشد و به عکس، آنان گوشه انزوا را همچون قفس، محل و مأوای خلوت و خلسه و جایگاه چله‌های طولانی خود قرار می‌داده‌اند.

می‌توان بخشی از مصایب و نابسامانی‌های فراوان دنیای کنونی را ناشی از گوشه‌گیری و دنیاگریزی عارفان و حکیمان و عالمانی این‌گونه دانست.

چه می‌شد کسی که عارف است دستگیر خلق و مربی جامعه باشد؟ چه می‌شد عارف در جامعه، قاضی، تاجر، وکیل، وزیر، حاکم و گرداننده جامعه نیز باشد؟ عرفان کناره‌گیر و دور از جامعه‌زحمتی ندارد. آیا عرفان یعنی ترک همه مظاهر جمال و جلال حق؟ مگر این دنیای مادی، ظهورات اسما و صفات حق نیست؟ چه می‌شد اگر همه مردم دنیا عارف می‌شدند؛ ولی نه بر پایه هیچ و پوچ؛ بلکه بر پایه حقیقت و هستی؟ آیا این عرفان می‌تواند حق خود را به جامعه ادا کند یا اصلًا حقی برای جامعه قایل نیست؟ آیا کاخ عظیم عرفان می‌تواند بر پایه و اساس هیچ و پوچ و خیال و توهم که از آموزه‌های ابن‌عربی در نگاه به خلق است باقی بماند؟

آیا می‌توان کندی، خمودی، سستی و تنبلی را عرفان نامید؟ هرگز! ولی با تأسف فراوان، تاریخ عرفان، گواه سکوت و انزوا و عزلت گزینی فراوانی از عرفا می‌باشد!

عرفان، شناخت و آگاهی است. عرفان، بیداری و هوشیاری است؛ ولی شناخت و آگاهی و بیداری و هوشیاری واقعی نسبت به حقیقت، واقعیت، هستی، خدا و دنیا که همه مظاهر اسما و صفات حق هستند. عرفان و ذکر و فکر و وصول باید بر پایه حقیقت و واقعیت هستی و جامعه استوار باشد و توحید باید با تعهّد و احساس مسؤولیت نسبت به جامعه همراه باشد. 

عارف باید مرد اجتماع و کار و کوشش و کارزار باشد. مسجد عارف باید متن جامعه و اجتماع باشد؛ نه کنج هیچ و پوچ عزلت.

 

 عارف، نفی خود را وصال دوست می داند

هر کس می خواهد حق را با دستانی پر ملاقات نماید و مؤمن سالک بر آن است که بی دست گردد. هر کس با عمل، و عارف با هیچ، زیارت حق را خواهد…. 

قرب عارف، بُعد از خویش است و نفی خود را وصال دوست می داند. عارف حق بیند و در پی آن است که از سر خویش برخیزد

 

  دریاب که هستی محض خداست

… حق سر است و تو ماجرایی. حق را دنبال کن و از سر خویش برخیز و دریاب که هستی محض خداست و این حقیقت،

اگر یافتی، 

آدمی، 

وگرنه 

هیچ

 

 «مواظب باش!».

فلا یصدنک عنها من لا یومن بها و اتبع هواه فتردی (طه: ۱۶) 

(پس هرگز نباید کسی که به آن ایمان ندارد و از هوس خویش پیروی کرده است تو را از ایمان به آن باز دارد که هلاک خواهی شد.)

همه می توانند در خطر باشند، ضرر کنند، کم بیاورند و گمراه شوند و از هیچ کس زمان آن نگذشته است؛ پسباید حساب کار را کرد! هنگامی که خداوند با پیامبر ختمی خود با آن شان و جلالتی که دارد چنین تخاطب می نماید که «مواظب باش!» یعنی محال نیست برای هم چون پیامبر نیز مانع هدایت پیش آید تا چه رسد به دیگران!

 

 خوی همنشین

تمامی پدیده ها های هستی در کنار هم با نظمی خاص چیده شده اند. این نظم چنان است که این همنشینی ها را بر روی هم تاثیرگذار نموده است و هرکسی از هم نشین خود رنگ می گیرد. بر این اساس، هم نشینی با پدیده هایی که در مرتبه حیوانی قرار دارد سبب می شود انسان از مرتبه عالی خود نزول نماید و فرود آید به گونه ای که اندیشه وی سست و نازل می شود و نمی تواند پیچیدگیهای امور درک نماید…

البته برخی از انبیای الهی تنها در برهه ای کوتاه از زندگی خویش به چوپانی و گله داری پرداخته اند ولی آن را شغل خود قرار نمی دادند. خداوند آنان را به گله داری وا می داشت تا نرمی با مردم و گذشت را تجربه کنند و سخت گیری بی مورد بر مردم که سبب گریز آنان می شود نداشته باشند. 

 

 آرام قدم بردار

خدا حتی طاقت له شدن خاشاک پاییزی را در زیر پایِ مردم ندارد؛ پس آرام و بی صدا قدم بردارید، سبک پرواز کنید، شاید زیر آن خاشاک، کرم یا حشره ای غذای فرزندان خود را حمل می کند یا خاشاک غذای کرمی است. آرام قدم بردار که خداوند دل نگران گام های بلند توست. 

 

باید ابراهیم وار به دست خود فرزند، مال و جان خود را فدا کرد

انسان پیش از آنکه بر او ضربه بزنند و او را بشکنند باید به دست خود و ابراهیم وار بر خود ضربه بزند. باید شکست. باید ابراهیم وار به دست خود فرزند، مال و جان خود را فدا کرد تا استواری قامت حق را دید…

 دعاهای بسیاری وجود دارد که چندان مورد اقبال عمومی نیست. در واقع می خواهم بگویم در جامعه ما بیش تر دعاهای رایج است که از توبه می گوید و بنده را فقیر، ذلیل، حقیر، مسکین و گناه کار می داند. باید دانست که این فرهنگ – که باید آن را فرهنگ گدا پروری نامید – توسط مداحان و روضه خوان ها در کشور ما نهادینه شده است…

 

 دل به ابد بستن

حضرت امیر مؤمنان «علیه السلام» می‌فرمایند:

 «لِدُو لِلْمَوتِ وَ ابْنُوا لِلْخَراب : برای مردن به دنیا آورید و برای خراب شدن بسازید.» اگر کسی دل به دنیا ببندد؛ یعنی دل به نیستی بسته است. این‌که قرآن می‌فرماید:

 «أَکثَرُهُمْ لایعْقِلون» به خاطر آن است که اکثر افراد دل به ابد نمی‌بندند؛ زیرا دل به امَد بسته‌اند. هر چه بیش‌تر دل به ابد داشتن، نشانه عقل بیش‌تر داشتن است.

 «أَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤْمِن»؛

به این معنا که وی در دنیا هرچه می‌خواهد دل به ابد ببندد، نمی‌یابد، هر چه می‌یابد و به آن دل می‌بندد، غیر ابدی است.

 

 فطرت خداخواهی، عبادت و پرستش

 انسان با حواس خود بزرگ شده است و کم تر می شود امور مجرد و ماورای ماده را درک کند. فطرت خداخواهی، عبادت و پرستش نیز موجب می شوند وی همواره در پی خداوند باشد و او اگر خدای حقیقی را نیابد، برای خود بتی می سازد و به پرستش او می پردازد. حتی بیش تر آنان که به هدایت انبیای الهی به خدای حقیقی رهنمون شده اند، باز دل آرامی ندارند و خدایی را می خواهند که قابل لمس و حس باشد. این جاست که خداوند عالمیان برای این که در عبادت بندگان تشتت پیش نیاید و همه به یک سو باشند و مبادا کسی دست به دامن گوساله سامری شود، خانه کعبه را بنا می نهد و فرمان می دهد گرد آن طواف نمایند، به سمت آن نماز گزارند.

 

 تو را برای خودم ساختم

هنگامی که کاهن بزرگ برای فرعون خبر آورد که کودکی به دنیا می آید و حکومت تو را ویران می کند، فرعون دستور داد تا همه کودکانی که از این پس متولد می شوند کشته شوند. مأموران حکومتی در همه شهر پراکنده شدند و اختناق و خفقان در همه شهر حاکم گشت…

در این شهر پر از ظلم که کودکان متولد نشده محکوم به قتل بودند، خداوند آن طفلی که حکومت شاه را بر هم می ریخت در کنار او قرار داد… گنج های الهی این گونه در دل بدترین بدها حفظ می شود…

«و اصطَنَعتُکَ لِنَفسی» تو را برای خودم ساختم … «إذهب اِلی فِرعَون اِنَّهُ طغی» … حال که صنعت من تمام شد و تو را کامل کردم و به کمال رسیدی کار تو این است که فرعون طاغی را از طغیان و سرکشی باز داری.

خداوند عجب صنعت آدم سازی دارد…

 

 یا نعیمی و جنّتی و یا دنیای و آخرتی

عارف در حق‌یابی به بالاتر از همه جنّت‌ها می‌نگرد و جنت و نار را در می‌نوردد و بالاتر از آن، «رضوان» و «رضای حق»، بلکه «شخص حق» و «جنت لقا» را می‌یابد.

 مردم خدا شنیده و لکن ندیده اند

ما دیده ایم آن‌چه خلایق شنیده اند

هر صورتی به دیده معنا جمال اوست

بر ما حجاب ظاهر و باطن دریده اند

روی خدا به چشم خدا بین که عارفان

 بی شک خدای را به همین چشم دیده اند

  …کسی که «حشر مع الله» پیدا کرد، دیگر زمینه جنت و نار ندارد؛ همان سخن حضرت علی «علیه السلام»:

 «ما عبدتک خوفاً من نارک، و لا طمعاً فی جنتک، بل وجدتک أهلًا للعبادة، فعبدتک»؛

زیرا که جنت او، ذات حضرت حق و جهنم او، دوری از حق است.

سید عشاق؛ حضرت سجاد «علیه السلام» در دعای «خمسة عشر» در مقام مغازله و معاشقه با حق عرض می‌کند:

 «یا نعیمی و جنّتی و یا دنیای و آخرتی»

نعیم من، بهشت من، دنیای من و آخرتم.» این بیان با کلام حضرت ابراهیم که می‌فرماید:

 «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین»

تفاوت دارد؛ زیرا ایشان نماز و عبادت و زندگی و مرگ خویش را برای خدا می‌دانند و تقدیم حضرت حق می‌نمایند؛ در حالی که سید ساجدین می‌فرماید: خداوند متعال؛ نعیم من، بهشت من، دنیا و آخرت من است؛ نه آن که چیزی تقدیم حق کند. حضرت ابراهیم نماز و عبادتش را به حق می‌بخشد و حضرت سجاد جیزی را از خود نمی‌داند که تقدیم حق کند و سخن از نماز و عبادت سر نمی‌دهد و نعیم و بهشت خویش را حضرت حق می‌بیند که برتر از هر نعیم و بهشتی است.

 

 عارف: مرد اجتماع و کار و کوشش و کارزار

عرفان، شناخت و آگاهی است. 

عرفان، بیداری و هوشیاری است.

ولی شناخت و آگاهی و بیداری و هوشیاری واقعی نسبت به حقیقت، واقعیت، هستی، خدا و دنیا که همه مظاهر اسماء و صفات حق هستند. 

عرفان و ذکر و فکر و وصول باید بر پایه حقیقت و واقعیت هستی و جامعه استوار باشد و توحید باید با تعهد و احساس مسؤولیت نسبت به جامعه همراه باشد. 

عارف باید مرد اجتماع و کار و کوشش و کارزار باشد. مسجد عارف باید متن جامعه و اجتماع باشد ؛ نه کنج هیچ و پوچ و عزلت.

مطالب مرتبط