قابلیت انسان نسبت به اسمای الهی
قرآن کریم، قابل بودن نسبت به را شأن انسان میداند. موجودات دیگر ـ حتی فرشتگان ـ از چنین شأن و منزلتی برخوردار نیستند. به راستی این چه علمی است که دست ملک از آن کوتاه است ،ولی انسان طلایهدار آن است؟!
برخی پیگیری علمالأسماء را، همچون آب در هاون کوبیدن، بینتیجه وبیثمر میدانند. آنان نبود سنّتِ گویا، ذوالوجوه بودن آیات قرآن، مجمل بودن آن در بسیاری از امور و همچنین کمبود در نطاق صوری و ظاهری قرآن را دلیلی بر غیرقابل استفاده بودن قرآن کریم میدانند. ایندسته بر این باورند که انسان نمیتواند علم اسما و علم قرآن را بهدست آورد. این افراد با اندیشه نادرستشان، شأن انسان را از او سلب میکنند.
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکمْ مَا فِی الاْءَرْضِ جَمِیعا ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیم. وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الاْءَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِک الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاَءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِین. قَالُوا سُبْحَانَک لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیم». قَالَ یا آَدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کنْتُمْ تَکتُمُونَ. وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِینَ»(۱)
آیات فوق در سه مقام میباشند: ۱) خلقت آدم ۲) خلافت آدم ۳) سجده آدم.
مقام خلقت، قبل از مقام خلافت و مقام خلافت، قبل از مقام سجده است.
سؤال این است که ملائکه به طور دقیق در چه موقعیتی، زبان به اعتراض گشودهاند؟ آیا خونریزی و فساد نسناسان ـ کسانی که پیش از آدم میزیستند ـ موجب اعتراض ملائکه گردید؟ یا اینکه ملائکه در موقعیت عصیان آدم و نزدیک شدن به شجره منهیه معترض شدند؟ ملائکه به عصیان آدم توجه داشتند، ولی نسبت به مقام عصمت بیتوجه بودند. حقتعالی بی آنکه نفی و یا انکاری نسبت به خونریزی و فساد مورد نظر ملائکه داشته باشد، میفرماید: «من چیزی را میدانم که شما نمیدانید».
اعتراض ملائکه نسبت به خلقت آدم، چندان بیراهه و دور از ذهن نبود. چنانکه میبینیم، از طرفی حضرت آدم، مرتکب ترک اولی میشود. و از طرف دیگر فرزندانش نیز مرتکب خونریزی میشوند؛
۱- اوست آن کسی که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید سپس به آفرینش آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزی داناست. و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینی خواهم گماشت، فرشتگان گفتند: آیا قرار میدهی در آن، کسی را که فساد انگیزد و خونها بریزد در حالیکه ما با ستایش تو، تو را تسبیح میکنیم و به تقدیست میپردازیم. فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. و خدا همه اسما را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست میگویید از اسامی اینها به من خبر دهید. گفتند منزهی تو، ما جز آنچه خود به ما آموختهای هیچ دانشی نیست تویی دانای حکیم. فرمود ای آدم ایشان را از اسامی آنان خبر ده و چون آدم ایشان را از اسمایشان خبر داد؛ فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفتههای آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را آشکار میکنید و آنچه را پنهان میداشتید میدانم؟ و هنگامیکه فرشتگان را فرمودیم، برای آدم سجده کنید، پس بجز ابلیس ـ که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد ـ همه به سجده درافتادند. بقرة / ۲۹ – ۳۴٫
(۲۲)
ولی مطلب مهم آن است که تعلیم اسما، راه را میگشاید و مشکلات را حل میکند.
بنابراین، سؤال از چیستی اسما، همیشه تاریخ، از اهمّیت فراوان برخوردار بوده است. حقتعالی چه چیزی را به آدم تعلیم داد؟
اسما از نظر ادبی، اسم جمع است و معنای جنس و عام دارد. بهخاطر اینکه اسم جنس است، مفردش نیز دلالت عام دارد. الف و لامی که بر سر «ألاسماء» قرار میگیرد، الف و لام جنس اطلاقی است. آن نیز عام میباشد. بر این اساس، هیچ گونه تخصیص و تقییدی نسبت به اسما وجود ندارد.
این چیست که فرشتگان معصوم و مجرد، آن را نمیدانند؟ ملائکه خود، مدبّرات عالماند، ولی در این مورد اعتراف میکنند که ما به غیر از آنچه که به ما آموختهای، چیزی نداریم. برخی ندانستن اسما را در ملائک برنمیتابند. به زعم آنان، ملائک یاد شده در این آیات، برخی از فرشتگان زمینی، عادی و متوسط بودهاند، نه همه ملائک. این دسته بر این باورند که ملائکی که از مقام بالاتری برخوردارند، نباید نسبت به اموری همچون اسمای الهی جاهل باشند. آری، بیشک ملائک مقام والایی دارند، ولی نباید از این امر غافل شد که مقام اسما، بالاتر از مقام ملائک است.
حکمت تعلیم اسما به آدم و راز بیبهره بودن ملائکه از آن
حکمت تعلیم اسما را در این آیه میتوان یافت: «قَالَ یا آَدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَأَلَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کنْتُمْ تَکتُمُونَ»(۱) علم الأسماء، همان پنهانیهای عالم است. انسان بر خلاف ملائکه، استعداد پذیرش اسما را دارد. مدارک روایی و تفسیری ـ همچون تفاسیر مجمع البیان، برهان و عیاشی ـ بر اینقول رفتهاند که اسما مصادیق و حقایق میباشند و در روایاتشان نقل میکنند که اسما عبارتند از: جمیع اسما و صناعات، امارت ارضین، اطعمه، استخراج معادن، غرس أشجار، منافع آن و همه آنچه به دین و دنیا تعلّق دارد و همچنین شامل ارضین، جبال، شجر، نبات و اودیه، علم زبانها، زبان ملائکه، القاب اشیا و معانی آن، خواص اشیا بوده و بهطور اجمال، علم اسما، علم همه هستی، علم موجودات و خواص موجودات است.
اسما از مقوله الفاظ یا مفاهیم نیست. مفهوم یا لفظ، «اسمالاسم» میباشند، نه اسم.
روایات اهلبیت عصمت علیهمالسلام و قرآن کریم به وفور از اسما سخن گفتهاند؛ ولی در حقیقت و چیستی آن، مطلبی عنوان نکردهاند. روایات این باب، گذشته از مُسند نبودنشان، تنها به مظاهر اسما پرداختهاند، نه خود اسما، و مظاهر اسما را به عنوان خود اسما معرّفی کردهاند. ولی میتوان از طریق خصوصیات اسما، حقیقت اسما را استکشاف کرد.
پنهانیهای عالم دوگونهاند: ۱) باطنِ آن چه که اظهار میشود ۲) باطنِ آنچه که در کتمان است. غیب آسمانها و زمین، همان حقیقت آسمانها و زمین است. اسما، همان حقیقت آسمانها و زمین به لحاظ مُظهری است. اسما، همان حقیقت ظهوری حقتعالی به لحاظ مَظهری است. حقتعالی در تعلیم اسما، خود را همراه با مظاهر خویش به حضرت آدم تعلیم داده است.
اسمای الهی به خاطر اینکه ظهورات حقتعالی هستند، حدّ و عدد ندارند؛ از این رو، نمیتوان گفت
۱- همان.
(۲۳)
حقتعالی، صد، دویست و یا هزار اسم دارد. هر کس به مقداری از اسما وصول پیدا میکند. همه انسانها توان رسیدن به جمیع اسما را ندارند. خداوند با جمع کردن عقول عباد در زمان ظهور امام زمان علیهالسلام ، برخی از اسمای خویش را به ظهور میرساند. چرا که کثرتهای روحی و ذهنی و حواسپرتیهای انسانها موجب از دست دادن، اسمای الهی میشود.
برخی گمان کردهاند خداوند، ملائکه را به امر محال تکلیف کرده است، ایشان از حکمت عرضهنمودن اسما بر ملائکه غافلاند. حکمت عرضه اسما این بود که روشن شود ملائکه همتای انسان نیست و مقام جمعی ندارد. ملائکه به لحاظ تجرّدشان، هر آنچه را که دارند، بالفعل است. علم ملائکه، علم فعلی است، نه استعدادی. آنان دارای علم تسبیح و تقدیساند.
تنها انسان است که تکسوار علوم اکتسابی، استخراجی، استعدادی، ظهوری، جمعی و همه شئون و استعدادهای عالم است. انسان میآموزد و ظاهر میکند. انسان دربهای آسمان و زمین را میگشاید و میبندد، خراب میکند و آباد میکند، خون میریزد و کشتار به راه میاندازد. گستره مقام جمعی انسان آنقدر زیاد است که همه موجودات عالم در انسان ظهور پیدا میکنند.
امّا ملائکه مقام جمعی ندارند. نه در بالا رفتن میتوانند با انسان همراه شوند «لو دنوت انملة لاحترقت». و نه در پایین آمدن میتوانند در حدّ حیوانات نزول پیدا کنند.
ملائکه، نسناسها یا انسانهای گذشته را دیده بودند و از گذشته آنان به خوبی خبر داشتند؛ از این رو، میبینیم که حقتعالی نسبتِ خطا یا تهمت، به اعتراض ملائکه نداده و سخن ملائکه را انکار نمیکند؛ بلکه تنها مطلبی را به آنان گوشزد کرده و میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ»(۱) من میدانم آنچه را که شما نمیدانید.
آنچه که حقتعالی در مورد انسان میداند و ملائکه بدان آگاهی ندارند، همان چیزی است که حقتعالی به موجب آن، آدمی را خلیفةاللّه میکند و آن همان رسیدن به اسما است. استعدادی که انسان برای وصول به اسما دارد، از او موجودی متفاوت و ممتاز میسازد. حقتعالی بر آن اساس، به ملائکه میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ»(۲)؛ من میدانم آنچه را که شما نمیدانید.
انسان بر اساس تعلیم حقتعالی در دو مقام میتواند به مقام اسمایی برسد؛ ۱) مقام اجمال. ۲) مقام تفصیل.
هر انسانی بهاندازه وجودی خویش به أسماءاللّه میرسد. رتبه حضرت آدم با حضرت ختمیمرتبت در داشتن اسما یکسان نیست. حضرت آدم همه اسمای حقتعالی را به صورت اجمال دارد؛ در حالی که مقام ختمی، همه را به طور تفصیل داراست. داوود، سلیمان، یونس، یوسف، خضر، موسی و عیسی علیهمالسلام هر یک به قدر وجود خودشان به اسما وصول دارند. هیچ یک از این پیامبران الهی مقام تفصیل اسما را ندارند؛ بلکه هریک به اندازهای به اسما رسیدهاند. علمالأسماء معجزه حضرت آدم است که آن را به ملائکه نشان میدهد. ایشان همه اسما را به نحو اجمال از خداوند میگیرد؛ ولی مقام ختمی صلیاللهعلیهوآلهوسلم همه را به نحو تفصیل دارد.
۱- همان.
۲- همان.
(۲۴)
مراد از اسما، همان أسماءاللّه است؛ زیرا کسی بهغیر از حقتعالی اسم ندارد. یکاسم همواره تمامالأسماء است؛ چرا که تقیید و تخصیص در اسما راه ندارد. تمامالأسماء، حدّ و عدد ندارد. اینطور نیست که اسما، صد، دویست و یا هزار تا باشد؛ چرا که «لکلّ اسم، أسماء» هر اسمی برای خودش بیحدّ و لایتناهی اسم دارد. مگر «اللّه» حدّی دارد که اسمائش حدّ داشته باشند؟! اسما، مُظهراتند و همچنانکه مُظهرات حدّ ندارند، مَظاهر نیز حدّ نخواهند داشت. نباید کلمه «عالمین» را در «ربّالعالمین» «شبه جمع» دانست! بلکه «عالمین» جمع حقیقی است؛ زیرا هر ذرّهای در درون خویش هزاران ذرّه و درّه دارد. هر ذرّه را که بشکافی، درونش ذرّهای است و در درون آن ذرّه نیز ذرّهای دیگر است و هر ذرّه نیز اسمی دارد. جایی که مُظهر نامحدود است، مَظهر چگونه میتواند محدود باشد؟ اگر حقتعالی محدود نیست، مظاهرش چگونه میتوانند، محدود شوند؟ هر مظهری دارای اسم است؛ از این رو، تمامالأسماء به شماره درنمیآید!
مقام اجمالِ اسما را آدم، مقام تفصیل را خاتم، و مقام متوسّط را هر کس به اندازه وجودی خویش بالفعل و یا بالاستعداد داراست؛ امّا، اینکه چه مقداری از اسما برای ما ظاهر شده است و یا در آینده ظاهر میشود، چه مقدار از آن مستأثره است، چه مقدار از آن مفاتیحالغیب میباشد، و یا چه مقدار از اسما تا ابد ظهور پیدا نخواهد کرد، بحث دیگری را میطلبد. بسیاری از انسانها استعداد وصول به اسما را دارند؛ ولی بهخاطر اینکه پیگیری نمیکنند، فعلیت وصول پیدا نمیشود؛ به طور مثال: آدمی استعداد رسیدن به علم را دارد، ولی آفتی پیدا میشود و مانع به فعلیت رسیدن آن استعداد میگردد. انسان هر چه پیش برود، اسمایی وجود دارد که میتواند به آن وصول پیدا کند. انسان از آن جهت که شأنیت این علم را دارد، میتواند با انس و الفت، قرائت و تدبّر، تدبیر و تعلیم، از لسان غیب و یا از لسان ظهور، به راه بیفتد و هر روز بیش از پیش، استعداد خویش را به فعلیت برساند و اسم خویش و اسم موجودات عالم را یک به یک پیدا کند. «خار» از طرفی مظهر اسم «یالطیف» و از طرف دیگر مظهر اسم «یاشدید» است. این گل زیبا مظهر چه اسمی از اسماءاللّه است؟ کدام اسم با اسم «یالطیف» را در وجود گل دخیل است؟ از طرفی همه گلهای زیبای عالم یکجور نمیباشد. انسان، تنها با خواندن کتاب نمیتواند به شناخت اسما دست بیابد. او میتواند به راه افتاده از کوه، درّه و دشت گذر کند و به هر موجودی که میرسد، نظر کند و اسمش را بپرسد «مااسمُک؟»؛ آنگاه گوش جان به تکتک آنهابسپارد و به دنبال یافتن اسما باشد. علمالأسماء و علومی همچون «تعبیر»، «معرفت به غیب»، «علوم غریبه»، «علم قرآن» و «شناخت موجودات عالم»، نیازمند روش یاد شده است. مطالعه نمودن کتابهای نوشته شده در آن زمینه، به تنهایی کفایت نمیکند.
اسمای الهی حدّی ندارند و انسان شأنیت وصول به اسما را دارد. آدم علیهالسلام به اِجمال و خاتم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به تفصیل و دیگران به اندازه وجودی خودشان میتوانند در پی حقیقت بوده و به وصول برسند. «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟!».
کسی که به دنبال یافتن اسما باشد، به وصالش خواهد رسید. اسما حقیقت است، مفهوم نیست؛ حقیقتی که آدمی با آن انس و الفت پیدا میکند. انسان میتواند با قرائت مداوم اسما، و مزه مزه کردن و چشیدن همه اسمها، اسمی را که بیشتر به جانش مزه کرده و با مزاج او سازگار است، پیدا نماید و به دنبال آن، خودش را در آن اسم بیابد. آدمی اینگونه بر سر سفره اسمای الهی مینشیند و اسم خویش را مییابد
(۲۵)
سپس به یافتن اسمای موجودات دیگر میپردازد.
شیوه تعلیم اسما به آدم علیهالسلام
روش تعلیم اسما به آدم علیهالسلام چگونه بود؟ آیا حقتعالی، اسما را به اضطرار، به آدم علیهالسلام تعلیم میدهد؟ یا او اسما را به ودیعت به آدم علیهالسلام میدهد؟ برخی از تفاسیر، به این نظرات گرویدهاند؛ ولی ما هیچکدام را صحیح نمیدانیم. تعلیم اسما، نه اضطرار است و نه ودیعهگذاری و نه اکتساب؛ بلکه درست آن است که بگوییم: انسان به جعل بسیط، دارای اسما شده است، نه به جعل ترکیبی. انسان خودش ظهور حقتعالی است. انسان خودش أسماءاللّه است. ودیعه بودن اسما، غیریت را میرساند؛ درحالی که انسان چیزی غیر از اسما نیست. حقتعالی نیز غیر از اسما نیست. البته مقام ذات، لاتعین است. اسما در مقام مُظهری، صفاتالحق و در مقام مَظهری صفاتالخلق هستند.
راهِ وصول به اسما باز است. اسما حدّ و عدد ندارند. اسما قهری و قسری نیستند. وجود آدمی اسماللّه است؛ از این رو، انسان با بازکردن وجود خویش، به وصول میرسد
آب کم جو تشنگی آور بهدست | تا بجوشد آبت از بالا و پست |
انس پیدا کردن به موجودات، آدمی را به صفا و قدرت میرساند و از این طریق، به اسمای آنها وصول پیدا میکند.
ید بیضای برخی از انبیا و معجزاتشان رهآورد قدرت درون است. انبیا و اولیای الهی، تک و تنها، ضعیف، رها و بیکس نیستند. هر جا که بروند، پادگان، لشگر و نیروهایشان، متّصل به آنان و در درونشان است. اصحاب کهف، عُزیر نبی، جناب موسی و عیسی علیهمالسلام همه وجود و درون خویش را باز میکردند.«وَأَدْخِلْ یدَک فِی جَیبِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آَیاتٍ إِلَی فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فَاسِقِینَ»(۱).