انسان موجودی سلوکی
ملاحظه نمودن صفات در خداوند، دو حیث دارد و «ثنایی» است؛ برخلاف انسان که از این جهت، سه حیثی و «ثلاثی» است. اگر هر صفتی از صفات را که به ذهن شما خطور میکند، برای خداوند در نظر بگیرید، از دو حالت خارج نیست: ۱) یا آن وصف برای حقتعالی واجب و ضروری است. ۲) یا اینکه داشتن آن وصف، برای خداوند ممتنع است.
ولی ملاحظه صفات در انسان سه فرض دارد. ۱) واجب ۲) ممتنع ۳) ممکن
به عنوان نمونه، صفت نُطق و تفکر، برای انسان واجب و ضروی است. انسان بدون داشتن وصف ناطقیت، انسان نبوده و عنوان انسان بر او صدق نمیکند. صفاتی همانند «علم» و «حکمت» از صفات امکانی انسان است. هر انسانی بهطور الزام، عالم یا حکیم نمیشود؛ ممکن است کسی علم و حکمت پیدا کند و ممکن است این صفات در او به فعلیت نرسد. برخی صفات نیز در ملاحظه با انسان، امتناع دارند. انسان هیچگاه آن صفات را در خود نمییابد و برای همیشه داشتن این اوصاف برای انسان محال و ممتنع است.
حال باید دید به چه علت انسان سهحیثی و حقتعالی دوحیثی است؟ در پاسخ این سؤال باید گفت:
۱- و دستت را در گریبانت فرو ببر، سپیدِ بیعیب بیرون آید، اینها از جمله نشانههای نهگانهای است که باید به سوی فرعون و قومش ببری؛ آنان مردمی فاسقند. نمل / ۱۲٫
(۲۶)
ضعف، فقر و سلوکی بودن انسان، موجب سهحیثی بودنش شده است. علم برای آدمی کمال است، ولی ممکن است در حال حاضر دارای علم نباشد؛ ولی او میتواند این وصف را در خود به فعلیت برساند. بلوغ نیز همانند علم، کمال انسان است؛ ولی آنکس که در دوران طفولیت بهسر میبرد، هنوز به آن مرحله نرسیده است. ممکن است در آینده بالغ شود؛ ضمن اینکه امکان دارد به آن مرحله نرسد. ضعف در وجود انسان، موجب سهحیثی و ثلاثی بودنش میباشد.
وجودِ حقتعالی، تعین ندارد و وجود لاتعینِ او، هیچ اسم و رسمی نمیپذیرد: «لا اسم له و لارسم له و لا یمکن أن یتصور». آدمی نمیتواند حق را در لاتعین تصور کند و وجود لاتعین، قابل تصوّر نیست. لاتعین، با تصّور و لحاظ کردن، تعین پیدا میکند؛ از این رو، او هیچگاه در لاتعین تصوّر نمیشود. اگر حقتعالی لاتعین است و لاتعین قابل وصول نیست، ناچار وصول به او، نیازمند طریق است و طریق وصول به حق، أسماءاللّه است که تعینات حقتعالی میباشند. او بینیاز از همه موجودات است. «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ»(۱). انسان برای رسیدن به حق، نیازمند اسما و تعینات اوست. اسمای الهی، راه وصول به حقتعالی است: «وَلِلَّهِ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا»(۲)
تعین احدیت و واحدیت
حقتعالی به طور کلّی دارای دو تعین است. ۱) تعین احدیت. ۲) تعین واحدیت.
اوّلین تعینِ حق، احدیت است. احدیت، ذات حقتعالی است که دارای صفات میباشد؛ ولی صفاتش در این مرحله از تعین، لحاظ استقلالی ندارند: «ذات معالصفات، بلاصفات». حقتعالی هیچگاه خالی از صفات نمیباشد. هیچگاه و در هیچ مرتبهای، چیزی از خداوند کاسته نمیشود؛ ولی در این مرتبه از تعین، صفاتش لحاظ نمیشود. در مرتبه احدیت، صفات وجود دارند؛ امّا نه به لحاظ کثرت و استقلال. اگر صفات در احدیت نبود، تعین پیدا نمیشد؛ امّا صفات در احدیت، لحاظ ذاتی و وحدتی دارند، نه لحاظ کثرتی و استقلالی. صفات در احدیت، لسان صفات ندارند. صفات در ظرف احدیت، لا صفات است. احدیت، همان ذات باصفات است. ذاتی؛ که عین صفات است، ولی بیصفات ملاحظه میشود.
در مقام احدیت «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکیمٌ» ؛ «وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»مطرح نیست. در ظرف احدیت، «سمیع، علیم، حکیم و بصیر» در کار نیست؛ بلکه تنها «إِنَّ اللَّهَ» مطرح است. اینجا صحبت از ذات است، نه صفات؛ گرچه در این مقام، ذات به صفات تعین یافته است، امّا این ذات است که مورد ملاحظه است، نه صفات. در احدیت، کثرت وجود ندارد و ذات با «لُبّالصفات»، ملاحظه میشود، نه با صفات. در ظرف احدیت، صفاتْ وجود کثرتی ندارند؛ بلکه وجود، آنجا ذاتی است.
بعد از احدیت حقتعالی ، به بررسی تعین واحدیت میپردازیم. واحدیت، همان ذات است که با صفات معیت پیدا میکند. در مقام واحدیت، حق با صفات معیت پیدا میکند، نه اینکه صفاتْ با حق معیت داشته باشند. بهسان فقیهی که در هزاران فرع فقهی حضور ذهن دارد، چنانچه گویی خود در تکتک فروع حضور دارد؛ نه مانند فقیهی که در فقیه بودنش چیزی کم ندارد، امّا تنها چند مسئله فقهی در ذهن
۱- یقینا خداوند از جهانیان بینیاز است. آل عمران / ۹۷٫
۲- و نامهای نیکو به خدا اختصاص دارد. پس او را با آنها بخوانید. اعراف / ۱۸۰٫
(۲۷)
و خاطرش وجود دارد. در مقام واحدیت، صفاتْ نطاق و کثرتِ وجودی دارند؛ برخلاف مقام احدیت که وحدت است و صفات در آن، لحاظ کثرت و استقلال ندارند.
تعینات یاد شده عبارتند از: ۱) ظرف تصوّر لاتعین ذات. ۲) ظرف تعین احدیت. ۳) ظرف تعین واحدیت.
بحث و بررسی تعینات سه گانه «تعینِ لاتعینی»، «تعین احدی» و «تعین واحدی»، همه در ظرف سلوک و حضور انسان است، تا بداند که در چه مراتبی از سلوک قرار میگیرد؟ وگرنه حقتعالی هیچ تعدّدی ندارد. آنگاه که انسان خود را در سلوک، در مقام واحدیت مییابد، ذات حقتعالی را در معیت صفات میبیند، و آنگاه که در ظرف احدیت است، ذات را با لبّالصّفات میبیند. اعیان موجودات، ظهور واحدیت هستند و واحدیت، ظهور احدیت و احدیت، ظهور لاتعین ذات است. ذات، مُظهر احدیت است و احدیت، مُظهر واحدیت و واحدیت، مُظهر اعیان موجودات میباشد. اعیان موجودات، مظاهر واحدیت بوده و واحدیت، مَظهر احدیت است و احدیت، مَظهر ذات لاتعین است.
بر این پایه و اساس، از مقام ذات که بگذریم، اسما و صفاتِ حقتعالی به سه قسم تقسیم میشوند: ۱) اسمای ذاتی. ۲) اسمای صفاتی. ۳) اسمای افعالی.
اسمای ذاتی، همان اسمای احدیت است که در مقام لاتعین صفات است و کثرت ندارد.اسمای صفاتی و افعالی هر دو در مقام واحدیتاند؛ با این تفاوت که در اسمای صفاتی، لحاظ غیری لازم نیست؛ چنانکه در «حی» بودن حقتعالی، لحاظ غیری لازم نیست؛ در حالی که در صفات افعالی لحاظ غیری لازم است مانند رازق بودن حقتعالی که نمیتوان «رازق» را بدون «مرزوق» ملاحظه کرد و یا «خالق» بودن او که بدون لحاظ «مخلوق»، ممکن نمیباشد.
نیاز به لحاظ غیری، در صفات افعالی، موجب شبهه نشود که: «خالق» و «رازق»، برای «خالق» و «رازق» بودن خویش، نیازمند «مخلوق» و «مرزوق» میباشند! این صحیح نیست؛ بلکه مطلب از این قرار است که مخلوق و مرزوق، هر دو ظهوراتِ حقاند و در ظهورشان، به حقتعالی احتیاج دارند. در واقع، حق محتاج غیر نیست؛ بلکه اغیار ظهورات حقاند که در ظهور یافتنشان محتاج او میشوند. در واقع، این ظهور ذات است که اغیار را میآفریند. حقتعالی در ظرف اظهار است و موجودات در ظرف ظهورند. حق، مُظهر است و موجودات، مظاهر و ظهورات حقّاند.
تقسیمی دیگر
تقسیمبندی رایج دیگری که در اسما نمودهاند، «ثبوتی» و «سلبی» بودن صفات حقتعالی میباشد. صفات ثبوتی، صفاتی هستند که لحاظ وجودی دارند.مانند؛ عالم، قادر، کریم، حی و قیوم. صفات ثبوتی، صفات ایجابی، وجوبی، و وجودی حقتعالی میباشد. در مقابل این صفات، صفات سلبی قرار میگیرند که در جهت مخالف بوده و لحاظ عدمی دارند. «حقتعالی جسم نیست»، «ماده نیست»، «مرکب نیست» و «شریک ندارد»، از جمله صفاتی هستند که از حقتعالی سلب میشوند و نام صفات سلبی به خود گرفتهاند.
صفات سلبی به «سلبالسلب» برمیگردند. جسم بودن حقتعالی، یعنی ناقص بودن او. اگر گفته میشود: «حقتعالی جسم نیست» به معنای ناقص نبودن و کامل بودن اوست. جهل، صفتی سلبی است و جاهل نبودن، «سلب السلب» میباشد که جهل را از حق سلب میکند. سلب کردن جهل از حق، همان
(۲۸)
عالم بودن اوست. سلبالسلب، همان ایجاب است. صفات سلبی، همگی به یک صفت سلبی برمیگردد که عبارت است از اینکه: «حقتعالی ناقص نیست». اگر گفته میشود «حقتعالی جسم نیست». از آنجا که جسم بودن حقتعالی ناقص بودن اوست، پس جسم نبودن او به معنای ناقص نبودنش میباشد که باز به این ایجاب برمی گردد که: «حقتعالی کامل است».
نه مرکب بوَد و جسم، نه مرئی نه مَحل | بیشریک است و معانی، تو غنی دان خالق |
همه صفات سلبی در حقتعالی بیش از یک صفت نمیباشد و آن عبارت از این است که: «حقتعالی ناقص نیست». اوصاف سلبی حقتعالی از آن جهت که سلبالسلب میباشند، به ایجاب برمیگردند. بر این اساس، قضیه «حق ناقص نیست» به معنای «حق کامل است» بازمیگردد. از آنجا که صفات سلبی حق، انتزاع ذهن انسان است و موضوعش حقتعالی نمیباشد، میتوان چنین گفت که: حقتعالی صفات سلبی ندارد.
تقسیمی دیگر
صفات ثبوتی حقتعالی به سه دسته تقسیم میشوند: ۱) صفات ثبوتی اضافی محض. ۲) صفات ثبوتی حقیقی محض. ۳) صفات ثبوتی حقیقی ذاتالاضافه.
صفات «ثبوتی اضافی محض» صفاتی هستند که موضوعش ذهن آدمی است. صفاتی همچون عالمیت، قادریت و خالقیت، وجودی خارج از ذهن ندارند. این انسان است که در خارج راه میرود و فعالیت میکند، نه انسانیت. انسان وقتی عالمی را میبیند در ذهن خویش عالمیت را از او انتزاع میکند. انسانی را میبیند و از او انسانیت را انتزاع میکند. حقتعالی همانطور که صفات سلبی ندارد، صفات ثبوتی اضافی محض هم ندارد؛ چرا که هر دوی این صفات، انتزاع ذهنی انسان است و وجودی در خارج ندارد.
حقتعالی، موضوع صفات «ثبوتی حقیقی محض است». در قضیه : «اَللّه حی» حی، صفتِ اَللّه است. «اَللّه حی» قضیهای ذهنی است که حاکی از حقیقتی خارجی است. آن حقیقت خارجی که محکی میباشد، حی است و در خارج موجود است. اینگونه نیست که وجودش از سنخ وجودِ ذهنی باشد که انتزاع بشر است.
صفات «ثبوتی حقیقی ذاتالاضافه» شامل بسیاری از صفات فعلی حقتعالی است که در آن صفات، نسبت و اضافه شدن به چیزی دیگر، لحاظ شده است. مانند وصف «عالم بالمخلوقات» که وصف «عالم» به مخلوقات نسبت داده شده است. و در «قادر بالمقدورات» وصف «قادر» به مقدورات اضافه شده است. این صفات، همه خارجیاند، نه ذهنی؛ امّا اضافه و نسبت داشتن به چیزی دیگر، در آنها لحاظ شده است. همه صفات ثبوتی ذاتالاضافه، به صفت «قیوم» حقتعالی برمیگردد. در این ارجاع، صحیح آن است که گفته شود: «یقوم الحق بالمخلوقات». نه، اینکه بگویند: «المخلوقات قائم بالحق».
حقتعالی موجودات را از ضمیر خویش اظهار میکند. به راستی او خودش را ظاهر میکند. از آنجا که همه ظهور و نزول مخلوقات از حق است، صفات ثبوتی حقیقی ذاتالاضافه او، همگی به صفات ثبوتی حقیقی، و صفات ثبوتی حقیقی نیز، به ذاتِ حق برمیگردد.
گمگشتههای دل
(۲۹)
چه زیباست، اگر این یکهتاز مقام جمعی، قدری، از حرف و سخن فراتر رود و دو گامِ بلند و عملی را در مقدمه حرکت به سوی اسما پیبگیرد: ۱) شماره کردن و استقرای اسمای الهی. ۲) ترسیم فلسفی اسما
در این مسیر ابتدا باید اسمای بسیط حقتعالی را از قرآن کریم، روایات و ادعیه، بدون در نظر گرفتن اسناد، شماره نمود؛ سپس تورات، انجیل، زبور و صحف را به همین منظور، ورق زد و آنگاه هر کتاب دیگری را که شاید اسمی از اسما در آن یافته شود، دید. انسان در این رویکرد باید دقت کند که چیزی را از قلم نیندازد و با مکررات و اشتقاق یک ماده، اسمی را بر آمار اسما نیفزاید. اسمای مأنوس و نامأنوس را استقراء کند و به شماره آنچه از اسما بهدست آورده است، واقف گردد و سپس در ترسیم دقیق فلسفی أسماءاللّه تلاش کند و رأسالمخروط را پیدا کند. با اسمای جمال، انس و الفت بگیرد و به اسمای جلال، قدری با تأملتر و با حفظ حریم، نزدیک شود.
در ترسیم زوایای سهگانه هستی «عالم» ظهورِ «آدم» و «آدم» ظهورِ «حقتعالی» است. وصول به علمالأسماء گرچه شأن انسان است، ولی به آسانی به سرانجام نمیرسد؛ بلکه به اندازهای که میکوشد، با اسما آشنا میشود.
بخش علمی اسما در رتبهبندی، بر مباحث آثاری و خصوصیات غیبی و سرّی آن تقدّم دارد. ما در این کتاب با گزینش و رعایت اجمال، به مباحث ضروری میپردازیم تا برای خواننده کتاب، ملال آور نباشد و در صورتی که خواننده، خودش اهل این امور است، بتواند بر اساس این مبانی، مباحث تفصیلی را در اسما پیبگیرد. رو به انقراض بودنِ این دسته از علوم، برای جوامع اسلامی، بسیار نگرانکننده و تأسفبار است؛ گرچه به آندسته از مؤمنین که در زمره اهل علم نمیباشند، دست مریزاد میگوییم؛ چرا که آنان، همه مسائل را رها نکردهاند و در مراتبی نازلتر، تا جایی که در توان دارند، با روضه و منبر و سینه زدن، مرتبه نازلهای از شناخت ولایت را حفظ میکنند و در باب اسما و علم تعبیر نیز کارهایی انجام از این قبیل انجام میدهند. در روزگار ما افرادی که صاحب ولایت، تعبیر و یا صاحب علمالأسماء باشند، به ندرت یافت میشود. نگارنده بر آن است تا با استمداد از حقتعالی و کسب توفیق از جانب او، مباحث ضروری این علم را در سطحی علمی و عالی و به صورت تفصیلی بیان کند، تا با یاری حقتعالی این علم از انقراض نجات یابد و مسلمین به سطحی از توانمندی برسند که بتوانند دردهای نهفته و آشکار خویش را با آن درمان کنند.
اسمای الهی، در منفعترسانی و آسیب زدن همانند دارو هستند. در صورتی که بهجا و تحت ویزیت و اشراف متخصص حاذق استفاده شوند، دردها را درمان میکنند، و در غیر این صورت، مشکلات و عوارضی را به دنبال خواهند داشت. گاه ممکن است، استفاده نامناسب از اسما، انسان را تا حدّ مرگ پیش ببرد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱).
چنانکه در گذشته نیز اشاره شد، استفاده نامناسب از اسما به قصد اِخبار، هیچ مشکلی را به دنبال نخواهد داشت. اسما، در صورتی آسیب و صدمه میزند که به قصد اِنشا مورد استفاده قرار بگیرند. کسی که حقتعالی را با اسم «یاقهّار» میخواند، باید بداند که در طلب قهرِ حقتعالی است؛ خواه برای
۱- و ما آنچه را که برای مؤمنان مایه درمان و رحمت است، از قرآن نازل میکنیم؛ ولی ستمگران را جز زیان نمیافزاید. اسراء / ۸۲٫
(۳۰)
خویشتن و یا برای دیگران. «یاقهّار» و «یاجبّار» شکستگی مظلوم را میبندد و ترمیم میکند؛ ولی همین اسم، ظالم را در هم میکوبد و میشکند. کسی که خدای قهّار را میخواند، اگر خودش اهل ظلم و ستم باشد، آسیب میبیند.
تفاوت یا عینیت؟
مطلب دیگری که در علم اسما باید مورد توجه قرار بگیرد و در علم اصول فقه و برخی از علوم دیگر نیز مطرح میباشد، مباحث سهگانه «اسم»، «مسمّا» و «تسمیه» است. اسم چیست؟ مسمّا کدام است؟ و مراد از تسمیه چه میباشد؟ آخوند خراسانی در کتاب کفایه و دیگران در کتابهای اصولی، بر این مطلب تصریح کردهاند که به موجب دلالت لفظیه وضعیه، رابطه ویژهای بین لفظ و معنا ایجاد میشود. لفظ را اسم، معنا را مسمّا و ایجاد کردن عُلقه بین آن دو را تسمیه میگویند. اسم، غیر از مسمّا است. تسمیه نیز غیر از اسم و مسمّا است. اسم، لفظی است که وضع میشود تا به معنایی دلالت کند. مسمّا، هویت و ذاتی است که اسم بر آن دلالت دارد و تسمیه، نسبت و عُلقهای بین لفظ و معناست که از وضع تعیینی و یا از کثرت استعمال و وضع تعینی به وجود میآید. وضع الفاظ بر معانی، با وجود تناسب در میان لفظ و معنا، صورت میپذیرد.
اسم به یک ماهیت مستقل دلالت میکند؛ به عنوان نمونه: لفظ انسان به ماهیت انسان و لفظ حیوان به ماهیت حیوان وضع میشود. اسم، همان لفظ است و مسمّا ذات و ماهیت است . اسما همگی وجود دارند، ولی همه مسمّیات موجود نمیباشند. به عنوان نمونه: «عدم» و «شریک الباری» هر دو اسماند و در ذهن نیز تصور میشوند؛ ولی هیچیک از آندو، مسمّایی در خارج ندارند. بنابراین، دیدگاه برخی از متکلمین، که اسم را عین مسمّا میدانند، نادرست است؛ چرا که همه اسما موجودند، ولی همه مسمّیات موجود نیستند. اگر قضیه «اسم، عین مسمّا است» صحیح باشد، اسمِ «عدم» باید «عین عدم» باشد؛ در حالی که اسم عدم، لفظ است و وجود دارد؛ ولی مسمّای «عدم» در عالم خارج وجود ندارد. بر این اساس، ممکن نیست اسم، عین مسمّا باشد. الفاظ زمین، آسمان، عرش، فرش، انسان و حیوان، از خود اشیا حکایت میکند، ولی عین آنها نمیباشد. لفظِ آب، انسان را سیراب نمیکند. لفظ آتش نیز چیزی را نمیسوزاند؛ گرچه علقه میان لفظ و معنی، شیرینی و تلخی، قداست و قباحت از معنی به لفظ تسرّی پیدا میکند. اسمای أنبیاء و أئمه معصومین علیهمالسلام و همچنین اسمای حقتعالی به اعتبار مسمّایشان تقدس پیدا میکند؛ در صورتی که افراد دیگری مسمّای همین اسما باشند، آن قداست در بین نیست. اسم «حسین» در صورتی که مسمّایش، امام حسین علیهالسلام سرور و سالار شهیدان باشد، شیرین و مقدّس است؛ در حالی که اگر مسمّای لفظِ «حسین»، صدّام حسین، رئیس جمهور سابق کشور عراق باشد، تلخ و ناگوار و نامقدس است. اسم «اللّه» به خاطر اینکه، تنها دارای یک فرد است و بیش از یک مسمّا ندارد، شیرین و مقدّس است؛ از این رو، بهخاطر پاس داشتِ حرمتش، لمس نمودن نوشته آن، بدون طهارت و داشتن وضو، مجاز نیست. وجود لفظی، کتبی و ذهنی «اللّه»، حقیقت و خود «اللّه» نیست؛ ولی به اعتبار مسمّای «اللّه» و وجود عُلقه میان لفظ و معنا، حرمت و قداست، از ذات حقتعالی به لفظ جلاله «اللّه» سرایت پیدا میکند.
برخی از متکلّمین با استناد به آیه شریفه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْءَعْلَی»(۱) گفتهاند: معنای درست این
۱- تسبیح کن! اسم پروردگار بلند مرتبه خود را. اعلی / ۱٫
(۳۱)
است که «اسم ربّ را تسبیح کن، نه خود ربّ را».
این گروه بهخاطر اینکه دستور تسبیح، نسبت به اسم ربّ، وارد شده است ـ نه به خود ربّ ـ به این نتیجه رسیدهاند که: «اسم، همان مسمّا است؛ وگرنه امر، به صورت مستقیم، نسبت به تسبیح خود ربّ وارد میشد، نه به اسم ربّ».
این سخن بسیار سست و بیاساس است؛ چرا که اگر اسم و مسمّا یک چیز باشد (اسم همان ربّ، و ربّ همان اسم باشد) پس باید صحیح باشد که به جای «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک» گفته شود: «سبّح ربّ ربّک» یا «سبّح اسم اسمک» یا «سبّح ربّ اسمک»
اضافه شدن اسم بر ربّ در آیه شریفه، دلیل روشنی بر متفاوت بودن اسم از مسمّا است؛ وگرنه استعمال «اسم ربّ» به صورت «ترکیب اضافی» صحیح نبود. استدلال و نتیجهگیری ایشان درست بر خلاف آنچیزی است که صریح آیه شریفه به آن دلالت دارد! گذشته از این، دلیل وجدانی نیز حکم بر لفظ و مفهوم بودن اسم میکند؛ در حالی که مسمّا ذات و هویت است، نه لفظ و مفهوم.
در پاسخ کسانی که میپرسند «چرا خداوند در آیه شریفه، به تسبیح «اسم» امر کرده است؟» خاطرنشان میشویم که این آیه بدین معنا نیست که خود ربّ را تنزیه نکنید؛ بلکه عظمت حقتعالی را میرساند. در واقع، منظور این آیه این است که مسمّا در تیررس شما نیست، پس اسم پروردگارتان را تنزیه کرده، آن را از آلوده شدن به غیر جدا کنید. تنزیه خود ربّ محال نیست؛ ولی آیه شریفه، راه را نشان میدهد: آنکس که به دنبال سلوک است، باید سلوکش را از اسما شروع کند تا به ربّ برسد.
البته همانطور که گذشت اسم به خودی خود تنزیهی ندارد؛ بلکه به لحاظ مسمّا و علقه موجود میان اسم و مسمّاست که اسم تنزیه میشود، تا سالک از این طریق، سلوکش را به سوی مسمّا آغاز کند و وصول پیدا نماید. چگونه میتوان گفت که ربّ در تیررس انسان نیست، در حالی که حق خود را از رگ گردن به انسان نزدیکتر معرفی میکند؟ :«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(۱)
او به راستی اقرب است؛ ولی ما عقربیم، نه اقرب! قُرب و بعد آنطور که میگویند، دو طرفه نمیباشد؛ دل به دل راه دارد، امّا دل به گِل راه ندارد. شاید شما شبانهروز به فکر کسی باشید، ولی او اصلاً به شما نیندیشد و تمایلی هم به شما نداشته باشد! چه بسا شما از مقابل بانکی عبور کنید و دلتان هوای پول کند، ولی آن پولها هیچ اعتنایی به شما نمیکنند؛ چرا که رابطهای در میان نیست. دل به دل راه دارد، امّا دل به گِل راه ندارد. رابطه همیشه دو طرفه نیست. حق به عبد نزدیک است، ولی ممکن است بندهای فرسنگها از حقتعالی دور باشد و تسبیح حق در تیررسش قرار نگیرد. گرچه این آیه همانند همه آیات دیگر، به پیامبر نازل شده است، ولی خطاب به عموم انسانها میباشد و اختصاصی به شخص پیامبر ندارد.
آیه دیگری که در عینیت اسم و مسمّا مورد استناد قرار گرفته است، آیه «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ ذَلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُون»(۲). عدهای میگویند: آنان خودِ لات و عزّی و
۱- ما از شاهرگ او به او نزدیکتریم. ق / ۱۶٫
۲- شما به جای او جز نامهایی چند را نمیپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید و خدا دلیلی بر حقانیت آنها نازل نکرده است. حکم جز برای خدا نیست. فرمان داده است که جز او را نپرستید. این است دین درست؛ لیکن بیشتر مردم نمیدانند. یوسف / ۴۰٫
(۳۲)
منات و… را عبادت میکردند، نه اسمای آنها را. پس مراد از اسما در آیه فوق، مسمّای اسما است، نه اسما، و از این استدلال به این نتیجه میرسند که اسم، همان مسمّا است.
آیه شریفه خطاب به بتپرستان میفرماید: اینها اسمایی است که شما درست کردهاید؛ در حالی که حقیقت و مسمّا ندارند. وقتی اسم «اللّه» را به زبان میآورید، مسمّا و حقیقتی در خارج دارد؛ ولی وقتی نام لات و عزّی و منات را میبرید، همین اسما است، مسمّا و حقیقتی ورای اسما وجود ندارد. واقعیت بُت، سنگ و چوب و… است که مخلوق حقتعالی است. اینها بُت نیستند. بُت، اسمی است که آنان ساختهاند و واقعیتی به نام بُت در عالم وجود ندارد. اینها سنگ و چوبند، نه آلهه و بُت که آنان ادعا کردهاند.
طفل ناتوان را که توان سلطنت ندارد، نمیتوان سلطان دانست؛ ولی میتوان به دروغ اسم سلطان را بر او نهاد. او در حقیقت سلطان نیست؛ بلکه تنها اسم سلطان بر او نهاده شده است. آن بچه همانند بُتها وجود دارد؛ ولی سلطان بودن او در عالم واقع، دروغ است. او مسمّا و حقیقت سلطان بودن را ندارد؛ از این رو، این نام نهادن، نام نهادنی بیمسمّا است و بیآنکه در خارج سلطنتی باشد، نام سلطان را بر او نهادهاند. بتها نیز اینگونهاند؛ بدون آنکه الوهیتی داشته باشند، اسم «الهه» به آنها اطلاق شده است. از این استدلال، به خوبی میتوان نتیجه گرفت که اسم، همان مسمّا نیست.
دلیل دیگری که بر عینیت اسم و مسمّا مورد استناد قرار میگیرد، ازلی بودن اسما است. گفته شده است: در صورتی که اسم با مسمّا عینیت نداشته باشد، حقتعالی در ازل بیاسم و رسم و عنوان میماند، و این نقص در اسمای حقتعالی است.
این استدلال نیز راه به جایی نمیبرد. آیا حقتعالی برای داشتن اسم، محتاج عالَمِ جعل، و وضعِ لفظ است؟ آیا اگر کسی او را به اسم «اللّه» خطاب نمیکرد، «اللّه» وجود نداشت؟ مگر اسمای الهی تنها اسمای وضعیه لفظیه است که بشر جعل کرده است؟ اسمای ربوبی، اسمایی عینی و علمیاند. در همه عوالم حقتعالی را میشناسند، ما نیز از وقتی که پیدا شدهایم، همانند دیگران او را شناختهایم.
هر وقت مخلوقی و موجود درک کنندهای وجود داشته است، خالق نیز وجود داشته است. اسما نیز به لسان همان مخلوق بوده است. لازم نیست اسمای وضعیه لفظیه، در علم حقتعالی نیز به صورت وضعیه لفظیه باشد. ممکن است این اسمی که وضع شده است، حادث باشد؛ ولی این کلام ربطی به ذات ازلی، ابدی و سرمدی حقتعالی ندارد. الفاظ، حکایت از محکی خویش دارند. اگر وضع و لفظ باشد، حکایت وجود دارد و اگر انسان و الفاظ نباشند، حکایت لفظی وجود ندارد؛ ولی محکی، حقیقتی است که از منظر حکایت به آن نظر نشده است. اسمای الهی وجود علمی و عینی دارند. دلالتها و حکایتها در دلالتِ وضعیه لفظیه منحصر نمیشود و اگر الفاظ هم در کار نباشند، بر دامن کبریایی حق گردی ننشیند.
عینیت در اسم و مسمّا از خرافههایی است که برخی از متکلمین با تمسّک بیاساس به آیات و روایات و بدون بهکارگیری درایت، به راه انداختهاند.
دلیل دیگر بر این مدعا این است که وقتی گفته میشود: «محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم رسول اللّه»، اگر اسمْ عین مسمّا
(۳۳)
نباشد لازم میآید که محمد، رسولاللّه نباشد. یا در مثالی دیگر که گفته شده است: «ابولهبِ کافر»، اگر اسم عین مسمّا نباشد، لازم میآید که ابولهب از معاند و کافر بودن خویش جدا شود. از آنجا که محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم با رسولاللّه بودنش همراه است و ابولهب با کفر و عنادش، پس نتیجه این میشود که: اسم و مسمّا با هم عینیت دارند.
آیا مفهوم و لفظ محمّد، پیامبر است؟! آیا لفظ و مفهوم ابولهب، کافر است؟! آیا این لفظ و اسم است، که پیامبر میشود؟! آنچیزی که لفظ از آن حکایت میکند، پیامبر است، نه مفهوم و لفظ. لفظ و مفهوم ابولهب عنادی ندارد؛ بلکه مصداق خارجی ابولهب، عناد و کفر میورزد. اسم، لفظ و مفهومی بیش نیست؛ ولی مسمّا، ذات اشیا است. این ادعا که الفاظ و اسامی اشیا عین اشیا است، خرافه میباشد. اسما، الفاظ و مفاهیمی هستند که از مصادیق خارجی حکایت دارند، نه اینکه خودشان مصادیق باشند.
رابطه اسم و مسمّا در ادراکات انسانی
اسم و مسمّا، دو هویت مختلفند که باهم در ارتباط بوده و یکنوع اختصاص به همدیگر پیدا میکنند.
اختصاص بین آندو، گاهی آنقدر شدّت مییابد که رابطهای همانند رابطه اتاق سرد و روشن نمودن بخاری پیدا میشود. در اتاق سردی که بخاری آن را تازه روشن کردهاند، به محض اینکه چشم انسان به بخاری میافتد، احساس گرم شدن میکند. هنوز بخاری حرارتی را تولید نکرده است و اتاق گرم نیست، ولی قوّه خیال و دید انسان نسبت به آتش، این گونه در وجود آدمی تصرف میکند تا از حرارتی که هنوز ایجاد نشده است، احساس گرما کند.
رابطه میان اسم و مسمّا سهگونه است: ۱) رابطه دِلالی و تصوّری. ۲) رابطه ارادی و تصدیقی. ۳) رابطه وجودی و معنوی.
رویکرد انسانها نسبت به مفاهیمی که در درون خویش ادراک میکنند، متفاوت است؛ برخی از انسانها با دستهای از واژهها رابطه تصوری دارند؛ برای مثال بیشتر مردم در زندگی روزمره خویش با تیشه، چکش و شاغولِ بنّایی ارتباطی ندارند و به ندرت از آنها استفاده میکنند؛ از این رو، با واژههای نامبرده رابطه تصوری دارند؛ یعنی با واژهها در سطح تصور و فهم، ارتباط دارند. امّا یک بنّا که از صبح تا شب با این ابزار کار میکند، رابطهاش با این ابزار در حد تصور نیست؛ بهطوری که حتی در بسیاری از رؤیاهای او، تیشه و شاغول حضور فعّال و چشمگیر دارند؛ در حالی که در رؤیاهای یک عالم، از تیشه و شاغول بنّایی خبری نیست. رابطه اسم و مسمّا در این دسته از واژهها برای یک بنّا، تصدیقی است نه تصوری.
اسم و مسمّا در عباراتی از قبیل «کل فاعل مرفوع»، «کل مفعول منصوب»، «کل مضاف الیه مجرور» برای یک عالم دینی، رابطه تصدیقی دارند. انسان در رابطه تصوری اسم با مسمّا، تنها تصوری از آن دو دارد؛ ولی در رابطه ارادی و تصدیقی، علاوه بر تصور و فهم، بحثِ پذیرفتن و تصدیق کردن نیز پیش میآید. عالم به ادبیات عرب این قواعد را میپذیرد و تصدیق میکند؛ در حالی که برای دیگران اینگونه نیست.
رابطه اسم و مسمّا برای فردی تنها در حد تصور و دلالت نمودن به یک معنی است و برای فردی دیگر، در سطح تصدیق و پذیرش است، ولی برای برخی دیگر، رابطهای بالاتر از این دو پیدا میکند. این رابطه میتواند رابطه وجودی باشد؛ مانند علم حضوری انسان. انسان عادی با گفتن یا شنیدن اسم «اللّه»، مسمّا را تنها در حدّ تصور همراهی میکند؛ در حالی که فرد متوسط، به تصدیق و آنچه که بیش از
(۳۴)
تصور است، دست پیدا میکند؛ ولی یک عارف از اسم «اللّه» رابطه وجودی به هم میرساند و لبیک حق را نیز میشنود.
اسم و مسمّا، همان اسم مسمّا است؛ ولی رابطه بین آندو، در انسانهای مختلف تغییر مییابد. انسان نسبت به معلومات مختلف خویش یکسان برخورد نمیکند. کسی که رشته تحصیلیاش علوم انسانی است، ممکن است مقداری از مسائل ریاضیات بداند، تصوری از ارقام، آمار و اعداد داشته باشد، ولی او با یک استاد ریاضی بسیار متفاوت است. آمار و ارقام برای استاد ریاضی تجسم پیدا میکند و رابطهاش با معلومات میتواند رابطه وجودی باشد. کسانی که در اسمای الهی چنین رابطهای در اسم و مسمّا به هم میرسانند، با یک «یاربّی» گفتن، ربّ برایشان جلوه میکند؛ ولی کسی که این رابطه را ندارد، آنقدر «یاربّی، یاربّی» میگوید تا نفسش قطع میشود. اگر در دعاها و اذکار عبارت «بگو تا نَفَست قطع شود» را مشاهده میکنید، به این خاطر است که آن ذکر را بگویید تا شاید رابطه تصوری به رابطه تصدیقی و رابطه تصدیقی به رابطه وجودی تبدیل شود.
رابطه با اسمای الهی در بسیاری از انسانها تصوری، و در اندکی از انسانها تصدیقی، و در افراد نادری نیز این رابطه، وجودی است. گاه در کتابهای دعا نوشته شده است: فلان ذکر را بگویید چنین میشود و چنان میشود. این دعاها جایی که انسان تنها به رابطه تصوری بسنده کرده است، هیچ خاصیتی ندارد؛ ولی اگر رابطه اسم و مسمّا در شخصی، وجودی باشد، همچون غلام امام زینالعابدین علیهالسلام میشود که سر بر سجده میگذارد و طلب باران میکند و هنوز سر از سجده برنداشته است که باران سرازیر میشود.
گاه یک «یااللّه» جواب میدهد و گاه هزاران «یااللّه» نیز به لبّیک نمیرسد. اگر رابطه بین لفظ و معنا وجودی و معنوی باشد، سوره حمد مریض را شفا میدهد و مرده را زنده میکند. در معرفت اسمای الهی نوع رابطه با اسما، تحقق اسما، تلبّس و تخلّق به اسما، حائز اهمیت فراوان است. هدف ما از کش و قوس در بحث عینیت یا تغایر اسم و مسمّا، طول دادن و عبارتپردازی صِرف نیست؛ بلکه به دنبال حل مشکلات بشریت و زدودن خرافات از ذهن انسان هستیم؛ خرافاتی که راه استفاده از اسما را بسته است. حرفهایی از قبیل «اسم، عین مسمّا است؛ قرآن قدیم است؛ فلان ذکر را دو هزار بار در تاریکی بگویی چنین و چنان میشود» بدون روشن شدن مباحث و زمینههای علمی، خرافاتی بیش نبوده و راه به جایی نمیبرد. همه این مباحث، نیازمند کاوشهای نظری و عملی است.
گام اول، پیدا کردن معانی صحیح اسما است تا در گام نخست، رابطه تصوری نسبت به اسما به درستی وصحّت پیدا شود؛ یعنی معانی اسما بهخوبی شناخته شود و رابطههای آنها نسبت به یکدیگر معلوم گردد؛ در این صورت است که رابطه تصوری تحقق پیدا میکند. رابطه تصوری انسان را به ثواب میرساند؛ ولی سرّ و غیب در این رابطه یافت نمیشود. آثار و تخلّق در رابطه تصوری، با آثار و تخلقات رابطه تصدیقی و وجودی، متفاوت است. کسی که در مقام رابطه تصدیقی و ارادی است، هرچه میگوید، میبیند؛ اما کسی که در مقام رابطه وجودی و معنوی است، هر چه میبیند، میگوید. مطلب مهم در باب اسما، ارادی کردن واژههای تصوری، و معنوی و وجودی کردن واژههای ارادی و تصدیقی است. مُعبّر به هنگام تعبیر خواب، واژههای وجودی را جدا میکند و آنچه راکه جدید است و وجودی نیست، تعبیر میکند. تیشه و ماله، واژه وجودی برای یک بنّا است؛ همانطور که پول، واژه وجودی برای یک کارمند بانک است و هر روز پولهای مردم را میشمارد.
(۳۵)
رابطه بین اسم و معنا و دلالتش بر آن و حکایت اسم از معنی، و وضع اسم بر معنا، همه درست است؛ ولی دلالت در نفس انسان اتفاق میافتد، نه در لفظ؛ از این رو، در نفسهای مختلف، دلالتهای مختلف به وقوع میپیوندد. در یک نفس این لفظ، دلالت تصوری، در نفسی دیگر دلالت تصدیقی، و در نفسی دیگر، دلالت وجودی بر معنی دارد. در هر سه مورد، همه «یااللّه» میگویند؛ ولی آنکه رابطه اسم و معنا در نفسش، وجودی است، لبیک میشنود. همه اسمای الهی، اسم اعظماند. حقتعالی اسم غیر اعظم ندارد. اسم اعظمِ شما، همان اسمی است که رابطه شما با آن اسم به مرتبهای از رابطه وجودی رسیده است؛ اسمی است که اُنس وجودی به او پیدا کردهاید. آناسم، به دنبالتان راه میافتد و به حرفهایتان گوش میدهد. او روی شما را زمین نمیاندازد؛ وگرنه غیراعظم دانستن اسما، بیحرمتی به آنهاست.
یک اسم به سبب زمینهای نفسی و ارتباطی انسان، آثار و حظ و بهره متفاوت برای انسان دارد. هر چه رابطه قویتر باشد، انسان به مسمّا نزدیکتر خواهد بود. تکرارها در ادعیه و نمازها، در صورت تأثیر گذاری، سبب تقویت رابطه میشود. در نماز امام زمان علیهالسلام صد بار میگویید «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِین»(۱). و یا صدلعن در زیارت عاشورا و یا فرستادن صلوات و تکرارهایی که در مأثورات آمده است، در صورت تأثیر گذاری، به تقویت رابطه میانجامد.
استجابت دعا، تسخیر، عنایت و خویشی با أسماءاللّه، در توان هر کسی نیست. همه نمیتوانند در محضر تمام اسمای الهی قرار بگیرند؛ بلکه تنها اندکی از اولیای الهی با تمامی اسما رابطه دارند.
از این رو اهمیتِ خواندن همه فرازهای دعای شریف جوشن کبیر، که هزار اسم حقتعالی است، به اندازه خواندن یک اسم ـ که در آن انس، حضور، تقویت رابطه و تقرب است ـ نمیباشد. انسان در مقام رابطه تصوری، تنها به ثواب میرسد؛ ولی در مقام رابطه تصدیقی، شبها و روزها دعایی را میخواند و اسم را تحریک میکند و گاهی کسی را که میخواهد دعای او به استجابت برساند، میبیند.
در مقام رابطه وجودی، آدمی نیازی به تحمل مشقتها و سختیها ندارد؛ همانند غلام امام زینالعابدین علیهالسلام که سر به سجده میگذارد، و قبل از اینکه سر از سجده بردارد، خواستهاش را برآورده شده میبیند. انسان با ترک معصیت، دوری از زرق و برقها، حلالخوری، ایجاد فراغت، رفع اشتغالات کثرتی و با انس داشتن به اسمای الهی، میتواند رابطه تصوری را به رابطه تصدیقی و سپس به رابطه وجودی ارتقا دهد.
«وَاذْکرْ رَبَّک إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَنْ یهْدِینِ رَبِّی لاِءَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدا»(۲).
داشتن رابطه تصوری برای ارتباط با دیگران، کافی است؛ ولی انسان برای ارتباط با خدا، نیازمند تلاش بیشتری است تا به مراحل بالاتر برسد و با حقتعالی رابطه وجودی و معنوی پیدا کند. شفا بودن قرآن برای مومنین، در سایه همین ارتباط است. چنین نیست که هرکه از گَرد را میرسد، با نگاه کردن به قرآن، چشمانش پرنور شود و شفا یابد. با رابطه تصدیقی، دلهای مرده نیز به صوت قرآن زنده میشوند.
۱- تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم. حمد / ۵٫
۲- هنگامیکه فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن و بگو امید است که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب است هدایت کند. کهف / ۲۴٫
(۳۶)
در مباحث علمی و عملی اسما، و همچنین در مقام سیر و سلوک، تقویت کردن رابطه با اسما، حائز اهمیت فراوان است. آدمی باید با جدّیت تمام، اسمای مناسب خویش را دنبال کند و ببیند با کدامیک از اسما رابطه خوبی دارد، و اینگونه مدبّرات خودش را پیدا کند.
رابطه اسم و مسمّا به اینجارسید که اسم به مسمّا دلالت دارد و از مسمّا حکایت میکند؛ ولی این حکایت، با تقویت نفس اتفاق میافتد و گاهی نیز به حسب تفاوت افراد، حکایتهای مختلفی از یک لفظ صورت میگیرد.
حق از ازل دارای اسما است. در هر عالَمی بندگان خدا، با اسم و زبان همان عالَم، خدا را میخوانند. همه به زبان ناسوت، ذکرِ «یاسبّوح و یاقدّوس» سر نمیدهند؛ بلکه فرشتگان، جوجهها که جیکجیک میکنند، تکتک حیوانات با صداهای متفاوتشان، جن و انس و همه موجودات آسمانی و زمینی که در حال تسبیح حقیقی حقتعالی میباشند، ذکرهای متفاوتی دارند. اینگونه نیست که همه ذکرها و اسما، لفظی و ناسوتی باشند. هنگامی که حقتعالی به خودش «فتبارک اللّه» میگوید، آیا صوت و صدا ایجاد میکند؟ یا اینکه، صوت و صدا بهخاطر عالم ناسوت است و ظرف حقتعالی صدا و ترنّم دیگری دارد؟!
مسمّا واقعیت خارجی است که برداشت از آن مختلف است. واقعیت خارجی، معلوم بالذات و برداشت انسان ـ که در نفس به وقوع میپیوندد ـ، معلوم بالعرض است. تفاوت در برداشتها، به نوع رابطه، نزدیکی یا دوری انسانها نسبت به آن واقعیت بستگی دارد. «یااللّه» بر اساس رابطههای متفاوت، مسمیات مختلفی در اذهان پیدا میکند.
روایت امام صادق علیهالسلام که میفرمایند: «هر کسی خدای خویش را ستایش میکند» دلالت بر همین معنا دارد. برداشتهای متفاوت و نزدیک یا دور بودن ایشان نسبت به مسمّا، موجب پیدایش چنین واقعیتی میشود؛ وگرنه همه به دنبال یک خدا میباشند، نه هزاران خدا که در اذهان پیدا شده است. این برداشتها هرقدر به آن حقیقت خارجی نزدیکتر باشد، قربش بیشتر است و هرقدر از آن حقیقت دور باشد، نسبت به آن بُعد دارد.
امام علی علیهالسلام میفرماید: ارزش هر شخصی از نمازی که میخواند، برتر است. « اصل نماز» یک حقیقت و «نماز ما» حقیقت دیگری است. نماز هر شخصی، معلول اوست؛ از این رو، در مرتبه پایینتر از خود نمازگزار قرار میگیرد. «نماز ما» نسبت به «حقیقت نماز» متفاوت است. «حقیقت نماز» نمیتواند از خودش برتر باشد؛ ولی «نماز ما» با انس به مسمّیات، موجب تغییر رابطه میشود. همانگونه که بیان شد، رابطه تصوری به تصدیقی، و تصدیقی به وجودی ارتقا مییابد. در این تغییر، افضلیت و غیر افضلیت، معنا پیدا میکند.
گاهی انسان در حکمت نظریاش خدایی میسازد که فرسنگها از حقیقت دور است وهر قدر به آن نزدیکتر شود، از حقیقت بیشتر دور میشود؛ همانند کسی که آدرس را اشتباه میرود، هر چه بیشتر برود، دورتر میشود.
گام نخست و بسیار مهم در شناخت اسما، شناسایی صحیح معنا و مسمّا است. در این صورت، انسان هرقدر جلوتر برود، نه تنها از حقیقت دور نمیشود، بلکه با تقویت رابطهها روز به روز به حق نزدیکتر میگردد؛ ولی اگر کسی بر اساس یک نظریه نادرست و شناخت ناصواب، این معانی را در خود تقویت
(۳۷)
کند، با وجود اینکه به دنبال حق است، رفته رفته از حق دور میگردد. در گام دوم ـ پس از تصحیح رابطه تصوری و شناخت درست معانی ومسمّای اسما ـ با ریاضت و اراده میتوان به دنبال رابطه تصدیقی و ارادی بود؛ اما در گام سوم که رابطه وجودی است، حاجتی به ریاضت نیست.
انسان با چه نفس و حیاتی از این لفظ و معنا حکایت میکند؟ با حیات تصوری؟ با حیات نفسی؟ و یا با حیات قلبی؟
آنگاه که با تلفظِ تصوری حکایت میشود، رابطه تصوری است. وقتی که حکایت بهواسطه نفس و اراده به وقوع میپیوندد، رابطه تصدیقی است و آنگاه که حکایت از طریق قلب صورت میپذیرد، رابطه وجودی خواهد بود. اعمال انسان به اندازه قدر و منزلت او ارزشگذاری میشود؛ مانند حقوق گرفتن یک کارمند که بر اساس پایه حقوق، حقوقش را از اداره دریافت میکند. پایه حقوق او هرمقدار بالاتر برود، حقوقش نیز بر اساس پایه، بیشتر میشود؛ گرچه در پایههای بالاتر، کارش کمتر نیز میشود؛ از اینرو، انسان باید به دنبال تصحیح حکمت نظری اسما در وجود خویش باشد و بعد از صحیحسازی، به دنبال تقویت رابطهها باشد.
انسان در استفاده از اسما، نیازمند مواظبت است. یکی از اعاظم در قنوت نمازش دعای «اللهم ارزقنی رزقا حلالا» را میخواند. این دعا باعث بدبختی ایشان شد؛ در حالی که اگر از خدا «رزق حلال طیب» درخواست میکرد، با مشکلات روبهرو نمیشد. ممکن است کسی که «اللهم ارزقنی حلالا طیبا» را ذکر خویش قرار میدهد، بهخاطر اینکه شرایط علمی و عملیاش را پینمیگیرد، هیچ اثر و خاصیتی از این ذکر مشاهده نمیکند. داشتن رابطه نادرست با اسما ـ چه در جهت شناخت تصوری و چه در جهت تقویت رابطه ـ همانند روابط نامشروع، نتیجه و عواقب بدی را به دنبال خواهد داشت. گاهی سرگرم بودن بیش از حد به این امور، باعث خباثت و قساوت قلب میگردد. رابطه نامشروع، در هر موقعیت و مقام، به نتیجه و تولید نامشروع میانجامد.
برخی از امور، همانند قرائت قرآن، خواندن ادعیه و اقامه نماز، مواردی است که شریعت به آن اجازه داده است. انسان نمیتواند بیمهابا دل به دریا زده و تمامی دریا را در آغوش بگیرد. آری، دریا را آغوش میگیرد، ولی ممکن است خودش را نیز خفه کند. اگر انسان در ارتباط با اسما و حتی در علوم غریبه به دنبال اغراض مادی و دنیوی باشد، به خباثت میافتد. اسما، خودشان میفهمند که انسان در این رابطه، به دنبال چه غرضی است. ارتباط داشتن با اسما برای اغراض دنیوی، همچون وادار کردن یک شخصیت محترم به مزدوری است. اسما همانند یک آدم محترم و با شخصیت، از اینسوء استفاده و استثمار، ناراحت میشوند؛ از این رو چنان در دنیای او نکبت میافتد که بیچارگان مثل آن را ندیدهاند.
کسی که به محضر اسما نزدیک میشود و با ترنم و تکرار، آن را دنبال میکند، باید مراقب باشد که در آینده به سیاهی قلب مبتلا نگردد؛ زیرا کسی که با کابل قوی، با مرکز انرژی در ارتباط است، به همان قوّتی که نفع میبیند، در صورت عدم مواظبت، آسیب نیز خواهد دید؛ از این رو، آدمهای عادی در این جهت با اهل علم تفاوت زیادی دارند. طلبهای که به دنبال فقه و اصول است، خطرات و آسیبهایش از کسی که به دنبال فلسفه و عرفان است، کمتر است. ترسیم حق و شناخت علمی حقتعالی، انسان را در برابر بسیاری از مشکلات ایمن میکند. نزدیک شدن به اسما به قصد سوء و یا اغراض مادی، عواقب ناخوشایندی را به دنبال دارد. انسان همواره باید این احساس را نسبت به حقتعالی داشته باشد که: «افرّ
(۳۸)
منک الیک». انسان باید به قصد انس، به اسمای الهی تقرب جوید؛ نه اینکه اسما را بهخاطر دنیای خویش استثمار کند. البته خداوند، خود بهتر میداند که چه خیری را به انسان برساند.