در زمان کودکیام، ماههای رجب و شعبان حکم ماه رمضان را داشت و مردم به روزههای این دو ماه دیگر مانند روزه ماه رمضان اهمیت میدادند و ما نیز یک روز آن را بدون روزه سپری نمیکردیم.
شب گذشته، بحث اشتقاق را مطالعه نکردم و به خواب رفتم. بحث متن و حاشیه را در عالم رؤیا مشاهده کردم. این بحث دشوار است و نمیتوان بهراحتی آن را تجزیه و تحلیل کرد. ممکن بود مطالب را فراموش کنم. به همین دلیل به سرعت آن را یادداشت کردم. مطالب را مطالعه و تجزیه و تحلیل کردم. درس خواندن و کار کردن زیاد، اهمیتی ندارد و اگر مایه صفا و رحمت و عشق نباشد و انرژی مثبتی برای انسان در بر نداشته باشد، بیهوده است. دوستداشتن دیگران چه صفایی دارد! ممکن است انسان فرصت و امکان مهرورزی با همگان را نداشته باشد، اما میتواند تمام انسانها را دوست داشته باشد. من معمولا به سرعت با دیگران اخت و صمیمی میشوم و هرگز احساس بیگانگی نمیکنم. شخصی را دیدم که روی گاریاش میوه میفروخت و من طبق معمول با او صمیمی شدم. او سر صحبت را باز کرد که حاج آقا! سؤالی دارم و تصمیم گرفتهام آن را با شما در میان بگذارم. بعضی از مردان به اتفاق همسرشان، میوه خریداری میکنند؛ در حالی که دست همسرشان را در دست دارند و این برای من تصویری خوشایند است. پاسخ دادم، اگر زن و شوهر را مانند دو کبوتر عاشق میبینی و شیرینی و خوشی زندگی آنها برای تو لذتبخش است، نگاه تو ایرادی ندارد، در غیر این صورت، ناپسند است. منفیبافی و داشتن نگاه منفی به مسایل، مشکلآفرین است و اندیشه منفی حادثهساز میشود. وقتی به شهر قم مهاجرت کردیم، ماه محرم از راه رسید و من قصد داشتم از نحوه تبلیغ طلبهها در این ماه اطلاع پیدا کنم. از دوستان، عبا و قبا و عمامهای قرض گرفتم و به شهر کرمانشاه سفر کردم. در آن شهر، با آیتاللهی آشنا شدم که انسان خوب و فهمیدهای بود. میدانداری در عرصه تبلیغ و دین، در زمان طاغوت کاری دشوار بود اما این عالم دینی هنرش را داشت. جلسهای تشکیل شد و حدود پنجاه نفر از طلبهها حضور داشتند. او برای اعزام طلبهها به مناطق مختلف، سؤالاتی میپرسید و بر اساس فضل و علمی که داشتند، آنها را طبقهبندی میکرد. نوبت به من که رسید موضوعی را که وی از آن پرسش داشت، کذب خواندم. او تعجب کرد و پاسخ من برایش جالب بود. از من خواست در همان مسجد به منبر بروم و سخنرانی کنم. من از نوجوانی بدون عمامه سخنرانی میکردم اما عمامه و لباس، اعتبار دیگری دارد. آن عالم دینی امام جماعت مسجد بود و طلبهها نسبت به امامت او شک داشتند. او آنها را برای وعده ناهار دعوت نمود و با چلوکباب پذیرایی کرد. او ولینعمت آنها بود. من از آن طایفه و کردارشان منزجر شدم که ایشان به قول معروف دست پر از عسل را گاز میگیرند و بد و بیراه نثار دیگران میکنند. چنین اشخاصی مدام سخن از بد و بدیها میگویند و منفیباف هستند. انسان مسلمان وقتی از خواب بیدار میشود و صبح تازهای را آغاز میکند، خوب است که خوبی و صفات نیک دیگران را مشاهده کند و از عیبجویی پرهیز کند. بدبینی و عیبجویی نوعی طرز تفکر است که متأسفانه گاهی در جامعه دیده میشود و بسیار ناپسند است. انسان منفیباف و عیبجو، حتی اگر عابد باشد و فراوان ذکر بگوید، باز غافل است و ذکر گفتن برای او خاصیتی ندارد. انسان وقتی نکتهای مثبت را در دیگران مشاهده میکند، مانند این است که چراغ و نوری در جانش روشن میشود و با دیدن هر عیب و بدی، نوری در دلش خاموش میشود. اگر انسان خود را آدمی خوب و نیکو بداند، این خوبی به واقعیت میپیوندد و اگر خود را آدمی بد و بدکار محسوب کند، بدی در او جلوهگر میشود.