حشر الموتی

اگر من آزاد بودم و می‌گذاشتند کاره‌ای باشم، حوزه‌ای تأسیس می‌کردم که طلبه‌ها و دانشجویان آن از حشر با مرده شروع کنند. حوزه‌ها با این سبک از تبار انبیا خواهد شد؛ وگرنه تا زمانی که از قدرت ولایت و تصرف و تسخیر دور است، ارزش آن همین می‌شود که الآن است. همان‌طور که برای آموزش به دانشجویان و برای کالبدشکافی یا تشریح به مرده، بلکه به پاره پاره آن‌ها نیاز است، حوزه علمیه نیز برای آن‌که دارای اقتدار شود نیاز به آزمایشگاه‌هایی مجهز، به‌روز و بسیار گسترده دارد که جواز دریافت مرده‌ها را داشته باشد و بتواند طلبه‌های مستعد را به حشرالموتی برساند. اقتدار معنوی و از تبار انبیا بودن، از کتاب و کاغذ و متن بیرون نمی‌آید و حوزه‌ها را کاربردی، عملیاتی و مفید نمی‌سازد……

 

در نزدیکی منزل ما در شهرری و به فاصله‌ای اندک، قبرستان بزرگی بود که مرکز ریزش خیرات و کمالات ربوبی و اولین و آخرین دانشگاه من در علوم معنوی به شمار می‌رفت؛ به‌گونه‌ای که مرا در همان کودکی از آدم و عالم فارغ ساخت. استادم مرده‌شوی بود. او مردها را می‌شست. من در این دوران، بزرگ‌تر از او در قرب به خداوند و در سلطنت بر عوالم ندیدم. این استاد شاگرد خود را با آن‌چه می‌خواست حشر می‌داد؛ نه این آن را حک نماید و نقش زند. برای نمونه بعضی شب‌ها که مرده‌هایی را می‌آوردند و چون شب بود آن‌ها را دفن نمی‌کردند و جنازه‌ها تا صبح می‌ماند، وی مرا به برزخ آن‌ها می‌برد و با خود آن‌ها همراه می‌کرد.

همسر سیده او نیز زن‌ها را غسل می‌داد و کفن می‌کرد. همسرش از او نیز بزرگ‌تر بود. این زن و شوهر در قبرستان شهرری گمنام زندگی می‌کردند. آن‌ها بچه‌ای نداشتند و من از سه‌سالگی تا زمان مرگ آن‌ها فرزندشان هم به شمار می‌رفتم. این دو بسیار ساده و معمولی زندگی می‌کردند و حتی پابرهنه راه می‌رفتند؛ به‌گونه‌ای که اگر کسی آن‌ها را می‌دید به هیچ‌وجه احتمال نمی‌داد این‌ها سلطان عوالم هستی و از اولیای مقرب ربوبی می‌باشند.

تبیین تأثیر این قبرستان در راه‌یابی من به عوالم فرامادی بسیار سخت است و از آن در کتاب «حضور دلبران» سخن گفته‌ام و آن مطالب را در این‌جا تکرار نمی‌کنم. من وقتی که به این قبرستان رفتم، چنان کوچک بودم که فکر می‌کردم مرده‌ها چگونه در قبر و زیر خاک نفس می‌کشند و زنده می‌مانند و نمی‌دانستم مرده‌ها نفسی ندارند.

من می‌گویم این قبرستان اولین و آخرین دانشگاه من بود؛ زیرا بعد از آن در زندگی خود به هرجا رفتم و هر کسی را دیدم، به آن عوالم قد نمی‌داد و پایان ماجرا همان بود که در کودکی رفته بودم. هرجا که رفتم و هر مدعی را که دیدم فقط حرف بود و ادعا یا در منازل بسیار نازلی اسیر بود. در حقیقت من در ابتدای زندگی خود یک‌راست همان پایان آن را زندگی کرده بودم و بقیه دیگر بازگشت به نقطه شروع و عقب‌گرد حساب می‌شد.

من در همان کودکی دانستم این‌که اسلام می‌گوید مرده‌ها را آهسته و در سه مرتبه به قبر نزدیک کنید و آن را به صورت ناگهانی و در یک مرتبه داخل قبر نگذارید، برای چیست و این‌که چگونه مرده‌ها از هولی که بر آن‌ها حاکم است و این احکام در حق آن‌ها رعایت نشود، می‌میرند. هم‌چنین می‌گفتند با بیل خاک بر روی مرده نریزید، بلکه با پشت دست و نرم نرمک خاک بریزید تا مرده دردش نیاید و اذیت نشود برای چیست. من می‌دیدم که چگونه مرده‌ها از ترس و وحشت دوباره می‌میرند و این را از قدرت حشر آن استاد عزیز داشتم. او توان نزول ملایکه و تنزیل آن‌ها و نیز سلطنت بر اجنه را داشت. او ملکی را به پایین می‌کشید و با ما مأنوس می‌ساخت. سلاطین اجنه موکل او بودند و از وی فرمان‌بردای داشتند. من آن عوالم را که می‌دیدم، بعد کتاب‌های منتشرشده راجع به اجنه و فرشتگان را که خواندم، متوجه شدم کتاب‌هایی که در روشنایی روز نوشته شده است چه‌قدر بیگانه از حقایق آن عوالم و مبتلا به خرافات و پیرایه‌هاست. به هر روی تقدیرات الهی است که ما در فضایی باشیم که نگذارند از این مسایل سخن بگوییم و دست‌کم هفتادمیلیون انسان آگاه، بلکه چشم‌های ملت‌ها و دولت‌های دیگر شاهد باشند که ما در بند این مدعیان دین‌داری و به زعم خود دارای اجتهاد فقهی هستیم. کسانی که نمی‌دانند توان حشرالموتی و جمع‌کردن و تفاوت آن با حک و تطهیرساختن در چیست؟ هرچند هکرها را خوب می‌شناسند و هتک حرمت افراد و پرونده‌سازی را برای آنان را خیلی خوب و روان و با شیطنت تمام می‌آیند. اگر من آزاد بودم و می‌گذاشتند کاره‌ای باشم، حوزه‌ای تأسیس می‌کردم و دانشگاهی ایجاد می‌کردم که طلبه‌ها و دانشجویان آن از حشر با مرده شروع کنند. اگر متولیان ما آگاه بودند، همان‌طور که برای کالبدشکافی مرده‌ها جواز می‌دادند، به حوزه ما نیز جواز داشتن مرده و جنازه را می‌دادند و همان‌طور که پاره‌کردن اعضای مرده برای کالبدشکافی را مجاز می‌دانستند، حشرالموتی در این مدرسه را نیز بدون اشکال می‌دانستند. در این صورت من نیروهایی تربیت می‌کردم که می‌توانستند قدرت‌های اجنه و ملائکه را با خود داشته باشند و با اقتدار معنوی به ترویج علوم الهی روی آورند. حوزه‌ها با این سبک از تبار انبیا خواهد شد؛ وگرنه تا زمانی که از قدرت ولایت و تصرف و تسخیر دور است، ارزش آن همین می‌شود که الآن است و از کیفیت فراری و در اقبال به کمیت و هزینه‌سازی‌های بیهوده پیشتاز است. همان‌طور که برای آموزش به دانشجویان و برای کالبدشکافی یا تشریح به مرده، بلکه به پاره پاره آن‌ها نیاز است، حوزه علمیه نیز برای آن‌که دارای اقتدار شود نیاز به آزمایشگاه‌هایی مجهز، به‌روز و بسیار گسترده دارد که جواز دریافت مرده‌ها را داشته باشد و بتواند طلبه‌های مستعد را به حشرالموتی برساند. اقتدار معنوی و از تبار انبیا بودن، از کتاب و کاغذ و متن بیرون نمی‌آید و حوزه‌ها را کاربردی، عملیاتی و مفید نمی‌سازد.

مطالب مرتبط