گسترش فلسفه در حوزهها مانع از قشریگری میشود(۱)
اشاره: همایش جهانی حکیم والامقام و فیلسوف کم نظیر صدرالمتألهین شیرازی به بهانهٔ چهارصد وچهلمین سال تولد این فیلسوف بزرگ، در هفتهٔ اول خردادماه امسال برگزار میشود. به این مناسبت، گفتگویی را با آیتاللّه نکونام از اساتید و محققان فلسفهٔ حوزهٔ علمیهٔ قم انجام دادهایم. استاد نکونام سالهای متمادی است که در حوزهٔ علمیهٔ قم به تدریس فلسفه و عرفان اشتغال داشته و در این زمینه صاحبنظر میباشند. ایشان، امسال نیز تدریس خارج فلسفه را شروع کرده و با روشی نو به نقد مباحث فلسفی پرداختهاند. در این گفتگو، وضعیت فلسفه در حوزه، تفاوت فلسفهٔ اسلامی و فلسفهٔ غرب و ابعاد شخصیت علمی، اخلاقی و عرفانی حکیم نامدار ملاصدرا مورد بحث قرار گرفته است که توجه شما را به آن جلب میکنیم.
۱ـ روزنامهٔ خراسان، شمارهٔ ۱۴۴۱۵، یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۷۸، ۷ صفر ۱۴۲۰٫
(۹)
با تشکر فراوان از حضرت عالی که وقت عزیزتان را در اختیار ما گذاشتید. همانطور که مستحضرید اوایل خردادماه همایشی به مناسبت بزرگداشت مرحوم ملاصدرا برگزار خواهد شد، قبل از سخن در رابطه با ابعاد وجودی ملاصدرا چند سؤال در زمینهٔ اصل فلسفه داشتیم. به عنوان اولین سؤال بفرمایید که اساسا جایگاه فلسفه در حوزههای علمیه چگونه است و آیا برای طلاب محترم، خواندن فلسفه لازم است و اگر لازم است، به چه مقدار و به چه نحو باید باشد؟
مسألهٔ نیاز حوزههای علمیه و طلاب عزیز به فلسفه از مسایل مهم امروز حوزههاست. فلسفه در حوزههای علمیه باید از علوم کلیدی محسوب شود و در دنبال کردن آن و جا افتادن آن اهتمام بیشتری شود؛ چون اگر فلسفه در حوزهها دنبال نشود، قشریگری از ما جدا نخواهد شد و به صورت قهری سادهنگری و نوعی ارتجاع همیشه همراه ما خواهد بود. البته، اینکه میگوییم فلسفه باید از علوم کلیدی محسوب شود، به این معنا نیست که هر کسی در هر سطح علمی که هست بدون حساب و کتاب و بدون برنامهٔ منظم فلسفه بخواند، بلکه به این معناست که فلسفه نیز با برنامهریزیهای دقیق و مناسب اهل علم در سطحهای مختلف تحصیلی جزو دروس آنها محسوب شود؛ مثل این که در فقه و اصول میگوییم سطح یک و سطح دو یا سطح سه، همینطور نیز
(۱۰)
برای فلسفه، برنامهریزی دقیق و مناسب در مقاطع مختلف تحصیلی انجام شود و طوری نباشد که فلسفه به عنوان یک درس جنبی و صوری و از باب خالی نبودن عریضه و یا برای این که نگویند حوزهها با فلسفه بیگانه هستند، در کنار دروس دیگر به عنوان یک درس تبرعی قرار داده شود، بلکه همانطوری که عرض کردم، فلسفه باید از علوم ریشهای و اساسی و کلیدی محسوب شود و برای سطوح تحصیلی طلاب و مناسب با مقطع تحصیلی آنها در نظر گرفته شود و البته، به سطح عالی که میرسد ممکن است افراد یا دستههای خاصی از اهل علم، آن را به نحو کامل و بهصورت تخصصی دنبال کنند و مشکلی نیز نخواهد داشت و لازم هم نیست که همه تا آخرین مرحله، فلسفه را دنبال کنند. بنابراین، میتوان گفت فلسفه باید هم از علوم کلیدی باشد و هم هر مرتبهای از آن را همه نباید دنبال کنند؛ آن هم به طور مخلوط؛ به این معنا که مثلا هر طلبهای در هر مقطعی از تحصیل به هر گونهای که خواست فلسفه بخواند، بلکه باید یک حالت مناسب و منظمی داشته باشد و روی تناسب و مراتبی که برای آن مشخص و معین میشود آن را مطالعه کند؛ برای نمونه، به شکل فلسفهٔ ابتدایی و متوسط و عالی و با یک برنامهٔ دقیق آن را دنبال نماید. مطلب دیگری که باید ذکر شود این است که وقتی میگوییم تدریس فلسفه باید برنامهریزی شود، به
(۱۱)
صورت قهری باید منطق مناسب و دقیق نیز در مقام آموزش در نظر گرفته شود؛ چون فلسفه بدون منطق از کارایی خوبی برخوردار نخواهد بود و تا ذهنی در درجهٔ اول منطقی نشود، فلسفه را نیز بهخوبی نمیتواند در خود جای دهد و تا ذهنی مباحث منطقی را در خود هضم نکند و از چینشی سالم، قوی و موزون منطقی برخوردار نباشد، بهگونهٔ قهری چنین ذهنی به فراگرفتن فلسفه با کیفیت مناسب توانا نخواهد بود.
یعنی میفرمایید کتابهای منطقی که هماکنون در حوزهها خوانده میشود برای فلسفه کافی نیست؟
همینطور است. برای ورود به فلسفه، بیش از این لازم است. البته، ما در رابطه با منطق، کتابهای فراوانی داریم، از حاشیه گرفته تا شمسیه و منظومه و اساس الاقتباس خواجه تا کتابهای ابنسینا که همهٔ این کتابها از نظر کتابتی دارای اشکال است و چینش خاص خود را ندارد؛ چنانکه در فلسفه نیز همین قضیه وجود دارد؛ یعنی متنهای فلسفی ما نیز برای هر سه مقطع ابتدایی و متوسط و عالی مشکلدار است و ما برای هر سه مقطعی که عرض شد هم از حیث منطق و هم از حیث فلسفه باید متنهای مناسب و خاص خود را تهیه کنیم؛ یعنی ضمن این که ما هماکنون برای نمونه، در رابطه با منطق، متن پرمحتوایی نداریم، (مثل منطق اشارات که با اینکه بسیار موزون است و خواندن آن هم بسیار لازم است و خود ابن سینا
(۱۲)
نیز یک منطقی قوی بوده و یا در قسم برهان، منطق شفا که از مباحث بسیار سنگین منطقی است و حتما باید خوانده شود چون اکثر طلبهها الان اصلا نمیدانند برهان چیست و مبادی و مقدمات آن چگونه است؛ در عین حال میبینیم همین متنهای قوی دارای اشکال است؛ مثلا کتابهای ابنسینا مربوط به نهصد سال پیش است و معلوم است کتابت نهصد سال پیش با کتابت الان بسیار متفاوت است و یا باز به عنوان مثال همین منطق منظومهٔ حاجی میبینیم خلاصهای است از منطق و چاشنی فلسفی آن بیشتر از منطق است و یا شرح مطالع که منطق بسیار سنگین و دقیقی است و یا همین حاشیهٔ معروف یک منطق ابتدایی و خلاصهای از علم منطق است. به هر حال، هر کدام به نحوی دارای اشکال است و ما الان یک متن ایدهآل و نظاممند که پاسخگوی اشکالات و توهماتی که در رابطه با منطق شده است نداریم.
سخن از فلسفه یا فلسفهٔ اسلامی که به میان میآید، گاه فلسفهٔ غرب نیز به ذهن میآید، سؤالی که اینجا مطرح است این است که فلسفهٔ غرب نسبت به فلسفهٔ اسلامی ( و یا به تعبیر دیگر، فلسفهٔ رایج) دارای چه ویژگیهایی است؟
در اینجا باید گفت فلسفهٔ اسلامی نسبت به فلسفهٔ غرب دارای تمایزاتی است. بهتعبیر دیگر، اگر بخواهیم با دید منصفانه و بدون تعصب به قضیه نگاه کنیم، میگوییم: فلسفهٔ
(۱۳)
اسلامی و فلسفهٔ غرب نسبت به هم دارای ویژگیها و خصوصیات منفی و مثبت هستند؛ یعنی این دو فلسفه یک تفکر و منش و طریق واحدی ندارد؛ مثلا میبینیم در فلسفهٔ غرب نوعی شکاکیت و تشکیک وجود دارد؛ به این معنا که از اول، بنای کار این فلسفه بر تشکیک گذاشته شده است و از آن طرف، نهایت کار آن نیز به تشتت میانجامد که این جهت منفی فلسفهٔ غرب است و البته، تشکیک آن نیز همان جهت مثبت آن است که حاکی از باز بودن فکر و تقلید نکردن است؛ اما اینکه این فلسفه به تشتت میانجامد، ویژگی منفی آن است و در واقع، نوعی سفسطه است و در آخر میگویند ما به چیزی دست پیدا نکردیم، ولی به فلسفهٔ رایج خود که میرسیم میبینیم نوعی تقلید در آن وجود دارد و در واقع، جنبهٔ تقلیدی آن قویتر از جنبهٔ تحقیقی و ابداعی آن است و مانند ادبیات که میگفتند: «بدان که مصدر اصل کلام است و از آن نه وجه باز میگردد و…» در اینجا نیز میگوییم: «فاعلم أنّ الوجود بدیهی…»؛ یعنی همیشه دنبال این هستیم که ببینیم ملاصدرا و ابنسینا یا دیگران چه گفتهاند و متأسفانه، کمتر در پی تولید علم هستیم و جو و فضای فکری نیز بهگونهای است که نمیشود به افرادی مانند ابنسینا یا محیالدین یا دیگران اشکال کرد و اگر در مبانی یا عبارات این بزرگان اشکالی مشاهده شود، متأسفانه، حوزههای ما کمتر برای این مسأله
(۱۴)
پذیرش دارند و این امر به اینجا باز میگردد که ما اساس کار را بر تقلید گذاشتیم نه تشکیک که این امر جنبهٔ منفی فلسفهٔ ماست و البته، از آن طرف نهایت فلسفهٔ ما به خلاف فلسفهٔ غرب عبارت است از توحید و معرفت و وصول به حق و یقین و حقیقت و تطهیر و تزکیهٔ روح است که این امر جنبهٔ مثبت فلسفهٔ ماست. پس فلسفهٔ غرب نسبت به فلسفهٔ رایج دارای خصوصیتی مثبت است که همان تشکیک است و خصوصیت منفی آن همان تشتت در انتهای کار است و فلسفهٔ رایج نیز نسبت به فلسفهٔ غرب دارای خصوصیتی مثبت است که نتیجهٔ فلسفهٔ ماست؛ یعنی وصول به حق و معرفت و توحید و تزکیه و تقوا و دارای خصوصیتی منفی نیز هست که همان تقلید است که نباید چنبن باشد، بلکه باید پایهٔ کار آن بر تشکیک باشد، حال نسبت به هر مسألهای که میخواهد باشد، ولی نهایت و نتیجه باید همان وصول به حق و توحید و تزکیه و تقوا باشد.
مطلب دیگری که در رابطه با فلسفهٔ اسلامی مطرح است و در واقع از ویژگیهای خاص فلسفهٔ رایج است این نکته است که فلسفهٔ اسلامی در حقیقت نوعی حکمت نسبت به فلسفهای است که آنها مطرح میکنند؛ یعنی وقتی غربیان میگویند فلسفه هیچ خصوصیت و شرایطی ندارد و به تعبیر دیگر هدفمند نیست، ولی وقتی ما میگوییم فلسفه در واقع
(۱۵)
مرادمان نوعی حکمت است؛ یعنی فلسفهای هدفمند و واقعگرا و دنبال حق و حقیقت بودن که این امر به هیچ وجه در فلسفهٔ غرب مطرح نیست؛ یعنی ممکن است در آنجا کسی به اصطلاح فیلسوف باشد، ولی اصلاً دنبال هدف عالی و معرفت حقیقی و تطهیر و صفای باطن نباشد.
تمایز دیگری که فلسفهٔ غرب با فلسفهٔ اسلامی دارد این است که آنها دنبال فلسفه میروند؛ حال این که فیلسوف نیستند؛ یعنی بیشتر فلاسفهای که در غرب معروف هستند، فلسفه را به عنوان شغل دوم دنبال میکنند؛ به این معنا که یا طبیب هستند یا زیستشناس و یا شیمیدان و یا فیزیکدان و یا ریاضیدان و استاد حشرهشناسی فلان دانشگاه و یا متخصص در سایر رشتههای علمی هستند و بعد از بازنشستگی از این شغلها و خستگی فکری و ذهنی برای اینکه بیکار نباشند، به عنوان شغل دوم به فلسفه روی میآورند و اولین مشکلی که از این مسأله ناشی میشود این نکته است که منطق در فلسفهٔ غرب، گویا و پویا نیست؛ بهخلاف فلسفهٔ اسلامی که گفتیم پایه و زیربنای آن منطق است و فلاسفهٔ ما مانند شیخ الرئیس همانگونه که گفتیم در ابتدای امر، عالمی منطقی قوی و توانا بودهاند و لذا فلسفهٔ اسلامی به همین دلیل بسیار گویا و پویاست، ولی در غرب به همان دلیلی که بیان شد نوعا بعد از خستگی از شغل اول به سراغ شغل دوم؛ یعنی فلسفه میروند
(۱۶)
و به همین جهت است که میبینیم فلسفهٔ غرب فلسفهای آلوده به علوم تجربی است و از معرفت و یقین و وصول به حق خبری نیست و در واقع، فلسفهای تجربی است، ولی فلسفهٔ اسلامی علاوه بر حقیابی و توحید و یقین و نیز زیربنای منطقی قوی و محکم، از طروات و تازگی خاصی برخوردار است و ذهن فلاسفهٔ ما از اول ذهنی منطقی و فلسفی است و ضمن عدم خستگی، آلوده به مسایل دیگر نیست، ولی مشکلی که در این جا مطرح است همان است که عرض شد؛ یعنی تقلید و عدم تشکیک که میبینیم از رشد لازم برخوردار نیست.
(۱۷)
(۱۸)