فصل هفتم:
اقتدار مالکیت
«مالِک یوْمِ الدِّینِ»
دارندهٔ توانمندی نمایانی آشکار
(۲۳۹)
(۲۴۰)
ختم فصل نخست
آیهٔ شریفهٔ «مالِک یوْمِ الدِّینِ» در سورهٔ حمد حکم مبدِّل و تبدیل کننده را دارد که چهرهٔ این سوره را تغییر میدهد به این معنا که لحاظ ختمی پیدا میکند و ختم سه آیهٔ پیشین را بیان میکند و به آن سه جهت بدوی میدهد؛ چرا که تا ختمی نباشد بدایتی هم نیست و «بدو» و «ختم» دو صفت نسبی و اضافی است. این آیه اگر نباشد، آیات پیشین در معنا تمام است، ولی با آمدن این کریمه، آیات پیشین چهرهٔ بدایت به خود میگیرند و این آیات را در مقام بیان مبدء به صورت مَظهری و مُظهری و سیر تنزیلی و نزولی منحصر میسازد و خود لحاظ بیان نهایت سه آیهٔ پیشین و نقطهٔ شروع صعود در آیهٔ بعد را دارد.
قرائت مالک
کتابهای تفسیری در نحوهٔ قرائت اسم «مالِک» تشتت فراوانی دارد. تشتتی که برآمده از تشتت ادبیات و نقص آن است. نحوهٔ قرائت «مالِک» چنان دامنهدار شده که بازیهای زبانی جای بحث علمی را گرفته است. قرآن کریم به هنگام نزول تنها بر یک قرائت نازل شده است و
(۲۴۱)
اختلاف قراءات بحثی است که تفاوت لهجهها و گویشهای صحابه آن را به وجود آورده و دیگران نیز آن را تکرار کردهاند بدون آن که در تقلید خود اجتهادی داشته باشند. کسی که الفاظ قرآن کریم را به قرائتهای متعدد میخواند به ناآگاهی مبتلاست؛ چرا که نمیتواند قرائت نازل شده را به صورت علمی و اجتهادی به دست آورد و خود را درگیر بازی لهجهها و گویشها میسازد. اختلاف قراءات به لوث کردن قرآن کریم منجر میشود. به نظر ما قرائت درست این واژه تنها «مالِک» است و بس. «مالِک» صفت مشبهه است نه اسم فاعل و به معنای حال و استقبال نیست، بلکه استمرار را دلالت دارد.
«مالِک» به گونههای: «مَلَک»، «مَلْک»، «مَلِک» و «مالِک» خوانده شده است. شیخ طوسی گوید:
«قرء عاصم والکسائی وخلف ویعقوب: ومالک بالألف. الباقون ملک بغیر الف، ولم یمل أحد الف مالک. وکسر جمیعهم الکاف. وروی عن الأعمش انّه فتحها علی النداء. وربیعة بن نزار یخففون مالک ویسقطون الألف فیقولون: مَلْک بتسکین اللام»(۱).
گفته شده «مَلک» تمامی معنای «مالِک» را در خود دارد، ولی عکس آن چنین نیست و رابطهٔ معنایی آن دو عام و خاص مطلق است. برای نمونه، پادشاه کشوری بر آن چیرگی و سلطنت دارد، ولی صاحب آن
- شیخ طوسی، التبیان، ج ۱، ص ۳۳٫
(۲۴۲)
نیست. مشکل این عقیده آن است که میان سلطنت اعتباری و ملکیت حقیقی خلط کرده است. شیخ طوسی گوید:
«وفی النّاس من قال: إن ملک أبلغ فی المدح من مالک؛ لأنّ ملک مالک ولیس کلّ مالک ملکا. وقال تغلب: إن مالک أبلغ من ملک؛ لأنّه قد یکون الملک علی من لا یملک کما یقال ملک الروم وإن کان لا یملکهم، ولا یکون مالکا إلاّ علی ما یملک. وقال بعضهم: ان مالک أبلغ فی المدح للخالق من ملک وملک أبلغ فی مدح المخلوقین من مالک؛ لأنّ مالک من المخلوقین قد یکون غیر ملک وإذا کان اللّه تعالی مالکا کان ملکا والأقوی أن یکون مالک أبلغ فی المدح فیه تعالی لأنّه ینفرد بالملک ویملک جمیع الأشیاء فکان أبلغ»(۱).
ابوالبرکات انباری در البیان فی غریب اعراب القرآن سی و یک وجه اعرابی برای این آیه شمرده و گفته است: «فیها فی العربیة أحد وثلاثون وجها». در واقع تمامی اصطلاحات نحوی را ذیل این آیهٔ شریفه میتوان یافت و دیده نشده است که کسی به صورت اجتهادی ادبیات آن را بیان دارد و قدرت آن را داشته باشد تنها یک وجه را مدلل و متعین سازد. عجیب این است که برخی معناهای متعدد این واژه را روا دانستهاند. گویی آنان از عالم انشای این آیه خبری نداشتهاند. تکرار در نقل این وجوه چنان آزاردهنده است که اگر کسی تمامی تفاسیر را بر
- التبیان، ج ۱، ص ۳۴ ـ ۳۵٫
(۲۴۳)
اساس نرمافزارهای موجود با هم مقایسه کند و مطالب تکراری متأخر را بردارد، شاید تمامی تفسیرهایی که در عصر غیبت نگاشته شده است با حذف تکرارها به بیست جلد مستقل نرسد. البته تفسیرهایی که ترجمهٔ کتابهای گذشتگان است را نباید تفسیر مستقل و نوآور دانست.
خداوند دارای سه اسم از این ریشه است که هر سه در قرآن کریم کاربرد دارد:
«فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِک الْحَقُّ»(۱).
«عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ»(۲).
«مالِک یوْمِ الدِّینِ»(۳).
«مُلک» حقیقت و باطن «مِلک» است. «ملک» ثلاثی مجرد است و ظاهر مُلک است. مِلک، مُلک و مَلِک فعل مالک است.
سورهٔ حمد سورهای است که از اسم و فعل شکل گرفته است و هیچ حرفی در آن نیامده است. البته اسم و فعل در اصطلاح دانش اسماء الحسنی و نه ادبیات. در میان قرائتهای گفته شده تنها «مالِک» است که اسم برای حق تعالی است و «مَلِک» فعل است. از آنجا که «یوْمِ الدِّینِ» فعل الهی است، این فعل نیازمند اسم است و تنها «مالِک» که اسم است میتواند کنار آن قرار گیرد تا جمله از لحاظ معنایی کامل باشد و «یوْمِ الدِّینِ» فعلی بدون متعلق و مرجع نمیگردد.
«مالِک» وصف برای «لِلَّه» در «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» است. این
- طه / ۱۱۴٫
- قمر / ۵۵٫
- حمد / ۴٫
(۲۴۴)
وصف صفت مشبهه است و معنای استمرار دارد نه حال و استقبال و برای همین است که میتواند وصف قرار گیرد و اضافهٔ آن نیز سبب نمیشود معرفه بودن آن تبدیل گردد.
اگر کسی بگوید: «مالِک» نمیتواند وصف برای «لِلَّه» باشد؛ زیرا «لِلَّه» اطلاق دارد و «مالِک» با توجه به این که به «یوْمِ الدِّینِ» اضافه شده است اطلاق خود را از دست داده و تعین پیدا کرده و مقید شده است، در پاسخ باید گفت: «یوْمِ الدِّینِ» برای ظرف زمان نیست، بلکه فعلیت ظهور است. «یوْمِ الدِّینِ» فعلیت «مالِک» را میرساند؛ یعنی استقبال و حال برای آن نیست و ثبات و استمرار دارد. «یوْمِ الدِّینِ» به معنای روز جزا یا قیامت نیست؛ هرچند قیامت برترین مصداق ظهور کامل است، ولی این جا ظرف بیانگر فعلیت تمام است. چنین نیست که «یوْمِ الدِّینِ» سبب شود «مالِک» مقید شود، بلکه آن را به فعلیت میکشاند. «مالِک یوْم»؛ یعنی مالک فعلی است نه مالک در آینده و آتیه یا مالک استعدادی، بلکه مالکی که ظهور و نمایانی او کمال و تمامیت دارد.
افزون بر این قرینهای معنوی نیز در دست است که این قرائت باید «مالِک» باشد و آن این که اسمایی که پیش از این برای حق تعالی آمده است تمامی جمالی است و «مالِک» نخستین اسم جلالی است و جلال حق را ظاهر میسازد و در تجوید و موسیقی قرآن کریم گفته میشود تمامی اسمای جلالی استعلا دارد و قرائت آن به «مَلِک» هم باعث ترقیق و استفلا میشود و هم سبب میگردد حق تعالی تعین یابد و معنایی فروهشت شده را ارایه دهد؛ چرا که «ملک» معنایی پایینتر از «مالک»
(۲۴۵)
دارد. خداوند هم اگر «مالِک» باشد ملکیت حقیقی دارد و هم اگر «الْمَلِک» باشد و بحث حقیقی یا اعتباری بودن ملکیت برای خداوند جای طرح ندارد، ولی «الْمَلِک» از اسمای ملکی است که تابع «مالِک» است و هرجا یکی باشد دیگری نیز هست ولی به صورت ظاهر و باطن. البته قرآن کریم مثانی نیز دارد و از باب تشبیک در اسما که یکی جمالی و دیگری جلالی است باز میشود اسم «مالِک» را از این سوره استخراج کرد که بحث از آن را باید در دانش اسماء الحسنی دید.
اسمای مُلکی از شؤون قدرت حق تعالی است. در میان اسمایی که شؤون قدرت خداوند را میرساند اسمای ملکی اقتدار بالایی دارد.
معناشناسی مالک
صاحب مقائیس گفته است: ملک به معنای قوت، صحت، شدت و درستی است:
«ملک. المیم واللام والکاف. أصل صحیح یدلّ علی قوّة فی الشیء وصحّة. یقال: أملک عجینه؛ قوی عجنه وشدّه. وملکت الشیء قویته»(۱).
معنایی که لغتشناس مذکور آورده است یعنی قوت، شدت و صحت، معنای لازمی این ماده است. اصل معنای این ماده اقتدار و توانمندی است. کسی که مالک چیزی است بر آن اقتدار و تسلط دارد. تصرف در امر و نهی معلول اقتدار و تسلط بر مردم است. عزت نیز لازم
- أبو الحسین أحمد بن فارس زکریا، معجم مقائیس اللغة، ج ۵، ص ۳۵۱ ـ ۳۵۲٫
(۲۴۶)
معنای اقتدار است. کسی که اقتدار دارد همواره دارای عزت است و ذلت نمیپذیرد. برای همین است که اسمای ملکی تعینی از قدرت هستند.
کسی که نسبت به چیزی قوت پیدا میکند، بر آن احاطه و در آن تصرف دارد. مملوک به عبدی گفته میشود که اقتدار وی در دست دیگری است. به آبی که همراه مسافر است از آن جهت که به وی اقتدار میدهد، ملک گفته میشود. همچنین است پادشاهی که حاکمیت و تولیت بر سرنوشت رعیت مییابد. ازدواج نیز نوعی تملیک است و این مرد است که با ایجاب از ناحیهٔ زن و قبول خود، مالک منفعت بردن از زن میشود و بر او اقتدار مییابد. برای همین است که زن وقتی خود را در اختیار مردی قرار میدهد دیگر نمیتواند با مرد دیگری ازدواج کند و نیز حق طلاق به دست مرد است. آنچه گذشت معنای موارد استعمال این لغت است نه اصل معنای وضع شده برای مادهٔ آن.
«ملک» و تمامی اسمای ملکی دارای معنایی اضافی است و نسبت و لحاظ غیر در آن قرار دارد. اقتدار و تسلط نیاز به متعلق دارد و معنایی نفسی برای آن نیست و نیازمند لحاظ غیر است. برای همین است که نمیشود خداوند را مالک خود دانست؛ زیرا حق تعالی نسبت به خود لحاظ اضافه ندارد.
هر نوع تسلط، تفوق، برتری و اشرافی بر دیگری ملکیت بر آن است؛ خواه آن دیگری غیر مادی باشد یا معنوی یا مالکیت به ذات شیء تعلق گرفته باشد یا صفات، کمالات و منافع. «ملک» در معنای مطلق آن مخصوص حق تعالی است و تمامی شراشر آفریده و هویت و حقیقت
(۲۴۷)
ظهوری او در دست قدرت حق تعالی است و از این لحاظ دارای تمامیت و کمال است و تمام شیء در ید قدرت و چیرگی اوست. مالکیتی که حقیقی است و به هیچ وجه قابل اخذ یا انتقال نیست. معشوق بر عاشق سیطره و چیرگی دارد و ملک اوست. مالک به مقدار اقتداری که دارد مملوک را در اختیار میگیرد. معنای اقتدار در تمامی مشتقات این واژه قرار دارد؛ مانند: «ملائکه» و «ملکوت». ملکوت از مُلک، زیادهٔ معنای آن را میرساند و اقتدار بیشتری دارد. مُلک عالم نازل و ملکوت عالم اعلاست. اقتدار قاهر و برتر را ملکوت میگویند که اگر با ملک نیامده باشد، آن را نیز شامل میشود. «بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیءٍ»(۱) به این معناست که اقتدار هر پدیدهای در دست خداوند است.
«ملائکه» جمع ملیک یا ملَک است. فرشتگان نیز اقتدار و تسلط فراوانی دارند به گونهای که هیچ گاه از کار نمیمانند و همواره در کار هستند. فرشتگان به سبب اقتدار و توانی که دارند هیچ گاه بیکاری در میان آنان نیست. ملک یعنی کسی که حوزهای برای فعالیت دارد.
اقتدار امری اشتدادی است و شدت و ضعف میپذیرد. احاطهٔ حق تعالی اطلاقی است، اما احاطهٔ پدیدههای دیگر اطلاقی نیست. فرشتگان احاطهای تکوینی و سعی دارند که توسعهٔ آن بسیار است؛ چرا که از ماده و نواقص آن تجرد دارند و ظهوری ربوبی هستند که در صفات خود واجد فعلیت میباشند. «ملک» به معنای رسالت نیست و
- مؤمنون / ۸۸٫
(۲۴۸)
رسالت یکی از شؤون و آثار گروهی از فرشتگان است نه تمامی آنها. رسالت همانند عبادت، اطاعت و معرفت در مفهوم ملک اخذ نشده است. صفا، طهارت، صداقت، متانت و خشوعی که در حضرت یوسف بوده، از او فرشتهای ساخته بود که زنان محو جمال او بودند و بیاختیار گفتند: «فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَک کرِیمٌ»(۱). کریم به کسی گفته میشود که عزت و تفوّق نفسی دارد بدون آن که به تعدی و تجاوز به غیر بینجامد. از آثار فرشتگان صفا و و کرامت است که ناشی از اقتدار است. ملک کسی است که علوّ و برتری دارد. ملائکه به اعتبار صفا و اقتداری که دارند مدیریت عوالم را در اختیار دارند و گروهی واسطهٔ فیض و برخی رسول و بعضی دارای طواف عرشی و آسمانی میگردند. خوراک معنوی آنان تسبیح و تقدیس الهی است و عیش و زندگی آنان معنوی است. اقتدار سماوی ملائکه اقتداری فعلی و تجردی است. آنان در عروج نیز فعلیت دارند. فرشتگان با حق تعالی حرکت میکنند و همواره در پی حق تعالی قرار میگیرند و با تمام توسعهای که دارند به حق تعالی محدود میشوند؛ برخلاف اقتدار خداوند که نامحدود است: «وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفّا صَفّا»(۲). بحث ملائکه در اینجا به اختصار و اشاره آمد تا معنای «ملک» و اقتداری که در آن است خود را بنمایاند. بحث از فرشتگان و دیگر پدیدههای غیبی مانند جن را در کتابی مستقل آوردهایم. فرشتگان چنان اقتداری دارند که اقتدار
- یوسف / ۳۱٫
- فجر / ۲۲٫
(۲۴۹)
حق تعالی را ظهور بارز میدهند و برای همین است که مورد حرمت حق تعالی قرار میگیرند؛ بهطوری که کفر به آنها کفر به خداوند است. ملائکه از عناوین اقتداری حق تعالی هستند و برای همین است که «مَلک» خوانده میشوند.
کسی که اقتدار دارد ولایت دارد. ولایت دینی برای کسی است که اقتدار حقیقی داشته باشد. در ولایت دینی شوهر بر همسر خود ولایت دارد؛ زیرا صاحب اقتدار است. فقیه نیز به اعتبار اقتدار خود است که ولایت و سیطره بر مردمان پیدا میکند. اقتدار حقیقی برای همانند چهارده معصوم علیهمالسلام است که سیطرهٔ تکوینی و ولایی دارند نه اعتباری. سیطرهای که اکتسابی نیست و تمام دهشی و عنایی است. سلطنتهای ارضی اعتباری است و کمتر میشود حاکمی دارای اقتدار حقیقی باشد.
تفاوت اسمای ملکی
خداوند دارای اقتدار است برای همین است که خود را «الْمَلِک»، «مَلِیک» و «مالِک» خوانده است که هر یک نوعی از اقتدار الهی و سیطره و چیرگی او را بیان میکند. «الْمَلِک» ناظر به جهت ثبوت اصل اقتدار است و نسبت به استمرار و نسبتی که داده میشود دلالتی ندارد و «مَلِیک»افزون بر جهت ثبوت، استمرار آن را نیز حکایت دارد و «مالِک» مالک افزون بر ثبوت و استمرار، جهت قیام و وصف بودن اقتدار و نسبت بودن آن را بیانگر است. برای همین است که اقتدار در «الْمَلِک» و «مَلِیک»بیش از اقتدار «مالِک»است.
(۲۵۰)
«الْمَلِک» از صفات مشترک میان حق تعالی و خلق است و هر کس به میزان اقتدار خود به این اسم تخلق دارد، ولی اقتدار هر پدیدهای که از آن به «ملکوت» تعبیر میشود در دست خداوند است: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیءٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ»(۱). ملکوت هر چیزی در دست خداست و ظهور آن در خلق است. کسی که ملکوت هر چیزی را میبیند برای دیدن به چشم سر نیاز ندارد و از پشت سر هم میتواند پدیدهها را مشاهده کند؛ چرا که با ملکوت آنها با این پدیدهها در ارتباط است.
همهٔ پدیدههای هستی ظهورات مُلکی حق تعالی است و تمامی این پدیدهها مُلک حق تعالی است. حق تعالی نسبت به همهٔ پدیدهها «مَلِیک» و «مالِک» است؛ یعنی تمامی پدیدهها به او نسبت ثبوتی و استمراری دارند.
خداوند در سورهٔ حمد، نخست ربوبیت خود به تمامی عوالم را طرح میکند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»، سپس مهرورزی و عشقمحوری ربوبیت خود را میآورد: «الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»، ولی ربوبیت و عشقمحوری سبب مالکیت نمیشود و بعد از آن است که مالکیت خود را نیز اعلان میکند و میفرماید: «مَالِک یوْمِ الدِّینِ». اسم «مالِک» بالاتر و برتر از اسم «رَبّ» است. اقتدار «رَبّ» میشود صوری باشد، ولی اقتدار «مالِک» که برای خداوند اطلاقی است تمامی ذات، صفات، آثار و منافع را به صورت نامحدود آن هم نسبت به رقبهٔ شیء در بر میگیرد.
- یس / ۸۳٫
(۲۵۱)
مراتب مالکیت
توجّه نسبت به مالکیت خداوند و ملکوت اشیا سختتر از یافت اسم ربّ است. «مالِک» از اسمای معنوی است که حقیقت دارد و از اسمای جلالی و اقتداری است که عین جمال است و لطف حق در آن آشکار است. وصول معنوی و داشتن تربیت نفسی برای رؤیت «مالِک» بسیار سخت و سنگین است و مشاهدهٔ اسم رب به مراتب از آن آسانتر است. کسی میتواند به رؤیت «مالِک» برسد که نخست ملکوت اشیا را ببیند و سپس مشاهده کند این ملکوت در ید قدرت خداوند است و آنان نه تنها «عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ»(۱) و در نزد پروردگارشان میباشند، بلکه «لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیرٌ»(۲) در نزد «اللَّه» هستند. دیدن ملکوت هر چیزی آن هم در نزد «اللَّه» بسیار سخت است. حضور در بارگاه «مالِک»که از اسمای باسط است و قرب به مالکیت حق صفای نفس، لطف و تقدیس میخواهد. باید برای یافت این اسم مدتهای مدید کمین کرد و توجه داشت و رصد نمود. باید نخست ملکوت خود را پیدا کرد تا بتواند ملکوت خویش را با ملکوت تمامی پدیدهها درگیر سازد و تماس دهد تا رفته رفته در رؤیت، توجّه و وصول توسعه پیدا کند.
ملکوت هر کسی مُلک اوست که مربوط به اوست. هر پدیدهای به اعتبار مُلکی که دارد ملیک میشود و به اعتبار همان مُلک است که از ناحیهٔ خداوند «حکم» میگیرد؛ یعنی موقعیت و منزل پیدا میکند. بعد
- آل عمران / ۱۶۹٫
- بقره / ۱۰۳٫
(۲۵۲)
از یافت رب باید موقعیت ملکوتی خود را در نزد حق تعالی شناسایی کرد. سورهٔ حمد به این اعتبار است که اهمیت دارد؛ زیرا مسافر خود را به مالکیت هستی منجر میسازد و در مالکیت حق تعالی مندک میسازد و بعد از آن، پیوسته نزول دارد تا به نزول «وَلاالضَّالِّینَ» میرسد.
از ویژگیهای سورهٔ حمد مالکیتی است که در آن آمده است.
بعد از «مالِک یوْمِ الدِّینِ» شروع کثرت است به گونهای که پایان آن حتی ظلمتها را نیز در مینوردد: «غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاالضَّالِّینَ».
عظمت سورهٔ حمد به فراز سیر نزولی آن تا «مالِک یوْمِ الدِّینِ»است که همین سیر نزول، نهایت اوج و بلندای آن است که به «مالِک یوْمِ الدِّینِ» ختم میشود.
فعلی بودن اسم مالک
صفات ملکی از صفات فعل الهی است که لحاظ خلقی و مظهری نسبت به حق دارد. این اسم مشترک میان حق تعالی و خلق میشود در خلق به فعلیت نرسد و در مرتبهٔ استعداد باقی بماند یعنی قدرت تصرف در مملوک خود را نداشته باشند؛ مانند مهجور یا غیر رشید که میتواند مالک مال باشد، ولی حق تصرف در آن مال با ولی اوست. تمامی صفات حق تعالی به صورت وجوبی برای خداوند ثابت است و استعداد و قوه برای آن معنایی ندارد و مانع برای آن تصور ندارد.
مرتبهٔ اسم مالک
اسمای ملکی از سدنه و توابع اسم ذاتی «قَادِر» و ظهور قدرت است.
(۲۵۳)
همچنین اسم «رَبّ» اسم فعلی مباشری است و اسم «مالِک» بالاتر از آن است و بر آن اشراف دارد. اسم «مالِک» همانند دیگر اسمای الهی با اسم «رَبّ» کار میکند.
این اسم هم لحاظ بسیط دارد و هم لحاظ ترکیبی و اضافی؛ مانند: «اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشَاءُ»(۱). خصوصیت اسم ترکیبی «مَالِک الْمُلْک» این است که هر دو واژهٔ آن اسم حق تعالی و ربّی است و لحاظ غیر و خلق ندارد؛ برخلاف مثل «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(۲) که غیر و خلق را در بر میگیرد و خلق در ترکیب آن راه مییابد. در ترکیب «مَالِک الْمُلْک» هم «مَالِک» و هم «الْمُلْک» حقی است و برای همین است که از اوسع اسمای الهی است و سعه و گسترهای بیش از اسمای سهگانهٔ بسیط آن پیدا میکند.
ادامهٔ آیه برخی از شؤون این اسم ترکیبی و اضافی را بیان میدارد و میفرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۳). این آیه از آیات اقتداری است که توضیح آن را در کتاب «دانش اسماء الحسنی» آوردهایم.
شمار اسمای ملکی در قرآن کریم اندک است و کاربرد کم آن نشان از اهمیت این اسما دارد. اسم «مَالِک» که بر حق تعالی اطلاق شود تنها در
- آل عمران / ۲۶٫
- اعراف / ۱۵۱٫
- آل عمران / ۲۶٫
(۲۵۴)
دو آیهٔ شریفه آمده است: «مَالِک یوْمِ الدِّینِ»(۱) و دیگری آیهٔ: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک»(۲).
ملکیت خداوند هر پدیدهای را در بر گرفته است. هیچ پدیدهای نیست مگر آن که خداوند با اوست؛ در هر کجا که باشد و به هر گونه که باشد و هرچه که باشد و چنین نیست که کسی رها و گسیخته، از مملکت خداوند خارج باشد و تنهای تنها در گوشهای از این ناسوت یا دیگر عوالم آن باشد و دست پر مهر حق تعالی با او نباشد و بر قلب خداوند ننشسته باشد.
آثار اسمای ملکی
برای توجه به صفات ملکی توجه به مراتب آن که در پیش گذشت لازم است. تصدیق این مراتب سبب بروز اقتدار فعلی در آدمی میشود. توجه به اسمای ملکی این خاصیت را دارد که اقتدارآور است. این اقتدار میتواند مُلکی و ظاهری باشد، مانند مدیریت، سلطنت، حکومت یا معنوی و مربوط به قدرتهای ماورایی و ملکوتی. نحوهٔ ذکرپردازی این اسما را در کتاب «دانش اسماء الحسنی» توضیح دادهایم. نفس اگر صاحب اقتدار شود قدرت ارتباط با کائنات را مییابد و زبان دل پدیدههای ارضی و سماوی را میشنود، بلکه ملکوت آنها را میبیند و
- فاتحه / ۴٫
- آل عمران / ۲۶٫
(۲۵۵)
میتواند با توجه به خصوصیاتی که از آنها مشاهده میکند همسویی با آنها پیدا کند. البته چنین کسی چون اقتدار دارد در همسویی خود کمترین تزلزلی در خویش نمییابد. استفادهٔ از این اسما و تحصیل آثار آن زمان درازی را میطلبد و نیز باید آن را در خلوت و تاریکی شب داشت و نه در مسیر یا اماکن کثرتی و در روز.
استفاده از اسمای ملکی برای آرامش، رفع ضعف اعصاب، دفع وسواس، دفع ترس، اضطراب و تنیدگی و برای غلبه بر ضعف نفس تجویز میشود که چگونگی آن را باید در کتاب «دانش اسماء الحسنی» دید.
یوْمِ الدِّین
عبارت ترکیبی «یوْمِ الدِّینِ» ۱۳ مورد در قرآن کریم آمده است که اطلاق اخروی دارد. قیامت دورهای از سیر پدیدههای هستی است که در آن بر اساس حقیقتها حرکت میشود. هم «یوْم» و هم «الدِّینِ» از واژههای پرکاربرد در قرآن کریم است. «یوْم» عظمت فراوانی دارد و قیامت تنها درصد اندکی از آن است. این بحث را در ابجد حروف و علم اعداد باید دنبال کرد و جای آن در این تفسیر نیست.
«یوْم» دارای هفت ثقل اکبر است که «الدِّینِ» تنها یک مورد آن است. مورد دیگر آن «وَذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللَّهِ»(۱) است.
یوم
«یوْم» در قرآن کریم به معنای بخش، قطعه و مرتبه است. بخشی از زمان که همان روز باشد به این اعتبار که قسمتی کامل است، «یوم» نامیده
- ابراهیم / ۵٫
(۲۵۶)
میشود. بخشی از سیر پدیدهها قیامت و آخرت است. کاملترین مرتبهٔ یوم همان «یوْمِ الدِّینِ» است. برخی اصرار دارند یوم را به معنای «ظهور» بگیرند در حالی که چنین نیست. ظهور دارای اطلاق است؛ در حالی که یوم معنای تخصیص را دارد. البته تخصیصی که ممکن است مطلقات بسیاری را در خود جای دهد. صاحب این نظریه میگوید:
«مراد از یوم در بیشتر استعمالهای قرآنی آن، جهان آخرت است… و به معنای روز در مقابل شب یا در برابر ماه و سال نیست. همچنین به معنای مجموع شب و روز هم نیست، بلکه به معنای «ظهور» است؛ همانگونه که در آیهٔ شریفهٔ: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) مقصود این نیست که خداوند در هر شبانهروز یا در هر روز (در مقابل شب) کاری دارد؛ زیرا خود روز هم شأنی از شؤون الهی و کاری از کارهای اوست. پس «کلَّ یوْمٍ» به معنای «کل ظهور» است و روز قیامت به معنای ظهور بودن آن است»(۲).
«یوم» به معنای بخش و قطعهای کامل است و در استعمال هم به روز اطلاق میشود و هم به مجموع شب و روز؛ چنانچه میفرماید: «قَالَ کمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یوْما أَوْ بَعْضَ یوْمٍ»(۳). در این آیه نمیتوان «یوْما أَوْ بَعْضَ یوْمٍ» را به معنای ظهور گرفت و همان معنای متعارف روز را دارد. افزون بر این، ظهور معنای فاعلی دارد و یوم معنای ظرفی. قرآن کریم به همین زبان
- رحمان / ۲۹٫
- تسنیم، ج ۱، ص ۳۸۸ ـ ۳۸۹٫
- بقره / ۲۵۹٫
(۲۵۷)
عربی مبین نازل شده است و نمیشود معنای واژگان آن را از خود در آن جاساز کرد بدون آن که شاهدی برای آن ارایه شود. در هیچ جای قرآن کریم نیست که یوم معنای اطلاقی داشته باشد به این معنا که مرتبه در آن نباشد.
این متن آیهٔ شریفهٔ «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) را میآورد و مینویسد: «خود روز هم شأنی از شؤون الهی و کاری از کارهای اوست» که میتوان گفت درست است یوم خود یک ظهور است، ولی خود ظهور نیز در یک روز است که واقع شده است و چنین نیست که چیزی ظهور باشد و یوم نداشته باشد. ظهور به خودی خود معنایی اطلاقی دارد و یوم در تمامی استعمالهایی که دارد مقید است. ما معنای قطعه که در یوم است را از همین آیه برداشت میکنیم. این آیه میفرماید: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۲). دقت شود که واژهٔ «کلَّ» در جایی میآید که مصادیق متعدد و مقید داشته باشد به گونهای که تمامی زیرمجموعهٔ آن باشد و این واژه با این که یوم به معنای قطع باشد سازگار است، ولی با معنای ظهور که امری اطلاقی است و تعدد نمیپذیرد هماهنگ نیست و در این معنا، واژهٔ «کلَّ» نمیتواند بر آن وارد شود.
همچنین معنای ارایه شده مستند به هیچ شاهدی نیست. اما «هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنی با هر ذرهای هست و خود را در آن نشان میدهد و نمایشگری پی در پی دارد؛ خواه عالی باشد یا دانی.
- رحمان / ۲۹٫
- رحمان / ۲۹٫
(۲۵۸)
واژهٔ دین
«الدِّینِ» واژهای است که معنای متعدی دارد و میشود اسم مفعول بیواسطه از آن ساخت. دین به معنای انقیاد، خضوع و کرنش نسبت به مجموعه مقررات، قوانین و احکامی است که از قدرتی برتر صادر شده است. دین اسلام به معنای اطاعت و پیروی داشتن از اسلام است. دین باطل به معنای اطاعت از قوانین غیر حق است، برای همین است که دین الهی در قرآن کریم با وصف خالص آمده است تا دین غیر الهی را خارج کند: «أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ»(۱). حتی طبیعت دارای دین و مجموعه قوانین منظم و تکوینی است که پدیدههای هستی ملزم به اطاعت از آن میباشند. اگر بخواهیم مهمترین ویژگی معنای دین را بیان داریم «روشمند بودن» آن است. علت قابلی دین، اطاعتپذیری، علت فاعلی آن نیروی قاهر و توان برتر، علت مادی آن محتوای قانون و علت صوری آن فرامین صادره در شکل ماده قانون است. دین به معنای انقیاد عملی و روشمند از نیروی برتر است. انقیاد تا به عمل کشیده نشود و نیز تا روشمند و بر اساس قاعده و قانون نباشد «دین» نمیگردد. انقیاد به دین تا شکل عمل به خود نگیرد صرف لقلقهٔ زبان است. به کسی «متدین» گفته میشود که آموزههای دینی و اندیشهٔ آن را عملیاتی کند. پس دین را نمیشود به صرف «طاعت» یا «جزا» معنا کرد؛ چنانکه مفردات آورده است:
- زمر / ۳٫
(۲۵۹)
«دین: یقال دنت الرجل أخذت منه دینا، وأدنته جعلته دائنا، وذلک بأن تعطیه دینا. قال أبو عبیدة: دنته أقرضته، ورجل مدین، ومدیون، ودنته استقرضت منه.
والدین یقال للطاعة والجزاء واستعیر للشریعة، والدین کالملّة لکنّه یقال اعتبارا بالطاعة والانقیاد للشریعة»(۱).
همچنین یکی دیگر از تفسیر میگوید:
«از آنجا که دین معانی و مصادیق فراوان و گوناگونی از جمله «جزا» دارد، به قیامت روز جزا نیز گفته میشود»(۲).
این تفسیر دقت ندارد که الفاظ برای روح معنا وضع شده است و نمیشود یک لفظ معانی گوناگون و فراوان بپذیرد؛ مگر آن که گفته شود اضافه شدن کلمهٔ «معانی» تصحیفی ویرایشی است؛ چرا که مصادیق میتواند فراوان و متنوع باشد نه معنا که همواره یکی بیش نیست!
- راغب اصفهانی، مفردات غریب القرآن، ص ۱۷۵٫
- تسنیم، ج ۱، ص ۳۹۰٫
(۲۶۰)