دیوان محبوبی ( حرف شین )
« ۱۹۳ »
مولا علی علیهالسلام
در دستگاه افشاری و گوشههای نغمه و سلمک مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف (مقصور)
گر که از اهل ولایی، با کجی بیگانه باش
دل بشوی از آب و نان و، عاشق و دیوانه باش
تا نپیچی سر ز دنیا، صاحب سِرّ کی شوی؟
جای عُزلت، خود بیا مست می و میخانه باش
کن صفا با خلق و از پیرایه بگذر بی امان
«حق» پرست و «حق» طلب، در راه «حق» یکدانه باش!
دل به دست آوردهای، مشکن دلِ خرد و کلان
شمع جمع مردم دلخسته را پروانه باش
خودپرستی را رها کن، وز طمع بیرون بیا
با تفقد بر فقیران، عاقل و فرزانه باش
بگذر از ریب و ریا و ظلم بر خلق خدا
از جفا بگذر، ستم منما، به «حق» مردانه باش
هم برای مستمندان باش دریای امید
هم برای بینوایان فکر آب و دانه باش
بگذر از دنیای فانی، عشق حق را پیشه کن
پیش عشاق حقیقت، صاحب پیمانه باش
میرود عمر و نمانی، رو به حال خود نگر
تابع «حق» شو، برون از فکر خوان و خانه باش
رفته از دنیا فراوان مردم خوب و پلید
میروی سوی «حق» آخر، کم پی افسانه باش
هست امید نکو بر لطف مولایش «علی» علیهالسلام
گویدم هر دم بیا دردیکش و دردانه باش
« ۱۹۴ »
بسی نیش
در دستگاه بیات ترک و قطعه ناقوس مناسب است
وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن
ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ
بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
در راه تو همواره ز من رفته دل از خویش
افتادهام از مذهب و آیین و هم از کیش
تنها تویی آن چهره که در دیده ما بود
بهر تو ز دشمن دل من دیده بسی نیش
بیگانهام از کسوت و عنوان پر آشوب
دورم ز سر سبحه و زُنّار و قدِ ریش
دل دادم و بردی همه آنچه که دادی
آزادم و دل نیست پی صوفی و درویش
من بیخبر از خویش و رهایم ز کمالات
دورم ز سر قرب و هم از بُعد و پس و پیش
بر دوری تو تاب ندارد دل من هیچ
در راه تو، دل داده تمام هوس خویش
از دل بزدودم سخن غیر، سراسر
بیگانه که دیدم، بزدم ریشه تشویش
ای ماه جهان، در دلم امید بتابان!
تا دل برود از غم و سودای کم و بیش
شد عشق نکو اینکه بر آن ذات بَرَد دست
آسوده شده نزد تو از فکر بداندیش
« ۱۹۵ »
سکوت من
در دستگاه ابوعطا و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف
خراب از غیرم و بیگانه از خویش
رها گردیدم از هر مسلک و کیش
دلم غرق تماشای رخات شد
من از ذات تو هستم غرقِ تشویش
بود غوغای من غوغایت ای دوست!
غم من نیست چون غمهای درویش
کجا درد من و صوفی یکی هست؟
که من بیخود شدم، صوفی خوداندیش!
بود درویش بیچاره غزلخوان
سکوت من بود غوغای صد نیش
نمیگویم چه باشد در دل من
وگرنه میشوی غمگین و دلریش
جهان گردیده آلوده به هر ظلم
ز دیندارانِ با اسبیل و یا ریش
نیام ظالم، نخواهم بود مظلوم
نه گرگم، و نه میخواهم شوم میش
خداوندا، نصیبم کن جمالت
که تا بینم جمالت بهتر از پیش
نکو غرق تماشای وصال است
به چرخ و چینِ صد چهره، کم و بیش
* * *
« ۱۹۶ »
چشم سر
در دستگاه اصفهان و ساقینامه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن مقصور (محذوف)
سر چه باشد تا دهم بر دار و بر دلدار خویش
مستم از دیدار «حق» در دیده و پندار خویش
من ندارم از جمالش چهره وهم و خیال
دیدهام با چشم سر، خوش لحظه لحظه یار خویش
بودهام در محضر آن دلبر دیر آشنا
خواندهام من یک به یک از روی او، رخسار خویش
خوردهام یاقوت سرخی از لبِ خونبار او
دیدهام حکم وُرا در دل، هم از گفتار خویش
ظاهر و باطن، همه وصفی ز رخسارت بود
بودهام بی هر دو در او، نقطه پرگار خویش
سایهات گشته جمال این جهان پیچ پیچ
زین میان دارم دلی لبریز از بیدار خویش
زلف او شد پردهدار آن جمال بینظیر
دل گرفتار وی و سرگشته دیدار خویش
مستم از زلف و دو چشم و خال و ابروهای یار
باشد این دل از لبش آشفته آزار خویش
آفرین بر قامت و قد و جمال آن نگار!
دل، گرفتارش شد و فارغ بگشت از کار خویش
ای خوشا این خالق و مخلوقِ پُر نقش و نگار
عاشق و معشوق و عشق است او، منم بیمار خویش
دیدهای خواهم که بیند جملگی آثار خوش
تا نکو گردد نگاهش در پی رفتار خویش
« ۱۹۷ »
ندای حق
در دستگاه دوگاه و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــU ــ ــ / U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس محذوف
فارغ از خلوتِ دلم، خاموش
آمد از «حق» مرا، ندا در گوش
گفتمش: دل فقط تو را خواهد!
گشته جانم خمارِ نوشانوش!
تا که دیدم لبان زیبایت
جان من شد به لحظهای مدهوش
چهرهات تا بدیدم، افتادم
از خودی، تا به خود شدم همدوش
حق سخن سر بداد و گفتا: من!
من نبودم، اگرچه دل زد جوش
شد نکو چهرهای به حق گویا
وا گشوده به عشق حق، آغوش!
« ۱۹۸ »
شب پیش
در دستگاه افشاری و گوشه قرایی مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف
مرا شوری به دل آمد شب پیش
که افتادم ز دین و مذهب و کیش
بدیدم چهره شاد جهان را
که در من آمد و رفت از سر خویش
شدم درویش و فارغ از سر غیر
رها شد جانم از نوش و غم نیش
صفای مردمان بنشست در دل
نشد دل در پی اسبیل یا ریش
مرا پاکی دل سرمایه باشد
نه ملکی دارم و نه گاوی و میش
نکو با حق شد و بگذشت از دهر
که دارد جان پاک فطرتاندیش
« ۱۹۹ »
بگشای آغوش
در دستگاه سهگاه و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
ز عشقت ای دلارا، رفتم از هوش
نوای دلنشینات مانده در گوش
شدم دیوانه لحن صدایت
مکن یک لحظه هم ما را فراموش
به قرب حضرتت همواره مستم
به وصلات گشتهام در عیش و در نوش
نمیبینم به دل، غیر از تو را؛ چون
تو در دل روشنی، غیر از تو خاموش
چو دیدم روی ماهت را به خلوت
به خود گفتم: نکو! بگشای آغوش