هوای یار

 

هوای یار

دیری نپاید و این نیز بگذرد

رفتی از این دیار و گذشتی تو از بلا


 شناسنامه

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : هوای یار: غزلیات ( ۸۱ – ۱۲۰)
‏مشخصات نشر : تهران :صبح فردا‏‫، ۱۳۹۳.‬
‏مشخصات ظاهری : ۶۳ ص.
‏فروست : مویه ی؛ ۳
‏شابک : ‭۹۷۸-۶۰۰-۷۷۳۲-۴۲-۷‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپای مختصر
‏يادداشت : این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است.
‏شماره کتابشناسی ملی : ‭۳۷۷۰۴۸۱‬

 


 پيش‌گفتار

بارها از دیگران پرسیده‌ام دنیا چیست؟ پاسخ‌هایی که شنیده‌ام بسیار جالب است. یکی می‌گفت: دنیا یعنی عشق. دیگری آن را پلی برای عبور دانست و کسی هم بود که آن را زندانی پر از درد و محنت معرفی کرد. آیا دنیا عشرتکده مرفهان و بی‌دردان و محنت‌سرای بینوایان و دردمندان است؟ اما یکی نیز گفت: دنیا یعنی بی‌تفاوتی و نبود طبقه! راستی دنیا چیست؟ آیا دنیا واقعیتی ناپایدار است که چهره‌ای ثابت، پایدار و دایمی به هر پدیده‌ای می‌دهد؟ نقاشی که به سرعت در گذر است، ولی نقش ثابت می‌زند! در غزل «جور زمان»، از دنیا چنین گفته‌ایم:

دنیا چو مار خوش خط و خالی است، هان بپا!

 زهرش زند به جان و هلاکت کند به جا

دنیا ظاهری زیبا، پرشکوه و فریبنده دارد و چشم بیننده را خیره و دل او را به خود سپرده می‌سازد؛ ولی بعد از همنشینی و سرگرم شدن به آن، زهری کشنده را به جان تزریق می‌کند. دیوی که نخست می‌فریبد و دست مهر پیش می‌آورد و از آن پس، گفتمان شرم و کردار زشت نشان می‌دهد و درفش شیطانی بر گُرده آدمی می‌زند و چماق تزویر بر سر او فرود می‌آورد. در دنیا آن‌چه فقط ماندنی و پایدار است و حقیقت دارد و «رفیقِ بی‌کلک» است، حق‌تعالی است و بس:

بگذر دلا ز دولت این دیو پرفریب

 با حقْ تو خوش نشین و به حق کن هم اقتدا

کسی که با حق‌تعالی همنشین و همراه می‌شود و دل خویش را مهمانسرای پذیرایی او می‌گرداند و بار خویشتن خویش از دوش بر می‌دارد، در آرامشی قرار می‌گیرد که از چیزی اندوه به دل راه نمی‌دهد و حسرت نداشته‌ها را نمی‌خورد و غصه داشته‌ها را از خود دور می‌سازد:

 هرگز مکن ز جور زمان، فاش راز دل

راحت بگیر کار جهان و بشو رضا

 

دیری نپاید و این نیز بگذرد

رفتی از این دیار و گذشتی تو از بلا

دل کسی که با حق‌تعالی می‌نشیند، جز صفا، مهر، عشق و مرحمت بار و متاعی ندارد و کسی را به اندوه و حزن مبتلا نمی‌گرداند و بر شیشه دل کسی ترک نمی‌اندازد و قامت پدیده‌ای را نمی‌شکند:

جـان نکو بنگـر در متــاع خـویش

باشـد به بــار تو چیــزی هـم از صفـا؟

* * *

خدای را سپاس

 


 « ۱ »

جور زمان

در دستگاه چارگاه مناسب است

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف(۱)

سبک: وقوع، شعر ساده و بی‌پیرایه

 

دنیا چو مار خوش خط و خالی است، هان بپا!

زهرش زند به جان و هلاکت کند به جا

بگذر دلا ز دولت این دیو پرفریب

با حق تو خوش نشین و به حق کن هم اقتدا

هرگز مکن ز جور زمان، فاش راز دل

راحت بگیر کار جهان و بشو رضا

دیری نپاید و این نیز بگذرد

رفتی از این دیار و گذشتی تو از بلا

جانِ نکو! بِنِگر در متاع خویش

باشد به بار تو چیزی هم از صفا؟

۱٫ وزن یاد شده، از پرکاربردترین اوزان غزل معاصر است که بیش‌تر مورد استفاده قشر جوان قرار می‌گیرد.

 


 « ۲ »

روی زیبا

در دستگاه افشاری و گوشه نیریز مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف

 

بسی عشق و صفا رو کرده بر ما

بریده بند عقل و فکر فردا

برفت از سر همه کبر و غروری

دلم گشته به شوق و عشقْ گویا

زند چرخی به دور هستی خویش

که تا راحت شود جانم ز پروا

اگر دلبر نشیند در کنارم

ندارم غم ز دنیا و ز عقبا

همه همت مرا عشق و سرور است

دهد صیقل نکو را روی زیبا

 


 « ۳ »

خیال کام

در دستگاه افشاری و گوشه نیریز مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف

 

دلم میل وصالت کرده جانا

خیال کام تو برده دل از ما

ربودی دل ز من، جانم فدایت

دلم گشته ز هجرت غرق غوغا

بیا دوری ز من برگیر یکسر

که تا نزد تو آیم بی‌سر و پا

شدم آشفته از هجران روی‌ات

به دل دارم تمنای تماشا

نکو از عشق تو شد مست و مجنون

ز خود افتاد و در تو گشت پیدا

 


 « ۴ »

راز دل

در دستگاه ابوعطا و گوشه نحیب مناسب است

وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

رفتم به بوستان که کنم با گلان صفا

روحی به نغمه بلبل دهم جلا

ناگه در آن میانه بدیدم بسی غرور

غافل ز هر غمی دلِ گل‌های پر ریا

گفتم که عیش و سرور تو گل ز چیست؟

گویا که غفلت تو بُوَد جمله نابجا

حیف از گلی که فتنه کند این چنین به خود

باور نمی‌کنم که به گل بوده این جفا

گل گفت: هر که در دل و جانش غمی به‌پاست

از چه رَوَد دلی پی رخسار بی‌وفا

ترسم بگویم و تو به دل باورم کنی

معشوق، تشنه‌تر بود از عاشقِ رضا

حیف از جمال گل که دمی می‌رود به باد

خوش باشد آن که در دل تو داد این ندا

عمر هزار ساله نباشد چو آن دمی

کان یار نشسته در کنار دلی پر از نوا

بس کن دلا دگر سخن از حسن گل مگو

آتش مزن به خِرمنت از دست آشنا

سوز گل و داغ دل و راز نکو مپرس

کی دیده‌ای غمی و ملالی تو از خدا

 


« ۵ »

آشنای دل من

در دستگاه چارگاه و گوشه زابل مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

زلف آشفته تو برده دل و دین مرا

چشم مست تو زده مسلک و آیین مرا

آشنای دل من قامت رعنات بوَد

برده رخسار تو یکسر همه تزیین مرا

دل به تو دادم و بیگانه ز خود گردیدم

خَم ابروی تو زد همت و تمکین مرا

شاهد بزم تو گردیده‌ام از روز ازل

عشق تو کرده به‌پا خلقت و تکوین مرا

گرچه دیدم به جهان، شورِ غم و ماتمِ عشق

نسزد طعنه زدن دلبرِ شیرین مرا

غربت و درد و غمِ دل به نکو آسان شد

کس نبیند به جهان، غصه دیرین مرا

 


 « ۶ »

سِرّ خدایی

در دستگاه نوا و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف

 

به من تنگ آمد این دنیا و عقبا

برفتم از سر پنهان و پیدا

نمی‌خواهیم غیر از تو سَر و سِرّ

که ما خود تو شدیم و تو شدی ما

شده وحدت مرا سرّ خدایی

که حق داده به من بی‌پرده آن را

شنیدم صوت حق را در دل خویش

صفا در دل شد از آن نغمه برپا

بیفتاده نکو در دیده تو

که تا بینی به خود آن جان شیدا

 


 « ۷ »

رقص سر گور

در دستگاه نوا و گوشه ضربی مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

 

مکن آزرده دلی را، مَده آزار مرا

مده بر باد سرم را که بمانی بر جا

مصلحت نیست که رقصی به سر گور کسی

تا نگویند به گورت سخن نازیبا

فکر فردا کن و بگذر ز سر بیهوده

تا نگردی به جهان بی‌هدف و بی‌پروا

بگذر از ظلم و ستم، دل مکن آزرده ز کس

تا نگردی به جهان دلزده یا که رسوا

جان من بوده نکو تشنه خلق بیدار

که نبیند ستم از کس به جهان پیدا

 


 « ۸ »

غربت بی‌صدا

در دستگاه شور و گوشه رهاو مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــU ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

 

درد من درمان ندارد ای خدا

تا به کی باشم به عشقت مبتلا

خوش نشستی بر فراز عرش خویش

هر چه می‌خواهی کنی جانا به ما

لحظه‌ای بنگر به حال این فقیر

تا که بینی غربت خود بی‌صدا

رونق دنیا برفت و مانده بس

شور و حال و عشق و پاکی و صفا

دلبر من شد نکو دیوانه‌ات

از سر لطف تو گردیدم رضا

 


 « ۹ »

دل خونبار

در دستگاه شور و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــU ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

 

دل گرفت از من سر گفتار را

خواندم از فکرش هزاران عار را

رفتم از خویش و شدم در راه دوست

تا که وصلم شد دل خون‌بار را

از خود افتادم که بینم آن عزیز

پرده افکند او که دیدم یار را

گفتم آخر با تو بنشینم دمی

گفت یکسر همرهی دلدار را

گفتم ای زیبا صنم! وصلم به چیست؟

گفت می‌بینی نکو خود دار را؟!

 


 « ۱۰ »

رونق هر دو جهان

در دستگاه دشتی و گوشه گبری مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــU ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

 

عشق حق را گر دهی در سینه جا

غم نبینی گر که افتی هم ز پا

عاشق حق بیند از حق، خیر خویش

گر بگردد در ره حق، سر جدا

عشق و پاکی می‌برد ما را ز خویش

تا که گردد دل به عشقش مبتلا

رونق هر دو جهان باشد به عشق

عشق دارد در دو عالم این نوا

مستم و دیوانه‌ام بی‌قید و بند

رفته با عشقش نکو از دو سرا

 


 « ۱۱ »

خانه خراب

در دستگاه ابوعطا و گوشه نعره مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

 

یکسر از عشق تو مه، خانه خرابم جانا

خوش گذشتم ز سر حور و قصورِ عقبا

دل به تو بستم و از غیر تو کندم دل خویش

هرچه رنگ از تو پذیرد، چه خوش است و زیبا

سربه سر عاشق تو هستم و مست مستم

بی‌خبر از دو جهان گشته دل من تنها

رونق دل شده در من غزل شور و امید

نه به دل مانده غم و رفته ز سر هم پروا

شد نکو کشته عشق و هوس از او دور است

زین سبب شد به جهان مفلس و مست و شیدا

 


 « ۱۲ »

ظالم دل‌مرده

در دستگاه دشتی و گوشه شهناز مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

 

دل بریدم ز دو عالم چه خوش و بی‌پروا

رفتم از بود و نبود و سر زهد و تقوا

بی سَر و سِرّم و با هر سَر و سِرّی مأنوس

نفرت از ریب و ریا دارم و جنگ و غوغا

فارغم در دل و هم از هوس بیهوده

دورم از حیله و تزویر و دگر جور و جفا

آخر این ظالم دل‌مرده چه سازد دم مرگ

با همه زشتی و ناپاکی و تزویر و ریا

ای نکو! دم مزن از مرده آلوده او

تا بماند به جهان، این خط پاکی و صفا

 


« ۱۳ »

دامان پاک

در دستگاه ابوعطا و گوشه نحیب مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

 

منم مشتاق رویت، عاشق و دیوانه و شیدا

بده فرصت که تا بینم جمال تو به خود تنها

به بزم تو درآیم با همه شور و شر و شادی

ببینم چهره مست تو را بی‌خوف و بی‌پروا

بگیرم دامن پاک تو را با زلف آشفته

به خود آیم ز هر چهره، شوم آسوده از رؤیا

به مستی گیرمت ساغر، به رؤیت دارمت باور

به چرخ و چینِ پندارم کنم در محضرت غوغا

نکو رفت از سر ظاهر، دل آسوده شد از باطن

به ذات بی‌مثال تو دل افتاده ز هر سودا

 


 « ۱۴ »

همت حق

در دستگاه چارگاه و قطعه زابل مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون مقصور

 

کرم و همّت حق کرده مرا بی‌پروا

رَستم از رود دل و وصل شدم بر دریا

نه تلاطم، نه شتابی، نه خروشی دایم

نه هراسی، چو ببینم که بود حق با ما

بی‌خبر از دو جهان رفته دل از دولت خصم

آرزویی نه به دل دارم و هستم شیدا

نصرت حضرت حق برده دل از طوف ظهور

خود نشسته به دو عالم ز همه چهره رها

عاشقم بر تو دل آرا که نکو رفت ز خویش

راحت افتاده به شور و زده سر بر بالا

 


 « ۱۵ »

زنده جاوید

در دستگاه شور و گوشه رهاو مناسب است

وزن عروضی: مُفتَعِلُن فاعلن مفتعلن فاعلن

ــU U ــ / ــ U ــ / ــU U ــ / ــ U ــ

بحر: منسرح(۱) مثمن مطوی(۲) مکشوف

قالب: غزل دوری(۳)

 

ای هوس بی‌امان، ای دل ناآشنا

خیمه مزن در دلت، از سر جور و جفا

کی بدهم فرصتی، بر تو دل پر هوس

رشته زشتی تو، برکنم آخر ز جا

چاک دهم سینه‌ات، ای به تو آلوده من

تا که نماند به جا، چهره پرماجرا

دل بکشم از هوس، تا بدهم بر تو ماه

ای همه هیهات دل، ای سخن بی‌صدا

رفته دل از غیر تو، بی‌خبر از خویشتن

زنده جاویدم ای دلبر دل آشنا

حسن تو را دیده بس، دیده پاک نکو

چهره عالم بود، از بر تو باصفا

 

  1. اسب تندرو.
  2. پیچیده شده.
  3. غزلی که با ارکان وزنی چهارگانه و جدا از هم نوشته می‌شود.

 


 « ۱۶ »

دین و خون

در دستگاه شور شیراز و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــ U ــ ــ U ــ U ــ ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مخبون محذوف(۱)

 

رهرو و راه من تویی جانا

راه من را تو خود به من پیما!

با تو هر لحظه من شدم در راه

در نهان‌خانه یا که در پیدا

تا رسیدم به تو مه مستم

رفتم از هوش و دل شده شیدا

دین و خون شد عجین در این دوران

شب شده روزِ ما همه هرجا

بگذر از ماجرای بدمستی

ای نکو بگذر از سر غوغا

 

  1. این بحر، که آهنگی دلنشین در چینش واژگان پدید می‌آورد، بیش‌تر در مثنوی و قطعات برای بیان مضامین کوتاه یا بلند کاربرد دارد و معاصران با ترکیب برخی از ارکان آن، از وزن پدیدآمده، برای گفتن غزل هم استفاده می‌کنند.

 


 « ۱۷ »

دشمن دین

در دستگاه سه‌گاه و گوشه پروانه مناسب است

وزن عروضی:فاعلاتن فعلاتن فعلن(۱)

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ

بحر: رمل مسدّس مخبون محذوف

 

دشمن دین شده دین دل ما

رفته از پیکر دین، صدق و صفا

شد نفاق دل کافر آزاد

می‌کند دشمن حق جور و جفا

مرگ و مردن شده خود چاره درد

تا که گردد ز بر فتنه رها

بگذر از شعبده‌باز گمراه

آن که باشد همه دم بی‌پروا

راه حق گیر و برو پیش، پسر

تا نگردی به جهان اهل دغا

شد نکو فارغ از این دوره زشت

نه امیر است و ندارد آقا

 

  1. این وزن، از اوزان پرکاربرد شعر فارسی است.

 


 « ۱۸ »

شهوت پرماجرا

در دستگاه بیات ترک و گوشه مثنوی مناسب است

وزن عروضی:فاعلاتن فعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

 

شد جهان در فصل ما بی‌محتوا

رفته از دنیا دم صدق و صفا

اهل دنیا بوده کور از آزشان

گشته خیرات جهان، جور و جفا

بی‌خبر از عاقبت گردیده عقل

عشق، گشته شهوتِ پرماجرا

عقل و عشقی که بیان شد، بوده خود

وصف آن نفسی که باشد با هوا

ورنه عقل و عشق و دین، هر سه یکی‌است

بهر دل‌پاکانِ مردان خدا

بگذر از دنیای پر غوغا پسر

تا نکو راحت نشیند بی‌صدا

 


 « ۱۹ »

غزل بی‌امان

در دستگاه شور و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن

ــU U ــ / ــ U ــ / ــU U ــ / ــ U ــ

بحر: منسرح مثمن مطوی مکشوف(۱)

 

دلبر دیرآشنا، برده دل و دین ما

برده دل و دین ما، دلبر دیرآشنا

یکه و تنها شدم، در بر آن دلفریب

با همه تنهایی‌ام، رفته کجا دلربا؟

از سر پروای او، خوانده همه بیش و کم

این دل سودایی‌ام، زد هوس ماجرا

زنده دیدار او، بوده دلِ زار من

از پس غوغای دل، رفته خوش از هر جفا

ای غزل بی‌امان، چهره دل را ببین

چون که ببینی تو خود، در دل و جانم وفا

جان نکو در گذر، از هوس بی‌امان

تا که رسی در برش، از سر صدق و صفا

 

  1. این بحر، وزنی خوش‌آهنگ و دل‌انگیز دارد که از دیرباز برای قالب غزل استفاده می‌شده است.

 


 « ۲۰ »

رونق دل

در دستگاه سه‌گاه و گوشه نعره مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فع لن

ــU ــ ــ /U ــ U ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مخبون محذوف

 

رونق دلم را تویی جانا

همّتم از تو مه شده پیدا

نصرت خوشی طلب کردم

نازنین مه! به من بده آن را

در دل من تویی همه آرام

در ره تو شدم چنین تنها

عشق و شیدایی‌ام ز تو باشد

نازنین دلبری مه زیبا

این دل من از آن تو باشد

رفته از من، من و تویی بر جا

شد نکو کشته صفای تو

نازنین دلبر من ای رعنا

 


 « ۲۱ »

سرخوش

در دستگاه ماهور و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن

ــ U ــ /U ــ ــ ــ / ــ U ــ /U ــ ــ ــ

قالب: غزل دوری

 

رفته‌ام ز دست و پا، گشته‌ام همی رسوا

در فراغت ای دلبر، دل شده چنین تنها

ناز تو کشم جانا، یک دمی بیا بنشین

شد ز تو دلم خوانا، بگذر از سر غوغا

از تو مه منم سرخوش، بی‌خبر ز بیگانه

بی‌خبر ز هر کیشم، فارغم ز هر مأوا

دلبر و دلم هستی، دل برفته از مستی

در حضور تو هستم راحت و خوش و شیدا

کرده‌ام به تو عادت، رفته دل ز هر راحت

شد نکوی دیوانه، از وصال تو پیدا

 


 « ۲۲ »

مه شیرین

در دستگاه ماهور و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن

ــ U ــ /U ــ ــ ــ / ــ U ــ /U ــ ــ ــ

قالب: غزل دوری

 

من کی‌ام؟ تویی جانا، مخفی‌ام تویی پیدا

از چه می‌گریزی خود؟ لولی سراسر پا!

جان من فدای تو، شد تنم برای تو

ای مه دل آرامم، بگذر از سرم یک‌جا

سر کشیده‌ام یکسر، در بر تو راحت سر

دلزده و بیمارم، ای نگار بس زیبا

با تو راحتم ای مه، در پی توام در ره

نازنین مه شیرین، دلبر خوش و رعنا

شد نکو اسیر تو، تشنه و فقیر تو

راحتم ز هر غوغا، کشته‌ای تو مه ما را

 


 « ۲۳ »

مهین دلبر

در دستگاه ماهور و گوشه نعره مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــU ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مخبون محذوف

 

از غم دوری‌ات شدم تنها

از دو عالم رهیده‌ام یک‌جا

دید و دیده ندارم ای دلبر

کن تو خود سربه سر مرا پیدا

دل هوایی تو شد ای مه

بی‌خبر گشته از سر دنیا

جز تو در دل ندیده‌ام هرگز

ای مهین دلبر، ای گل زیبا

فارغم کن ز غیر خود یکسر

تا که بینم تو را به خود جانا

شد نکو خود فدای دیدارت

مست و دیوانه و شرّ و شیدا

  


 « ۲۴ »

چهره جمال

در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع(۱) مسدس مطوی مکشوف

 

ای دلِ آکنده ز عشق و صفا

دل بده بر لطف و عطای خدا

سینه شیرین محبت ببین

دل بکن از زشتی و جور و جفا

من به تو مشتاق و تو مشتاق من

دل ز تو راضی و تویی خود رضا

پیکره چهره جمال تو شد

شد قدر تو همه لطف قضا

جان نکو کشته دیدار توست

دل نشود لحظه‌ای از تو جدا

 

  1. سریع به معنای تند، زود و شتابنده، از بحرهای شعر فارسی است که وزن اصلی آن، تکرار هشت مفتعلن در هر بیت است که رجز مطوی نام دارد. این وزنِ آهنگین و مهیج، برای بیان آثار عرفانی و حماسی نشاط‌آور، مناسب است.

 


 « ۲۵ »

ای باوفا

در دستگاه افشاری و گوشه نیریز مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف

 

گشته دل آکنده ز عشق و صفا

ای مه زیبای من، ای باوفا

دلبر طنّاز منِ بی‌هدف

شاهد شب‌های پر از هر بلا

لطف تو کرده دل من خیره‌سر

دل زده خیمه، به سرای جفا

بی‌خبرم از هدف خاکیان

پرده گرفته ز رخ آشنا

فارغم از قاعده مکر و کید

راه نجویم به مسیر هوا

دیده زده راه به هر چهره‌ای

تا که خوش آمد به برت، این رضا

مستم و دیوانه‌ام و بی‌مرام

کشته تیغ لب تو، دلربا!

تیغ بکش، پاره کن این دل، تو دوست!

چاک بده دامن گل بی‌صدا

من به دل خود ننشستم دمی

در دل تو خانه چو کردم بپا

سینه‌کش سینه من جای توست

جای تو باشد دل پر ماجرا

پرده بکش، خیمه بدر، ماهرو

من به تو مهمان شده‌ام از قضا

آتش عشق تو دلم دود کرد

تا برسد باز به دل این نوا

کرده نکو را غم تو سینه چاک

چاک بده ، سینه دل مرحبا!

 


 « ۲۶ »

دلبر طنّاز

در دستگاه افشاری و گوشه رهاو مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

 

شد دگر وقت عمل، نوبت صدق است و صفا

بوده در جان و دلم، رونقی از مهر و وفا

کرده دنیا از سر جور و جفا مخدوش جان

هرچه نفرین خدا بادا بر این جور و جفا!

جان بدادم به ره دلبر طنّازم خوش

تا بماند به دل من قد و بالای خدا

من فدای تو شوم، جان بدهم در ره تو

ای دلآرا تو بگیر از دل من ریب و ریا

شاهد بزم تو گردیده نکو بی کم و کاست

رو بده رخ بنما در بر ذات از دو سرا

 


 « ۲۷ »

بزم ذات

در دستگاه ابوعطا و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

 

دل من هست پی عشق و صفا

رفته از جان و دلم جور و جفا

مستم و عاشق و دلداده دوست

شاهد بزم توام در همه جا

مانده‌ام در دل دیوانه خویش

تا شود آن مه دُردانه رضا

رونق دلبری‌ات ما را کشت

از همه چهره چو دیدی ما را

بزم ذات تو بزد دور فلک

در همه چهره تو هستی پیدا

ای نکو دل بکش از رنج فراق

حق به هر ذره بود خود خوانا

 


 « ۲۸ »

چرخه صبا

در دستگاه اصفهان و گوشه خجسته مناسب است

وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن

مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (عروض سنتی)(۱)

ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

دلداده تو گشته دلم ای مه زیبا!

دارد دلم از چهره تو حالتِ غوغا

وا کرده‌ام از هر دو جهان چهره ذاتت

ای شاهد تنهایی‌ام، ای سینه سینا!

تا بوده به دل فتنه ز هر چهره شادی

با من تو شدی در همه دم مستِ تماشا

رفتم ز سر دولت تنهایی دوران

آسودگی ام بین به لب چرخه مینا

افتاده نکو از سر هستی به دم عشق

فارغ ز هیاهوی و پریشانی دنیا

 

  1. این وزن در عروض سنتی به شیوه دوم، و امروزه در عروض نوین با تقطیع ارکان چهار هجایی و به شیوه نخست تقطیع می‌شود.

 


 « ۲۹ »

چهره پندار

در دستگاه اصفهان و گوشه کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف

 

دلبر و دلدار منی، ای خدا

چهره پندار منی، ای خدا

در دلم از نور تو آمد سرور

صاحب آثار منی، ای خدا

من به تو دل بسته‌ام، از کودکی

سرور و سالار منی، ای خدا

بی‌خبرم از سر بیگانگان

شاهد رفتار منی، ای خدا

فارغم از دولت پیرایه‌ها

دیده دیدار منی، ای خدا

دیده نکو مشق تو را، مو به مو

سر خط گفتار منی، ای خدا

 


« ۳۰ »

دولت بیداد

در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف

 

دولت بیداد، چه کردی به ما؟!

حرمت ما رفت به باد فنا

کرده ستمگر دل و دین را تباه

شد ز ستم، نکبت و حرمان به‌پا

قسمت مردم شده جور و ستم

مانده ز خوبی، خط زشتی، به‌جا

دولت رسوا شده پر فریب

کرده به تزویر، چه ناز و ادا!

هست چه روشن، که جهان شد سیاه

دین به جهان گشته تباه، ای خدا!

بی‌خبران، بس خبر آورده‌اند!

مدعیانِ همه پر ادعا

جان نکو گشته نحیف از ستم

گرچه نگفتم به تو هم ماجرا

 


 « ۳۱ »

گل حق

در دستگاه ابوعطا و گوشه زمزمه مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مسدّس محذوف

 

دیده‌ای دارم پر از نور و ضیا

جان شیرین پر شد از عشق و صفا

هست شور عشقِ من از دلبری

بی‌رقیب و دور از جور و جفا

شد ز لطف دیده، دل معراج عشق

فارغ از زنگار و کردار خطا

دل گلستان است و حق را جلوه‌گر

خارِ تقدیرم شده گُل از قضا

عاشقم، عاشق‌ترم کن، ماهِ من!

چون رها گشته دل از ریب و ریا

سر گرفتم چون که از سالوس و شرک

پاک کردم دل، ز نفس پر دغا

در بقای ذات حق دارم پناه

با حضور او ندارد جان فنا

شد نکو فارغ ز عنقای وجود

حق‌نما گردد دل دردآشنا

 


 « ۳۲ »

شهین و شهلا

در دستگاه سه‌گاه و گوشه پروانه مناسب است

وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ فع لن

مفعول مفاعلن فعولن

ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ

بحر: هزج مسدّس اَخرب مقبوض محذوف

 

شیدای توام، شهینِ شهلا

دل هست همه پی تماشا

صافی تویی و صفا تویی، تو!

از عشق توام، چنین سراپا

آسوده نشسته‌ام به خلوت

هر لحظه تویی به دیده پیدا

انگیزه شور دل تویی، تو

ای دلبر پاک و شاد و رعنا

غرقِ دلم و دلم تو هستی

امّید منی تو مه، به هر جا

شیرازه شور دل تویی، تو

ای حضرتِ دلبر من، آقا!

آقا، که بگویدت، به‌جز من؟!

عشق تو جهان نموده برپا

تو برتری از دوگانگی‌ها

زلفت ببرد دویی به یغما

معشوقی و عاشقی مرا تو

یاری که دل از تو گشته شیدا

من رفته‌ام از سراب آشوب

عاشق‌تر از این نما دلم را!

مستم همه دم که مستِ مستم

خُم نه، به نکو بده تو دریا

 


 « ۳۳ »

دل دریایی

در دستگاه همایون و گوشه سپهر مورد پسند است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن(۱)

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

دلِ عاشق سراپا هست تنها

عزیز عاشقان، دلدار یکتا

کجا عاشق بود دنبال جنت؟!

چرا خواهد قصور و حور و طوبا؟

ندارم آرزویی غیر وصل‌ات

نباشد دل پی اورنگ رسوا

شده دل عاشق هر چهره خلق

گذشته از سر امروز و فردا

به عمق جان و دل بینم جهان را

کنم رخسار زیبایت تماشا

شراب مست‌خیزِ کهنه خواهم

شده سودای دل هر لحظه صهبا

نمی‌خواهم ستمگر ماند امروز

که با ظلمش نمود آشفته دنیا

منم مستِ جمالِ نازت ای یار

تمنای دلم، دیدار عنقا

دلم را داده‌ام در جمع گیسوت

که تا در دل نمایی شور و غوغا

شب و روزم شده دیدارت، ای ماه!

خدایی می‌کنی در خاطر ما

نکو دلداده‌ات شد تا همیشه

در این دل هرچه می‌خواهی تو بنما

 

  1. این بحر، وزن مخصوص دوبیتی است که در غزل نیز آمده است.

 


 « ۳۴ »

لطف مولا

در دستگاه افشاری و گوشه قرایی مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

جهانْ کالا و دین، درگیر فتوا

دل و دین گشته با یک فتنه اغوا!

شده دنیای مردم پر ز تلخی

مصیبت شد به‌پا در دین و دنیا

بلای جان مردم گشت فتنه

ندانی از کجا گردید پیدا!

هزاران نکته در جانم ردیف است

ندارد لفظ و جان درگیر معنا

شده دنیای ما لبریز دانش

جهان آگاه و دیده‌هاست بینا

سکوت مردمان، رمز قدیم است

که دل‌ها خود یکایک هست گویا

ستم هست و ستمگر مرده، امروز

ستم‌پیشه به دوران گشته رسوا

نمی‌خواهم ببینم رنج مردم

از این دین یا خدا، یا از من و ما!

کسی کی پرسد از زخم درونم؟

کند از ظاهرم، کی غصه جویا

دلم در بند آن یار قدیم است

که در هر سینه دارد شور و غوغا

نکو! بگذر ز غوغای زمانه

که باشد حامی تو، لطف مولا!

 


« ۳۵ »

حضرت زهرا علیهاالسلام

در دستگاه شوشتری و گوشه حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

دلم دیوانه تو گشته، زهرا علیهاالسلام

فدای تو دو عالم باد، یک‌جا!

تویی ناموس حق، مام ولایت

تویی کوثر، به دنیا و به عقبا

جمال نازنینِ حضرت تو

بود زیباترین پنهانِ پیدا

تویی «لولاک» و «لولاک» از تو باشد

تویی اسرار حق، حق از تو گویا

صفابخش دل و جان پیمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله

همیشه همره و هم‌پای مولا

تویی سوز دل مظلوم عالم

تویی بانوی پاک دین و دنیا

زمین و آسمانِ هر دو عالم

تو هستی، ای به ذات حق هویدا

ز تو، آدم صفابخش جهان شد

مَلَک هم گشت خود محو تماشا

تو حور و جنت و حورای اِنسی

بود از تو دو عالم غرق غوغا

جفا شد بر تو، ای بانو از آن خصم

دو صد نفرین بر آن کفتار سگ‌پا!

نکو آشفته گردد ز آن ستمگر

به یادش چون که آید داغِ زهرا علیهاالسلام


 « ۳۶ »

محرومان

در دستگاه همایون و گوشه نغمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

به دل درد آمد از غوغای دنیا

میان مردمان شد فتنه برپا!

ز فقر و ظلم و زندان و بلایا

دل و جانم غمین گردیده یک‌جا

ستمدیده، نشسته بر سر خاک

ستمگر کرده ویران، خانه ما

عدالت مُرد و انصافی نمانده!

فقط تعریف و تمجید است و غوغا

چه باید کرد اندر این زمانه؟!

ز دست ظالمِ پنهان و پیدا

خدایانِ ستم در یک گروه‌اند!

از آمون تا به فرعونان رسوا

چه گویم من، که بیگانه ز حق کیست؟

ستمگر را بود مسکن به هرجا!

نکو! باید که دل، پر غصه باشد

به داغِ مردمِ درمانده، تنها


 « ۳۷ »

شیرازه عشق

در دستگاه شوشتری و گوشه حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

دلی دارم پر از آشوب و غوغا

کند او جام جم از من تمنا

نه خوابی دارم و نه راحتِ شب

اگرچه رفته از دل خوف و پروا

دلی دارم پر از شیرازه عشق

ز تلخ و شور و شیرینی و زیبا

ببین دنیای ما پر از بلا شد

ز مسکین و فقیر و فرد دارا

صفا رفت و جفا هر سو عیان است

سراسر غرق غوغا گشته دنیا

گذشتم از سر بیش و کم دهر

گرفتم دل ز دنیا و ز عقبا

نکو آسوده گردید از دو عالم

نباشد در دلش غیر از تماشا

 


 « ۳۸ »

قلع و قمع

در دستگاه چارگاه و گوشه مثنوی مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

ستمگر کشته خلقِ بی‌امان را

گرفته از کف مظلومه جان را

بنا کرده است دنیای تباهی

نموده پر ز زشتی‌ها جهان را

صفا رفت و وفا مرده به دنیا

نمانده جز ستم این آشیان را

دل و دین و مروت رفته از دست

شکسته قامت پاک جوان را

زده بر فرق دنیا تیشه ظلم

به مردم داده هر گونه زیان را

دگر کی روح پاکی بیند این خلق

کجا یابد دلآرایی نهان را

خدایا دشمن خلق تو شوم است

شده غافل، نمی‌بیند زمان را

کند ظلم و ستم بر تک تک خلق

نماید قلع و قمع آزادگان را

نکو! دریاب اندوه و رها کن

«یزید و شمر و خولی و سنان» را

 


 « ۳۹ »

غم دل

در دستگاه همایون با گوشه حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

دلی دارم رؤوف و مست و شیدا

گرفتار بلا و جور اعدا

نه دلشادم، نه غم دارم به جانم

غم مردم گرفته در دلم جا

صفا و لطف و پاکی رفته از دست

پلیدی و ستم گردیده پیدا

ستمگر گشته دین‌دار زمانه

شده دین آلت دست من و ما!

مرام مردمی گُم گشته امروز

شده زَرق و دورویی، سود و سودا

غرور و نکبت ظالم چه بسیار!

ضعیف و بینوا افتاده از پا

نکو آزرده از جور و ستم شد

که راحت دل کشید از بند پروا

 


 « ۴۰ »

خدایا

در دستگاه چارگاه و گوشه زابل مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن،مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

 

خدایا عشق و مستی و صفا را ده به من، یک‌جا

وفا و صدق و صافی را بیا بر جان من بنما

نهال مردمی، روحِ مروت بر دلم بنشان

مرا لبریز همت کن، جوانمردی نما برپا

ارادت بر تو را دل از تو می‌خواهد، کن احسانش

به دل ده شور و شادی و صفا را، ای مه زیبا!

چنان از عشق لبریزم، شده مشتاق تو جانم

نباشد در دلم غیری، که از تو دل شده شیدا

دلم را همره پاکی، صفا، مهر و محبت کن

به کوی صالحان راهم ده و نطقم نما گویا

ریا و کبر و سالوس و کجی را از دلم برگیر

نمی‌خواهد دلم هرگز ز غیر تو کند پروا

ببر از جان من جور و جفا و نکبتِ شیطان

دروغ از نفس من بر گیر و صدق دل بده جانا

دلم را همره خیر و صلاح مردمان خواهم

نما رَخش دلم را زین که تا ظالم کنم رسوا

نکو راحت نگیرد تا که می‌جنبد در این ناسوت

ستمگر گو بمیرد تا که راحت گردد این دنیا

 

مطالب مرتبط