عدالت یکی از مسایل زیربنایی و بسیار مهم در فلسفه حقوق است. بحث از انواع حکومتها مبتنی بر دانستن چیستی عدالت است؛ زیرا تا معنای عدالت دانسته نشود، نمیتوان حکومتی طراحی کرد که عادلانه باشد.
بحث عدالت، در پیشینه خود فلاسفه یونان را دارد. افلاطون در کتاب «جمهور»، عدالت را به «وضع شیء در موضع خود» تعریف کرده است؛ یعنی باید به هر کس آنچه را که شایسته است، داد. بر این اساس، باید به هر کسی کاری داد که شایستگی آن را دارد؛ بنابراین، شایستهسالاری مبنای حکومت و جامعه است. در شایستهسالاری، این دانایان هستند که میتوانند زمام امور را به دست گیرند. البته افلاطون دانایان را همان فیلسوفان و حکیمان میداند.
ارسطو که یکی از شاگردان افلاطون است، عدالت را بر دو قسم عام و خاص تقسیم میکند. وی عدالت عام را دربرگیرنده تمام فضایل اخلاقی میشمرد. عدالت عام در نظر او به مکاتب اخلاقی باز میگردد. وی عدالت را «اعطای حق هر صاحب حقی» تعریف میکند. این تعاریف در واقع به نوعی سبب پیدایش طبقات اجتماعی میشود؛ چنانچه ارسطو بردهداری را امری عادلانه میخواند و میگوید اقتضای عدالت، آن است که برده به بردگی گماشته شود.
در میان دانشمندان مسلمان، برخی عدل را به تعادل در احوال و تساوی در رفتار تعریف کردهاند؛ اما بیشتر حکیمان، چیزی افزون بر تعریف افلاطون یا ارسطو ندارند. برای نمونه، مرحوم علامه در «المیزان»، تعریف افلاطون و ارسطو از عدل را کنار هم گذاشته و جمع آن دو را برگزیده است.
معناشناسی بحث عدالت، نشان میدهد اختلافی در مفهوم عدالت وجود ندارد و کسی نیست که عدالت را نشناسد یا در چیستی آن بحث یا اشکالی داشته باشد و همه مفهوم آن را همان تعاریف ارایه شده از ناحیه افلاطون و ارسطو میدانند؛ اما آنچه جای بحث دارد، شناخت مصادیق عدالت است. نزاع و درگیریها در تطبیق این مفهوم بر مصادیق است که پیش میآید؛ همانطور که ارسطو بردهداری را مقتضای عدالت میشمرد و دیگران نه.
در معنای «عدل» و «عدالت» هیچ اختلافی نیست. عدل به معنای نگاه داشتن اندازه است. عدالت بر اساس توانمندیها قرار میگیرد و موازنهای است که نسبت به افراد ایجاد میشود. دین نیز همین امر را خاطرنشان میشود و میفرماید: «کلّ میسّر لما خلق له» (کنز العمال، ج ۱، ص ۱۱۰) . عدالت در نظام احسن، به این است که هر چیزی در جای خود قرار گیرد.
عدالت را باید به «تناسب و موازنه آثار وجود خارجی شیء» و به «درست انجام دادن کار» معنا کرد. کاری درست میشود که تناسب داشته باشد. تناسب متمایز از تساوی است؛ همانگونه که دو لنگه در ـ که یکی به سمت چپ و دیگری به سمت راست است ـ با هم تناسب دارد؛ اما متساوی نیستند.
باید توجه داشت به کار بردن «تناسب» در تعریف عدالت، سبب نسبی شدن تعریف آن نمیگردد؛ زیرا مفهوم تناسب، امری مطلق است و مصداق خارجی آن نسبی میباشد و برای همین است که در مصداق عدالت، اختلاف پیش میآید، وگرنه در شناخت مفهوم آن، نزاعی نیست. در این بحث، مهم این است که دقت شود میان مصادیق عدالت با مفهوم آن خلط نشود. مفهوم عدالت برای اهل دین و غیر آنان، به یک معنا شناخته شده است، اما اینکه آیا این چیز در جای خود قرار دارد و متناسب با آن هست یا نه ـ یعنی در شناخت مصادیق عدالت ـ اختلاف پیش میآید.
هیچ یک از تعبیرهای متفاوتی که از تعریف عدالت شده است، نسبی نیست؛ به این معنا که مقابلی در برابر خود ندارد و مانند کوچک و بزرگ و بالا و پایین نمیباشد. این تعریف، نه اهمال دارد و نه اجمال و برای تمامی افراد بشر شناخته شده و مورد اتفاق است، اما این اجمال و اهمال یا نسبیت، در تطبیقِ این تعریف بر مصادیق ایجاد میشود. برای نمونه، آیا باید مالیات را سرانه حساب کرد و هر کسی از کوچک و بزرگ باید آن را بپردازد یا این که باید بر اساس امکانات و توانمندی افراد محاسبه شود؟ حضرت امیرمومنان علیهالسلام آن را سرانه محاسبه میکرده؛ ولی عُمر آن را بر اساس امکانات، فضایل و توانمندیها توزیع میکرده است. بنابراین در اینکه عدالت به سرانه است یا به مرتبه، در صدر اسلام اختلاف شد. قصاص نیز برای همجنس، سرانه حساب میشود و فضایل و صفات در آن ملاحظه نمیشود؛ اما اسلام غنیمت جنگی را بر اساس نقشی که فرد در میدان جنگ داشته است ـ از فرماندهی تا سواره یا پیاده بودن و تا سرباز عادی ـ به تفاوت توزیع میکند؛ ولی به اهل علم که میرسد، بر اساس نیازمندیها و میزان مصرف، حقوق و مزایا میدهد، نه بر اساس کمی یا زیادی دانش. مفهوم عدالت همانند مفهوم لذت است که برای همه روشن است، اما در مصداق، یکی از کلهپاچه لذت میبرد و برای دیگری ناخوشایند است.