آزادی دارای قاعده و مرز است و مرزهای آن حقیقی است، نه اعتباری و باید تلاش کرد تا مرزهای آزادی را از هستی و پدیدههای آن کشف کرد و نیز نباید آزادی را با رهایی، که قاعدهای ندارد، خلط کرد.
همانطور که اگر کسی که در بندر عباس و در طبیعتی گرم زندگی میکند، چنانچه بخواهد مدتی در طبیعتی مرطوب زندگی کند، نیاز به سازگاری جسمی دارد، وگرنه به بیماری دچار میشود، مسایل روحی و روانی نیز چنین است و کسی که برای نمونه از دینی حق به دینی باطل میگرود، روح وی بیمار میشود؛ بهگونهای که بدون حکم ارتداد و قتل، نمیتوان روح او را جراحی و درمان کرد؛ زیرا او «حق حیات» خویش را با دست خود و با رعایت نکردن قواعد آزادی و گرویدن به رهایی، از دست داده است. تمامی عوالم و تمامی قراردادهایی که از این عوالم تکوینی انتزاع میشود، وِزانی واحد دارد و در تمامی آنها آزادی با رهایی متفاوت است. این امر در رابطه با دانشمندان و عالمان نیز صدق میکند و کسی که با هزینههای شهروندی، قدرت علمی یافته است باید بر اساس قاعده، به ملت خود خدمت نماید و دولت حق دارد او را «ممنوع الخروج» سازد یا رفت و آمدهای برونمرزی وی را کنترل کند. چنین کنترلی بر اساس قاعده است، نه برای حفظ نظم؛ همانطور که دولتها میتوانند بر میزان ارزی که هر شخص از کشور بیرون، میبرد نظارت و کنترل داشته باشند. این امر مانند اسراف است که کسی نمیتواند درآمدهای خود را در مصارفی که تبذیر و اسراف دارد، هزینه کند و دین آن را حرام دانسته است، هرچند که درآمد وی حاصل تلاش او و ملک شخصی وی باشد؛ چرا که «آزادی» با «رهایی» تفاوت دارد. آزادی، اذنِ حرکت بر اساس قاعده است. در بحث ارتداد نیز کسی که پدر و مادر وی در فضای دینداری زندگی کردهاند و از منافع ارثی و ژنیتکی آن بهرهمند بوده است، سپس از دین خارج شده است، در برابر منافعی که وی از دین برده است، دین اجازهٔ خروج به وی نمیدهد و حکم قتل را برای این خاطی ثابت میداند.