فصل ششم:
راهیافتگان
(تابعان انعامیها)
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاالضَّالِّینَ».
راه میانهٔ زودرسنده را به ما بنمای؛ راه محبوبانی که به کمال و تمامِ نعمت، گرامیاشان داشتهای؛ نه سزاواران رویگردانندگی و نه گمراهان.
(۲۴۳)
(۲۴۴)
صراط انعامیها
در فصل نخست که چشمانداز پایانی سورهٔ حمد را ارایه میداد گفتیم دو آیهٔ: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ» چهرهٔ بندگان حق تعالی را در قالب چهار گروه و صنف حقیقی بیان میدارد که عبارتند از:
الف ) انعامیهایی که خداوند نعمت اطلاقی خویش را بدون هیچ زمینهٔ کسبی و تحصیلی و به گونهٔ عنایی، به آنان داده و «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»بیانگر آن است و هدایتجویان صراط آنان را پیجو هستند.
ب ) غضبشدگانی که «الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» هستند و هدایتجویان دوری از آنان را خواهان میباشند.
ج ) گمراهان: «الضَّالِّینَ»
د) اهل هدایت و هدایتجویان که هرچند ذکر آنان با کریمهٔ «اهْدِنَا» شروع میشود و این درخواست به کسب، تحصیل و تلاش آنان اشاره دارد و تابع و مصداق «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ»(۱) و مشروط به این
- نساء / ۶۹٫
(۲۴۵)
پیروی میباشند و بر مدار تلاش مطیعانهٔ خود، توشه دارند: «وَأَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی»(۱)، ذکر آنان با پایان یافتن آیهٔ هفتم تعین و تشخص مییابد، بر این اساس، یادکرد از آنان را فصل آخر این جلد قرار دادیم.
همچنین گفتیم با شناخت گروههای بندگان، میشود خود را یافت و دانست که از کدامین گروه است: انعامی و محبوبی است یا مغضوبی و از دشمنان حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ، اهل هدایتِ صراطی است یا سُبلی و از دوستان مولا امیرمؤمنان علیهالسلام . راه از همه طرف برای اهل هدایت و ضلالت باز است و با کمترین سستی، اهمال و غفلتی، میشود اهل هدایتی لیزش پیدا کند و به سوی گروه دیگر پرتابی سقوطی داشته باشد و چنان به قهقرا رود که دیگر دست او به هیچ بالابرنده و بردهندهای نرسد.
در این فصل مهمترین ویژگیها و صفات راهیافتگان را به تحقیق میگذاریم.
از ویژگیهای مهم صراطی که هدایتجویان آن را طلب میکنند این است که در قرآن کریم اضافهٔ خلقی آن ـ که در برابر اضافهٔ حقی است ـ تنها به انعامیها اضافه شده است و اضافهٔ خلقی غیر انعامی ندارد و حتی به پیامبران و اولیای الهی نیز اضافه نشده است، ولی طریق و سبیل تنوع خلقی دارد و به بسیاری از گروهها اضافه شده است. قرآن کریم میفرماید: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ
- نجم / ۳۹٫
(۲۴۶)
الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ».
پیش از این بارها خاطرنشان شدیم انعامیها که از آنان با عنوان «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»یاد گردیده و صراط به آنان اضافه شده است غیر از اهل صراط و برتر و اشرف از آنان هستند؛ زیرا انعامیها به لحاظ این که صاحب انعام میباشند، بر کسانی که نعمت به آنان داده شده است اشراف و برتری دارند.
اما معنای این اضافه چیست و عنوان «صراط انعامیها» بیانگر چه محتوایی است؟ سخن ما این است که این عنوان گویاترین عنوان حاکی از ولایت عام و تام نسبت به اولیای معصومین علیهمالسلام است. اولیای معصومین علیهمالسلام نیز دو مرتبهٔ خمسهٔ طیبه و تسعهٔ ثانیه را دارند. خمسهٔ طیبه حضرات اصحاب کسا علیهمالسلام هستند و تسعهٔ ثانیه از امام سجاد علیهالسلام تا امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میباشند و انبیای الهی علیهمالسلام تمامی در ذیل این ولایت قرار میگیرند و به صورت تنزیلی مورد تمسک و متعلق ایمان قرار میگیرند و صراط انعامیها صراط ولایی عام و تام به بیان گفته شده است. ولایت عام و تام اختصاص به چهارده معصوم علیهمالسلام دارد و ولایت دیگر اولیای الهی چهرهٔ تنزیلی آن است و به همان نسبت مقید میشود و از چهرهٔ اطلاقی آن دور میگردد. ولایت به صورت اولی و اطلاقی برای خمسهٔ طیبه علیهمالسلام ثابت است و ولایت آنان با ولایت تسعهٔ ثانیه علیهمالسلام متفاوت است و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام به قطع بر حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ولایت دارند. به بیان تخصصی، حضرت ولی عصر (ارواحنا له الفداء) ختم مهر ولایت حیدری است و خاتمیت ولایت برای آن حضرت ثابت است، ولی
(۲۴۷)
خاتمیت ولایت تنزیل اصل ولایت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است بدون آن که تقابلی میان این دو ولایت در میان باشد. پس ولایت خمسهٔ طیبه علیهمالسلام تام و عام است و تسعهٔ ثانیه علیهمالسلام در ذیل ولایت آن حضرات علیهمالسلام میباشند و ولایت خود را از اصحاب کسا میگیرند و مصداق اتم و کامل انعامیها حضرات اصحاب کسا علیهمالسلام میباشند و انعامی که به آنان شده با انعامی که به دیگر اولیا و انبیا و به صاحبان کتاب و نیز به فرشتگان و مؤمنان مقرب شده است تفاوت دارد و نباید میان این اِنعام با اِنعامی که به انبیای و اولیای الهی علیهمالسلام شده است خلط کرد؛ زیرا در اینجا خطاب خاص به حق تعالی دارد و میفرماید: «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» در حالی که اینان برای نمونه با «الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(۱) تفاوت دارند که در اینجا انعام به توسط «اللَّه» صورت میگیرد و خطاب خاص ندارد و میان انعامیها نیز تفاوت فراوانی وجود دارد و به گروههای مختلفی تقسیم میشوند.
وجه خلقی صراط تنها به گروهی خاص و ویژه از انعامیها که ولایت عام و تام دارند اضافه شده است که به اعتقاد ما مصداق اطلاقی آن تنها حضرات خمسهٔ طیبه علیهمالسلام میباشند و آن حضرات علیهمالسلام در رأس مخروط انعامیها قرار دارند و صراط مورد عنایت خداوند و مقبول او صراطی خاص است که شناسهٔ آن چنین است: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ». اِنعامیها رستگارند. آنها کسانی هستند که اهل یقین، سعادت،
- نساء / ۶۹٫
(۲۴۸)
وصول، معرفت و هدایت هستند. انعام همان هدایت خاص، ایمان از سر یقین و وصول است. انعامیها اولیای خداوند تعالی هستند که وصف آنان را به تفصیل در فصل دوم این کتاب آوردیم.
هدایت عام و خاص
«صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» باب هدایت خاص را میگشاید. هدایت بر دو قسم عام و خاص است. هدایت عام برای تمامی پدیدههاست و هدایت خاص تنها برای مؤمنان و گروندگان به حق تعالی است که از اِنعامیها پیروی دارند.
در هدایت عام، تمامی پدیدهها در صراط مستقیم هستند؛ خواه بر سبیل هدایت باشند یا بر سبیل گمراهی. هم «هادی» و هم «مضل» هر دو دارای صراط مستقیم هستند، ولی آنچه سعادت میآورد هدایت عام نیست، بلکه هدایت خاص است. تفاوت میان هدایت عام و هدایت خاص در کمتر نوشتهای مورد توجه قرار گرفته است. برای مثال، شعر زیر که میگوید:
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
میان هدایت عام و هدایت خاص خلط کرده است. درست است تمامی پدیدهها بر صراط مستقیم میباشند، ولی برای وصول به هدایت خاص، باید در طلب برآمد و از خداوند عنایت آن را خواست و طلب هدایت خاص یک نیاز است.
(۲۴۹)
صراط جمع ندارد و صراط مستقیم تکثر برنمیدارد، بنابراین شعر گفته شده معنای درستی ندارد و چنین نیست که هر کس به هر راه و به هر جایی رود، به هدایت خاص و راه مورد نظر خدا برسد، بله یکی به جحیم میرسد و یکی به نعیم. صراط مستقیم ارادهبردار است و خود باید تلاش کند و به خود فشار آورد و ریاضت و سختی تحمل کند تا به گناه و خطا مبتلا نشود؛ زیرا چنین نیست که در طریقت، هرچه پیش سالک آید، برای او خیر باشد و چه بسا شری است هلاککننده و سقوط دهنده که وی با خواست و ارادهٔ خود آن را برمیگزیند. بله، هر کسی که بر صراط مستقیم باشد، گمراهی ندارد.
گفتیم هدایت بر دو قسم عام و خاص است و تمامی انسانها، بلکه پدیدهها از هدایت عام برخوردار هستند؛ چنانکه میفرماید: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا»(۱)، و آنچه انسان به آن مکلف شده است، هدایت خاص است. هدایت خاص لزوم همراهی و پیروی با مردانی الهی است که باطن آنان به غیب حق شکوفا شده است و از چشمهٔ نور او طراوت دارد. مردانی که آیهٔ شریفهٔ هفتم سورهٔ حمد، آنان را معرفی میکند و به آنان وصفِ «اِنعامیها» میدهد: «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاالضَّالِّینَ»؛ راه محبوبانی که به کمال و تمامِ نعمت، گرامیاشان داشتهای؛ نه سزاواران رویگردانندگی و نه گمراهان.
آدمی به پیروی از هدایت انعامیها که هدایت خاص است تکلیف شده است. تفاوت هدایت عام با هدایت خاص، همانند تفاوت ولایت
- انسان / ۳٫
(۲۵۰)
عام با ولایت خاص است. این ولایت خاص است که صراط را میسازد وگرنه در ولایت عام خداوند، هر کس هر طریقی بپیماید؛ خواه شکوری باشد یا کفوری، بر صراط مستقیم است. این آیهٔ شریفه مصداق صراط مستقیم که در آیهٔ پیشین ذکر شد را تعیین میکند و آن را به صورت منحصر مشخص و متعین میسازد. هرچه راه و صراط در آفرینش است تمامی مستقیم است، ولی در میان صراطهای مستقیم، تنها یک راه است که خداوند پیمودن آن را تکلیف کرده و آن راه ولایت انعامیهاست. کسانی که نعمت ولایت، نبوت، رسالت و عبودیت به صورت دهشی، عنایی و موهبتی به آنان اعطا شده است. کسانی که ما از آنان در آثار خود به «محبوبان» یا «اِنعامیها» یاد میکنیم. تنها صراط مستقیمی که لازم است هر بندهای آن را بپیماید و به طی طریق آن تکلیف، امر و الزام شده است، همراهی با محبوبان الهی است که همان راه اهل بیت عترت و طهارت؛ حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام است.
راه میانه که خالی از افراط و تفریط است «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» است که جانب افراط آن مغضوبی و جانب تفریط آن گمراهی است؛ یعنی غضب شدگان و گمراهان هر دو در یک جهت و با هم در طرف مقابل انعامیها نیستند، بلکه هر یک به طور جداگانه جبههای مستقل در برابر اِنعامیها دارند و دو سوی این میانه هستند؛ به گونهای که اگر کسی با انعامیها نبود یا غضب شده است و یا گمراه. صراط مستقیمی که تکلیف شده و پیمودن آن نیاز به استقامت و بردباری دارد و حد وسط و میانهٔ افراط و تفریط است و حقی است که غیر آن باطل و در دو کنار آن است نه در یک طرف آن.
(۲۵۱)
صراط عام و خاص
صراط یا صراط خاص است که ویژهٔ اولیای خدا و اهل دیانت است و نزدیکترین صراط است یا صراط عام است که همان طریق ربی است. صراط عام، هر کسی را به رب خود و به حق تعالی میرساند. این در صراط عام است که هرچه پیش آید خیر است، همانطور که همه از دنیا میروند، ولی در صراط خاص که برای اولیای خداست انتخابها و گزینشها حایز اهمیت است و باید تلاش داشت به مولای خود؛ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام رسید. البته اصل ولایت آن حضرت علیهالسلام به مؤمنان دهشی و عنایی است و اکتسابی نیست، ولی در عمق بخشیدن به آن میتوان مسابقه و سرعت داشت.
رابطهٔ صراط انعامیها با صراط عام
رابطهٔ «صِرَاط» در آیهٔ هفتم با «الصِّرَاطَ» در آیهٔ ششم چنین است که «صِرَاط» وصف بیانی و تفصیلی برای «الصِّرَاطَ» است، نه بدل. درست است بدل تثبیت، تکریر و تعمیم بیشتری دارد، ولی صفت فصاحت برتری دارد و قرب صفت با موصوف بیشتر است از قرب بدل با مبدل منه بدون آن که نیاز به مثبت یا مؤونهٔ زایدی مانند تقدیر داشته باشد. همچنین عامل در موصوف بر صفت وارد نمیشود، برخلاف عامل در مبدل منه که بر بدل هم وارد میشود و این تکرار سبب تاکید میشود، ولی صرف چنین تکراری نه تنها فصاحتآور نیست، بلکه بیانگر کاستی معنای واژگان پیش گفته شده است و برای تکمیل معنای آن
(۲۵۲)
نیاز به تکرار آن هم در شکل تقدیر عامل مییابد و همین امر که هم رسانندهٔ کاستی معناست و هم نیاز به مؤونهٔ زاید و تقدیر دارد، خلل به آن وارد میآورد و سبب میشود بدل دانستن آن را جایز ندانیم. برخی از اهل ادب گفتهاند:
««صِرَاطَ الَّذِینَ»: صفة لقوله: «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ». ویجوز أن یکون بدلاً عنه. والفصل بین الصفة والبدل أنّ البدل فی تقدیر تکریر العامل بدلالة تکریر حرف الجرّ فی قوله تعالی: «قَالَ الْمَلاَءُ الَّذِینَ اسْتَکبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آَمَنَ مِنْهُمْ»(۱)، ولیس کذلک الصفة. فکما أعیدت اللام
الجارة فی الاسم، فکذلک العامل الرافع، أو الناصب فی تقدیر التکریر، فکأنّه قال اهدنا صراط الذین، ولیس یخرج البدل، وإن کان کذلک عن أن یکون فیه تبیین للأوّل، کما أنّ الصفة کذلک»(۲).
صاحب مجمع البیان، «صِرَاط» را در ابتدا صفت برای «الصِّرَاط» میگیرد که با بیان ما موافق است، ولی سپس بدل دانستن آن را جایز میشمرد، در حالی که گفتیم بدل دانستن آن با فصاحت کلام سازگار نیست. درست است بدل در تقریر و تکمیل عامل مؤثر است و «اهْدِنَا» در تقدیر تکرار شده است، ولی همین تکرار عامل مخل به فصاحت است. تکرار عامل گویی همانند «به عبارت دیگر» در نوشتههای فارسی
- اعراف / ۷۵٫
- شیخ طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۸٫
(۲۵۳)
است و این بدان معناست که گفتهپرداز نتوانسته است پیش از این مطلب را به صورت کامل بیان دارد و برای تکمیل معنا مجبور است آن را به عبارت دیگری و به صورت خلاصه بازگویی کند. همچنین اصل بر عدم تقدیر است. از قواعد تفسیری ما این است که در هیچ آیهای چیزی را در تقدیر نمیگیریم و آیهٔ شریفه را تنها بر اساس واژگان ظاهر پرداخته شده تفسیر میکنیم. صفت، اصل در تبیین است، ولی بدل گرفتن آن مؤونهٔ زاید و نیز مثبِت میخواهد و تا مانعی برای صفت گرفتن آن نباشد، روا نیست به بدل که مؤونهطلب است و نارسایی کلام را میرساند رو کرد. بدل در جایی آورده میشود که کلام رسایی خود را نداشته باشد.
از بهترین نمونههای تفسیر ادبی کتاب کشاف است که بیش از همه به آفت توجیه هر ترکیبی دچار شده است. کشاف در ترکیب این آیهٔ شریفه، صفت بودن آن را طرح نمیکند و تنها آن را بدل میگیرد؛ چرا که تأکید دارد؛ در حالی که در برابر، صفت دارای قدرت تبیین است، بدون آن که کاستیهای بدل را داشته باشد. تفاسیر دیگر نیز تکرار تفاسیر نخستین است و مطلبی افزون بر آنها ندارند.
باید توجه داشت بسیاری از ترکیبهای ارایه شده در تفاسیر ادبی زائد، حشو، نابهجا و مخالف با قواعد ادبیات است و بر معیار سلیقههای شخصی ارایه شده است نه قواعد نحوی و ادبی. ترکیبهای ارایه شده چنان توجیهگر شده است که هر ترکیب غلطی را نیز توجیه میکند و ترکیب آیات شریفه را به اهمال کشانده و از این ناحیه نه تنها در خدمت قرآن کریم نبوده، بلکه مضر به آن بوده است. قرآن کریم را نباید مشق
(۲۵۴)
تمرینات نحوی کرد، بلکه باید تحقیق کرد قرآن کریم بر چه اعرابی نازل شده و ترکیبی که حق تعالی مقصود دارد را به دست آورد و البته دانش نحو در شکل امروزی آن قالبی مطمئن و به صورت کامل درست نیست که بتواند از عهدهٔ این مهم برآید و این دانش نیازمند بازنگری بر اساس نحوی است که از قرآن کریم استخراج میشود، ولی دانش نحو امروزی به جای فهم ترکیب قرآن کریم، گاه دست به ویرایش متن آن و جسارت تصرف در آیات الهی میزند. نحوی باید نسبت به قرآن کریم ناظر محترم باشد، نه شریک با صاحب وحی و حق تصرف و ویرایش آن را برای جلوه دادن بهتر کلام وحی، ندارد و تنها باید در پی تحقیق روشمند و علمی برای اشراف بر نحوهٔ نزول اعراب قرآن کریم باشد نه آن که قرآن کریم را آزمایشگاهی برای تجربههای خام نحوی سازد و گزارههای خام و گاه مسموم خود را در کتابهای ادبی و تفسیری بستهبندی و نشر دهد؛ به ویژه که بسیاری از آن، متاعِ اهل سنت است و برخی از آنان سعی نمودهاند ادبیات را بر اساس عقاید کلامی خود جعل کنند و در پی کشف نحو قرآن کریم نبودهاند، بلکه خود را امام قرآن کریم در نحو قرار دادهاند.
تفاوت اِنعامیها و تابعان
گفتیم «اِنعامی» یا محبوبی و «تابع» یا محبی از اوصافی است که بر پدیدهها اطلاق میشود. این دو عنوان معقول ثانی فلسفی و از اوصاف است که عروض آن در ذهن است و عنوان قرار میگیرد، ولی دارای اتصاف در خارج است و عنوان یاد شده به صورت غیر مستقل و به شکل
(۲۵۵)
وصف ذاتی یا آثاری در خارج هست، ولی ذات مستقل و منحاز ندارد و در ضمن پدیدهها نمود دارد؛ مانند زیبایی که وجود منحاز مستقل در خارج ندارد و در ضمن پدیدهای نمود مییابد و با آن قابل دریافت است و به همین اعتبار معقول ثانی است، چون معقول اول، وجود منحاز و مستقلی است که به ذهن میآید و بعد صفتی بر آن حمل میشود و دارای تعقل دوم است که معقول ثانی خوانده میشود. به آن فلسفی میگویند، چون فقط عروض آن در ذهن است و اگر اتصاف آن نیز همانند امور کلی در ذهن بود «منطقی» گفته میشد، ولی چون در خارج دارای اتصاف است، «فلسفی» است و معقول ثانی فلسفی که صبغهٔ وجودی و خارجی دارد خوانده میشود.
دو وصف انعامی (محبوبی) و تابع (محبی) دارای مابازای مستقل در خارج نیست و باید بر وصف ذاتی یا آثاری کسی یا چیزی اطلاق شود. برای نمونه، گِل برخی را با فقر برداشته و سرشت دیگری را با ترس عجین کرده و طینت یکی را با سختی و مکافات ورز داده و دیگری را زیبایی عطا نمودهاند. این دو وصف میتواند بر صفات انسانها، حیوانات، گیاهان و دیگر پدیدهها اعم از مادی و ماورایی و نیز افراد معصوم یا غیر معصوم و انبیای الهی یا غیر آنان اطلاق شود و به صفات انسانی و بشری انحصار ندارد. ممکن است وجود گیاهی محبی و رنگ آن محبوبی یا وجود فردی محبی و شکل چشم او محبوبی باشد؛ همانطور که میشود اصل وجود فردی محبوبی باشد.
از صفاتی که میتواند وصف محبوبی و اِنعامی گیرد نبوغ و سرعت
(۲۵۶)
فهم بالا، ضریب هوشی، قامت جسمانی، تناسب اندام و زیبایی را میشود نام برد.
نظام آفرینش گتره و بدون حساب نیست و مکانیکی بر آن چیره است که هر چیزی را به تناسب در جای خود میآورد.
تمامی پدیدههای هستی یا محبی است یا محبوبی، از انبیا گرفته تا انسانهای عادی و از اشیای مادی تا گلها، حیوانات و پدیدههای دارای تجرد ماورایی. میشود اصل پدیداری آنها محبی یا محبوبی باشد یا عضو، اندام و صفتی خاص در آنها چنین عنوانی را بپذیرد. برای نمونه صدایی زیبا و نیکو، آیا به تمرین نیکو شده است یا نیکویی آن اعطایی است که برای تشخیص آن راههایی است که در جای خود میآید.
محبوبان دارای مراتب هستند. برترین مرتبهٔ محبوبان خمسهٔ طیبه(پنج تن آل عبا) علیهمالسلام میباشند و سپس تسعهٔ ثانیه علیهمالسلام هستند که سمت برتری دارند. دیگر محبوبان تنزیل ایشان میباشند و هر یک در مرتبهای است و تساوی و تکرار در مرتبه وجود ندارد و نمیشود دو نمرهٔ همگون به دو نفر از آنان داد، بلکه هر یک نمرهای ممتاز و منحصر دارد.
در زندگی ناسوتی، این اصل بسیار مهم است که هر کسی منش و روش خود را بیابد و استعدادهای محبوبی و محبی یا عادی خویش را به محکی درست، به دست آورد. دین نیز از آن رو دین خوانده شده است که روش زندگی را آموزش میدهد. روشهایی که به صورت معقول ثانی فلسفی در نهاد هر کسی قرار داده شده است و از آن به «فطرت» یاد
(۲۵۷)
میشود: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۱). تشخیص صفات محبی از محبوبی وقتی سختتر میشود که دانسته شود در هر فردی که ساختار محبی یا عادی دارد جهتی محبوبی نهادینه شده است و همین امر است که تفاوتی در آفرینش خدای رحمان نمیگذارد: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۲). در هر چاه فاضلابی باید رگهای طلا باشد، ولی تشخیص آن سخت است و برای همین است که خداوند، در آفرینش خود عدالت دارد: «وَأَنَّ اللَّهَ لیـس بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»(۳). در تمامی پدیدهها رگهای محبوبی هست؛ همانطور که در محبوبان، رگهای محبی است. هیچ محبی یا عادی نیست که صفتی محبوبی در او نباشد، ولی ممکن است صفات محبی یا عادی وی بر صفت محبوبی او غلبه کرده باشد. هر پدیدهای بی نهایت لایههای متفاوت در خود دارد که ظهور و بطون میپذیرد. برای نمونه، حضرت ابراهیم علیهالسلام پیامبری محبی است که توحید وی محبوبی است و حضرت عیسی علیهالسلام محبوبی است، ولی صفت محبی وی آن است که پدر ندارد. همین نداشتن پدر برای او کاستیهایی میآورد. همچنین حضرت آدم علیهالسلام از محبوبان است و صفت محبی وی این است که نه پدر دارد و نه مادر، از این رو فردی بسیار ساده و زودباور است و ابلیس تنها با یک ضربه توانست وی را به هبوط بکشاند.
- روم / ۳۰٫
- ملک / ۳٫
- آلعمران / ۱۸۲٫
(۲۵۸)
در مورد آدمها نمیشود بهراحتی قضاوت کرد و باید به لایههای باطنی آنان توجه داشت. برای نمونه، در مورد زیبارویان نمیشود عجولانه قضاوت کرد و کسی را در قیاس با آنان زشت دانست، زیرا لایههای باطنی فرد زشتصورت، ممکن است به وی عیاری بسیار بالا داده باشد.
نباید پنداشت کسی که محبوبی است، در هر چیزی محبوبی است و هیچ صفت محبی ندارد، یا کسی که محبی یا عادی است، ساختاری محبوبی در یکی از صفات او نیست. حتی افراد مغضوبی مانند شمر و حرمله نیز وصفی محبوبی در نهاد خود دارند. میشود کسی قاتل باشد ولی زیبایی او موهبتی و محبوبی باشد نه وراثتی و تربیتی، و میشود کسی دانشی اعطایی داشته باشد، ولی اندام مناسب و موزونی نداشته باشد.
از ملاکهای تشخیص محبی و محبوبی بودن صفات، توجه به زحمت و تلاشی است که برای پدید آمدن آن کشیده شده است. صفات محبی با تلاش و کوشش به دست میآید و صفات محبوبی اعطایی است. کسی که نخوانده ملاست دانش محبوبی دارد و آن که رنج تعلیم و حفظ و تمرین برده است تا چیزی یاد بگیرد، صفت دانش وی محبی است. صفت محبی و محبوبی بودن به کفر و ایمان ارتباطی ندارد و میشود به زندیقی دانشی محبوبی اعطا شده باشد. این صفات در چهره، برخورد، وجنات(زیر چشم و پهلوی بینی)، قیافه(اندام)، ریتم، رنگ و شکل ظهور مییابد.
صفات محبوبی نیاز به تکانههای شدیدی دارد تا خود را ظهور دهد.
(۲۵۹)
خداوند هم به دوش تمامی پدیدهها اعم از محبی و محبوبی بار گذاشته و هم به هر کسی خیری عطا کرده و این دو را در هم ریخته که تفاوتهای ظاهری به عدالت ایجاد شده است. درست است محبوبیها بارکش تلاش و زحمت و محصول اکتساب و ریاضت نیستند، ولی بلاکش میباشند، در برابر، محبیها بارکش هستند، ولی بلاکش نیستند. اگر بلایی که در روح و روان فردی محبوبی ریخته میشود بر جان محبان تقسیم گردد آنها را بارها در هم میشکند و پاره پاره میسازد. خداوند به اولیای خود قوام، صبوری و قدرت تمکین داده که رقص شمشیر خون زیر تیغ بلا میبرند. اگر خداوند آن تیغ را به محبان نشان دهد از دین و ولایت باز میگردند و خداوند بر آنان لطف کرده که ایشان را محبی ساخته و چنین بلاهایی را از آنان بازداشته است، ولی محبوبان زیر تیغهای حق رقصکنان میچرخند. لطف الهی هم در کوشش محبان و هم در بلاکشی محبوبان وجود دارد و نیز لطف الهی در ظهور و بطون صفات هست که صفتی محبی را در یکی ظاهر ساخته و در دیگری صفتی محبوبی را نمایان کرده و به هر کسی آن داده که سزاوار بوده است «کلّ میسّر لما خلق له». باید توجه داشت ناسوت، اقتضای تفاوت، تغییر و ترمیم را دارد و اصل تغییرپذیری بر تمامی ناسوت چیره است.
همچنین ظهور رگههای محبوبی میشود در صاحب آن نباشد و سالها بعد در نسل وی هویدا شود. برای مثال، میشود فردی عادی که نه محبی است نه محبوبی، رگهای محبوبی در باطن خود داشته باشد و از آن فرزندی متولد شود که محبوبی است.
(۲۶۰)
این بسیار مهم است که هر کس نوع صفتی را که در نهاد خود دارد بشناسد و بر مسیر طبیعی یا ویژهای که به او عنایت شده است حرکت کند. به دست آوردن آزمون سنجشپذیری محبی و محبوبی همانند تست تشخیص استعدادها بسیار حایز اهمیت است. این تشخیص را باید از زمان کودکی داشت تا کودک در مسیر ویژهٔ خود تربیت شود و بیراهه نرود و عمر و امکانات و استعدادهای خود را هدر ندهد. کسی که بر مسیر طبیعی خود طی طریق نکرده باشد، از زندگی ناخرسند و ناراضی است.
محبوبان باید تشخیص داده شوند و مدد و مهار گردند تا خیرات فراوانی برای همگان داشته باشند، وگرنه در شعاع منطقهای که منع شدهاند، چالشهایی ایجاد میکنند.
اعتبار نسبیت در اطلاق عناوین
توجه به این نکته بسیار اهمیت دارد که در اطلاق عنوان محبوبی و اِنعامی، «نسبیت» اعتبار دارد. برای نمونه، حضرت ابراهیم اگر با پیامبرانی که در مرتبه از وی پایینتر هستند مقایسه شود، محبوبی است و چنانچه مقام توحید وی که با مکافات و ابتلا داده شده با توحید پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مقایسه شود، وی محبی است.
انعامیها صبغهٔ محبوبی دارند و تحقق آنها لحاظ نسبیت، حیثیت و جهت دارد و از محبوبی مطلق که هیچ گونه جهت محبی در وی نباشد نمیشود سخن گفت. این وصف نسبی هم در ذات اشیا و هم در صفات آنها به صورت معقول ثانی فلسفی بروز مییابد و هر کسی به گونهای و
(۲۶۱)
در چیزی انعامی است. یکی صراطی میشود و دیگری سبیلی و تمامی هم به لطف است.
وصف انعامی ثقل دارد و سنگین است، ولی بدون تأخیر شکل میگیرد. سبیلیها هم زحمت اکتساب دارند و هم وصف در آنان به تأخیر و زمان طولانی محقق میشود. سبیلی باید بار بندگی را در مراحلی و به اندازهٔ معین بردارد و انعامی همان بار را به یک مرتبه برمیدارد. سبیلی اگر بخواهد همانند اِنعامی این بار را یکجا بردارد، ثقل آن بار سبب میشود وی آسیب ببیند و با توجه به توانی که دارد باید آن را تقسیم کند و همین امر سبب زحمت و کندی و گاه رکود میشود بدون آن که ثقل کار را احساس کند، ولی محبوبی آن کار را با تمام قوت و قدرت انجام میدهد بدون آن که آسیبی به وی رسد، ولی ثقل کار بر او فشار میآورد. وصف محبی زمانبر است و جدول زمانی خاص دارد و بدون گذشت آن زمان، به بار نمینشیند. محبوبی توان حمل بار را در خود به صورت موهبتی و بدون نیاز به اکتساب، دارد، ولی این توان ثقل دارد. هر که هرچه هست، باید خداوند را بر آن شکر گوید. وقتی خداوند را بر این که محبی است شکر میگوید به آن معناست که خدای را سپاس، باری سنگین بر او نگذاشته، و وقتی میگوید الهی شکر که محبوبی هستم به این معناست که کار وی تأخیر ندارد. هر گونه جابهجایی در صفات یاد شده آفت و آسیب به شخص محبی یا محبوبی وارد میآورد. اگر بار اندک محبی به محبوبی داده شود و وی را اسیر زمان و جدول برنامهٔ تعیین شده برای محبان ضعیف سازند، تحمل خود را از دست میدهد و به دیگران آسیب وارد
(۲۶۲)
میآورد و خود دچار رکود و سستی میشود. همچنین است اگر بار و وظیفهٔ محبوبی بر دوش محبی گذاشته شود.
این که کسی به صورت موهبتی از اهل صراط و انعامی باشد و این که فراوانی در سبیل و بسیاری در طریق قرار میگیرند تمامی بر اساس علل و مبادی لازم آن است و یافت حکمت و باطن آن پیچیدگیهای خاص خود را دارد. برای نمونه، ازدواج مؤمنی با زنی شایسته و مؤمن سبب میشود فرزند وی مؤمن و اهل صراط گردد و ازدواج همان مرد مؤمن با زنی فاسد، فرزند او را اهل سبیل قرار میدهد؛ همانطور که ازدواج دو سبیلی ممکن است با دعای یکی از اولیای حق همراه شود یا آنان به سبب حرمتی که به بندگان خدا میگذارند، از آنان فرزندی صراطی پدید آورد و غفلتی ممکن است نسلی را به سبیل تنزل دهد و ارادهٔ الهی بر اساس حکمت است که به آن تعلق میگیرد و اراده حکیمانه است نه گزاف یا بر اساس جبر.
سببها نیز هیچگاه دفعی نیست و همواره همراه با تدریج است که پدید میآید؛ همانطور که ناسوت عالم تدریج است و آنچه دفعی خوانده میشود تدریجهای بسیار ظریف است.
نکتهٔ مهمی که در این بحث نیازمند خاطرنشانی است چیرگی نسبیت بر تمامی عوالم است و آفرینش اطلاقبردار نیست. اطلاق ویژهٔ اوصاف الهی است و اولیای معصومین علیهمالسلام نیز واجد اطلاق تنزیلی میباشند و اطلاق به تمام معنای کلمه منحصر به پروردگار است. بر این پایه، محض خیر تنها حق تعالی است. با توجه به این نکته است که
(۲۶۳)
میگوییم سبیلیها اعم از خوب و بد با تمامی تنوعی که دارند تفاوت در مرتبه دارند و نسبیت بر خوب و بد آنان حاکم است. تفاوت آنان نیز به تباین یا تضاد نیست و به تخالف است. برای سبیل نیز پایانی نیست و سبیل در سبیل باز میشود و آن قدر پیش میرود که حتی به مرتبهٔ ذات حق تعالی میرسد؛ چنانکه میفرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(۱). سبیلهایی به مقام ذات راه دارد و وصل به ذات حق تعالی ممنوعه و خط قرمز نیست. خط قرمز خط وحشت و ترس و خط دگماندیشی و بستگی است و حق تعالی برای خود خط قرمز قرار نداده است و سخن گفتن از منطقهٔ ممنوعه برای کسی است که ذهنی پویا و توانمند ندارد و با او جز با زبان منع نمیشود سخن گفت. با توجه به گستردگی سبیل و بیپایانی آن، تفاوت سبیلیها با هم بینهایت چهره دارد. البته این تفاوت با نسبیتی که دارد بر صراطیها نیز حاکم است.
نسبیت را هم در انعامیها، هم در صراطیها و هم در سبیلیها باید دید. درست است که صراط در مقایسه با سبیل، بر آن برتری دارد و سبیل به دلیل درگیری با تشتت و پراکندگیها و داخل شدن ورودیها و خروجیهای فراوان دچار نقص و کاستی است و ظلم، گمراهی و شرک در آن راه مییابد؛ در حالی که صراط پیراسته صافی ار این امور است و برای همین است که درخواست میشود: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»؛ یعنی خدایا ما را از ظلم، شرک، کاستیها و تشتتهای سبیلی بِرَهان و ما را
- عنکبوت / ۶۹٫
(۲۶۴)
صراطی نما، ولی باید توجه داشت که سبیل دارای مرتبه است و به لحاظ افراد، نسبیت به آن وارد میشود؛ همانطور که به اعتبار افراد، این نسبیت به صراط نیز وارد میشود صراط یک واحد بسیط و بسته نیست و میان افراد آن تفضیل تفاضل وجود دارد. همان که قرآن کریم از سویی نسبت به انبیای الهی علیهمالسلام میفرماید همه دارای عصمت هستند و میان آنان جدایی نیست: «لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»(۱) ولی از سویی دیگر: «تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(۲) و با وجود عصمت، مراتب متفاوت تفضیلی را میان پیامبران الهی علیهمالسلام ثابت مینماید. چنین تفضیلی باعث نمیشود مرتبهای ناقص و مرتبهٔ دیگر تمام باشد، بلکه تفاوت آن به تمامیت و اتمیت است و به تمام و کمال است. همان که قرآن کریم میفرماید: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الاْءِسْلاَمَ دِینا»(۳). درست است صراط مرتبهٔ انعامیها و درجهای عالی است، ولی نسبیت در آن اعتبار دارد و واحد متواطی نیست که همه در یک درجه و مرتبه حرکت کنند، بلکه هر کسی در مرتبهای خاص و به صورت مشکک است که بر صراط عبور دارد و میان اولیا، صدیقان، مومنان و دیگر اهل صراط تفاوت در مرتبه محفوظ است. هرچند این شرک، کاستی و نقص نیست که مرتبه میسازد، بلکه شدت در کمالات و تمامیت و اتمیت آن است که هر کسی را در مرتبهای قرار میدهد. این تفاوت برای آن است که
- بقره / ۲۸۵٫
- بقره / ۲۵۳٫
- مائده / ۳٫
(۲۶۵)
کمال مطلق تنها حضرت حق تعالی است و بس و تنها اوست که هیچ کسی همانند او نیست و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام دارای اطلاق تنزیلی میباشند و آن حضرات تمامی کمالات و اسما و صفات خداوند را به صورت تنزیلی و ظهوری دارا میباشند. بر این پایه، زمینه برای ورود غلو به کلی منتفی است و بر اساس این موضوع، غلو هیچ گاه موضوع نمییابد. باید توجه داشت تمامی پدیدهها استعداد تمامی کمالات و اسما و صفات حق تعالی را دارند، ولی حضرات معصومین علیهمالسلام تمامی آن را به صورت فعلی دارند و کمال منتظرهای برای آن حضرات نیست و ناسوت تنها ظرف جلای این کمالات فعلیت یافته است و دیگر پدیدهها آن کمالات را به استعدادهای شکوفا نشده در خود دارند و «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۱) به اعتبار استعدادهاست که در سیر نزول است، وگرنه به لحاظ فعلیت و ظهور آن که در سیر صعود شکل میگیرد، تفاوت اعتبار دارد، بدون آن که زمینهٔ غلو برای پدیدهای قابل تصور باشد. برای همین است که میفرمایند:
«وروینا أیضا بالإسناد المقدّم ذکره عن أبی محمد العسکری علیهالسلام : أنّ أبا الحسن الرضا علیهالسلام قال: إنّ من تجاوز بأمیر المؤمنین علیهالسلام العبودیة فهو من المغضوب علیهم ومن الضّالین.
وقال أمیر المؤمنین علیهالسلام : لا تتجاوزوا بنا العبودیة، ثم قولوا فینا
- ملک / ۳٫
(۲۶۶)
ما شئتم ولن تبلغوا، وإیاکم والغلوّ کغلو النصاری، فإنّی بریء من الغالّین»(۱).
امام رضا علیهالسلام فرمود: کسی که امیرمؤمنان علیهالسلام را از بندگی خداوند درگذراند از غضب شدگان و گمراهان است.
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: ما را از بندگی نگذرانید، سپس دربارهٔ ما هرچه میخواهید بگویید، که (به حقیقت آن) نمیرسید. از غلو دوری کنید، همانند فراانگاری نصرانیان، چنین است که من از غلو کنندگان بیزارم.
حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام دارای اطلاق و ذات نیستند و ظهور و تعین اطلاقی تنزیلی حضرت حق و خیرات و کمالات او میباشند. این گونه است که کسی را یارای غلو نسبت به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نیست و هرچه گوید، در دامنهای کوتاه و به قدر فهم خود اوست نه بلندای قلهای که کسی را یارای پرواز بر آن نیست و خیر محض و ذات محض و حقیقت محض مختص پروردگار است.
کسی که شعر میگوید:
الله ذات و علی صفات است
بیشک که صفات عین ذات است
شعری میخواند که با مبانی فلسفی و عقلی سازگار نیست و آن حضرت در تعین و با تنزیل همراه است. در فلسفه گفتیم حتی فعل حق
- علامه طبرسی، الاحتجاج، ج ۲، ص ۲۳۳٫
(۲۶۷)
تعالی عین ذات پروردگار نیست؛ هرچند نخستین فعل و فعل کمال و کمال فعل او باشد. فعل تنزیل و آفریده و ظهور است.
غلوّ و زیادهانگاری
مراد از غلو، افزوننگری به اثبات ذات مستقل برای پدیده است. در صورتی که گفتهپرداز هویتی استقلالی و ذات را برای پدیدهها که شأن از اویی دارند اثبات نماید، به ارتفاع و غلو گرفتار آمده است. روشن است وقتی ذات در انحصار حق تعالی باشد و پدیدهها تنها ظهور او باشند، زمینهای برای گرفتاری در غلو وجود ندارد، مگر آن که کسی در هستیشناسی خود دچار خطا و اشتباه باشد. بر اساس سخن ما، هر گونه نظریهپردازی در ساحت معرفت مقام ولایت و نورانیت، مورد تشویق است؛ زیرا دیگر زمینهٔ غلوّ در آن نیست. در روایات آمده است:
«یا سلمان، نزّلونا عن الربوبیة وادفعوا عنّا حظوظ البشرّیة، فإنّا عنها مبعدون، وعمّا یجوز علیکم منزّهون، ثمّ قولوا فینا ما شئتم؛ فانّ البحر لا ینزف، وسِرّ الغیب لا یعرف، وکلمة اللّه لا توصف، ومن قال هناک لم ومم فقد کفر».
ای سلمان، ما را از پروردگاری (ذات انگاری) تنزیل دهید و نیز کاستیهای بشری را از ما دور دارید، که چنین است ما از آن دوریم، و آز آنچه بر شما رواست پیراستهایم، سپس دربارهٔ ما هرچه میخواهید بگویید (و نظریه دهید) که چنین است دریا کاسته نمیشود و راز غیب شناخته نمیگردد و کلمهٔ خدا به توصیف
(۲۶۸)
نمیآید و کسی که در آن ساحت بگوید چرا و چگونه، به حقیقت کافر شده است.
ضرورت معرفت سنخ نفس
گفتیم تبعیت از انعامی موجب تبدیل هویت تابع به هویت انعامی نمیشود، ولی مرتبهٔ معیت نیز به مؤمنان وارسته اختصاص دارد و هر کسی توفیق آن را نمییابد. «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ» عنوانی است که با ریا، دروغ، سستی در اعتقاد و اهمال در عمل جمع نمیشود و کسی که چنین مشکلاتی را در خود مییابد نباید خود را در این فضا تصور کند، وگرنه گمراهی است که خود را به ادعایی بیپایه و جهل مرکب آلوده میکند و امر را بر خود مشتبه سازد و چنین کسی کند آنچه را که نباید کند و شود آنچه نباید بشود. باید محک تجریه و عیار سنجش پیش آید تا به دست آید کسی انعامی است یا معی، صراطی است یا سبیلی، و عادی یا محبی است یا محبوبی و آیا از ضالان است یا مغضوبان یا تبع آنها.
اهمیت این شناخت از آن روست که هر کسی باید مسیر طبیعی و نحوهٔ آفرینش و نمود خویش را بشناسد، وگرنه سالها راه میپیماید ولی چیزی عاید او نمیشود و از خداوند خسته و از زندگی ناامید و از شغل خود رمیده میگردد. ممکن است کسی حتی هفتاد سال فقه بخواند، ولی چون مسیر طبیعی خود را نمیرود دل خود را از دست دهد و قساوت بر او رو آورد، به گونهای که با شنیدن آیات الهی، از حال خویش غفلت کند یا در صورت آگاهی بر قساوتی که دامنگیر او شده، بر خود
(۲۶۹)
خنده آورد. اگر کسی بر مسیر طبیعی خود رود باید در اندک زمان و در کمتر از یک دهه بار خود را به مقصد رساند و اصل خویش را دریابد، و آن که سالها تحصل و اکتساب دارد و به جایی نرسیده، مسیر زندگی را درست نپیموده و در کوچههایی پرسه زده که به او ارتباطی نداشته است.
کسی که مسیر طبیعی خود را نیابد به لحاظ این که ناخرسندی به جان وی میافتد به هنگام مرگ نیز بیاعتقادی او را میگیرد و سلطان وی ابلیس یا شیاطین میشوند و در حال تکذیب حق، میمیرد: «ثُمَّ کانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَی أَنْ کذَّبُوا بِآَیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِهَا یسْتَهْزِؤُونَ»(۱).
شیاطین چنین کسی را در استخدام خود میگیرند و وامدار خویش میسازند؛ به این صورت که امتیازی میدهند تا فرد را به خود وابسته سازند و آزادی وی را بگیرند و به لحظهٔ نیاز، او را در خدمت خود گیرند و به هنگام کار، امتیاز داده شده است که کار میکند نه خود فرد. کسی که وامدار شیطان است، دیگر نمیتواند به خود نگاه کند و برای مثال، قرائت قرآن کریم یا مطالعهٔ کتابهای مفید داشته باشد، بلکه شیطان او را در سبیلها سرگردان میدارد و یا نمیگذارد صراط داشته باشد یا مانع میشود صراط وی انعامی باشد و راه او را دور، طولانی و آسیبپذیر میسازد. چهرهٔ غبار گرفتهٔ پدر روستایی وی چهرهای ایمانی است که در اعتقاد خود راسخ است، ولی مقدسات برای وی با انبوهی علم، مزهای ندارد. یافت مسیر طبیعی و شناخت چگونگی خود سکویی برای
- روم / ۱۰٫
(۲۷۰)
پرتاب است و در زندگی پرتلاطم و پرآشوب ناسوت، ضرورت دارد و نباید خود را در کورهراهها سالها سرگردان کرد، بلکه باید در چند سال کوتاه، مسیر خود را به دست آورد و سالیان عمر ناسوتی را بر اساس شناختی که آن سالها یافته است حرکت کرد، وگرنه انگیزه، رغبت، صفا، عشق، شوق، شور، بلاکشی و داغ لازم برای حرکت و انجام کار متناسب را ندارد.
لازم است در جامعه این فرهنگ پدید آید که اوصاف و استعدادهای افراد توسط صاحبان معرفت و اساتید کارآزمودهٔ ربانی مورد شناسایی قرار گیرد و هر کسی به مسیر طبیعی و ویژهٔ خود سوق داده شود تا کندی، بیعلاقگی و رکود دامنگیر افراد نشود و هر کسی استعداد، ذوق و علاقهٔ خود را بیابد و به بیراهه نرود. جامعهٔ دینی در صورتی دینی و اسلامی است که چنین زمینهای را برای تمامی افراد جامعه فراهم سازد و نیز آزادیهای لازم برای عملیاتی شدن ظهور و بروز استعدادها را به آنان بدهد و چنین نباشد که افراد به تأثیر از محیط و حرکت ناآگاهانهٔ همگانی یا به جبر شرایط پیش آمده و یا خودسرانه مسیری را برای زندگی برگزینند و زندگی عادی و معمولی داشته باشند و حرکت مهمی در زندگی خود نداشته باشند. البته چنین تشخیصهایی از افراد برجستهای بر میآید که دست در آسمانها دارند و میتوانند افراد را آسمانی و افلاکی نمایند. در کتاب «حضور دلبران» مویههایی آوردهایم بر این که بسیاری از اعاظم و بزرگان معرفتی که قدرت تصرف داشتند به فشار ظاهرگرایان موجسوار به انزوا گرفتار شدند و جامعه را از برکت حضور
(۲۷۱)
قدسی و دم الهی و مدد ربانی آنان محروم ساختند و هم به آنان آسیب رساندند و هم حرکت عمومی مردم را به انحراف بردند. در چنین فضایی، اولیای حق مأذون و مأمور به انجام کاری نیستند، زیرا هر دستی را بگیرند، دستهایی از دست میرود و خود نیز آسیب میبینند. اگر وجود عزیز اولیای حق قدر دانسته میشد و امکانات تست، آزمایشگاه، مجامع علمی و دانشمندان هر رشتهای با آنان تعامل داشتند، برای تمامی اقشار و دانشمندان رشتههای انسانی، تجربی و فنی راهنما و مؤثر بودند، زیرا دانشی موهبتی در تمامی زمینهها دارند و میتوانند پاسخ هر پرسشی را از باطن خود استنباط نمایند.
تعامل با انعامیها
بر اساس آیهٔ زیر که میفرماید: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»، نعمت یا نفسی و اصالی است و یا معی و به همراهی با دیگران. با توجه به آیهٔ شریفه، کسانی اِنعامی هستند که نعمت به خود آنان اعطا شده باشد و برخی این نعمت به آنان داده میشود که با انعامیها باشند و آنان در معیت این گروه هستند و خود اصالت ندارند و فرع و متأخر از رتبهٔ انعامیها میباشند. مثل عاطف که در رتبهٔ معطوف نیست، بلکه تنزیل آن است و از آن تأخر دارد. آیهٔ یاد شده از مؤمنان وارستهای میگوید که شمار فراوانی دارند؛ زیرا از آنان با «فَأُولَئِک» تعبیر آورده، ولی خود انعامی نیستند، بلکه با اِنعامیها معیت دارند.
(۲۷۲)
معیت با انعامیها
قرآن کریم در ۱۵۰ مورد از معیت گروهی با گروهی دیگر سخن گفته است و در تمامی این موارد معیت سبب اتحاد یا وحدت در رتبه نیست، بلکه تأخر رتبه، فرعیت، تنزیل و تابعیت در آن محفوظ است.
مراد از معیت در اینجا لحاظ فلسفی آن نیست. معیت در فلسفه نیاز به اعتماد دو امر به یکدیگر و اقتضای همرتبگی دارد؛ به گونهای که هر یکی به دیگری تکیه دارد و نیازمند است و استقلالی برای آن نیست و با دست از رفتن یکی، دیگری نیز از دست میرود و همرتبه بودن آنان به تساوی میانجامد. «معیت» در اینجا کاربرد لغوی خود را دارد و به جهت عطف یکی بر دیگری توجه دارد. عطفی که ممکن است یکی از دو طرف عاطف و معطوف از دیگری قویتر باشد. مانند کریمهٔ: «وَارْکعُوا مَعَ الرَّاکعِینَ» و «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»(۱). در فراز نخست، رکوعکنندگان تقدم دارند و در فراز دوم که امری وجودی و خارجی را بیان میدارد، معیت قیومی مراد است و خداوند تقدم دارد و لحاظ عطف خداوند با صابران را ندارد، بلکه خداوند معطوف است و صابران به تبع حق تعالی معیت دارند. واژهٔ «مَعَ» در تمامی موارد کاربرد، نیاز به بررسی و لحاظ عاطف و معطوف آن دارد. برای نمونه، در کریمهٔ «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرا»(۲) «الْعُسْر»معطوف و «یسْرا»عاطف است.
بر اساس کریمهٔ: «وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ
- بقره / ۱۸۳٫
- شرح / ۵٫
(۲۷۳)
عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(۱)، تابعان و پیروان، گروهی غیر از اِنعامیها هستند که زحمت تبعیت و پیروی را به جان خریدهاند. این پیروی اگر تنگاتنگ شود، معیت میآورد. آنان مؤمنان خاص هستند و در اعتقاد، معرفت، عمل، تقوا و تخلق عاری از مشکلات میباشند و شک و سستی در نهاد آنان نیست.
لازم معیت، وجود سبق و لحاظ عاطف و معطوف است و همین امر سبب میشود دو همراه در رتبهٔ یکسان قرار نگیرند و همراهی آنان سبب وحدت نشود و عاطف به معطوف تبدیل نگردد و تمایز خود را داشته باشند. ظرف معی با ظرف عینی تعدد دارد و یکی نمیشود و به وحدت نمیانجامد. اگر کسی قایل شود معیت به عینیت تبدیل میشود باید بپذیرد که تابعان رسول میتوانند به نبوت رسند و پیغمبر شوند. باید توجه داشت سخن در واقعیتها و حقیقتهای عینی و تشریح قواعد تکوینی است و چنین اصولی استثنابردار نیست و باید حکمی داد که بر تمامی موارد حمل شود. ما میگوییم غیرانعامیها به نبوت نمیرسند؛ زیرا موتور حرکتی آنان هرچند پیوسته در تلاش باشد، سرعت، توان و انرژی لازم را ندارد تا به انعامیها برسند و از آنان پیشی گیرند، ولی آن که قایل است میشود در این باب معیت به عینیت تبدیل شود و با انعامیها مسابقه داشت، نمیتواند چیزی حتی نبوت را استثنا کند. البته توجه شود که امکان ذاتی نبوت مورد بحث است، نه امکان قوعی آن و نباید میان این
- نساء / ۶۴٫
(۲۷۴)
دو مقام خلط کرد. بر این پایه، آنچه در متن زیر آمده است نوعی تهافت آشکار است که از سویی امکان تبدیل معیت به عینیت ادعا شده و از سویی دیگر، باب نبوت برای تبدیلیافتگان مسدود گردیده است. با چنین ادعایی، باید گفت کسی که دعای «اللهمّ ادخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمدا وآل محمد» میخواند میتواند مقام ختم نبوت را برای خود بخواهد و به خاتمیت برسد، در حالی که هیچ کسی توان و سرعت بر شدن به آن مقام را ندارد و این مقام در انحصار مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله میباشد. قایل شدن به تبدیل معیت با سرعت محدودی که دارد، سبب طفره میشود که محال است.
نقد نظریهٔ فراتر از همراهی
تفسیر تسنیم در ذیل عنوان «فراتر از همراهی» مینویسد:
«همراهی سالکان صراط مستقیم با نعمتیافتگان (پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان) نه تنها مخصوص بهشت نیست و پیمودن راه را نیز در بر میگیرد، بلکه سالک صراط میتواند از همراهی فراتر رفته، به مقام صدق، شهادت و صلاح بار یافته، در سِلک آنان درآید و پس از همراهی «با» آنان: «مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ»(۱) «از» آنان شود.
البته راه وصول به مقام منیع رسالت برای ابد بر چهرهٔ سالکان بسته است و طمعورزانِ وصول بدان پایگاه، برای همیشه ناکاماند،
- نساء / ۶۹٫
(۲۷۵)
ولی راه «صدق»، «شهود» و «صلاح» همواره برای پویندگان صراط مستقیم گشوده است.
راهیان صراط نهتنها میتوانند در تداوم سلوک خود به جرگهٔ صدیقان، شاهدان و صالحان درایند، بلکه با استمداد از رهنمود قرآنی «سرعت» و «سبقت» میتوانند از پیشگامان این فضایل و ارزشها شوند»(۱).
این که فردی کاسب و اهل طلب و تلاش از انعامیها بشود به این معناست که هویت وی از تحصیلی بودن تغییر یافته و انعامی و عنایی شده است؛ در حالی که سرعت سیر وی بردی محدود و شتابی کوتاه دارد و انعامیها با سرعت فرانور در حال حرکت میباشند؛ زیرا پدیدهای نیست که ایستایی داشته باشد؛ بهویژه محبوبان که با بیشترین شتاب الهی در حرکت میباشند.
همچنین درست است معیت با انعامیها به معنای از انعامیها شدن نیست، ولی معیت مقام اندکی نیست، بلکه مقامی است که در خور صافی از اولیای خداست؛ یعنی کسانی که نفی طمع دارند و چنین کسانی را نمیشود با عنوان «طمعورزان» یاد کرد و از آن چنین گفت: «طمعورزان وصول به آن پایگاه برای همیشه ناکاماند». معرفت و شتابِ حرکت، برپایهٔ میزانِ نفی طمع است و طمعورز اهل دنیاست و مادهٔ فسادهای ناسوتی طمع است. طمعورز حتی از متقین نمیباشد؛ چه رسد
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۵۴۰ ـ ۵۴۱٫
(۲۷۶)
به آن که در سلک همراهی با انعامیها درآید. کسی که به طمع آلوده است حتی سالک نیست تا چه رسد به آنکه وصول معی داشته باشد و مصداق پیرو خدا و رسول صلیاللهعلیهوآله گردد.
تفسیر یاد شده در توضیح ادعایی که دارد تهافتی آشکار به میان میآورد و چنین مینویسد:
«قرآن کریم در آغاز به سالکان صراط مستقیم دستور «سرعت» میدهد: «وَسَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالاْءَرْضُ»(۱) و در پی آن فرمان «سبقت»؛ که دستور اول دربارهٔ خود سالک است و دستور دوم در مورد رابطهٔ سالک با دیگران: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَات»(۲). سالکی که راه را با سرعت پیمود، میتواند بر دیگران پیشی بگیرد و سبقت او مزاحم و مصادم سلوک دیگران نیست؛ زیرا صراط مستقیم راه بیتزاحم است. پس اگر دیگران عالم، عادل و شجاعاند، او میتواند اعلم، اعدل و اشجع باشد.
آن کس که از دیگران سبقت گرفت شایستهٔ امامت و رهبری دیگران است. از این رو دعای سابقین، به تعلیم قرآن این است: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاما»(۳) و محصول این امامت، دستگیری از دیگر رهپویان صراط مستقیم است تا آنان نیز ابتدا اهل سرعت و
- آلعمران / ۱۳۳٫
- بقره / ۱۴۸٫ مائده / ۴۸٫
- فرقان / ۷۴٫
(۲۷۷)
سپس اهل سبقت شوند و سرانجام به امامت و پیشوایی پرهیزگاران دیگر برسند.
بنابراین، سالکان صراط مستقیم میتوانند پس از این که «با» صدیقان، شهیدان و صالحان بودند، «از» آنان شوند. در این میان تنها راه رسالت و نبوت همواره بر روی دیگران بسته است؛ زیرا آن، منصبی است الهی که با جعل خدای سبحان نصیب شایستگانِ آن میشود: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ»(۱)، اما راه ولایت، امامت متقین، ایمان و عمل صالح همواره بر چهرهٔ سالکان صالح گشوده است. از این رو کسانی مانند «سلمان فارسی» از مرحلهٔ معیت گذشته به مقام رفیع «منّا اهل البیت»(۲) رسیدهاند و مانند «فضهٔ خادمه» در فضیلت نزول سورهٔ «هَلْ أَتَی» که برای اهلبیت علیهمالسلام است با آنان شریک میشود»(۳).
متن حاضر راه نبوت را همواره بسته میداند، با آن که گفتیم در وصول به حقایق هیچ راهی بسته نیست و تمامی راهها باز است و خداوند تعالی برای کسی در جایی از حقیقت حتی برای وصول به مقام ذات که مقام بی اسم و رسم و بدون تعین است خط قرمز نگذاشته است، ولی هر کسی با توجه به میزان توان، انرژی و شتابی که دارد به نقطهای وصول مییابد و انعامیهای خاص که خداوند به آنان انعام مطلق دارد، در بلندایی هستند
- انعام / ۱۲۴٫
- بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۷۴٫
- مجمع البیان، ج ۹ ـ ۱۰، ص ۶۱۱٫
(۲۷۸)
که هیچ پدیدهٔ تحصیلمحور را یارای رسیدن به آنها نیست و هم این که آنان چنین دلی ندارند که بر آن وادیهای پربلا که تمامی تعینات را درهم میشکند قدم گذارند و با پیشامد چند بلای مختصر، پا پس میکشند و هم این که این بلندا از آن کسی است که مورد انعام مطلق حق تعالی واقع شده باشد و خداوند عنایت بر شدن به آن نقطه را به کسی میدهد که او را برگزیند؛ در حالی که در جای خود ثابت شده است در مقام وقوع، چنین امری واقع نخواهد شد و خمسهٔ طیبه علیهمالسلام ششمی نمیپذیرند و توان و شتاب آنان را به کسی عنایت نمیکنند؛ هرچند مسیر مسابقه باز است و شرط محدودکنندهای برای شرکت در آن وجود ندارد، ولی شرکتکنندهای که قدرت حمل چنین ملکوتی را با سرعتی بالا داشته باشد یافت نمیشود و تبدیلی در هویت کسی راه نمییابد.
همچنین امامت عنوانی اعطایی و عنایی است نه کسبی و کسی نمیتواند آن را به زور عبادت و تقوایی که به میان میآورد بگیرد و امامت عنوانی نیست که در مسیر مسابقه و سبقت باشد؛ همانطور که راه نبوت بسته نیست، ولی آن را به عنایت میدهند و نه به درایت و رنج تحصیل. باید توجه داشت پدیدههای هستی نه نهایت و آخرت دارد و نه بدایت و حرکت آنان برای مسیری ازلی و ابدی است و سخن نیز بر محور حقایق استثناناپذیر میچرخد و نمیشود منصب نبوت را از سه عنوان دیگر جدا و استثنا کرد. این متن نبوت را نیازمند جعل از ناحیهٔ حق تعالی میشمرد، ولی برای امامت چنین جعلی را نیاورده است؛ در حالی که آیاتی که در متن به عنوان شاهد آمده است میان جعلی بودن نبوت و
(۲۷۹)
امامت تفاوتی ننهاده است و البته نقد مهمی که بر عبارت یاد شده وارد است این است که اگر تبدیل معیها به انعامیها ممکن است، نباید راه در جایی برای آنان بسته باشد و تمامی احکام انعامیها بدون استثنا بر آنان قابل صدق است؛ در حالی که این دو گروه تفاوت در توان و سرعت حرکت دارند و هرچه تلاش معیها بیشتر گردد شتابی نمیگیرند که بتواند به شتاب انعامیها برسد و از آنان پیشی گیرد. تفسیر تسنیم با تأکید مکرر این مطلب، در ادامه پیکرهٔ انسانها در علم و معرفت را یکسان میشمرد و میان اولیای الهی با انسانهای عادی تفاوتی نمینهد و چنین مینویسد:
«انسان با معرفت و عمل و پیمودن مراحل سرعت، سبقت و امامت میتواند از «مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ»(۱) به «من الذین…» برسد.
مهمترین عامل در صعود راهیان صراط مستقیم از معیت و همراهی به «از آنها شدن» علم و عمل است…. همهٔ انسانها در پیکره و بدنهٔ کار یکساناند، چه اولیای الهی و چه انسانهای متوسط، اما آنچه به عمل اولیای الهی بها میدهد، معرفت و محبت است…. پس راه گذر از مرحلهٔ «مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ» به مرتبهٔ «من الذین…»، تحصیل معرفت و علم کامل دربارهٔ خدای سبحان و اسمای حسنای او و عمل صالح بر اساس آن معرفت است».(۲)
- نساء / ۶۹٫
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۵۴۲ ـ ۵۴۳٫
(۲۸۰)
معرفت و عمل اولیای الهی، اگر انعامی باشند به عنایت حق تعالی است و هدایتپیشگان پیرو نیاز به رنج تحصیل معرفت و کسب عمل دارند و هر کسی در مرتبهای متناسب با خود و با شتابی مشخص حرکت دارد و نمیشود اختلافها را نادیده گرفت. درست است که حتی در زمان غیبت اوج رشد معی تا مرتبهٔ نبوت باقی است و راه برای نبوت انبائی و باطنی ـ و نه تشریعی که ویژهٔ مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله است ـ بسته نیست، ولی این نبوت نیز اعطایی و عنایی است و نه به تبدیل و تغییر هویت. البته شرط نبوت باطنی، کتمان است و کسی که ادعا کند نبی باطنی است زندیق است نه کسی که صاحب الهام، امداد و عنایت است. تمامی آسمانها و همهٔ راههای ملکوت به روی بندگان خدا باز است، ولی تفاوت در مرتبه قابل انکار نیست و زمینههای معرفتی هرچند برد بالایی داشته باشد مؤمن معی را به انعامی عینی تبدیل نمیکند. «سلمان منّا اهل البیت» هم با حفظ مرتبهٔ سلمان و با تنزیل است و نه به صورت عینی؛ همانطور که مقام عصمت تالیتلوپذیر نیست و آن را که عصمت ندادهاند جای مقام عصمت در نمیآید و مقام بلند عصمت را نباید همانند عدالت مؤمن دانست که با استغفاری از فسق ارتکاب شده به عدالت میگراید. در بندگی نیز چنین است و با بندگی میتوان هم موسیای کلیم هم اللّه شد، ولی تنزیل آن به قوت خود باقی است و تبدیل مظهر وابسته به ذات مستقل محال است، بلکه تنزیل ذات به ظهور ممکن است؛ همانگونه که صعود پدیده به تبدیل آن نمیانجامد و هرچه معرفت و
(۲۸۱)
عمل فضهٔ خادمه اوج داشته باشد به حضرت زهرای صدیقه علیهاالسلام نمیرسد و تفاوتها که یکی پرکرانه و دیگری بیکرانه است محفوظ است و هر کسی در فضای خود و به اندازهٔ خویش حرکت میکند و مدار تبدیلپذیری در هویت درون پدیدهای تعبیه نشده است و هر کسی هرچه رود بر مسیر خود است نه بر مسیر دیگری.
باز خاطرنشان میشود ما با نگاه به چهرهٔ هستی و پدیدههای آن سخن میگوییم و نباید لحاظهای اعتباری یا تعبدی را در بحث دخالت داد و میان مراتب، دچار خلط و اختلاط گردید.
ساخت صراط زودبازده
گروه نخست از انعامیها که ما در آثار خود بیشتر از این گروه با عنوان «محبوبان» سخن میگوییم برای اهل هدایت صراطساز هستند و چنانچه اهل هدایت در صراط آنان قرار گیرند به راه میانهٔ زودرسنده وارد شدهاند وگرنه صراطهای دیگر انعامیان دیربازده و همراه با رنج فراوان و ناهمواریهای بسیار است؛ هرچند خواهان و طالبان دو گروه اخیر نسبت به گروه نخست بیشتر هستند و طریق ولایت اِنعامیهای مرتبهٔ نخست صعب و مستصعب است و جز فینال فینالیستها در آن نمیمانند؛ چنانکه در روایت است:
ومن کتاب سلیم بن قیس الهلالی رحمة اللّه علیه الذی رواه عنه أبان ابن أبی عیاش وقراه جمیعه علی سیدنا علی بن الحسین علیهماالسلام بحضور جماعة أعیان من الصحابة منهم أبو الطفیل فأقرّه علیه زین العابدین علیهالسلام ، وقال هذه أحادیثنا
(۲۸۲)
صحیحة قال أبان لقیت أبا الطفیل بعد ذلک فی منزله فحدّثنی فی الرجعة عن أناس من أهل بدر وعن سلمان والمقداد وأبی بن کعب وقال أبو الطفیل فعرضت هذا الذی سمعته منهم علی علی بن أبی طالب علیهالسلام بالکوفة فقال: هذا علم خاصّ، لا یسع الأمّة جهله، وردّ علمه إلی اللّه تعالی ثمّ صدّقنی بکلّ ما حدّثونی، وقرء علی بذلک قراءة کثیرة، فسّره تفسیرا شافیا حتّی صرت ما أنا بیوم القیامة أشدّ یقینا منّی بالرجعة، وکان ممّا قلت یا أمیر المؤمنین، أخبرنی عن حوض النبی صلیاللهعلیهوآله فی الدنیا أم فی الآخرة؟ فقال: بل فی الدنیا. قلت فمن الذاید عنه؟ فقال: أنا بیدی فلیردنّه أولیائی، ولیصرفنّ عنه أعدائی. فقلت: یا أمیر المؤمنین، قول اللّه عزّ وجلّ: «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الاْءَرْضِ تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآَیاتِنَا لاَ یوقِنُونَ»(۱)، ما الدابّة؟ قال: یا أبا الطفیل، ألهِ عن هذا، فقلت: یا أمیر المؤمنین، أخبرنی به جعلت فداک. قال: هی دابّة تأکل الطعام وتمشی فی الأسواق وتنکح النساء. فقلت: یا أمیر المؤمنین، من هو؟ قال: هو ربّ الأرض الذی تسکن الأرض به. قلت: یا أمیر المؤمنین، من هو؟ قال: صدّیق هذه الأمّة وفاروقها وربّیها وذو قرینها. قلت: یا أمیر المؤمنین، من هو؟ قال: الذی قال اللّه تعالی: «وَیتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ »(۲)، والذی
۱- نمل / ۸۲٫
۲- هود / ۱۷٫
(۲۸۳)
« عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتَابِ»(۱)، «وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ»(۲)، والذی صدق به أنا، والنّاس کلّهم کافرون غیری وغیره؟ قلت یا أمیر المؤمنین فسمه لی. قال: قد سمّیته لک یا أبا الطفیل، واللّه لو أدخلت علی عامّة شیعتی الذین بهم أقاتل الذین أقرّوا بطاعتی وسمّونی أمیر المؤمنین، واستحلّوا جهاد من خالفنی، فحدّثتهم ببعض ما أعلم من الحقّ فی الکتاب الذی نزل جبرئیل علی محمّد صلیاللهعلیهوآله لتفرّقوا عنّی حتّی أبقی فی عصابة من الحقّ قلیلة أنت وأشباهک من شیعتی، ففزعت فقلت: یا أمیر المؤمنین، أنا وأشباهی نتفرّق عنک أو نثبّت معک؟ قال: لا بل تثبّتون، ثمّ أقبل علی فقال: إنّ أمرنا صعب مستصعب، لا یعرفه ولا یقرّبه إلاّ ثلاثة: ملک مقرّب، أو نبی مرسل، أو عبد مؤمن نجیب امتحن اللّه قلبه للایمان. یا أبا الطفیل، أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله قبض فارتدّ النّاس ضلالاً وجهالاً إلاّ من عصمه اللّه بنا أهل البیت»(۳).
باید به این نکته التفات داشت که «ایمان» از سنخ معرفت است که با قلب پیوند وثیق دارد و برای همین، ایمان برتر از اطاعت و عمل است.
وصول به انعامیها
۱- الرعد / ۴۳٫
۲- الزمر / ۳۳٫
۳- الحسن بن سلیمان الحلّی فی مختصر بصائر الدرجات، ص ۴۰٫
(۲۸۴)
اهل هدایت که خود میتوانند از انعامیهای تبدیل شده باشند چنانچه در معرفت ارتقا یابند میتوانند با انعامیهای مرتبهٔ دوم معیت و همراهی یابند. چنین نیست که پنداشته شود معیت با انعامیهای مرتبهٔ دوم آسان است و بهراحتی صورت میگیرد، بلکه باید از فینالهای اهل هدایت بود تا بلکه بشود حضور آنان را تحمل کرد. رسیدن به مقام معیت با انعامیهای مرتبهٔ دوم هیهات است هیهات و معیت با انعامیهای مرتبهٔ نخست که در توان انعامیهای مرتبهٔ دوم و هیچ کسی نیست.
قتلِ اراده
برای معیت با انعامیهای مرتبهٔ دوم باید چنان نرم و هموار بود که مصداق آیهٔ زیر را در خود تحقق داد:
«فَلاَ وَرَبِّک لاَ یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَکمُوک فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لاَ یجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَیتَ وَیسَلِّمُوا تَسْلِیما»(۱).
کسی در خویشتن خویش از حکم صاحب ولایت حرجی در خود احساس نمیکند که با ارادهٔ خویش، خود را به قتل رسانده باشد. این آیه در ادامه میفرماید:
«وَلَوْ أَنَّا کتَبْنَا عَلَیهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکمْ مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیرا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتا»(۲).
آیهٔ شریفه در بحثهای ولایت حایز اهمیت بسیار است. موضوع
- نساء / ۶۵٫
- نساء / ۶۶٫
(۲۸۵)
آن، قتلِ «اراده» و «اختیار» نفسانی است: «أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ» به اراده است. صراطی که صاحب ولایت یا فرد انعامی و محبوبی پیش پای اهل هدایت میگذارد باید با اراده و با ارادت پیموده شود و تسلیم و رضایت در آن باشد و از هر گونه اکراه و حرجی خالی باشد. ارادی بودن این قتل به قرینهٔ: «اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکمْ» خاطرنشان میشود. مهم این است که صراط انعامیها به رضایت پیموده شود که چنین کسانی چکیدهٔ صراط انعامیها هستند نه آن که کسی به دلیل پدید آمدن شرایط طبیعی به اجبار در آن سوق داده شود که در این صورت، آنان چسبیده به این صراط شمرده میشوند. کسی که به این راه کشیده میشود سطح نازلی از معرفت و اطاعت دارد و اطاعت وی خالی از اراده و ارادت است؛ چرا که تا کسی ارادت نداشته باشد، ارادهٔ وی به اطاعت تعلق نمیگیرد و پیروی وی به سبب طمع به وعدهای است که به او داده شده است و عشق پاک و ارادت خالص انگیزهٔ تسلیم و پیروی نیست. چنین افرادی چکیدهٔ کارهای خیر نیستند و پایان آنان نیز موفقیتآمیز نیست؛ زیرا در طریق کشیده میشوند و به اراده گام بر نمیدارند.
همچنین باید این لحاظ را اعتبار نمود که قتل ارادی در این آیهٔ شریفه پیآمد بروز مشکلی نیست، برخلاف آیهٔ مربوط به بنی اسراییل که در آن، امر به قتل نفس میشوند و نباید میان این دو مقام، خلط کرد:
«وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکمْ بِاتِّخَاذِکمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ ذَلِکمْ خَیرٌ لَکمْ عِنْدَ
(۲۸۶)
بَارِئِکمْ فَتَابَ عَلَیکمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»(۱).
آیهٔ نخست از مؤمنان قلیل و اندکی میفرماید که برای قتل نفس خود آمادهاند. موضوع آیه چنین افراد نادری میباشند و جانب اثبات آیه موضوع بحث است، نه طرف نفی آن.
شهیدان ازلی
قلم ازلی بر تثبیت و قضای شهادت برای این گروه از تابعان رفته است و آنان را به عنوان شهیدان کتابتی میشناسند! اینان برای شهادت متولد میشوند و در صراط که قرار میگیرند با اراده و به ارادت است که حرکت میکنند. این گروه اندک، هرچند به اقتضای مسایل طبیعی، درگیری و جنگی رخ ندهد و به صورت فیزیکی شهید از دنیا نروند، روز قیامت شهید برانگیخته میشوند. چنین کسانی شهید هستند، هرچند قضای الهی، مرگ آنان را به صورت غلطیدن در خون خود و قتل قرار نداده باشد و شهادت واقعی و باطنی آنان فعلیت خارجی نیابد؛ چرا که فعیلت خارجی ظهوری از باطن است.
این که «شهادت» را در ازل برای کسی حکم کرده باشند سعادت بزرگی است. سعادتی که قرآن کریم از آن خیر با هیأت نکره یاد میکند که بزرگی و عظمت آن را میرساند. آیهٔ شریفه میفرماید:
- بقره / ۵۴٫
(۲۸۷)
«وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیرا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتا»(۱).
درست است شهید کتابتی به شهادت نرسیده ولی خیر خود را دارد و آن را میگیرد و روز قیامت شهید محشور میشود؛ چرا که چکیدهٔ صراط شهادت است.
همانطور که برخی از اولیای الهی محبوبی و برگزیدهٔ الهی هستند، همچنین هستند کسانی که خیر و برکت برای آنان نوشته و تثبیت شده و قلم قضا بر آن رفته است. آنان برای خیری که به ایشان داده شده همانند محبوبان، زحمتی نمیبرند و رنجی بر خود هموار نمیکنند و خیر به آنان ارزانی و عنایی میشود. چنین کسانی ممکن است خود حتی ارادهٔ آن خیر را هم نکنند و این خیر به آنان برسد.
شهدای کتابتی همانند نیروهای ذخیرهای هستند که از آنان استفاده نمیشود، ولی تمامی مزایای نیروهای فعال در میدان را دارند. خداوند متعال در هر زمان و مکانی بندگانی دارد که خیر را برای آنان به صورت کتابتی رقم زده است. این گونه است که در شهادت همیشه و همواره باز است و هیچ گاه بسته نمیشود. بذر شهادت همیشه در نهاد افرادی برگزیده کاشته میشود و هر زمان که لازم باشد آن را به ثمر میرسانند. گاه سدههای متوالی برای مسلمین جنگی رخ نمیدهد؛ چرا که پیش از آن، هزاران نفر به شهادت رسیدهاند. شهیدانی که بعضی از آنان کتابتی بودهاند و هم کتابت و هم اراده را با هم داشتهاند. روز قیامت شهدای دورههایی که جنگ نبوده است مشخص است و شهیدان کتابتی برای همه شناخته میشوند. چون برخی از شهیدان کتابتی هستند، میشود آرزوی شهادت داشت و به این امید بود که خود نیز از زمرهٔ این گروه برگزیده بود و
- نساء / ۶۶٫
(۲۸۸)
دعای شهادت و قتل در راه خدا نمود، بدون آن که تمنای برپایی جنگ و خونریزی را داشت. میشود صلح کل در تمامی عالم باشد و باز آرزوی شهادت کرد؛ به این معنا که شهادت کتابتی را توفیق داشت.
سخن در این بود که انعامیهای مرتبهٔ نخست، الحاقی ندارند و کسی به مرتبت آنان وارد نمیشود؛ نه به تغییر هویت و نه به معیت؛ چرا که بلندای آنان را یافتن در دیدرس غیر آنان نیست؛ هرچند تمامی راهها برای وصول به آن بلندا باز است، ولی این مسیر روندهای با چنین توان بالایی ندارد.
ناکامی متخلفان در برزخ
کسی که خود را به انعامیها نمیرساند و تابع آنان نمیشود، ممکن است در گردنههای برزخ، فرشتگان بشارتدهندهٔ الهی (مبشرات) را شیاطین کینهتوز بداند و با آنان همراه نشود. میشود در منازل برزخ، جبرائیل خون رگ گردن را بخواهد و فرد سرگردان در سبیلها یا در صراطِ غیر انعامیها، وی را عزازیل (ابلیس) تخیل کند. برای کسانی که با خود مبارزه میکنند، چنین زمینههایی پیش میآید و اگر چنین توهمی برای او پیش آید دیگر هیچ ملکی، بلکه هیچ صاحب قدرت و نفوذی نمیتواند به وی مددرسانی، امداد و دستگیری داشته باشد.
میشود فردی که آلودگیهای خود را در پرتو تبعیت از رسول الهی نزدوده باشد، ملک امدادرسان الهی را ابلیس و شیطانی خبیث ببیند. هیچ کسی نمیتواند با چنین فرد توهمی و بددل همراهی داشته باشد، مگر آن
(۲۸۹)
که به مدد یکی از محبوبان، آنتیویروسی قوی در نهاد خود تعبیه کند که آلودگیها را از سیستم درونی وی بزداید و مـِس باطن او را با پاکسازی ویروسها به کیمیـای دَم اولیای الهی طلا کند. باید انعامیها را شناخت و صراطی آنان را برگزید و به تبعیت آنان درآمد که فرصتها در حال از دست رفتن و عمر کوتاه و گردنهٔ هولناک مرگ پیش رو و درههای پرخطر برزخ در کمین است. ما از ضرورت معرفت سنخ نفس، بعد از این نیز سخن خواهیم گفت.
تغییرناپذیری هویت تابعان
گفتیم اهل هدایت گروندگان به گروه انعامیها و متمایز از این گروه هستند و هدایت به معنای قرار گرفتن در گروه انعامیهای نخست و دوم نیست، ولی میشود فردی از اهل هدایت در زمرهٔ انعامیهای گروه سوم وارد شود و خداوند به او دهش و عنایت موهوبی داشته باشد؛ چنانچه میشود کسی که از اهل هدایت است گمراه گردد و داخل در «الضَّالِّینَ»یا «الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» شود.
در فراز: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» ضمیر خطاب در «أَنْعَمْت»مفرد است و قلت انعامیها را بیان میدارد. انعامیهای ذکر شده در سورهٔ حمد از انعامیهایی هستند که قرآن کریم وصف «عالین» را برای آنان به کار برده است و کسی را یارای همراهی و معیت با آنان نیست؛ هرچند تابعان از انعامیهای گروه دوم باشند تا چه رسد به اهل هدایت، ولی برخی از اهل هدایت که محبی هستند میتوانند با انعامیهای مرتبهٔ
(۲۹۰)
دوم معیت یابند، ولی از آنان نمیشوند. برای همین است که آنان در درخواست خود نمیطلبند از انعامیها باشند؛ چرا که انعامیها را مرتبهای خاص است که طلب و خواسته در آن تأثیری ندارد، بلکه اهل هدایت صراط انعامیها که قابل درخواست، طلب، پیمایش و پیروی است را میجویند. آنان با گام نهادن در این صراط، با انعامیها همراه میشوند، ولی چنین نیست که هویت و شخصیت آنان تغییر پذیرد و خود از انعامیها شوند. قرآن کریم در این رابطه میفرماید:
«وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا»(۱).
آیهٔ شریفه یکی از انعامیها را حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار داده است. این آیه میفرماید کسانی که از آن حضرت پیروی دارند با این که در صراط ایشان میباشند، با انعامیهای مرتبهٔ دوم همراهی دارند، نه این که از انعامیها گردند یا با انعامیهای مرتبهٔ نخست باشند.
اهل صراط مستقیم با آن که همراه انعامیها بر صراط هستند، ولی آنان غیر از انعامیها میباشند و معیت، سبب همرتبه شدن نمیگردد. برخی از صراطیها میشود به انعامیها قرب پیدا کنند و به آنان ملحق گردند، ولی چنین نیست که آنان انعامی شوند.
«معیت» به معنای همرتبه شدن نیست و امری غیر از «تبدّل» و
- نساء / ۱۶۹٫
(۲۹۱)
دگرگونی است. صنف و سنخ افراد تابع تغییر نمیکند، بلکه آنان با پیروی از محبوبان الهی «رفیق» مییابند آن هم نیکونهادترین رفیقان را؛ چنانکه میفرماید: «وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقا». کسی که معنای رفاقت را بداند، از این فراز، بهجتی دلانگیز مییابد. پایان این آیه میفرماید: بَه بَه به انعامیها! پیروان انعامیها چه رفیقهایی دارند. این مدح به انعامیها باز میگردد. کسانی از اهل هدایت چنین همنشینانی مییابند که اطاعت و پیروی از انعامیها داشته و بر پیروی خود استوار باشند، نه آن که میان هدایت و ضلالت در تذبذب باشند و چنین کسانی هستند که میتوانند توفیق همنشینی با آنچنان رفیقانی بیابند. کسانی که توفیق معیت خود با انعامیها را در پرتو ریاضت، تلاش و کوشش به دست میآورند و حرکت پیشروی آنان منوط به میزان مجاهدتی است که دارند. مجاهدت و پیروی برای آنان سنگین نیست و آنچه برای آنان سخت است تحمل بلایاست، و به همین نسبت، معارفی که به آنان داده میشود در صعب و مستصعب بودت تابع تحملپذیری ایشان در بلاکش بودن است. محبوبان بلاکش هستند و تحمل بلا برای آنان سخت نیست و نیز معارف را به تحقق دارند و وصول به حقایق برای آنان نرم و هموار است نه صعب و مستصعب (سرکش).
مطلبی که در این فصل نیاز به ذکر دارد این است که در طرف مقابل انعامیها و راهیافتگان، میشود افرادی از گمراهان داخل در غضبشدگان گردند، ولی از غضبشدگان و نیز از انعامیها کسی به گروههای دیگر وارد نمیشود و مسیر آن یکسویه است. میشود فرد گمراهی از صنف گمراهان بیرون آید و به صنف غضب شدگان فعلی
(۲۹۲)
درآید، ولی چنانچه همین فرد مورد غضب الهی قرار گیرد، دیگر از گروه خود جدا نمیشود و باب مغفرت و توبه برای پیش از فعلیت یافتن غضب است.
اختیار صراطیها
گفتیم در آیهٔ ششم و هفتم سورهٔ حمد صراط انعامیها طلب میشود، نه خود آنان؛ زیرا خود انعامیها صاحبان مقام عصمت، وحی، ولایت، امامت و نبوت هستند و عناوین گفته شده اعطایی و موهبتی است، نه تحصیلی و کسبی. در اینجا میخواهیم بگوییم درست است صراط انعامیها راهی امن است، ولی امنیت وصف راه است و آزادی و اختیار از صراطیها برداشته نمیشود و میشود فردی درگیر ناسپاسی گردد و از آن اخراج شود و هم لغزش و هم لیزش در این راه وجود دارد و در خود صراط هم میشود در پی امتحانها، آزمایشها و ابتلاها، تنزل در مرتبه و درجه پیش آید و برای همین است که قید مستقیم را قیدی احترازی دانستیم نه توضیحی، یعنی صراط هم میشود غیر مستقیم و دارای اعوجاج گردد؛ چنانکه فرمود: «وَلاَ تَقْعُدُوا بِکلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آَمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجا»(۱).
صراط در این آیهٔ شریفه شکل منفی و نیز تعدد و تفاوت دارد. صراط اگر شرط مستقیم بودن را داشته باشد امنیت دارد، وگرنه چیزی جز تنزل و به حضیض رفتن آن هم در صراطهای غیر مستقیم نیست. هر گونه
- اعراف / ۸۶٫
(۲۹۳)
ارتقا و هبوط یا سقوطی نیز سبب و علت دارد و چیزی اختیار و اراده را از صراطیها سلب نمیکند و با سوء اختیار آنان است که نعمت صراط مستقیم از ایشان سلب میشود و به سبیلی یا طریقی تبدیل میگردد. درست است دست ابلیس از صراط مستقیم کوتاه است، ولی لقمه، نطفه، زمینهٔ حرکت، محیط، زمان و مکان و دیگر اقتضاءاتی که از بیرون به آن آورده میشود سبب مرزبندی در صراط میگردد؛ بهگونهای که تکرار اشتباه و داشتن تعمد در اصرار بر انجام خطایی سبب اخراج فرد از صراط و تنزل او به سبیل میشود.
پویایی و تبدیلپذیری صراطیها
پویایی صراط و قابلیت به اوج یا حضیض رفتن در آن به تناسب اقتضاءات گوناگون، تفاوتهای اهل صراط را بینهایت میسازد به گونهای که در این مسیر هیچ کس جا پای دیگری نمیگذارد و هر کسی در مسیر ویژه و تکرارناپذیر خود است که حرکت دارد و هیچ گاه دو گام در یک مکان قرار نمیگیرد و تماثل در حرکت به صورت کلی منتفی، بلکه محال است. تفاوت حرکت در صراط مستقیم از آیات قرآن کریم و اوصاف گوناگونی که برای آن آمده قابل استفاده است؛ زیرا هر وصفی برای مرتبهای است که به تناسب آن افراد آن نیز متفاوت میگردند که از آن همه، تنها به سه آیهٔ شریفه از باب نمونه اشاره میشود:
الف) «قُلْ کلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِی وَمَنِ اهْتَدَی»(۱).
- طه / ۱۳۵٫
(۲۹۴)
ب ) «کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیک لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»(۱).
ج) «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ»(۲).
تفاوت میان افراد صراط مستقیم و روا بودن احتمال لغزش و خطا در حق فراوانی از آنان میرساند چنین نیست که اهل صراط به صورت کلی دارای عصمت باشند، بلکه آنان تنها مؤمن و دلسپردهاند، ولی مجبور نیستند و تبدیلپذیری هم از سبیل به صراط و هم از صراط به سبیل و هم از مرتبهای به مرتبهٔ دیگر در خود صراط ممکن است و قرب و بعد در حق آنان با توجه به اراده، گزینش و عملکردی که دارند لحظه به لحظه در حال تغییر است.
همچنین درست است اهل صراط جفاکار، ظالم و مورد غضب نیستند و به شرک، انکار و عناد نمیآلایند، ولی ظلم و شرک منتفی از آنان دارای نسبیت است و اطلاق ندارد و غیر معصوم؛ هرچند در مرتبهٔ تالی تلو صاحب مقام عصمت باشد، باز به کاستیهایی دچار است. شرک و ظلم مانند طهارت و نجاست آب کر دارای حد نصاب است. آب کر با کاسته شدن از حد نصاب خود، هرچند به اندازهٔ یک لیوان آب باشد، با برخورد به نجس، حتی بدون تغییر شرایط سهگانهٔ آن نجس است و همین آب تا حد نصاب خود را دارد و شرایط سهگانهٔ بو و رنگ و مزهٔ
- ابراهیم / ۱٫
- اعراف / ۱۶٫
(۲۹۵)
آن پایدار است، حتی با افتادن سگی درون آن نجس نیست هرچند کثیف گردد و قابل استفاده نباشد. شرک و ظلم نیز چنین است و صراطیها هرچند اهل شرک و ظلم نیستند و مغضوب و ضالّ نمیباشند، این امر حد نصاب آنان است و با نداشتن ظلم و شرک، دارای طهارت هستند، ولی تفاوت آنها با معصوم با توجه به مراتب شرک خفی و مراتب نازل ظلم و ریزشی که مؤمنان از این دو حیث دارند، بسیار فراوان و از سنخ تفاوت میان محدود و نامحدود است. در این بحث باید میان صراط انعامیها با انعامیها تفاوت گذاشت و حکم یکی را به دیگری نداد که میان آنان تمایز است و اهل صراط بر صراط انعامیها میباشند نه آن که خود انعامی باشند و برخی از اهل صراط به صورت موجبهٔ جزئیه انعامی هستند نه تمامی آنها. ضمیر مفعولی «نا» در «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» اهل شرک و ظلم بین را در بر نمیگیرد هرچند آنان ظاهری ایمانی و پایبند به کردار شرعی داشته باشند، ولی از این سو، تمامی مؤمنان غیر معصوم را با تفاوتی که در مرتبه دارند به همراه معصوم شامل میشود و همین ضمیر اطلاق ندارد و به مفعول دوم که «الصِّرَاطَ» با وصف «الْمُسْتَقِیمَ» است مقید میباشد و مفعول مقید که با وصف خود متعلق مفعول اول است تلبس به فعل خود دارد و باید اهل صراط بود و این عنوان را با خود داشت؛ همانند گواهینامهٔ رانندگی که باید همراه راننده باشد یا کارت خبرنگاری که باید به سینه الصاق شده باشد، وگرنه قابل مؤاخذه است. در اینجا نیز درخواست هدایت برای کسانی میشود که دستکم کارت هویتی پاک بودن از شرک و ظلم بین و آشکار را با خود داشته باشند و طلب برای گروهی خاص است. کسی که ظلم میکند یا به
(۲۹۶)
ریا و شرک مبتلاست، از این گروه خارج است و به صورت تخصصی درخواستی برای آنان صورت نمیگیرد؛ زیرا آنان به سبب ظلم یا شرکی آشکاری که دارند از گروه مؤمنان خارج میباشند.
صراط معصوم و اهل غیر معصوم صراط
باید به این گزاره توجه ویژه داشت که درست است صراط، مسیر خاص انعامیهاست و در آن شرک یا ظلم بین در حد نصاب نیست، اما این نیست که صراط جایگاه ویژهٔ معصومان الهی باشد، بلکه اهل صراط شامل غیر معصومان میباشد و غیر معصوم مبتلا به حظوظات و کاستیها هستند. با توجه به آنچه گفته شد بیان زیر که اهل صراط را بسیار محدود میسازد؛ بهگونهای که تنها معصومان را در بر میگیرد مورد نقد و اشکال است:
«إذا عرفت هذا علمت أنّ الصراط المستقیم الذی هو صراط غیر الضالّین صراط لا یقع فیه شرک ولا ظلم البتة، کما لا یقع فیه ضلال البتة، لا فی باطن الجنان من کفر أو خطور لا یرضی به اللّه سبحانه، ولا فی ظاهر الجوارح والأرکان من فعل معصیة أو قصور فی طاعة، وهذا هو حقّ التوحید علما وعملاً؛ إذ لا ثالث لهما، وما ذا بعد الحقّ إلاّ الضلال؟
وینطبق علی ذلک قوله تعالی: «الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِک لَهُمُ الاْءَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(۱)، وفیه تثبیت
- انعام / ۸۲٫
(۲۹۷)
للأمن فی الطریق ووعد بالاهتداء التامّ بناءً علی ما ذکروه: من کون اسم الفاعل حقیقةً فی الاستقبال. فلیفهم فهذا نعت من نعوت الصراط المستقیم»(۱).
نباید پنداشت اهل صراط همیشه در صراط میماند و سبیلی همیشه در سبیل است، بلکه قابلیت تبدیلپذیری بر تمامی امور مرتبط با ناسوت؛ هرچند بودن بر صراط ولایت، حاکم است و امنیت از این حیث، برای مؤمنان غیر معصوم تضمین نشده است و نباید میان انعامیهای حایز مقام عصمت که بر صراط میباشند با مؤمنان همراه و گرونده به آنان که عصمت ندارند خلط کرد.
جناب علامه رحمهالله اهل صراط را غیر قابل تغییر و آن را مصداق سنت تبدیلناپذیر الهی میداند و برای آن تحلیلهایی میآورد که گزارههای آن با آنچه گفتیم در تقابل است و بررسیدههایی که در تفسیر این آیهٔ شریفه به تناوب آوردیم؛ بهویژه آنچه در معناشناسی صراط و اشتقاق آن و نیز لزوم پرهیز از نگاه کمّیگرایانه در یافتِ معنای صراط گفتیم که آن لحاظ دامنگیر این تفسیر وزین و گرانسنگ نیز شده است، آن را مورد نقد قرار میدهد. ایشان مینویسد:
«وإذا تأمّلت ما تقدّم من نعوت الصراط المستقیم تحصل لک أنّ الصراط المستقیم مهیمن علی جمیع السبل إلی اللّه والطرق
- تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۳۰٫
(۲۹۸)
الهادیة إلیه تعالی، بمعنی أنّ السبیل إلی اللّه إنّما یکون سبیلاً له موصلاً إلیه بمقدار یتضمّنه من الصراط المستقیم حقیقةً، مع کون الصراط المستقیم هادیا موصلاً إلیه مطلقا ومن غیر شرط وقید، ولذلک سمّاه اللّه تعالی صراطا مستقیما، فانّ الصراط هو الواضح من الطریق، مأخوذ من سرطت سرطا إذا بلعت بلعا، کأنّه یبلع سالکیه فلا یدعهم یخرجوا عنه ولا یدفعهم عن بطنه، والمستقیم هو الذی یرید أن یقوم علی ساق فیتسلّط علی نفسه، وما لنفسه کالقائم الذی هو مسلّط علی أمره، ویرجع المعنی إلی أنّه الذی لا یتغیر أمره ولا یختلف شأنه، فالصراط المستقیم ما لا یتخلّف حکمه فی هدایته وایصاله سالکیه إلی غایته ومقصدهم… . وقال تعالی: «قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَی مُسْتَقِیمٌ. إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْغَاوِینَ»(۱)؛ أی هذه سنتی وطریقتی دائما من غیر تغییر، فهو یجری مجری قوله: «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِیلاً»(۲).»(۳)
تخلف برای اهل غیر معصوم صراط پیدا میشود و حتی میشود انبیای الهی نیز به تعبیر کلامیها در این مسیر به ترک اولی مبتلا شوند؛ چنانچه تخلف برای غیر صراطیها نیز ممکن است و میشود عملکرد فردی غیر صراطی بر نسل فردی صراطی مؤثر شود. برای نمونه، پسر نوح
- حجر / ۴۲٫
- فاطر / ۴۳٫
- تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۳۲ ـ ۳۳٫
(۲۹۹)
با بدان بنشست و نبوت از خاندان نوح به کلی سلب شد (نه آن که گم شد که تعبیری مسامحی و اشتباه است) و این بیسبب نیست و معلول ازدواج فردی صراطی با زنی ناشایست و ناصالح است که در سبیل است. باید توجه داشت فرزند ـ هرچه باشد ـ فعل و معلول پدر و نشاندهندهٔ عیار نسل است و تنزل فرزند به نزول پدر منجر میشود.
اولیای خدا نیز در مسیر صراط به صورت پیوسته ترفیع یا تنزیل دارند و آنچه روایت شده که «ان لنا مع اللّه حالات» بیانگر چنین تفاوت و اختلاف و اوج و فرود است. این فراز و فرود حتی در صراطهای غیر مستقیم و نیز در سبیل طاغوت نیز وجود دارد و حرکت طاغوتیان در فساد و تباهی نیز گاه کند میشود و گاه سرعت میگیرد یا میشود از مسیری که دارند به سبیل هدایت حرکت کنند. پدیدهای نیست که تبدیل و تغییر نداشته و همواره سیری یکنواخت برای آن باشد. حتی اگر خروج از صراط پذیرفته نشود، ولی ترفیع و تنزل درون صراط و سابق یا مسبوق گردیدن از آیات زیر قابل برداشت است:
الف) «سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا کعَرْضِ السَّمَاءِ وَالاْءَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِک فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»(۱).
ب ) «تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآَتَینَا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(۲).
- حدید / ۲۱٫
- بقره / ۲۵۳٫
(۳۰۰)
همانطور که حق تعالی در هر آن در شأنی است، تمامی پدیدهها به صورت ظهوری شأنی متفاوت دارند و اوج و افول و فراز و فرود و هبوط و سقوط و تنزل و تعالی و ترفیع دارند و تفاوت پویای آنان در هر آن پایدار است و خروج یا اخراج از مرتبهای به مرتبهای دیگر امری ممکن است و ضمانت امنیت پایدار برای غیر معصوم وجود ندارد و غیر معصوم هرچند مخلَص و اهل یقین باشد در خطری عظیم است. اما این که سنت الهی تبدیل نمیپذیرد به این معناست که هر چیزی را سبب و علتی است و پدیدهای بدون سبب تغییر و تبدیل نمیپذیرد؛ هرچند در صراط باشد و جبر در هیچ گوشهای از هیچ یک از عوالم نفوذی ندارد و همه چیز یا به حسن اختیار است و یا به سوء اختیار و خداوند بهطور مطلق به هیچ پدیدهای حتی به انبیای خود وعدهٔ امنیت پایدار نداده و امنیت آن نیز مقید است و کمترین مسامحه، اهمال و سستی همان و از دست دادن مرتبهٔ برتر و سلب توفیق از درجهٔ بالاتر همان و صراط امنیت دارد تا زمانی که تخلفی به عمد و به اصرار از ناحیهٔ اهل آن صورت نگیرد که نظام علی و معلولی و سبب و مسببی تمامی عوالم و پدپدهها را در خود گرفته است و تمامی حوادث مقید و مشروط به آن است مگر در گروهی که وصف آنان «لم تنجّسک الجاهلیة بأنجاسها» است؛ چنانکه در زیارت خامس آل عبا؛ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام آمده است:
«أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة والأرحام المطهّرة لم تنجّسک الجاهلیة بأنجاسها ولم تلبسک من
(۳۰۱)
مدلهمّات ثیابها»(۱).
و نیز خداوند آنان را به صورت مطلق «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» خوانده است.
امنیت صراط وصف صراط است و برای کسی است که در صراط و موضوع اهل آن است و چنین کسی از دستبرد شیطان تا درون این راه است ایمن است، ولی اگر سببی پیش آید که فرد را از صراط بیرون کند، دیگر وصف امنیت برای وی فعلیت ندارد. کسی در امنیت است که بتواند همواره خود را در صراط قرار دهد و بر این کشتی نجات سوار باشد، وگرنه کسی که خود را بیرون از کشتی به دست موج حادثات میسپارد، امنیتی ندارد و مخاطرات گوناگون است که بر او هجوم میآورد. عبرتهای تاریخی نمونههای فراوانی از افرادی را سراغ دارد که بر صراط بودهاند و از آن ریزش داشتهاند. برای مثال، یکی از موالیان امام حسن عسکری علیهالسلام کسی بوده که چنان موقعیت عظیمی داشته که نایب قرار گرفتن وی محتمل بوده، ولی وقتی میبیند حضرت امام عصر (ارواحنا له الفدا) دیگری را برای نیابت برگزیده است، ناراحت و ناراضی میشود و زیر بار آن حکم نمیرود و مورد لعن و خسران واقع میشود و تبدیل در او صورت میگیرد و از لایهای باطنی که در نور است به لایهای دیگر که آمیخته با تاریکی و پلیدی است میرود و آن را ظاهر میسازد. قرآن کریم نیز انسانها را به صورت اولی در خسران و زیان قرار میدهد و اهل ایمان و عمل صالح و مستمسکان به حق، و بردباری بر آن را استثنا میسازد: «وَالْعَصْرِ. إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ. إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا
- شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۷۲۱٫
(۳۰۲)
بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(۱). تبدیل در پدیدهها نیز وجود دارد و شرابی با تبدیل سرکه از نجاست به طهارت تحویل میرود.
برای همین قدرت تبدیل است که باید به صورت پیوسته هدایت به صراط مستقیم را از خداوند خواست و همواره گفت. همه چیز با سبب آن است که واقع میشود و آنچه تخلف نمیپذیرد نظام علی و معلولی است و اگر کسی در صراط باشد و خطایی را مرتکب شود که بزرگ و غیر قابل بخشش و چشمپوشی باشد، از آن آسیب میبیند و ممکن است از صراط اخراج گردد؛ همانطور که میشود کارگزاری که بادی گارد دارد، به سبب گذاشتن مواد مخدر در جیب خود و کشف آن، امنیت خود را از دست بدهد و تحت تعقیب قانونی قرار بگیرد، با آن که خود از مأموران قانون است.
همچنین این که گفتیم ابلیس و شیاطین قابلیت نفوذ در صراط را ندارند، به این معنا نیست که آنان نمیتوانند مجرایی به اهل غیر عالی آن باز نکنند. آنان میتوانند فردی اهل صراط را با همنشینی وی با همسری پلید یا دوستی تبهکار یا لقمهای حرام یا به اعتبار حظوظ نفسانی آنها در تیررس خود و مورد خطر و تهدید قرار دهند، ولی عالین و اولیای مخلَص الهی مصونیت صراطی و نفسی دارند.
- عصر / ۱ ـ ۳٫
(۳۰۳)
نفوذ شیاطین در اهل صراط
گفتیم شیطان میتواند به اهل ضعیف صراط نفوذ کند و نوعی سیطره نسبت به آنان پیدا کند. دلیل این ادعا، آیات زیر است:
الف) «کلُوا مِنْ طَیبَاتِ مَا رَزَقْنَاکمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیحِلَّ عَلَیکمْ غَضَبِی وَمَنْ یحْلِلْ عَلَیهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَی»(۱).
آیهٔ شریفه خطاب به مؤمنان است و به آنان هشدار میدهد که میشود مورد غضب الهی واقع شوند و در ورطهٔ سقوط و هلاکت قرار گیرند و چنین نیست که تمامی اهل ایمان در امنیت کامل باشند. بله، خود صراط خود امن است و برای مؤمنان حصن است و حفاظ دارد؛ بهگونهای که ابلیس نمیتواند بر آن وارد شود اما هوسها و اقتضاءات میتواند مؤثر واقع شود و فرد را از درون پوسیده و بیمار کند.
آیهٔ شریفه ضمن آن که توصیه دارد برخی از رزق طیب خود را استفاده کنید که لازم آن چنین است سهم خویشان، فقیران و نیازمندان را بپردازید تا رزق شما افزون بر حلال بودن طیب گردد، هشدار میدهد اگر کسی به غضب الهی مبتلا شود، سقوط میکند و از صراط به سبیل میافتد و تنزل پیدا میکند. برای همین است که باید از خداوند حفظ، صیانت و توفیق لحظه به لحظه را خواستار شد. مفاد این آیهٔ شریفه در سوره حمد است که انسان توفیق هدایت به صراط انعامیها را از خداوند خواستار میشود. صراطی کسانی که نه از غضب شدگان هستند و نه از گمراهان و همین درخواستهای پیاپی دلیل بر احتمال مردود شدن و سقوط از آن است؛ زیرا در آن نخست درخواست هدایت به صراط میشود آن هم از نوع مستقیم آن و سپس به صورت مشخص به انعامیها
- طه / ۸۱٫
(۳۰۴)
اضافه میشود و هدایت به صراط آنان طلب میگردد و باز تصریح میشود که آنان نه از مغضوبان هستند و نه از گمراهان. قطع عنایت خداوند سبب میشود بندهای مؤمن، مرتد یا قاتل شود و بزرگترین جنایتها را مرتکب گردد.
باید بر تعبیر «فَقَدْ هَوَی» در این آیهٔ شریفه دقت داشت. کسی که مورد غضب واقع شود نه آن که نیاز باشد او را بیندازند، بلکه خود به خودی خود در یک لحظه، به پایین میافتد و او که بر صراط است بدون صراط میشود. برای همین است که مؤمن باید پیوسته ملاحظه داشته باشد و بهویژه غضب خود را کنترل کند که به یک لحظه و به یک تحریک غضب ممکن است ملاحظه و دوراندیشی و عاقبتنگری را کنار بگذارد و یک ولو بلغ ما بلغ بگوید و دست به کاری زند که خود را در برابر حق تعالی و مردم بدهکار کند و به سوء عاقبت و پایان شر دچار شود.
ب ) «وَإِنَّ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالاْآَخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکبُونَ»(۱).
آیهٔ شریفه میفرماید میشود برخی از صراط باز گردند و به آن پشت کنند و خود از آن بیرون میروند. باید به خداوند پناه برد و مدام عرض داشت: «ربّ لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا»؛ چنانچه روایت زیر آن را بیان میدارد:
«محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن سجیم، عن ابن أبی یعفور قال: سمعت أبا عبد اللّه علیهالسلام
- مؤمنون / ۷۴٫
(۳۰۵)
یقول: وهو رافع یده إلی السماء: ربِّ لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا، لا أقلّ من ذلک ولا أکثر. قال: فما کان بأسرع من أن تحدر الدموع من جوانب لحیته، ثمّ أقبل علی فقال: یا ابن أبی یعفور، إنّ یونس بن متی وکله اللّه عزّ وجلّ إلی نفسه أقلّ من طرفة عین فأحدث ذلک الذنب. قلت: فبلغ به کفرا ـ أصلحک اللّه ـ قال: لا، ولکنّ الموت علی تلک الحال هلاک»(۱).
در گذشته گفتیم آیهٔ شریفهٔ «فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(۲) به تجدید آن به آن اسلام دلالت دارد تا فرد یقین داشته باشد در لحظهٔ مرگ، به حالت مسلمان و بر اسلام میمیرد.
باید توجه داشت امدادهای الهی و توفیقات او به توسط پدیدههای فراوانی صورت میگیرد و انبیا و اولیای الهی بهویژه امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و رجال غیب مدام در حال دستگیری و عنایت خاص به مؤمنان میباشند و آنان مورد مغفرت، شفاعت و الطاف عالی پدیدههای مصفای مینایی و مغیبات مینویی میباشند که بر ایمان خود پایدار هستند.
ولایت؛ خصیصهٔ صراط
تفسیر المیزان در ذیل آیهٔ شریفهٔ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» پنج نکته آورده و در آخرین نکتهسنجی خود مینویسد:
- الکافی، ج ۲، ص ۵۸۱٫
- بقره / ۱۳۵٫
(۳۰۶)
«خامسها: أنّ مزیة أصحاب الصراط المستقیم علی غیرهم، وکذا صراطهم علی سبیل غیرهم، إنّما هو بالعلم لا العمل، فلهم من العلم بمقام ربّهم ما لیس لغیرهم، إذ قد تبین ممّا مرّ: انّ العمل التامّ موجود فی بعض السبل التی دون صراطهم، فلا یبقی لمزیتهم إلاّ العلم»(۱).
این متن سه اشکال عمده دارد: یکی آن که برای عمل که نماد و نمود معرفت است ارزشی قرار نمیدهد و عمل را از علم استثنا میکند؛ در حالی که ارزش عمل به تبع ارزش معرفت و فرع بر آن است و نمیشود عمل را از معرفت جدا کرد. حکمت نظری بر حکمت عملی پیشی و تقدم دارد و حکمت عملی متفرع بر حکمت نظری است، ولی عمل قابل چشمپوشی و استثنا نیست و ظهور معرفت است و از کوزه همان برون تراود که در اوست و هر میوهای مناسب با ریشهٔ خود است. دودیگر آن که صراط از سنخ معرفت است که امری برتر از علم است و تعبیر یاد شده مسامحی است و باید علم را به ساحت معرفت برد و سوم آن که خصیصهٔ صراط، ولایت چهارده معصوم علیهمالسلام است نه علم و صراط بدون یادکرد از ولایت، هویتی ندارد و سخن گفتن از مطلق علم و معرفت، قرب معنایی به صراط نمیآورد. معرفت باید از سنخ ولایت باشد تا با صراط مستقیم سازگاری و تناسب داشته باشد که لازم آن طیب مولد و آفرینش از فاضل طینت اهل بیت علیهمالسلام و اعتقاد ولایی به حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام است. صراطی که معرفت ولایی را میطلبد. معرفتی که از
- تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۳۷٫
(۳۰۷)
عمل ولایی جدا نیست. کسی که عمل ولایی ندارد به برهان «ان» کشف میشود که معرفت ولایی برای او نیست و کسی که معرفت ولایی در او تحقق دارد به برهان لم کشف میشود که عمل وی ولایی است و همانطور که نمود یکی بر نمود دیگری حکایت دارد، نبود یکی دلیل بر نبود دیگری است.
قدرت تغییرپذیری و تزاحم ناسوت
قابلیت تغییر و تبدیلپذیری آن به آن در ناسوت، سبب شده در شیعه، تصدی هر گونه مسؤولیتی و کارگزاری نیاز به عدالت فعلی داشته باشد و کسی که عدالت فعلی را در خود نمیبیند هر گونه تصمیمگیری و عملیات اجرایی او تصرف غاصبانه محسوب میشود؛ بهویژه آن که عدالت شخصی معیار مجاز بودن تصرف در اموال عمومی است و کسی که عدالت شخصی ندارد، عدالت عمومی نیز از او سلب شده است و تصدی چنین کسی هم به آلودگی خود و هم آلودگی جامعهٔ شیعی منجر میشود.
عدالت با توجه به تزاحم گفته شده در عالم ناسوت بهخصوص موانع نفسانی به سختی احراز میگردد؛ بهگونهای که در برخی موارد مانند امامت جماعت، تنها احراز ظاهری عدالت برای جواز عمل بسنده دانسته شده و در مواردی مانند تقلید از مجتهد یا امامت جمعه، عدالت واقعی شرط است.
عدالت با فسقی از دست میرود. این در حالی است که غیر معصوم
(۳۰۸)
مرتب در معرض ابتلاءاتی ریزشی است که دچار شدن به یکی ممکن است عدالت را از او بگیرد.
صراط در صورتی صراط است که فعلیت داشته باشد. صراط با وصف فعلیت آن، از مخاطرات، تزاحم، عوارض و مشکلات ایمن است؛ در حالی که سبیل حتی سبیل الهی آن چنین صفتی ندارد و خود سبیل و نیز اهل آن مخاطرهآمیز میباشند، ولی ایمنی در صراط، تنها وصف خود صراط است نه وصف اهل آن که تنها اندکی از اهل آن عصمت و مصونیت دارند و فراوانی در تعینات تبدیلی جابهجا میشوند. مخاطرات اهل صراط وقتی بیشتر میشود که توجه شود عالم ناسوت غرق در تزاحم است و غفلت ناسوتیان مانع از ادراک این تزاحم و موانعی است که در مسیر پدیدههاست؛ چرا که تصور این ازدحام و توجه به پیچیدگی و کثرت موانع، اضطرابزا و تنیدگیآور است و همین غفلت است که به آدمیان آرامش نسبی داده است تا با خاطری آسوده گذران عمر و سوختن زمان داشته باشند و تبدیل و تغییرهای خود به ویژه از کفر به ایمان و از ایمان به ارتداد و کفر و طهارتها و نجاستهای خود را در طول عمری که داشته است و ممکن است به صدها بار برسد ملاحظه نکند.
ضرورت استعاذه
اگر به موارد فراوان استعاذه و توصیه به استفاده از حرزها بهویژه آیة الکرسی یا به حرزهای انگشتری نگاهی انداخته شود، کثرت و تزاحم مخاطرات ناسوتی و موانع آن تا حدودی به دست میآید. کافی است به
(۳۰۹)
جلد هشتاد و هفت بحارالانوار یا به تعویذات روزهای هفته در مصباح المتهجد(۱) نگاهی انداخته شود تا کثرت موارد استعاذه و اهتمام و اهمیتی که در آن است دانسته شود و نیز این مطلب قابل استفاده است که احتمال حمله و تهدید از ناحیهٔ هر پدیدهای است که عصمت نداشته باشد و از ناحیهٔ هیچ چیز و هیچ کسی نمیشود به صورت کامل احساس ایمنی و اطمینان به مصونیت وی داشت و برای همین است که شمار فراوانی از فرشتگان به عنوان محافظ هر پدیدهای گماشته شدهاند و نیز حق تعالی پدیدهها را با دست خود صیانت، نگهداری و تربیت میکند؛ زیرا عالم ناسوت عالم تزاحم است و کسی به دیگری رحم نمیکند، هرچند این بیرحمی و تنازع بقا را باید به حقیقت، تصالح برای بقا دانست و تنها انسانهای غیر معصوم هستند که به فساد میگرایند و طبیعت را نیز به دست خود به فساد و تباهی میکشانند و صحنهٔ تصالح بقا را به تنازع بقا تبدیل میکنند و به جن و حیوان و گیاه و دیگر پدیدهها رحم نمیآورند؛ همانطور که آن پدیدهها نیز انسان را در معرض هجوم و آسیب خود قرار میدهند. نگاهی به روایات استعاذه، عوذات و تعویذات، برای شناخت چالشها و مشکلات ناسوتی که پیش روی آدمی و در مسیر سعادت و سلامت او قرار میگیرد کافی است و از مطالعهٔ چنین روایاتی میشود سنخ مشکلات این عالم را دریافت. مخاطرات پدیدهها به غیرمؤمنان اختصاص ندارد و مؤمنان غیر معصوم
- ر. ک : مصباح المتهجد، ص ۴۶۰ ـ ۵۱۰٫
(۳۱۰)
نیز به سبب لایههای آلودهای که در باطن آنان نهفته است و با پیشامد مشکلات و فشارها سر باز میکند، دیگران را در معرض آسیب و خطر قرار میدهند.
نه تنها مؤمنان، بلکه امور قدسی و معنوی مانند قرآن کریم و حضور پیامبران و اولیای الهی علیهمالسلام برای برخی از افراد خطرآفرین است؛ چنانکه قرآن کریم شفابخشی خود را به صورت نوعی ـ و نه به گونهٔ حتمی و فردی ـ و آسیب به تمامی ظالمان را با حصر و به صورت حتمی میآورد و میفرماید: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱). در کتاب دانش استخاره گفتیم از قواعد استخاره با قرآن کریم این است که اگر کسی در نیت خود نوعی شیطنت و زرنگی داشته باشد، قرآن کریم پاسخ استخاره را به ضرر او میآورد و نیز استخارهٔ بسیاری از آیات سورهٔ انبیا بد است.
دشمن قسمخورده
ابلیس قسم یاد کرده است با آدم و فرزندان او دشمنی کند و در ورودگاه صراط مستقیم بنشیند تا هم صراطیها را به سبیل بکشاند و هم مانع آن شود که فردی سبیلی به صراط درآید: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ. ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ»(۲).
- اسراء / ۸۲٫
- اعراف / ۱۶ ـ ۱۷٫
(۳۱۱)
ابلیس تمام همت خود را بر صراط مستقیم گذاشته و سبیلها چنان مخاطرات فراوانی دارد که نیاز نیست ابلیس آهنگ آنان را داشته باشد. وی میگوید بر صراط مستقیم مینشیند و لحظهای این موقعیت استراتژیک را ترک نمیگوید و آن را به صورت مستحکم نگاه میدارد. ابلیس در ادامه خود را باخته و گیج شده که شگرد و نیز نقطه ضعف خود را آشکار ساخته است. او تمامی راههای نفوذ را بیان داشته اما از جهت میانه که صراط مستقیم است چیزی نگفته، زیرا خود به آن نفوذ و دسترسی ندارد و تنها از میدان محدود خود در این طرف و آن طرف صراط سخن گفته است و از بیرون است که میخواهد اهل صراط را با وسوسهها و فریبهای خود به بیرون بکشاند و خود به خداوند عرض میدارد بیشتر اهل صراط را شکرگزار نعمتی که به آنان عنایت کردهای نخواهی یافت: «وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ». بر این اساس اهل صراط که خود نسبت به سبیلیها و طریقیها اقلیت میباشند، تنها اقلی از آنان است که مصونیت دارند. صراط مسیری امن است، ولی صراطیها در امنیت نیستند.
اِنعامیهای خاص؛ اساس شریعت
عنوان «انعامی» از کلیدواژههای قرآن کریم و از مهمترین بحثهای ولایت است. بحثهای ولایت بسیار پیچیده، عالی و بلند است و نمیشود نسبت به آن اهمال داشت. ضمن آن که برای چیرگی بر آن بحثها باید فلسفه و عرفان را به نیکی دانست. در باب ولایت به تفصیل
(۳۱۲)
این مطلب فلسفی آمده است تمامی پدیدههای هستی ظهورات اهل بیت علیهمالسلام هستند و چنین نیست که این پدیدهها یکی یکی و همانند بارش دانههای باران از حق تعالی نمود یافته باشند، بلکه پدیدهها مجاری خاص نزولی دارند.
نطق نوری مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله علت غایت خلقت است. نباید غفلت داشت که علت غایی در مقام اندیشه علت برای علت فاعلی و غایت غایات است. علت غایی نطق نوری حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام خلقت طینی و ناسوتی را ایجاد میکند و غایت طینی آدمی زاییدهٔ آن است. مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله فرزند حضرت آدم علیهالسلام است به حیث نطق طینی و حضرت آدم علیهالسلام ظهور مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله است به حیث نطق نوری آن حضرت صلیاللهعلیهوآله . تمام عالم و آدم ظهور حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام به حیث نوری است. ظهور ناسوتی حضرات اهل بیت علیهمالسلام مرتبهٔ طینی ایشان است که در شکل حضرت محمد پسر عبداللّه و حضرت علی علیهالسلام پسر ابوطالب ظهور مییابد، ولی برای آن حضرات فصل و نطق نوری است که ایشان را تمام مصداق ساخته است. تمام مصداق صراط مستقیم حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است و اگر مصداق دیگری برای آن گفته شده است، آن مصداق از چهرههای تنزیلی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است. تمامی روایات منقبت و فضیلت بر اساس این مصداق عام که تمام مصداق است معنا میشود و مصداق عام مانند جریان لیلة المبیت مخصص معناست که تمامی ایثار را در خود دارد و مصداق خاص یعنی ایثارهای جزیی دیگران که تمامی ظهور این ایثار است مخصص معنا نیست.
(۳۱۳)
اصل و ریشهٔ اسلام در همین روایات باب ولایت بیان شده است که اگر مورد بیمهری قرار گیرد، محتوایی برای اسلام نمیماند و بحث تفسیر به حقایق ورود نمییابد و به بیراهه میرود و مفهومگرای وهمی میشود که تفاوتی با بحثهای دیگران ندارد جز این که چیزی از حقیقت دین و حق در آن نیست؛ در حالی که آنچه اسلام را اسلام و قرآن را قرآن و نزول را نزول ساخته همین ولایت است. ولایت تمامی کمال است که هر کس به کمال رسید به نقطهای از آن و به مرتبهای از حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام وصول داشته است که کمال پدیدههای هستی و غایت ثانی میباشند که پدیدهها در پدیداری خود از آن حضرات علیهمالسلام باز و شکوفا شدهاند.
دقت شود پدیدههای هستی تکثر و تنوع خود را به صورت مستقیم از حق تعالی که تمام هستی است نگرفته است، بلکه خداوند خلقت عام دارد که مصداق تمام آن را حضرات معصومین علیهمالسلام قرار داده است و دراین خلقت عام، آن حضرات نور واحد میباشند که از هم باز، شکوفا و تعدد میپذیرند و و فتح و گشایش و ظهور دیگر پدیدهها از ایشان شروع و به آن حضرات ختم میگردد و پدیدههای هستی ظهور این مصداق عام است که به خود چهرهٔ تنزیلی خاص گرفته است.
توجه شود در شکوفایی نور اهل بیت علیهمالسلام برای نمونه، انبیای الهی از نور مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله آفریده شدهاند و امت آن حضرت و مصداق خاص ایشان در فصل نوری خود میباشند و امت هر پیامبری تنزیل همان پیامبر است و انبیا باز و شکفته میشوند و امت خود را ظهور میدهند و برای
(۳۱۴)
همین است که میان پیامبران و امت آنان تناسب است و موقعیت هر یک را میشود از دیگری به دست آورد و هم از امتها میشود انبیا را شناخت و هم از شخصیت انبیا میشود امتها را مورد شناسایی قرار داد؛ همانطور که در عصر غیبت، مردم شهرها را میشود از نوع بینش و رفتار عالمان آنها شناخت.
کاستی نظریهٔ جری و تطبیق
پارهای از روایات تفسیری که فضایل اهل بیت علیهمالسلام را به صورت تمام مصداق برای مفهوم عام آیات بیان میدارد، توسط مرحوم علامه طباطبایی به عنوان «جری و تطبیق» خوانده شده؛ یعنی از باب ذکر یک مورد و یک مصداق است برای آیهای که لسان عام دارد و از باب تطبیقِ مورد، ادعا شده است، در حالی که گفتیم حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام تمام مصداق این آیات میباشند نه یک مصداق و برای همین است که نمیتوان مصداقی دیگر در عرض آن آورد.
دلیلی که مرحوم علامه میآورد عمومیت تشریع و هدایت عام و همگانی بودن قرآن کریم است و این که شأن نزول یا ذکر واقعه و موضوعی سبب حصر حکم بر مورد و تقیید آن به مصداق ذکر شده نمیشود و بیان مورد مخصِّص نیست تا با انقضای مصداق، حکم آن نیز پایان پذیرد. ایشان بحث از روایات جری و تطبیق را خروج از موضوع تفسیر میشمرد و غرض تفسیر را ذکر معانی عام بدون لحاظ مصادیق میداند و روایات جری و تطبیق سبب انحصار و تخصیص آیه به اهل بیت
(۳۱۵)
عصمت و طهارت علیهمالسلام نمیشود، بلکه روایات یاد شده چیزی جز سلیقهٔ حضرات معصومین علیهمالسلام نیست که خیرات را به خود مصداق میدهند و دشمنان و معاندان خویش را مورد بدیها معرفی میکنند، وگرنه نه خیرات اختصاص به آن حضرات دارد و نه بدیها تنها در انحصار دشمنان ایشان است.
البته این سخن درست است که شأن نزول و مورد مخصص نیست، ولی این قاعده در جایی مصداق دارد که گزاره تمام موضوع را بیان نکرده باشد، بلکه تنها یک مورد از موارد عام را آورده باشد. همچنین تمامی عالم هستی و پدیدههای آن که ظهور پروردگار است از صدر بدون اول تا ذیل بدون آخر، مصداق و مورد است و نیز قرآن کریم کتاب عام هدایت است و منحصر به فرد و خانوادهای نیست؛ زیرا واژگان آن برای روح معنا وضع شده است و ما با جناب علامه رحمهالله در تمامی این گزارهها همراه هستیم، اما آنچه راه ما را از ایشان متفاوت میسازد این است که حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام مصداقی مانند دیگر مصادیق نیستند که یک موضوع و یک مورد دانسته شوند، بلکه آن حضرات علیهمالسلام تمام مصداق و عام مصداقی هستند و دیگر مصادیق خاص ظهور و تنزل ایشان میباشند. در این صورت تمام آیات قرآن کریم یا در شأن حضرات معصومین علیهمالسلام است که چنین روایاتی نمیتوان مصداق جری و تطبیق باشد و یا از دشمنان و بدخواهان ایشان میگوید که البته روایات این گروه از باب جری و تطبیق درست است و مورد مخصص نیست.
به هر روی، قرآن کریم بیانی عام دارد؛ به این معنا که مفهومی عام را
(۳۱۶)
بیان داشته و تمام عالم هستی مصداق است، ولی اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام مصداق عام و دیگر پدیدهها مصداق خاص هستند و چنین نیست که تمامی مصادیق، یکسان و برابر دانسته شود.
این بسیار گمراه کننده است که حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام با مصادیق خاص یکسان دیده شود؛ زیرا آن حضرات دریایی بیکران و پدیدهها هر یک ظرفی محدود است که از این دریا آب گرفتهاند و تمامی اسلام در همین دریا و در نطق نوری و مقام نورانیت آن حضرات است نه در ظرفهای محدود و آن ظرفها بدون این دریای بیپایان محتوایی ندارد وگرنه نزاع میان عقاید، دعوایی درون خانوادگی میشود که ثمرهای ندارد و حال این که نزاع به خروج از خانواده میانجامد.
متأسفانه این بحث انحرافی که در تفسیر «المیزان» آمده است، در تفسیر «تسنیم» نیز مورد تأیید قرار گرفته است.
تفسیر تسنیم از سویی توجه داشته است آیهٔ ۱۶۹ سورهٔ نساء، انعامیها را چهار گروه دانسته و از سوی دیگر، به روایاتی نظر داشته که نعمتدادهشدگان را بر اهل بیت علیهمالسلام تطبیق داده است و برای آن که هیچ گونه تنافی و ناسازگاری میان آن روایات با آیهٔ شریفه برداشت نشود، نظریهٔ «جری و تطبیق» در روایات منقبت را بهترین راه برای ایجاد سازگاری دیده است و بر اساس آن، «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» مفهومی عام است که مصادیق خاص و یکسان دارد. این تفسیر مینویسد:
«ـ عن الصادق علیهالسلام قال: «قول اللّه عزّ وجلّ فی الحمد: «صِرَاطَ الَّذِینَ
(۳۱۷)
أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»؛ یعنی محمّدا وذریته صلوات اللّه علیهم»(۱).
اشاره: آنچه در اینگونه احادیث یاد میشود، از باب جری و تطبیق است، نه تفسیر مفهومی آیه. گذشته از آن که خود اهل بیت عصمت علیهمالسلام همان راهی را میپیمودهاند که انبیای سلف طی کردهاند؛ یعنی رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله و به تبع او اهل بیت طهارت علیهمالسلام تابع راهی بودهاند که خداوند، انبیای گذشته را به آن راه راهنمایی کرده است، نه آن که تابع انبیای گذشته باشند؛ چنانکه از آیهٔ نود سورهٔ انعام استنباط میشود.
تطبیق منعمعلیهم بر اهل بیت علیهمالسلام در روایات نیز از باب جری است، نه تفسیر و بیان معنا تا از آن انحصار استفاده شود»(۲).
گفتیم «أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» مفهوم عام است در برابر یک مصداق عام که تمام مصداق است و دیگر پدیدهها مصادیق خاص و از تنزلات آن مصداق عام میباشند. مصداق عامی که تمام مصداق است و با فصل نوری خود تمامی پدیدهها را ظهور داده است و آفرینش از نور اهل بیت علیهمالسلام شروع شده است، نه از نور انبیا علیهمالسلام یا فرشتگان مقرب الهی. آفرینش هم از فصل نوری اهلبیت علیهمالسلام شروع میشود و هم به ایشان ختم میگردد و آن حضرات هم ختمی و هم بدوی و هم اول و هم آخر و
- بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۶۱٫
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۵۴۷٫
(۳۱۸)
هم علت غایی و هم علت فاعلی میباشند. کسی که اهل بیت علیهمالسلام را مصداق خاص برای مفاهیم عام قرآن کریم قرار میدهد فراوانی از روایات تفسیری را از تفسیر خود خارج کرده است و نمیتواند بحث از آن را تفسیر بداند. چنین کسی ریشهٔ حقیقت و چشمهٔ آفرینش را برای بحث از دست داده و اصل حقیقت را نادیده گرفته است، در حالی که اگر دقت شود مفاهیم عام قرآن کریم در جانب نیکوییها تنها یک مصداق دارد که تمام مصداق است و کمالی را فروگذار نکرده و اتم کمالات را داراست، باید تمامی این روایات در تفسیر بحث شود و بحث از آن ورود به تکوین و نحوهٔ آفرینش و مطالعه بر حقایق هستی است. حقیقتی که نقطهٔ عطف در میان پدیدههاست و نمودهای هستی از آن جریان یافته است و به آن منتهی میشود و غایت غایات است.
متن مورد بحث برای انبیای گذشته علیهمالسلام راهی را قرار میدهد که اهل بیت علیهمالسلام پیرو آن راه بودهاند نه پیرو انبیا علیهمالسلام . اگر چنین باشد همان راه انبیا راه کامل، بلکه اکمل است؛ زیرا راه چیزی جز مجاری فیض نیست و سرچشمه و اساس مجاری فیض، اهل بیت علیهمالسلام میباشند نه غیر ایشان و انبیا ظهورات ختمی هستند و آنان و راهی که میروند، کمالی یکسان دارد و آنکه تابع راه ایشان است در کمالات، تابع خود انبیا و متأخر از ایشان است و کسی که تأخر دارد نمیتواند اکمل باشد؛ در حالی که چنین سخنی با اعتقادات ولایی شیعه سازگاری ندارد؛ زیرا شیعه معتقد است تأخر اهل بیت علیهمالسلام از انبیای الهی علیهمالسلام تنها تأخر ناسوتی و در فصل طینی است، ولی آن حضرات علیهمالسلام دارای تقدم حقیقی در فصل نوری میباشند و این تقدم علت برای آفرینش پدیدهها و نیز غایت آفرینش است. آن هم غایت علمی که سمت فاعلی برای آفرینش دارد. غایت علمی خلقت
(۳۱۹)
همان مقام نوری اهل بیت علیهمالسلام است و نیز ایشان علیهمالسلام غایت خارجی آفرینش در مرتبهٔ ناسوت میباشند. نمیشود در کنار «وبنا یختم اللّه کما بنا فتح اللّه»(۱) راه دیگری به نام راه انبیا قرار داد و آن را مجرای فیض دانست. این عبارت هرچند خود به نفی تبعیت اهل بیت علیهمالسلام از انبیای الهی علیهمالسلام تصریح دارد ولی نمیتواند تأخری که در آن است را نفی کند. در باب ولایت، این امر مسلم است که اهل بیت علیهمالسلام نه تابع کسی هستند و نه تابع چیزی مثل راه، بلکه خود آن حضرات علیهمالسلام راه را ایجاد میکنند.
کتاب تسنیم نظریهٔ جناب علامه رحمهالله در باب جری و تطبیق را میپذیرد و در ادامه، نسخهای را نیز برای روایات زیر میآورد:
«عن الباقر علیهالسلام : «…ونحن من نعمة اللّه علی خلقه»(۲) عن النبی صلیاللهعلیهوآله : «یعنی أنعمت علیهم بولایة علی بن ابیطالب علیهماالسلام »(۳).
اشاره: کاملترین نعمتی که خداوند پس از تبیین توحید ناب بر امت اسلامی ارزانی داشت، ولایت موحدان محض، یعنی اهل بیت عصمت علیهمالسلام است و آنچه به عنوان مصداق در این امت مرحومه مطرح است غیر از اطلاق یا عموم مفهومی آیه خواهد بود. بنابراین، آنچه در این گونه احادیث آمده است به عنوان جری و تطبیق مصداقی است، نه تفسیر مفهومی. احادیث مزبور شاهد گویایی است که مراد از نعمتِ مطلوب در سورهٔ حمد نعمت معنوی و باطنی است، نه نعمت مادی و ظاهری»(۴).
- ابن بابویه، الامامة والتبصرة، ص ۹۲٫
- نورالثقلین، ج ۱، ص ۲۴٫
- تفسیر صافی، ج ۱، ص ۷۴٫
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۵۴۸٫
(۳۲۰)
چگونگی ناسازگاری این نظریه با باب ولایت و نیز برداشتهای خطایی که در استفاده از روایات این باب میشود را توضیح دادیم و گفتیم که این نظریه چگونه راه هدایت و ورود به حقایق قرآن و هستی را سد میسازد و ایجاد بیراهه میکند. تکرار بحثی که المیزان از آن به عنوان «سلیقه» ذکر میکند، نادیده گرفتن حرمت باب ولایت است.
نظریهٔ «جری و تطبیق» در مورد منقبتهای حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام که تمام مصداق و مصداق عام میباشند درست نیست. البته اگر روایتی منقبت شیعیان یا مذمت دشمنان را بیان دارد، از باب مفهوم عام و مصادیق خاص است و مورد ذکر شده مخصص نیست و مصداق عام در انحصار اهل بیت علیهمالسلام است و نظریهٔ جری و تطبیق تنها در مصادیق خاص است که موضوع دارد و ما با جریان آن به روایات منقبت اهل بیت علیهمالسلام مخالف میباشیم؛ زیرا آن حضرات علیهمالسلام مصداق عام خیرات و مجاری خیر برای خلق میباشند. آن هم مجاری تمام و اتم فیض که نمیشود آنان را با هیچ پدیدهای قیاس کرد. تفسیر تسنیم این معنا را در پایان بحث میآورد، ولی در نظریهپردازی یا نقل نظریه برای روایات منقبت، آن را مغفول میگذارد. این تفسیر آنجا که از شراب تسنیم میگوید، چنین مینویسد:
«تسنیم، اشرف شراب فی الجنة یشربه محمّد وآل محمد صرفا ویمزج لأصحاب الیمین وسائر أهل الجنة»(۱).
- بحار الانوار، ج ۸، ص ۱۵۰٫
(۳۲۱)
اشاره: آنچه در بهشت یافت میشود، اعم از نوشیدنی و خوراکی، از قذراتهای زیانبار مصون است، لیکن خلوص، صفا و ناب بودن مراتبی دارد و مراتب آن بر اساس خلوص ایمان، صفای اعتقاد و ناب بودن اعمالی است که مؤمنان در دنیا به آنها موفق شدهاند و چون عقاید و اخلاق و اعمال اهل بیت علیهمالسلام از هر نظر خالص بوده است، از این رو آنان از چشمهٔ تسنیم برخوردارند که مقداری از آن چشمه در شراب ابرار و اصحاب یمین ممزوج میشود»(۱).
تسنیم؛ شراب خالص برای اهل بیت علیهمالسلام است و این قدرت تحمل و پذیرش آن حضرات علیهمالسلام را میرساند که آن را به عنایت دارند و نه به اکتساب عمل ناب، و چون چنین تحمل عنایی برای دیگران نیست، آن را برای دیگران ممزوج به خود میسازند؛ زیرا خود، چشمهٔ فیاض ظهورات هستند و غیر از آنان چیزی نیست تا قابلیت مزج داشته باشد؛ همانطور که آن حضرات در آفرینش افزوده و زیادی ندارند و روایت «وشیعتک خلقوا من فاضل طینتنا»(۲) به تأخری که در آفرینش آنان است اشاره دارد.
یادکرد از نوشیدن شرابِ اصل، اساس و اصل بودن خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام و پیرو بودن دیگران حتی انبیای الهی علیهمالسلام و تفاوت مراتب پدیدهها را میرساند و این امر، بیانگر آن است که نمیشود حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام را با دیگران در مصداق خیرات برابر دانست و لازم است میان مجاری فیض و منبع فیاض آن با فیضگیرندگان تمایز قایل شد.
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۵۵۰ ـ ۵۵۱٫
- فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص ۲۹۶٫
(۳۲۲)
ذکر روایتِ چشمهٔ تسنیم و توضیح آن باید این تفطن را به دست میداد که نمیشود آن حضرات را با دیگران قیاس کرد و نباید میان مصداق عام با مصداق خاص خلط کرد و نیز لازم است به مجاری عام آفرینش از جمله خلقت راه و باز شدن آن از فصل نوری حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام توجه داشت که «وبنا یختم اللّه کما بنا فتح اللّه»(۱) و از روایات منقبت اهل بیت علیهمالسلام نمیشود به جری و تطبیق یاد کرد که این روایات تمام حقیقت را بیان میدارد و از مجاری فیض الهی میگوید واین که تمامی پدیدههای هستی زمینهٔ مصداقی و موردی نزول و برکت آن حضرات میباشند و حتی بدها ریزش جلالی و مظهر آن حضرات علیهمالسلام میباشند و برای نمونه، جلال حضرت امیرمؤمنان شر پدیدهها معاویه و جلال امام حسین علیهالسلام خبثی چون حرمله را ظهور داده است؛ چنانچه باران با تمامی لطافت طبعی که دارد در شورهزار خس میرویاند.
با توجه به مجموع مباحثی که تاکنون گذشت بر کتابهای تفسیری باید این خرده را گرفت که چرا به این فراز بسیار مهم اهتمامی جدی نداشتهاند، بلکه تفاسیر معتبری همانند «المیزان» و «تسنیم» این بحث را بیراهه بردهاند. همچنین مرحوم صدرا در ذیل فراز: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» قولهایی را در این که انعامشدگان چه کسانی هستند آورده، آن را بدون نقد و حاشیهای رها کرده است. وی مینویسد:
«وقیل: المراد بالمنعم علیهم هم الانبیاء. وقیل: النبی صلیاللهعلیهوآله وأهل بیته علیهمالسلام . وعن ابن عباس: هم أصحاب موسی علیهالسلام . وقیل: أصحاب موسی وعیسی علیهماالسلام قبل التحریف والنسخ»(۲).
- ابن بابویه، الامامة والتبصرة، ص ۹۲٫
- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۱۲۵٫
(۳۲۳)
تشخیص مصداق کسانی که مورد انعام مستقیم حضرت حق آن هم به صورت مطلق و بدون قید قرار گرفتهاند بسیار مهم است، ولی جناب صدرا از آن بهراحتی گذشته و نسبت به آن اهتمامی نشان نداده است. ضمن آن که یاران حضرت موسی و حضرت عیسی به تمامی از اِنعامشدگان نیستند و سخن یاد شده در کلیتی که دارد ادعایی بدون دلیل است. همچنین بهتر بود جناب صدرا رعایت ترتیب در نقل را بر اساس مراتب اِنعامشدگان مینمود و اهل بیت علیهمالسلام را پیش از ذکر انبیا علیهمالسلام میآورد.
نقد هستیشناسانهٔ نظریهٔ جری و تطبیق
گفتیم جناب علامه رحمهالله روایات تفسیری را که در منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام رسیده مصداق جری و تطبیق دانسته و آن را در حد یک سلیقه تنزل داده است؛ در حالی که این روایات حقیقتی تکوینی را بیان میدارد، و هم تمام مصداق و هم مصداق اکمل و اتم را از نظام آفرینش آورده است؛ بهگونهای که تعدد بر نمیدارد و جای ادعای آن برای دیگری نمیماند و مصادیق دیگر که عمومیت دارند تنزل آن مصداق کامل و از سدنهٔ آن است.
آنچه کتاب گرانقدر المیزان در این خصوص آورده برداشت نادرست و جعل اصطلاح در غیر مورد خود و محدود پنداشتن دریایی بیکران در اندازهٔ کاسهای محدود و افزودن کاسهای بر جمع کاسههاست. وی نمونهای از این روایات را آورده است:
(۳۲۴)
«بحث آخر روائی. فی الفقیه وتفسیر العیاشی عن الصادق علیهالسلام قال: الصراط المستقیم أمیر المؤمنین علیهالسلام .
وفی المعانی عن الصادق علیهالسلام قال: هی الطریق إلی معرفة اللّه، وهما صراطان: صراط فی الدنیا، وصراط فی الآخرة، فأمّا الصراط فی الدنیا فهو الإمام المفترض الطاعة، من عرفه فی الدنیا واقتدی بهداه مرّ علی الصراط الذی هو جسر جهنم فی الآخرة، ومن لم یعرفه فی الدنیا زلّت قدمه فی الآخرة فتردی فی نار جهنم.
أقول: وفی هذه المعانی روایات أخر، وهذه الأخبار من قبیل الجری، وعدّ المصداق للآیة».
ما برای تبیین نحوهٔ کاستی این نظریه که باب ورود به حقایق را سد میسازد، میگوییم: طریق، سبیل و صراط بر دو قسم نفسی (خلقی) و حقی است. این سه عنوان یک جهت ربی و یک جهت خلقی دارد؛ همانطور که حاکی ذهن و محکی خارجی و نیز عقیده با حقیقت دو امر متمایز است.
در هر یک از طریق، سبیل و صراط خلقی هر کسی بر مسیر خود میرود و بر اساس دادههای مغز یا دل خود سیر بر تعینی که دارد حرکت میکند و هیچ کس پا بر روی دیگری یا گام جای گام او نمیگذارد و تمامی پدیدهها در کشور خود و در مرز خویش و بر خاک خود و در ملکی که دارند میروند.
طریق، سبیل و صراط حقی نیز نزول الهی به شکل عوالم و تعینات
(۳۲۵)
است که تمامی طریقها، سبیلها و صراطهای پدیدهها از این صراط باز میشود. برای نمونه، حضرات معصومین علیهمالسلام صراط برای تمامی پدیدهها و پدر، صراط برای فرزند و استاد و مربی صراط برای شاگرد و ارتزاقات اندیشاری و تغذیهای هر کسی نوعی صراط برای اوست اگر صافی باشد وگرنه سبیلساز یا طریقپرداز میگردد. تمامی طریقها، سبیلها و صراطها از هم و در دست هم باز میشود و در هم قرار میگیرد؛ در حالی که تمامی ممتاز و دردانه است و بر دست هم مینشیند و روی دست هم بلند میشود و تمامی پدیدههای هستی با هم حرکت میکنند.
طریق، سبیل و صراط خلقی در صورتی که با متن هستی و پدیدههای آن هماهنگ باشد، دارای حقیقت و درستی است، وگرنه امری نفسی و باطل است و چون مطابقت با واقع ندارد، حرمت و احترامی برای آن نیست و نمیشود گفت تمامی عقاید محترم است؛ زیرا چنین عقیدهای شخصی است و قابل ارائه، تثبیت و تطبیق نیست. طریق، سبیل و صراط حقی دارای حقیقت خارجی است که اگر نفسی آن با این هماهنگ باشد حقیقت دارد و به ایمان تبدیل میگردد و مؤمن به آن گرونده و چنگ زننده است و سرعت حرکت خود را به آن متصل و مطابق میسازد وگرنه چنانچه با حقیقت پیوند نداشته باشد، صرف عقیده، بلکه خرافه و پیرایه و جولان خیال و گرداب توهم و ذهنگرایی محض و مفهومبافی و ایدهآلیسم است که هیچ خاصیت و اثری برای آن نیست. کسی که با حقیقت هماهنگ است، سرعت خود را به سرعت حقیقت پیوند میدهد
(۳۲۶)
و برای همین است که صاحب قدرتهای ماورایی میشود و توان گرفتن وحی، معجزه، کشف و کرامت مییابد؛ چرا که توان وی با قدرت در هستی پیوند خورده است و او در هستی است که قدرت دارد. کسی که پیوند و قدرت تصرف در پدیدههای هستی را دارد بر مغیبات آگاه میشود و توان اعجاز و وحی پیدا میکند و صاحب ید و تصرف و توان رؤیت میشود.
باید توجه داشت پیوند با حقیقت، قدرتِ حقی میآورد و چنین توانی نفسی و برآمده از نفسانیت نیست. قدرت و اقتدار نفسانی از باب ارتباط با عالم هستی نیست و تمثلات ذهنی و تمسکات نفسی است که وعای خارج ندارد ـ و به تعبیر عرفی، شامورتی بازی است.
بسیاری از آنچه در کتابهای تفسیری آمده است حکایاتی است که محکی خارجی برای آن نیست و حقیقت ندارد؛ چرا که مفسران به مصداقها توجه نداشتهاند و در امور ذهنی خود غرق بودهاند. ذهنیاتی که خاصیت آینگی ندارد و مفهومهایی که به محکی و مصداق خارجی اشارهای ندارد. این در حالی است که معرفت پیوند با امر جزیی خارجی است و معرفت دینی یعنی شناخت مصداق. غرض اصلی معرفت، وصول به مصداق است؛ هرچند از آینهٔ مفهوم باشد، ولی تفسیر المیزان، این مهم را که در روایات وجود دارد، سلیقهٔ اهل بیت علیهمالسلام و از باب جری و تطبیق خوانده است که دخلی در دانش تفسیر ندارد و برای همین است که آن را ترک گفته است، آنجا که مینویسد:
«واعلم أنّ الجری و (کثیرا مّا نستعمله فی هذا الکتاب)
(۳۲۷)
اصطلاح مأخوذ من قول أئمة أهل البیت علیهمالسلام …، وهذه سلیقة أئمّه أهل البیت علیهمالسلام فإنّهم علیهمالسلام یطبقون الآیة من القرآن علی ما یقبل أن ینطبق علیه من الموارد وإن کان خارجا عن مورد النزول، والاعتبار یساعده، فانّ القرآن نزل هدی للعالمین یهدیهم إلی واجب الاعتقاد وواجب الخلق وواجب العمل، وما بینه من المعارف النظریة حقائق لا تختصّ بحال دون حال ولا زمان دون زمان ، وما ذکره من فضیلة أو رذیلة أو شرعه من حکم عملی لا یتقید بفرد دون فرد ولا عصر دون عصر لعموم التشریع.
والروایات فی تطبیق الآیات القرآنیة علیهم علیهمالسلام أو علی أعدائهم أعنی: روایات الجری، کثیرة فی الأبواب المختلفة، وربّما تبلغ المئین، ونحن بعد هذا التنبیه العام نترک ایراد أکثرها فی الأبحاث الروائیة لخروجها عن الغرض فی الکتاب، إلاّ ما تعلّق بها غرض فی البحث. فلیتذکر»(۱).
گفتیم معرفت باید مصداق را نشان بدهد و روایاتی که علامه آن را جری و تطبیق میداند مصداق خارجی و غرض اصلی آیه را نشان میدهد که برای بیان آن نازل شده است، ولی مفهومگرایی علمی که متأسفانه بر مراکز آن حاکم شده سبب گردیده چنین روایاتی که مهمترین منبع معرفتی در تفسیر آیات دانسته میشود به یک «سلیقه» تنزیل داده
- تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۴۱ ـ ۴۲٫
(۳۲۸)
شود؛ در حالی که این روایت نوع خلقت و چگونگی حقیقت را بیان میدارد. بلندای معنای آیه در حقیقت همین مصداق است نه آن مفهومهای کلی که خاصیتی جز آینگی و بیان محکی ندارد. تفسیر آیات شریفه همان حقیقت خارجی است و این روایات بسیار صریح، همان حقیقت را آشکار ساخته است. این روایات نه بیان سلیقه است و نه شأن و مورد نزول، بلکه معنای مصداقی آیات و خلیقه و حقیقه را میآورد و خود را به حقیقت هستی پیوند میدهد و مخاطب و گفتهخوان را در حصار مفاهیم نگاه نمیدارد.
نقد صراط شناسی المیزان
گفتیم «صراط» به صورت عام تنوع دارد و بر چهار نوع است: صراط انعامیها، صراط اهل هدایت، صراط مغضوبان و صراط گمراهان. هر یک از این صراطها متمایز از دیگری است و میتواند سعه و ضیق و ادق و غیر ادق داشته باشد. در اینجا نظرگاه جناب مرحوم علامه طباطبایی را گزارش میکنیم تا این بحث در پرتو تحلیل و تبیین نظرگاه ایشان، خود را بهتر نشان دهد. مرحوم علامه در توضیح: «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم» میفرماید:
ثمّ انّه تعالی علی أنّه کرّر فی کلامه ذکر الصراط والسبیل، لم ینسب لنفسه أزید من صراط مستقیم واحد، وعد لنفسه سبلاً کثیرةً فقال عزّ من قائل: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»(۱)، وکذا لم ینسب الصراط المستقیم إلی أحد من خلقه إلاّ ما فی هذه الآیة: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»الآیة.
- عنکبوت / ۶۹٫
(۳۲۹)
ولکنّه نسب السبیل إلی غیره من خلقه، فقال تعالی: (قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ»(۱) وقال تعالی: «سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَی»(۲) وقال: «سَبِیلِ الْمُؤْمِنِین»(۳) ویعلم منها: أنّ السبیل غیر الصراط المستقیم، فإنّه یختلف ویتعدّد ویتکثّر باختلاف المتعبّدین السالکین سبیل العبادة؛ بخلاف الصراط المستقیم کما یشیر إلیه قوله تعالی: «قَدْ جَاءَکمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکتَابٌ مُبِینٌ. یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۴)، فعدّ السبل کثیرة والصراط واحدا. وهذا الصراط المستقیم إمّا هی السبل الکثیرة، وإمّا أنّها تؤدی إلیه باتصال بعضها إلی بعض واتحادها فیها.
وأیضا قال تعالی: «وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِکونَ»(۵)، فبین أنّ من الشرک ـ وهو ضلال ـ ما یجتمع مع الایمان ـ وهو سبیل، ومنه یعلم أنّ السبیل یجامع الشرک، لکنّ الصراط المستقیم لا یجامع الضلال کما قال: «وَلاَ الضَّالِّینَ»(۶)».
متن یاد شده میگوید صراط بر گونههای مستقیم، مغضوبی و ضالّی
- یوسف / ۱۰۸٫
- لقمان / ۱۵٫
- نساء / ۱۱۵٫
- مائده / ۱۵ ـ ۱۶٫
- یوسف / ۱۰۶٫
- علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۲۹٫
(۳۳۰)
است. صراط مستقیم نیز تعددبردار نیست و واحد و منحصر در طریق مؤمنان؛ یعنی اهل هدایت است.
علامه رحمهالله میان انعامیها و اهل هدایت تفاوتی نمینهد و برای تمامی آنان حکمی واحد دارد. این در حالی است که طریق مؤمنان اگر عام در نظر گرفته شود امنیت در آن نیست. امنیت را کسی دارد که دچار هیچ تردید و شک نمیشود و یقین کامل یا اطمینان استوار دارد و مشکلی در ذهن و قلب او خلجان نمیکند؛ در حالی که اهل هدایت و مؤمنان عام چنین خصوصیتی ندارند.
وی هر سه گروه انعامیها، مقیمیها و دخولیها را، که قابلیت تبدیلپذیری دارند، بر یک صراط میداند؛ صراطی که خود تنوع ندارد و این افراد آن هستند که گوناگون میشوند؛ در حالی که امنیت، وصف صراط است و هر کسی بر این صراط طی طریق میکند، باید از امنیت بهره برد و شک و وسوسهای نداشته باشد. ایشان صراط را منحصر در یک راه میگیرند؛ آن هم راهی کلی که شامل انعامیها و اهل هدایت میشود، در حالی که هر کس صراط خاص خود را دارد و تمامی صراطها نیز با تعددی که دارد، مستقیم است. همانطور که یک خط مستقیم قابلیت آن را دارد زاویههای متعدد بر آن بسته شود. این صراطها با هم دارای تفاوت است و تفاوت آن به تداخل میانجامد مگر در انعامیهای مرتبهٔ نخست. حتی مغضوبان نیز میشود در غضب تنزل یابند و داخل در گمراهان شوند.
علامه همچنین آیهٔ شریفهٔ: «الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ
(۳۳۱)
أُولَئِک لَهُمُ الاْءَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ» را وصف برای مؤمنان میآورد:
«انّ الصراط المستقیم الذی هو صراط غیر الضالّین صراط لا یقع فیه شرک ولا ظلم البتةً کما لا یقع فیه ضلال البتة، لا فی باطن الجنان من کفر أو خطور لا یرضی به اللّه سبحانه، ولا فی ظاهر الجوارح والأرکان من فعل معصیة أو قصور فی طاعة، وهذا هو حقّ التوحید علما وعملاً؛ إذ لا ثالث لهما، وما ذا بعد الحق إلاّ الضلال؟
وینطبق علی ذلک قوله تعالی: «الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِک لَهُمُ الاْءَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(۱)، وفیه تثبیت للأمن فی الطریق ووعد بالاهتداء التامّ بناءً علی ما ذکروه: من کون اسم الفاعل حقیقةً فی الاستقبال. فلیفهم. فهذا نعت من نعوت الصراط المستقیم.
این آیه وصف انعامیها و محبوبان است نه مؤمنان؛ زیرا میشود مؤمن هم تلبس به ظلم داشته باشد و مؤمن باشد و فاسق یا فاجر گردد. امنیت و مصونیت تنها برای انعامیهاست؛ چنانکه ایشان در ادامه، در توصیف آنان میگوید کفر به هیچ وجه در دل آنان راه ندارد و خطور تلبسی از ایشان دور است؛ خطوری که خداوند به آن راضی نباشد و ظاهر جوارح و ارکان آنان از هر معصیت یا کوتاهی در اطاعت حق پاک است؛ در حالی که چنین بلندایی در میان عموم مؤمنان وجود ندارد، بر این
- انعام / ۸۲٫
(۳۳۲)
اساس آیهٔ شریفه و ایمانی که در آن آمده مخصوص انعامیهاست. جناب علامه رحمهالله مینویسد:
فاؤلئک ـ وهم أصحاب الصراط المستقیم ـ أعلی قدرا وأرفع درجةً ومنزلةً من هؤلاء وهم المؤمنون الذین أخلصوا قلوبهم واعمالهم من الضلال والشرک والظلم، فالتدبّر فی هذه الآیات یوجب القطع بأنّ هؤلاء المؤمنین (وشأنهم هذا الشأن) فیهم بقیة بعد لو تمّت فیهم کانوا من الذین أنعم اللّه علیهم، وارتقوا من منزلة المصاحبة معهم إلی درجة الدخول فیهم ولعلّهم نوع من العلم باللّه، ذکره فی قوله تعالی: «یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(۱)؛ فالصراط المستقیم أصحابه منعم علیهم بنعمة هی أرفع النعم قدرا، یربو علی نعمة الایمان التامّ، وهذا أیضا نعت من نعوت الصراط المستقیم.
مرحوم علامه میان آیات سهگانه که سه مرتبهٔ انعامیها را بیان میکند تفاوتی نمینهد و همه را به مؤمنان نسبت میدهد و تفاوتهای میان آنان را اعتبار نمیکند. افراد این سوره را نیز در سه دسته گروهبندی کردهاند، در حالی که چهار گروه میباشند.
هر یک از آیات قرآن کریم برای بعضی از بندگان است و کد و شمارهٔ خاص خود را دارد و روش تفسیری «بعض آیات به بعض دیگر» صرف مقایسهٔ آیات بدون توجه به ظرافتها، دقتها، موقعیتها، تناسبها،
- مجادله / ۱۱٫
(۳۳۳)
اوصاف و خصوصیات آن نیست که در این صورت، سبب اختلاط و خلط میشود؛ چنانکه آیهٔ شریفهٔ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» برای ۱۱۳ مرتبه در ابتدای سورههای قرآن کریم آمده و تمامی موارد آن با هم مختلف است و به دست آوردن تفسیر این آیه در هر سوره با این روش تفسیری به دست نمیآید. ما به جای آن تفسیر آیه به روش «انس با خود آیه» را از قرآن کریم برداشت کردیم که نحوهٔ آن را در جلد نخست این تفسیر آوردهایم.
صراطهای مستقیم
تا بدینجا گفتیم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» از صراط مستقیمی میگوید که در آیهٔ بعد به انعامیها ویژگی داده میشود و این بدان معناست که صراط دیگران نیز مستقیم است؛ ولی صراطی که هدایت خاص و سعادت در آن است و خداوند پیمودن آن را خواسته است صراط انعامیهاست و باید تنها این صراط را طلب کرد و آن را پیمود. صراطی که منسوب به انعامیهاست: «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ».
صراط انعامیهای مرتبهٔ نخست با آن که مستقیم است و یکی است، ولی صراط مستقیم منحصر در آن نیست. صراطی که روندگان آن متفاوت هستند و حتی انعامیهای ردهٔ دوم و سوم نیز با اهل هدایت در این مسیر قرار میگیرند؛ با آن که هر یک برای خود صراطی مستقیم دارند. به هر روی اشتباه بیشتر مفسران آن است که صراط مستقیم را یکی و منحصر به انعامیها و خاص به آنان میدانند. برای نمونه، صاحب تفسیر
(۳۳۴)
البیان رحمهالله آنجا که چهار هدف عمده برای سورهٔ حمد میآورد، در هدف سوم مینویسد:
«إنه تعالی ثمّ لقّن عبیده أن یطلبوا منه الهدایة إلی الصراط المستقیم الذی یوصلهم إلی الحیاة الدائمة، والنعیم الذی لا زوال له، والنّور الذی لا ظلمة بعده، وهذا هو هدفها الثّالث»(۱).
درست است سورهٔ حمد به بندگان تفهیم میکند که هدایت را خواستار شوند؛ زیرا طلب صراط مستقیم انعامیها همان طلب هدایت است ولی ویژگی صراط مستقیم این نیست که وصول به زندگی جاودان و حیات دایمی منحصر به طی طریق آن باشد و چنین انحصاری از این سوره به دست نمیآید. هر کسی هر صراطی را بپیماید به حیات جاودان و خلود میرسد؛ هرچند اهل هدایت نشود و جحیمی گردد و به دوزخ درآید. حیات دایمی ویژگی هدایتپذیر بودن از صراط مستقیم انعامیها نیست، بلکه ویژگی منحصر این صراط، سلامت در دنیا و سعادت در آخرت و حیات طیبه است نه حیات دایمی. نعمتهای پایدار و بدون زوال نیز برای انعامیهاست و نه برای صراط و در این سوره گفته نشده است که هر کسی صراط انعامیها را بپیماید، نعیم به او برسد. در سورهٔ حمد «انعام» هست، ولی نعیم (نعمت پایدار و بیزوال) نیست و بحثهای اشتقاق و الفاظ را باید در پرتو پیشفرضهای هستیشناسانه آورد؛ زیرا واژگان بر اساس حقایق بیرونی و منطبق بر آن جعل، وضع و
- آیت اللّه خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص ۴۲۳٫
(۳۳۵)
مشتق شدهاند. مراد از نعیم در این صورت، بهشت نیست که غایت قرار داده شود، ضمن آن که نعیم غلبهٔ در نعمتهای خوراکی دارد. «بهشت» نیز ابتدای راه است، بلکه غایت در این سوره به دلیل عظمتی که دارد پنهان و مستأثر مانده است. هر سورهای دارای مستأثرهای است و مستأثرهٔ سورهٔ حمد، غایت آن است. غایتی که به تناسب آیات این سوره همان وصول کامل است. کسی که وصول کامل دارد نه به شک و وسوسه گرفتار میآید و نه شرط به میان میآورد و میپذیرد که بنده است و خواستن و خواسته تنها برای مولای اوست. غایتی که با این سوره کمال تناسب را دارد و انحصار حیات جاودان و غایتی که البیان برای این سوره در هدف سوم میآورد تناسبی با آیات آن ندارد.
سورهٔ حمد از گروه برگزیدهٔ انعامیها که دارای «فصل نوری» و «خلقت نوری» هستند میگوید. آن هم انعامیهای مرتبهٔ نخست که کسی را یارای معیت، همراهی و همنشینی با آنان نیست؛ چنانکه صراط آنان طلب میشود نه خود آنان. در آیهٔ هفتم سورهٔ حمد هدایت به «صراط» اِنعامیها درخواست میشود نه خود آنان و خواسته نمیشود که فرد در زمرهٔ آنان قرار بگیرد. غایت در این خواسته، هدایت به صراط انعامیها قرار گرفته است و غایت انعامی مورد طلب واقع نمیشود. البته این بدان معنا نیست که راه ورود به جرگهٔ آنان بسته باشد؛ چرا که خداوند هیچ راهی را نبسته است و خط قرمزی برای کسی ندارد، ولی کسی که بتواند روندهٔ این راه باشد، از میان اهل هدایت بیرون نمیآید و آنان نمیتوانند به حوزهٔ انعامیهایی که در صدر قرار دارند و فینال
(۳۳۶)
فینالیستها میباشند وارد شوند. بر این اساس نقل بدون نقد فیلسوف خاک نجیبپرور شیراز از عبدالقاهر جرجانی جای خرده دارد. چناب صدرا به نقل از جرجانی در توضیح فراز پایانی سورهٔ حمد آورده است:
«حقّ اللفظ فیه خروجه مخرج الجنس وأن لا یقصد به قوم بأعیانهم کما تقول: اللهمّ اجعلنی ممّن أنعمت علیهم ولا تجعلنی ممّن غضبت علیهم فانّک لا ترید انّ هیهنا قوما بأعیانهم هذه صفتهم. وفیه موضع تأمّل کما لا یخفی علی من عرِف العُرف»(۱).
آنچه سورهٔ حمد میگوید این است که انعامیها به عنایت خاص خداوند انعامی شدهاند و سورهٔ حمد دعای هدایت به صراط آنان را آورده و نه شدن از آنها را که اگر چنین بود، مردمان بر سه گروه تقسیم میشدند و از صراطیها ذکری به میان نیامده بود، بر این پایه، جرجانی نمیتواند از این سوره دعای یاد شده را برداشت کند.
قرآن کریم انعامیها را برای صراطیها به عنوان الگو و مدل زندگی در ناسوت معرفی میکند که باید صراط آنان را پیمود. سورهٔ حمد طرح چهار گونگی مردمان را بسیار مهندسی دقیق آورده است؛ به گونهای که با در دست داشتن این جدول چهارخانهای میشود قفل بسیاری از آیات قرآن کریم را از طریق انس با آن گشود و به تفسیر و تأویل آن راه یافت.
صراط انعامیها مستقیم به معنای میانه و زودرسنده است. انعامیها
- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۱۴۳٫
(۳۳۷)
همواره در صراط مورد نظر حق تعالی هستند، ولی هر کسی که در صراط مستقیم است انعامی نیست. انعامیها عصمت، طهارت، عُلو و برتری را به صورت دهشی دارند و چنان بلند مرتبه هستند که حتی در دعا و طلب نیز نمیشود مقام آنان را خواست. دقت بر این ظرایف بهخوبی میرساند تمامی حروف و واژگان قرآن کریم با دقت بسیار و بر اساس طرحی که در آفرینش ریخته شده نزول یافته است و نمیشود واژههای مورد کاربرد را به واژهای دیگر آورد که در این صورت، باید وحی در آن ساختار نازل میشد. امری که در بسیاری از تفسیرها نادیده گرفته شده است و واژگان آیات را به ترادف معنا کردهاند و نه به حقیقت معنایی که لغت برای آن وضع شده است.
گفتیم مرحوم آیت اللّه خویی رحمهالله در «البیان» ادعا دارد صراط مستقیم ویژهٔ انعامیهاست و تنها صراط آنان است که مستقیم است و صراط آنان متمایز از صراط مغضوبان و گمراهان است. وی مینویسد:
«ثمّ بین أنّ هذا الصراط خاصّ بمن أنعم اللّه علیهم برحمته وفضله، وهو یغایر صراط من غضب علیهم وصراط الآخرین الذین ضلّوا الهدی، وهذا هو هدفها الرابع»(۱).
در نقد این ادعا، میتوان به آیات چندی تمسک نمود. قرآن کریم صراط مستقیم را از قول حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین معرفی میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(۲).
- آیت اللّه خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص ۴۲۳٫
- یس / ۶۱٫
(۳۳۸)
تعبیر «رَبِّی» از آنجا که پرودگار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را بیان میدارد گروه انعامیها را بیان میدارد؛ زیرا مقام خاتمیت برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ثابت است ولی فراز «وَرَبُّکمْ» چون تخاطب عام دارد، امت آن حضرت را فرا میگیرد که همان اهل هدایت، گمراهان و مغضوبان هستند، ولی صراطهای مستقیم آنان مورد عنایت خداوند نیست و خداوند تنها یک صراط مستقیم را برمیگزیند و برای همین است که فراز «فَاعْبُدُوهُ» را در میان میآورد تا توجه شود صراط تمامی این گروهها مورد تأیید نیست و تعبیر: «هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» که به صراط عبادت باز میگردد. همان صراط انعامیها که در سورهٔ حمد با «إِیاک نَعْبُدُ» سیر صعودی بندگان مشخص شده بود. این بدان معناست که حتی مغضوبان نیز دارای صراط مستقیم هستند، ولی صراط مستقیم آنان هدایت عام را دارد و هدایت خاص در آن نیست و فرجام سعادت تنها در پیمایش صراط انعامیهاست. هدایت در اهل عبادت منحصر است. اهل عبادت نیز هم انعامیها و هم مؤمنان عادی هستند و مغضوبان هیچ گونه عبادتی ندارند و گمراهان نیز عبادت به معنای اخص ندارند. هر کسی اهل عبادت باشد در صراط مستقیم است و عبادت طریق حق است؛ چنانکه در سورهٔ مریم آمده است: «وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(۱).
صراط مستقیم عنوان عامی است و هم انعامیها و هم اهل هدایت و
- مریم / ۳۱٫
(۳۳۹)
عبادت با تنوعی که در افراد دارند و نیز گمراهانی که گاه به هدایت میگرایند را شامل میشود.
یکی از آیات قرآن کریم صراط مستقیم را به مؤمنان منسوب میسازد؛ هرچند اِنعامی نباشند: «وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آَمَنُوا إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۱).
همچنین قرآن کریم میفرماید: «أَفَمَنْ یمْشِی مُکبّا عَلَی وَجْهِهِ أَهْدَی أَمَّنْ یمْشِی سَوِیا عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۲)؛ برخی چارپایی حرکت میکنند و بعضی راست و بر پاهای خود؛ اینان هم بر صراط مستقیم هستند و هم بر پای و این میرساند تنها اهل صراط خاص الهی هستند که حرکت انسانی دارند و حرکت غیر آنان حیوانی است. قرآن کریم اهل هدایت را که غیر اِنعامیها هستند بر صراط مستقیم میداند و صراط مستقیم را نباید منحصر به یک راه ساخت؛ هرچند راهی که خداوند از بندگان پیمودن آن را خواسته و آن را محک و معیار بندگی قرار داده است راه محبوبان حق و انعامیهاست نه غیر آنان.
اذکار و طلسمات پایانی سورهٔ حمد
تمامی سورهٔ حمد ذکر است. در اهمیت آن همین بس که نماز بدون آن نماز نمیشود و نمیشود سورهای دیگر به جای آن آورد. مداومت بر این سورهٔ کمالزا، تطهیر و پاکسازی نفس، شفای قلب و حفظ روح را موجب میشود. شفای دل از بیماریها و قوت قلب و رفع دلهره، اضطراب و وسوسهها از آثار مداومت بر آن است. طلسماتی که در این سوره است به آن قدرت محافظت و نگاهداری داده است، اما ذکرهای دو آیهٔ پایانی سورهٔ حمد عبارت است از:
- حج / ۵۴٫
- ملک / ۲۲٫
(۳۴۰)
الف : «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ».
ب : «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیم».
ج : «اهْدِنَا».
از طلسمات این سوره «غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» و «لاَ الضَّالِّینَ» است. از ترکیب «غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ» و «لاَ الضَّالِّینَ» یا «غیر الضالین» با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»میشود سحر و طلسمات را باطل کرد. ترکیب آن گونهٔ ویژهای دارد و استفاده از آن آشنایی و مهارت خاص نیاز دارد. استفاده از ذکرها و طلسمات بدون تجویز استاد کارآزموده آسیب مادی، جسمی یا روانی را در پی دارد.
تذکر پایانی
در این تفسیر، از تفاسیری که سعی کردهاند متد علمی تفسیر و روش منطقی عقلورزی را رعایت کنند و نیز میشده نام آنها آورده شود، گاه مطالبی نقل و نقد گردیده که هم نقل و هم نقد به جهت سالمسازی فضای علمی در حوزهٔ قرآنپژوهی و صیانت از محتوای این تنها کتاب آسمانی در اجتهاد از متن قدسی آن است که امید است تلاش تمامی مفسران و صاحبان نظریهها مأجور باشد، ولی بسیاری از تفاسیر به دلیل کاستی در روش تفسیری و رعایت نکردن استانداردهای لازم علمی به کلی فرو گذاشته شده است. نقد نظریههای مفسران تنها در تفسیر سورهٔ حمد لحاظ شده و در تفسیر سورههای دیگر به برداشت تفسیری از آیات قرآن
(۳۴۱)
کریم به روش تفسیری انس با خود آیهٔ شریفه حصر توجه شده و از نقد کتابهای تفسیری بهصورت کلی صرف نظر گردیده و در آن، تنها از تفسیر آیات قرآن کریم گفته میشود؛ زیرا هنوز که هنوز است فضای سالم برای ارایهٔ آزاد گزارههای علمی در حوزهٔ علوم انسانی و اسلامی و نظریهپردازی و نقد وجود ندارد. این گفته را همینجا فرو میگذاریم تا تلنگری باشد برای آیندگان، و برای محققی توانمند که در پی آن باشد ناگفتهها و مگوهای این باب را کشف کند… . ما این جلد را با ذکر شریف زیر پایان میبریم: «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ».
(۳۴۲)
(۳۴۳)
(۳۴۴)
(۳۴۵)
(۳۴۶)