باب التذکر
قال اللّه تعالی: «وَمَا یتَذَکرُ إِلاَّ مَنْ ینِیبُ»(۱).
الآیة شاهدةٌ بأنّ التذکر لا یکون إلاّ بعد الإنابة، وأنَّ الإنابة بعد التوبة، لأنَّ التوبة تقتضی المحاسبة التی هی اشتغال برفع الموانع، والإنابة لا تکون إلاّ بصفاء الفطرة الموجب للتذکر، والتذکر لا یکون إلاّ لذی اللبّ الخالص عن قشر غواشی النشأة؛ قال اللّه تعالی: «وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۲). ولهذا قال الشیخ ـ رضی اللّه عنه:
«التذکر فوق التفکر، فإنّ التفکر طلب، والتذکر وجود».
یعنی أنَّ التفکر لا یکون إلاّ عند فقدان المطلوب، لاحتجاب القلب بصفات النفس، فتتلمّس البصیرة مطلوبه. وأمّا التذکر فهو عند رفع الحجاب وخلوص الخلاصة الإنسانیة عن قشور
- غافر / ۱۳٫
- بقره / ۲۶۹٫
(۱۷)
صفات النّفس، والرجوع إلی الفطرة الأولی، فتتذکر ما انطبع فیها فی الأزل من التوحید والمعارف، بعد النسیان بسبب التلبّس بغواشی النشأة کما قال تعالی: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی»(۱).
وقد یکون التذکر للمعانی التی حصلت بالتفکر بعد نسیانها.
خداوند عز وجل میفرماید: «و جز آن کس که بازگشت دارد، پند نمیگیرد».
آیهٔ شریفه گواهی است بر آن که تذکر نمیباشد مگر پس از انابه، و این که انابه بعد از توبه قرار دارد؛ زیرا توبه اقتضای محاسبه را دارد. محاسبهای که همان پرداختن به رفع موانع است و انابه نیست مگر به صافی نمودن سرشت و صفایی که سبب یادکردن و تذکر است و تذکر محقق نمیشود مگر برای صاحب خردی ناب که از پوستهٔ سخت پوششهای این نشأه رهاست؛ چنانکه خداوند تعالی میفرماید: «و پند نمیگیرند مگر صاحبان خرد ناب». برای همین، شیخ ـ خداوند از او خرسند باد ـ گوید:
تذکر بالاتر و برتر از تفکر است؛ زیرا تفکر طلب و خواستن است و تذکر وجود و یافتن.
یعنی تفکر جز با نبود خواسته شکل نمیگیرد؛ زیرا قلب با
۱- طه / ۱۱۵٫
(۱۸)
صفات نفس پوشیده شده؛ پس بصیرت پی در پی خواستهٔ خویش را میجوید (تا آن را دریابد)، ولی تذکر به هنگام رفع پوشش و حجاب و رهایی مغزای انسانی از پوستههای صفات نفس و بازگشت به سرشت نخستین است که آنچه را در ازل در آن سرشت نقش زدهاند ـ همانند توحید و معرفتها ـ یاد میکند (و مییابد) بعد از آن که به موجب پوشش پوشانندههای ناسوتی در فراموشی قرار گرفته بود؛ چنانکه خداوند تعالی میفرماید: «و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، فراموش کرد»؛ پس تذکر برای معناهایی میباشد که با اندیشهورزی پس از فراموشی آنها به دست آمده و یافت شده است.
پیشمنازل تذکر
محبی که خداوند به او عنایت ویژه مبذول میدارد و بر تاریکی نفس او روشنای نور یقظه قرار میدهد و او را از خواب سنگینی که در دهلیز ظلمانی ناسوت دارد بیدار میسازد، نخست مینشیند تا گیجی و گنگی حاصل از این تکانهٔ شدید و ابهامی که برای او از این موهبت خاص پیش آمده است را ارزیابی کند و خود را بیابد. او در پرتو این نور عنایی و موهوبی که «یقظه» نام دارد، جنایات خود را مییابد و پی میبرد از قافلهٔ ملکوتیان و صفای ربانیان عقب مانده و نفس سخت و سنگین او نه عطری از مهر و نه بویی از عشق و نه نوری از جنس بلور صفا و نه فنایی در حق دارد و جز خودخواهی و خودشیفتگی بر وی چیره نیست. چنین
(۱۹)
کسی هراسناک به «توبه» از پیشینهٔ خود رو میآورد و برای آن که بداند چه کرده است و چه وضعیتی دارد چرتکهٔ «محاسبه» پیش مینهد و آمار جنایت و معصیت میگیرد و با اسفناک یافتن موقعیت خود و اینکه از او کاری برای جبران برنمیآید و او ضعیفتر از آن است که بتواند عالم و آدم و حق تعالی را به صورت مشاعی از خود رضا سازد فروتنی میکند و به «انابه» و لابه و گریه و ناله پناه میبرد. انابه سبب میشود اضطراب نفس نسبت به گذشته رفع، و نفس از ابتلائات حرمانزا دور شود. انابه که نوعی مصالحه میان عبد و مولاست، سبب میشود حق تعالی بنده را به حرکت اندیشاری وا دارد و او را از وقفه و توقف رها سازد و به منزل «تفکر» که دارای حرکت ذهنی است و مقصد آن یافت اندیشاری صفات حق تعالی و تأمل در شگفتی نعمتهای او و سیر آفاقی و نیز معرفت نفس و روانشناسی و سیر انفسی است ورود دهد. معرفت نفس حاصل از تفکر سبب میشود وی غفلتها را بزداید و اصل خویش را متذکر شود. منزل «تذکر» و یادکردن یافت اصل خویش است. برای همین، جناب خواجه آن را عنوان «وجود» و «یافتن» میدهد؛ برخلاف باب تفکر که طلب مفقود و خواستِ نداشتههاست. تذکر، توجه به داشتهها و آگاهیهای فعلی و التفات به در دست داشتن مطلوب است و تفکر، جست و جوی خواسته است.
کسی که مورد عنایت خاص واقع میشود و یقظه و بیداری مییابد و از غفلت بیرون میآید و توبه، محاسبه، انابه و تفکر در او رخ مینماید گویی فضای نفسانی و حیات وی دچار زلزلهای مهیب شده است که او را از این رو به آن رو میکند. زلزلهای که نسیمی از محبت، همیاری و
(۲۰)
انسانیت را به وزیدن در باطن فرد بیدار میگیرد. زلزله تنها وصف زمین نیست، بلکه وصف انسان هم هست. زلزلههای انسانی در قرآن کریم آمده است؛ چنانکه میفرماید: «هُنَالِک ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیدا»(۱). زلزلهای که در انسان پدید میآید تکانههای بسیار شدیدتری به او وارد میآورد و هراس حاصل از آن بسیار بیشتر است و نفس و روان فرد را مدتها با خود درگیر میکند. کسی که چنین زلزلهای در او اتفاق میافتد به «ذکر» ورود مییابد.
مرحوم خواجه عنوان این باب را به صورت ثلاثی مزید و از باب «تفعّل» میآورد؛ در حالی که عنوان مناسب آن صورت مصدر ثلاثی مجرد است و عنوان آن باید «باب الذکر» باشد که در این هیأت، «تذکر» از افراد آن به شمار میرود و عنوان یاد شده گستردهتر میگردد و حالاتی که از تذکر بیرون و داخل در ذکر است را نیز شامل میشود. برای نمونه خداوند دارای ذکر است و نه تذکر. با ذکر میتوان به حق تعالی وصول داشت نه تذکر. تذکر میتواند با نسیان و فراموشی جمع شود، ولی فراموشی با ذکر همراه نمیگردد و نیز میشود به ذکر ورود داشت بدون آن که دارای تذکر بود. انتخاب «التذکر» به عنوان نام باب سبب شده است وی آیهای را برگزیند که با آن مناسب است و نه با «باب الذکر» و این بدان معناست که وی میتوانست آیهای از قرآن کریم را برگزیند که به مراتب مهمتر و متناسبتر از این آیهٔ شریفه باشد که در جای خود از آن سخن خواهیم گفت.
- احزاب / ۱۱٫
(۲۱)
تفاوت ذکر با حکایت ذکر
ذکر حقیقتی است که بر دل مینشیند. مراد از ذکر، تنها واژگان و الفاظی نیست که زبان آن را با برخورد به نواحی خاص و دمیدن هوا ایجاد میکند. لفظی که به عنوان ذکر گفته میشود صرف یک حکایت است. حکایت از حقیقتی پاک و ناب. حقیقتی که صاحبدلان آن را دارند و چه بسا گوینده حقیقت آن را در خود نداشته باشد. الفاظی که برای ذکر گفته میشود همانند پرچم و تابلو است که صرف حکایت و علامت است و آن علامت جز شأن حکایتگری، اثر و خاصیتی ندارد. ذکر زبانی حتی با غفلت و نسیان نیز سازگار است و چه بسا میشود همین ذکر سبب غفلت گردد. همچنین ذکر لفظی با گمراهی و جهل نیز جمع میشود. مانند آن که تاجری ذکر بگوید و در همان حال، ربا بگیرد و برای قیمت ربا سختگیری کند و تخفیف ندهد.
«ذکر» توجه دل است به حضور «مذکور». ذکری قلبی است که مغز و اندیشه را به آن حقیقت معطوف میدارد تا ذکرپرداز با زبان به ستایش او بنشیند. لفظی که بر زبان میآید آگاهی دادن بر آن توجه درونی است و سبب میشود توجه درونی شدت گیرد و احاطه و گسترهٔ آن فزونی یابد و در نتیجه بار دیگر اعضا به تبع آن توجه، به حقیقتی که در دل است تمرکز داده شوند. ذکر درون سبب جلای کلام ظاهر میشود و ذکر ظاهر نیز در ظهور و اظهار ذکر برون مدد میرساند و آن را توان میدهد.
ذکر وصف دل است و کسی که بیدل و دلمرده یا دلخفته و غافل است،
(۲۲)
ذکر زبان ظاهر بر او کارآمد و مؤثر نیست؛ چرا که این حکایت دارای حقیقت و محکی نیست و چه بسا تکرار و مداومت بر آن سبب قساوت گردد؛ همانطور که این ذکر با غفلت، جهل و گمراهی همراه میشود.
ذکری که در اینجا از آن سخن به میان میآید حقیقتی باطنی است که در دل، زبان میگشاید و زبان ظاهر مزاحمتی با آن ندارد. حقیقتی باطنی که به صورت فعلی نمود دارد و البته میشود آن حقیقت را با کلام زبان اظهار کرد و نیز میشود با تمرکز و استجماع، شدت بخشید و جلا و صیقل داد. ذکر حقیقتی خفی است که با زبان جلی میشود. همچنین میشود ذکر به کلی جنبهٔ خلقی نهد و تمام حقی گردد.
ذکرهایی که در شریعت به گفتن آن توصیه شده نسخههایی است که به این حقیقت درونی جلا میبخشد و خواص مترتب بر این ذکرها برای ذکری است که آن حقیقت را در باطن خود داشته باشد.
در بحث «تفکر» گفتیم لحظهای اندیشهورزی برتر از هفتاد سال عبادت مقبول است؛ چرا که تفکر از سختترین ریاضتها و نیز گشایندهٔ راه است. در اینجا نیز میگوییم ذکری که برای آن آثار و خواص بسیاری آمده است ذکر لفظی بدون پشتوانهٔ حقیقت و باطن نیست؛ چرا که دین دارای ملاک است و میزان و ترازوی آن عیار خود را میطلبد. فکر با آن همه بلندی که دارد، به بلندای ذکر نمیرسد و ذکر برتر از آن است و چنین ذکری نمیشود تنها لقلقهٔ زبان و چرخاندن دانههای تسبیح باشد و معرفت و حقیقتی را میطلبد که به آن وزان، ثقل و ارزش دهد.
(۲۳)
تفاوت ذکر و فکر
در تحقیق بر شناخت تفاوت «ذکر» با «فکر» به نتیجهای بسیار مهم میرسیم که نباید به تسامح و سهلانگارانه از آن گذشت. نتیجهای که نه در متن خواجه و نه در شرح کاشانی به آن اشاره نشده است و آنان نوشتههای خود را بدون التفات به این فضای اندیشاری پرداختهاند. باید به این نکته اهتمام داشت که «فکر» از صفات نفس است و با ابزار ذهن و با سیگنالها و طول موجهای الکتریکی مغز در ارتباط است و ماده و معلومات و محفوظات ذهنی با دخالت و نقشآفرینی نفس، که میتواند توهمات و تخیلات را به آن وارد سازد، همراه است. نظام خلقِ تفکر نظامی است تحت چیرگی و سیطرهٔ نفس آدمی که بدون دخالت آن کار ندارد و صفا یا صعوبت نفس و دیگر ویژگیها دخالت مستقیم در آن دارد و نمیشود تفکری نقش بندد و فیلتر نفسانی آن را به تناسب ساختار و محتوای نفس پردازش نکند. همچنین مغز نیز در حصول تفکر نقش دارد و هر گونه اختلال در یکی از سلولهای مغز به عنوان این که با خزانهٔ محفوظات نفسانی در ارتباط است میتواند به اختلال در تفکر منجر شود و گویاترین عبارت در تأثیر مغز بر تفکر همان عنوان «شست و شوی» مغزی است که از طریق آن میتوان اندیشهٔ فردی را کانالیزه ساخت و به شبکهٔ اندیشههای او وارد شد و به تصرف و دخالت در فضای اندیشاری او پرداخت و بنای پیچیده و در هم تنیدهٔ تفکرات او را تغییر داد. این بدان معناست که «علاقهها» و «بغضها»ی نفسانی دخالت مستقیم در برداشت
(۲۴)
از قضایا و حوادث پیرامونی دارد و نمیشود کسی که فقط نفسانی میاندیشد دربارهٔ پیشامدی، آنگونه که وی علاقه یا تنافر (ستیزه) دارد، قضاوت نداشته باشد. این بدان معناست که تصمیمهای افراد را با توجه به علاقههای نفسانی آنان میتوان پیشبینی نمود و سیر موزون تفکر بر اساس علاقههای پایدار، مشخص و معین است، ولی در عین حال به دلیل دخالت مغز، حالتی خشک و غیر منعطف دارد و صاحبان اندیشه بیشتر از خود، زُمختی و سختی نشان میدهند تا حالت پذیرش و نرمی.
«ذکر» امری بسیار پیچیدهتر از «فکر» است و در مرتبهٔ بالاتر و در «قلب» که فاز دوم درک آدمی است محقق میشود. کسی توان «ذکر» دارد که دارای «دل» شده باشد و این قلب است که با زبان خود، «ذکر» را نقش میزند. ذکر ندای دل است. کسی که ذکر دارد به سبب قابلیت پذیرش و انعطاف، توان نقشپذیری در او بیشتر میشود. چنین کسی دارای احساس و عاطفه است. فکر تعلق به ماده دارد، ولی ذکر تمام تجریدی است. خداوند دارای ذکر است، ولی فکر ندارد. اگر بندهای خداوند را ذکر کند، خداوند نیز او را ذکر میکند؛ چنانکه میفرماید: «فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ»(۱)، ولی در صورتی که بنده به خداوند بیندیشد، خداوند او را مورد اندیشه قرار نمیدهد و اندیشه، خیابانی یکطرفه از سوی خَلق است. ذکر پیشمنازل دارد، ولی فکر تنها پیشفرضهای علمی را میطلبد. فکر بر علم تحصیلی و کسبی استوار است و ذکر بر بیداری از
- بقره / ۱۵۲٫
(۲۵)
ناحیهٔ حق تعالی متوقف است. ذکر توجه به حق و یافت حق است و فکر توجه به این است که مقصد حق تعالی است. مقصدی که در اختیار او نیست. بُرد فکر بسیار محدود و کوتاه، و بُرد ذکر بسیار بلند است. فکر کوتاهبرد و ذکر دوربرد است.
کاوش نداشته و حفظ داشته
گفتیم تفکر سیر از مبادی به سوی مطلوب برای رسیدن به مفقود و حل مجهول و حرکتی برای یافتن است، ولی ذکر توجه به یافته و داشته است و در آن سخن از مفقود نیست، بلکه خود یک فعلیت است. تفاوت فکر و ذکر همانند تفاوت میان «شوق» و «عشق» است. شوق طلب است برای رسیدن به مفقودی که در دسترس نیست و حضور ندارد و عشق حفظ موجود است. شوق با فقدان و عشق با وجدان همراه است. شوق دارای حرکت است برای وصول به خواسته و عشق توقف است بر داشته.
کسی که بیدار شده است در منزل تفکر در پی یافت مطلوب خود برمیآید و او را در آفاق و انفس جستوجو میکند و حرکتی است برای جستن و یافتن، ولی در ذکر، آنچه را در تفکر به دست آورده و یافته، حفظ و نگهداری میکند و نمیگذارد غفلت یا نسیان به آن عارض شود. فکر حرکت در پی امر مفقود است که از خلق فراتر نمیرود و چنین نیست که خداوند دارای تفکر باشد، بلکه خداوند بدون رویه میآفریند. فکر برای انسان یک ریاضت است و خداوند تعالی چنین ریاضتی ندارد. همچنین اندیشهورزی به مقام ذات خداوند راه ندارد. فکر نیاز به تصور،
(۲۶)
تصدیق، حکم و اذعان دارد و خداوند در آفرینش خود تا اراده میکند میآفریند و شوق، فقدان و تصور و تصدیق در کار او نیست. فکر صفتی خلقی و برای خلق عادی کمال است و برای خلق عالی و نیز حق تعالی نقص است، ولی ذکر افزون بر آن که میتواند صفت خلق باشد، صفت حق تعالی نیز واقع میشود؛ همانطور که میفرماید: «فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ»(۱).
ذکر حقیقتی است که چون در دل قرار میگیرد نه غفلت به آن وارد میشود و نه نسیان و نه آلوده میشود و نه آسیب میبیند؛ برخلاف فکر که گفتیم میشود اشتباه، خطا، وسوسه و گمراهی به آن وارد شود؛ چنانچه در انجام عملیاتهای ریاضی خطا رخ میدهد. برخلاف دل که اگر ذکر، توجه و عنایت پیدا کند و ذکر در دل بنشیند، هرگز از دست نمیرود و آسیب نمیبیند. فکر مانند غذاهایی است که کنار هم در یخچال گذاشته میشود و هر یک بوی دیگری را میگیرد، از این رو، فکر نیاز به مواظبت دارد و کمترین غفلتی، بیدرنگ آن را به انحراف و گمراهی میکشاند، اما ذکر مانند عسل است که هیچ باکتری و ویروسی به آن نفوذ نمیکند و خراب نمیشود. علم مبتنی بر تفکر است و به همین دلیل خطاپذیر است و بهزودی نمیتوان به دادههای علوم بشری هم در علوم انسانی و هم در علوم تجربی که بر اساس تحلیلهای فکر و برهان به دست آمده است اطمینان کرد و نمیشود به علوم تحصیلی مباهات
- بقره / ۱۵۲٫
(۲۷)
نمود، برخلاف معرفت که مبتنی بر یافتهها و رؤیت دل است که جزم و یقین، لازمِ جداییناپذیر و غیر قابل انفکاک آن است. البته این قضیه که به صورت کلی ذکر شد نیاز به توضیح و تبصره دارد که در جای خود و در بخش نهایات، به آن خواهیم پرداخت.
در میان عالمان اسلامی، ابنسینا نابغهٔ اندیشه و تفکر است و منطق اشارات وی با گذر هزارهای بر آن، هنوز از مدرنترین منطقهایی است که روش تفکر سالم را آموزش میدهد، ولی منطق وی خالی از اشتباه یا دور ساختن مسافت سنجش اندیشه نیست و میشود راهی کوتاهتر و سریعتر برای آزمون مصونیتِ صورتِ اندیشه ارایه داد. ذکر حقیقتی است که در دژ مستحکم قلب و ویندوز نور نفوذناپذیر قرار دارد که هیچ هکر توانمندی توان نفوذ به آن را ندارد.
ذکر در مرتبهای بالاتر از فکر و در جان انسان قرار دارد و البته سالک محبی نخست باید شیوهٔ تفکر روشمند، منطقی و منتقدانه بر محور برهان را بیاموزد و سپس وارد ذکر شود. چنین نیست که بتوان بدون تفکر به ذکر ورود داشت. ذکر پیشفرضهای لازم برای فکر را آماده میکند و نیز به فکر صفا میدهد و از آن مواظبت میکند تا هرچه کمتر به خطا بگراید.
تذکر برای سالکان محب همراه با انابه است و انابه آنان را نخست به تفکر و یافت مقصود و سپس به تذکر برای حفظ آن میکشاند، ولی اولیای محبوبی خداوند بدون انابه دارای ذکر قلبی میشوند. آنان ذکر دارند نه تذکر؛ چرا که تذکر آمیخته به غفلت پیشین است. این سالک محبی است که غفلت پیشین دارد و بعد از توبه و محاسبه ناگاه خود را خالی میبیند و
(۲۸)
میریزد؛ زیرا کاستیها و کمبودهای خود را میبیند. انابه ریزش و فروریختن است برای کسی که در برابر حق کم آورده است. چنین کسی که مانند ورشکستههاست استکبار ندارد و فروتن میشود. کسی که از خود میبرد و ناامید میشود و کم میآورد دلشکسته نیز میگردد و به گریه پناه میبرد.
البته اگر نفس کسی آلوده به لقمه و فکر حرام شود، سخت و زمخت میشود و شکسته نمیگردد و اشک از او برداشته میشود و قساوت پیدا میکند و از نرمی و افتادگی دور میگردد. گاه ماهها میگذرد و قطرهای اشک بر گونهٔ او نمیغلطد. متأسفانه روزگار حاضر دوران سیاهی غفلت و قساوت و خشونت است. قساوت دردی بدتر از غفلت و بعد از آن است. کسی که احساس کند درد و کمبودی ندارد به قساوت مبتلاست.
پرخوابی، پرخوری و پرگویی و نیز خوردن مال حرام یا حق و سهم دیگران؛ هرچند حلال باشد، و نیز مصرف تمامی حق و مال خود و شریک نکردن دیگران در مال خود و نداشتن اطعام و میهمانی از عوامل مهم قساوت است.
کسی که قساوت و غفلت ندارد و درد دوری خود از حق تعالی و اسارت و حبس خویش در نفس سرکش و منیت زمخت و انانیت صعب خود را مییابد و با توبه و محاسبه و انابه رسوبهای گناه را از خود میزداید و صفای فطرت پیدا میکند به تفکر و تذکر رو میآورد.
قرآن کریم و تعیین برد ذکر و فکر
قرآن کریم هم از تفکر گفته است و هم از ذکر. برای فهم ذکر افزون بر فهرست موارد کاربرد آن، باید تمامی موارد استعمال «قلب» در قرآن کریم
(۲۹)
مورد تحقیق قرار گیرد. فکر ابتدای کمال است که انسان را به حرکت وا میدارد، ولی سیر آن بیش از آثار خلقی نیست و ذکر حرکت در مسایل ربوبی و امور عالی است و تا ذات حق تعالی پیش میرود. موارد کاربرد فکر در قرآن کریم به بیست مورد نمیرسد، ولی ذکر با جایگاه آن که قلب است بیش از سیصد مورد کاربرد دارد. البته ذکر برای مقام روح نیز وجود دارد که آن نیز حفظ موجودی، هویت و وجود است.
همانگونه که گذشت فکر صفت نفس و ذکر صفت قلب است. فکر با توجه به ارتباطی که با مغز دارد بُرد آن متوسط و کوتاه است و برد قلب بسیار عالی است. این مهم در آیات قرآن کریم تبیین شده است. برای نمونه، میفرماید: «الَّذِینَ یذْکرُونَ اللَّهَ قِیاما وَقُعُودا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیتفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَک فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(۱).
آیهٔ شریفه متعلق ذکر را خداوند قرار میدهد و متعلق فکر را آفرینش آسمانها و زمین. فکر به ذات حق تعالی وصولی ندارد و سیری است که از آثار و نعمتها و از آفاق و انفس فراتر نمیرود. آیهٔ شریفه ذکر را سبب صفای فکر قرار داده و کسی که ذکر مدام دارد میتواند در شگفتیهای آفرینش اندیشه ورزد. ذکر میتواند پیشفرضهای درست را به تفکر دهد و مسیر درست را برای دستگاه فاهمه و مغز روشن سازد. این آیه برد تفکر را از خلق فراتر نمیبرد، ولی برد ذکر را تا خداوند میرساند.
- آل عمران / ۱۹۱٫
(۳۰)
فکر وصف ذهن و مغز و ذکر وصف دل است. تمامی فکر تابع احکام نفس و ذکر تابع احکام دل است که تفاوت آن را در جای جای دو جلد پیشین به مناسبت آوردیم. فکر محصور در مرتبهٔ خلق است و در آیات محدودی که برای آن آمده است متعلق و موضوع آن در میان خلق، فراز و فرود پیدا میکند.
باید توجه داشت این که میگوییم برد تفکر کوتاه است به این معنا نیست که تفکر قابل اعتماد نیست و ارزشی ندارد؛ چرا که خداوند عالمیان همین تفکر و ابزار آن را که عقل و خرد است راه شناخت و تصدیق انبیا و اولیای خویش قرار داده است و تفکر و اندیشهورزی میتواند سالک را به حریم قدسی و عصمتی اولیای حق پیش برد و نیز راه ورود به معرفت اعجاز و بهویژه شناخت معجزهٔ جاویدان او؛ قرآن کریم است و حتی کسی که نقش تفکر را در حصول معرفت نفی میکند با تلاشی اندیشاری، این نقش را انکار میکند بدون آن که توجه داشته باشد او که چنین انکارگرا شده، نخست اندیشیده است که از اندیشهٔ انکارگرایانهٔ خود دفاع میکند. این که تفکر قضاوت دربارهٔ حقانیت انبیا و اولیای الهی را بر عهده دارد نقش محوری تفکر؛ بهویژه در سلوک را مشخص میسازد، ولی درک اندیشاری و ذهنی محدودهای خاص دارد و در فراتر از موضوعات خلقی حجت نیست. تفکر در حوزهٔ فهم پدیدههای طبیعی نتیجهبخش است؛ خواه موضوع آن چگونگی آفرینش شتر باشد یا پدیدهای سماوی و آفریدهای کهکشانی که در دورترین نقطهٔ آسمانها قرار دارد یا اموری فراناسوتی همچون قرآن کریم.
(۳۱)
فکرورزی انسان را از سادهانگاری دور میدارد و سبب میشود وی بیتفاوت از کنار چیزی نگذرد، بلکه هر پدیدهای را دقیق ببیند و دقیقترین نگاه را به آن داشته باشد؛ همانطور که تجربهگرایان در تحقیقات و بررسیهای خود و در آزمونها و خطاهایی که دارند چنین میکنند.
پیش از این گفتیم تفکر که همراهی مجموعه فعالیتهای مغزی با تحلیلها و پردازشهای ذهنی است میتواند مورد دستبرد هواهای نفسانی قرار گیرد و نفس در آن نقش توهم و تخیل امور غیر واقعی زند و آن را از صفا و خلوص دور دارد. همچنین شیاطین نیز این قدرت را دارند که در فرایند تفکر نفوذ کنند و فرد را از هر جهت به احاطه درآورده و با وسوسه و خناسی، او را به گمراهی در مقدمات استدلال و فرایند تفکر منطقی دچار سازند و نیز اختلالات مغزی یا عادتهای آن میتواند تفکر درست را آسیب رساند؛ چرا که تفکر وصف ذهن و نفس است و قوای مادی و جریان الکتریکی مغز در آن دخالت دارد، ولی اگر شخص برد تفکر را ارتقا دهد و به فاز دوم درک ورود پیدا کند و دل و قلب خویش را استارت زند، قلب میتواند نفس را کنترل و مهار سازد و دخالتهای توهمانگیز و تخیلزای آن را مسدود کند و این امر همان نکتهای است که در این آیه آمده است؛ چرا که میفرماید کسی که ذکر مدام دارد برای اندیشهورزی در آفرینش آسمانها و زمین آمادگی و شایستگی دارد. دل و قلب میتواند تفکر را شکوفا سازد و «عشق» را به آن تزریق کند. چنین کسی است که زمینه برای اعطا و دهش قرب الهی را دارد و خداوند اگر
(۳۲)
بخواهد، او را انیس خلوت خود مینماید؛ چرا که خداوند در دل آدمیان مینشیند و نه در تفکر محدود و ذهن خشک. تفکر نه به ساحت ولایت راه دارد و نه به وادی توحید و این مرکب نفسانی هرچند رخش و خالص باشد، در این دو حوزه توان حرکت و سیر ندارد، ولی دل میتواند به حضور خداوند نشیند و از مشاهدهٔ او مسرور گردد.
گستردگی اموری که میتواند موضوع برای «ذکر» گردد از مقایسهٔ موارد استعمال آن در قرآن کریم به دست میآید که دهها برابر بیش از موارد کاربرد فکر است؛ چرا که تمامی علوم غیبی، ربوبی، لدنی و یافت اسما و صفات از دل بر میخیزد و دیدن خداوند با تمامی قامتی که دارد برای بعد از حصول دل است؛ چنانکه میفرماید: «وَلَقَدْ رَآَهُ بِالاْءُفُقِ الْمُبِینِ»(۱)؛ کسی که بخواهد با اندیشه به آن ساحت نزدیک شود، چنانچه اندکی فراتر رود، به آتش عشق میسوزد و دل میتواند این کورهٔ آتشین را در خود نگاه دارد.
باید توجه داشت نوزاد دارای نفس است و با نفس خود زندگی میکند و بیشتر افراد در همین مرحله و در کودکی خود متوقف میشوند، ولی برخی رشد میکنند و تفکر عقلانی مییابند و زندگی را بر اساس تفکر منطقی اداره مینمایند و نه با نفس و هوا و هوسهای آن. کسی که میخواهد فقط با نفس زندگی کند از کسی که تفکر دارد، در امور ناسوتی موفقتر میشود و عاقل به تماشای دنیا میایستد و همانجا متوقف
- تکویر / ۲۳٫
(۳۳)
میشود و در نفسماندگان که گویی جنون ناسوت دارند به آن پای میسپارند و میروند. بالاتر از نفس و تفکر یا نیروی عقل، دل است که در اولیای خدا فعال است. کسی که دل دارد بدون آن که تحصیلی داشته باشد، حکم هر چیزی را میداند و علومی را به صورت عنایی دارد. البته تفاوت مرتبهٔ صاحبان دل به میزان گسترگی و بسطی است که دارند. گستردهترین دل دلی است که به عشق پاک رسیده باشد. ما از قبض و بسط دلها در کتاب «تپش ایمان و کفر» سخن گفتیم. در آنجا بسطهایی را آوردیم که در دام قبض شبکهٔ دهمین ممیزیها حذف شد.
آیاتی که امر به ذکر دارد در قرآن کریم فراوان است. گویی خداوند نمیخواهد دم و بازدمی بر انسان بگذرد و او از ذکر خالی باشد. خداوند مرتب بر آدمی نهیب میزند و بر نفس و قلب او میکوبد تا ذکر را حتی برای لحظهای ترک نگوید. گویا ترک ذکر همان است و مردن همان. خداوند در نشستن، در برخاستن، در لمیدن، در صبحگاهان، در عصرگاهان و در شامگاهان، به گاه برخاستن از خواب و به وقت آهنگ رختخواب، در عرفات، در مشعر، در روزهای شمرده شده، در خطر، در آرامش و با تنوعی که در اذکار هست از تسبیح، تهلیل، استغفار، صلوات و مانند آن، امر به ذکر کرده یا برای آن ذکر آورده است و پیوسته سفارش میکند بگویید، ذکر بگویید که نمونهای از آن چنین است:
«فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ»(۱).
- بقره / ۱۵۲٫
(۳۴)
«اذْکرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکمْ»(۱).
«خُذُوا مَا آَتَینَاکمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»(۲).
«فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکرُوهُ کمَا هَدَاکمْ»(۳).
«وَاذْکرُوا اللَّهَ فِی أَیامٍ مَعْدُودَاتٍ»(۴).
«فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْکرُوا اللَّهَ»(۵).
«وَاذْکرْ رَبَّک کثِیرا وَسَبِّحْ بِالْعَشِی وَالاْءِبْکارِ»(۶).
«فَإِذَا قَضَیتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْکرُوا اللَّهَ قِیاما وَقُعُودا وَعَلَی جُنُوبِکمْ»(۷).
خداوند همانند کسی که شوک به قلب میدهد تا بلکه آن را برای پمپاژ خون به کار اندازد، با امرها و سفارشهایی که در این زمینه دارد، هشدار میدهد. خداوند، هم به خود توجه میدهد و هم به انبیای پاک خویش تا بندگان الگوها و اسوههای واقعی خود را بشناسند.
تفاوت ذکر و فکر را باید در قرآن کریم دید که کتاب پدیدههای هستی است. ما در کتاب «سرود محبان» گفتهایم تمامی آیات قرآن کریم ذکر است و قرآن کریم کتاب ذکر است و برخی از اذکار آن را با اثرهای وضعی آن آوردهایم. همچنین در کتاب «دانش ذکر» از چیستی ذکر، چگونگی آن،
- بقره / ۴۰٫
- بقره / ۶۳
- بقره / ۱۹۸٫
- بقره / ۲۰۳٫
- بقره / ۲۳۹٫
- آلعمران / ۴۱٫
- نساء / ۱۰۳٫
(۳۵)
تنوعی که دارد و تأثیرها و پیآمدهای آن سخن گفتهایم. در کتاب «دانش سلوک معنوی» نیز به اختصار برخی از اصول ذکر را تبیین کردهایم. متأسفانه کتاب منازل السائرین هم در منزل تفکر، موقعیت اندیشهورزی را از تعبد فروتر برد و هم در این باب، ذکر را به تذکر تنزل داد و از آن نیز سطحی گذشت.
آیهٔ مناسب باب ذکر
تا بدینجا گفتیم خواجه رحمهالله در انتخاب عنوان باب، راه صواب نپیموده و عنوان مناسب این باب «باب الذکر» است نه «باب التذکر». همچنین آیهٔ برگزیده برای این باب در خور منیبان است نه صاحبان ذکر، و به جای آن باید دستکم، از آیهٔ زیر استفاده کرد که از صاحبان تذکر میگوید؛ هرچند آیات برتری هست که صاحبان ذکر را موضوع قرار میدهد:
«وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۱).
خواجه آیهای را برگزیده است که موضوع آن منیب است و انابه منزل حرمان، کثرت و غیریت است و این آیهٔ شریفه از کسانی میگوید که خرد ناب و مغزای تفکر و خردورزی دارند و توجه، صافی و سلامت در آنان است نه حرمان، کاستی، کجی و کمبود. صاحب تذکر کسی نیست که از سر ضعف و نداشتن چاره به خداوند رو آورده، بلکه کسی است که تحقیقی صافی داشته و با اندیشهورزی، برگزیدهٔ هر چیزی را در اختیار
- بقره / ۲۶۹٫
(۳۶)
دارد و دارای باطن و حقیقتی شده است که با واقعبینی به خداوند پناهنده میشود.
چیستی تذکر
تذکر که یاد کردن است، ریشه در گذشته دارد و خاطرهٔ پیشین را تداعی میکند. سالک در منزل تذکر با توجه، معرفت و قرب، مییابد که در نزد حق تعالی و در عالم علم و در دل حق تعالی بوده است. محبوبان حق تعالی به خوبی حضور خود در نزد حق تعالی را در خویش دارند و سیر خود از حق تعالی تا ناسوت و نطفه و لقمههایی که به وراثت و از طریق اجداد و پدر و مادر به آنان رسیده و ویژگیهای «دی ان ای» خود را میتوانند بشمارند و نیز صعود و بر شدن خود تا آخرت را مییابند. آنان، هم در نزول و هم در صعود، سیر خود را تا به حق تعالی و پیش از مرتبهٔ تعینات مشاهده میکنند. آنان از مراتب متفاوت به پدیدههای هستی دانش دارند؛ چنانچه برخی از مراتب دانش آنان در روایت زیر آمده و البته اشارهای کوتاه نیز به علم آنان از مقام ذات شده است:
«حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید الجمّال، عن أحمد بن عمر، عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبد اللّه علیهالسلام فقلت له: إنّی أسألک جعلت فداک عن مسألة لیس هیهنا أحد یسمع کلامی؟ فرفع أبو عبد اللّه علیهالسلام سترا بینی وبین بیت آخر فأطّلع فیه. ثمّ قال: یا أبا محمّد، سل عمّا بدا لک!
قال: قلت: جعلت فداک أنّ الشیعة یتحدّثون انّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله علّم علیا علیهالسلام بابا یفتح منه الف باب.
(۳۷)
قال: فقال: أبو عبد اللّه علیهالسلام : یا أبا محمّد، علّم ـ واللّه ـ رسول اللّه علیا الف باب یفتح له من کلّ باب الف باب.
قال: قلت له: واللّه هذا لعلم؟!
فنکت ساعة فی الأرض ثمّ قال: إنّه لعلم، وما هو بذلک.
ثمّ قال: یا أبا محمد، وان عندنا الجامعة وما یدریهم ما الجامعة؟
قال: قلت: جعلت فداک وما الجامعة؟
قال: صحیفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله واملاء من فلق فیه وخطّ علی علیهالسلام بیمینه. فیها کلّ حلال وحرام، وکلّ شیء یحتاج النّاس إلیه حتّی الأرش فی الخدش. وضرب بیده إلی، فقال: تأذن لی یا أبا محمد!
قال: قلت: جعلت فداک إنّما أنا لک، اصنع ما شئت.
قال: فغمزنی بیده، فقال: حتّی أرش هذا! کأنه مغضب!
قال: قلت، جعلت فداک، هذا واللّه العلم؟
قال: إنّه لعلم، ولیس بذلک. ثمّ سکت ساعة قال: إنّ عندنا الجفر. وما یدریهم ما الجفر! مسک شاة أو جلد بعیر.
قال: قلت: جعلت فداک! ما الجفر؟
قال: وعاء أحمر أو أدم أحمر. فیه علم النبیین والوصیین.
قلت: هذا واللّه هو العلم؟
قال: إنّه لعلم، وما هو بذلک.
ثمّ سکت ساعةً، ثمّ قال: وانّ عندنا لمصحف فاطمة علیهاالسلام . وما
(۳۸)
یدریهم ما مصحف فاطمة! قال: مصحف فیه مثل قرآنکم هذا ثلاث مرّات. واللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد. إنّما هو شیء أملاها اللّه وأوحی إلیها.
قال: قلت: هذا واللّه هو العلم؟
قال: إنّه لعلم ولیس بذاک.
قال: ثمّ سکت ساعة، ثمّ قال: إنّ عندنا لعلم ما کان وما هو کائن إلی أن تقوم الساعة.
قال: قلت: جعلت فداک! هذا واللّه هو العلم؟
قال: إنّه لعلم! وما هو بذاک!
قال: قلت: جعلت فداک! فأی شیء هو العلم؟
قال: ما یحدث باللیل والنّهار، الأمر بعد الأمر، والشیء بعد الشیء إلی یوم القیامة»(۱).
ـ ابوبصیر گوید: بر امام صادق علیهالسلام وارد شدم و عرض داشتم: فدایتان گردم، آیا کسی در اینجا نیست که سخن مرا بشنود و پرسشی داشته باشم؟ حضرت پردهای که میان من و خانهٔ دیگر بود را بالا زدند و من بر آن آگاهی یافتم. سپس فرمودند: ابامحمد، از آنچه برای تو پیش آمده است بپرس!
عرض داشتم: قربانتان گردم، شیعیان به هم میگویند رسول خدا به علی بابی آموزش داده است که هزار دروازه از آن گشوده میشود.
امام علیهالسلام فرمودند: ابا محمد، به خدا سوگند که رسول خدا
- محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۱۷۱ ـ ۱۷۲٫
(۳۹)
علی را هزار باب آموزش داده که از هر دروازهٔ آن هزار دروازه گشوده میشود.
عرض داشتم: پس این همان علم است؟
حضرت علیهالسلام لحظهای بر زمین اندیشمندانه نگریستند و سپس فرمودند: این نیز علمی است، ولی تمامی علم نیست.
سپس فرمودند: ابامحمد، نزد ما یک (علم) فراگیر است و چه میدانند که علم فراگیر چیست؟
کتابی که طول آن هفتاد ذرع به ذراع رسول خداست. گفتهٔ کسی است که آن را گشوده و به خط علی است که به دست راست حضرتش نگاشته شده. در آن هر حلال و حرامی و هر چیزی که مردم به آن نیاز دارند آمده است حتی دیهٔ خراشیدگی پوست.
سپس با دست بر من زدند و فرمودند: اجازه میدهی؟ عرض داشتم: فدایتان شوم، در اختیار شما هستم، هر کار که میخواهید انجام دهید!
حضرت دست مرا فشردند و فرمودند حتی دیهٔ این نیز آمده است! البته گویی حضرت خشمگین بودند.
پرسیدم: آیا این تمامی علم است؟
فرمودند: این نیز علمی است، ولی تمامی آن نیست!
سپس لحظهای سکوت نمودند و فرمودند: پیش ما جفر هست. و چه میدانند که جفر چیست؟ پوست گوسفندی یا بزی!
(۴۰)
عرض داشتم: فدایتان شوم، جفر چیست؟
فرمودند: ظرفی سرخ یا رویهای قرمز که در آن دانش پیامبران و جانشینان آنهاست.
پرسیدم: این همان علم است؟
فرمود: این نیز علمی است، ولی تمامی آن نیست!
سپس لختی ساکت ماندند و فرمودند: همچنین مصحف حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد ماست. و چه میدانند مصحف فاطمه چیست! مصحفی است که همانند قرآن شما در آن سه برابر است. به خدا سوگند که حتی یک حرف از قرآن شما در آن نیست. آن کتابی است که خداوند املا نموده و به آن حضرت وحی کرده است.
پرسیدم: آیا این همان تمامی علم است؟
فرمودند: این نیز دانش است ولی تمامی آن نیست؟
باز لختی چیزی نفرمودند و سپس گفتند: همانا نزد ما علم گذشته است و آنچه تا برپایی قیامت خواهد شد.
عرض داشتم: آیا این همان علم است؟
فرمودند: این نیز علم است و تمامی آن علم نیست.
پرسیدم: فدایتان گردم، پس علم چه چیزی است؟
فرمودند: چیزی است که شبانهروز ایجاد میشود، امری بعد از امری، و چیزی بعد از چیزی تا روز قیامت.
در این روایت که شیوههای علم اولیای محبوبی را بیان میدارد نکات
(۴۱)
بسیار مهمی اشاره شده است که باید آن را در بحثهای ولایت مورد تحقیق قرار داد. فراز آخر این بحث از رصد حق تعالی میگوید و همانطور که خداوند بر مرصاد مینشیند، بنده نیز میتواند در کمین حق تعالی بنشیند. خداوند میفرماید: «إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَاد»(۱)، ولی این روایت را از آن رو آوردیم که بگوییم اولیای حق گذشتهٔ خود را میدانند.
سالک محبی نیز باید هرچه بیشتر میتواند در پیشینهٔ خود پیش رود و پروندهٔ خود را بازگشایی نماید. از تمرینات لازم برای سالک محبی آن است که فشار و تکانههایی اندیشاری بر خود آورد تا بتواند گذشتهٔ خویش را مرور کند و ببیند تا چه مقدار بُرد دارد و عوالم پیشین خود را تا کجا مییابد.
نزول و صعود محبوبان
محبوبان در قرب صعودی تمامی عوالم قیامت را در مینوردند و در قرب نزولی تمامی اعمال و کردار خلقی را میتوانند به صورت ارادی و مشیتی دریابند. آنان اعیان ثابته و اسما و صفات فعلی و صفات ذاتی را میگذرانند و از تعین فراتر رفته به مقام ذات ورود مییابند. البته بندهای که به آن مقام بدون اسم و رسم وارد میشود نه ستون فقراتی برای ایستادن و نه حرفی برای گفتن دارد. محبوبان در این سیرها هنگامهای دارند. به تعبیر شاعر:
- فجر / ۱۴٫
(۴۲)
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار میکنم(۱)
عالَم اولیای محبوبی حق چنان باصفاست که ناسوت و اهل دنیا در قیاس با آن چیزی ندارد.
ذکر و سیر محب
سالک در باب ذکر باید بتواند هم در قوس نزول و هم در قوس صعود، سیر داشته باشد و پروندهٔ پیشین و آیندهٔ خود را بیابد. باید دانست راه حق با راه قیامت متفاوت است و چنین نیست که ما از حق آمدهایم و دوباره به حق باز میگردیم و سیر نزول و صعود به یک نقطه نمیانجامد. انسان در قوس صعود به قیامت میرود و حق در قیامت ظاهر میشود و حق ابد که در قیامت ظاهر میشود غیر از حق ازل است که در علم ظاهر میگردد.
سالک محبی باید بنشیند و کمین کند و ببیند تا چه اندازه قدرت سیر دارد. سیر او نخست زمینی است و خاطرات ناسوتی خود را مییابد، ولی رفته رفته باید خود را ارتقا دهد و سیر خود را بالا برد و به آن اوج دهد تا خود را بالا کشد و در بالاهاست که میتواند همه چیز را مشاهده کند و نامحرمی مزاحم او نیست و از رؤیت خود ناراحت، پریشان و نگران نمیشود. او در سیر ناسوتی خود میتواند آیندهٔ خویش را نیز ببیند و تا
- سعدی، دیوان اشعار، غزل ۴۲۱٫
(۴۳)
مراسم کفن و دفن و خوابیدن در لحد را مشاهده کند، ولی تمامی این امور سیر افقی است نه عمقی و با چنین مشاهداتی کسی نمیتواند به منازل بالا صعود داشته باشد و مشاهدات آن چنان جزیی است که در خور گفتن نیست. سالک به باب ذکر که میرسد باید خود تابوت خویش را بکشد و خود را با دست خویش دفن کند. کسی که میخواهد تذکر حق تعالی و ذکر اللّه داشته باشد باید خود را با فراموشی و ریزش خویش دفن کند و بر سر قبر خود بنشیند و برای خویش فاتحه بخواند. دستکم باید به قبرستان برود و در قبر متعلق به خود بخوابد تا پردههای سنگین نفس کمی به لرزه افتد. باید از مرگ نترسید و برای خوب مردن خود تلاش کرد. اگر نفس به کفن پیچیده نشود، در ناسوت به گرگی تبدیل میگردد که به هر کسی ظلم وارد میآورد و دیگر حتی از خود تمکین نمیکند. تا نفس ریزش نداشته باشد و فرد به قلب نرسد، گرگِ هاری است که هر بدبخت و مظلومی را میدرد؛ در حالی که گاه قصد قربت هم میکند؛ زیرا نفس که درندگی را خوشامد دارد آن را تسویل کرده است.
به هر روی، تفکر حرکت به سوی قلب و تذکر است؛ یعنی حرکتی است که انسان را به داشتههای فراموش شده یا مورد غفلت قرار گرفته و به اوصاف و صفات خود میرساند. او میتواند در مخاطرات سلوک، بدیهای خود را که نسبت به آنها غفلت دارد رؤیت کند. حرکتی که سالک دارد نه افقی است و نه عمودی، بلکه حرکتی عمقی است و سالک پیوسته در خود باز میشود و او حرکتی در خارج و بیرون از خود ندارد.
انسان عادی وقتی در سیر نزول رو به ناسوت دارد در میانهٔ راه تحت سلسله عملیاتهایی قرار میگیرد که همانند صافکاری اتومبیل یا
(۴۴)
مسابقات بوکس است و تحت ضربه و پرس واقع میشود و همین امر برای او گیجی و گنگی میآورد و سیر خود را فراموش میکند. همانند کسی که در خواب، رؤیاهای طولانی دارد، ولی وقتی بیدار میشود، بهویژه اگر حرکت شدید و تنشی به او وارد شود، چیزی از آن را به یاد نمیآورد. انسان نیز وقتی میخواهد از عالمی به عالم دیگر وارد شود و از مرتبهای به مرتبهٔ دیگر تبدیل گردد دچار تکانههای شدید میشود و بسیاری از خاطرات، واردات و اطلاعات او ریزش پیدا میکند. مهم این است که بتوان بر روی خود ایستاد و تمرکز کرد و پیشینهٔ خویش را شناخت و بازیابی کرد و دید خاطرات او تا کجا برد دارد. معرفت نفس نیز بر این مهم اطلاق میشود. سالک باید به یاد آورد چگونه از حق به خلق و از علم به عین و از علوّ به دنوّ افتاده است. افتادن از روح و فشرده شدن در لقمه و نطفه همراه با ضربات گیجکننده بوده و یادآوری آن بسیار سخت است و نیاز به شوک و ریاضت دارد و چنین نیست که کسی به پیشینهٔ خود وصول ناگهانی داشته باشد. حتی اولیای کمّل نیز در باب معارف دارای تذکر ناگهانی نیستند و مطلبی که شارح آورده خالی از نقص نیست و نشاندهندهٔ آن است که وی این راه را نرفته و تنها عالمی نویسنده است.
همچنین وی برای تذکر دو معنا میآورد که در گذشته گفتیم تذکر دارای مراتب است نه معانی متفاوت و نسبت به عوالم و خصوصیات نفسی و صفات آن و نیز سیر ناسوتی و ماورایی تغییر مییابد.
باید توجه داشت تفکر سیر از میان معلومات برای کشف مجهول
(۴۵)
است. مجهولی که پیش از این معلوم نبوده است و حرکت برای بازگردان مطلبی به حافظه، فکر نامیده نمیشود، بلکه ذکر است و این سیر تنها با به کارگرفتن و استخدام حافظه برای ورود به بنطاسیا و انتقال مطلب از حس مشترک به قوهٔ حافظه به مدد اراده است. تفکر برای حافظه ورودی دارد، ولی از آن، چیزی به عنوان نتیجه نمیگیرد؛ همانطور که آموزش و تعلیم نسبت به نیروی حافظه ورودی دارد و اینگونه علوم «ادب» است؛ برخلاف علوم لدنی که نه در حافظه است و نه تعلیمی است، بلکه از خارج وارد میشود. علم لدنی صفت محبوبان است که اعطای حق به آنان هیچ پیشفرض، شرط و قیدی ندارد و این موهبت نیازی به غیر ندارد؛ برخلاف سالکان محب که با از دست دادن هر حسی، علمی را از دست میدهند و کندی و حدت ذهن در سلوک آنان مؤثر است. معارف و حقایق محبوبان لدنی، ابداعی و اعطایی و مدعات الهی است که در خانهٔ حق است وبر دل خلق مینشیند و متوقف بر تعلیم و حواس نیست. اولیای محبوبی سعه و گسترهٔ ظهور و نمود دارند و چون پیشفرض و شرطی برای معرفت و کردار ندارند، دستی باز در عملیاتهای خود دارند که اگر کسی خود را به آنان رساند هنیئا له؛ چرا که رأس المال خیرات، کمالات و معارف هستند، وگرنه تعلیم و آموزش محبی ادب و کلفت است.
بنیاد تذکر
«وأبنیة التذکر ثلاثة أشیاء: الانتفاع بالعظة، واستبصار العبرة، والظفر بثمرة الفکرة».
(۴۶)
«الانتفاع بالعظة» هو أن تتأثّر النفس بسماع الوعد والوعید، فتنفعل من الوعد بالرجاء الباعث علی الاجتهاد فی العمل لتحصیل المرجوّ، ومن الوعید بالخوف الباعث علی التقوی للحذر من المخوّف.
و «الاستبصار» طلب التبصّر بنور البصیرة والسعی فی تحقّق جلیة الأمر للاعتبار بکلّ ما یعتبر به ـ کحال حبیب النجّار صاحب یس ومؤمن آل فرعون ـ فی طلب النجاة والثواب وتحصیل السعادة والکمال، وحال بلعام بن باعورا وفرعون، وأبی جهل، وأضرابهم ـ فی الحذر عن الهلاک والعقاب، والخلاص من الشقاوة والوبال.
وأمّا «الظفر بثمرة الفکرة» فهو علی نوعین: أحدهما العمل بمقتضی العلم الحاصل بالفکر الصائب فی الأعمال والأخلاق، فإنّه یوجب العمل الصالح، و «من عمل بما علم ورّثه اللّه علم ما لم یعلم» بالتذکر لما فی الفطرة، للتنوّر والصفاء الحاصل بالعمل الصالح.
والثّانی حصولُ المعارف والحقائقُ الکامنة فی الاستعداد الفطری، فإنَّ الفکر معدّ لقبول المعنی الفائض بحسب الاستعداد علی سبیل التذکر ولیس بموجب لحصول المعنی المطلوب، وإلاّ لکان کلّ طالب بالفکر واجدا؛ ولیس کذلک فإنّ غیر المستعدّ لا یعود الفکر إلیه بشیء. فالفکر إنّما یثمر المعارف والحقائق للمستعدّ بالتذکر.
(۴۷)
بنیادهای تذکر سه امر است: بهره بردن از موعظه، بینشیابی از عبرت و دست یافتن به نتیجهٔ اندیشهورزی.
«بهرهمندی» از موعظه تأثیرپذیری نفس با شنیدن نوید و بیم است. پس از نوید با رجای برانگیزنده بر تلاش در عمل برای به دست آوردن امید داده شده، و از بیم به ترسی که بر خویشتنداری برانگیخته میکند برای دوری از بیم داده شده، تأثیر میپذیرد.
«بینشیابی» خواستن بینش است با نور بصیرت و تلاش در محقق شدن حقیقت کار برای عبرتگیری از هر چیزی که مایهٔ عبرت گرفتن است ـ مانند حبیب نجار صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون ـ در جست و جوی نجات، پاداش و به دست آوردن سعادت و کمال و مانند بلعم پسر باعورا، فرعون، ابوجهل و همقطارانشان، در دوری از نابودی و عذاب و رهایی از شقاوت و بد عاقبتی.
و اما «دستیابی به نتیجهٔ اندیشه» بر دو نوع است: یکی عمل کردن به مقتضای علمی است که از اندیشهٔ درست در کردار و رفتار پدید آمده که سبب عمل صالح میشود و کسی که به آنچه میداند عمل ورزد خداوند با تذکر آنچه در فطرت اوست به او میآموزد آنچه را که نمیداند به سبب روشنایی و صفایی که از کردار نیکو (در او) ایجاد شده است.
دیگر تحقق معارف و حقایق نهاده شده در استعداد فطری
(۴۸)
است؛ زیرا اندیشه برای پذیرش معنایی که افاضه میشود به حسب استعدادی که دارد و بهگونهٔ یاد کردن آماده است ونه به شیوهٔ سببی برای به دست آوردن معنای مطلوب و خواسته، وگرنه هر جویندهای با اندیشه یابنده میشد؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا آن که زمینه ندارد اندیشهٔ چیزی به او باز نمیگردد. پس اندیشیدن، برای کسی که آمادگی تذکر دارد معارف و حقایق را نتیجه میدهد.
بنیادهای تذکر سلسله مبادی، علل، مقتضیات و زمینههایی است که به فرد قدرت توجه و استجماع میدهد تا «تذکر» در او محقق شود و جلوه نماید. این مبادی عبارت است از: قابلیت پذیرش پند، هم در جانب وعده و هم وعید، داشتن عقلانیت و زیست عقلی هم در زمینهٔ سعادت و هم در طرف شقاوت برای پرهیز از آن و داشتن تفکر خلاق هم در استفاده از مبادی اندیشاری و هم در گرفتن گزارههای برآمده از ذکر.
قابلیت پندپذیری
بهره بردن و تأثیرپذیری از پندها، نصیحتها و موعظهها و خود را به تمامی شاغل نساختن و به کلی غافل نگرداندن و داشتن گوش شنوا و موعظهپذیر بودن به آدمی استعداد و قابلیت انتفاع و بهرهبری از نویدها و بیمها و داشتن توجه به آنها را میدهد. کسی از وعدههای الهی خشنود و به آنها مشتاق میگردد و از وعیدها احساس خطر میکند و هراس بر دل او میافتد که قدرت استماع داشته باشد و کسی که گوش شنوا ندارد و
(۴۹)
نفس وی خودشیفته، استکباری و سرکش است و اقتضا و قابلیتی ندارد، به هیچ وجه توجه پیدا نمیکند. فرد تا توجهپذیر نباشد از موعظه، خواه با لحاظ نوید و در زمینهٔ خیرات باشد یا در زمینهٔ بیمها و عقوبتها، تأثیر نمیپذیرد.
نفس اگر قابلیت پذیرش سخن و گوش شنوا نداشته باشد، تنها از یافتههای خود خوشامد دارد و خود را عقل کل و کل عقل میداند. چنین نفسی سخت و قسی شده است. باید از همهٔ خیرخواهان پندپذیر بود؛ از همسر و فرزند، از پدر و مادر، از دیگر آشنایان و دوستان، وگرنه جهل مرکب و استکبار بر نفس آدمی سایه افکنده و آن را سخت ساخته است. در این صورت نباید به سراغ مستحبات و قرائت قرآن کریم و اذکار رفت؛ چرا که بر نعش مرده معرکهٔ نجوا راه انداختن است و مرده گوشی برای شنیدن و نیوشیدن ندارد و عبادات تنها بر تکبر و غرور او میافزاید. کسی که تکبر دارد احتمال نمیدهد کسی بتواند چیزی بر دانش و آگاهی او بیفزاید.
کسی که قابلیت ندارد مانند زمین شورهزاری است که هرچه بذر در آن ریخته شود چیزی از آن نمیروید. نفسی که نرم نیست و قابلیت ندارد هرچه بر آن ذکر گفته و آیات قرآن کریم خوانده و نماز و عبادت گزارده شود جز تضییع وقت و امکانات یا ابتلا به قساوت نفس یا متهم ساختن عبادات به نداشتن خاصیت و اثر، نتیجهای ندارد؛ هرچند تکلیف واجب را نمیتوان ترک کرد. باید بستر نفس و زمینِ کشت عبادات را آماده ساخت و ادعیه و اذکار و عبادات را در آن پرداخت.
(۵۰)
داشتن عقلانیت
دومین زمینهٔ تذکر این است که افزون بر داشتن قدرت توجه، توان تحقیق و بصیرت برای عبرتگیری داشته باشد و صاحب درایت و تعقل باشد. کسی که بصیرت ندارد و در جهل و ناآگاهی غوطه است نمیتواند تذکر داشته باشد.
داشتن تفکر خلاق
سومین زمینه این است که تفکر فرد قدرت نوآوری و خلاقیت داشته باشد و هر روز نتیجهای تازه به اندیشهٔ وی ورود یابد و با اندیشهای زنده و پویا زندگی کند. کسی که هم توجه دارد و هم بصیرت، باید با تلاش خود، به نتایجی تازهتر دست یابد و افکار پیشین خود را نقد کند و آن را ارتقا بخشد و چنین نباشد که از معلومات مرده بهره برد و گزارههای بیات از خزانهٔ حافظه ارتزاق کند.
زنده بودن نفس و پویایی آن، دو نشانهٔ مهم دارد: یکی آن که قدرت استماع داشته باشد و صداهای دیگر را نیز بشنود و نقدها و مخالفتهای دیگران و اشکالاتی را که به او دارند به دقت گوش فرا دهد و آن را تجزیه و تحلیل کند؛ یعنی در پی آن باشد که از سخنان دیگران استفاده کند و معایب و نقاط ضعف خود را در کلام آنان بیابد و دیگر آن که هر روز اندیشهای نو و تفکری تازه در او شکوفه زند و خود قدرت نقد و نیز نوآوری داشته باشد و یافتههایی نو و تازه مشام جان او را معطر و باطراوت نگاه دارد وگرنه بدون این دو، بیمار و مرده است. این بدان معناست که از میان عالمان، کسی پویایی دارد که در مسیر زندگی خود
(۵۱)
اندیشههای وی بهطور مرتب ارتقا و رشد داشته باشد و هر روز تازهتر از تازهتری عرضه دارد. این ویژگی در کتابهای فقهی و اصولی شیخ انصاری رحمهالله نمایان است. همچنین کتاب منازل السائرین خواجه انصاری نیز ابتدا به نام «صد میدان» و به زبان فارسی نوشته شده و سپس به این کتاب تبدیل گردیده که مقایسهٔ میان آن دو نشان میدهد وی سیر ارتقایی داشته است.
نفسی که زنده است به عاقبت خود اهتمام دارد و مسیر سلامت و سعادت را پی میگیرد و از مهالک و آنچه به شقاوت ختم میشود دوری میکند. او میخواهد انسانی سعادتمند باشد. چنین کسی بیخیالی را کنار میگذارد و برای برگزیدن کاری و انجام آن نخست به نیکی میاندیشد، فرجام کار را در نظر میگیرد و چنانچه عاقبت آن ختم به خیر میشود و او را از زمرهٔ خوبان و سفرهٔ پرنعمت اولیای الهی و از قرب حق تعالی دور نمیسازد به آن مبادرت میورزد.
علوم اندیشاری و موهوبی
کسی که بر اساس دانش و تفکر زندگی میکند هم به دانشهای اندیشاری اهتمام دارد و هم به علوم موهوبی.
دانشهای اندیشاری مبتنی بر فکر درست و اندیشهٔ سالم است که زمینه را برای عمل صالح آماده میکند. کسی که به دانستههای خود عمل میکند، ساختاری از توان و نظم در او شکل میگیرد که قدرت کشف نادانستهها را به او میدهد؛ یعنی نفس او حیات و تازگی دارد و همین زنده بودن به او قدرت توجه میدهد و چنین نیست که مثل یک کلیشه
(۵۲)
فقط بر محفوظات خود پای بفشرد و انبار محفوظات برای او زندانی ساخته باشد که به وی اجازه ندهد خود را کمی به این طرف یا آن طرف بکشاند و حبس در معلومات و غرق در مرداب دانشهای کسبی تقلیدی میشود. کسی که نفسی زنده و بانشاط دارد، نفس وی به صورت ناخودآگاه به فعالیت علمی میپردازد و مجهولات را برای او کشف میکند و آن را ظاهر میسازد. علومی که هوای تازهٔ آن سرمستی میآورد و معلومات خاکگرفته، سست و پوسیده نیست. علمی که نفس زنده وتازه در خود مییابد علوم اکتسابی، حرکتی و خودآگاهانه نیست و محتوای آن به دلیل درستی تا ابد باقی است و همانند عسلی است که هیچ باکتری و ویروسی قدرت نفوذ در آن را ندارد. البته تمامی این امور از اوصاف ذهن است و مراد از دانش زنده دانشهایی است که در مرتبهٔ نفس نقش میبندد و ما در اینجا از مقام قلب و دل نمیگوییم که پای فکر و ذهن از آن کوتاه است.
سالک نیاز به علم دارد ولی در مرتبهٔ نفس او نباید علم خود را از حافظه و معلومات بگیرد، بلکه علم باید از نفس زایا تولید شود. علم نفس باید جنبهٔ انشایی داشته باشد نه اخباری و املایی. راه اندیشهٔ فعال راهی عمومی است و با تمرین به دست میآید.
نفس افزون بر قدرت تولید علم، اگر به دل ورود یابد و مقام ذکر را در خود داشته باشد، توان تولید جوششی علم پیدا میکند. درون چنین کسی استعدادی فطری، لبّی و حقیقی ظاهر میشود و از آن چشمهای به جوشش میافتد که هیچ گاه خشکی نمیپذیرد. البته این خواص هستند
(۵۳)
که میتوانند با کنار زدن رسوبات نفسی، چنین چشمهای را در باطن خود کشف کنند. دانشهای این مرتبه از کمال آدمی در هیچ حادثهای از دست نمیرود و حتی سکرات مرگ و فشارهای آن نمیتواند این چشمه را از جوشش بیندازد و آن را کور کند، بلکه وی دارای رؤیتی میشود که اگر آن را تقویت کند حوادث و جریانات امور را تا قیامت مییابد. این رؤیت و نیز یادآوری گذشته تا ازل، در استعداد فطری و در طینت و لبّ و نیز در مقام ذات به حسب استعدادی که دارد رخ میدهد.
این استعداد در سالکان محب در صورتی کشف میشود که آنان مربی کارآزموده و ریاضت و تمرین داشته باشند و بیشتر در بزرگسالی آنان به صورت محدود رخ میدهد و در محبوبان از همان طفولیت و بدون ریاضت و محدودیت محقق است.
دل و مقام ذکر در صورتی مولد و زایا میشود که توجه، صفا، طینت و فطرت با هم جمع شده باشد. جمع این امور، دانشی اعطایی از حق تا خلق در قوس نزول و از خلق تا قیامت در قوس صعود به آدمی میبخشد و چیزی برای چنین کسی به بزرگی جلوه ندارد؛ مگر ذات حق تعالی.
برتری علم بر عمل
باید توجه داشت تعبیر جناب خواجه که میگوید: «والظفر بثمرة الفکرة» دانشها را موضوع قرار میدهد و کاشانی شرح خود را با این فراز هماهنگ نمیکند. خطای کاشانی در شرح این عبارت، تفسیر به رأی است. او برخلاف خواجه، عمل را موضوع قرار میدهد و آن را ریشهٔ ظهور علوم غیرآموزشی و غیرکسبی قرار میدهد. بارها گفتهایم حکمت
(۵۴)
نظری بر عملی برتری دارد و این علم و معرفت است که به عمل ارزش میدهد.
همچنین شارح در این عبارت تنها از معارف نهفته در فطرت آدمی میگوید که باید از باطن و از احاطه به ازل تا ابد سخن میگفت و این معارف تنها محدود به فطرت و سرشت او نیست.
میان معارف و حقایق تفاوت است. معارف به امور ربوبی و حقایق به امور خُلقی گفته میشود.
این ذکر است که به توجه ازلی و ابدی و به حقایق و معارف ربوبی و به معنا و امور معنوی میرسد و میتواند به رصد حق بنشیند و کار فعلی او را آگاه شود، ولی نهایت فکر که بردی کوتاه و متوسط دارد، علمی موهوبی است که البته عمل صالح لازم آن است و اعتقادات و باورهای او را شکل میدهد.
آدمی یا اعتقاد و باور دارد یا اخلاق و رفتار و انگیزشها و یا کردار و اعمال. عمل ظهور خُلقهای باطنی است. اما باورها باطن فرد را میسازد و هم کردار و هم رفتار را کنترل میکند. ریشهٔ سلامت و سعادت آدمی یا گمراهی و شقاوت او اعتقاداتی است که دارد. این اعتقاد درست است که به کردارها و آداب شرعی جهت و نتیجه میدهد. کسی که اعتقادات سالمی ندارد با انجام عبادات و آداب تنها بر انحراف و گمراهی خود میافزاید. دل بستن بر باورها از سر عادت چنین است. باورها را باید با تحقیق یا تقلید و اعتماد نمودن به اسوهها و الگوهای سالم به دست آورد. کسی که بیش از اعتقادات سالمی که دارد به عمل بپردازد خطر بیماری و
(۵۵)
گمراهی وی میرود و مانند کسی است که غذای زیادی مصرف کرده است.
اعتقادات اگر محکم باشد فرد را همانند پارههای آهن و کوههای مستحکم میسازد که هیچ تندباد حادثهای کمترین لرزش و لغزشی در او ایجاد نمیکند و مؤمن «کزبر الحدید» میشود و وصف او روایت حاضر است:
«عن حصین بن عمر قال: قال أبو عبد اللّه علیهالسلام : انّ المؤمن أشدّ من زبر الحدید. انّ الحدید إذا دخل النّار لان، وأنّ المؤمن إذا قتل ثمّ نشر ثمّ قتل لم یتغیر قلبه»(۱).
باید نخست اعتقادات را پالایش و تصحیح نمود و سپس به اخلاق و کردار رو آورد وگرنه هرس شاخ و برگ بدون تصحیح عیوب و آفتزدایی ریشهای نتیجهای جز زحمت بیشتر ندارد. گاهی پرداختن به شاخ و برگها و غفلت از مشکلات ریشهای انسان را به غفلت پایدار میاندازد. ممکن است کسی حتی در کنار اولیای حق تعالی باشد و مطیع و تسلیم آنان گردد و به حکم ایشان کمترین اعتراضی ننماید، ولی میشود همین تسلیم عملی روبنایی باشد و فرد را مست سازد به گونهای که مهارگسیخته و خودشیفته گردد؛ در حالی که اعتقاد و معرفت سالم، زیربنای محکمی به فرد میدهد تا اسیر حیلههای نفس نگردد و باری بیش از توان اعتقادات و فوندانسیون خود بلند نکند و بر دوش نکشد که زیر آن بلغزد و
- المحاسن، ج ۱، ص ۲۵۱٫
(۵۶)
سقوط کند. بسیاری از اعمال خیر مانند بلند کردن وزنههای سنگین است. باید حتی در کردار خیر به میزان خود و ارزش باورها بار برداشت.
همچنین باید اعتقادات مشکوک را مورد تحقیق قرار داد و آن را در جهت اثبات یا نفی اطمینانی ساخت و چنانچه ممکن است آن را با سلوکی که دارد به یقین تحویل دهد و سپس خود را در آستانهٔ خطر قرار دهد و گرگ زمانهٔ خود را بیابد تا خود را بیازماید و ببیند آیا گرگ گلهٔ روزگار میتواند یقین او را بدرد یا نه. سید الکریم حضرت عبدالعظیم حسنی با همهٔ بزرگواری که دارد و با آن که دانشمند و مجتهد است اعتقادات خود را به سه امام معصوم علیهمالسلام عرضه میدارد تا در روز قیامت نخواهد در برابر خداوند کتاب نوشتهٔ نفس خود را تصحیح کند؛ هرچند هر سه امام بزرگوار علیهمالسلام باورهای او را تأیید میکنند، ولی معرفت و یقین مشکل است و باید از آن ترسید. باید توجه داشت اعتقاد حقیقتی است که در باطن نهادینه شده است و به هیچ وجه از فرد زوال نمیپذیرد و هیچ سختی، فشار، درد، بلا و مصیبتی نمیتواند آن را جابهجا کند و تغییر دهد. اعتقاد نه قابل اکراه است و نه اجبار و فشار. هیچ نیرویی نمیتواند آن را در قلب کمفروغ سازد و فرد پای آن میایستد هرچند بارها جان او را بگیرند و تن او را در آسیاب بکوبند و آرد او را به آتش، خاکستر سازند. اعتقاد حقیقتی است که فرد از گفتن آن واهمه، ترس، محافظهکاری و تقیه ندارد و احتیاط و پروا را در مسیر آن از دست مینهد.
مبادی لازم پندگیری
قال:
(۵۷)
«وإنّما تنتفع بالعظة بعد حصول ثلاثة أشیاء: بشدّة الافتقار إلیها، وبالعمی عن عیب الواعظ، وبذکر الوعد والوعید».
إنّما أشتدّ الافتقار إلی الوعظ لمن کان ضعیف التفکر مبتدیا، فیتّعظ به ویتذکر ما نسیه، فإن لم یشتدّ افتقاره لم ینتفع بالوعظ. ومن أبصر عیب الواعظ لم یخشع قلبه بوعظه ولم یتأثّر به. فلیکن الطالب مشتغلاً بعیوب نفسه عن عیب غیره، سیما الواعظ والشیخ فلیعم عن تقصیرهما فی العمل وإلاّ لم ینتفع بهما؛ ومن لم ینظر إلی عیب غیره فکأنّما عمی عنه، فاستعار «العمی» لعدم النظر، مبالغةً فی التحذیر عنه.
قال أمیر المؤمنین علی علیهالسلام : «لا تنظر إلی من قال، وانظر إلی ما قال».
وقال الشاعر:
اسمع مقالی ولا تنظر إلی عملی
ینفعک علمی ولا یضررک تقصیری
وأمّا ذکر الوعد والوعید: فالانتفاع به فی الاتّعاظ ظاهر.
از موعظه بعد از حصول سه شرط، بهره برده میشود: نیازمندی شدید به آن، ندیدن عیب پنددهنده و یاد آوردن نوید و بیم.
احساس نیاز به موعظه در کسی شدت میگیرد که در اندیشهورزی ضعیف و مبتدی باشد و او را میتوان وعظ کرد و آنچه را فراموش کرده یادآوری نمود و چنانچه نیازمندی او شدید نباشد، از پند بهره نمیبرد. کسی که چشم بر دیدن عیب پنددهنده بگشاید (و به آن توجه کند) دل وی به پند او فروتن
(۵۸)
نمیشود و از آن تأثیر نمیپذیرد. پس خواهان باید با پرداختن به عیب خود از عیب دیگران روی گرداند بهویژه از پنددهنده (واعظ روحانی) و شیخ (استاد دراویش) خود، که باید از کوتاهیهای آنان در عمل چشم پوشید وگرنه از آن دو بهرهمند نمیشود. کسی که به عیب دیگران دقت نکند گویی از آن چشم گرفته است، برای همین است که خواجه نابینایی را برای ندیدن استعاره آورده است تا به دوری از آن اهتمام مضاعف و مبالغه نشان داده باشد.
امیرمؤمنان علی علیهالسلام میفرماید: «به کسی که میگوید نظر دقت میانداز، بلکه بر آنچه میگوید تأمل نمای». شاعر گوید:
سخنم را بشنو و کردهام را مطالعه نکن که دانش من تو را نفع رساند و کوتاهی من برای تو زیانی نیاورد.
اما یاد آوردن وعد (نوید) و وعید (بیم) و بهره بردن از آن در پندپذیری بیانی آشکار است.
نیازمندی؛ بستر وعظپذیری
پیش از این سه امر موعظهپذیری، داشتن عقلانیت و تفکر خلاق را از مبادی تذکر برشمردیم. هر یک از سه ویژگی یاد شده در ادامه مورد بحث قرار میگیرد و زمینهٔ ظهور و پدید آمدن آن بررسیده میشود.
سخن جناب خواجه این است که موعظه در کسی اثر میگذارد که تشنهٔ اندرز و پندگرفتن باشد و خود را نیازمند آن بداند؛ چنانچه میگوید: «بشدّة الافتقار إلیها» و این کلام بسیار متین و درست است، ولی
(۵۹)
شارح آن را تفسیر به رأی میکند و میگوید: ادعای کتاب حاضر آن است که موعظه بر کسی اثر میگذارد و به او بهره میرساند که نخست احساس ضعف داشته باشد. فردی که قوی و توانمند باشد بهویژه اگر به تکبر هم آلوده گردد، گوشی برای شنیدن نخواهد داشت. قرآن کریم سه راه برای تبلیغ میآورد: «ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ»(۱)؛ برهان برای صاحبان خرد، موعظه برای معتقدان و مؤمنان و جدال نیکو و دور از شیطنت برای کسی که نه فهم درستی دارد و نه اعتقادی و هر چیزی را باید برای صاحب آن و به تناسب آورد وگرنه ضایع کردن برهان، موعظه و جدال است.
به نظر شارح، نخستین امری که باید در موعظه توجه داشت این است که آیا مخاطب نصیحت و خیرخواهی، فردی ضعیف است یا کسی است که در اندیشه تواناست. افراد توانمند و قوی نیازی به موعظه ندارند و برای آنان باید از برهان گفت.
ما با این ادعای شارح موافق نیستیم و آن را نادرست میدانیم. موعظه نیاز به زمینهٔ پذیرش دارد و به ضعف و قوت آنان ارتباطی ندارد. قرآن کریم میفرماید تذکر و یاد کردن به مؤمن بهره میرساند؛ هرچند وی ضعیف و ناتوان نباشد: «وَذَکرْ فَإِنَّ الذِّکرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»(۲). موعظه زمینهٔ پذیرش میخواهد و هر فردی که پنددهنده را به چشم اعتبار و ارزش نگاه کند و خیرخواهی او را بیابد، از او تأثیر میپذیرد.
هر انسانی خواه ضعیف باشد یا قوی، نیاز دارد کسی او را موعظه کند
- نحل / ۱۲۵٫
- ذاریات / ۵۵٫
(۶۰)
و خیر و صلاح او را به وی خاطرنشان شود؛ چرا که مسایل زندگی ممکن است آدمی را درگیر سازد و او خیر و مصلحت خود را تشخیص ندهد. بهویژه آن که آدمی دشمنی پر حیلت به نام «نفس» دارد که برای وی صحنهسازی و جلوهگری دارد تا بیراهه را راه و ناسره را سره بنمایاند.
کسی احساس شدید به موعظه پیدا میکند و افتقار خویش را با تمامی وجود درک میکند که نور عنایی یقظه بر او تابیدن گرفته باشد و توفیق توبه، محاسبه و انابه پیدا کرده و به منزل تفکر ورود داشته باشد. وی با آن که هنوز به باب ذکر وارد نشده است، ولی فضای فکری و روانی وی به گونهای شکل میگیرد که تشنهٔ شنیدن موعظه است تا بلکه مسیر درست خود در وصول به حق را باز یابد. چنین کسی است که موعظه در او کارآمد است نه فردی ضعیف که مورد عنایت و توفیق نیست و قرآن کریم نیز وعظپذیران را صاحبان خرد ناب میداند نه افراد عامی و عادی. اگر شارح در تبیین مطالب جناب خواجه به قرآن کریم رجوع داشت و آن را در شرح خود مهجور نمیگذاشت، به چنین اشتباهاتی دچار نمیشد. البته عالمان دینی در زمینهٔ قرائت قرآن کریم اهتمام بسیاری داشتند، ولی متأسفانه در تحقیقات علمی، آن را مصدر و منبع قرار نمیدادند. قرآن کریم میفرماید: «إِنَّمَا یتَذَکرُ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۱)؛ تنها خردمندان هستند که یادآور میگردند. این آیهٔ شریفه از «أُولُو الاْءَلْبَاب» میگوید که ناب و خالص خردورزی را در اختیار دارند و دارای اجتهاد و توان استنباط میباشند و در مسایل علمی خبره و کارشناس هستند نه مقلد و این که گفته شود موعظهپذیری تنها برای افراد ضعیف است، با فرهنگ قرآن
- رعد / ۱۹٫
(۶۱)
کریم در تقابل است و قرآن کریم صاحبان خرد ناب را نیز افرادی میداند که تذکر میپذیرند و کسی میتواند تذکر بپذیرد که پیش از آن موعظهپذیر باشد. این آیه اولیای خدا و انبیای الهی را که به باب ذکر و مقام دل قرار میگیرند موضوع قرار نمیدهد، بلکه از افرادی میگوید که به تذکر و باب عقل وارد میشوند و عقلانیت را ارج مینهند؛ چنانچه در آیهٔ زیر تذکر بعد از تدبر قرار گرفته است: «کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیک مُبَارَک لِیدَّبَّرُوا آَیاتِهِ وَلِیتَذَکرَ أُولُو الاْءَلْبَاب»(۱)؛ اینان کسانی هستند که توان نظریهپردازی به صورت منطقی و عقلانی دارند و در بحثهای فلسفی به عنوان لیدر شناخته میشوند و با این وجود، آنان در قیاس با صاحبان قلب که از توجهات ویژه و عنایات ربوبی پُر هستند مرتبهای پایینتر دارند. قرآن کریم مواردی از پندپذیری را در قصهها و حکایاتی که از پیامبران الهی علیهمالسلام نقل کرده آورده است.
وعظمحوری، نه واعظمداری
موعظه در کسی اثر میگذارد که به وعظ نگاه کند و نه به اندرزگو که در آن صورت، چنانچه عیبهای پندگزار برای او جلوه کند، وعظهای وی اثربخش نیست و بر نفس نمینشیند.
این سخن نیز درست است که پند کسی که عیبی در اوست یا به کردار و عمل اهتمامی ندارد تأثیر روانی بر شنونده دارد و آن را بیمایه و نعشی مرده میسازد که خاصیتی در نفس بهجا نمیگذارد و چه بسا نتیجهٔ عکس میدهد؛ چنانچه قرآن کریم واعظان بیعمل را چنین هشدار
- ص / ۲۹٫
(۶۲)
میدهد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(۱) و توصیه دارد کسی که در عمل سست و اهمالنگر است به هیچ وجه کرسی پند دادن و گفتن برای دیگران نگذارد. شنونده انسانی عاقل است و شنوده را به نیکی درمییابد و چنانچه کسی نتواند به آن عیبها توجه کند و سادهانگار باشد اثری که از آن پندها میگیرد نیز عامیانه و سطحی است و در نصیحتپذیری عمق و ژرفا نمیگیرد. موعظه وقتی اثرگذار است که پنددهنده خود دارای اعتقاد راسخ به آن باشد و نمیشود که اعتقاد راسخ با سستی در عمل همراه باشد و کسی که اعتقاد درستی ندارد تزلزل وی در کلام او آشکار است و سستی و ضعف باطن او به ظاهر سخن کشیده میشود و گندیدگی باطن آن سخن را گندیده، بدبو، سست و ضعیف میسازد، و اگر کسی شامهای کند داشته باشد، موعظه را نیز با ضعف، فهم میکند.
هماینک از سویی، میزان فهم افراد جامعه به صورت عمومی بالا رفته و فرهنگ آنان ارتقا گرفته و از طرف دیگر پاکی برخی از گویندگان افول کرده و طبیعی است که وعظ آنان بر مخاطبان فرهیخته تأثیری نخواهد داشت؛ هرچند زالِ گوژپشتِ پُر دم گفتههای آنان، با ترکیب گرافیک و افکتهای صدا بزک شود. از لحاظ فلسفی میان فاعل و فعل، سنخیت و تناسب است و باطن به تمامی در واژگان ریخته میشود. نمیشود افراد را به کندی فهم توصیه کرد تا اندرز در آنان اثرگذار شود. چنین توصیهای ضد موعظه است؛ زیرا پند برای آن است که فرد از غفلت برهد و چشم التفات
- صف / ۲٫
(۶۳)
وی باز شود و در اینجا توصیهٔ اکید به بستن چشم با استعارهٔ کوری، ناخودآگاه استعارهای استعماری میشود. موعظه را باید از اولیای خدا و از مؤمنان گرفت. دین حتی بستن چشم در سجده را مکروه و ناپسند و چشم بینا را خوش میدارد و میفرماید: «قُلْ هَلْ یسْتَوِی الاْءَعْمَی وَالْبَصِیر»(۱) و شنیدن از زبان ابلیس را شرک و پرستش غیر خدا شمرده است:
«الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن إبراهیم الأرمنی، عن الحسن بن علی بن یقطین، عن أبی جعفر علیهالسلام قال: من أصغی إلی ناطق فقد عبده، فإن کان الناطق یؤدی عن اللّه عزّ وجلّ فقد عبد اللّه، وإن کان الناطق یؤدی عن الشیطان فقد عبد الشیطان»(۲).
ـ امام باقر علیهالسلام میفرماید: کسی که به گویندهای گرایش یابد، او را پرستیده است؛ پس اگر گفتهپرداز او را برای خداوند توانا سازد، خدا را پرستیده و چنانچه او را برای شیطان چیره نماید، شیطان را پرستش کرده است.
چنین توصیههایی برای رشد در اخلاق و تعالی در معرفت جایی ندارد. دین برای باز کردن چشمها و دادن بینش آمده و به داشتن تفکر نقاد و اجتهاد و قدرت استنباط و تحقیق و فقه توصیه کرده است و این که مؤمن نباید از کنار هیچ کسی و هیچ چیزی بیتفاوت و با سادهانگاری رد
- انعام / ۵۰٫
- محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج ۶، ص ۴۳۴٫
(۶۴)
شود؛ چنانچه میفرماید: «أَفَلاَ ینْظُرُونَ إِلَی الاْءِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ»(۱).
چنین نیست که انسان باید شنوندهٔ هر پندپردازی باشد؛ زیرا میشود واعظی زبان شیطان باشد که چهرهٔ آدمی دارد. موعظهگری و ارشاد، شأن اولیای خدا و مؤمنان است و نیاز به آگاهی از مصلحت و خیر فرد دارد و چنین مهمی جز از اولیای خدا و عالمان ربانی برنمیآید.
چه خوب بود شارح به جای آن که به موعظهپذیر توصیهٔ استعاری به نابینایی داشته باشد، به موعظهکننده هشداری را میداد که ما آن را در کتاب «اصول و قواعد تبلیغ دینی» آوردهایم. در آنجا گفتهایم: جز حضرات معصومین علیهمالسلام و اولیای بهحق الهی، کمتر کسی پیدا میشود که بتواند دین را آنگونه که نازل شده و نیز حق را دریابد و به فهم حقیقت رسد و نیز بتواند در اجرا و در رساندن پیام دین، سالم، صالح و توانمند باشد. آنچه غیر اولیای الهی به مردم میرسانند با توجه به آنکه غیر حق در آن دخالت دارد، خالی از پیرایه، تحریف یا اشتباه نیست. بر این اساس، هرچند سخن گفتن و موعظه نمودن بسیار خوب است، سخن نگفتن و زبان از پند کوتاه کردن برای آنان که از اولیای خدا نیستند بهتر است.
بهتر است موعظهگری را سِمت خود نخواست و اگر مؤمنی نیز درخواست آن را داشت جز از قرآن کریم یا متن روایات صحیح چیزی
- غاشیه / ۱۷٫
(۶۵)
نگفت. همچنین هر سخنی نیز شایستهٔ شنیدن نیست. چه بسیار گمراهیها که از شنیدن جملهای هرچند پاک اما از دهانی ناپاک آغاز شده و همچون دالانهای تو در تو، گمراهیهای بزرگتر از گمراهیهای کوچکتر زاییده شده است. نمیشود نفسی بد باشد و ردّ و اثری از آن بدی در کلامی که میگوید تزریق نکند. شنیدن کلام از فردی که بیمار نفسانی است، بیماری او را سرایت میدهد؛ چرا که: «کلٌّ یعْمَلُ عَلَی شَاکلَتِه»(۱) و: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». همانطور که اگر معده بدبو باشد، بوی آن در بازدم میآید، چنانچه نفسی به یکی از عیوب نفسانی مبتلا باشد، آن را در کلامی که میگوید نمایان میسازد؛ همانطور که امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «المرء مخبوء تحت لسانه»(۲).
میگویند:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد(۳)
نمیشود کسی که بیمار و معیوب است سخن گوید و بیماری وی در آن نباشد و آن بیماری را به شنونده منتقل نکند؛ بهخصوص اگر شنونده ضعیف هم باشد که در آن صورت، در برابر بیمارهایی که به او سرایت میشود واکسینه نیست و نمیتواند از خود محافظت کند. این که گفته میشود: «خذ العلم من افواه الرجال» یک مغالطه است. چنانچه گوینده نفسی هار چون سگ داشته باشد، گفتههای وی چون غذاست که به آب دهان او نجس شده است و شنونده را به هاری مبتلا میسازد. البته سخنانی که ابلیس با برخی از اولیا داشته، موعظه نبوده و اقرار کنایی وی به عجز خود بوده است.
- اسراء / ۸۴٫
- نهج البلاغه، تصحیح عبده، ج ۴، ص ۳۸، کلمهٔ ۱۴۸٫
- گلستان سعدی، باب یک، حکایت ۳٫
(۶۶)
جناب خواجه باید در این بحث، روی سخن خود را با گویندگان و واعظان قرار میداد و هماهنگ با فرهنگ قرآن کریم، چنین میآورد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ. کبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(۱)؛ چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید. نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید.
گویی خداوند بسیار ناراحت شده است و یخهٔ واعظی دارای عیب که دیگری را از آن عیب پرهیز داشته و قوی مینموده، محکم گرفته و او را به سینهٔ دیوار گذاشته است و چنین به او نهیب میزند: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُون».
واعظ باید سلامت نفس، اعتقاد سالم و قصد الهی داشته باشد. خداوند واعظان خود را انبیای الهی قرار داده و به آنها عصمت را موهبت کرده تا به پاکی برای مردم سخن بگویند و مردم با دیدن پاکی و درستی آنها، شکوفهٔ انس و محبت در دل آنان جوانه زند. گویندهٔ معیوب؛ هرچند سخن نیکی داشته باشد، اشمئزاز از خوبیها را در شنونده پدید میآورد. در یک کلمه باید گفت: واعظ نباید عیب داشته باشد و هر کسی نباید جرأت وعظ به خود دهد. در این صورت است که موجسواران شیاد و مشاطهگر کنار میروند و اولیای خدا سکان هدایت و وعظ افراد جامعه را به عهده میگیرند.
اما روایت: «ولا تنظر إلی من قال»(۲)؛ مربوط به باب موعظه و گزارههای
- صف / ۳ ـ ۲٫
- عیون الحکم والمواعظ، ص ۲۴۱٫
(۶۷)
انگیزشی و کرداری نیست، بلکه مربوط به بینشها و معارف و برای خبرگان و محققان و در موضع تشخیص حق از باطل است که باید حقیقت کلام را اندیشه کرد و به نظریه توجه داشت نه نظریهپرداز تا بتوان حکم و قضاوت داشت. همانطور که در بحث دانشاندوزی برای محققان گفته میشود: «اطلبوا العلم ولو بالصین»(۱) و چنین گزارههایی به باب موعظه ارتباطی ندارد و شارح محترم در گزینش این روایت نیز دچار اشتباه شده است. همچنین محتوای شعری که شارح چاشنی کلام خود میسازد اشتباه است. زیرا همان کردهٔ بد از طریق کلام به گوینده آسیب میرساند و کلام وی هرچند ظاهری پر خط و خال و خوش داشته باشد، باطنش پر زهر و مسموم است؛ زیرا گفتهپرداز و گفته با هم تجانس، تماثل و مسانخت دارد. این جرم است که کسی سخنی بگوید در حالی که خود در عمل به آن راجل است و خداوند بر چنین کسانی سخت میگیرد؛ زیرا سخن گفتن آن بدعملان سبب میشود گفتههای انبیا و اولیای الهی مورد اتهام قرار گیرد و سخن آنان نیز در افراد جامعه تأثیری نداشته باشد.
لازم است به بُعد دیگری از موعظه نیز توجه داشت و آن این که سالک نباید غافل شود خداوندی دارد که همواره او را رصد میکند و گاه خیر او را به زبان فرزند کوچک وی یا فردی عادی جاری میسازد، ولی وی باید در محضر عالمی ربانی زانوی وعظپذیری به زمین ساید نه در هر میدانی
- وسائل الشیعه (آل البیت)، ج ۲۷، ص ۲۷٫
(۶۸)
که معرکهگری دارد که بنا بر روایات رسیده زمانی میرسد که بوزینگان بر منبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بالا میروند. اگر افراد جامعه از وعظ بوزینگان برمیخاستند، جبههٔ آنان رونق نمیگرفت و اولیای حق تعالی که موعظه شأن آنان است به حاشیه رانده نمیشدند؛ چنانچه معاویه به مدد واعظان خود بود که شامیان را بر علیه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام برمیانگیخت و بر منابر جمعه تا صد سال، بر علیهٔ جبههٔ حق رفت آنچه قلم از نوشتن آن شرم دارد. کسی که موعظه میشنود باید بداند گویندهٔ آن کیست و چه شخصیتی دارد وگرنه کور شدن و هر سخنی را شنیدن خطر گمراهی و سقوط را در پی دارد. واعظ نیز نباید به خود اجازه دهد شأنی را به خود گیرد که به صورت اولی ویژهٔ اولیای الهی است و چنانچه بدکردار است به وعظ و پنددهی رو نیاورد که افراد جامعه را حتی به خداوند هم بدبین میسازد و دین او را بیرونق مینماید و دینگریزی به وجود میآورد و البته خشم خداوند نیز در کمین اوست. کسی باید رشتهٔ وعظ در دست گیرد که از عمل نیک و خیر سرمست شده و جانی روشن و باطراوت دارد و گفتههای وی تازه است نه کهنه، مانده و آلوده. کسی که کلام آلوده و بیات به دیگری میدهد، حق او را بر عهدهٔ خود آورده، به این صورت که گفتهخوان میتواند در پیشگاه عدل الهی از گفتهپرداز شکایت داشته باشد که چنین کلامی که مسموم به آلودگیهای باطنی بوده به او تزریق کرده است.
دل آدمی مانند زمین است که تشنهٔ آب پند و خیرخواهی از سر محبت و عشق است. از سوی دیگر، کسی که با شنیدن اشکال و نقدی
(۶۹)
برافروخته میگردد و گوینده را متهم میکند، نفسی هار و قسی و اعتقادی گمراه دارد؛ چرا که موعظهگر قصد کمک و دستگیری از او را دارد و وی به جای آن که منت گوینده را داشته باشد، به او هجوم میبرد.
توجه به آثار وضعی وعده و وعید
اندرز در نفس کسی مؤثر و کارآمد است که به پیآمدهای نیک و برکات خیر وعدههای الهی و نیز به عقوبت وعید و بیم و مجازاتهای مترتب بر آن و به آثار وضعی کردار هم در نفس خود و هم در محیط زیست و پیرامون خویش و هم در قیامت توجه داشته باشد و آن را مورد دقت و بررسی قرار دهد.
زمینههای بینشیابی از عبرت
«وإنّما تستبصر العبرة بثلاثة أشیاء: بحیاة العقل، ومعرفة الأیام، والّسلامة من الأغراض».
«استبصار العبرة» تحقّقها وشدّة تبصّرها بنور البصیرة. ولا یحصل ذلک إلاّ بحیاة العقل، فإنّ حیاة العقل قوّة إدراکه وحدّة فهمه وتمییزه بین المنافع والمضارّ والمحاسن والمقابح بتجرّده وصفائه، وإذا لم یقو الإدراک لم یصحّ الاستبصار. وإذا لم یتمیز المنافع من المضارّ لم ینتفع بالعبر.
وقد جرّب القوم أنَّ الإکثار من ذکر: «یا حی یا قیوم، یا من لا إله إلاّ أنت» یوجب حیاة العقل.
وأمّا «معرفة الأیام» فقد مرّ بیانها فی باب الیقظة، وحاصلها
(۷۰)
هاهنا أن یعتبر زیادة العمل الصالح ونقصانه فی أیام عمره، وفجور نفسه وتقواها، ویتذکر قوله تعالی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکاهَا. وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(۱)، فلا یضیع أیامه، ویصرّفها فی تزکیة نفسه بالزهد والعبادة، والسیر إلی اللّه تعالی بالتخلّق بأخلاقه وتبدیل أوصافه.
و «السلامة من الأغراض» إنّما تکون بإخلاص العمل لوجه اللّه، والبراءة من الریاء والنفاق، وسائر أغراض الدنیا، فإنّها تمیت العقل وتزیل ملکة الاستبصار بالعبر.
بصیرتیابی از عبرت با سه امر حاصل میشود: زنده بودن خرد، شناخت روزها و سلامت از غرضها.
«بینشیابی از عبرتها» تحقق بینشیابی و شدت بینایی با نور بصیرت است. این امر بدون زنده بودن عقل ممکن نمیشود؛ زیرا زنده بودن عقل توان ادراک و تیزی فهم و جدایی انداختن میان منفعتها و ضررها و نیکیها و زشتیها با پاکی و صفاست. بر این پایه، اگر فهم توانمند نباشد بینشیابی درست نمیباشد. در نتیجه، چنانچه منفعتها از ضررها تشخیص داده نشود، از عبرتها بهره برده نمیشود.
سالکان تجربه کردهاند فراوان گفتن ذکر: «یا حی یا قیوم، یا من لا اله الا انت» سبب زنده شدن عقل میشود.
۱- شمس / ۹ ـ ۱۰٫
(۷۱)
اما «شناخت روزها» پیش از این توضیح آن در باب یقظه گذشت و خلاصهٔ آن در اینجا چنین است که فراوانی عمل صالح و کمبود آن در روزگار عمر خویش و تباهی نفس و خویشتنداری آن را اعتبار کند و این گفتهٔ خداوند را یاد کند: «هر کس آن را پاک گردانید بهقطع رستگار شد. و هر که آلودهاش ساخت بهقطع درباخت».
پس روزگار خود تباه نگرداند و آن را با زهد و عبادت، در پاکی نفس و در سیر به سوی خدا و تغییر خلق و خو و دگرگون ساختن صفات، هزینه کند.
«سلامت از اغراض» با اخلاص کردار برای چهرهٔ خداوند و دوری از ریا و نفاق و دیگر غرضهای دنیایی است که چنین اموری عقل را میمیراند و ملکهٔ بینشیابی از عبرتها را از بین میبرد.
پیشینهٔ تذکر و زمینههای لازم برای تحقق آن را در پیش گفتیم و در اینجا از تذکری میگوید که فعلیت و تحقق دارد و شرایط لازم برای دوام و استمرار آن را میشمرد.
کسی که به ذکر و یاد کردن ورود مییابد باید شرایطی را رعایت کند تا تذکر و توجه خود را از دست ندهد و پیوسته آن را جلا بخشد و به تعبیر خواجه رحمهالله ، از گذرها بینش یابد. این شرایط عبارت است از: زنده بودن عقل به صافی بودن آن. باید خود را از نفس رها کرد. نفس حقیقتی است که بسیار به بدی امر میکند و انسان را همواره در خسران نگاه میدارد و او
(۷۲)
را در پی دنیا و هوسها میکشاند، ولی ترک آن صفای عقل و قدرت توجه میآورد و به عقل حرکت و پویایی میدهد. کسی که ذکر دارد باید قدرت گذر و گذار داشته باشد. ذاکر کسی است که چنان صفای عقل و خرد ناب داشته باشد که به او قدرت عبور و توان انتقال را بدهد و بتواند از موضوعی به موضوع دیگر عبور نماید. چنین عقلی حیات، قوام و سلامت دارد و ذکر: «یا حی یا قیوم، یا من لا إله إلاّ أنت» بر حیات و قوام آن میافزاید.
ذکر بر فردی مؤثر است که دارای عقل باشد و عقل او زنده، بیدار و فعال گشته باشد به گونهای که فهم او تیز شود؛ یعنی به اندک توجهای بتواند در حقیقت هر چیزی نفوذ کند. فهم به معنای تیزی است و «حدّت فهم» که در عبارت شارح آمده تیزتر از تیزی را مراد دارد که سرعت و شتاب عقل در گذر و رسیدن به تعبیر را خاطرنشان میشود. عقل، معرفت منسجم و دارای ریتم و نظم است که به خردورز قدرت عبور از موضوعی به موضوع دیگر و توجه به آن را میدهد.
وی نخست باید از خود گذر کند و علم تعبیر نفس داشته باشد؛ به این معنا که حالات و اوصاف خویش را به دست آورد و سبب و ریشهٔ حالات خوب و بد خود را دریابد و بداند خوراک، کلام، مکان، ارتباطات، علم و استادی که دارد چه تأثیری بر او گذاشته است و علت حالات خوش یا ناخوشیهای خود را تشخیص دهد. برای نمونه، در زمینهٔ خوراکیها «حلال درمانی» داشته باشد؛ چرا که حرامها برای او آشفتگی، پریشانی و نگرانی میآورد. حتی برخی از پیرایههای شرعی ممکن است
(۷۳)
حال سالک را به هم ریزد. برخی از اموری که سالک را پریشان میسازد در قضیهٔ دیدار حضرت موسی با خضر علیهماالسلام وجود دارد. باید تأثیر هر ورودی را بر کردار، خوراک، حرکات و نیت خود مشاهده کرد تا بتوان خود را از امیال نفسانی و نیز اغراض شیطانی دور ساخت؛ چنانچه شناخت رب از همین رهگذر است. همچنین فرد یاد شده میتواند روزهای خود و تفاوت آنها را بداند؛ چنانچه برای هر روزی دعایی رسیده است که تفاوت آنها را نشان میدهد.
کاشانی در توضیح این عبارات، نگاهی کمّیگرایانه به عمل دارد و از افزونی و نقص آن سخن گفته است در حالی که آیهای که وی به عنوان شاهد میآورد نگاهی کیفی به عمل دارد و میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکاهَا. وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»(۱). آیهٔ شریفه، حرمانها را برآمده از پلیدیها میداند و آن را به کمی در عمل باز نمیگرداند و سلامت نفس و دسیسههای آن را معیار رستگاری و شقاوت میآورد.
همچنین وی توصیه به زهد و عبادت به عنوان مبادی سیر دارد، ولی باید به جای آن به توجه به خداوند توجه میداد که زهد و ترک دنیا و عبادت به صورت قهری و لازمی محقق میشود.
عرفان محبان به چنین ضعفها و کاستیهایی مبتلاست و فرد را به مبادی مشغول میدارد بدون آن که سیری داشته باشد و مسیر را برای سالک طولانی میسازد بدون آن که نتیجهای در خور داشته باشد.
عرفان محبوبی، فرد را در ابتدا سیر میدهد و سپس زهد به خودی
۱- شمس / ۹ ـ ۱۰٫
(۷۴)
خود برای او حاصل میشود بدون آن که به «من»، «منیت»، «انانیت» و خودخواهی آلوده شود.
هر یک از اموری که شارح آورده مانند زالویی به نفس چسبیده است و سالک به سختی و با چندین بار جان دادن، شاید از آنها خلاصی یابد؛ همچون دوری از غرضهای نفسانی و امیال ناسوتی.
در عرفان محبوبی، اولیای خدا در هیچ شرایطی نمیتوانند ریا کنند؛ چرا که غیر در حریم آنان راه ندارد و نیز شرک به آنان راه نمییابد؛ زیرا کسی نیست که وی را کنار حق نهند.
نخست باید مسألهٔ «خدا» را برای خود حل کرد و از هرچه امر مشتق است به مجرد آن رسید و از «اخلاص» به «خلاص» پناه برد که هر مشتقی شرکی در آن است و کمترینشرک آن انانیت است.
کسی که خداوند را مییابد دیگر خلقیات و کردار نیکو به خودی خود با آن در دل سالک خدابین مینشیند. کسی که خدا را مییابد زلزلهای درون او پدید میآید که بنیاد هرچه ریا، سالوس، نفاق و شرک را از جا بر میکند و چون سیلی است که هر غرض و مرضی را از دل ریشهکن میسازد و خداوند و صفات خدایی را برای او محقق میسازد.
بهره بردن از ثمرات تفکر
«وإنّما تجتنی ثمرة الفکرة بثلاثة أشیاء: بقصر الأمل، والتأمّل فی القرآن، وقلّة الخلطة والتمنّی والتعلّق والشبع والمنام».
إنّما تجتنی ثمرة الفکرة فی مقام التذکر، لأنَّ التذکر أعلی من
(۷۵)
التفکر.
وقد سبق أنَّ تصحیح کلّ مقام إنّما یمکن فی مقام أعلی منه، لیطّلع علیه من فوق، فیدرک مافاته من بقایاه فیه.
فذکر أنَّ أسباب الاجتناء ثلاثة: الأوّل، قصر الأمل باستقراب الأجل، فإنّ من استقرب الأجل زهد فی الدنیا وآثر الآخرة واجتهد فی تحصیل السعادة الآجلة وتذکر ما بعد الموت وأحبّ لقاء اللّه وکره زخارف الدنیا وعلم أنَّ العاقبة للتقوی؛ وذلک من ثمرات التفکر.
والثّانی، التأمّل فی القرآن ومواعظه، وزواجره وأحکامه، والاعتبار بقصصه وأمثاله، وامتثال أوامره والاجتناب عن حدوده ومحارمه؛ فإنّها تنوِّر القلب، وتُذکر الموت، وتُحصِّل ثمرات الفکر من المعارف والحکم.
والثّالث، التقلیل من خمسة أشیاء:
أوّلها اختلاط الخلق، فإنّه یشغل عن الحقّ ویذهل عن الموت، فلیحذر بالکلّیة عن صحبة أبناء الدنیا، ولیقتصر علی صحبة الصالحین الزاهدین فیها، والعلماء العرفاء المحقّقین، المذکرین للحقّ ولقائه ـ فإنّ فی صحبتهم برکةً ورحمةً وهدی وموعظةً للمتّقین ـ فإن لم یجد: فعلیه بالعزلة والانزواء.
الثّانی، التمنّی، فإنّه من مواعید الشیطان، وکلّه کذب وزور وتوهّم باطل وغرور ینسی الحقّ ویسوّل الباطل ویجعل الفکر وسواسا.
(۷۶)
الثّالث، التعلّق بما سوی اللّه تعالی فإنّه شرک، ومن انجذب إلی الغیر بعد عن الحقّ، واستحقّ اللعن والطرد.
الرابع، الشَبَع، فإنّه یهیج الشهوات ویغلّب البطر والأشر، ویکلّ الإدراک والنظر، ویسدّ طرق الفهم والإلهام، ویطرق وساوس الشیطان والأوهام.
والخامس، المنام، وهو یکسل عن الطاعة، ویکدّر الحواسّ ویحبّب إلی النّفس البطالة، ویورث النسیان، ویمیت قلب الإنسان، وینکسه إلی مراتب سائر الحیوان.
واعلم أنَّ الجوع ینفی هذه الرذائل کلّها من النفس، لأنّه یقلّ النوم، ویملُّ عن الخلق، ویضیق مداخل الشیطان، ویصقل القلب فیری مکائده، ویسدّ بالتذکر باب التمنّی، ویقطع العلائق ویهجر الباطل باجتلاء نور الحقّ. فلیقتصر الطالب علی الحقوق، ویترک الحظوظ.
با سه امر میتوان نتیجهٔ اندیشهورزی را گرد آورد: کوتاهی آرزو، تأمل در قرآن کریم، کاستن از مخالطت، خواسته، وابستگی، سیری و خواب.
همانا نتیجهٔ فکرورزی در مقام تذکر بهره میدهد؛ زیرا تذکر بالاتر از تفکر است و پیش از این گذشت که تصحیح هر مقامی در منزلی برتر از آن امکان دارد تا از بالا بر آن اشراف و آگاهی یابد و آنچه را از ادامهٔ آن که از دست رفته است جبران کند.
خواجه سببهای بهره بردن را سه امر یاد کرده است: نخست، کوتاه ساختن آرزوهای دور از دسترس با نزدیک دانستن مرگ
(۷۷)
است؛ زیرا آن که مرگ را نزدیک میبیند در دنیا زهد میورزد و آخرت را برتری میدهد و در به دست آوردن سعادت آینده میکوشد و بعد از مرگ را یاد میکند و دیدار خدا را دوست دارد و زینتهای (ظاهری، گذرا و از دسترفتنی) دنیا را ناپسند میشمرد و میداند که فرجام (سعادت) برای خویشتنداری است، و این از نتیجههای اندیشهورزی است.
دوم، تأمل و تحقیق در قرآن کریم و پندها، بازدارندهها و احکام آن و عبرت گرفتن از قصهها و مَثلها و پیروی از امرها و دوری از حدود و حرمتهای آن که قلب را نور میبخشد و مرگ را یاد میآورد و نتیجههای اندیشه را ـ که همان معارف و حکمتهاست ـ حاصل میسازد.
سوم، کاستن از پنچ چیز است: نخست، همنشینی با آفریدهها؛ زیرا از حق باز میدارد و از مرگ غفلت میآورد. پس باید به طور کلی از همنشینی با دنیامداران دوری کرد و بر همنشینی با صالحان و زاهدان از دنیا و عالمان عارف محقق که حق تعالی و دیدار او را خاطرنشان میشوند بسنده کرد؛ چرا که در همسخنی با آنان برکت، رحمت و هدایت است و برای خویشتنداران پندآموز میباشد و اگر آنان را نیافت، بر او باد به کنارهگیری و گوشهنشینی.
دوم، آرزوهای هوسمدار (و آمیخته به باطل حظوظات)؛ زیرا از نویددهندههای شیطان است و تمامی آن دروغ، خیال،
(۷۸)
توهم باطل وفریب است که فراموشی از حق میآورد و باطل را میآراید و فکر را به وسواس تبدیل میکند.
سوم، وابستگی به غیر خداست؛ چرا که شرک است و کسی که به غیر میل پیدا کند از حق دور میشود و سزاوار لعن و دور شدن میگردد.
چهارم، سیری که شهوت را برمیانگیزد و گردنکشی (انکار) و ناسپاسی (سبکسری و سرمستی) را چیره میسازد و درک و دقت نظر را خسته و راه فهم و الهام را میبندد و وسوسههای شیطان و اوهام را نقش میزند.
پنجم، خواب که فرد را از طاعت، سست و تنبل، و حواس را کدر و تیره میسازد و بیهودگی را خوشامد نفس قرار میدهد و فراموشی میآورد و قلب آدمی را میمیراند و او را به مرتبهٔ دیگر حیوانات واژگون میگرداند.
بدان که گرسنگی تمامی این رذایل را از نفس نفی میکند؛ زیرا خواب را کاهش میدهد و او را از خلق ملول و بیزار میسازد و ورودیهای شیطان را تنگ میکند و قلب را صیقل و جلا میدهد و کیدگاههای شیطان را مینمایاند و دروازهٔ آرزو را با تذکر میبندد و وابستگیها را قطع میکند و باطل را با آشکار ساختن نور حق دور میدارد؛ پس خواهان باید به میزانی که حق است بسنده کند و بهرهها را ترک گوید.
(۷۹)
حل مشکلات تفکر در منزل تذکر
مرحوم خواجه در ساختار و چیدمان و بحث ترتیب و ترتب منازل سالکان نظری داشت که آن را در مقدمهٔ کتاب خود آورد و گفت: «وقد قال الجنید : «قد ینقل العبد من حال إلی حال أرفع منها، وقد بقی علیه من التی نقل عنها بقیة، فیشرف علیها من الحال الثّانیة، فیصلحها. وعندی أنّ العبد لا یصحّ له مقام حتّی یرتفع عنه، ثمّ یشرف علیه فیصحّحه».
خواجه در اینجا ادعا کرد سالک تا منزل نخستین را بهکلی طی ننماید و از آن فارغ نشود و تمامی مشکلاتی که در آن دارد را حل نکند به منزل بعدی راه نمییابد. ما این سخن را در جلد نخست توضیح دادیم و نقدهایی که بر آن داشتیم را آوردیم.
در این عبارت، شارح گریزی به آن مطلب زده است و میگوید فرد بیدار در منزل «تذکر» میتواند بر «تفکر» اشراف یابد و رسوبات و مشکلات باقی مانده در آن را تصحیح کند؛ چرا که منزل تذکر، معایب منزل تفکر را نمایان میسازد. ایرادهایی که اگر وی در منزل تفکر باقی میماند، هرچند زمانی دراز بر او میگذشت، از آن آگاه نمیشد و در باطن و کمون میماند، ولی ورود به منزل بالاتر سبب اشراف بر منزل فروتر میشود و کاستیهای آن را به چشم میآورد. به هر روی، برخی از میوههای بار تفکر در منزل تذکر مینشیند و قابل استفاده و بهرهوری میشود، ولی به شرط آن که سه مهم را در دستور کار قرار دهد:
یکی آن که آرمانگرا و رؤیاپرداز نباشد و تسویف و امروز و فردا کردن و برنامهریزیهای هوسمدار را کنار گذارد و نفس را از آنها خالی کند.
(۸۰)
همچنین به قرآن کریم اهتمام ورزد و فکرورزی بر آن را ترک نکند و سوم این که پنچ کار را کاهش دهد: اختلاط با افراد جامعه، آرزوها، تعلقات و وابستگیها، خوراک و خواب. وی ترک کلی امور پنچگانه را پیشنهاد نمیدهد و به کاستن آنها توصیه دارد؛ زیرا سالک در مقام نفس و نوپاست و توان آن را ندارد که تمامی آرزوهای خود ـ بهویژه در زمینهٔ مسایل معنوی و ربوبیات ـ را زمین گذارد. با این سه امر است که میتوان میوههای اندیشهورزی را در منزل تذکر گرد آورد.
جناب خواجه در این مسأله، متن خود را پیراسته و سالم میآورد، ولی شارح کاشانی در توضیح این گزارهها، مشی درویشی و خانقاهی به خود میگیرد و گاه گزینههایی گمراه کننده میآورد.
کوتاه کردن آرزوهای دور از دسترس
نخستین توصیهٔ مرحوم خواجه برای چیدن میوههای تفکر در منزل تذکر، کوتاه داشتن آرزوهاست.
علامه کاشانی اندرز میدهد که عمر کوتاه است و فرصت ناپایدار آن را باید غنیمت شمرد و دل به آخرت سپرد و وقت را با آرزوهای دراز و دستنایافتنی تباه نساخت. چنین توصیههایی هرچند برای افراد عادی خوب است، در قیاس با عرفان محبوبی، آموزش کاسبی است که فرد را از ضرر و زیان برحذر میدارد و راه گریز از ورشکستی و به دست آوردن سود هنگفت را به او یاد میدهد. چنین فردی در پی عشق به خدا نیست که از ظلم دوری میکند، بلکه از آن دست میشوید تا عمر کوتاه خود را با
(۸۱)
به دست آوردن کالای سعادت در آخرت دریابد. در حالی که عرفان محبوبی عرفان قطع طمع و داشتن عشق پاک است و به هیچ وجه کاسبکارانه به خود و زندگی خویش نمینگرد. کسی که در پی قطع طمع است آرزویی برای او نمیماند. آرزو برای افراد پرهوس است. کسی که نفسی رام دارد هوس و آرزویی در آن ندارد. نصایحی که شارح بر منبر این عبارت میخواند، تمامی عرفان ضعیف محبی است که فرد را عاقبتاندیش میخواهد که چون دنیا زودگذر و مرگ در همین حوالی و نزدیکی است باید آن را ترک کرد و عاقبت نیک در آخرت را ملاحظه کرد تا دنیا چشم را به ظاهر شکوهمند و زخرفها و آرایههایی که دارد خیره نسازد و کلاه بر سر فریفته نیاورد. چنین توصیههای عرفانی با خوی کاسبکارانه تفاوتی جز تغییر در متعلق و موضوع ندارد! شارح برای آن که خواننده را برانگیزاند به وی نزدیکی مرگ و قبر را خاطرنشان میشود و او را به طمع و غنیمت وقت برای ازدیاد سرمایه میخواند؛ در حالی که باید میگفت آرزو سبب میشود آدمی ضعیف و سست شود؛ گویی سرطان بر جسم چنین آزمند آرزودراز افتاده است و خدا در نفس او بیرنگ میگردد؛ هرچند وی دهها سال زنده باشد یا مرگی در دنیا نباشد.
آرزوی طولانی حرکت و سیری غیر طبیعی و آرزوی کوتاه دارای سیر طبیعی است و توصیه به طولانی نبودن آرزو برای قسری بودن حرکت آن، فشار شدیدی به بدن وارد میآورد و اعصاب و دیگر اعضا را مورد تحریک شدید قرار میدهد و سبب بیشفعالی آنها میگردد، در نتیجه امراضی که به صورت خفته در نفس و در جسم وجود دارد سر باز میکند
(۸۲)
و بدخیم میشود؛ چنانچه وقوع زلزله به دلیل بسته شدن منافذ خروجی زمین با ساخت و سازههای غیر استاندارد است که فشار بیش از اندازه به آن وارد میآورد.
طولانی بودن آرزو ایجاد تحریک و بیشفعالی میکند و امیال و تمنیها را که به صورت آتشفشانی خاموش در درون وجود دارد به فعالیت وادار میکند و فرد را از درون پوک، سست، بیایمان و گرفتار میکند و زمینهٔ پیدایش رغبت به خداوند و علاقه و عشق به او را منتفی میسازد و وی را نسبت به اندیشههای عرشی و معارف ملکوتی به حرمان مبتلا میسازد و او را به هوا و هوسها مبتلا میسازد به گونهای که حتی میل به انجام واجبات از او گرفته میشود؛ چرا که وقتی امیال و آرزوها فراوان یا دراز شود مانند آن است که بنای نفس مورد حملهٔ هوایی و بمباران موشکی قرار گرفته است و نفس به فرار و چموشی پناه میبرد و کنترل آن از اراده خارج میشود و نیز بمباران شدید آرزوها نفس را تخریب، پوک و میان تهی میسازد. آرزوها تحریکبرانگیز و منبعث کنندهٔ عواطف، اوصاف، توانمندیها و مزاج است و تحریک آن سبب تحریک امیال و عوامل نفسانی و پیدایش سرطان خفتهٔ حرص و افزونخواهی، طمع و آزمندی، خباثت و دروغ میشود و سرطانِ انباشتگی در فرد پدید میآورد؛ بهگونهای که دیگر نمیتواند به حقیقت سر بسپارد و مدام حرص میزند و حرص بر روی حرص میآورد.
لزوم کوتاه کردن آرزوها با تحلیل و توصیف بر دل مینشیند نه با توصیههای آمرانه آن هم در فضایی که ناچاری در آن است و زرنگی کاسبکارانه را تداعی میکند. ایثار، انفاق و دیگر نیکیها در صورتی که
(۸۳)
شکل کاسبکارانه داشته و به انگیزهٔ ترس از مردن باشد عیار بالایی ندارد. اگر آرزو در نفسی لانه کند، نمیشود یاد خداوند و انگیزهٔ الهی را در آن نگاه داشت؛ خواه فرد زود بمیرد یا دیر، و خوب باشد یا بد. داشتن آرزو در دل مانند داشتن میکروب در آن است که نفس را به طور اساسی از کار میاندازد و آن را تخریب میکند؛ خواه عمری به درازای هزار سال داشته باشد یا نه. خوبیها را باید داشت؛ زیرا خوبی خوب است و صفا و سلامت در آن است و بدی بیماری است. خوبی را نباید با دخالت دادن غرضهای نفسانی و شیطانی آورد که از چنین خوبیها و کمالاتی باید فرار کرد؛ چرا که جز طمع چیزی نیست. طمعهایی که به چرتکهٔ تناسب، ناپسند است، غرض شیطان و دام ابلیس است و کدورتزاست.
همانطور که نفس اگر آرزو نداشته باشد، مرده است، آرزوهای فراوان، متراکم و پی در پی نیز تحریکبرانگیز است و قوای نفس را به خدمت میگیرد، در نتیجه دیگر نمیتواند سلامت داشته باشد.
امروزه سرطانها بسیار فراوان شده و زود رشد میکند؛ چرا که افراد جامعه به شدت تحت بمباران فعالیتهای روزانه، و تبلیغات و هیجانات هستند و کار طولانی مدت و بیداریهای مفرط و خستگیهای زیاد که فرد را صبحگاهان در حالی که در خواب است و بدن هنوز بهطور کامل بیدار نشده است به کار میکشاند سبب تحریک نمودن اعضا و جوارح بدن شده و بیماریهای خفته در آن مانند سرطان را تحریک میکند و به فعالیت و رشد وا میدارد؛ در حالی که گذشتگان، به دلیل فعالیتهای کمتر و در محیطهای سالمتر نسبت به امروزیان و استراحت کافی، گاه انواع بیماریها در وجود آنان بود، ولی هیچ یک از آنها را با فشارها و
(۸۴)
هیجانها، برانگیخته و تحریک نمیکردند و بیماریها را با مرگ به گور میبردند. در کارهای خیر نباید خداوند نردبانی برای رسیدن به بهشت و نعمتهای آن گردد؛ بلکه خداوند علی و عالی است و چیزی بالاتر از او قرار نمیگیرد. خوبیها و کمالات نباید بت و شریک خداوند گردد، بلکه باید تنها برای قرب به ساحت قدسی خداوند انجام پذیرد وگرنه گزاردن عبادت به بهانهٔ بهشت، نهادن آرزوی کوچک دنیا و برداشتن طمع بزرگ و آرزوی طولانی آخرت است.
تدبر در قرآن کریم
جناب خواجه دومین عاملِ زمینهساز برای چیدن میوههای تفکر در منزل تذکر را تدبر در قرآن کریم قرار داد.
شارح در توضیح این مطلب زمینههایی عمومی و خطابی آورده که ما در ذکر آن به ترجمهای که شده است بسنده میکنیم. وی در توضیح خود سخنی از عظمت قرآن کریم، باطن، حقایق و اسرار آن ندارد و گویی بر منبر خطابه نشسته است و اموری سطحی را ـ که میشود آن را از غیر قرآن کریم نیز استفاده کرد ـ تذکر میدهد.
از عظمت قرآن کریم و از تفسیر و تأویل آن به روش انس با هر آیهٔ شریفه، در «تفسیر هدی» و نیز در کتاب «آیه آیه روشنی» سخن گفتهایم که خوانندهٔ محترم را به آن کتابها ارجاع میدهیم.
قرآن کریم کتاب تمامی دانشهاست. متأسفانه این تنها کتاب آسمانی، هنوز جای خود را در مراکز علمی باز نکرده است. روزی خواهد رسید که قرآن کریم میداندار ارایهٔ حقایق و اسرار میگردد و سمت «معلم بشر»
(۸۵)
را مییابد و مدیریت جامعه را بر اساس سیستم و نظام خود قرار میدهد و دانشمندان فردا، امروزیان را داخل در دهکدهای میدانند که فقط به مدد وسایل ارتباط عمومی جهانی شده است و چیزی بیش از دهکده نیست. امروزیان از بطون قرآن کریم چیزی نمیدانند و طلوعگاههای قرآن کریم و صفا، سلامت و انسی که در آن است برای آنان مفهومی ندارد. این دانشیان جهان فردا هستند که عظمت قرآن کریم را به صورت هویدا درخواهند یافت.
کاهشهای پنجگانه
گفتیم میوهچینی و بهره بردن از نتیجههای تفکر به کاهش اختلاط و همنشینی با افراد، کاستن از آرزوها، کم کردن تعلقات و وابستگیها، و نیز کاستن از خوراک و خواب نیاز دارد.
تفاوت «امل» با «تمنی»
خواجه رحمهالله نخستین امر لازم برای برداشت میوههای تفکر را کاستن از آرزوها دانست و در اینجا نیز از کاستن تمنی میگوید.
«أمل» به خیالها، امیدها و چشمداشتهایی گفته میشود که دسترسی به آن بسیار دور است؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «ذَرْهُمْ یأْکلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَیلْهِهِمُ الاْءَمَلُ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ»(۱)؛ بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو سرگرمشان کند؛ پس بهزودی خواهند دانست.
أمل، آرزوهای دیررس است. آیهٔ شریفه تأثیر آرزوهای بلند بر نفس
- حجر / ۳٫
(۸۶)
را بیان داشته به گونهای که مشرکان و کافران را به مرتبهٔ چارپایان تنزل داده است. آرزوهایی که باطل، نادرست، بیاساس، غیر ممکن و دستنیافتنی است. امل دارای رجا و امید است؛ برخلاف طمع که چشمداشت امر نزدیک، مباشری و دسترس است. طمع؛ امری نزدیک است. برای نمونه، اگر کسی دست در جیب خود برد و دیگری توقع و چشمداشت تحفهای را کند، به طمع گرفتار است. در رجا هم احتمال خلاف داده میشود و نزدیک نیست که بشود، برای همین است که خوف به آن راه پیدا میکند و هم بسیار دور احتمال داده نمیشود که اطمینان به نشدن آن باشد.
«تمنّی» حظوظ نفسی غیر سالم است و همانطور که شارح میگوید، صیدگاه و دام مکر و کید شیطان است. تمنّی در کسی نمود پیدا میکند که توکل، رضایت و تسلیم ندارد و چون به رضای حق تعالی راضی نیست، میخواهد از طریق غیر حق؛ همانند زورگویی، ظلم و دروغ به حظوظات نفسانی خویش برسد. قرآن کریم به شدت از تمنی نهی کرده و فرموده است: «وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»(۱)؛ هرگز آنچه را خداوند به آن بعضی از شما را بر بعضی برتری داده آرزو مکنید.
خداوند عطاهای خود را از طریق رضا، سلامت و مناسبت میدهد و کسی که به «تمنّی» گرفتار میشود سراغ کاشکیهایی میرود که رسیدن به آن بدون معصیت امکانپذیر نیست و فرد برای یافتن آن راههای نامناسبی را پیش میگیرد. آیهٔ یاد شده نیز میفرماید به امتیازی که به دیگری داده
- نساء / ۳۲٫
(۸۷)
شده است خیره نشوید که این امتیاز مناسب اوست.
انزوا و گوشهگیری
شارح در توضیح امور پنجگانه، طریق طماعی را پند میدهد. وی میگوید باید از افراد جامعه کناره گرفت و به سراغ عالمان و نیکان رفت. چنین توصیهای چیزی جز خودخواهی نیست. سیرهٔ انبیای الهی مخالطت و درآمیختگی با همین مردم کوچه و بازار بوده است؛ به گونهای که آنان به اعتراض میگفتند: «مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاق»(۱)؛ این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود!
در عرفان، توصیه میشود در میان مردم باشید، ولی مانند آنان مباشید؛ چنانکه در روایت است:
«حدّثنا علی بن الحسن التیملی من تیم اللّه، قال: حدّثنی أخوای أحمد ومحمد ابنا الحسن بن علی بن فضال، عن أبیهما، عن ثعلبة بن میمون، عن أبی کهمس، عن عمران بن میثم، عن مالک بن ضمرة، قال: قال أمیر المؤمنین علیهالسلام لشیعته: «کونوا فی النّاس کالنحل فی الطیر، لیس شیء من الطیر إلاّ وهو یستضعفها، ولو یعلم ما فی أجوافها لم یفعل بها کما یفعل، خالطوا النّاس بأبدانکم، وزایلوهم بقلوبکم وأعمالکم، فإنّ لکلّ امرئ ما اکتسب، وهو یوم القیامة مع من
- فرقان / ۷٫
(۸۸)
أحبّ، أمّا إنّکم لن تروا ما تحبّون وما تأملون ـ یا معشر الشیعة – حتّی یتفل بعضکم فی وجوه بعض، وحتّی یسمّی بعضکم بعضا کذّابین، وحتّی لا یبقی منکم علی هذا الأمر إلاّ کالکحل فی العین، أو کالملح فی الطعام، وهو أقلّ الزّاد»(۱).
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام به شیعهٔ خود میفرمودند: در میان مردم مانند زنبور در میان پرندگان باشید. هیچ پرندهای نیست مگر آن که زنبور را کوچک میشمرد؛ در حالی که اگر میدانست در باطن خود چه پنهان دارد، با او به حقارت نمینگریست آنگونه که اکنون مینگرد. با مردم به بدنهای خود مخالطت داشته و با قلبها و کردارهای خود از آنان دور شوید؛ چرا که برای هر کسی همان است که به دست میآورد و در روز قیامت با کسی است که او را دوست دارد. شما شیعیان! آنچه را که دوست دارید و آرزوی دراز آن را میبرید نمیبینید؛ مگر آن که برخی از شما در چهرهٔ دیگری آب دهان اندازد و بعضی از شما بعضی دیگر را دروغگو بخواند و کسی از شما بر ولایت نماند مگر مانند سرمه در چشم یا نمک در غذا که کمترین توشهٔ سفر است.
در کتاب «گذرها و گریزهای جامعه» از این که ناسوت اقتضای زندگی تنهایی و انزوایی را ندارد سخن گفته و نحوهٔ حضور در جامعه؛ بهویژه در زمان غیبت را توضیح دادهایم. در آنجا گفتهایم: اجتماعی بودن
- محمد بن ابراهیم نعمانی، کتاب الغیبة، ص ۳۳٫
(۸۹)
ضرورتی برای رفع مشکلات مادی است. ناسوت و ماده، انسان را به دیگران نیازمند میکند؛ وگرنه حقیقت آدمی هرگز نیازمند زیست با دیگران نیست و انس به حق تعالی، قوت حیات و روح هستی حقیقت آدمی است؛ اگر کسی به حقیقت خود رسیده باشد.
زندگی آدمی در ناسوت «تنهایی» و انزوا را بر نمیتابد. چنین نیست که گوشهگیری آدمی را از تمام نادرستیها برهاند؛ زیرا گوشهگیری باطن عفونی و بیمار او را پنهان میدارد و نیز تفکر را از خلاقیت ساقط میکند. توضیح شارح در این کتاب خالی از اشکال و افراطگرایی نیست. حق این است که انسان نمیتواند تنها باشد؛ چرا که او اجتماعی سرشته شده است؛ خواه جامعهای که در آن زندگی میکند سالم باشد یا فاسد. درست است جامعهٔ ناسالم، آدمی را به حوادثی شوم مبتلا میسازد، ولی زیان و ضررها از ناسالم بودن اجتماع است، نه از اصل اجتماعی بودن انسان.
آدمی بهطور طبیعی و عمومی، نمیتواند زیستی تنها و گوشهگیرانه داشته باشد. البته تنهایی به معنای دوری از غیر حق تعالی در بسیاری از جهات ممکن است و ارزش هم دارد، ولی این امر به معنای انزوا از مردم و جامعه نیست. انبیا و اولیای حق تعالی با مردم زندگی کردهاند و مردمی بودهاند، ولی اثر بد از بدان نمیپذیرفتهاند. زندگی سالم اجتماعی چنین معنایی دارد و توصیههایی که شارح به عنوان ارزشها میآورد چیزی جز ضد ارزش نیست. کسی که از اختلاط با مردم پرهیز میکند و سعی دارد در جرگهٔ پرهیزکاران برود و تنها با عارفان بنشیند خودشیفتهای است خودخواه که خود را از دیگران بهتر میداند. اسلام به هیچ وجه با رهبانیت و انزوا سازگار نیست و حتی آن را برای مسلمانی که در بلاد کفر
(۹۰)
زندگی میکند امری ناپسند میداند و به جای انزوا، مهاجرت را پیشنهاد میدهد. توصیه به انزوا ریشه در فرهنگ درویشی و قلندری دارد و عرفان به عنوان علمی مترقی و عروس علمها، چنین گزارههایی ندارد. درویشی انحراف و گمراهی است که میخواهد نفس را با خوار و خفیف کردن و با گدایی و فقر زخمزا و انزوا و تنهایی مهار سازد و عرفان حقیقی تمامی این امور را رد میکند. پایان عرفان درویشی خودنمایی، فخرفروشی، خود را به رخ دیگران کشیدن و بزرگنمایی خویش، تکبر، غرور، تظاهر و معرکهگیری برای درویشان فقیر و ضعیف است که چیزی جز خوار نمودن زیردستان را در پی ندارد و جز «انحراف بزرگ» نمیتوان عنوانی دیگر برای آن یافت. درویشی همانند مسیحیت و کلیسای تحریفشده عامل خمودی و سستی گردیده و خمودی را قانون خود کرده است. ماسیونرهای سیاسی نیز بر همین دو گروه سرمایهگذاری میکنند. البته در میان دراویش افرادی ساده و مظلوم هستند، ولی در رؤسای آنان کمتر فرد پاکی را میشود مشاهده کرد که وابستگی سیاسی به کشوری بیگانه نداشته باشد.
شارح در این که میگوید باید از «خَلق» کناره گرفت متأثر از عرفان قلندری است و احترام مردمان را که ظهورات الهی هستند نگاه نداشته است. البته این که وی میگوید باید از ابنای دنیا جدا شد، چنانچه منظور وی سرمایهداران مرفه بیدرد است درست میگوید، ولی چنانچه تمامی مردم را منظور دارد به آنان بیاحترامی کرده است و عالم دینی نباید کمترین توهینی به واژهٔ مقدس «مردم» داشته باشد؛ چرا که مردم برای عالم دینی همانند آب و او مثل ماهی است. اگر عالمی مردمی نباشد مثل
(۹۱)
ماهی است که از آب جدا افتاده و باید از زندگی؛ یعنی از صفا، محبت و عشقی که وی را با مردم نگاه داشته است خداحافظی کند و مرگ صفا و ملکوت خویش را با چشم خود ببیند. عزلت برای سالک یعنی مرگ. کسی که سالک و عارف است خلق الهی را ظهور او میبیند و رفت و آمد خود با مردم را تردد در آثار او مشاهده میکند. او با همه نشست و برخاست دارد و نشست و برخاست او با ضعیفان بیشتر است تا با اشراف علم و معرفت که توصیه به آن نوعی خودخواهی است و مانند کسی است که بهترین جای منزل و بهترین جای خودرو و بهترین رختخواب و بهترین پتو و بهترین خوراک را برای خود برمیگزیند و حرمتی برای دیگران نمینهد.
وابستگی
وابستگیها و تعلقاتی را باید کم نمود که به شرک منجر نشود. چنین تعلقاتی سبب محبت، دستگیری و مددرسانی به دیگران و تأمین نیازهای آنان میشود. در برابر، چنانچه تعلق خاطری شرکآور و کفرزا باشد، باید به کلی نفی شود و چنین تعلقاتی حرام است و موجب لعن میگردد. نمونهای از چنین تعلق خاطری را در ناسیونالیستها و صاحبان تعصب بر عقاید باطل باید دید که با خودبینی تمام، دیگران را به صورت افراطی نفی میکنند. شارح دو قسم یاد شده را خاطرنشان نشده و هر تعلقی را بهطور کلی مردود و موجب شرک و مستحق لعن دانسته است؛ در حالی که درست نیست.
پرخوری و پرخوابی
(۹۲)
پرخوری و پرخوابی مزاج را تحریک و قوهٔ تفکر و عقلورزی را کند و تنبل میسازد. خوابها نباید پیوسته و طولانی باشد، بلکه باید مدت لازم برای تأمین نیاز بدن و روان را در شب و روز تقسیم کرد و آن را در چند دفعه آورد. کسی که خواب پیوسته و طولانی مدت دارد معلومات و محفوظات وی تحلیل میرود و برخی را از دست میدهد و توان استنباط و استخراج آن معلومات در وی ضعیف میگردد. البته پرخوری سبب پرخوابی میگردد. ما در کتاب «دانش سلوک معنوی» به تفصیل از خوراک و خواب سالک سخن گفته و آن را به صورت روشمند، قاعدهمند و با بیان علمی توضیح دادهایم و آن مطالب را در اینجا تکرار نمیکنیم، ولی نکتههایی را در آن کتاب نیاوردهایم که ذکر آن با این کتاب تناسب دارد.
جناب خواجه کاستی در پنج امر را از ثمرات تفکر دانست که کمخوری و کمخوابی آخرین آنها بود. کسی که اهل تفکر میگردد کمخوراک و کمخواب میشود. این سخن مورد تأیید روانشناسی و درست است؛ زیرا سیر و حرکت آدمی یا مادی است که از مزاج اوست و مرکز آن دستگاه گوارش بهویژه معده است و دهان، حلق، مری و سپس دستگاه گردش خون و قلب و نیز ششها را تحت تأثیر قرار میدهد و یا سیری تجردی است که از نفس است و مرکز آن مغز است و اندیشههای ذهنی و دستگاه فاهمه و حرکتهای نفسی، تجردی و عقلانی را کنترل میکند.
حرکت نفس بر حرکت مزاج غلبه دارد و میتواند آن را تحت تأثیر قرار دهد. برای همین است که وقتی فردی اهل تفکر میشود یا به گذشته
(۹۳)
میاندیشد و غصهٔ آن را دارد یا صحنههای وحشتآور مانند تصادف و مرگ یکی از خویشان و آشنایان را میبیند یا قرار است در روز آینده اعدام شود یا فرزند خود را گم کرده یا بدهکار است، چنین اموری فکر را به حرکت وا میدارد و حرکت فکر حرکت مزاج را تحت تأثیر قرار میدهد و آن را از حرکت میاندازد و فعل و انفعالاتی در مرکز مزاج که همان معده است پدید میآورد و اشتها را کور میکند یا کاهش میدهد. این امر در غصهها برای بیشتر افراد پیش میآید؛ چرا که در غیر آن مواقع، به صورت عادی زندگی میکنند و کمتر کسی میشود که تفکر را به فعالیت وا دارد.
تفکر؛ اندیشهورزی در امور آینده است. کسانی که میخواهند شغل و منصبی را به دست آورند کمخوابی به سراغ آنان میآید؛ چرا که فعالیت ذهنی پیدا میکنند و درصدد برنامهریزی و طرح نقشه برای آینده میباشند. به صورت غالبی وقتی تفکر فعالیت دارد مزاج دچار کاهش کارآمدی میشود و نفس و مزاج نمیتوانند تلاش همزمان داشته باشد و کار هر کدام که افزونی یابد فعالیت دیگری کاهش مییابد. بسیاری هستند که فکر آنان از مزاج ایشان تأثیر میپذیرد. چنین کسانی خوب میتوانند بخورند، ولی توان اندیشه بر مسألهای و حل آن را ندارند.
در کاهش خوراک و خواب باید به کیفیت این دو اهمیت داد و کمّینگر نبود و این گزاره را توجه داشت که خوردن و خوابیدن فراوان و نامتناسب، سرعت تفکر و شتاب عقلورزی را پایین میآورد.
دانشآموزان و دانشجویانی که روزانه کسب معلومات میکنند در
(۹۴)
صورتی که خواب پیوسته و طولانی داشته باشند، بخشی از تلاش خود را هدر میدهند؛ زیرا معلومات در خواب برای حافظه طبقهبندی و نهادینه میشود و خواب پیوسته، سبب سوختن پارهای از بایگانی ذهن و از بین رفتن بخشی از معلومات میشود.
همچنین سالک باید بداند سالک است و خوراک خود را به تناسب سلوک تنظیم کند؛ همانطور که خوراک کارگر با خوراک اساتید و پزشکان تفاوت دارد. خوراکها مانند آدمها هستند و هر گروه از آن برای کسی تناسب دارد که از آن باید در مهندسی تغذیه سخن گفت. در مراتب متفاوت سیر و سلوک، برنامهٔ غذایی سالک تغییر میکند که نیاز به مشورت با استاد کارآزموده و ماهر دارد. به هنگام گفتن ذکرها باید به غذایی که خورده میشود توجه داشت؛ چرا که هر غذایی با حالتی تناسب دارد؛ همانطور که هر قفلی کلیدی مخصوص و هر عملیات مکانیکی به ابزار خاص آن نیاز دارد.
شارح در این بحث نیز نگاه کمّی به موضوع خوراک و خواب دارد و از کیفیت آنها چیزی نمیگوید؛ در حالی که تمامی سلوک و اعمال و آداب آن بر اساس کیفیت اعتبار میشود و در سنین مختلف و برای جوان و پیر و نیز زن و مرد و همچنین در فصول گوناگون تفاوت دارد.
برای آن که قوهٔ تفکر محکم و استوار و دارای نیروی خلاق باشد باید از غذاهای بسیار روان و زودهضم استفاده کرد، و از غذاهایی که سنگینکننده یا یبوستزاست کمتر بهره برد و به هیچ وجه نباید از غذاهای مانده و تفالهها خورد.
(۹۵)
متفکر و عالِم نباید مانند فردی عادی برنامهٔ غذایی داشته باشد. خوردن گوشت و نیز آبگوشت با نانهای خمیری، معدهٔ عالم را سنگین و خواب را بر او تحمیل میکند. چنین غذاهایی برای کارگران مناسب است. غذای مناسب آنان غذایی است که معده را هرچه بیشتر پر سازد؛ برخلاف عالم که باید غذایی سبکبار، دارای کیفیت و نیز تازه داشته باشد. غذای مناسب حرکت فکر با غذای مناسب حرکت مزاج نباید مخلوط شود. پیشنهاد ما این است که متولیان و صاحبان مراکز علمی یا نظام اسلامی برای عالمان و دانشمندان سبد غذایی مخصوص و متناسب با فعالیتهای علمی داشته باشند و برای آن سوبسید لازم قرار دهند.
همچنین متفکران و عقلورزان باید در انتخاب محل و چگونگی خواب خود به اصول آن توجه داشته باشند. کسی که میخواهد تفکری خلاق داشته باشد بهتر است زیر آسمان به خواب رود و نه زیر سقف. او تا میتواند باید هرچه بیشتر خود را از زیر سقف دور دارد؛ خواه در تابستان باشد یا زمستان.
خیراتی که از آسمانها به زمین ناسوت وارد میشود سیر خاص خود را دارد و برای نمونه، این خیرات بر محلهای دستشویی وارد نمیشود و باید خود را از سرویسهای بهداشتی دور داشت تا خیر برای نزول بر آدمی مسیر داشته باشد؛ چرا که امور ناسوتی و مادی بر نزولات آسمانی مؤثر است.
خوابیدن در مکانی که دارای هواهای پخته یا بخارآلود است و هوای آزاد جریان ندارد کدورت ذهنی میآورد. کسی که در فضایی میخوابد که
(۹۶)
هوای آزاد جریان ندارد ممکن است خوابهای آلوده مانند توالت ببیند. چنین خوابهایی در زمستان بیشتر میشود تا تابستان و تحت تأثیر فضای خواب است. زیست محیط بر تفکر و اندیشهٔ آدمی مؤثر است به گونهای که حتی نشستن بر معدن طلا سبب صفای فکر و نشستن بر محل دفن زبالهها، ذهن را آلوده میسازد و افکار را افول میدهد.
خوابی خواب مناسب است که همراه با رعایت نظافت بدن، بهداشت و امنیت باشد. کسی که در جایی میخوابد و احتمال ورود حشرات را میدهد و از آن هراسان است، خواب خوبی نمیتواند داشته باشد؛ چرا که فرد خوابیده احساس امنیت کامل ندارد. برخی از دعاهای پیش از خواب، امنیت روانی فرد را تأمین میکند.
بسیاری از رکودها، کاستیها، کمبود حافظهها، کمبود ادراکها، نداشتن فهمی خوش، نداشتن توان استجماع یا توان استحضار مطالب، ناشی از سوء تغذیه و سوء خواب است. هستند کسانی که معلومات فراوانی دارند ولی قدرت جستوجو و استحضار آن را از دست دادهاند؛ چرا که سیستم و نظام جامع آموزش نداشتهاند و محیط زیست و نیز خوراک و خواب و سلامت بدنی آنان مشکل داشته است. بهویژه امروزه که عوامل مادی در بدنهٔ آموزشی و تحصیلی رسوخ کرده و کمتر محصلی وجود دارد که درگیر دغدغههای مادی و ناسوتی نباشد.
کسی که به پرخوری و پرخوابی مبتلاست به فشارهای شهوانی و شادیهای غفلتی (بطر) و لذتبریهای غیر طبیعی و خوشامدهای بدون جهت مبتلا میشود. لذتبریهایی که با کامیابی مورد رضایت
(۹۷)
دیانت و معرفت عقلانی مخالف است و با کام طبیعی هماهنگ نیست. همچنین وی مشغول به دیدن فیلم، وبگردی و دیگر سرگرمیها میشود و نمیتواند تا پاسی از شب به خواب رود و خواب شبانه را که باید در ابتدای شب انجام گیرد از دست میدهد. پرخوری تمامی این آفتها را در پی دارد و عوارض آن، فقط سنگین شدن معده نیست. مزاج از این همه پری معده نارحت است و سعی در هضم و دفع آن دارد و خود نیز ناراحت است و توانی برای قوهٔ اندیشاری نمیگذارد، در نتیجه ادراک آدمی سست و طریق فهم زمینی و الهام آسمانی او بسته میشود. تفاوت ادراک با فهم و الهام در مرتبهٔ آنهاست و درک ضعیفتر از فهم است، فهم تیزبینی ادراک است و الهام صافیهای فهم است که بر نفس وارد میشود. پرخوری مسیر عبور و گذر شیطانها بر نفس را میگشاید و وسوسههای شیطانی و اوهام که اموری خیالی و قویتر از وسوسه است را برای فرد ایجاد میکند.
کسی که پرخواب است در اطاعت و پیروی از احکام، دچار ضعف، کسالت و تنبلی میشود و توان حرکت سریع را از دست میدهد. خواب فراوان به نفس نشست و استهلاک و فرسودگی میدهد؛ همانطور که خودرو اگر مدتی خاموش باشد و از آن استفادهای نشود دچار استهلاک میگردد. زیاد خوابیدن نیز چنین عارضهای دارد. پرخوابی حواس را کدر میسازد. خواب عمیق و طولانی مدت، هم حافظه را کاهش میدهد و هم حس و هوش را ضعیف میکند.
نفسی که به پرخوری و پرخوابی عادت کرده است سست و کند میشود و هم توان و هم سرعت عمل خود را از دست میدهد و دوست
(۹۸)
دارد وقت تلف کند و از تعطیلیها خوشامد دارد و نظم در رفت و آمد و کار را مختل میسازد و علاقه به بطالت و خواب پیدا میکند.
خواب فراوان در حافظه کاستی پدید میآورد و نسیان و آلزایمر را موجب میشود و نیز قلب معنوی فرد میمیرد و او را به درکات حیوانی تنزل میدهد. البته شارح از این درکات به مراتب تعبیر آورده است که تعبیر خوبی نیست؛ چرا که درجه به لحاظ بالا رفتن و درکه به اعتبار پایین آمدن است. همچنین وی میان کمخوری با گرسنگی تفاوت نگذاشته، در حالی که باید بر کمخوری با کیفیت غذایی بالا تأکید میکرد و نه بر گرسنگی که ضعف بدن، ضعف اعصاب و وسواس را موجب میشود و فرد را از زندگی طبیعی ساقط میکند. همانطور که عافیتطلبی و پرخوری نکوهیده است، نخوردن و گرسنگی نیز عوارض دارد و معده را کند، سست، ضعیف و پیر میکند و مالیخولیا و توهمات ذهنی پدید میآورد.
سالک باید همانطور که به هر پدیدهای احترام میگذارد و حقوق آن را نادیده نمیانگارد، به حقوق معده نیز احترام گذارد و آن را رعایت کند. رعایت حقوق بدن و حقوق معده، حقوق الزامی نفسانی است که شناخت آن مهارت میخواهد و نیاز به مهندسی رژیم غذایی و خواب دارد. رژیمی که برای هر گروه از مردم آن هم در فصول مختلف سال متفاوت میباشد. کسی که حقوق معده را رعایت نکند به انواع بیماریهای گوارشی مانند زخم معده و نیز به مالیخولیا و توهمات ذهنی دچار میشود. هم پرخوری برای معده مضر است و هم نخوردن. باید به
(۹۹)
کیفیت غذا و تنوع آن اهمیت داد و نیز به ترکیبهای غذایی توجه داشت و از خوراکیهای ناسازگار استفاده نکرد و به حظوظ نفسانی هم دچار نشد و چنین نیست که بتوان به صورت کلی شعار «گرسنگی» داد؛ چرا که گرسنگی هرچند نفس را در پارهای از امور از چموشی میاندازد، ولی چه بسا که آن را چلاق و پاشکسته میکند و دیگر نمیتواند صاحب خود را قدمی پیش برد. باید در هر چیز رعایت اندازه و تناسب را نمود و به صورت علمی به مسایل زندگی نگاه کرد و علم زندگی داشت تا بتوان به سلامت زیست و حقوق هیچ یک از اعضای بدن را نادیده نگرفت و آن را تضییع نکرد. چنین مهمی بدون داشتن مهندسی تغذیه و برنامهٔ خواب محقق نمیشود.
(۱۰۰)
(۱۰۱)
(۱۰۲)
(۱۰۳)