سیـر سـرخ ( جلد دوم )

 

سیـر سـرخ / جلد دوم


 باب الإنابة

قال اللّه تعالی: «وَأَنِیبُوا إِلَی رَبِّکمْ»(۱).

الفرق بین التوبة والإنابة: أنَّ التوبة رجوع عن المخالفة إلی الموافقة، والإنابة هی الرجوع إلی اللّه تعالی فهو أعلی.

«الإنابة ثلاثة أشیاء: الرجوع إلی الحقّ إصلاحا کما رجع إلیه اعتذارا، والرجوع إلیه وفاءً کما رجع إلیه عهدا، والرجوع إلیه حالاً کما رجع إلیه إجابةً».

یعنی أنَّ «الرجوع» عند الإنابة إلی الحقّ ـ فی إصلاح العمل والطاعة ـ کالرجوع إلیه عند التوبة فی الاعتذار عن الذنب والمعصیة. و «الرجوع» إلیه هاهنا فی الوفاء بعقد التوبة، کالرجوع إلیه هناک بعقد التوبة، فالتوبة هی العهد، والإنابة هی الوفاء بذلک العهد. و «الرجوع» إلیه هاهنا بأن تشهد صحّة حاله بصدق مقاله هناک، حیث اعترف بذنبه وعقد عزیمة التوبة إجابةً لقوله تعالی: «تُوبُوا»(۲).

 

۱- زمر / ۵۴٫

۲- نور / ۳۱٫

(۲۵۹)

خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «به سوی پروردگارتان باز گردید».

تفاوت میان توبه و انابه در این است که توبه بازگشت از مخالفت به موافقت و همراهی است و انابه بازگشت به سوی خداوند است و چنین رجوعی برتر است.

انابه سه چیز است: بازگشت به حق تعالی در اصلاح عمل؛ همان‌طور که به سوی خداوند از روی عذرخواهی باز گردید و بازگشت به سوی حق تعالی است به وفا؛ چنان‌که با پیمان بستن به سوی او باز می‌رود و بازگشت به سوی حق تعالی است از جهت حال؛ همان‌طور که با اجابت، به سوی او برمی‌گردد.

یعنی بازگشت در انابه به سوی حق تعالی در اصلاح عمل و طاعت همانند رجوع به سوی او به گاه توبه در عذر خواستن از گناه و معصیت است. رجوع و بازگشت به سوی حق تعالی در انابه وفا به پیمان توبه است؛ همان‌طور که رجوع به سوی حق در توبه با پیمان توبه است پس توبه همان پیمان است و انابه وفای به آن پیمان می‌باشد. رجوع به توبه در انابه به این است که حال وی بر صدق گفتهٔ او در توبه گواهی دهد هنگامی که به گناه خود اعتراف نموده و از روی اجابت، تصمیم توبه را بسته است.


 

مقوّمات و ارکان انابه

(۲۶۰)

چهارمین منزل باب بدایات، «انابه» است. فرد بیدار بعد از توبه از کاستی‌ها و محاسبه برای تحکیم توبه، نیاز به توبه‌ای خاص دارد تا به وسیلهٔ آن به سوی خداوند بازگشت کند و «انابه» عهده‌دار آن است. بر این پایه، انابه را باید رجوع و توبهٔ خاص نامید. توبه‌ای که بعد از محاسبه قرار دارد؛ برخلاف توبهٔ پیشین که محاسبه را پیش از خود نداشت. هم‌چنین توبهٔ پیش از محاسبه، توبه از معصیت است، ولی مقصد آن مشخص نیست و توبه‌کننده در انابه مقصد خود را مشخص می‌کند و نه تنها از معصیت که پیش‌تر از آن رجوع کرده است، بلکه از هرچه غیر خداست اعم از ناسوت، نفس، بهشت، جهنم، طمع و هر صفت غیر ربوبی فقط به خداوند و مقام ربوبی رجوع می‌کند؛ یعنی رجوع در توبه مقید به معصیت و رجوع در انابه مطلق است و رجوع در توبه از حیث مقصد مطلق و در باب انابه مقید به حق تعالی و منحصر به اوست.

رجوع در توبه از کاستی‌ها و نقص‌ها و از معصیت است، و رجوع در انابه برای اصلاح امور، جبران گذشته و تعمیر است. توبه پیمان و تعهّد بر ترک گناه، و انابه منزل وفای به آن پیمان است که انابه‌کننده آن را در خود محقق می‌سازد. انابه نیازمند حال اجابت یعنی مصداق اجابت و پاسخ عملی به دعوت حق و تعهد پیشین است و همانند معاطات است که با عمل انجام می‌شود و وعده و کلام در آن نیست.

توبه پاسخ گفتن به دعوت حق و لبیک به ندای رب برای ترک گناه است و انابه پاسخ فعلی، عملی، تعینی و خارجی به حق تعالی و صحنهٔ عملیاتی نمودن لبیک گفتاری است. با این توضیح به دست می‌آید توبه بر دو قسم عام و خاص است. توبهٔ عام رجوع از معصیت، تعهد و اجابت گفتاری است و توبهٔ خاص انابه، اصلاح کردار، وفای به

(۲۶۱)

عهد و حال اجابت و پاسخ عملی به آن است. توبه‌ای که در این‌جا می‌آید توبهٔ ذهنی، خطوری یا گفتاری و لقلقهٔ زبان و از روی غفلت نیست، بلکه رجوعی عملی است که رجوع آن تمام و کامل است. سالک در مقام انابه از گناهان گذشته توبه ندارد، بلکه در پی اصلاح و جبران عملی کاستی‌ها و نواقص است و رجوع وی رجوعی اصلاح‌گرایانه است.

رجوعی که در انابه است دارای سه ویژگی است: اصلاح، وفا و حال. فرد دارای انابه (مُنیب) نخست رجوع می‌کند برای اصلاح و سپس رجوع می‌کند برای وفا به پیمان و تعهدی که با خدای خویش دارد و این که دیگر مرتکب گناه نشود که این امر با شناخت ریشه و عامل گناه محقق می‌شود و رجوع سوم وی یک حالت است.

فرد بیدار وقتی در مدرسهٔ پروردگار، خود را از تجدیدی‌ها می‌یابد و به سوی او رجوع می‌کند تا خود را اصلاح و تکمیل کند، می‌یابد در مقابل حضرت حق نمی‌تواند اصلاح‌گر و پاسخ‌گو گردد و در برابر او وفای به عهد داشته باشد، ولی در این مضیقه و تنگنا گرفتار می‌آید که او را چنین توانی نیست و نمی‌تواند در مقابل حق مصلح باشد و به تعهدی که با حق بسته است وفا کند و حال اجابت حق داشته باشد، این‌جاست که معرکهٔ اشک، آه، سوز، التماس، سجده، دعا و مناجات به‌پا می‌کند؛ چرا که این تنها کاری است که از او برمی‌آید و او تمام توان و نیروی خود را به کار می‌گیرد و کاری بیش از این نمی‌تواند انجام دهد.

کسی که در برابر حق قیام می‌کند تا مصلح باشد و به عهد خویش وفا کند به معصیت خودبینی و خودخواهی گرفتار است. مگر ممکن است

(۲۶۲)

کسی بتواند در برابر حق تعالی وفای به عهد داشته باشد. فرد بیدار که به این نکته انتباه پیدا می‌کند، خود را شکست‌خورده‌ای می‌پندارد که کم آورده و کوتاه می‌آید و بر زمین، خاک شده است. او چاره‌ای ندارد جز این که ناله سر دهد و اشک بریزد و از خداوند بخواهد به وی توفیق وفای به عهد دهد. «انابه» به بیان ما چنین حالتی است نه آن‌چه که کتاب می‌گوید. انابه باب کرنش، تذلل، افتادگی، کوتاهی، بندگی، ملامت و فقری است که فرد بیدار در خود می‌بیند و توان انجام کاری را نیز ندارد و چاره و نیز قیام و ایستادگی برای خود نمی‌بیند، بلکه تنها باب سجده است و گریه؛ چنان‌چه خداوند می‌فرماید: «وَأَنِیبُوا إِلَی رَبِّکمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یأْتِیکمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لاَ تُنْصَرُونَ»(۱).

این آیه با فراز: «ثُمَّ لاَ تُنْصَرُونَ» و مفهوم مخالف می‌فرماید بنده نیازمند یاری از ناحیهٔ خداوند است و بدون یاری خداوند نمی‌تواند تسلیم او گردد و جلب یاری خداوند با انابه ممکن می‌گردد؛ زیرا منطوق آن چنین است که پیش از آن که به عذاب درآیید تسلیم شوید که بعد از آن یاری نمی‌شوید و کسی دستگیر شما نمی‌گردد و به این معناست که می‌شود خداوند پیش از آن مددکار فردی گردد که استقلال و توان ایستادن بر پای خود را ندارد و اجابت، اصلاح و وفای به عهد از او بر نمی‌آید و از او کاری جز ضجّه، گریه و سجده که تمامی آن نیز باز به عنایت پروردگار است بر نمی‌آید. فرد بیدار برای همین است که از منزل «محاسبه» به

  1. زمر / ۵۴٫

(۲۶۳)

«انابه» ورود می‌یابد. او وقتی محاسبهٔ موقعیت خود را که پر از بده‌کاری است می‌نماید و ناتوانی از استیفا و جبران کمبودها و اصلاح نقص‌ها و اجابت دعوت پروردگار را در خویش می‌یابد به گریه رو می‌آورد.


 

تفاوت گریهٔ منیبان و سوز محبوبان

گریه و التماس، طبیعی و فطری انسانی است که کم آورده است؛ همان‌طور که بیش‌تر زن‌ها و نیز مذکرها چنین می‌باشند و تنها مردان مرد هستند که در جایی احساس کمبود ندارند و گریه و زاری از روی کمبود ندارند؛ هرچند از روی عاطفه و احساس می‌گریند. گریه‌ای که فرد بیدار در منزل انابه دارد گریه برای گرفتن توان و توفیق از خداوند است و گریهٔ منیبان را نباید با گریه و لابهٔ اولیای خدا قیاس کرد و آن را با هم درآمیخت. انابه و گریه برای سالک محبی به انگیزهٔ گرفتن است و عارف محبوبی چنین گریه‌هایی ندارد، بلکه او اشک و آه و سوز از فراق معشوق و برای وصول به او و گریهٔ شوق، عشق و وصول دارد و از هجر و بُعد خدا می‌نالد و از خداوند به سوی خداوند می‌رود و از اوست که به او پناه می‌برد و جز خداوند چیزی نمی‌بیند و در پی اخاذی و طمع به کمالات نیست.

هم‌اینک در مجامع عمومی و جرگه‌های علمی و در درس‌های اخلاق و مجالس دعا، فرهنگ عوامی گریه، ترویج می‌شود و گریهٔ شوق و عشق نمودی ندارد.


 

انابه و افتادگی برای خلق

باید نکته‌ای را خاطرنشان شد و آن این که درست است سرشک دیده

(۲۶۴)

لازم انابه است، ولی گریه به معنای فروتنی و افتادگی در برابر حق تعالی است. کسی که در برابر خداوند فروتن و افتاده می‌شود در برابر بندگان و خلق او نیز افتاده است و به کسی ستم روا نمی‌دارد و برای کسی به ستم قامت نمی‌افرازد. کسی که در برابر بندگان خدا می‌ایستد، انابه نسبت به پروردگار ندارد. کسی که دارای انابه است کمری برای ایستادن و ایستادگی جز در معیت قیومیهٔ حق ندارد. آنان تنها برای اهل باطل که عناد دارند و به عمد ستم می‌ورزند آن هم به حق، قامت پیدا می‌کنند و همانند زُبُر حدید و آهنی پولادین و کوهی استوار می‌شوند، ولی خلق ضعیف را ظهور حق می‌بینند که حق تعالی با آنان است و بر این پایه، برای آنان افتاده هستند. انابه لازم شفافیت باطن و پی‌آمد معرفت است و سجده، اشک و آه از لوازم آن است. اشکی که صدایی ندارد و معرکهٔ پرطمطراق و شلوغ کاری که عامیانه‌گری است با آن نیست. کسی که به انابه می‌رسد سرشک اشک او بی‌صدا می‌غلطد و جز خدای خویش کسی از حال او خبردار نمی‌گردد. او نیازی به سخن گفتن با کسی ندارد. آن‌که نیازمند سخن گفتن است هنوز از خود ناامید نشده و معرفتِ لازم را ندارد. کسی به گریه می‌افتد که دیگر نمی‌تواند سخنی بگوید و تلاش‌های او بی‌فرجام و بدون نتیجه مانده است.


 

شرایط درستی انابه

«وإنّما یستقیم الرجوع إلیه إصلاحا بثلاثة أشیاء: بالخروج من التبعات، والتوجّع للعثرات، واستدراک الفائتات».

(۲۶۵)

«الخروج من التبعات» بالاستغفار ـ من الذنوب التی بینک وبین اللّه ـ والتضرّع إلیه، وبردّ المظالم والتزام القصاص أو الدیة أو الاستعفاء والاستحلال ـ فی الذنوب التی بینک وبین النّاس.

و «التوجّع للعثرات» هو التندّم والبکاء لخطایاک، وتألّم الباطن لخطایا أخیک إشفاقا علیه وترحّما له ـ إن کانت جنایةً علیک ـ مع قبول عذره وعدم التأذّی بزلّته، ومقابلة إساءته بالحسنة.

و «استدراک الفائتات» بقضاء الواجبات من الصیام والصلوات والزکوات.

رجوع اصلاحی به سوی خداوند درست نمی‌گردد مگر با سه چیز: بیرون رفتن از پی‌آمدها، دردمندی برای لغزش‌ها و جبران کردن از دست رفته‌ها.

بیرون آمدن از پی‌آمدها با طلب بخشش از گناهانی است که میان تو و خداوند وجود دارد و ناله کردن به سوی او و در گناهانی که میان تو و مردم وجود دارد به رد مظالم و ملتزم شدن به قصاص یا دیه یا طلب بخشش و حلالیت طلبیدن است.

دردمندی برای گناهان همان پشیمانی شدید و گریه برای اشتباهات و آزار باطن از خطاهای برادر از روی شفقت و مهربانی و دلسوزی به اوست ـ اگر خطای وی بر علیه تو بوده

(۲۶۶)

است ـ با پذیرش عذر او و ناراحت نشدن از لغزش او و برابر کردن بدی او به نیکی است.

جبران کردن از دست رفته‌ها به قضای واجباتی مانند روزه‌ها، نمازها و زکات‌هاست.

انابه حالتی است که در نفس فرد بیدار پیدا می‌شود. این حالت برای آن که تثبیت شود نیازمند این است که فرد به اصلاح عمل و جبران از دست‌رفته‌ها بکوشد و شیرینی معصیت را که در ذائقهٔ نفس وی افتاده است، خنثی سازد و نیز وفای به عهد داشته باشد. با این سه ویژگی است که وقتی فرد خود را در برابر پروردگار احساس کرد به او حالت و کیفیت انابه دست می‌دهد، گویی بیمار شده است و کسی که راه‌رفته و کاردان در سلوک است با نگاه به حالت فرد، منزل و مقام او را تشخیص می‌دهد بدون آن که نیازی باشد از او پرسشی داشته باشد. انابه یک حالت و یک اتصاف نفسانی و خُلقی است که خود را در جان فرد نشان می‌دهد.


 

جبران کاستی‌ها

نخستین امری که به انابه قوام می‌دهد حالت جبران است. مُنیب باید مشکلاتی که بین خود و خدای خویش و مشکلاتی که با بندگان خدا دارد را جبران کند و تمامی روابط خلقی از همسایه تا پدر و مادر و از آشنا تا بیگانه و نیز روابط حقی را اصلاح کند و جبران عملی داشته باشد نه آن که بر آن قصد اقدام داشته باشد. چنین کسی در فشار بیش‌تری قرار دارد و تغییرات خود را زودتر در او نشان می‌دهد و گاهی سنگینی این کار سبب

(۲۶۷)

می‌شود احساس خستگی کند. او روابط خود با خداوند را با تذلّل اصلاح می‌کند؛ یعنی می‌گوید خداوندا، من این کار را می‌کنم، ولی می‌دانی که کاری از دست من ساخته نیست. هم‌چنین او باید دل خود را با همهٔ خلایق از کینه و خرده پاک کند و با آنان صاف باشد. امری که به صورت عادی بسیار سخت است.

کسی که در مقام انابه قرار دارد مانند کسی است که منزل و تمامی موجودی او آتش گرفته است و دست او از هر چیزی خالی است، ولی تلاش می‌کند آتش را مهار کند. انابه، منزلی است که در آن، آتش به جان بنده می‌افتد و او تلاش می‌کند خداوند را به گونه‌ای از خود راضی کند، نه این که کارهای گذشته را جبران کند؛ چرا که جبران بسیاری از دست رفته‌ها ممکن نیست. مگر می‌شود کسی تمامی آفریده‌هایی را که به آن‌ها ظلم کرده است به‌ویژه با توجه به مشاعی بودن نظام هستی، از خود راضی کند، مگر این که تهاتری پیش آید؛ یعنی به گونه‌ای شود که همه یک‌دیگر را راضی کنند. مشاعی بودن نظام هستی سبب می‌شود گناه فردی سبب خلجان‌های ذهنی در دیگران شود. مگر می‌شود چنین کسانی را که ممکن است صدها سال بعد به دنیا آیند پیدا کرد و مگر می‌شود آنان را که با خلجانی دست به بدترین گناهان آلوده کرده‌اند راضی ساخت. چاره‌ای جز عجز، انابه و به زانو افتادن نیست و انسان به نیکی مجسم می‌سازد که توان آن را ندارد. وانگهی که بحث تهاتر پیش آید، ولی خداوند را حتی با تهاتر نمی‌شود راضی کرد؛ زیرا خداوند به کسی بده‌کاری ندارد. ما نحوهٔ جبران گناه و کاستی‌ها را در توبه آوردیم و آن را در این‌جا تکرار نمی‌کنیم.

(۲۶۸)

انابه هم‌چنین دارای توجُّع، دردمندی، سوزپذیری، غم، هجر، نگرانی و غصه است و بنده از گناهان و خطاهایی که مرتکب شده ناراحت و دردمند است و شیرینی آن‌ها را با سوزناکی فعلی خود و زنده نگاه داشتن درد در باطن خویش، از بن تمامی سلول‌های خود بیرون می‌کشد و پشیمانی دردناک، خود از بلایایی است که بر او فرود می‌آید.

کسی که در مقام انابه قرار دارد درد گناه و خطاهای خود را احساس می‌کند. او وقتی گناه خود را به یاد می‌آورد نه تنها از آن لذتی نمی‌برد، بلکه گویی تمام رگ‌های او را با تیغ تیز پاره پاره می‌کنند. او به چنان غیرتی می‌افتد که شراشر وجود وی را از گناه گذشته به درد می‌آورد؛ برخلاف گناه‌کار که غیرت خود را از دست می‌دهد و بی‌احساس و بدون عاطفه و وجدان می‌شود و نه تنها از گناه به درد نمی‌آید، بلکه از آن لذت نیز می‌برد. فرد گنه‌کار هیچ احساسی ندارد، گویی مادهٔ بی حسی به او تزریق شده است، ولی منیب صاحب احساس قوی می‌شود و درد از گناه، او را رنج می‌دهد و دچار عذاب نفسانی می‌شود. عذابی که از اجرای حد به مراتب دردناک‌تر است. او می‌بیند همهٔ هستی خود را با این گناه تباه کرده است گویی شیشهٔ عتیقه و ارزشمند و چینی سرمایه و عمر او بر زمین خورده و شکسته و ریز ریز شده است. کاسه‌ای که با تمام وجود باید از آن محافظت می‌کرد. گویی فرزند خود را با دردناک‌ترین مصیبت از دست داده است که چنین درد در تمامی شراشر نفس و جان او می‌پیچد. فرد منیب وقتی این حالت را پیدا می‌کند و در مقابل حق تعالی خود را با بار گناه می‌بیند، نزدیک است قالب تهی کند. او اشکی دارد که کاسهٔ

(۲۶۹)

چشم را به سرخی بیرون می‌زند و آهی دارد بسیار سرد که هر چیزی را منجمد می‌سازد، بلکه به آتش می‌کشد. دردی که تمام حواس او را به خود درگیر نموده است.

هم‌چنین باید حقوق خداوند و حقوق بندگان که قابل تدارک است را با قضای واجبات و دیه و قصاص و پرداخت دیون و همانند آن جبران کند، ولی در مورد گناهانی که دیه دارد جبران آن با التزام به حدود الهی است؛ به این معنا که در محضر خداوند حاضر باشد، آن حد بر او اجرا شود و از آن استغفار کند، نه این که گناه خود را برای محاکم قضایی آشکار و علنی سازد.


 

پی‌آمدهای گناه

خروج از تبعات به معنای لوازم گناه و خروج از تعینات گناه به معنای رفع مشکلات خویش و اجرای حد بر خود در مورد گناهانی است که دارای حد است و طلب رضایت در مورد گناهانی مانند تهمت و غیبت و باز گرداندن مال در مثل سرقت است؛ چنان‌چه جبران آن فسادبرانگیز نباشد و نیز به علنی کردن گناه که خود گناهی دیگر است نینجامد وگرنه چاره‌ای ندارد جز آن که رو به سوی خدا آورد و از او طلب عفو کند و آن‌قدر استغفار داشته باشد که اطمینان نماید آن حق را ادا کرده است. هم‌چنین باید از خداوند درخواست نماید آفریده‌های خویش را از او رضا سازد و در مناجات خود بگوید: خدایا، من بندگانی را که به آن‌ها ستم کرده‌ام نمی‌شناسم، ولی صدای مرا به آن‌ها برسان. صدایی که طلب بخشش دارد و می‌گوید: مرا ببخشید.

(۲۷۰)

باید توجه داشت عبارتی که شارح می‌آورد و خطا را به صورت مخاطب به خواننده نسبت می‌دهد خالی از ادب با خلق الهی است و نیازمند بازنگاری است.


 

همدردی با پدیده‌های دردمند

آن‌چه گذشت یک روی سکهٔ دردمندی فرد منیب است و سوز و آه جگرسوز شخصی اوست. وی دردمندی دیگری نیز دارد و آن هم‌دردی با دیگر پدیده‌هاست و غم آنان را غم خود می‌داند. وی از دردهای دیگران تألم باطن پیدا می‌کند. کسی که انابه دارد در صورتی می‌تواند دردهای دیگران را فهم کند و آن را با تمامی وجود حس نماید و تألم باطن داشته باشد که پیش از این، همان دردها و مصایب برای او پیش آمده باشد. وی چون به سوز و درد گناهان خود رسیده است می‌تواند سوز و درد لغزش‌های دیگران و حرمانی که به آن مبتلا می‌شوند را حس کند و نگرانی، اذیت و پریشانی آنان را به نیکی و به صورت کامل دریابد؛ چرا که می‌داند آن‌ها هم مانند وی زخم خورده هستند و درد آن‌ها را احساس می‌کند؛ برخلاف کسی که در عافیت بزرگ شده و دردی نداشته و همواره سواره بوده است. او درد محرومیت دیگران و افراد پیاده را به هیچ وجه درک نمی‌کند.

اولیای خدا درد همهٔ بندگان خدا را احساس می‌کنند؛ زیرا خداوند تمامی آن دردها را در مسیر سلوک به ذوق آنان وارد آورده است. آنان نسبت به تمامی دردمندان به مقداری که مقتضای حکمت باشد شفقت

(۲۷۱)

دارند. آنان حرمان رانده‌شدگان را به نیکی می‌دانند. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام کاسهٔ شیر خود را برای ابن ملجم می‌فرستد و سفارش می‌نماید به او محبت کنند و او را آزار و شکنجه ندهند و مثله نکنند. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام وقتی خود را در مقابل حق می‌بیند و عثرات و لغزش‌های خلقی را مشاهده می‌کند به ابن ملجم اشفاق می‌نماید و به او بغضی ندارد؛ چرا که او بنده‌ای بدبخت، شکست خورده و حرمان دیده است؛ هرچند آن نابکار نسبت به این معنا در غفلت باشد. انابه مقام رضایت از تمامی بندگان است گویی به هیچ وجه کاری نکرده‌اند و او از چیزی خبر ندارد؛ همان‌طور که مالک اشتر در برابر اهانت علنی فردی کوفی، به مسجد رفت و برای بخشش او دو رکعت نماز گزارد بدون این که کدورتی از او داشته باشد، نه این که آزارهای او پیش چشم آورده شود و زخم و سوز آن در سینه باشد و از آن اذیت شود، ولی او را ببخشد. کسی که کدورت و زخمی از دیگری در سینه دارد، نخست خود را آلوده کرده است. دل وی دریایی نیست که چنین به نیشتر آزاری و زخمی و به دست نامحرمی نجس می‌شود. باید دریادل بود و دریایی آرام در باطن داشت و با افقی باز و گسترده و روحی بزرگ با بندگان خدا مواجه شد؛ به گونه‌ای که آزار دیگران را با محبت پاسخ گفت؛ چنان‌چه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام کاسهٔ شیر خود را با عشق خدایی که در سینه دارد برای ابن ملجم می‌فرستد. البته نیکی و محبت باید مقتضای حکمت و برای بنده خیر باشد و او را به شر مبتلا نسازد که تشخیص آن بسیار سخت است و در جلد دوم تفسیر هدی که «چهرهٔ عشق» را در هیأت تفسیر بسمله بیان

(۲۷۲)

می‌دارد از آن سخن گفته‌ایم. به هر روی، باید دلی گسترده داشت و عذر دیگران را در آزارهایی که دارند پذیرفت و دل خود را با تمامی بندگان صاف کرد و به آنان احسان و لطف داشت. باید هر شب، پیش از خواب، محاسبه داشت و دل خود را از کم‌ترین کدورتی نسبت به غیر پاک کرد.

اصلاح نواقص و کاستی‌ها با سه امر گفته شده محقق می‌شود و فرد را در مسیری پیش می‌برد که او را به کمال انابه می‌رساند. کمالی که این مطلب را در جان فرد نهادینه می‌سازد که او هرچه تلاش کند از عهدهٔ وفا به پیمانی که در توبه بسته است بر نمی‌آید و چاره‌ای جز اشک، آه، سوز، غم و شرمندگی در برابر پروردگار ندارد.


 

اصلاح وفا

«وإنّما یستقیم الرجوع إلیه وفاءً بثلاثة أشیاء: بالخلاص من لذّة الذنب، وبترک استهانة أهل الغفلة تخوّفا علیهم مع الرجاء لنفسک، وبالاستقصاء فی رؤیة علل الخدمة».

إنّما یتیسّر «الخلاص من لذّة الذنب» بالتألّم من تذکره کما کنت تتلذّذ به وبالتفکر فیه.

و «أمّا ترک استهانة أهل الغفلة» فهو أن لا تستحقرهم خوفا علیهم وترجو لنفسک الخلاص من العقاب وحصول الثواب، بل یجب أن تعکس وتخاف علی نفسک النقمة، وترجو لهم الرحمة وتُعذّرهم، دون نفسک.

وأمّا الثالث فهو أن تستقصی فی تعرّف آفات خدمتک للّه

(۲۷۳)

وللإخوان وعللها، وأمراض النفس وعیوبها فی الخدمة، حتّی تتخلّص من حظوظ النفس.

بازگشت به سوی حق تعالی در وفا تنها با سه چیز درست می‌شود: رهایی یافتن از لذت گناه، ترک اهانت و تحقیر اهل غفلت با ترسی که بر ایشان و امیدی که برای خود دارد و بررسی (تمامی ضعف‌ها) در مشاهدهٔ کاستی‌های خدمت.

همانا رهایی از لذت گناه با دردمندی از یادآوری گناه آسان می‌شود چنان‌چه پیش از این، از گناه و اندیشهٔ آن لذت می‌بردی.

اما ترک اهانت به اهل غفلت به این است که آنان را به سبب ترسی که بر اینان و امیدی که برای رهایی خود از عذاب و تحقق پاداش داری کوچک نشماری بلکه واجب است به عکس عمل کنی و بر خود از عذاب واهمه داشته باشی و برای آنان امید رحمت داشته باشی و آنان را معذور بداری نه خودت را.

اما سومین امر آن است که آسیب‌های خدمت خود برای خداوند و برای برادران و کاستی‌های آن و بیماری‌های نفس و عیب‌های آن در خدمت‌گزاری را بررسی تا از بهره‌های نفس رهایی یابی.


 

زدایش شیرینی گناه

منیب دارای سه خصوصیت است: یکی آن که لذت گناه را از دل می‌زداید؛ به گونه‌ای که دیگر فکر گناه برای او نه تنها خوشامد و لذت

(۲۷۴)

ندارد، بلکه از آن ناراحت، نگران و منزجر می‌شود که چگونگی آن گذشت.

کسی که به گناه مایل و به آن آلوده است وصف گناه و اندیشهٔ آن برای او شیرین است. برخی از آنان که بیماری بیش‌تری دارند حتی از گناه دیگران خشنود می‌باشند و از آن لذت می‌برند. چنین افرادی دچار ضعف، ناتوانی، بیماری و عقده‌های روانی و مشکلات اخلاقی می‌باشند. منیب که در پرتو نور یقظه و توبه، سلامت روانی خود را رفته رفته باز می‌یابد از یادآوری گناه نگران، پشیمان و خجالت‌زده می‌شود که این کاستی و کژی از او سر زده است و مزهٔ آن، وی را به شدت تلخ می‌سازد و او را آزار می‌دهد.


 

ریشه‌یابی مشکلات

انابه باید این خصوصیت را به فرد دهد که در جست و جوی علت آلودگی خود برآید و آن را ریشه‌یابی کند. این کار نیازمند فکر، تحقیق، مطالعه و دقت است و گریه و پشیمانی به تنهایی کافی نیست. این اخلاق کلامی است که تنها گریه را توصیه دارد و از ریشه‌یابی مشکلات روانی ناتوان است، ولی عرفان محبی ریشه‌های گناه را بر می‌رسد. تحقیق از علت‌های حدوث گناه بعد از آن است که شیرینی گناه از نفس فرد زدوده می‌شود و گناه برای او تلخ و آزار دهنده می‌گردد. انابه زمینهٔ فکر و تحقیق را فراهم می‌آورد و برای همین است که منزل بعدی را منزل «فکر» قرار داده‌اند. منیب وقتی به تحقیق رو آورد مشکلات ریشه‌ای خود را اعم

(۲۷۵)

از مشکلات نفسانی و مشکلاتی که به وراثت یا تربیت داشته است مورد شناسایی قرار می‌دهد و وقتی خود را از حل آن‌ها عاجز می‌بیند به سجده، گریه و زاری پناه می‌برد و به خدای کارساز توسل می‌جوید. تفاوت مهم توبه با انابه در همین نکته است که انابه به حل ریشه‌ای مشکلات، کاستی‌ها و آلودگی‌ها می‌پردازد، ولی توبه تنها بازگشت از گناه است. کسی که انابه دارد بر کوچک‌ترین کارها دقت می‌نماید و عوامل جلب توفیق و سلب آن را به نیکی دقت می‌کند و یکی یکی آن را، هم در زندگی خود و هم در زندگی دیگران به صورت جزیی می‌شناسد. شناسایی علت کاستی‌ها به‌ویژه در عرفان محبوبان که خمیرمایهٔ حرکت آن عشق است بسیار اهمیت دارد؛ زیرا هرجا که سالک محبی در عشق کم بیاورد بی‌درنگ توفیقی از او سلب می‌شود و به نقص و کاستی فرو می‌رود و به سبب نزدیک بودن رابطهٔ کاستی در عشق و پی‌آمد سلب توفیق آن و بُعد از معشوق، راحت‌تر مورد شناسایی قرار می‌گیرد. سالک محبی که در پرتو آموزه‌های مقربان محبوبی سیر دارد رفته رفته در شناخت عوامل قرب و بُعد چیره، متبحر و خبره می‌گردد و به خداوند پناه می‌برد از این که عوامل بُعد با چینش اسمای مکر و لطف، او را محاصره سازد و وی را با دست خود به بُعد و دوری از معشوق بکشاند. او هم‌چنین علت قرب و بُعد دیگران را نیز در می‌یابد. در روان‌شناسی گناه گفته می‌شود بدی‌های یک فرد با هم مسانخ است و از شناخت یک گناه می‌توان به شناخت دیگر گناهان او نیز رسید؛ زیرا چنین نیست که یک فرد تمامی بدی‌ها را در خود داشته باشد و آنان که مجمع بدی‌ها هستند بسیار

(۲۷۶)

اندک می‌باشند. این بدان معناست که به صورت غالبی، هر فردی نسبت به دسته‌ای خاص از گناهان آسیب‌پذیر است. گناهانی که با هم مسانخت و هماهنگی دارد. گاه گناهی از مادر به فرزند سرایت می‌کند و همان گناه ریشهٔ چندین گناه در فرزند می‌شود؛ در حالی که آن گناهان فرعی در مادر وجود ندارد. کسی که علت و ریشهٔ گناهان را می‌شناسد بهتر می‌تواند با آنان مقابله کند و با شناخت موضع آسیب خود، پیش‌بینی‌های لازم را برای مهار و کنترل خویش داشته باشد.


 

اشفاق بر اهل حرمان

خصوصیت سومی که انابه آن را در انسان زنده می‌کند این است که فرد نسبت به اهل حرمان تفاخر و برتری از خود نشان نمی‌دهد و به بدکرداران با نظر حقارت نمی‌نگرد، بلکه او گذشتهٔ خود را با آنان می‌داند و بر آن‌ها اشفاق، دلسوزی و ترحم دارد و آن‌ها را در مظان عفو الهی می‌بیند نه خود را و به آلودگان چیرگی نشان نمی‌دهد. سالک همواره با بدی‌ها ستیز و دشمنی دارد نه با بدها و میان افراد بد و بدی‌ها تفاوت قایل می‌شود؛ چرا که این بدی است که هیچ گاه خوب نمی‌شود، ولی بدها می‌توانند تغییر کردار و رفتار دهند و خوب شوند. کسی که کدورتی حتی از بدها در دل دارد گمراه و بیمار است و فردی عقده‌ای است و این بدی‌هاست که مورد بیزاری قرار می‌گیرد. ستیز و درگیری سالک با بدی‌ها و اوصاف و صفات بد است نه با افراد بد؛ چنان‌چه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام به ابن ملجم محبت می‌نماید و ظرف شیر خود را برای او می‌فرستد، ولی پسر ملجم

(۲۷۷)

چنان خباثتی داشته است که در برابر اشفاق و ترحم آن حضرت می‌گوید: «أَفَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ»؛ آیا تو می‌توانی کسی را که در آتش است نجات دهی؟! ولی امیرمؤمنان به او اشفاق و ترحم دارد.

در روان‌شناسی گناه گفته می‌شود کسانی که به افراد گناه‌کار سخت می‌گیرند، خود مشکل دارند و عقده‌های شخصی خود را بر آنان تحمیل می‌کنند و بدی‌های خود را در پناه سخت‌گیری بر آنان پنهان می‌دارند، به عکس، افرادی که باطنی ساده و نیک دارند نسبت به افراد بد سخت‌گیر نیستند و با آنان به صورت شخصی درگیر نمی‌شوند، بلکه از آنان دست‌گیری دارند. فردی که دارای فضیلت و ایمان است نسبت به همهٔ مردم اعم از مردان و زنان و نیکان و بدان توجه دارد، امّا کسانی که به برخی از مردم سخت می‌گیرند کسانی هستند که در دل خود مشکلی دارند و بیمار می‌باشند و با سخت‌گیری بر افراد بد بر آن هستند تا بدی‌های خود را پنهان دارند.

سالک نسبت به اهل غفلت کم‌ترین اهانتی را روا نمی‌دارد و بندگان خدا را پست نمی‌بیند و کوچک نمی‌شمرد و آنان را تحقیر نمی‌کند، و از آن‌ها مأیوس نیست و به ایشان یأس تزریق نمی‌کند، بلکه به آن‌ها بیش از خود امیدوار است؛ چرا که در فردای سختی‌ها ممکن است آنان رستگار شوند و این فرد با هفتاد سال عبادت، حرمان پیدا کند. چنین است که نمی‌شود به خود غره شد و تنها باید به مدد خداوند و عنایت او چشم داشت، نه بر عمل خود.

سالک برای بندگان خدا نصیحت، محبت، هدایت، ارشاد و عشق

(۲۷۸)

دارد و اگر جایی لازم باشد و ستم‌گری شاخ‌دار را ببیند که سفت و خشن است حتی تیغ نیز می‌کشد، ولی به آنان اهانت نمی‌کند. کسی که به دیگری اهانت می‌کند ذاتی خراب و شاسی شکسته‌ای دارد که آدم شدن او بسیار مؤونه بر می‌دارد. در کتاب «دانش اسماء الحسنی» گفته‌ایم در تنازع بقا و به تعبیر دقیق، تصالح بقا، هیچ کسی بر دیگری برتری ندارد و چنین نیست که من باید زنده بمانم و برای زنده ماندن خود تلاش کنم، بلکه معیار در تنازع بقا تنها حق است و باید برای زنده ماندن کسی تلاش کرد که حق تعالی زنده ماندن او را می‌خواهد نه برای خود که در این صورت، با برتری دادن خود، دیگری تحقیر شده است. به هر روی، درست است که در انابه گریه هست، ولی قساوت قلب، خباثت و خودبرتربینی در آن نیست.


 

چینش نادرست عبارت

جناب خواجه و نیز شارح ترتیب این سه مرحله را رعایت نکرده‌اند و امر سوم را باید امر دوم قرار می‌دادند و به ترتیبی می‌آوردند که ما در توضیح آن آوردیم. یعنی منیب نخست از گناه خوشامد ندارد و سپس ریشهٔ آلودگی خود را تحقیق می‌کند و سپس نسبت به اهل گناه استخفاف و تحقیر ندارد. هم‌چنین خواجه تعبیر «بالخلاص من لذّة الذنب» داشت و تألم از گناه را در این‌جا نیاورد که شارح به آن تذکر می‌دهد، ولی مشکل عبارت وی این است که آن را خطاب به خواننده می‌آورد و در این گمان نیست که شاید خوانندهٔ کتاب وی یکی از اولیای

(۲۷۹)

خدا باشد و او با این عبارت، حرمت او را پاس نمی‌دارد و گناه را به او نسبت می‌دهد. این ضعف در عبارت خواجه وجود ندارد. تفاوت‌های این‌چنینی در پردازش عبارت، تفاوت خواجه و شارح را نشان می‌دهد و می‌رساند خواجه عارفی است که به تحقیق رسیده و شارح تنها تشبه به عرفان دارد و در مدرسه، کتاب عرفان خوانده و سیر عملی آن را به صورت کامل نداشته است.


 

کشف ریشهٔ گناه

هم‌چنین خواجه عبارت «وبالاستقصاء فی رؤیة علل الخدمة» را بسیار زیبا و فنی بیان می‌دارد و این بدان معناست که فرد منیب باید سبب گناه را در هر کسی که هست مورد شناسایی قرار دهد تا ریشه‌های گناه را بشناسد بدون آن که شخصیت فرد آسیب دیده را توجه نماید؛ چرا که باب معرفت، باب صفا، حقانیت و صمیمیت است.

استقصا و جست و جوی ریشهٔ گناهان برای آن است که سالک ریشهٔ گناه را در خود کشف کند، نه این که به دیگران آسیب وارد آورد یا تذکری برای آنان داشته باشد؛ چرا که بندگان خدا خدایی دارند که چنان شیفتهٔ آنان است که در دل شکستهٔ ایشان؛ هرچند کافر باشد، جای می‌گیرد و «عند قلوب المنکسرة» اطلاق دارد و هم ایمان و هم کفر را در بر می‌گیرد.

سالک کسی است که حرمت هر آفریده‌ای را پاس می‌دارد و به تمامی آنان با انصاف، صداقت و عشق برخورد می‌کند.

(۲۸۰)


 

اصلاح حال

«وإنّما یستقیم الرجوع إلیه حالاً بثلاثة أشیاء: بالإیاس من عملک، وبمعاینة اضطرارک، وشیم برق لطفه بک».

الإیاس من العمل إنّما یکون بمشاهدته من اللّه، ونفی الفعل والتأثیر عن الغیر لقوله تعالی: «وَاللَّهُ خَلَقَکمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»(۱)، وقوله تعالی: «هُوَ الَّذِی یسَیرُکمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»(۲).

وإذا کان العمل للّه ورآه منه، عاین اضطراره وافتقاره إلیه وأیس من عمله؛ فلاحت له بوارق لطفه، فإنَّ العبد إذا انسلخ عن أفعاله برؤیة الفعل من اللّه وأصبح مضطرّا إلیه یؤده بلوامع اللطف وبوارق التجلّیات. وذلک من سنّة اللّه تعالی فی عباده.

بازگشت به سوی خدا از جهت حال با سه چیز درست می‌آید: ناامیدی از کردار، مشاهدهٔ اضطرار و چشمداشت به جستن لطف (ناگهانی و آنی) پروردگار به خود.

ناامیدی از کردار، تنها با مشاهدهٔ آن از ناحیهٔ خداوند و نفی فعل و تأثیر از غیر محقق می‌شود؛ برای آن که خداوند تعالی می‌فرماید: «خدا شما و آن‌چه را که برمی‌سازید آفریده است» و نیز: «او کسی است که شما را در خشکی و دریا

۱- صافات / ۹۶٫

۲- یونس / ۲۲٫

(۲۸۱)

می‌گرداند». منیب وقتی عمل را برای خدا و از او دید پریشانی و نیازمندی خود به او را مشاهده می‌کند و از کردار خود ناامید می‌شود و برق‌های لطف خداوند برای او درخشیدن می‌گیرد و نیازمند و مضطر به او می‌گردد و با پرتوهای لطف و نور تجلی‌های او به سوی وی باز می‌گردد و این قانون الهی در مورد بندگانش هست.


 

یأس از عمل

منیب رجوع سومی نیز دارد و آن بازگشت به حال است. این نوع رجوع سه خصوصیت دارد که انابه و کرنش او در برابر حق را به کمال می‌رساند. او نخست، یأس از عمل پیدا می‌کند و هر ظهور و اظهار و بروزی از خود را از خداوند می‌بیند و نمی‌تواند تلاش و حرکتی را به خود منسوب دارد و از خود ارادهٔ کاری کند. در این حالت، اقتدار و عظمت حق آن قدر سالک را می‌گیرد که او دیگر نمی‌تواند عملی را منسوب به خود ببیند و به صورت کلی خود را نیازمند و مضطر به او مشاهده می‌کند به گونه‌ای که حتی کارهای عادی و طبیعی خود حتی دم و بازدم و گردش خون را از خویش نمی‌بیند و برای چیزی برنامه نمی‌ریزد و تصمیم نمی‌گیرد و منتظر است ببیند حق برای او چه خواسته است. او عمل را می‌بیند، ولی می‌یابد که او فاعل و کنشگر آن نیست و وی تنها محلی برای پذیرش است و حتی انفعال و واکنش نیز ندارد و تنها می‌پذیرد.

سالکان محبی در این‌جاست که از خود و از نسبت عمل به خود و

(۲۸۲)

نتیجه گرفتن از تلاش خود مأیوس می‌گردند؛ چرا که هرچه اشاره می‌کنند به چیزی نمی‌رسند و امر و نهی آنان خریداری ندارد. آنان می‌بینند که هستند، ولی نیستند و انجام می‌دهند، ولی نه، این دیگری است که انجام می‌دهد. آنان خود را غرق در یک سری عمل می‌بینند و هیچ اشاره‌ای از آنان خریداری ندارد و کسی از آن دلبری نمی‌کند، در این حالت است که اضطرار و ناامیدی از توان داشتن بر انجام کاری تمام تار و پود و ذهن و فکر و سراسر نفس و جان آنان را در خود فرو می‌برد و به قول شاعر:

وی در درون جانم و جان از تو بی‌خبر

از تو جهان تو هست و جهان از تو بی‌خبر


 

دستگیری حق تعالی

سالک محب وقتی به اضطراری می‌رسد که وصف آن گذشت، مرتبهٔ دستگیری حق از او شروع می‌شود و او در این‌جاست که فرمودهٔ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در فسخ عزایم و برگشت تصمیم‌ها و اراده‌ها را به نیکی درمی‌یابد. آن حضرت می‌فرماید: «عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم وحل العقود»(۱) و معنای «لا حول ولا قوة إلاّ باللّه» را ذوق می‌کند. او می‌بیند هیچ کاری از او ساخته نیست و چیزی پیش می‌آید که فقط خداوند می‌خواهد. او در این مرحله نمی‌شود به چیزی بیندیشد و تأثیر استقلالی خود را لحاظ کند مگر آن که خداوند آن را تغییر دهد؛ چرا که چنین کسی تحت تربیت الهی است و حق مربی او شده است. کسی که حق مربی او باشد به اضطرار در حال می‌رسد و می‌بیند به هرچه دست

  1. نهج البلاغه، ج ۴، ص ۵۴٫

(۲۸۳)

می‌زند، بلکه به هرچه می‌اندیشد خودش نیست و چیز دیگری واقع می‌شود. خداوند خود معلم و مربی چنین کسی می‌گردد؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّه»(۱). از این‌جا به بعد دیگر خداوند است که به او می‌گوید چه کاری را انجام دهد و چه چیزی را ترک کند. خداوندی که با او حرکت می‌کند و با او می‌نشیند، بر می‌خیزد و در همه حال با اوست، امّا در او نیست.


 

محبان مضطر و محبوبان عشق

این حالت برای سالکان محبی پیش می‌آید و محبوبان در بلندایی دیگر سیر می‌کنند. آنان از همان ابتدا در فنای فعلی، وصفی و ذاتی به تفاوتی که در مرتبه دارند غرق می‌باشند و با عشق زندگی می‌کنند و عشق هیچ گاه اضطرار و نیازمندی ندارد، بلکه سوز هجر و آه دوری دارد. این حالت سالکان محب است و کتاب منازل السائرین و شرح کاشانی کتاب محبّان است و محبوبان حضرت عشق را سیری است که با عشق انجام می‌شود و باید مقامات عاشقان را در وصف حال آنان ترسیم کرد. محبوبان در طفولیت، خداوند را در خود دارند و اوست که به آنان فرمان می‌دهد و کار می‌کند و ایشان در جایی سرگردان نمی‌شوند و این طرف و آن طرف نمی‌روند و در جایی پرسه نمی‌زنند. آنان از همان ابتدا می‌بینند کسی با آن‌ها در راه است؛ یعنی صاحب راه در راه است و او هم همراه است، ولی سالکان محب ریاضتی دارند که با سوز، اشک و آه ناشی از اضطرار آمیخته است، ولی ریاضت محبوبان هجر و حرکت برای وصل؛

  1. بقره / ۲۸۲٫

(۲۸۴)

آن هم وصول به ذات است. محبوبان تنها وقتی به ذات الهی می‌رسند زانو می‌زنند و در پی معاینهٔ آن‌چنانی نیستند، ولی محبّان از صفات حضرتش پیش‌تر نمی‌روند. محبوبان حالت اضطرار فعلی و گفته شده را ندارند و به عشق و با سوز و آه و هجر راه می‌پیمایند. محبان انابه و یأس از عمل دارند و محبوبان به هیچ وجه در گرو عمل خود نیستند، بلکه همت آنان بروز ذات است. ملاک مهم جدایی محبان از محبوبان همین نکته است. محبوب می‌داند چگونه به راه افتاده و چه چیزی به او نشان داده‌اند. محبوبان سالکان محبّ را به‌خوبی می‌شناسند، ولی محبّان راه محبوبان را به‌خوبی نمی‌شناسند. محبوبان صاحب کتمان هستند و حتی آه و گریهٔ آنان به چشم نمی‌آید و محبّان داشته‌های خود را اظهار می‌کنند و اشک و آه و سوز آنان پنهانی ندارد. محبوب، امام سجاد علیه‌السلام است که از سوز و گداز بی‌پایان او تنها خبری از آن به ما رسیده است؛ چرا که آنان در کتمان بوده‌اند.

شارح در توضیح این مقام می‌گوید: «فإنَّ العبد إذا انسلخ عن أفعاله برؤیة الفعل من اللّه وأصبح مضطرّا إلیه یؤده بلوامع اللطف وبوارق التجلّیات».

خداوند برای آن که سالک را از فعل خود جدا کند و رؤیت مقام فعل الهی را به او بدهد، وی را از فعل خود جدا می‌کند و این کار بدون سلاخی سالک ممکن نیست. این عبارت وصف حال سالکان محب است و خداوند محبوبان خویش را نه تنها از فعل و صفت، بلکه از ذات خود جدا می‌کند. محبوب در این مقام؛ یعنی مقام سلاخی ذات، ندای: «یا سیوف

(۲۸۵)

خذینی» سر می‌دهد یا ضرب شمشیر برای او رستگاری می‌آورد و «فزت وربِّ الکعبة» می‌گوید؛ چرا که ذات از او گرفته شده و پاره پاره شدن توسط شمشیرها برای او التیام‌آور است نه دردزا. او در سلاخی است و چیزی هم نمی‌گوید و از درد خود دم بر نمی‌آورد، برخلاف سالکان محب که ندای نالهٔ آنان و فریاد یا الله ایشان دل‌ها را پاره می‌کند و جگرها را می‌سوزاند. اولیای محبوبی حق بدون آن که مهر بر دهان داشته باشند و بدون آن که کسی دهان آنان را دوخته باشد، با دهان باز، چیزی از دردهای خود نمی‌گویند و ذات ایشان (خویشتن خویش) آن‌قدر برای آنان تلخ است که شمشیرهای آخته و بُرنده و مسموم برای آنان شیرینی عسل را دارد. این بُرندگی مقام ذات است که هر زخم زننده‌ای در برابر آن پناهی شیرین و سایه‌ای خنکا و لذتی بهجت‌زاست.

انسلاخ از ذات و دردی که دارد برای غیر واصلان قابل فهم نیست. اگر قابل فهم بود تفسیر: «یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ»(۱) و «یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ»(۲) را می‌شد دانست. این برق ذات حق و سلاخی اوست که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را به چنین حالی انداخته است، نه چیزهایی که در تفسیرها می‌نویسند. وحی نیز چنین انسلاخی دارد و ما از فشار شهمگین و هول دردناک: «اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَق»(۳) بی خبر هستیم. رسول اکرم «عبده ورسوله» بوده و در این میان، این عبد بودن اوست که آتش به‌پا می‌کرده و سوزناک بوده است

  1. مزمل / ۱٫
  2. مدثر / ۱٫
  3. علق / ۱٫

(۲۸۶)

نه رسالت ایشان. هیچ پیامبری چله‌نشینی برای رسیدن به رسالت نداشته است و کسانی که ریاضت می‌کشند تا چیزی بگیرند در بازی اهل دنیا سرگرم می‌باشند و کاسب زرنگی هستند. روش خداوند این است که نخست بندهٔ خود را سلاخی می‌کند و او را حیران می‌سازد و سپس وارد بر بندگان می‌کند. بندگان محبوب خداوند عاشق هستند و عشق پاک، ناب و صافی دارند و در هیچ عالم و مقام و خیالی یا طمع و سود و نبوت و ولایتی نبوده‌اند. هیچ پیامبری در پی آن نبوده است که پیامبر شود. عاشقان محبوب نیز طمعی ندارند تا دنبال چیزی حتی حضرت حق باشند و برای همین است که از هر خطری استقبال می‌کردند و برای حق تعالی هر خطری را به جان می‌خریدند و خود را به خط آتش و خون می‌زدند؛ آن هم به عشق. به هر روی، خواستیم تفاوت عرفان محبی با محبوبی را خاطرنشان شویم تا میان این دو عرفان خلط نشود و راه عشق گم نگردد.

وقتی سالک محب به اضطرار رسید خدای تبارک و تعالی دست او را می‌گیرد و او را حرکت می‌دهد و نیز برای او خودنمایی دارد و خود را به او نشان می‌دهد. دیدن خداوند برای سالک محب در این حالت بسیار زیباست. اگر بخواهیم مثالی عرفی برای خودنمایی خداوند بیاوریم باید از حالت خودنمایی بانوان بگوییم. برخی زنان وقتی می‌خواهند خودنمایی کنند گاه چادر خود را باز می‌کنند یا زیوری را که در دست دارند نشان می‌دهند تا بلکه کسی به آنان توجه کند. خودنمایی خداوند برای سالک محبّ چنین است و او می‌خواهد با نشان دادن‌های آنی و

(۲۸۷)

لحظه‌ای او را به سوی خود بکشاند. این رؤیت برای محبان است و رؤیتی که محبوبان دارند از سنخی دیگر است و خداوند برای آنان با ذات خود ظهور و بروز دارد و عشق و مهر آنان از نمایش ذات است که همواره برای آنان خودنمایی دارد و می‌بینند که نه دست می‌دهد و نه دست می‌گیرد و بی‌دست، دست می‌دهد و دست می‌گیرد و اگر کسی در این زمینه چیز دیگری بگوید جز معرکه و نمایش نیست. معرکه‌ای که حقیقتی در آن نیست و با جادوی بازیگری بیننده را می‌فریبد. عارف اگر قوی باشد دیده‌های خود را به کسی باز نمی‌گوید و کار خود را انجام می‌دهد بدون این که امیدی به دیگران داشته باشد یا از آن‌ها انجام آن کار را بخواهد.

خداوند دست اولیای محبوبی خود را از نطفه و لقمه می‌گیرد در حالی که نطفه و لقمه دستی ندارد و عصمت را از همان ابتدا به آنان عطا می‌کند. اولیای معصومین و کمّل محبوبان تمامی کمالات خود را در همان ابتدای ناسوت و پیش از آخرت، با خود دارند و نباید برق لطف الهی که برای سالکان محب است را با چشم زدن‌هایی که خداوند برای محبوبان دارد قیاس کرد. دست محبوبان به طور کلی از عمل خارج است و آغاز آنان هم‌چون پایان ایشان ذات است. محبوب تمامی کمالات را به یک لحظه و در نطفه و نقطهٔ شروع دوران جنینی برده است. باید دید فرد محبوبی از چه زمانی در فکر یار بوده است.

متأسفانه کمالات محبوبی که نه تنها در امور معنوی و معرفتی، بلکه در هر کمالی می‌تواند باشد توسط جامعه شناخته نمی‌شود و کسی که حایز کمالات محبوبی، نبوغ خارق عادی و قدرت حدس بالا، زیبایی سیما و

(۲۸۸)

جمال چهره، صفای نفس و مانند آن است به دلیل نادیده گرفته شدن کمال اعطایی و دهشی او به بیماری‌های روانی مبتلا می‌شود. برخی از کودکان حتی در یک سالگی دارای شهوت هستند و شهوت آنان غیر عادی است. چنین کودکان اگر مورد شناسایی قرار نگیرند و کنترل نشوند در آینده از منحرفان می‌گردند که هر جنایت و فسادی را به‌راحتی مرتکب می‌شوند و جامعه به دلیل نداشتن علم و آگاهی در این زمینه و ناتوانی در شناخت و کنترل چنین افرادی و ارضای سالم خواسته‌ای که دارند، آنان را به فلاکت و حرمان مبتلا می‌سازد. انسان باید نسبت به فرزندان خود در این زمینه دقت داشته باشد و از کارهای آنان مطلع و آگاه باشد و از ایشان به‌درستی مواظبت کند تا متأسفانه با چشم خود شاهد گمراه شدن و غرق گشتن آنان در منجلاب فساد نباشد، در حالی که دیگر کاری از او ساخته نیست.

دو آیهٔ شریفه‌ای که شارح در توضیح این مطلب می‌آورد یکی از بهترین شواهد بر مشاعی بودن نظام عالم هستی و پدیده‌های آن است. خداوند می‌فرماید:«هُوَ الَّذِی یسَیرُکمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»(۱) و نیز: «وَاللَّهُ خَلَقَکمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»(۲)؛ رابطهٔ فعل بنده با فعل حق به صورت مشاعی است و از آن قابل تفکیک نیست و این گونه است که نمی‌شود برای خود استقلال در عمل را احساس کرد، بلکه خداوند با انبوهی از لشکریان اعدادی خود در فرد کارپردازی دارد تا کاری شکل بگیرد.

۱- یونس / ۲۲٫

۲- صافات / ۹۶٫

(۲۸۹)

(۲۹۰)

(۲۹۱)

(۲۹۲)

مطالب مرتبط