سیـر سـرخ ( جلد دوم )

 

سیـر سـرخ / جلد دوم


 باب التفکّر

قال اللّه تعالی: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتفکرون»(۱).

«الذکر» هو الکتاب العزیز، أنزله علی نبیه محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله لیبین للنّاس أحکام الشرع ـ من الواجبات والمندوبات والمحظورات والمکروهات والمباحات والمواعظ والنصایح والعبر والآیات والمعارف وأحوال المعاد ـ ولعلّهم یتفکرون فی معانیها، فیعتبرون بالآیات ویعرفون طرق النجاة. قال:

«اعلم أنَّ التفکر تلمّس البصیرة لاستدراک البغیة».

أی تطلّب العقل ـ الذی هو للقلب بمنزلة البصر للنفس ـ مطلوبه لیدرکه.

خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: «و این قرآن را به سوی تو فرود

۱- نحل / ۴۴٫

(۲۹۳)

آوردیم تا برای مردم آن‌چه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی و امید که آنان بیندیشند».

مراد از «ذکر» در آیهٔ شریفه، قرآن عزیز و گران‌مایه است که خداوند آن را بر پیامبر خود حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله نازل کرده تا احکام شرع از واجبات، مستحبات، محرمات، مکروهات و مباح‌ها و نیز پندها، نصیحت‌ها، عبرت‌ها (ی تاریخی)، نشانه‌ها، معرفت‌ها و حالات معاد را تبیین نماید شاید که بندگان در معانی آن اندیشه و تأمل ورزند و از آیات آن عبرت گیرند و راه‌های نجات را بشناسند.

خواجه گوید: بدان که اندیشه، کاوش پی در پی حجت، برای نتیجه‌بخشی خواسته است.

یعنی جست و جوی خرد ـ که برای قلب همانند چشم برای نفس است ـ خواستهٔ خویش را تا آن را دریابد.


 

گذر از انابه به تفکر

پیش از این گفتیم خاصیت انابه آن است که فرد را به تحقیق وا می‌دارد تا ریشهٔ آلودگی خود به گناهان را شناسایی کند و زمینهٔ تفکر را برای او فراهم می‌آورد. انابه سبب کرنش نفس و فروتنی آن می‌شود و باعث می‌گردد فرد خود را پیدا کند و به خود و به آینده‌ای که دارد بیندیشد. هم‌چنین انابه توجه به گذشته و التیام، تعمیر، بازسازی و بازیابی نفس و

(۲۹۴)

تذکار نسبت به موجودی فرد است و منیب با تفکر، رو به «آینده» می‌آورد. وی از توبه تا انابه، اضطراب نفس نسبت به گذشته را رفع می‌کند و نفس را از ابتلائات حرمان‌زا می‌زداید و در منزل تفکر با صفای نسبی که نفس دارا شده است، ذهن را آمادهٔ حرکت و تلاش برای فهم و وصول به بصیرت می‌کند. فرد تاکنون در جای خود بوده و حرکتی نداشته است و نخستین حرکتی که برای او هست حرکتی ذهنی است که به او تأمّل، دقت، آگاهی، معرفت، بصیرت، روشنایی، انکشاف، رؤیت، وضوح و دیگر خصوصیاتی که لازم شعور، درک و فهم است را می‌دهد.

نفس که اکنون دارای کرنش و نرمی است و سختی، خشونت و زبری را رها کرده و زمین‌گیر شده و به خاک افتاده است، برای حرکت و سیر خود تفکر و تأمل دارد و برای یافت مسیر، دقت و توجه می‌نماید. انابه که نوعی مصالحه میان عبد و مولاست، سبب می‌شود حق تعالی بنده را به حرکت اندیشاری وا دارد. انابه سبب می‌شود بنده از وقفه و توقف رها شود و به منزل تفکر که دارای حرکت ذهنی است ورود یابد. او نخستین حرکت خود را در این منزل تجربه می‌کند. قرآن کریم در موارد فراوان به تفکر توصیه دارد و خواجه نیز آیه‌ای مرتبط با تفکر در قرآن کریم را برمی‌گزیند.

فکر حرکت در میان مقدمات است که از چینش منظم آن‌ها به نتیجه‌ای می‌رسد و از آن نتیجه برای بازیابی مقدمات به مبادی رجوع می‌کند. تفکر در صورتی نقش می‌بندد که فرد اندیشه‌گر دارای هدف، غایت، مطلوب و

(۲۹۵)

مراد باشد.

نکتهٔ ظریفی تفاوت میان «اندیشه» و «غصه» را بیان می‌دارد که در روان‌شناسی اندیشه از آن بحث می‌شود. کسی که نسبت به گذشته محزون است دارای غصه است و متعلق غصه، امری است مربوط به گذشته، ولی اندیشه و تفکر نسبت به آینده است و حرکتی را «فکر» می‌گویند که متعلق آن امری مربوط به آینده و چاره‌جویی برای بعد از این باشد. تفاوت میان منزل انابه و تفکر نیز در همین نکته است که انابه توجه به کاستی‌های گذشته و رجوع از آن‌ها به پروردگار است. در انابه غصه، پریشانی، پشیمانی، نگرانی، ناله و اضطراب آن هم در حال توقف و ایستایی وجود دارد و تفکر پایانی بر غصه‌ها و شروع برای برنامه‌ریزی در مسیر حرکت به آینده و نوعی پویایی برای رسیدن به هدف و مطلوب است. کسی که تفکر دارد، غصه ندارد، بلکه در پی برنامه‌ریزی برای این است که چه می‌خواهد و چگونه می‌خواهد بشود؟ او با تفکر، در پی خداست و راه وصول به او را با تفکر در نحوهٔ سلوک و دستیابی به منابع معرفتی و یافت طریق مطمئن و مربی کارآزموده جست‌وجو می‌کند. مقدمات فرد در تفکر عبارت است از سرمایه‌های موجود او که همان نور یقظه، توبه، محاسبه و انابه است. امور گفته شده حکم مبادی و زیربنای فکری فرد و پیش‌فرض‌های اندیشاری او را دارد که تأمل در آن‌ها به وی حرکت هدفمند به سوی حق تعالی را طراحی می‌کند تا وی آن را در آینده بپیماید. چنان‌چه فرد تنها در انابه بماند و جز غصه از گذشتهٔ خویش

(۲۹۶)

کاری نداشته باشد فردی است که به گذشته رجوع کرده و از حال و آیندهٔ خود بازمانده است. به چنین کسی در اصطلاح «مرتجع» می‌گویند. ارتجاع توقف و ایستایی بر گذشته است. توقفی که نمی‌تواند خود را با حال و آینده تطبیق دهد و وصف پویایی ندارد. ارتجاع دارای تفکر نیست و گذشته در آن اصالت دارد و هدف است و نه بدایت و حکم مقدمی برای دریافت پاسخی از آن برای آینده. مطالعه بر تاریخ و نیز باستان‌شناسی و نیز علم رجال و مانند آن که از گذشتگان و گذشته‌ها بحث می‌کند، در صورتی که نگاه اصالی به گذشته داشته باشد نه نگاه آلی، علمی ارتجاعی می‌شود که فاقد اندیشه است و چیزی که اندیشه نداشته باشد، فرهنگ و تمدنی برای آن نخواهد بود. جامعه‌ای که فقط از از گذشته به صورت اصالی سخن بگوید و گذشته را آینهٔ عبرت و چراغ راه آینده قرار ندهد فاقد اندیشه و تفکر است.

«تفکر» و تحصیل فکر و تولید اندیشه یکی از مهم‌ترین ریاضت‌ها در سلوک است. اندیشه‌ای که محتوا داشته و برای تولید تازه‌های آن زحمت و رنج فراوانی تحمل شده، بیش از ریاضت‌های عبادی برای فرد نتیجه‌بخش است؛ چنان‌که در روایت است:

«محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن معمر بن خلاد قال: سمعت أباالحسن الرضا علیه‌السلام یقول: لیس العبادة کثرة الصلاة والصوم، إنّما العبادة التفکر فی أمر اللّه عزّ وجلّ(۱)».

(۲۹۷)

ـ بندگی به فراوانی نماز و روزه نیست، بلکه پرستش، اندیشه‌ورزی در امر خداوند عز وجل است.

«وقال أیضا علیه‌السلام : ساعة من عالم یتّکی‌ء علی فراشه، ینظر فی عمله خیر من عبادة العابد سبعین عاما»(۱).

ـ لحظه‌ای که دانشمندی بر زیرانداز خود تکیه داده و به عمل خود دقت می‌ورزد برتر از عبادت هفتاد سالهٔ عابد است.

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن إسماعیل بن مهران، عن أبی سعید القماط، عن الحلبی، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه‌السلام : ألا أخبرکم بالفقیه حقّ الفقیه؟ من لم یقنّط النّاس من رحمة اللّه، ولم یؤمنّهم من عذاب اللّه، ولم یرخّص لهم فی معاصی اللّه، ولم یترک القرآن رغبةً عنه إلی غیره، ألا لا خیر فی علم لیس فیه تفهّم، ألا لا خیر فی قراءة لیس فیها تدبّر، ألا لا خیر فی عبادة لیس فیها تفکر»(۲).

ـ آگاه باشید، آیا شما را از ویژگی‌های فقیه کامل و تمام، آگاه بگردانم؟ او کسی است که مردم را از رحمت خدا ناامید و از عذاب خدا در امان ندارد و آنان را در معصیت خداوند رها

۱- کافی، ج ۲، ص ۵۵٫

۲- فتّال نیشابوری، روضة الواعظین، ص ۱۲٫ بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۳٫

۳- کافی، ج ۱، ص ۳۶٫

(۲۹۸)

نسازد و قرآن را در اثر رغبت و میل به غیر آن، ترک ننماید. آگاه باشید که خیری نیست در دانشی که فهم و درک در آن نباشد. آگاه باشید که خیری نیست در قرائتی که تدبر ندارد. آگاه باشید هیچ خیری نیست در عبادتی که تفکر در آن نیست.

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن بعض رجاله، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: أفضل العبادة إدمان(۱) التفکر فی اللّه وفی قدرته»(۲).

ـ برترین عبادت، طولانی نمودن اندیشه‌ورزی در خداوند و در توانایی اوست.


 

روح تفکر و کالبد عمل

عمل و عبادت همانند جسم و کالبد برای فکر است و اندیشه و معرفت، روح آن به شمار می‌رود و به آن زندگی و جهت می‌بخشد و به آن حرکت می‌دهد و برای همین است که لحظه‌ای از آن می‌تواند از عبادت هفتاد سال، آن هم عبادت مقبول و پذیرفته شده برتر باشد. توجه شود که یک لحظه اندیشه‌ورزی از عبادت هفتاد سال برتر دانسته شده نه برابر و روایات یاد شده نیز از مقام عصمت و طهارت علیهم‌السلام صادر شده است که مبالغه در سخن ندارند و مُرّ حقیقت و محض واقعیت را بیان می‌دارند، نه میزان برتری فکر و اندیشه را، بلکه آن را در ابهام قرار داده‌اند. چنین

۱- الإدمان: الإدامة.

۲- کافی، ج ۲، ص ۵۵٫

(۲۹۹)

برتری قایل شدن برای اندیشه‌ورزی، دست‌کم این است که سختی، صعوبت و ریاضت آن را می‌رساند. یعنی یک لحظه فکر و تولید گزاره‌ای علمی، چنان فشار مغناطیسی بر مغز وارد می‌آورد و چنان تَلاشی به جسم می‌دهد و چنان وجود فرد را به هم می‌ریزد که یک لحظه فکر، یک حرکت اندیشاری، یک جرقه و یک تأمل خردورزانه از عبادت هفتاد سال که روزهای آن روزه و لحظات آن به نماز بگذرد سخت‌تر است. کسی که در راه حق می‌اندیشد سوزی بر جگر او وارد می‌شود که آن را پاره پاره می‌سازد و رنج فشاری بر او می‌آورد که موهای او را در جوانی سپید می‌کند. فکر؛ حرکتی است که بدون استجماع و جمع آوردن تمامی نیروهای بدنی و باطنی محقق نمی‌شود و یک لحظهٔ آن فشاری دارد که هفتاد سال عرق ریختن برای عبادت، چنان زحمت و رنجی ندارد. یک اندیشه گاه کمر کسی را می‌شکند. یک اندیشه چنین ارزشی دارد. همانند یک ورق کاغذ به نام چک که گاه چند میلیارد دلار را جابه‌جا می‌کند با آن که کاغذی بیش نیست. تفکر در حق تعالی برای یافت توحید و راه سلامت و سعادت و مسیر راستی، پاکی، صفا، صمیمیت و عشق چنین است و سختی و صعوبت و فشارهای سنگین و تحمل‌ناپذیر دارد. کسی که در حق می‌اندیشد دست‌کم به اندازهٔ هفتاد سال عبادت مقبول، دشواری و تراکم فشار را تحمل می‌کند؛ چرا که ممکن است یک لحظه تفکر، او را سال‌های نوری در کمالات پیش ببرد و حجاب‌های فراوانی را بسوزاند. سوختنی که وجود اندیشه‌ورز را آتش می‌زند و گاه او را خاکستر

(۳۰۰)

می‌سازد و خاکستر او را نیز بر باد می‌دهد. این گونه است که فکر بسیار سخت و سنگین است و فرد را خسته و کلافه می‌کند و پاداش‌ها و اندازه‌هایی که برای آن گفته شده است حقیقت دارد.


 

کارپردازی نیروهای خیر

ما برای منزل تفکر دو توصیه داریم: نخست آن که باید خود را از هر شاغل، مانع و بازدارنده‌ای خالی کرد؛ به‌گونه‌ای که بر فضای ذهن چیزی نیاید و از هر چیزی خالی باشد. باید در لحظاتی از شبانه‌روز ـ که بهتر است در تاریکی شب باشد ـ خود را از هر چیزی تخلیه کرد. ذهن که خالی باشد و فرد زمانی را خلوت کند که حتی خویش را در خلوت خود راه ندهد و تنها بگذارد تا حق به اندیشهٔ وی وارد شود و او قصد انجام کاری را نداشته باشد، بلکه خود را تسلیم حق کند که او برای وی کار کند. آدمی نباید تنهانگر باشد و فقط بخواهد خود برای خویش کاری کند، بلکه باید زمانی را از هر کاری دست بکشد به امید این که دیگری برای او کار کند. ناسوت آکنده از نیروهای ماورایی است. نیروهایی که به فردِ خالی و خلوت شده از هر شاغل و مانعی وارد می‌شوند و برای او کارپردازی دارند. باید زمانی را برای ورود نیروهای فرامادی و فعالیت آنان گذاشت. نیروهایی که تنها قابلیت محل را می‌خواهند. محلی که فاعل و کنشگر نیست، بلکه مفعول، پذیرنده و قابل است؛ همانند هواپیماهایی در حال پرواز که انتظار باندی مناسب برای فرود را دارند. نیروی فرامادی می‌تواند حق تعالی باشد یا یکی از انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام ، فرشتگان یا شهیدان راه

(۳۰۱)

فضیلت، یا درگذشتگان و اموات صالح یا دعای پدر و مادر یا نظر لطف یکی از اجداد. کسی که به کاری مشغول است و ذهن خود را خلوت نمی‌کند، جایی برای کارپردازی این نیروهای خیرخواه نمی‌گذارد. ذهنی که کثرت اشتغالات آن را لیز، لغزنده، هرزه و هیز ساخته است و نمی‌گذارد محل تمرکز آن نیروها قرار گیرد و از دست آنان فرار می‌کند.

دو دیگر آن که نباید زیاد عبادت داشت و فراوان کتاب خواند و خود را در اعمال و کردار گوناگون غرقه ساخت، بلکه باید لحظاتی از شبانه‌روز را فقط به «تفکر» اختصاص داد. ما می‌گوییم زیاد درس نخوانید و زیاد نماز نگزارید و فراوان قرآن کریم نخوانید، بلکه به جای آن، این آمادگی را در خود داشته باشید که لحظاتی را «تفکر» بورزید. برای آن که تفکر درست شکل بگیرد نیازمند رعایت اموری است که دوری از پرخوری و پرکاری یکی از شرایط آن است. کسی که اشتغالات فراوانی دارد و هم تحصیل دارد و هم کار می‌کند و هم تلویزیون می‌بیند و هم شبکه‌های ماهواره‌ای را رصد می‌کند و هم پایگاه‌های اینترنتی را به محض آبدیت شدن و به‌روز گردیدن، ملاحظه می‌کند و هم سرگرم پیام کوتاه می‌شود و هم با تلفن ثابت ارتباط همگانی دارد، در ذهن خود فضایی برای تفکر باقی نمی‌گذارد و مغز او قدرت دریافت سیگنالی برای حرکت از نقطه‌ای و رسیدن به کشف مطلوبی را ندارد و رادار ذهن او جایی برای نمایش نکته‌ای نوری از دانش اندیشه‌ورزانه نمی‌گذارد.


 

پیش‌بینی؛ تمرین تفکر

(۳۰۲)

کسی که به تفکر می‌پردازد، برای تمرین، نخست باید حوادث هفته یا ماه آینده را پیش‌بینی کند. تکرار این تمرین سبب می‌شود وی رفته رفته مَنفذ و نقبی به غیب بگشاید و حوادث آینده را پیش‌بینی کند. چنین کسی می‌داند حق چیست و از چه کسی باید حمایت کند و نقاب‌هایی که سالوس‌بازان و ظاهرگرایان بر چهره می‌زنند را کنار می‌زند و چهرهٔ حقیقی آنان را می‌شناسد؛ یعنی دارای نور «بصیرت» می‌شود. کسی که «بصیرت» دارد هیچ گاه از کسی که فرجام وی بدنام یا آلوده ساختن دین حق است حمایت نمی‌کند. با این معیار می‌توان کوری مدعیان بصیرت را از صاحبان حقیقی بصیرت تشخیص داد.


 

آیهٔ تفکر

آیه‌ای که خواجه برای این منزل می‌آورد بسیار به‌جا و مناسب است و از میان آیات مربوط به تفکر، گزینشی مناسب داشته است. این آیهٔ شریفه می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتفکرون»(۱).

آیهٔ شریفه به تفکر بر قرآن کریم سفارش دارد. راه دوستی و انس با قرآن کریم که مسیر سلوک است از تفکر بر هر آیه از قرآن کریم می‌گذرد. روش انس با قرآن کریم روش تفسیری است که ما آن را روشمند ارایه داده و آن را در جلد نخست «تفسیر هدی» که بر همین معیار نگاشته شده است

۱- نحل / ۴۴٫

(۳۰۳)

توضیح داده و اهمیت تفکر بر آیات قرآن کریم و شیوهٔ انس با آن را در آن تفسیر آورده‌ایم که خوانندهٔ محترم می‌تواند به آن مراجعه داشته باشد و از تکرار آن بحث‌ها در این‌جا خودداری می‌ورزیم تا سخن طولانی نشود.

این آیه به تمامی مردمان توصیه به تفکر در قرآن کریم دارد. قرآن کریم کتاب تمامی دانش‌هاست که حتی اگر کافران نیز بر آن مطالعه و تفکر داشته باشند می‌توانند به گزاره‌های علمی آن راه یابند.

این آیه می‌فرماید اگر سخن وحی به درستی برای همگان تبیین شود و تبلیغ دینی به مقتضای شرایط آن انجام شود می‌تواند زمینهٔ تفکر را برای تمامی مردم اعم از مؤمنان و غیر آنان فراهم آورد. قرآن کریم بهترین مایه برای ترویج خردورزی و اندیشه‌گرایی است. کسی می‌تواند به تفکر بپردازد که قرآن کریم را بداند و تفکر بدون پیش‌فرض‌های مقدمی آن ممکن نیست. پیش‌فرض‌هایی که باید از قرآن کریم گرفته شود نه از دیگر کتاب‌ها که حق و باطل در آن آمیخته است. کسی که به قرآن کریم مراجعه نداشته باشد قدرت اندیشاری و تفکر ندارد.

در این‌جا باید خرده‌ای بر شارح داشت و آن این که وی احکام دینی را پنچ‌گانه می‌داند و مباحات را از آن می‌شمرد؛ در حالی که مباحات جزو احکام تکلیفی نیست و حکم تکلیفی واجب، حرام، مستحب یا مکروه است.

هم‌چنین از لحاظ فلسفی نمی‌شود که فعلی مباح باشد و هیچ رجحانی

(۳۰۴)

در طرف خیر یا شر نداشته باشد و در حالت توازن و تعادل و تساوی در جهت مدح یا ذم باشد. مباحات در فقه، افعالی است که انجام آن قابل اهتمام نیست و گویی مانند هزار ریالی در برابر چک‌پولی پانصدهزار ریالی است که فرد به آن بی‌توجه می‌شود.

نکتهٔ دیگری که در این‌جا وجود دارد تفاوت تعبیری است که خواجه و شارح در تعریف فکر دارند. نخست تعریف خواجه از فکر آورده می‌شود و نکته‌سنجی‌های آن یادآور می‌گردد.


 

معناشناسی تفکر عرفانی

مرحوم خواجه تعریف زیبایی از تفکر دارد. او می‌گوید: «التفکر تلمّس البصیرة لاستدراک البغیة». اندیشه پرس و جوی پیاپی حجت و دلیل برای دریافت جست‌وجو شده است. وی واژهٔ «تلمس» را به کار می‌برد که کاوشی آگاهانه و تلاشی ملموس و پی در پی است نه تلاشی که موهومات و امور غیر واقعی را موضوع قرار می‌دهد. این تعبیر به معنای لزوم استفاده از مقدمات درست در تفکر است تا نسبت به آیندهٔ خود آگاه، بصیر، هوشمند، دانا، زنده، فعال، پویا و کارآمد باشد.

شارح در توضیح این عبارت، تعبیر آن را تغییر می‌دهد و می‌گوید: «تطلّب العقل ـ الذی هو للقلب بمنزلة البصر للنفس ـ مطلوبه لیدرکه».

در این عبارت از حواس ظاهری، نفس، عقل و قلب گفته شده است که مراتب متفاوت انسانی با لحاظ همین ترتیب است. او تفکر را نه وصف ذهن و کاری نفسانی، بلکه وصف عقل و کاری قلبی که با دل ارتباط دارد

(۳۰۵)

می‌آورد؛ یعنی تفکر در مرتبهٔ قلب ظهور پیدا می‌کند. او می‌گوید همان‌طور که نفس با ابزار چشم کار می‌کند، قلب انسان با تفکر خردورزانه می‌بیند. این بدان معناست که عقل در مرتبه‌ای بالاتر از نفس قرار دارد و درست هم هست. نفس در ذات خود مجرد و در مقام فعل نیازمند ابزار مادی است و بدون این ابزار، قدرت فهم و تشخیص ندارد، برخلاف عقل که هم در ذات و هم در کار خود بی‌نیاز از ماده و تمام تجردی است. عقل برای فهم تنها نیازمند سیر در مجردات است، برخلاف نفس که باید در محسوسات تجسس کند. عقل بدون کمک گرفتن از بینایی چشم و توان شنیداری گوش، قدرت دریافت و فهم دارد؛ برخلاف نفس که باید ببیند، بشنود، لمس کند و ذوق نماید تا بتواند درک کند. نفس به دلیل نیازمندی به ابزار مادی مرحلهٔ پایین‌تری نسبت به عقل دارد. فکر و خردورزی برای قلب به منزلهٔ چشم برای نفس است؛ یعنی همان‌طور که نفس بدون ابزارهای حسی نمی‌تواند درک کند، قلب نیز بدون تفکر و اندیشه‌ورزی به فهم و کشف چیزی نایل نمی‌آید. ما در جلد نخست، موقعیت و جایگاه «قلب» را توضیح داده‌ایم و نیازی به تکرار آن مطالب در این‌جا نیست. سالک به مقام قلب در باب «اصول» ورود می‌یابد و پیش از آن دارای قلب نیست.

با این توضیح تفاوت تعریف «فکر» که در این‌جا از آن سخن به میان می‌رود با دانش منطق دانسته می‌شود. فکر منطقی تلاش ذهنی و مرتبط با مغز آدمی است و نه فهم قلبی و میان این دو نوع ادراک تفاوت است.

(۳۰۶)

تعریف خواجه از فکر، مشابه تعریف دانش منطق از آن است، ولی شارح مرتبهٔ بالاتری از فکر را در توضیح آن می‌آورد که البته نه این که هر دو تعریف از هم بیگانه باشد، بلکه هر یک به مرتبه‌ای از فکر اشاره دارد و تعریف خواجه جامع میان تعریف منطق و تعریف شارح از آن است.

عرفان با تفکر، تعقل و بصیرت شروع می‌شود و نادانی و جنون به معنای جهل در آن راهی ندارد. این تفکر است که مقدمهٔ حرکت و وصول سالک به معرفت و در نهایت به رؤیت و وصول به توحید می‌شود.

تفاوت تفکر نفسانی با تفکر قلبی در این است که نفس تنها با حصول شرایط استفاده از ابزار مادی خود فهیم می‌شود؛ یعنی تا نفس با ابزار چشم آن هم در روشنای لازم به اطراف خود ننگرد نمی‌داند چه چیزی در کجا قرار دارد؛ هرچند در آن‌جا سال‌ها زندگی کرده باشد، ولی کسی که دارای حواس قلبی است و با عقل خود درک می‌کند کافی است یک بار چیزی را بیابد، آن‌گاه با استفاده از درک قلبی و نیروی تعقل خود می‌تواند چشم خود را ببندد و در عمق تاریکی بفهمد هر چیزی در کجا قرار دارد و برای استفاده از آن سرگردان نشود. کسی که در مرتبهٔ نفس قرار دارد چنان‌چه چشم خود را ببندد از درک اشیای پیرامون خود عاجز می‌شود. لذایذ چنین کسی نیز در امور حسّی است و او تا چیزی را با چشمان خود نبیند و با دست خود لمس نکند نمی‌تواند از آن لذت ببرد و سیرایی او با لمس مستقیم و بینایی، بویایی و چشایی حسی و حضوری چیزی است که می‌خواهد از آن لذت ببرد و لذتی بیش از آن را نیز طالب نیست و به آن

(۳۰۷)

طمع ندارد. یعنی لذت‌بری وی همانند لذت بردن حیوان است که تنها از محسوسی لذت می‌برد. نفس در این مرتبه تنها متحرکی است که ارادهٔ نفسانی دارد. چنین کسی برای تفکر باید به مغز خود فشار آورد و از محفوظات ذهنی کمک بگیرد و فکر وی بسیار جزیی و محدود راه‌گشای اوست؛ برخلاف کسی که در مرتبهٔ قلب است. او دارای حواس باطنی می‌شود و با چشم باطنی قدرت رؤیت دارد. فکر او می‌تواند برخی از وقایع آینده را به صورت جزیی و محدود بیابد. او با چشم باطنی خود که چشمی عقلی است می‌تواند اموری را درک کند که افراد در بند نفس از درک آن عاجز هستند. لذایذ چنین کسی به امور محسوس و حضوری محدود نمی‌شود و لذایذ او خیالی، بلکه عقلانی می‌شود. او از اموری لذت می‌برد که در نزد وی حاضر نیست و در محدوده‌ای فراتر از امور محسوس پرواز می‌کند. برد فوق نفسانی او و انصراف به مقام عقلانی سبب می‌شود گاه در تشخیص امور محسوس که برای صاحبان نفس امری بدیهی است اشتباه کند. چنین کسی برای حرکت کم‌تر از چشم‌های خود استفاده می‌کند و بسیاری از مشاهدات او از توجه نفسانی خالی است و کم‌تر نفس را به کمک می‌گیرد. قلب امری است که ثبات دارد و فهم قلبی فهمی است ثابت، و ثبات اندیشهٔ صاحب قلب نه به دلیل حافظه‌ای است که دارد، بلکه به دلیل بهره بردن از حواس قلبی در فهم است؛ برخلاف نفس که فهم آن گذرا و بدون ثبات و پایداری است. کسی که با نفس خود به درک امور نایل می‌شود باید برای حفظ آموخته‌های خود از

(۳۰۸)

حافظه بهره ببرد وگرنه هر چیزی را همان‌جا که یاد می‌گیرد از دست می‌دهد. البته اندیشهٔ قلبی برای ثبات نیاز به تکرار دارد تا عقل بتواند آن را نهادینه سازد، ولی ثبات فکر در نفس به دست نیروی حافظه است. برخی از عالمان قدیس که در ابتدای تحصیل موفق نبوده‌اند و بعد از مدتی در تحصیلات خود موفق می‌شوند برای این است که نخست نه حافظه‌ای قوی داشته‌اند و نه دارای قلب بوده‌اند، ولی بعد از مدتی سیر و سلوک، دارای فهم عقلانی شده و به مرتبهٔ قلب ورود پیدا کرده‌اند و درس‌های خود را با مرتبهٔ قلب خود فهم کرده‌اند. کسی که به مرتبهٔ قلب وارد می‌شود در مرتبهٔ نفس قوت پیدا می‌کند، ولی کسی که در مرتبهٔ نفس است، چنان‌چه نفسی ضعیف داشته باشد، دارای رکود می‌گردد تا جایی که برخی از آنان حتی از حیوانات نیز پایین‌تر می‌باشند و فهمی درست از موقعیت‌های پیش آمده در زندگی خود و دیگران ندارند. حرکت نفس‌های قوی گویی بر اساس یک طول موج مغناطیسی و رادیویی قابل ردیابی است و چنین کسی را حتی اگر با چشم‌های بسته به جایی برند، راه بازگشت خود را پیدا می‌کند. در میان حیوانات، کبوتر چنین خصوصیتی دارد. در گذشته از کبوترها به عنوان پیک‌های نامه‌بر استفاده می‌شده است. در قرآن کریم از هدهد به عنوان سفیر پیام‌رسان حضرت سلیمان علیه‌السلام یاد شده است که سرزمین بسیار دور سبأ را به یک پرواز شناخته و بدون اشتباهی دوباره به آن‌جا رفته است. هم‌چنین مورچه‌ها و مارها نیز نفسی دارند که قدرت ردیابی آن بسیار بالاست.

(۳۰۹)


 

پُرخوری؛ مانع تفکر

از موانع فهم درست برای کسی که در مرتبهٔ نفس است پرخوری است. پرخوری زمینهٔ تفکر را تخریب و برای نفس جمود می‌آورد. کسی که در محیط خانه از انواع وسایل جمع می‌کند به‌ویژه اجسامی که جنبهٔ تشریفاتی دارد و به تعبیر ما ارتزاق اجسام فراوان و پرخوری دارد، نیروی دریافت و فهم او حتی از حیوانی پایین‌تر می‌آید و چنان‌چه مشکل قطعی برق در شبی تاریک پیش آید، گویی همان‌جا فلج می‌شود و دیگر نمی‌تواند چند پله را بپیماید و خود را برای انجام کاری به جایی حرکت دهد. کسی می‌تواند به فکر خود ارتقا دهد که نفس را با ریاضت‌های لازم رام و محدود سازد. مسیری که دست‌کم پنجاه منزل نخست منازل السائرین را در خود دارد.


 

تفکر و لزوم تربیت نفس

نفس‌های ضعیف و ناتوان قدرت فکر و حرکت ندارند. چنین نفس‌هایی نمی‌توانند سلوک داشته باشند و اهل ریاضت گردند. آنان فقط در پی عافیت و خوشی پشت عافیت هستند و تحمل وارد شدن کم‌ترین فشاری بر خود را ندارند. چنین کسانی سایه را تنها برای خود می‌خواهند و تیغ تیز آفتاب را همیشه برای دیگران می‌گذارند؛ یعنی قدرت ایثار، گذشت، محبت و احترام به دیگران در چنین افرادی مرده است. کسی که می‌خواهد اهل سلوک شود باید تمرین‌های عملی خود را از چنین اموری شروع کند و سعی نماید از فکر ذهنی به فکر قلبی ارتقا یابد. نخست در

(۳۱۰)

تاریکی بنشیند و شب‌های فراوانی قدرت درک و یافت خود را بارها بیازماید و ببیند آیا می‌تواند با چشم بسته در تاریکی شب چیزی را مشاهده کند یا نه و ریشهٔ درک و فهم او در نفس قرار دارد یا در عقل و قلب. آیا او می‌تواند قدرت فکر و تولید اندیشه و علم داشته باشد و راه‌های کشف نشده و مسیرهای نارفته را بیابد یا موجودی است که تنها تقلید می‌کند و با مدد از محفوظات و معلومات تعلیم‌دیده می‌تواند سخن‌فرسایی کند. آیا او قدرت انشای علم دارد یا فقط قدرت اخبار از دانسته‌ها را دارد. چنین کسی در دانش تنها راه تقلید را می‌پیماید و چنان‌چه حافظه‌ای قوی داشته باشد تنها شارحی توانا می‌گردد. او حتی اگر بخواهد نقدی بر دیگران داشته باشد چنان‌چه موارد نقد وی استقرا و بررسی گردد اشتباهات وی کم‌تر از نقدهای درست او نیست. البته پیش‌فرض‌ها و مقدمات نقد سالم وی نیز تنها دانسته‌های تقلیدی اوست و وی نمی‌تواند از مقدمه‌ای تولیدی نتیجه‌ای تازه داشته باشد. عرفان با حرکت اندیشه‌ورزانه و با حرکت عملی به سوی مطلوب شروع می‌شود و حرکت به سوی مطلوب یک حرکت تازه و پویاست و نه تقلیدی که نیاز به انشای نفس دارد و نه اخبار و تقلید از دیگران که در آن صورت حرکتی انجام نگرفته، بلکه به نقشهٔ یک حرکت نگاه انداخته شده است و نگاه به نقشه به معنای حرکت در مسیرهای صعب و حادثه‌خیز آن نیست. وانگهی اگر دانسته‌های تقلیدی درست نباشد، به معنای تخریب نفس از درون است. چنین نفسی نه تنها با دانش‌های تقلیدی حرکتی ژرفایی برای

(۳۱۱)

وصول به لایهٔ قلب انسانی ندارد، بلکه نفس ضعیف خود را تخریب کرده و آن را راکد و جامد ساخته و به جمود انداخته به گونه‌ای که نفس گاه مرده می‌گردد. مرده‌ای که جز تاریکی جهل، آن هم جهل مرکب در آن نیست. یعنی با آموخته‌های تقلیدی کاذب و نادرست نه تنها مرده است، بلکه خود نیز خبردار نمی‌شود که جمود یافته و مرده است. به هر روی، تقلید، پرخوری و اشتغالات فراوان، از بیماری‌های آسیب‌زای نفس و تفکر است.

در مقام بیان تفاوت تعبیری بودیم که خواجه و شارح از تعریف تفکر داشتند. عنوان این باب را باید از حسن انتخاب‌های خواجه دانست؛ زیرا او فکر را به صورت اسمی و از باب مجرد آن نمی‌آورد، بلکه مصدر مزید و باب تفعل را برمی‌گزیند. این مصدر تکاپو و تلاش را می‌رساند. خواجه فکر را به جست‌وجوی ملموس بصیرت معرفی می‌کند. بصیرت نیاز به چشم محسوس ندارد و همین امر، تعریف او را جامع می‌سازد. تفکر غایتی نیز دارد که بدون آن نمی‌توان نام فکر را بر فرایند بصیرت ملموس نهاد و آن وصول به مطلوب است و واژهٔ تلمس لحاظ غایی فکر یعنی بررسی ملموس را در خود دارد.

شارح واژهٔ «تلبس» را به «تطلب» تغییر می‌دهد. «تلمس» دارای لحاظ فعلی و نیز غایی است و فهم بصیرت یا علم به آن نیست، برخلاف «تطلب» که لحاظ فاعلی دارد و کسی که می‌خواهد تفکر داشته باشد نیازمند تلاش کنشگرانه است. حرکت در تعبیر شارح نیازمند طلب و

(۳۱۲)

تلاش است و به تعبیر خواجه نیازمند بررسی ملموس است و لحاظ غایی فکر را منظور داشته است.


 

اهمیت تفکر در سلوک

باید توجه داشت فکر فعل عقل است و عقل ابزاری در دست قلب است و قلب با عقل حرکت می‌کند و بدون آن رکود دارد. تلاش ذهنی یا عقلی در صورتی که به مطلوب نرسد و نتیجه‌بخش نباشد فکر نیست و نتیجه‌بخشی و وصول جزو حقیقت فکر است. تلاش ذهن اگر به نتیجه نینجامد حیرانی، سرگردانی یا رکود و شکست است و نیز می‌شود گمراهی باشد. فکر برای سالک یک ریاضت ذهنی و عقلی و کاری عملی و تمرینی فعال است که ذهن و عقل را پویا می‌سازد که به آن زندگی می‌بخشد و آن را زنده نگه می‌دارد. فکر احضار معلومات و محفوظات نیست، بلکه فرایندی تولیدی و منتج است که به تولید علم تازه و نو می‌انجامد. این تفکر است که فرد را خلاق می‌سازد و به او قدرت نوآوری و شکوفایی می‌دهد. سلوک با خمیر مایهٔ تفکر و خردورزی شکل می‌گیرد. تفکر چشمه‌ای باطنی به فرد می‌دهد که هیچ تهاجم فرهنگی و علمی و جنگ تمدنی نمی‌تواند آن را آلوده سازد و تکیه بر محفوظات هرچند گسترده باشد با اندک هجومی سست می‌شود و بر باد می‌رود و پیام یک شبکهٔ ماهواره‌ای یا صفحه‌ای از یک پایگاه اینترنتی می‌تواند تمامی اندوخته‌های او را دچار تزلزل و آلودگی سازد و چون جوهری است که بر استخری آب ریخته می‌شود که جوششی از آب ندارد البته اگر

(۳۱۳)

به جمود و رکود مبتلا نشده باشد، وگرنه چنان‌چه مبتلا به جمود باشد نفس آن چونان چوب خشک و کجی می‌گردد که هر گونه تلاشی برای راست کردن آن به شکستن و آسیب رساندن به خود یا دیگری منتهی می‌شود. تحصیل و درس‌های مدرسی و تکیه بر دفتر مشق چیزی جز آب راکد نیست و این سیر عملی و سلوک معنوی است که چشمه‌ای در باطن فرد ایجاد می‌کند که هرچند آبراهی کوچک داشته باشد، از حوادث زمانه آلودگی نمی‌گیرد و به جوهر بازی‌های روازنه رنگ نمی‌پذیرد و آلوده نمی‌شود. تکیه داشتن بر محفوظات و خوی تقلیدی گرفتن در دانش و گدایی بر سر سفرهٔ معلومات این و آن چیزی نیست جز استخری از آب که یا می‌گندد یا طعم، بو و رنگ نجاست‌هایی را به خود می‌گیرد که زمانه در حوادث پر پیچ و خم خود پیش روی فرد قرار می‌دهد و ابتلا و امتحانی برای اوست. واژهٔ «تلمس» در کلام خواجه و نیز «تطلب» در کلام شارح از باب تفعل است و به کوشش، جوشش، تکاپو و تلاش اشاره دارد. تلاشی که گاه خشم نفس را برمی‌انگیزاند و شیطان را به صف‌آرایی برای هجوم به فرد رونده به سوی حق ناچار می‌سازد. کسی که نیروی تفکر می‌یابد و عقل وی قلب او را به راه می‌اندازد نخست در عالم خواب دارای واردات می‌شود و زبان فهم او زبان خواب اوست؛ خوابی که گاه مورد هجوم شیطان واقع می‌شود. شیطانی که باید آن را تحت تعلیم‌های دانش سلوک معنوی رفته رفته از خود دفع کرد تا واردات را به تمامی رحمانی ساخت. قلب با تمرین‌هایی که در آن تکاپو و تلاش فکری و

(۳۱۴)

خردورزانه باشد به راه می‌افتد و استارت می‌خورد. تلاشی که برای نفس از سخت‌ترین ریاضت‌ها و برابر با هفتاد سال عبادت مقبول است. ریاضتی که خشم نفس را بر می‌انگیزد و پشت او را می‌لرزاند. فکری که در ابتدا فرزند نفس است و در ادامه باید امیر و راهبر آن باشد.

نکته‌ای را که در هر منزل خاطرنشان می‌شویم باید در این‌جا یادآور شویم و آن این که تفکر گفته شده از منازل سالکان محبی است و آنان هستند که باید با تلاش و دست و پا زدن‌های مداوم استارتر عقل و قلب را فراهم کنند. آن هم تلاشی که بر اساس معیارهای دانش سلوک روحانی باشد وگرنه چیزی جز سرگردانی و تضییع عمر و سرمایه نمی‌باشد. سالک محبی نمی‌تواند هیچ حرکتی حتی در فکر خود بدون مربی کارآزموده داشته باشد، بلکه کم‌ترین عبادتی که بدون اجازهٔ مربی انجام گیرد سبب دور شدن راه وی می‌شود و به ضرر او می‌انجامد؛ برخلاف محبوبان که هیچ کرده‌ای از خود ندارند و مربی و استاد واقعی و حقیقی آنان فقط خداوند است هرچند خداوند بخواهد در محضر استادی زانو بزنند که در آن‌جا نیز تنها حق را می‌بینند و بس و حرکت اندیشه و فکر آنان نیز در دست خداوند است که بجز به خداوند و فعل او که خلق اوست نمی‌اندیشند؛ بنابراین فکر در بحث عرفان شرط دیگری نیز دارد و آن این که نباید جز به حق باشد.


 

انواع تفکر

«وهو علی ثلاثة أنواع: فکرة فی عین التوحید، وفکرة فی

(۳۱۵)

لطائف الصنعة، وفکرة فی معانی الأعمال والأحوال».

«التوحید» هاهنا تنزیه اللّه تعالی عن الشریک. و «لطائف الصنعة» محاسنها وإتقانها فی مخلوقاته. و «معانی الأعمال» حقائقها التی تصحّ بها وشرائطها التی تتوقّف علیها وکونها موافقةً للأمر الإلهی کما ورد ـ علی ما بین وحدّ فی الشرع ـ مقارنةً للإخلاص، مبرّأةً عن آفاتها وعللها من حظوظ النّفس واحتجابها برؤیتها منها ـ لا من اللّه تعالی.

و «معانی الأحوال» حقائق الواردات والهیئات الفائضة علی القلب، کالمحبّة والشوق والوجد. وفی الجملة: التجلّیات الواردة علی المتوسّطین وأحکامها وشرائطها وعللها.

تفکر بر سه نوع است: اندیشه‌ورزی در عین و حقیقت توحید، لطایف آفرینش و معانی کردار و حالت‌ها.

توحید در این‌جا پاک دانستن خداوند از شریک است. لطیفه‌های آفرینش نیکی‌ها و استواری آن در آفریده‌هاست. معناهای کردار حقیقت‌های کردار است که با آن درست می‌گردد و شرایطی است که عمل به آن بستگی دارد و این که هماهنگ با امر الهی باشد ـ چنان‌که وارد شده است ـ بر اساس اموری که در شرع بیان و تعریف شده است به همراه اخلاص و با دوری از آسیب‌ها و کاستی‌هایی که از بهره‌های نفسانی است

(۳۱۶)

و محجوب ماندن است از دیدن عمل از ناحیهٔ خود ـ نه از ناحیهٔ خداوند.

معنای حالت‌ها حقیقت واردات و هیأت‌های بخشیده شده بر قلب مانند محبت، شوق و وجد است و به طور کلی، تجلیات وارد بر سالکان متوسط، و احکام، شرایط و علت‌های آن است.


 

تفاوت تفکر و شیطنت

فکر در عرفان تنها به حق تعالی و فعل او اختصاص دارد. متعلق فکر یا توحید است که در این کتاب، آخرین منزلی است که سالک به آن وصول عینی دارد و یا فعل اوست. فکر در غیر این زمینه، شیطنت است؛ چنان‌که عقل ابزار فکر، و تعقّل روند استفاده از این ابزار است. ابزار یاد شده در روایت چنین توصیف شده است:

«أحمد بن إدریس، عن محمّدبن عبد الجبّار، عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان، قال: قلت: فالذی کان فی معاویة؟ فقال: تلک النکراء! تلک الشیطنة، وهی شبیهة بالعقل، ولیست بالعقل»(۱).

ـ از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: عقل چیست؟ امام صادق علیه‌السلام

  1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫

(۳۱۷)

فرمودند: چیزی است که خداوند رحمان به آن عبادت می‌شود و بهشت با آن به دست می‌آید، عرض کردم: پس چیزی که در معاویه است چیست؟ امام علیه‌السلام فرمودند: آن زشتی و شیطنت است و چیزی شبیه عقل است، ولی عقل نیست.

تفاوت تفکر با شیطنت در متعلق این دو می‌باشد که اگر امری حق باشد تفکر، وگرنه شیطنت و تکاپوی نفس برای رسیدن به خواهش خود است. این که فرد دارای تفکر است یا شیطنت، باید آن را در تنهایی و در خلوت شبانه به دست آورد و با تحصیل صرف و بدون کار عملی زیر نظر مربی به دست نمی‌آید؛ زیرا حیله‌های نفس پیچیده است و گاه خود را در هیأت خیرخواهانه و در قالب کردار شرعی همراه با شفقت و مهربانی پنهان می‌کند.

«فأمّا الفکرة فی عین التوحید: فهی اقتحام بحر الجحود، ولا ینجی منه إلاّ الاعتصام بضیاء الکشف، والتمسّک بالعلم الظاهر».

إنّما کانت الفکرة فی عین التوحید اقتحام بحر الجحود؛ لأنَّ الفکر هو الاستدلال بشیء علی غیره، وقیل: «هو ترتیب أمور معلومة للتأدّی إلی مجهول»، والمجهول غیر المعلوم، فالفکر یقتضی أنَّ المتفکر والفکر والدلیل غیر المطلوب. فإذن الفکر یثبت وجودات کلّها حجب تحجب الطالب عن المطلوب، فهو عین التورّط فی ورطة الجحود والاقتحام فی

(۳۱۸)

بحره؛ لأنَّ التوحید الصحیح إنّما یکون بفناء الکلّ فی الحقّ واضمحلال عین المتفکر ورسم الفکر والدلیل فی عین الأحدیة، کما ذکره الشیخ ـ قدّس اللّه روحه ـ فی قوله:

ما وحّد الواحد من واحد

إذ کلّ من وحّده جاحد

والفکر إنّما یکون بالعقل، والعقل لا یدرک إلاّ متعینا مثله، فلا یهتدی إلی التوحید، لإثباته الرسوم، والتوحید لا یکون إلاّ بفنائها واستهلاک الکلّ فی عین الأحدیة، وانتفاء الحدوث فی القدم، کما قال تعالی: «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلاَّ وَجْهَهُ»(۱)، وهو أمر یعجز عنه العقل.

و «لا ینجی منه»؛ أی من بحر الجحود «إلاّ نور الاعتصام بضیاء الکشف»، وهو أن یعتصم الطالب فی طلبه باللّه تعالی، حتّی یهتدی إلیه بنوره، ویؤتیه العلم من لدنه، کما قال تعالی: «آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»(۲)، أو «التمسّک بالعلم الظاهر» وهو أن یکتفی بالإقرار بالوحدانیة والإیمان التقلیدی بناءً علی الظواهر، کقوله تعالی: «لَوْ کانَ فِیهِمَا آَلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(۳)، وقوله تعالی: «وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(۴) وأمثاله.

۱ـ قصص / ۸۸٫

۲- کهف / ۶۵٫

۳- انبیاء / ۲۲٫

(۳۱۹)

وهو توحید العامَّة تقلیدا من غیر فکر ـ لقوله علیه‌السلام : «تفکروا فی آلاء اللّه، ولا تفکروا فی اللّه»؛ أی فی ذات اللّه ـ والکشفی توحید الخاصّة.

اندیشه‌ورزی در عین و حقیقت توحید همان فرو شدن در دریای انکار است که از آن خلاصی نیست جز با چنگ زدن به نور کشف و دست آویختن به دانش ظاهر.

همانا اندیشه نمودن در عین توحید فرو شدن در دریای انکار است که فکر استدلال با چیزی بر چیزی دیگر است و گفته شده: چینش اموری شناخته شده برای رسیدن به امری ناشناخته است و ناشناخته غیر از شناخته شده است؛ پس اندیشه اقتضا می‌کند که اندیشه‌ورز، اندیشه و دلیل غیر از مطلوب و خواسته باشد. بر این پایه، فکر، وجودهایی را ایجاب می‌کند که تمامی حجاب است و خواهان را از خواسته محجوب می‌دارد و این همان فرو غلطیدن در پرتگاه انکار و فرو شدن در دریای آن است؛ زیرا یکتاشناسی درست با فنای کل در حق تعالی و نابودی عین اندیشه‌ورز و رسم اندیشه و دلیل در عین احدیت است؛ چنان‌چه ابن عربی ـ خداوند روح او را پاک گرداند ـ گوید:

۱- بقره / ۱۶۳٫

(۳۲۰)

یکتا را هیچ کسی یکتا ندانسته است؛ زیرا هر کسی او را یکتا دانسته (با اثبات ذات شناسای خود) انکارگر شده است.

اندیشه با خرد صورت می‌گیرد و خرد جز امورِ متعینِ همانند خود را درک نمی‌کند ؛ پس به توحید هدایت نمی‌شود؛ زیرا رسم‌ها را ثابت می‌کند و توحید نمی‌باشد مگر با فنای رسم‌ها و از بین رفتن همه در عین احدیت و نفی شدن امر حادث در قدیم؛ چنان‌که خدای تعالی فرماید: «هر چیزی نابود شونده است جز چهرهٔ او» و این امری است که عقل از آن ناتوان است.

و از دریای انکار خلاصی ندارد مگر نور چنگ زدن به پرتو کشف و آن این است که خواهان در خواستهٔ خود به خداوند تعالی درآویزد تا این که با نور او به وی هدایت شود و خداوند به او از ناحیهٔ خود علم دهد؛ چنان‌که می‌فرماید: «از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم» یا چنگ انداختن به دانش ظاهر که اکتفای به اقرار به یکتایی خداوند و ایمان تقلیدی مبتنی بر ظواهر است؛ چنان‌که می‌فرماید: «اگر در آن‌ها جز خدا، خدایانی وجود داشت، به قطع تباه می‌شد» و نیز می‌فرماید: «و معبود شما معبود یگانه‌ای است که جز او هیچ معبودی نیست» و مانند آن.

و این توحید عامه است که از روی تقلید و بدون اندیشه

(۳۲۱)

صورت می‌گیرد؛ چنان‌که در روایت است: «در نعمت‌های خداوند اندیشه نمایید و در خداوند نیندیشید»؛ یعنی در ذات خداوند، ولی توحید کشفی توحید خواص است.


 

اندیشه‌ورزی در ذات حق تعالی

گفتیم در عرفان، «تفکر» اصطلاحی خاص است و بر اندیشه در حق و فعل او اطلاق می‌گردد در صورتی که منتِج باشد؛ یعنی اندیشه‌ورز را به وصول برساند. جناب خواجه و نیز شارح محترم، اندیشه‌ورزی در ذات حق تعالی را عین انکار و جحود می‌دانند و بر این باور هستند کسی که بخواهد در خداوند بیندیشد هم به کثرت مبتلا می‌شود که او را از توحید دور می‌دارد و هم دچار جهل می‌شود و در نهایت سر از انکار درمی‌آورد. پس راه اندیشه و فکر مسیری مسدود و کوچه‌ای بن‌بست است که فرد متفکر را به وصول نمی‌رساند و باید این راه را کنار گذاشت، بلکه به یکی از دو راه زیر برای شناخت خداوند چاره کرد: یکی راه خواص که همان کشف و شهود عرفانی و مسیر وصول به خداوند است و دیگری شناخت تقلیدی با توجه به ظاهر آموزه‌های شریعت و قرآن کریم است که دست نهادن در دست صاحب شریعت و به پای او راه رفتن است که این راه نیز وصول دارد.

راه اندیشه در توحید برای کسی بسته است که مبتلا به کثرت است و نمی‌تواند خود را از آن برهاند. فکر نیازمند چینش منطقی و برهان است و برهان از صغرا، کبرا، حد وسط و نتیجه تشکیل شده است. هم‌چنین فکر

(۳۲۲)

فرد اندیشه‌ورز و اندیشه را نیز ثابت می‌کند و به او به عنوان «غیر» توجه دارد و برای همین است که او را از حق تعالی دور می‌سازد.


 

نقد تفکر فکرزدا

ما با این تفکر که فکر راهی به توحید ندارد مخالف هستیم. نیروی تفکر با ابزار عقل از موهبت‌های الهی و فصل ممیز انسان با حیوان است. درست است عقل بدون مقدمه‌چینی و قرار دادن حد وسط به نتیجه نایل نمی‌شود و فرایند تفکر خلاق روندی کثرتی دارد، ولی کثرت در مقدمات و مبادی است و نتیجه‌ای که اخذ می‌شود می‌تواند وحدت را برساند؛ همان‌طور که نتیجه پیش از چینش مقدمات و عملیات اندیشاری، مجهول است و بعد از آن معلوم می‌گردد و دیگر نمی‌توان آن را مجهول خواند. مقدمات، پیش از حصول نتیجه، غیر آن است، ولی با اخذ نتیجه، نور نتیجه بر آن‌ها تابیدن می‌گیرد و وحدتی که به اجمال در مقدمات پنهان بوده است با فرایند فکر به تفصیل می‌گراید. هم‌چنین چگونه می‌شود تقلید را مسیری دانست که به خداوند وصول دارد، ولی تفکر تحقیقی را از وصول محروم دانست؛ در حالی که قدرت عقل در تحقیق کم‌تر از تقلید نیست! افزون بر این، ظاهر شریعت از دریچهٔ عقل فهمیده می‌شود، وگرنه در صورتی که عقل هیچ گونه دخالتی در فهم ظاهر شریعت نداشته باشد ظاهر آن گنگ و مجمل می‌گردد. باید بر این نقد، نکته‌ای دیگر نیز افزود و آن این که همین آیاتی که شارح برای جواز تقلید استناد می‌کند دارای قواعد و دلایل عقلی است که نیازمند تحقیق عقلانی و تلاش

(۳۲۳)

خردورزانه و اندیشاری برای فهم آن است که آیهٔ شریفهٔ: «لَوْ کانَ فِیهِمَا آَلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(۱) نمونه‌ای از آن است. از آن‌چه گذشت به دست می‌آید که راه فکر و اندیشه هم‌چون دو راه کشف و تقلید به توحید راه دارد و حد میانی دو راه پیشین است.

تقلید در توحید و در اصول دین می‌تواند مقلد را به حقیقت توحید برساند و این اندیشه که تقلید در اصول دین جایز نیست، برآمده از سذاجت و سادگی در شناخت توحید است. مهم برای مسلمان، اعتقاد به توحید پروردگار است؛ خواه این اعتقاد از راه کشف و رؤیت به دست آید یا از راه تحقیق علمی یا از راه تقلید از مسلمانی که ممحض در توحید است و مهم اعتقاد است؛ آن هم اعتقاد و باور اطمینانی. بنابراین اگر کسی اصول دین را با دلیل یا تقلید فرا گیرد، ولی به‌گونه‌ای اطمینان عادی به آن نداشته باشد، مسلمان شناخته نمی‌شود و تنها داشتن دلیل یا تقلید نمودن و حتی رفتار به احکام اسلامی برای مسلمان بودن وی کافی نیست. ملاک در توحید وصول به آن است و مسیر وصول طریقیت دارد نه موضوعیت.

البته این که می‌گوییم عقل و اندیشه به حق تعالی قدرت وصول دارد به این معنا نیست که قدرت اثبات ذات حق تعالی را دارد؛ چرا که حق تعالی امری ثبوتی است و نه اثباتی و عقل در پی اثبات است؛ برخلاف

۱- انبیاء / ۲۲٫

(۳۲۴)

رؤیت و کشف که در پی ثبوت است. عقل تنها به اوصاف حق تعالی راه دارد و نه به ذات او و نمی‌تواند چیزی را حد وسط برای اثبات ذات قرار دهد؛ یعنی عقل نمی‌تواند مُثبِتی برای ذات بیابد. تفصیل این بحث را باید در جلد آخر و در منزل توحید پی‌گیر بود و در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌شود.


 

مرز اندیشه از دیدگاه قرآن کریم

فکر در وصول به ذات حق تعالی کارآیی ندارد، اما این سخن به آن معنا نیست که نمی‌تواند در صفات او بیندیشد و هر گونه اندیشه‌ای سر از جهد و انکار در می‌آورد و برای همین است که نسبت به کشف دارای مرتبه‌ای پایین‌تر و حد وسط و میانهٔ دو راه تقلید و کشف است؛ چنان‌که در قرآن کریم هیچ دلیل عقلی برای اثبات مقام ذات ارایه نشده است؛ چرا که دلایل آن اِنّی است و دلیل لِمّی در این زمینه وجود ندارد و آیاتی که عقل را به تفکر می‌خواند، تفکر در آیات الهی و فعل حق تعالی را موضوع آن قرار می‌دهد که نمونه‌ای از آن چنین می‌باشد:

«کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمُ الاْآَیاتِ لَعَلَّکمْ تتفکرون»(۱).

«وَیتفکرونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ»(۲).

«هَلْ یسْتَوِی الاْءَعْمَی وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تتفکرونَ»(۳).

 

  1. بقره / ۲۱۹٫
  2. آل‌عمران / ۱۹۱٫
  3. انعام / ۵۰٫

(۳۲۵)

«کذَلِک نُفَصِّلُ الاْآَیاتِ لِقَوْمٍ یتفکرونَ»(۱).

«وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یتفکرونَ»(۲).

«أَوَلَمْ یتفکروا فِی أَنْفُسِهِمْ»(۳).

«وَسَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ جَمِیعا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لِقَوْمٍ یتفکرونَ»(۴).

در تمامی این آیات، متعلق فکر فعل حق تعالی و خلق اوست؛ چرا که خداوند نخواسته است بندگان خود را به مشقت و مشکل بیندازد و یاد نکردن از تفکر در حق تعالی عنایت، امتنان و رحمت به آنان است. باید توجه داشت در این آیات، ذکر الهی و توجه به آیات قرآن کریم زمینهٔ صفای نفس که عاملی مهم در قوت اندیشه است، مورد تأکید قرار گرفته است. اندیشه در حق تعالی نه آن که حرام و مورد نهی باشد، بلکه کاری سنگین و سخت و برابر با زحمت هفتاد سال عبادت است و خداوند چنین زحمتی را بر بندگان به لطف و امتنان خود روا نمی‌دارد. هم‌چنین فکر و تعقل در پی اثبات است و مقام ذات حق جای اثبات نیست، بلکه امری ثبوتی است و این شهود است که قدرت ثبوت دارد. فکر کمالی اثباتی است که از اثبات حقیقت توحید بر نمی‌آید، ولی چنین نیست که

  1. یونس / ۲۴٫
  2. نحل / ۴۴٫
  3. روم / ۸٫
  4. جاثیه / ۱۳٫

(۳۲۶)

اندیشه‌ورزی در آن به انکار بینجامد، بلکه عقل در این تلاش چنان‌چه ارتقا یابد و خود را به کشف برساند، با استفاده از نورانیت کشف، به رؤیت و وصول می‌رسد؛ چرا که رؤیت شکوفهٔ عقل و نتیجهٔ آن است و دل بدون گذر از عقل حاصل نمی‌شود و مقام قلب بعد از تحقق مقام عقل قرار دارد و این دل است که می‌تواند حق تعالی را بیابد و عقل تنها به فهم خلق و فعل الهی می‌رسد. این «دل» است که می‌تواند با فنای خود انانیت و منیت را کنار گذارد و با چشم حق، حق تعالی را ببیند. فکر تنها توحید نازل را درک می‌کند؛ همان‌طور که توحیدی که با تقلید به دست آید از توحید فکر نیز نازل‌تر است. اگر راه اندیشه به توحید بسته بود قرآن کریم نمی‌فرمود: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»(۱)؛ راه علم همان راه تفکر و اندیشه است که سبب باور می‌شود نه فنا و وصول. تفکر فرد موحد را به باور و به اعتقاد می‌رساند و کشف به موحد وصول به توحید را می‌بخشد و تقلید جمود بر توحید است. تفکر انسان را به وصول عینی نمی‌رساند، ولی برای فرد ارائهٔ طریق دارد و مراتب نازل توحید مانند توکل بر حق تعالی و تسلیم به او را با اعتقاد اطمینانی در پی دارد؛ چنان‌که این آیهٔ شریفه امر دارد که علم پیدا کنید خداوند یکتاست و امر به وصول ندارد؛ چنان‌که روایت مشهور «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» تقلید در توحید را می‌طلبد. توحید کامل تنها با فنای کامل دست می‌دهد؛ جایی که هیچ چیز از بیننده

  1. محمد / ۱۹٫

(۳۲۷)

نماند و ذات او را به‌کلی سلاخی و قربانی کنند؛ به‌گونه‌ای که هیچ گونه کثرت و رسمی یعنی مقدمه و وصفی در او نماند، ولی عرفان چنین نیست که نتواند مقامات معنوی و عرفانی را توصیف کند و سالک را با سیر اندیشاری پله پله تا ملاقات اوصاف خدا پیش برد؛ هرچند فکر نمی‌تواند به کلی از شرک رهایی یابد، ولی شرک آن از مراتب ایمان است؛ چنان‌که می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا»(۱)؛ یعنی از مراتب شرک خود بکاهید و بر ایمان خویش بیفزایید. این ایمان عالی است که به فنای محض و کل می‌انجامد و در آن‌جاست که بیان ندارد و حتی شهود آن جز به حیرت نمی‌افزاید. هم اندیشه و هم شهود در تعینات اتفاق می‌افتد و حتی عین احدیت هم یک تعین است و تنها مقام ذات است که بدون اسم و رسم و وصف و عنوان است و این مقام بدون از دست دادن خود به طور کلی و ذبح خویش دست نمی‌دهد و در آن مقام باید خداوند را به خداوند شناخت: «اعرفوا اللّه باللّه»(۲)؛ به‌گونه‌ای که وقتی در آن مقام گفته می‌شود «من» یعنی «او» و جز «ایاک وایاک» در میان نمی‌ماند.

توحید دارای مراتب است و نباید به بهانهٔ مرتبهٔ عالی، مراتب دانی را به کلی جحد و انکار پنداشت. در روان‌شناسی گفته می‌شود کسی که چیزی در چنته ندارد ادعای بیش‌تری به میان می‌آورد و کسانی مراتب توحید را نفی می‌کنند که خود از مرتبهٔ عالی آن محجوب می‌باشند. این

  1. نساء / ۱۳۶٫
  2. شیخ صدوق، التوحید، ص ۱۵٫

(۳۲۸)

مانند سخن کسانی است که تقلید در امور اعتقادی را جایز نمی‌دانند در حالی که تقلید خود آنان در توحید از همه بیش‌تر است و اعتقادات خود را از همانند «باب حادی عشر» می‌گیرند. کسی که راه تفکر را به توحید بسته می‌بیند مانند کسی است که راه تقلید را در اصول دین می‌بندد؛ چرا که خود سیری ارضی ندارد و دست وی از مراتب بالای معرفت و وصول کوتاه است و تنها با دفتر و مدرسه می‌خواهد از پشت پرده‌ای که نمی‌بیند چیزی بگوید. در اصول دین مهم آن است که اعتقاد اطمینانی یا وصول یقینی باشد و بدون این دو، کسی مسلمان نیست و به تعبیر فقیهان از ربقهٔ مسلمین خارج است، ولی هر یک از تقلید، تفکر و شهود دارای مرز و حدودی است و نباید میان آن‌ها تداخل شود و از یکی انتظار دیگری داشت. هر یک به مرتبه‌ای از توحید وصول دارد و هیچ یک به جحد و انکار نمی‌انجامد.


 

خطاهای شارح

شارح در عباراتی که می‌آورد اشتباهات زیر را مرتکب شده است:

الف) آیاتی که شارح برای جایز بودن تقلید در توحید می‌آورد قدرت اثبات این معنا را ندارد و محتوای تمامی این آیات با تفکر عقلانی فهمیده می‌شود. ما جواز تقلیدی بودن اصول دین و توحید را در شرح مصباح الانس به تفصیل آورده‌ایم و مطالب آن را در این‌جا تکرار نمی‌کنیم.

ب ) وی امتیاز شهود را در این می‌داند که صاحب شهود امور نامتعین را

(۳۲۹)

می‌بیند و قایل است این عقل است که جز امور متعین را ادراک نمی‌کند؛ این در حالی است که کشف نیز همانند عقل به امور متعین تعلق می‌گیرد و غیر مقام ذات، حتی مرتبهٔ احدیت دارای تعین است و بیینده در کشف، با تعین به رؤیت می‌رسد، ولی تعین با محدود بودن تلازمی ندارد. عارف برای وصول به توحید در مرتبهٔ رؤیت و کشف با تعین همراه است و تنها در مقام بدون اسم و رسم ذات است که تعین به کلی برداشته می‌شود. تفاوت عقل و کشف در این است که رؤیت دارای وصول و خالی از رسم است و فکر وصول ندارد و آلوده به رسوم خلقی و مظاهر حقی است، ولی این دو در این که امر متعین را متعلق خود قرار می‌دهد تفاوتی ندارد.

ج) شارح محتوای کریمهٔ: «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلاَّ وَجْهَهُ»(۱) را در چشم‌انداز و افق عقل نمی‌داند و خرد آدمی را ناتوان از فهم آن می‌داند؛ چرا که این مقام بدون فنای کلی حاصل نمی‌شود؛ این در حالی است که این آیه وجه حق را ثابت می‌داند و وجه حق غیر از حق و همان خلق و مظاهر اوست که چهرهٔ خلقی آن‌ها هم‌اینک نیز در فنا و هلاکت است و به تبدیل، همان حق می‌باشند و برای همین است که به صورت اسمی و در هیأت اسم فاعل آمده است و این کریمه مطلوب شارح را که فنای کلی باشد ثابت نمی‌کند.

د) مهم‌ترین نقدی که بر شارح وارد است تحقیر مقام عقل و استخفاف

۱ـ قصص / ۸۸٫

(۳۳۰)

تفکر است؛ در حالی که تفکر لحاظ حاکی توحید است و سبب تثبیت آن در قلب می‌شود و همین امر مرتبهٔ میانی توحید است نه توحید عالی؛ چرا که تثبیت، تعدد را همراه دارد و وجود اندیشه‌ورز را ثابت می‌کند و به همین علت است که به حق وصول ندارد نه این که انکار حق را بنماید.

ه ) وی نهایت فنا را فنا در عین احدیت می‌آورد، در حالی که حقیقت توحید فنای در ذات و وصول به مقام بدون اسم و رسم ذات حق تعالی است که در دسترس محبوبان ازلی و ابدی و فانیان در ذات است و تفکر برای یافت توحید و فنای در عین احدیت آن هم با چنگ زدن و التماس و خواهش برای محبان است و هیچ یک از عباراتی که در این‌جا آمده است با عرفان محبوبان سازگاری ندارد و برای محبان نیز تنها برخی از عبارات آن صادق است و بسیاری از آن اشتباه است. آیهٔ «آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»(۱) یکی از اولیای محبوب را بیان می‌دارد که دارای علم لدنی است و توحید او دهشی و اعطایی است و نیاز به تمسک و التماس ندارد و این آیه با آن‌چه شارح در توضیح خود می‌آورد سازگار نیست.

و) جناب شارح از تقلید که نوعی رکود است دفاع می‌نماید، ولی از تفکر که حرکت و پویایی در آثار و نعمت‌ها و در خلق الهی است منع می‌کند و خواننده را از حرکت به رکود دعوت می‌کند؛ در حالی که عرفان

۱- کهف / ۶۵٫

(۳۳۱)

باید هر چیزی را در جای خود و به ترتیبی که دارد لحاظ کند و فرد را از تعبد و تقلید به فکر و حرکت و سپس به کشف و رؤیت برساند و خیر هر کسی را در مرتبه‌ای که هست لحاظ دارد.

ز) علامه کاشانی تقلید در توحید را همان اقرار به وحدانیت حق تعالی می‌داند؛ در حالی که اقرار می‌تواند هم از روی تعبد و تقلید باشد و هم از روی تفکر، تحقیق و اجتهاد و هم از روی کشف و رؤیت. ایمان تقلیدی نازل‌تر از ایمان از روی اقرار است؛ زیرا استحکامی که در اقرار وجود دارد در ایمان تقلیدی نیست. نباید میان این مراتب خلط کرد، بلکه همان‌طور که تقلید به ارزش تفکر و اجتهاد عقلانی نیست و تفکر به ارزش کشف محبان نیست و کشف محبان به ارزش کشف محبوبان نیست، ولی این بدان معنا نیست که تفکر یا تقلید ارزشی ندارد و امری منکر است. هم‌چنین تقلید دارای مراتب است و از مبتدی عام تا عالمی متکی بر معلومات و محفوظات را در بر می‌گیرد.

ح) شارح برای آن که مثال‌هایی از شریعت بیاورد که تقلید بر ظواهر آن جایز است، آیاتی را بر می‌گزیند که شریفهٔ: «لَوْ کانَ فِیهِمَا آَلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(۱) نمونه‌ای از آن است. به عکس آن‌چه شارح می‌گوید تنها آیه‌ای که در قرآن کریم دلیل برهانی بر اثبات توحید در آن است و نیازمند تأملات عقلانی و تلاش خردورزانه و ژرف‌اندیشی است همین آیهٔ

۱- انبیاء / ۲۲٫

(۳۳۲)

شریفه است. آیهٔ شریفه تمامی نابسامانی‌های ناسوت را ریشه در شرک می‌داند و تنها وصول به توحید است که مانع فساد و تباهی است؛ یعنی هر موردی که غیر خدا باشد، همان‌جا درگیر فساد و خرابی است و عقل توانایی دارد تمامی شکل‌های این استدلال را به صورت منطقی تحلیل کند و از آن قضیه‌های گوناگون حملی و شرطی به دست آورد. فهم این آیهٔ شریفه از منطق‌دانی زبردست و چیره بر می‌آید و چنین آیه‌ای ظاهری عوام فهم و تقلیدی ندارد که شارح ادعای فاحش آن را دارد. وجود چنین اشتباهات فاحش نوعی حجت از خداوند بر بندگان خود است که در بحث‌های علمی جز به معصوم نمی‌توان دست داد که غیر معصوم هرچند عالمی بسیار برجسته باشد در جایی سقوط می‌کند و ممکن است دیگری را نیز با خود به پایین بکشاند.

ط) روایت: «تفکروا فی آلاء اللّه، ولا تفکروا فی اللّه»؛ امر به صیغهٔ جمع و تخاطبی عمومی دارد و خطاب به خواص و توانمندان در اندیشه نیست و نیز موضوع آن وصول به حق تعالی نیست که نفی شود، بلکه مقام اثبات حق تعالی است و مقام ذات حق تعالی قابل اثبات نیست چون خداوند را تنها با خداوند می‌توان شناخت و به او وصول داشت که بحث آن گذشت ولی تفکر در توحید برای افرادی که قوت اندیشه دارند و در نعمت‌های او می‌اندیشند به انکار نمی‌انجامد و در ذات حق تعالی به این امر منتهی می‌شود که بُرد عقل و فکر از آن کوتاه است و چنان‌چه بخواهد ادامه دهد به حیرت مبتلا می‌شود و باید دل را برای وصول به توحید و

(۳۳۳)

حق تعالی استارت زد و با دل پذیرای نزول ساحت قدس حق تعالی شد تا با دل به رؤیت رسید و از حیرت عقل گریخت؛ چرا که رؤیت حیرت‌زداست نه حیرت‌زا؛ مگر رؤیت مقام بدون اسم و رسم که دیگر چشم کشف در آن‌جا از دست می‌رود و آن را مقامی دیگر است. کسی که به آن مقام می‌رسد، علت هر چیزی را درمی‌یابد و از خداوند به تمامی پدیده‌های او علم و رؤیت پیدا می‌کند. وصول به مقام ذات راه محبوبان و صدیقان الهی است و غیر آن یعنی رسیدن به حق تعالی از طریق مظاهر و یافت علت از طریق معلول تنها سبب دوری زیارت می‌شود و شناختی اجمالی و مبهم به دست می‌دهد و مانند آن است که دیدن بنای زیبایی، بیننده را به بنای ماهر آن رهنمون دهد، ولی این بنّا کیست و چه شخصیتی دارد، به طور جزیی از آن بنا به دست نمی‌آید.

باید دقت داشت روایت یاد شده در مقام امتنان بر بندگان است و به آنان برای زیر بار زحمت تفکر و اجتهاد نرفتن رخصت می‌دهد؛ چرا که تفکر امری بسیار سخت و ریاضتی صعب است که ماجرای صعوبت آن را پیش از این آوردیم و همانند تقلید در فروع دین است و چنین نیست که از تمامی مکلفان، رسیدن به اجتهاد و قدرت استنباط خواسته شود.


 

تفکر در شگفتی‌های آفرینش

«وأمّا الفکرة فی لطائف الصنعة، فهی ماء یسقی زرع الحکمة».

«الحکمة» هی العلم بحقائق الأشیاء وخواصّها وأوصافها

(۳۳۴)

وأحکامها المطابقة لما فی نفس الأمر، وإیقاع الأفعال الاختیاریة علی وفق الشرع والعقل کما ینبغی.

والفکر فی لطائف صنع اللّه تعالی فی خلقه یزید ذلک العلم ویقوّیه وینمیه، ویهذّب الأخلاق والأعمال ویسدّدها، فلذلک شبّهه بالماء، والحکمة المودعة فی القلب، المفطورة فیه بالقوّة: بالزرع، فقال: «هی ماء یسقی زرع الحکمة»؛ فإنّها تنمو به.

واعلم أنَّ هذه الفکرة إنّما هی لأهل البدایات، وأمّا المتوسّطون فإنّهم یتفکرون فی لطائف التجلّیات والواردات وأحکامها.

اما اندیشه‌ورزی در لطیفه‌های آفرینش آبی است که کشت حکمت را آب می‌دهد.

حکمت؛ علم به حقیقت‌های اشیا و خاصیت‌ها، وصف‌ها و حکم‌های آن ـ آن‌گونه که در واقعیت و نفس امر است و نیز ایجاد کردار اختیاری هماهنگ با شرع و عقل است ـ آن‌گونه که شایسته است.

اندیشه در لطیفه‌ها و ظرافت‌های آفرینش خداوند در آفریده‌ها این علم را افزون می‌سازد و آن را توان و رشد می‌بخشد و رفتار و کردار را پاک و محکم می‌سازد و برای همین است که خواجه اندیشه را به آب و حکمتی که در دل به ودیعه نهاده

(۳۳۵)

می‌شود و در آن به نیرومندی سرشته شده به کشت تشبیه کرده و گفته است: اندیشه آبی است که کشت حکمت را آب می‌دهد؛ زیرا حکمت به اندیشه رشد می‌یابد.

بدان که این اندیشه‌ورزی برای اهل بدایات است، ولی متوسطان در لطیفه‌ها و ظرافت‌های تجلیات و واردات و احکام آن می‌اندیشند.


 

حکمت؛ نیروی واقع‌بینی

گفته شده فکر و اندیشه نخستین حرکت و پویایی است که به سالک دست می‌دهد و او را به سه حرکت در توحید، در افعال حق تعالی و کردار و احوال خود وا می‌دارد. در این‌جا حرکت و سیر در آفرینش و ظرایف و شگفتی‌های پدیده‌ها مورد بحث قرار می‌گیرد که در آیات فراوانی از قرآن کریم مورد تشویق قرار گرفته است؛ چنان‌که می‌فرماید:«وَیتفکرونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ»(۱).

بهترین کتاب برای تفکر در چگونگی آفرینش قرآن کریم است که شناسنامهٔ تمامی هستی است و شگفتی‌های هر پدیده‌ای اعم از ناسوتی و ماورایی را بیان می‌دارد که ما برخی از آن را در کتاب «آیه آیه روشنی» آورده‌ایم و در آن‌جا گفته‌ایم یکی از نخستین امور لازم برای سالک، شناخت «روان‌شناسی حیوانات» است که بر اساس آن می‌توان

  1. آل‌عمران / ۱۹۱٫

(۳۳۶)

شخصیت و باطن آدمی و حیله‌های نفس را به دست آورد؛ چنان‌که قرآن کریم نمونه‌هایی از حیوانات را می‌آورد و توصیه به دقت و تأمل در زندگی و شخصیت آن‌ها دارد؛ همان‌طور که با توبیخ می‌فرماید: «أَفَلاَ ینْظُرُونَ إِلَی الاْءِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ. وَإِلَی السَّمَاءِ کیفَ رُفِعَتْ. وَإِلَی الْجِبَالِ کیفَ نُصِبَتْ. وَإِلَی الاْءَرْضِ کیفَ سُطِحَتْ»(۱).

تأمل و دقت در شگفتی‌های آفرینش و ویژگی‌های هر پدیده سبب شناخت هر چیزی آن‌گونه که آفریده شده است می‌شود و تفکر میوهٔ شیرین «حکمت» را نتیجه می‌دهد. حکمت ثمرهٔ رویش گیاه اندیشه است و بذر تفکر غنچهٔ حکمت را شکفته می‌سازد. این قدرت فکر و جولان ذهن و حرکت اندیشاری و جنبش پرفعال در سیر پدیده‌های آفاقی و انفسی، شناخت هر چیزی را آن‌گونه که هست و در یک کلمه، «حکمت» و «فهم حق» را به اندیشه‌ورز هدیه می‌دهد. قرآن کریم می‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آَیاتِنَا فِی الاْآَفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ»(۲).

حکمت بر دو قسم علمی و عملی است. در حکمت علمی یا نظری کردار و رفتار و کار گرفتن یکی از ابزارهای حسی دخالتی ندارد و صرف اعتقاد و تصدیق به همراه اطمینان یا یقین است، ولی حکمت عملی مبتنی بر اندیشهٔ نظری و متفرع بر آن است و بدون آن شکل نمی‌گیرد؛

  1. غاشیه / ۱۷ ـ ۲۰٫
  2. فصلت / ۵۳٫

(۳۳۷)

یعنی کرداری حکیمانه است که مبتنی بر اندیشه باشد و از جبلی و نهاد طبیعی یا از روی غفلت برانگیخته نشود. حکمت عملی ظهور حکمت نظری است و کسی که حکمت نظری و علمی درستی داشته باشد، به حتم علم و حکمت او به عمل منتهی می‌شود و عمل او نیز دارای ملاکی درست است و حسن و قبح آن را منظور می‌دارد و در نتیجه به حکم شرعی آن در پرتو آموزه‌های وحی و عصمت می‌رسد.

حکمت نظری فهم حقیقت‌های هستی و فهم حق است؛ یعنی هر چیزی همان‌طور که هست شناخته می‌شود و حکمت عملی توجه به ملاک واقعی عمل برای فهم حکم آن است که باید بر اساس نظر و اندیشه؛ یعنی بر اساس درک وی از حقیقت‌ها باشد و نه بر پایهٔ جبلی و سرشت باطنی نفسانی یا عادت‌های تربیتی و محیطی. برای همین است که فقه مبتنی بر فلسفه و عرفان است و کسی که عرفان و فلسفه نداشته باشد؛ یعنی شخصیت خداوند تعالی را نشناسد، نمی‌تواند احکام او را نیز مورد شناخت قرار دهد.

همان‌طور که آیهٔ شریفهٔ یاد شده توصیه دارد تفکر و مطالعه باید هم به صورت آفاقی و پدیده‌های بیرون نفس باشد و هم این که انسان در خود بیندیشد. تفکر در خود برای یافت معرفت نفس بسیار مهم‌تر از آگاهی بر شگفتی‌های آفرینش پدیده‌هاست.

کسی که می‌خواهد به حکمت وصول داشته باشد و خود و دیگر پدیده‌ها را آن‌گونه که هست بشناسد نیازمند تفکر خلاق و حرکت فعال

(۳۳۸)

ذهنی است و فرد بدون آن حیات، زندگی و پویایی و حکمت ندارد؛ یعنی در شناخت پدیده‌ها و خود دچار اشتباه، اعوجاج، تنگ‌نظری و انحطاط می‌گردد؛ زیرا حکمت و قدرت تشخیص اندازهٔ هر فرد و هر چیزی را ندارد و در جایی زانو می‌زند که شایسته نیست و از جایی رویگردان می‌شود که بایسته نیست و به کاری می‌پردازد که فرجام آن برای او دانسته نیست و اگر کاری انجام می‌دهد یا به جبر سفارش دیگری است و یا از سر عادت محیطی است و یا هوسی نفسانی است و یا غفلتی ظلمانی است و اندیشه موتور محرک و راه‌انداز آن نیست.

باید توجه داشت حکمت به نیروی توان امور کلی از هر چیز که یا محسوس است و یا اطلاعاتی عمومی است گفته نمی‌شود، بلکه حکمت شناخت لطافت‌ها و ظرافت‌هایی است که عموم افراد به آن توجه ندارند و از چشم پنهان، و در باطن نهفته است.

هم‌چنین درست است نیروی حکمت نتیجهٔ تلاش اندیشاری و میوهٔ تفکر است، و فکر حکم ریشه برای آن را دارد، ولی ارزش حکمت از آن تفکر بالاتر است. حکمت، قدرت درک و فهم ظرافت‌های خلقتی و هویت تعینی، نحوهٔ ظهور و خاصیت هستی و پدیدهای آن را به فرد می‌دهد و در پرتو آن می‌توان نحوهٔ تفاوت هر پدیده از دیگری و چگونگی تنوع آفریده‌ها را بازشناخت و قدرت شناسایی تفاوت گنجشکی که رنگ شده تا قناری نشان داده شود با قناری و دست پر تلبیس ابلیس از دست حق را به آدمی اعطا می‌دارد. فرد حکیم از آن‌جا که

(۳۳۹)

خواص و آثار هر چیزی را می‌داند توانایی تصرف در مادهٔ کائنات را می‌یابد و می‌تواند هر چیزی را به هر چیزی تبدیل کند. با توجه به این نکته است که می‌گوییم اولیای محبوبی حق تعالی در صورتی که در سمت استادی قرار گیرند می‌توانند شاگردی که خود را با اراده در اختیار آنان می‌نهد حتی به توحید برسانند هرچند مقتضایات وی و نطفه و لقمه‌ای که داشته است امتیازی بالا نداشته باشد.

فرد حکیم می‌داند چه فکر و اندیشه‌ای برای چه کسی مناسب است و چه شغلی در خور کیست و هر کسی چه استعدادی دارد و هر خوراکی، آشامیدنی و میوه‌ای برای چه فردی و با چه حالت روانی یا جسمی تناسب دارد و دوای هر بیماری چیست و راه درمان هر مشکل روانی کدام است. او ذکر ویژه یا متناسب هر کسی با شماره و دیگر شرایط لازم آن را می‌داند و خواص آیات را می‌شناسد و توان استخاره با نفس خود برای هر کسی را دارد؛ یعنی او با مراجعه به نفس خود می‌داند چه کاری برای چه فردی شایسته و خوب یا پرزحمت، بد عاقبت یا نکوهیده است و نیز خواب‌ها را می‌شناسد و ریشه‌ها و پی‌آمدهای آن را درک می‌کند و خواص هر یک از سنگ‌ها و فلزات را به نیکی می‌یابد. نسخه‌های او می‌تواند اکسیر جوانی را بسازد و فرد را از پیری زودرس و پیری به همراه ناتوانی یا ضعف اعصاب و از دست رفتن حافظه را پیشگیری نماید. در یک کلمه، او به نفس امر و حقیقت هر چیزی معرفت دارد. او به میزان محدودهٔ معرفت خود دارای عصمت و توان مصونیت از اشتباه و

(۳۴۰)

خطاست. او هم‌چنین احکام شرعی را به صفت شرع و عقل و با نیروی قدسی خود دریافت می‌کند و برای همین است که کارهای او درست است. نمونه‌ای از این اولیا همان است که خداوند در وصف او فرموده است:

«فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما. قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا. قَالَ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا. وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا»(۱).

ـ تا بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را به شرط این که از بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی پیروی کنم؟ گفت: تو هرگز نمی‌توانی همپای من صبر کنی. و چگونه می‌توانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری بردباری کنی.

به هر روی، توصیهٔ خواجه در متن حاضر آن است که فرد بیدار باید در شگفتی‌های آفرینش بیندیشد. شگفتی‌هایی که نمونه‌ای از آن در توحید مفضل آمده است. باید روان‌شناسی پدیده‌ها را دانست و ریزه‌کاری‌های خلقتی آنان را فرا گرفت تا ذهنی که بسته، بیمار، خمود،

  1. کهف / ۶۵ ـ ۶۸٫

(۳۴۱)

خفته، بی‌حال و مرده است مرغزاری بیابد تا با حرکت در آن و تماشای زیبایی‌هایی که می‌شناسد شامهٔ آن باز شود و بینایی آن قدرت گیرد و پای ذهن توان حرکت یابد تا ریشهٔ رویش حکمت در جان و دل نشانده شود. تفکر برای فرد مبتدی حکم مرغزار نفس و نیز چراگاه اندیشه را دارد که می‌تواند چارپایان پرسش را در آن «چِرا» و پرورش دهد، نه آن که حافظهٔ خود را خیکی پر از علم و معلومات سازد. معلوماتی که حرکت ندارد و ذهن وی انبانی برای جمع آن و گاو صندوقی برای حفظ آن و موزه‌ای برای ارایهٔ عتیقه‌ها و سفره‌ای برای دادن نان بیات و قفسه‌ای برای چیدن کتاب‌هایی خالی از رویش و جنبش و فایل‌هایی برای نهادن پرونده‌هایی مختومه و کمدی برای لباس‌های از مد افتاده و تاقچه‌ای برای نهادن ابزارهای گفتاری قدیمی شده است.

کسی که تفکر خلاق و ذهن جوال دارد و با تکیه بر حافظهٔ خود سخن نمی‌گوید هر روز به گونه‌ای نو و تازه در مسیری رو به رشد می‌اندیشد و خود گفته‌های پیشین خویش را نقد می‌کند؛ چنان‌که این امر در آثار مرحوم علامه طباطبایی رحمه‌الله مشهود است که سیر صعودی و ارتقایی اندیشهٔ ایشان که بر پایه حافظه نبوده است را می‌رساند. وجود چنین تهافت‌هایی در کتاب‌های اندیشمندان که با مرور زمان به وجود آمده است کمال صاحبان آن را می‌رساند، نه ضعف در اندیشهٔ ایشان را؛ برخلاف کسی که در یک نوشته، مرتب تهافت دارد و این قدر توانمندی ندارد که بداند صدر و ذیل کلام وی چه می‌گوید. بررسی

(۳۴۲)

کتاب‌ها نشان می‌دهد افراد که با تکیه بر معلومات دیگران و حافظهٔ خود دست به قلم برده‌اند کم نیستند و آنان که با انشای خود کتاب نوشته و در نگارش از خود آفرینندهٔ عبارت شده و از کسی تقلید نداشته و نوآور بوده‌اند بسیار اندک می‌باشند؛ به گونه‌ای که نمی‌توان فهرست چندان بلندی از آنان تهیه کرد و شاید نام آنان در هزار سال گذشته، در یک ستون به انتها برسد. برای نمونه، بسیاری از کتاب‌های فقهی را می‌توان نام برد که اگر در نرم‌افزار مربوط به آن بررسی شود، تکرار مکررات آن‌ها که هیچ نوآوری ـ دست‌کم در نحوهٔ تقریر مطلب ـ ندارد، آزردگی می‌آورد تا چه رسد به رساله‌های عملی که در پنجاه سال گذشته نوشته شده که به تعبیر مرحوم میرزا هاشم آملی، فقه ضعیف‌ترین دورهٔ خود را در این زمان گذرانده است.

البته در میان علوم اسلامی، بیش‌ترین تکاپو برای فقه اسلامی بوده است و عرفان و فلسفه و دیگر علوم عقلی از راکدترین علوم در سده‌های گذشته به‌ویژه بعد از ابن‌سینا تاکنون است و تقلید در این دانش‌ها فراوان است. دانش‌هایی که گزاره‌های نادرست آن فراوان است و چنین نیست که گفته شود این کتاب‌ها حق است و حرف حق همیشه ثابت و یکی است و نیز چنین نیست که آنان اول و آخر این علم‌ها را بیان کرده باشند به گونه‌ای که کفگیر قلم عالمان برای نگارش به کف دیگ خورده و خوراکی دیگر برای استفاده نمانده باشد؛ که چنین کفگیری دسته‌ای کوتاه دارد و سر برنداشتهٔ دیگ را ته آن پنداشته است یا کفگیر مغز وی بر دیگ

(۳۴۳)

حافظه‌ای ارتعاشات مغناطیسی دارد که آش معلوماتی اندک در آن ریخته شده است؛ دیگی که حتی توان داغ نگه داشتن آن معلومات از قبل پخته شده را هم ندارد.

به هر روی این ذهن مبتدی و تازه‌کار است که آکنده از «چرا»هاست و ذهن را چراگاه آفریده‌ها می‌سازد، ولی متوسطان، از ظهورها، پدیده‌ها، تجلیات حق تعالی، اسما و صفات و واردات قلبی می‌گویند. اما اهل پایان اصحاب فنا و بقا می‌گردند و به ذات حق تعالی وصول می‌یابند و ابتلای آنان حق تعالی است؛ یعنی آنان تنها به حق تعالی مبتلا می‌شوند.

واردات قلبی از قلب و دل سالک خارج می‌شود و تجلیات از حق تعالی صادر می‌شود، بنابراین تجلیات بالاتر از واردات است. اولیای خدا هم تجلیات دارند و هم واردات. تجلیات را از حق تعالی و واردات را از خود دارند. تجلیات ریشهٔ واردات است و یک تجلی می‌تواند دریایی از واردات برای سالک داشته باشد.


 

پیمایش آسان راه حق

قال: «وأمّا الفکرة فی معانی الأعمال والأحوال فهی تسهّل سلوک طریق الحقیقة».

یعنی أنَّ «الفکرة فی معانی الأعمال «تؤدّی إلی أنّها منن من اللّه تعالی علیه: فإنّ الدواعی الباعثة علیها واختیارها علی الوجه الذی ینبغی، إمّا من عند اللّه، أو من عنده؛ فإن کان الأوّل ثبت المطلوب. وإن کان الثّانی فحصول الداعیة

(۳۴۴)

والاختیار إمّا باختیاره أو باختیار الحقّ؛ فإمّا أن یتسلسل، أو ینتهی إلی اختیار الحقّ؛ والتسلسل باطل، فثبت أن یکون باختیار الحقّ.

والاختیار: انضمام الإرادة إلی القدرة، فالأعمال إنّما هی بقدرة اللّه تعالی وإرادته، والیقین فی هذا المقام هو توحید الأفعال، وصحّة مقام التوکل بفناء أفعال العبد. فقد سهّلت الفکرة المذکورة سلوک طریق الحقیقة بفتح باب الفناء.

وأمّا «الفکرة فی معانی الأحوال» فهی النظر فی التجلّیات والواردات، التی هی إشراقات أنوار الجلال والجمال علی القلب، التی هی لوامع توحید الصفات والذات، ولا شک أنّها تسهّل سلوک طریق الحقیقة.

اما اندیشه‌ورزی در معانی کردار و حالت‌ها پیمودن راه حقیقت را آسان و هموار می‌سازد.

یعنی اندیشه‌ورزی در معناهای کردار بدین‌جا می‌انجامد که آن کردار منت‌هایی از خداوند تعالی بر اوست؛ زیرا انگیزه‌های برانگیزاننده بر کردار و اختیار آن به گونه‌ای که شایسته است یا از ناحیهٔ خداوند است و یا از او، چنان‌چه از خداوند باشد مطلوب ثابت است و اگر از او باشد تحقق انگیزه و اختیار یا به اختیار خود اوست و یا به اختیار حق تعالی، اگر از او باشد یا تسلسل را پیش می‌آورد و یا به ارادهٔ حق می‌انجامد، ولی

(۳۴۵)

تسلسل باطل است؛ پس باید به اختیار حق باشد.

اختیار همراه ساختن اراده با قدرت است؛ پس کردار با قدرت خداوند و ارادهٔ اوست و یقین به این مطلب همان توحید افعالی و سبب درستی مقام توکل با فنای کردار بنده است و این اندیشه پیمودن راه حقیقت برای گشایش دروازهٔ فنا را آسان می‌نماید.

اما اندیشه‌ورزی در معناهای حالت‌ها تأمل و نگریستن در تجلیات و وارداتی است که پرتوهای انوار جلال و جمال بر قلب و درخشش‌های توحید صفات و ذات است و شکی نیست که این امر پیمودن طریق حقیقت را هموار می‌سازد.


 

توجه به حالات نفسی و روانی

تا بدین‌جا از خردورزی در توحید و در آفریده‌های حق تعالی گفتیم. خواجه و شارح تنها توصیه به تفکر در شگفتی‌های آفرینش داشتند و نیز در این‌جا سفارش می‌نمایند فرد دارای بصیرت و بیدار در کردار و حالات درونی و باطنی خود بیندیشد تا مسیر سلوک برای او آسان گردد.

گفتیم فکر نوعی حرکت است و از آن‌جا که نخستین حرکت برای فرد بیدار است، وی را چون کودکی نوپا می‌سازد که نمی‌تواند بر پای خود بایستد و فراز و فرود و هبوط و سقوط و بر شدن با آن است. تفکر در پدیدهای آفرینش ذهن را به یافت علت پدیده‌ها و حالات باطنی آن‌ها برمی‌انگیزد و تلاش دارد در ذهن خردورز ایجاد «چرا» کند و اندیشه‌پرداز

(۳۴۶)

را برای یافت پاسخ به جست و جو اندازد. تلاش در این زمینه، صاحب یقظه و دارای «بصیرت» را به «حکمت» می‌رساند. حکمت نیز پلی است برای آن که سالک بتواند کردار خود و حالاتی که در مسیر سلوک برای او پیش می‌آید را ریشه‌یابی و علت‌جویی کند. سالک اگر توشهٔ فکر و مسألت و حس پرسش‌گری نداشته باشد نمی‌داند باید چه کاری انجام دهد و بسیاری از حرکت‌ها و تلاش‌های وی که پر زحمت هم هست بی‌نتیجه یا کم‌نتیجه و آزاردهنده می‌گردد و حرکتی ایذایی از ناحیهٔ فرد به خود شمرده می‌شود. سالک با اندیشه نسبت به زیست محیط خود و فضای روانی خویش معرفت نفس می‌یابد و به خود آگاه و آشنا می‌شود و در واقع به خویشتن خویش باز می‌گردد.

تفکر در آفریده‌ها و پی‌جوی علت هر حادثه شدن، فرد را به اندیشه‌ورزی در کردار و حالات خود توانمند می‌سازد. چنین کسی می‌تواند بر نماز، تحصیل و خوراک خود تأمل کند و تأثیر و حالتی که آن نماز، تحصیل یا خوراکی در نفس وی ایجاد می‌کند را پی‌گیر باشد تا بیابد هر یک از این امور چه برآیند و پی‌آمدهایی دارد. سالک هم پیش از عمل بر کردار خود اندیشه می‌نماید و هر عملی را با فکر و اندیشهٔ پیشین برمی‌گزیند و هم به پی‌آمدها و بازتاب‌های آن در نفس توجه دارد. او می‌اندیشد تصمیمی را که عملیاتی ساخته است چه شرایط جدیدی برای او پیش آورده و چه توفیقاتی برای او داشته یا چه اموری را با آوردن آن از دست داده است. آیا این عمل به خمودی، یأس، بدی و خباثت او

(۳۴۷)

انجامیده یا صفای نفس او را موجب شده است. آیا آن کار مناسب وی و در فصل و زمان خود انجام گرفته است یا نه، زودهنگام بوده یا دیرهنگام انجام شده و تأثیر آن از دست رفته و نیز این کار مناسب او نبوده است؟ هر کرده‌ای آثاری خَلقی، خُلقی، جبلی، ذاتی، باطنی، عرضی و ظاهری دارد که باید هر یک را با تأمل به دست آورد. گاهی تصمیم به ظاهر کوچک، اثری مضاعف و بسیار شگرف در کسی می‌گذارد و آیندهٔ او را شکوفا یا پر از تخریب و مخاطره می‌سازد.


 

سیر انفسی

تفکر در هستی و پدیده‌های آن و سیر آفاقی، ارابه‌هایی به آدمی برای سیر در باطن و نفس خود می‌دهند و به او این مدد را می‌رساند که بهترین تصمیم را در مسیر زندگی خود بگیرد تا برترین عملی را انجام دهد که بهترین حالت باطنی را برای او رقم زند و به رونق باطن و صفای نفس او منتهی شود. سالکی که در شگفتی‌های آفرینش تفکر دارد و روان‌شناسی آنان را می‌داند مسلح به ابزار خلقت می‌شود و به مدد آن‌ها می‌تواند به شکار انگیزه‌های کردار خود و حیله‌های نفس یا امور ارتقا دهنده و نیروزای آن بپردازد. او می‌داند مسیر کوتاه وی به کمالات کدام است. مسیری که کم‌ترین تلاش را لازم دارد و بیش‌ترین نتیجه را عاید می‌سازد. او پر عمل نمی‌شود و در پی کارهای مهم نمی‌رود، بلکه فقط مهم‌ترین کارها را که با حالات و شرایط روحی و جسمی او سازگاری دارد شناسایی می‌کند و آن را برای اقدام برمی‌گزیند. کسی که تفکر در شگفتی‌های

(۳۴۸)

آفرینش دارد فنون طی طریق را می‌داند و مانند کشتی‌گیری است که فنون آن را می‌شناسد و با اعمال کم‌ترین زور و توانی، پشت حریف را با فنی کارساز بر زمین می‌آورد، برخلاف کسی که فن و قاعده نمی‌داند. چنین کسی در معرکهٔ نبرد چنان زور به خود وارد می‌آورد که روده‌های وی نزدیک است از هم گسیخته شود و عرق‌ریزان وی نیز نتیجه‌ای ندارد.

کسی که شگفتی‌های آفرینش را می‌داند با برگزیدن عملی در خور خود و متناسب با خویش، باب یک تجلی را بر خود می‌گشاید. تجلی و ظهوری حقانی که دروازهٔ هزاران واردات قلبی را به او عطا می‌کند بدون آن که خود را زیر فشار مضاعف ریاضتی ناتوان، نحیف، رنجور، خسته و عصبی سازد و بدون آن که بی‌نتیجه بودن روزگار سخت ریاضت و ابتلای وی، او را مأیوس، وازده و دلخسته نماید. باید قواعد سلوک را در پرتو معرفت نفس خود شناخت و فنون آن را متناسب با حالات روانی و باطنی خود آموخت. ما برخی از مهم‌ترین فنون و قواعد سلوک را در کتاب «دانش سلوک معنوی» آورده‌ایم. کتابی که برای مجموعهٔ «سیر سرخ» حکم مقدمه را دارد و آن کتاب از مبادی این شرح دانسته می‌شود.


 

مسیر کوتاه سلوک

سلوک با تفکر در خود و کشف فنون آن به راحتی پیموده می‌شود و ناآگاهی در این زمینه، تنها رنج پرزحمت و روزگار تلخ ریاضت را به خاطر تداعی می‌کند، ولی کسی که فن سلوک می‌داند و معرفت طی طریق دارد با عملی عاشقانه که در عرفان محبوبی از آن سخن می‌رود سال‌های نوری

(۳۴۹)

حرکت رو به جلو دارد؛ چرا که او چنان در مستی عشق و شیرینی صفا غرق می‌شود که جراحی پردرد نفس با عمل برگزیده شده برای او دردناک نمی‌نماید؛ هرچند درد آن عمل را که در حال هوشیاری او انجام می‌شود با تمامی شراشر خود حس می‌کند و هر یک از سلول‌های وی درد آن تیغ را یکی یکی درک می‌کند، بلکه آن درد را با تمامی سلول‌های خود ذوق می‌کند. دردی که تنها مستی عشق و شیرینی صفا التیام‌دهندهٔ آن است و سالک را با همهٔ نگرانی باطنی، نالهٔ جان‌فرسا، دلشورهٔ غربت و تنهایی و سرشک نگاهی که تنها بر دست آشنای زندان تاریکی‌ها می‌ریزد و دامن غصه را خیس می‌کند، خود را به ارادهٔ خویش زیر تیغ جراحی عمل بعدی با شوق می‌برد. عملی جراحی که تخصص آن در انحصار عارفان محبوبی است و عارفان محبی که استادی محبوبی نداشته‌اند و اهل ریاضت یا صاحبان اخلاق کلامی، از آن آگاهی ندارند و این عمل فوق تخصص نفسانی در حیطهٔ تخصص، آگاهی و دانش آنان نیست. پس باید اندیشید و بسیار هم با خود اندیشید که در چنین کارهایی نمی‌شود به هر دستی داد دست و باید تنها دست محبوبان الهی را که ظاهرگرایان پرادعا سعی در پنهان کردن آن دارند از دست‌های پر تلبیس طایفهٔ ابلیسیان بازشناخت. ظاهرگرایان چیره‌ای که به هر چهره‌ای درمی‌آیند و بر هر مسندی تکیه می‌زنند و با ادعایی که می‌آورند گویی دیگر رویی برای پررویان نگذاشته‌اند.

سالک باید در خود و آثار کردار خویش بیندیشد. وی باید تأثیری را که

(۳۵۰)

قوهٔ خیال بر آگاهی‌های وی می‌گذارد و نیز فریب و حیله‌ای که در تغییر چهرهٔ حقیقت و گریم آن پیش می‌آورد و بَزکی که بر صورت پر زر و زیور فریبنده‌های ناسوتی می‌کشد و تغییرهایی که مغز وی به صورت ابزاری در شکل آگاهی و دانایی برای او پیش می‌آورد و به وی القا می‌کند در حالی که حکم خیالی خالی از حقیقت دارد را مورد شناسایی قرار دهد.

بعد از آن باید ریشهٔ کردار خود را بررسد و فاعل و کنشگر صاحب اختیار و قدرتی که آن را انجام می‌دهد شناسایی نماید. او در این تحقیق خواهد فهمید که برخی از آگاهی‌ها که به او القا می‌شود و وی می‌پندارد کردار او آگاهانه و از روی اختیار است از بخشی ناخودآگاه صادر می‌شود و نیرویی در پشت آن قرار دارد که فراتر از قدرت و اختیار او کار می‌کند و این خداوند است که اقتضا می‌دهد و این خداوند است که آن اقتضا را به فعلیت می‌رساند.


 

لزوم شناسایی تناسب‌ها

سالک باید نسبت به آثار هر عملی که دارد به‌ویژه آثار روانی و ذهنی آن توجه داشته باشد. این در حالی است که ذهن به بسیاری از آثار توجه ندارد و جمع تمامی آن از توان ذهن بیرون است. البته این آثار؛ به‌ویژه آثار فرامادی و معنوی چون بارش باران در حال سیلان است و خداوند دست از اعطا و فیض مداوم و پیوسته بر نمی‌دارد، ولی نفس به دلیل کاستی‌هایی که در خود و گیرندگی خویش دارد نمی‌تواند آن را به خود جذب کند و از آن بهره برد. سالک باید تناسب‌ها را بشناسد و آن‌ها را

(۳۵۱)

ایجاد کند تا بتواند خود را از مسیر توفیقات الهی دور ندارد. کاری که نیاز به شناخت فنون، اصول و قواعد سلوک دارد نه به تلاش‌های کور و حرکت‌های مبهم یا تقلیدهای سطحی و گفته‌های دور از مرتبه. در این صورت است که عبادات و دیگر کردارها نتیجه‌بخش می‌گردد. بسیاری هشتاد سال عبادت می‌کنند و شصت سال برای دیگران سخن‌وری دارند، ولی این کارها خاصیتی برای خود آنان ندارد؛ چرا که تناسب‌ها را نمی‌شناسند و آن را رعایت نمی‌کنند و در جایی قرار می‌گیرند که نباید بگیرند و به تعبیر حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام : «رحم اللّه امرءً عرف قدره». دنیای امروز چون اصول تربیت حیوان را می‌شناسد حتی به فیل‌ها آموزش بازی با توپ می‌دهد، ولی برخی حتی نمی‌توانند جایگاه خود را بشناسند و بی‌تناسب بر هر صندلی می‌نشینند. آنان استعداد و اقتضای خود را نمی‌دانند و کسی که باید بر صندلی دانشکدهٔ هنر بنشیند به دانشکدهٔ صنعت می‌رود و رانندهٔ تریلر می‌شود و در مخزن آن بنزین سوپر می‌ریزد و سرعت موتور بنزینی را به قدرت دیزلی می‌دهد. هم‌چنین هستند کسانی که به گاه تقسیم کار، تنها خوردن را مناسب خود تشخیص می‌دهند و از این که دیگری لقمه نانی بخورد ناراحت می‌شوند.

تناسب‌ها را باید رعایت کرد، ولی آن را با توفیق الهی می‌شود شناخت و به دست آورد، وگرنه در صورتی که توفیق از آدمی سلب شود حتی اگر در کنار اولیای خدا و میهمان خانهٔ حق تعالی باشد، شیطان از او دست بر نمی‌دارد و وی را به فکری آلوده مشغول می‌دارد و چنان‌چه توفیق الهی

(۳۵۲)

باشد در بدترین مکان‌ها برترین کمالات و خیرات نصیب فرد می‌شود؛ چرا که خداست و هر گونه بخواهد توفیق می‌دهد. انجام هر کار خیری منت و لطفی از ناحیهٔ خداوند است و کسی نمی‌تواند از خداوند طلب‌کار باشد؛ همان‌طور که نمی‌شود از هیچ بنده‌ای طلب‌کار شد و باید محبت و عشق بی طمع و بدون توقع داشت که بحث آن در منزل توبه گذشت.

تعریفی که شارح از اختیار می‌آورد علمی و دقیق نیست و چنین نیست که قدرت به اراده انضمام شود، بلکه این اراده است که ظهور قدرت است و قدرت اصل و ریشهٔ اراده است که با درستی مجرای اعمال آن، اراده توان نفوذ می‌یابد. هم‌چنین در بحث اختیار نباید اقتضای هر پدیده را نادیده گرفت، ولی اقتضا نیز به اعطای خداوند است که آن نیز نظام خود را دارد.

پیش از این گفتیم توحید افعالی دارای سه مرتبه است که سه ذکر زیر به آن اشاره دارد:

الف) بحول اللّه وقوته أقوم وأقعد که بنده فعل را هم به خود و هم به خدا نسبت می‌دهد.

ب ) لا حولَ ولا قوَّة إلاّ باللّه که بنده به فعل و اسما و صفات خداوند توجه دارد و توان او را نگاه می‌کند.

ج ) لا إله إلاّ اللّه که هیچ غیری در آن دیده نمی‌شود و تنها به ذات حضرت حق توجه دارد.

(۳۵۳)

کسی به توکل می‌رسد که کردار وی فنا پیدا کند؛ یعنی به اقتضایی بودن کار خود توجه داشته باشد که بدون عنایت خداوند به چیزی فعلیت نمی‌یابد. انسان اقتضای تمامی کمالات را دارد و برای همین است که می‌شود از خداوند خواست: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد»(۱). فنا به معنای اقتضایی بودن کردار از ناحیهٔ بنده است که فعلیت آن از ناحیهٔ حق تعالی است. کسی که هر اقتضایی را از حق تعالی می‌بیند تمام ارادهٔ وی به ارادهٔ خداوند می‌شود و چنین کسی نه مأیوس می‌گردد، نه پشیمان و نه فرحناک.


 

قوت اندیشه

فکر در احوال وقتی مستحکم می‌گردد که فرد به مقام قلب وصول یابد و آگاهی‌های وی مبتنی بر تجلیات و واردات باشد و نه اندیشهٔ ذهنی و مبتنی بر کارکرد مغز که جز ظهور، تعین و تمثل را درک نمی‌کند و گاه با خیال آمیخته می‌شود. سالک با ورود به قلب، استحکام لازم را پیدا می‌کند و از مبادی خارج می‌شود و سلوک وی اصل و ریشه پیدا می‌کند. در این صورت، کم‌ترین عمل درستی که انتخاب می‌کند مهم‌ترین آن است و با کم‌ترین تلاش، بیش‌ترین نتیجه را می‌گیرد بدون آن که خود را خسته و در راه مانده سازد. نمونهٔ عمل پرنتیجه، ضربت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در جنگ خندق است که تنها به عنوان نمونه ذکر شده است و تمامی

  1. کافی، ج ۲، ص ۵۲۹٫

(۳۵۴)

لحظه‌های آن حضرت چنین برتری را دارد. پرعملی همانند پرخوری سبب کندی ذهن می‌شود و فکر را تعطیل می‌کند. باید نخست اندیشید و سپس عمل نمود وگرنه گفته می‌شود شیطان شش هزار سال عبادت داشته، ولی با این حال، تاکنون چند هزار سال است که از درگاه رحمت خداوند رانده شده و رجیم گردیده است.


 

گذر از تفکر به رؤیت

«وإنّما یتخلَّص من الفکرة فی عین التوحید بثلاثة أشیاء: بمعرفة عجز العقل، وبالإیاس من الوقوف علی الغایة، وبالاعتصام بحبل التعظیم».

لمّا عرف عجز العقل عن الوصول إلی عین التوحید ـ لاحتجابه بتعینه کما ذکر ـ خلص عن الفکر فیه. وإذا اطّلعه اللّه علی عجز العقل عن ذلک، أیس من الوقوف علی غایة التوحید بالتفکر، فترکه وعلم عظمة الحقّ عن إدراک العقل وبلوغ الفکر إلی جنابه، فاعتصم بحبل التعظیم وتخلّص عن الفکر فیه، لعلمه بعزّته وجلاله.

با سه چیز می‌توان از اندیشه‌ورزی در حقیقت توحید رهایی یافت: شناخت ناتوانی خرد، ناامیدی از چیرگی بر غایت، و چنگ زدن به ریسمان بزرگداشت.

وقتی بنده ناتوانی خرد از وصول به حقیقت توحید را شناخت ـ به دلیل محجوب بودن عقل به تعینی که دارد چنان‌که ذکر آن

(۳۵۵)

گذشت ـ از اندیشه در آن رهایی می‌یابد و چون خداوند او را بر ناتوانی عقل از آن آگاه ساخت، از چیرگی بر نهایت توحید با نیروی فکر ناامید می‌شود و آن را ترک می‌گوید و بزرگی و عظمت حق که مانع از ادراک عقل و رسیدن اندیشه به حضرت اوست را می‌داند و به ریسمان بزرگداشت چنگ می‌اندازد و از اندیشه در آن رهایی می‌جوید؛ زیرا به عزت و نفوذناپذیری و جلال و شکوه او آگاه شده است.


 

چشم‌انداز یقظه تا تفکر

تا بدین‌جا گفتیم کسی که نور یقظه بر او تابیدن می‌گیرد و توفیق بیداری از خواب رقود دنیا را می‌یابد نیاز به زمینه‌سازی و فراهم نمودن بستر برای قیام و حرکت دارد. او نخست باید آسیب‌ها، معایب و آفات گذشتهٔ خود را اصلاح کند و آن‌ها را سامان بخشد. برای این کار به توبه، محاسبه و انابه نیاز داشت. هم‌چنین وی باید طرح و نقشه برای آینده داشته باشد و این منزل «تفکر» است که وی را به حکمت می‌رساند تا در تشخیص درست راه و نیز مربی کارآزموده اشتباه نکند و ویژگی‌های مسیر و حرکت در آن را بشناسد. نخستین حرکت چنین فردی حرکت ذهنی است. حرکتی که بر سه گونهٔ حرکت در حقیقت توحید، حرکت، سیر و گردش در آفرینش حق تعالی و سیر آفاقی و سوم نیز حرکت در نفس و سیر در حالات روحی و روانی خود بود و این سه امر موضوع تفکر قرار می‌گیرد. سه امری که منحصر است و انفصال آن حقیقی است و نمی‌شود مورد

(۳۵۶)

دیگری به حق، خلق (عالم) و نفس انسانی (آدمی) افزود.

هم‌چنین پیش از این گفتیم جناب خواجه انصاری و شارح کاشانی هر دو تفکر و اندیشه‌ورزی در توحید را مذموم، ممنوع و حجاب حق و سبب شرک دانستند که هیچ وصولی در آن نیست و به‌جای آن شهود و معرفت یا تقلید و تعبد را پیشنهاد دادند. سخنی که نقد آن را پیش از این آوردیم و با آن مخالفت نمودیم و گفتیم تفکر نیز به اندازهٔ خود به مراتبی از توحید که توحید اسمایی و صفاتی باشد وصول دارد؛ هرچند اندیشه‌ورزی به مقام ذات حق تعالی راه ندارد و ارزش آن نیز بیش از تقلید است و نباید ارزش عقل، خردورزی و اندیشه را در قیاس با شهود نادیده گرفت و باید واقع‌بین بود و هر چیزی را در جا و مرتبهٔ خود دید و نزاعی که عارفان میان عقل و قلب یا عشق رقم می‌زنند درست نیست و آنان به این نکته توجه ندارند که قلب و عشق زاییده و شکوفای عقل است؛ چنان‌که قرآن کریم که در هر موضوعی راهبر و راهنماست، به تفکر در پدیده‌ها و توحید فعلی و به اسما و صفات حق تعالی و توحید صفاتی توجه می‌دهد و برای این مراتب، تفکر حجاب نیست، بلکه نردبان وصول است که برخی از آیات آن را در پیش آوردیم. در این‌جا خواجه رحمه‌الله پیوست مطالب پیشین خود، راه‌های رهایی از عقل و تفکر را می‌آورد که ما آن را درست می‌دانیم، ولی با هدف و غرض خواجه همراه نیستیم. وی عواملی را پیشنهاد می‌دهد که با آن می‌توان از «تفکر» رهایی یافت، در حالی که نخست می‌بایست از عوامل خالص کننده‌ای بگوید که حکم

(۳۵۷)

فیلتر برای تفکر را دارد و آن را صافی می‌سازد و به نفس صفا می‌دهد تا در پرتو آن قوت اندیشه داشته باشد و نیروی درخت خرد و شاخهٔ اندیشه‌ورزی را چنان رشد دهد که شکوفهٔ عشق با بوی مهر و رأفت و عطر محبت و صمیمیت و رنگ سرخِ گرمی و عطوفت، از آن بروید.

ما با رهایی از تفکر به معنای رشد و تعالی آن در مسیر وصول به معرفت و کشف موافقیم؛ چرا که مرز آن از توحید فعلی و صفاتی فراتر نمی‌رود و توحید ذاتی را با تفکر و بدون عشق و کشف نمی‌توان پیمود. بر این پایه، خلاصی از تفکر به معنای داشتن هبوط و پناه‌بردن به تعبد ظاهر و ساده‌انگاری نیست؛ هرچند نظر مؤلف محترم کتاب بر اساس داده‌های پیشین وی این امر خلاف را در بر می‌گیرد؛ زیرا ایشان یکی از دو راه کشف و تعبد را به جای تفکر پیش روی سالک قرار داده بود. بهتر بود جناب خواجه، مسیر رشد تفکر خلاق را متذکر می‌شدند و سپس با گذر از آن به میوهٔ شیرین آن که حرکت قلب و شهود است اشاره می‌نمودند تا به ذهن نیاید وی ارزش تفکر را در مرتبه‌ای که محدودهٔ آن است پاس نمی‌دارد.

خواجه می‌گوید باید به عجز عقل و ناتوانی خرد در وصول به حقیقت توحید علم داشت و از درک و فهم آن مأیوس شد، و با درک ناتوانی عقل ـ با همهٔ توانی که در تفکر دارد ـ عظمت حق تعالی رخ می‌نماید؛ چرا که فکر حرکت است و مقام ذات حق تعالی ثبات است و نیز فکر نیاز به مبادی دارد و آن‌جا مقام غایت است و هم‌چنین توحید ذات عین

(۳۵۸)

بی‌نیازی است و با نیازی که در فکر است مسانختی ندارد.


 

تفاوت تعبد و تفکر تحقیقی

در بحث یاد شده چینش منطقی آن اقتضا می‌کند نخست از تعبد سخن گفته شود که قرآن کریم با آیهٔ شریفهٔ زیر به آن اشاره دارد: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(۱)

هر ناآگاهی که قدرت تحقیق ندارد در رشتهٔ مورد نیاز به متخصص آن مراجعه می‌کند و به او اعتماد می‌کند؛ چنان‌چه مشی عقلا بر آن است.

کسی که تعبد دارد به اولیای حق تعالی و حجج او ایمان تعبدی می‌آورد. چنین ایمانی کلی است؛ یعنی او به هرچه وی بگوید اعتقاد دارد، ولی مشکل این است که وی قدرت تجزیه و تحلیل آن را ندارد و امری را می‌پذیرد که نمی‌داند چیست و به صرف انتساب به حق تعالی آن را باور نموده است.

تعبد در مقام نفس شکل می‌پذیرد و کودک در دورهٔ جنینی دارای نفس می‌شود و باید حقوق او را پاس داشت؛ چنان‌چه اسلام احکام فراوانی در حمایت از او وضع کرده و برای نمونه، برای وی ارث قرار داده است. جوامع مدرن نیز برای جنین سه ماهه حق خوراک و تغذیه قایل می‌باشند و برای آنان جیرهٔ غذایی در نظر می‌گیرند تا مادر وی با استفاده از آن، جنین خود را تقویت نماید و سلامت او را تضمین کند.

  1. نحل / ۴۳٫

(۳۵۹)

بعد از تعبد، نوبت به تفکر می‌رسد. کسی که قدرت تفکر دارد، عقل وی شکوفا شده است. اندیشه‌ورزی و قدرت تولید فکر و توجه و دقت در مرتبهٔ عقل نمایان می‌گردد و فکر را بر صفحهٔ ذهن به جوشش وا می‌دارد.

بعد از آن نوبت به شهود و معرفت می‌رسد. معرفت و نیز شهود و وحی و امور ربوبی از قلب و دل بر می‌آید. این مراتب همانند پوسته‌های پیاز در هم‌پیچیده است و کسی تا مرتبهٔ ظاهر را طی نکند به مرتبهٔ باطن دست نمی‌یابد. بنابراین تا کسی نخست به عقل نرسد، قلب وی استارت نمی‌خورد و این عقل است که راه‌انداز و استارتر قلب و توان شهود می‌شود.

آدمی نباید پندارد در قدرت اندیشه محصور است و بعد از آن درکی باطنی برای او نیست، بلکه باید این نکته را به نیکی فهم کند که بعد از توان اندیشه، توان شهود و معرفت وجود دارد که دست فکر از آن میدان کوتاه است و پای آهنین اندیشه برای وصول به مقام ذات که خواجه از آن به «عین توحید» تعبیر می‌آورد، برای ورود به ساحت آن عشق عالم‌سوز، چوبین می‌نماید و با لهیبی اندک، خاکستر می‌شود.

او باید توجه داشته باشد فکر با همهٔ توان، عظمت، ارزش و بزرگی که دارد به مقام ذات وصول ندارد و برای رسیدن به آن مقام باید از هر امر قدرتی و هر توانمندی مأیوس شد و تنها به ریسمان عظمت حق چنگ زد.


 

سرایت عجز عقل به رؤیت

(۳۶۰)

در این‌جا می‌خواهیم به ثقل محوری خرده‌گیری جناب خواجه و شارح توجه دهیم و آن این که آنان عقل را از آن رو محجوب از توحید و ناتوان از وصول به مقام ذات و حقیقت می‌دانستند که دارای تعین است، ولی این عجز را در شهود و معرفت یادآور نمی‌شدند و برای آن توان وصول قایل بودند، در حالی که رؤیت عارف هم مقید است و حجاب او قرار می‌گیرد؛ زیرا معرفت هر کسی به اندازهٔ سعهٔ ظهوری اوست و بر این پایه، معرفت همه از وصول به مقام ذات ناتوان است و برای همین است که می‌گویند: «غایة عرفان العارفین العجز». این اشکال هم بر جناب خواجه و هم بر شارح محترم وارد است و دلیلی که آنان برای لزوم رهایی از تفکر می‌آورند در مورد معرفت نیز وارد است. ولی به بیان ما می‌شود گفت: درست است مقام ذات خداوند تعین ندارد و در مرتبهٔ تعین قرار نمی‌گیرد، ولی عارف می‌تواند تعین را از خود بردارد و زور وی به خود که می‌رسد و این گونه است که می‌تواند به ذات وصول یابد. معرفت به ذات ممکن است اگر تعین نباشد. باید دانست مقام ذات غیر از کنه ذات است که برای کسی قابل وصول نیست ولی مقام ذات برای سالکی که تعین را از خود بردارد ممکن است و او می‌تواند مهمان ذات شود؛ چرا که ظهور نمی‌تواند احاطه بر مُظهر خود داشته باشد در صورتی که دارای تعین باشد و آن‌چه محال است رسیدن به کنه است. کسی که تعین را از خود برمی‌دارد به مقام فنا از تمامی تعینات فعلی، وصفی و ذاتی رسیده است. حافظ شیراز به این مقام اشاره دارد که می‌گوید: «تو خود حجاب خودی

(۳۶۱)

حافظ از میان برخیز» و نمی‌گوید باید خداوند را در میان آورد. البته آدمی تا به این مقام برسد که از خود رها شود و کفش و کلاهی برای خود نبیند، ندای الرحیل را برای او کشیده‌اند. اولیای کمّل و محبوبانی که از صبح ازل، شام ابد را دیده‌اند به مقام ذات وصول دارند و از محبان تنها اندکی از اندک می‌رسند. با ریاضت یا نان گدایی نمی‌توان به مقامات ربوبی و معنوی رسید. محبوبان از آن‌جا که کمالات خود را به صورت خدادادی دارند به‌راحتی از سر آن برمی‌خیزند. آنان حتی از سر خویش در نخستین لحظهٔ ورود به ناسوت برخاسته‌اند. آنان هستند که هر گونه تعینی را شکسته و آن را از خود برمی‌دارند، بلکه حق است که از همان ابتدا در آنان کارپردازی دارد.


 

مسیر تفکر خلاق

«وإنّما تدرک لطائف الصنعة بثلاثة أشیاء: بحسن النظر فی مبادئ المنن، وبالإجابة لدواعی الإشارات، وبالخلاص من رقّ الشهوات».

«النظر فی مبادئ المنن» هو أن ینظر فیما یتوقّف علیه وجوده من الأسباب، وأنَّ اللّه تعالی أوجده عن عدم، وخلقه ولم یک شیئا، وصوّره فی أحسن الصور، وجعل له سمعا وبصرا وجوارح، ورزقه وربّاه وأنعم علیه نعما ظاهرةً وباطنةً، ولم یجب علیه شیء من ذلک، بل هی مواهب محضة؛ حتّی ینفتح علیه أبواب لطائف الصنعة فی خلقه، ویری عجائب فی

(۳۶۲)

ترکیب خلقته ـ من العظام والعروق والأعصاب وطبقات عینیه ـ وغرائب فی أحنائه وأحشائه وجوارحه وأعضائه ـ علی حسب ما وقف علی بعضه أصحاب التشریح ـ فیجد فیها «إشارات» لطیفة تدعوه إلی وجوب شکر المنعم وطاعته، علی وفق ما أمره به.

فلیجب دواعیها ولیقم بحقّ عبودیته مخلصا له الدین، حتّی یخلص من «رقّ الشهوات» التی زینت له. فإنّه إذا قام بحقّه، واتّقی وصفّی قلبه عن کدورة الشهوات وظلمتها، جعل اللّه فی قلبه نورا یفرّق به بین الحقّ والباطل، ویدرک به لطائف الصنعة ودقائق المنّة. قال اللّه تعالی: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقَانا»(۱).

همانا شگفتی‌های آفرینش با سه چیز درک می‌شود، نیک نگریستن در بستر منت‌ها، پاسخ گفتن به انگیزه‌های اشارات، و رهایی از بندگی شهوت‌ها.

تأمل در زمینهٔ منت‌ها به این است که در اموری که نعمت به آن بستگی دارد که همان سبب‌ها و علت‌های آن است مطالعه کند و این که خداوند تعالی آن را از نیستی به هستی آورده و آفریده در حالی که چیزی نبوده و آن را در نیکوترین هیأت

۱- انفال / ۲۹٫

(۳۶۳)

شکل داده و برای او گوش و چشم و اعضا قرار داده و او را تربیت کرده و نعمت‌هایی ظاهری و باطنی به او ارزانی داشته؛ در حالی که هیچ یک از آن بر او واجب نبوده، بلکه بخشش‌های صرف است تا این که درهای شگفتی‌های آفرینش را در خلقت او گشوده و شگرفی‌هایی در ترکیب آفرینش خود ـ از استخوان، رگ‌ها، عصب‌ها، مراتب دو چشم، و شگفتی‌هایی در بیرون و درون و در جوارح و اعضای او ـ آن‌گونه که کالبدشکافان بر برخی از آن آگاه شده‌اند ـ مشاهده می‌کند و در آن اشاره‌هایی لطیف و نازک می‌یابد که وی را به لزوم شکرگزاری نعمت دهنده و پیروی از او ـ آن‌گونه که وی به آن امر کرده است ـ فرا می‌خواند.

پس خواسته‌های آن اشارات را پاسخ می‌گوید و حق بندگی‌اش را ـ در حالی که اعتقاد را برای او خالص‌کننده است ـ برپا می‌دارد تا آن که از بندگی شهوت‌هایی که برای او زینت داده شده است رهایی می‌یابد؛ چرا که اگر برای برپایی حق خداوند برخیزد و خویشتن‌دار باشد و قلب خویش را از کدورت شهوت‌ها و سیاهی آن پاک سازد خداوند در دل او نوری قرار می‌دهد که با آن می‌تواند میان حق و باطل تمییز دهد و شگفتی‌های آفرینش و دقت‌های نعمت‌ها را به آن بشناسد. خداوند تعالی می‌فرماید: «اگر از خدا پروا دارید برای شما

(۳۶۴)

جداکننده قرار می‌دهد».


 

احاطه بر پیش‌فرض‌های علمی

مرحوم خواجه انصاری در این عبارت، سخن درست و بلندی را می‌آورد که باید به آن دقت و اهتمام کافی داشت. وی می‌گوید برای شناخت پدیده‌ها و مظاهر الهی باید مبادی راه، زمینه‌های شناخت، علوم مقدماتی؛ مانند منطق و دانش‌های پایه، و پیش‌فرض‌های ذهنی، نفسی و روانی را به دست آورد و چنین نیست که بتوان تفکر را که لحظه‌ای از آن بر هفتاد سال عبادت برتری ارزشی دارد بدون تحصیل چنین اموری به سیر وا داشت.


 

عمل به شریعت

لازم است اوامر الهی و نواهی را مراعات کرد و کسی که اهل معصیت باشد نمی‌تواند دارای تفکر خلاق و نوآور و پدیدآور تازگی‌ها باشد. هم‌چنین است به کار بردن توان عقل در شیطنت و زرنگی و استفاده از آن در امور نفسانی که صفا را از ذهن و نفس می‌گیرد و هرچه به تفکر جهت الهی داده شود توانمندی و سرعت سیر و قدرت استجماع و احضار مطالب بالاتر می‌رود. غصه بر گذشته نیز از موانع اندیشه‌ورزی است.

کسی که اوامر و نواهی حق تعالی را پاس می‌دارد و به آن پاسخ درست و شایسته می‌دهد و نفس را از مخالفت با حق تعالی دور و پاک می‌دارد خداوند به او نور و نیروی انکشاف می‌دهد و خیرات و کمالات فراوانی را از همین رهگذر به او اعطا می‌کند. وی تابع شریعت بی‌پیرایه می‌شود و نه

(۳۶۵)

هر چیزی که نام شرع بر آن نهاده شده باشد. با توجه به این نکته باید گفت متفکر و اندیشه‌ورز کسی است که شریعت بی‌پیرایه را بپذیرد و آن را عملیاتی نماید و خود را از گمراهی، لودگی، تشبه، ظاهر سازی، ریا و سالوس دور سازد. البته این زمینه را هر مسلمانی باید داشته باشد و تکلیفی شرعی است.


 

دوری از حظوظ نفسی

کسی می‌تواند نیروی تفکر خلاق و زایا داشته باشد که افزون بر دو مطلب گفته شده، حظوظ نفسی را رها کند و از بندگی شهوت‌ها و تمایلات نفسانی خلاص شود؛ به‌گونه‌ای که حتی از حلال آن نیز پرهیز داشته باشد. شهوت‌ها و لذت‌های نفسانی محرِّک و برانگیزانندهٔ نفس است و کسی که نفسانیت وی تحریک بسیار داشته باشد به صورت قهری مزاج، معده و دیگر اعضا و جوارح را به کار فراوان وا می‌دارد و آن را اکتیو و فعال می‌سازد و چنین اموری به ذهن و مغز اجازهٔ فعالیت، تمرکز و تفکر نمی‌دهد. شکمی که از غذاهای رنگارنگ و متنوع پر شده است خون را به سوی خود می‌کشد تا آن غذا را هضم و دفع سازد و نیروی بدن و مغز و قوای فراوانی بر معده متمرکز می‌شود و این توان به مغز و اندیشه نمی‌رسد. به‌طور کلی باید از هر آن‌چه که نیروها و قوای بدن را به تمرکز مزاج وادار می‌کند که در یک عبارت از آن به «حظوظ نفسانی» تعبیر می‌شود پرهیز داشت. با حفظ سه امر گفته شده است که تفکر بر شگفتی‌های آفرینش شکل می‌گیرد.

(۳۶۶)


 

وفق نفس

شایان ذکر است تربیت نفس و رهایی از حظوظ نفسانی روش‌های ویژهٔ تربیتی خود را دارد و چنین نیست که هر کسی بتواند به مبارزه با آن برخیزد بدون آن که فنون و قواعد آن را بداند. برخی از اصول سلوک شیعی را در کتاب «دانش سلوک معنوی» توضیح داده و در آن‌جا اصل مهم «وفق نفس» را آورده و گفته‌ایم: وفق در سلوک، حالت تعادلی است که نفس را از افراط و تفریط دور می‌دارد و آن را همواره رام و آماده برای حرکت نگه می‌دارد. وفق موقعیتی است در درون هر فرد که به نفس چینشی استوا، نظمی خاص و تعادل جسمی و روحی می‌دهد تا فرد بتواند در پرتو آن به خوبی حرکت کند. وفق نفس هر کسی تابع بدن، مزاج و نفس اوست. سالک باید وفق نفس خود را بشناسد و تمامی کردار مشروع خود را بر اساس آن تنظیم نماید. وفق یعنی هماهنگی میان تمامی نیروها، خواهش‌ها و انگیزش‌های نفسانی و احتیاط و حزم‌اندیشی لازم برای پیش‌بینی سرکشی‌های نفس و پیش‌گیری از آن و رام و مهار بودن هموارهٔ نفس در دست سالک و کنترل و هدایت دایمی آن برای این که به صورت دایمی در اختیار سالک باشد و نه در اختیار خود و چنین نباشد که هاری ناگهانی و غیرمنتظره داشته باشد و نیز به ریا و سالوس آلوده نباشد و به ظاهرسازی و خودمکری یا دیگرفریبی رو نیاورد.

دوری از خواهش‌های نفسانی به معنای ضعیف و بیمار نمودن خود نیست و وفق نفس را برای سلامتی آن باید رعایت نمود. باید خود را به

(۳۶۷)

گونه‌ای تربیت کرد که بدن سالم بماند، ولی سوخت و ساز آن فراوان نباشد، چنین شخصی برای تفکر و اندیشه‌ورزی از لحاظ جسمی و مزاجی زمینه‌ای آماده دارد و چنین کسی است که می‌تواند آرام بگیرد و دقت داشته باشد و با مطالعه در شگفتی‌های اطراف و محیط زیست خود و در انسان‌ها و نیز عوالم ماورایی به لطیفه‌ها و اشارت‌های فراوانی دست یابد و سیر ذهنی و اندیشاری به منازل معنوی و حالات نفسانی و روانی و دقایق مهرورزی و نیز سبب‌های تلطیف نفس و باطن داشته باشد و حظوظ و خواسته‌های نفسی خود را کنترل کند. کسی که نیروی تفکر ندارد قدرت کنترل مزاج و معده و دیگر شهوت‌ها و خواسته‌های نفسانی را ندارد و به افراط و تفریط می‌گراید. این صاحب خرد و اندیشه‌ورز است که بدن سالم و موزون برای خود دارد و در پرتو آن، نفس خود را سالم و موزون می‌دارد و مبادی لازم برای تربیت بدن و تیمار نفس را آگاه است. چنین کسی است که می‌تواند در منزل تفکر مقام گیرد آن هم نه تفکر نفسانی، بلکه تفکر ربانی و الهی و اندیشه در مسایل ربوبی که معرفت از آن زاده می‌شود و مراد ما از تفکر، اندیشه‌ورزی در امور عادی و عمومی نیست که حول حظوظ نفسانی می‌چرخد و چنین فکرهای عادی که متعلق آن بسیار کلی نیز هست ارزشی بیش از هفتاد سال عبادت ندارد؛ چنان‌چه خواجه نیز از آن به «لطایف صنعت» تعبیر آورده که تیزبینی در نگاه به ظرافت‌ها و دقت بر ریزه‌کاری‌هاست. شگفتی‌های آفرینش را تنها صاحبان اندیشه‌های لطیف و دارندگان ذوق سلیم درک می‌کنند. به هر

(۳۶۸)

روی، مؤمن رها نیست که هر گونه می‌خواهد سیر داشته باشد، بلکه سلوک او باید تابع شریعت بی‌پیرایه باشد و به‌طور موزون و سالم حرکت کند بدون آن که به جسم یا نفس خود آسیبی وارد آورد یا آن را به بلای عقل‌سوز عافیت مبتلا سازد.


 

خطاهای شارح

باید توجه داشت عبارت شارح محترم که می‌گوید: «وأنَّ اللّه تعالی أوجده عن عدم» به بی‌دقتی در گفتار و گرفتاری در گزارهٔ کلامی عامیانه مبتلاست و عدم، تنها وجود ذهنی دارد و هیچ پدیده‌ای نیست که دارای سبق عدمی بوده و از عدم خلق شده باشد که بحث از آن را در نوشته‌های فلسفی آورده و گفته‌ایم خداوند هر کسی را از علم خود آفریده است. علمی که هر پدیده‌ای در آن مستور و باطن بوده است.

هم‌چنین شارح در عبارت: «وأنعم علیه نعما ظاهرةً وباطنةً، ولم یجب علیه شیء من ذلک، بل هی مواهب محضة» نیز تسامح در پردازش دارد؛ زیرا بحث وجوب یا جبر در ساحت قدسی خداوند جایی ندارد تا آورده شود و از او نفی گردد، بلکه خداوند به عشق و به لطف می‌آفریند و به عشق، نعمت می‌دهد. طرح بحث وجوب یا جبر در این میدان زاییدهٔ تفکرات غیرگرایانه است. مثل این که کسی بگوید آن که میهمان دعوت می‌کند واجب است از او پذیرایی کند؛ این در حالی است که آن که میهمان دعوت می‌کند به او محبت دارد و وی را دوست می‌دارد و طرح بحث وجوب برای او آلوده نمودن فضای مهرانگیز اوست. خداوند از

(۳۶۹)

باب عشق، لطف و ظهور خلق می‌کند و به تعبیری عامیانه دلش غنج زده از این که پدیده‌ها را خلق کرده است. او غرضی در آفرینش ندارد و آفرینش تنها برای تماشا و عشق است و جبر و وجوب در عالم جایی ندارد و آنان که از این سخنان می‌گویند در فضای فشار و اختناق شاهان، سلاطین و خلفای زورمدار تربیت شده‌اند که حتی خداوند را نیز آن‌گونه می‌پندارند. وجوب امری قسری و غیری است و چیزی که قسری و غیری باشد به ساحت خداوند تعالی راه ندارد.

شارح بعد از این که تبیین می‌کند هر کسی که حظوظ نفسی را از خود بردارد و از فاز نخست درک بگذرد و بتواند قلب خود را که فاز دوم درک است استارت بزند می‌تواند با قوت و نیروی الهی کار کند و بیندیشد و لطیفه‌ها و ظرافت‌ها را درک کند، در پایان بحث خود می‌گوید: سالک پیش از آن باید اسباب و انگیزه‌ها را بشناسد و بر اساس خواسته‌های شریعت حرکت کند و خداوند به قلب چنین کسی نوری عطا می‌کند که می‌تواند در پرتو آن، حق را از باطل به‌خوبی بشناسد، آیهٔ شریفهٔ: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقَانا»(۱) را شاهد بر آن می‌آورد که درست هم هست، ولی باید توجه داشت این آیه تنها معرفت را در بر می‌گیرد و فرد متقی قدرت ممیزی و مقایسه پیدا می‌کند ولی بهتر بود برای تکمیل بحث خود، آیهٔ شریفهٔ: «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا»(۲) را نیز می‌آورد که

۱- انفال / ۲۹٫

  1. طلاق / ۲٫

(۳۷۰)

به این معناست که پرهیزکار دارای حکمت عملی می‌شود به گونه‌ای که در جایی بن‌بست ندارد. مؤمن در پرتو این دو نور، به کمال فکر و به وصول می‌رسد.


 

فهم اندیشاری و درک نوری

باید توجه داشت درکی که مؤمن با نور الهی اعطایی به دست می‌آورد غیر از درکی است که با نفس و قوای اندیشاری آن و نیز علوم تحصیلی دارد. کسی که نفس الهی و نور ربانی ندارد در مبادی حصول آن گرفتار مشکلات نفسی است و نخست باید آن را رفع کند. کسی که نور الهی بر دل او تابش دارد با کم‌ترین تلاش، بیش‌ترین رشد و کمال را دارد و کسی که بی‌بهره از آن است خود را به ریاضت‌های سخت مبتلا می‌کند و به زحمت می‌اندازد و متأسفانه رشد و تعالی وی نیز بسیار سطحی است. آن‌چه گفته شد بسیار مهم است و کم نبوده‌اند سالکانی که تنها به سبب ریاضت‌هایی که داشته‌اند و اِخبارهایی که از امور دیگران می‌داده‌اند به عرفان و معرفت شهره شده‌اند؛ در حالی که از منظر عرفان محبوبان راهی نرفته و حتی قلب و دل آنان استارت نخورده و تنها در بند نفس خود گرفتار بوده‌اند، ولی نفسی که از عبادت و توجه به پروردگار لذت می‌برده است نه از شهوت‌های خوراکی یا جنسی. چه بسا کسانی که بسیار زحمت کشیده و فراوان مطالعه داشته و چه استادها که درک نکرده و چه سال‌ها

(۳۷۱)

که شاگردی ننموده، ولی نتیجه‌ای از آن نبرده‌اند و درون آنان هنوز خاموش است و چیزی از خود ندارند و جز جمع گفته‌های این و آن در آنان نیست و پشتوانهٔ ایشان حافظه‌ای است که دارند. حافظه‌ای که رطوبت صفا ندارد و عطر رؤیت نمی‌دهد و روشنای نور الهی بر آن نتابیده و تاریک و ظلمانی است نه خراباتی غوغایی و خراب رسوایی از عشق!


 

روان‌شناسی و معرفت نفس

قال: «وإنّما یوقف بالفکرة علی مراتب الأعمال والأحوال بثلاثة أشیاء: باستصحاب العلم، واتّهام المرسومات ومعرفة مواقع الغیر».

الوقوف بالفکر علی مراتب الأعمال لا یکون إلاّ «باستصحاب العلم»؛ فإنّ العمل إنّما یعرف بالعلم، ویجب أن یکون مطابقا له.

والوقوف علی مراتب الأحوال إنّما یکون ب «اتّهام المرسومات».

أمّا مرسومات الشریعة: فبغلبة حکم الحال علی حکم العلم، فإنّ التجلّی الشهودی یقدح فیها، لأنَّ الشهود یقتضی الفناء، والعمل بالمرسوم یقتضی الوجود للقیام بالخدمة.

وأمّا مرسومات العبد ـ من نعوته وآثاره وعاداته ـ فلأنَّها علل یجب أن تتّهم عند تجلّی الصفات الإلهیة ولوامع أنوار التوحید، فإنّها تمحو الرسوم والآثار.

(۳۷۲)

«وبمعرفة مواقع الغیر»، وهی المواقع التی تغلب فیها الغیرة من أصول أحوال السالکین، کتعلّق القلب بالغیر فی حال المحبّة، کما فی قوله تعالی حکایةً عن سلیمان علیه‌السلام : «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَنْ ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ، رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحا بِالسُّوقِ وَالاْءَعْنَاقِ»(۱).

وکغیرة إبراهیم علیه‌السلام فی قوله: «وَتَاللَّهِ لاَءَکیدَنَّ أَصْنَامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ. فَجَعَلَهُمْ جُذَاذا»(۲). وکحاله فی التفویض عند قوله: «إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ»(۳).

وکغلبة حال التوحید علی الفتیة المؤمنین، الذین قال تعالی فیهم: «وَزِدْنَاهُمْ هُدًی. وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ»(۴)، حیث لم یبالوا بالجبّار العالی وجبروته وسطوة قهره «إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَها لَقَدْ قُلْنَا إِذا شَطَطا»(۵) غیرةً علی ربّهم أن یشرک به.

وکحال السحرة فی جواب قول فرعون: «لاَءُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَأَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاَفٍ وَلاَءُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعِینَ. قَالُوا لاَ ضَیرَ إِنَّا إِلَی رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»(۶).

۱- ص / ۳۲ ـ ۳۳٫

۲- انبیاء / ۵۷ ـ ۵۸٫

۳- ابراهیم / ۳۷٫

۴- کهف / ۱۳ ـ ۱۴٫

۵- کهف / ۱۴٫

(۳۷۳)

فإنَّ هذه المواقع إذا اعتبر بها السالک فی أحواله صحّح بها أحواله وتحقّق مراتبها، وعبّر بها من مرتبة إلی أعلی منها.

با سه امر بر اندیشه‌ورزی بر مراتب کردارها و حالت‌ها آگاهی حاصل می‌شود: همراهی با دانش، متهم ساختن رسم‌ها و شناخت موضع‌های غیرت‌ها.

آگاهی به واسطهٔ اندیشه بر مرتبه‌های کردار محقق نمی‌شود مگر با همراهی علم؛ زیرا کردار با دانش شناخته می‌شود و لازم است با آن هماهنگ باشد.

آگاهی بر مرتبه‌های حالت‌ها همانا با متهم ساختن رسم‌هاست؛ که یا مراد، رسم‌های شریعت است که با غلبهٔ حکم حال بر حکم علم پیش می‌آید؛ زیرا تجلی شهودی آداب و رسوم شرعی را نکوهش می‌کند؛ چرا که شهود فنا را اقتضا دارد و عمل به آداب شرعی مقتضی وجود برای قیام به خدمت است.

اما آداب بنده که همان صفات، آثار و عادت‌های اوست ـ همه کاستی‌هایی است که لازم است به هنگام تجلی صفات الهی و تابش نورهای توحید مورد اتهام واقع شود؛ زیرا این امور است که رسم‌ها و آثار را از بین می‌برد.

۱- شعراء / ۴۹ ـ ۵۰٫

(۳۷۴)

و به شناخت موضع‌های غیرت که همان موقعیت‌هایی است که غیرت در آن غلبه می‌یابد. غیرت از حالت‌های سالکان است و مانند وابستگی قلب به دیگری در حال محبت است؛ چنان‌که خداوند تعالی به زبان سلیمان می‌فرماید: «هنگامی که طرف غروب، اسب‌های اصیل را بر او عرضه کردند (سلیمان) گفت: به‌واقع من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا در پس حجاب ظلمت شد. آن‌ها را نزد من باز آورید. پس شروع کرد به دست کشیدن بر ساق‌ها و گردن آن‌ها».

و نیز مانند غیرت حضرت ابراهیم علیه‌السلام که به زبان وی می‌فرماید: «و سوگند به خدا که پس از آن که پشت کردید و رفتید به‌قطع در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد. پس آن‌ها را ریز ریز کرد.» و نیز مانند حال او در وانهادن و تفویض به هنگام این گفته: «من فرزندانم را در دره‌های بی‌کشت سکونت دادم».

و مانند غلبهٔ حال توحید بر جوانان مؤمن است که خداوند در رابطه با آنان می‌فرماید: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم و دل‌هایشان را استوار گردانیدیم»؛ هنگامی که به ستمگر، برتری و شکوه، چیرگی و قهر او را بزرگ نیافتند به سبب غیرتی که بر پروردگار داشتند از این که به او شرک ورزند: «آن‌گاه که برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها

(۳۷۵)

و زمین است. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت به‌قطع ناصواب گفته‌ایم» . و مانند حال ساحران در پاسخ گفتهٔ فرعون است: «به‌حتم دست‌ها و پاهای شما را از چپ و راست خواهم برید و همه‌تان را به دار خواهم آویخت. گفتند: باکی نیست. ما روی به سوی پروردگار خود می‌آوریم».

چرا که اگر سالک در حالت‌های خود از چنین موقعیت‌هایی عبرت جوید حالات خود را درست می‌کند و مراتب آن را محقق می‌سازد و از مرتبه‌ای به برتر از آن عبور می‌نماید.


 

اعتدال اندیشه

فکر در حالات درونی که بیش‌تر مسایل روان‌شناسی است در پرتو سه امر اعتدال می‌گیرد و سبب می‌شود آدمی کار خود را با اندیشه و درایت پی‌گیر شود و آن این که انسان باید کارهای خود را از سر آگاهی، اطلاع، بیداری و بصیرت برگزیند و امور خیالی و وهمی را به جای آگاهی نگیرد. دوم آن‌که رسوبات و رسومات کلی و عادات را که حقیقت ندارد از خود دور کند و سوم آن که غیر را به دل خود راه ندهد و تفکر را حق‌مدار سازد.

بر این اساس، جناب انصاری سه شرط گفته شده را از امور مقوم اندیشه در حالات و کردار می‌داند. با حصول سه شرط گفته شده، سالک برای اندیشه در حالات روانی و باطنی و کردار ظاهری خود توانا می‌گردد و می‌تواند بیاندیشد نه آن که صاحب غصه شود. غصه تأسف خوردن بر

(۳۷۶)

گذشته است و تفکر اندیشیدن برای انتخاب دقیق و برنامه‌ریزی برای آینده و دوراندیشی است تا به هدف و غایتی وصول داشته باشد.


 

انتخاب‌های آگاهانه

لازم است سالک خود را با ابزار علم همراه سازد و در هر امری با شناخت قبلی از آن وارد شود و نه ناآگاهانه و بدون اطلاع و تأمل و از سر جسارت.

این سالک محبی است که نیاز به تفکر دارد و تفکر در کردار و حالات خود را باید با سه امر گفته شده سامان دهد و آن را موزون و متعادل سازد. چنین کسی باید صاحب اندیشه باشد و نیز علم داشته باشد تا بتواند گزاره‌های علمی درست را پیش‌فرض‌های اندیشاری خود قرار دهد، وگرنه در صورتی که اندیشه‌ای صائب و عالمانه نداشته باشد و بخواهد با تقلید و تعبد، به سلوک بپردازد، هنوز در مبادی است که حوادث تاریک بر او هجوم می‌آورد و وی درمانده از انتخاب و خسته از راهِ آمده می‌شود بدون آن که بتواند راه خروج و سلامت خود را بیابد و حق را در هجوم وسوسه‌های نفسانی، شیطانی و انسانی تشخیص دهد.

در سلوک کسی می‌تواند درست بیندیشد که قدرت علمی داشته باشد و علم را چراغ راه خود قرار دهد. این علم است که چون سپری حفاظتی تمامی ورودی و خروجی‌های سالک را کنترل می‌کند و او را از وسوسه‌ها، مکرها و حیله‌ها آگاه می‌کند و به وی هشدار و بیدارباش می‌دهد و با نزدیک شدن خناسان و شیطان‌های جنی و انسی وضعیت زرد یا قرمز را

(۳۷۷)

به او اعلام می‌دارد تا وی به غفلت نگراید و در زیر بمباران سنگین مکرهای آنان پناهگاه لطف و عشق خداوند را از دست ندهد و در تندبادهای حوادث و موج حادثات، زیر سایهٔ آرامش اولیای الهی، بر کشتی امن آنان ره بپیماید.

کسی که علم دارد می‌تواند پیرایه‌ها را بازشناسد و رسم‌های باطل را تشخیص دهد و زندگی را با آن بیهوده و تباه نسازد.

البته علم از مبادی سلوک است و برتر از آن، «نور حکمت» است که خداوند به بندهٔ متقی خود اعطا می‌کند. مؤمن متقی نوری در درون و چراغی در باطن دارد که آن را بر هر چیز بیندازد، حقیقت آن را روشن می‌سازد و می‌تواند سره را از ناسره تشخیص دهد و بصیرتی می‌یابد که حق را از باطل باز می‌شناسد. خداوند سینهٔ مؤمن را چنان باز، گسترده و منشرح می‌سازد که تمامی اسلام در آن جای می‌گیرد و وی بزرگ‌تر از اسلام می‌شود. به هر روی، کسی می‌تواند سالک باشد که تفکر پویا و خلاق داشته باشد و کم‌ترین امتیاز وی آن باشد که بتواند در مسایل زندگی و پیشامدهای روزگار اجتهاد نماید و مسایل روز را فهم کند و نیروی استنباطی داشته باشد که به عامیانه‌گری، عوام‌بازی، قلندری و مانند آن مبتلا نگردد. طبیعی است کسی می‌تواند چنین توانی داشته باشد که از علم برخوردار باشد. داشتن علم و تخصص از مهم‌ترین مبادی عمدهٔ تفکر است؛ چرا که علم، مقدمات و پیش‌فرض‌های تفکر زایا را آماده می‌سازد. علم، ابزاری برای درست اندیشیدن و کلید فهم است که تفکر

(۳۷۸)

بدون آن عقیم و بسته می‌شود. برای وصول باید علم به وصول داشت و دانش سلوک معنوی و اصول و قواعد و فنون آن را دانست. با توجه به این نکته است که می‌گوییم عرفان بدون شریعت ممکن نیست؛ زیرا شریعت محتوای علمی را برای سالک آماده می‌سازد. شریعت ابزار علمی طریقت است و سبب می‌شود سالک صاحب فکر، حرکت و عمل درست شود؛ چنان‌چه طریقت ابزار علمی حقیقت است و هر یک از این امور بر دیگری مترتب است. سالک برای حرکت نیاز به مرشد، پیر و استادی دارد که هم صاحب شریعت باشد و هم صاحب طریقت، وگرنه اگر دو استاد متفاوت در این دو حوزه داشته باشد، میان آنان نزاع درمی‌گیرد؛ هم‌چون نزاعی که میان حضرت موسی با حضرت خضر علیهماالسلام درگرفت و او در میان راه متوقف شد. برای همین است که می‌گویند: «مرد اگر هست به‌جز عالم ربانی نیست». در واقع استاد کارآزموده، محبوبان هستند. محبوبانی که در حوزه‌های علمی مقیم شده‌اند. آنان هم فقه دارند و هم عرفان. عرفان اولیای حق در نزد آنان است و محبان شناخته شده تاکنون، عرفان ضعفا را در اختیار دارند.

خلاصه این که سالک محبی نیاز به تفکر دارد و تفکر نیاز به مبادی و پیش‌فرض‌های علمی؛ یعنی سالک بدون داشتن دانش سلوک معنوی و روان‌شناسی و معرفت به منازل و مقامات و حالات باطنی و درونی و مسایل ربوبی نمی‌تواند سیر داشته باشد؛ همان‌طور که سالک باید فکر را نیز بشناسد و نحوهٔ حرکت‌آفرینی و زایایی آن را بداند.

(۳۷۹)


 

پالایش رسم‌ها و سنت‌ها

همراه داشتن علم برای تفکر در حالات خود مقتضی است و مانع اندیشه، امور مرسوم، عرفی و کارهای عمومی است که باید آن را تصحیح ساخت؛ یعنی آگاهی سالک از مسایل زندگی باید بر اساس تخصص باشد و نه اطلاعات عمومی. تفکر با پایبندی به رسومات و مشهوراتی که میان افراد عادی رایج است شکل نمی‌بندد. کسی می‌تواند در حالات خود بیندیشد و اهل دقت و توجه باشد که در مسیل انحراف‌ها، کژی‌ها و کاستی‌ها، خود را به سیل ندهد و با آن همراه نشود. کسی متفکر و اهل فلسفیدن می‌شود که افکار عامیانه را از خود دور سازد. باید خود را از حالات عمومی و عادی دور نگاه داشت و عقل و خرد خود را تیزتر و دقیق‌تر بر امری تمرکز داد تا یافت بهتر و پیشرویی نسبت به افراد جامعه داشته باشد و نیز عمل او ظریف‌تر از دیگران گردد؛ چرا که راهی که او قدم بر می‌دارد باریک‌تر است.

سالک نباید تحت تأثیر رسومات عامیانه باشد و باید اندیشه‌ای باز و گسترده داشته و آزاداندیش باشد. وی باید تمامی مرسومات را مشکوک و در معرض اتهام بداند و درستی هیچ یک را امری مسلم و قطعی نگیرد و هر گزاره‌ای را تست و آزمایش کند و بر آن اجتهاد و استنباط داشته باشد و با اطمینان به درستی گزارهٔ تحقیق شده، به آن ترتیب اثر دهد. کسی که می‌خواهد سلوک داشته باشد غیر از سیری است که افراد عادی جامعه دارند. عرفان راه خاص خود و شیوه و مشی متناسب با آن را می‌طلبد؛

(۳۸۰)

همان‌طور که اگر کسی بخواهد قله‌ای را فتح کند و کوه‌پیمایی داشته باشد، به‌ویژه در کوه‌هایی که صعب العبور و برفی است باید کفش کوهنوردی، لباس، طناب و دیگر ابزار مناسب داشته باشد و همانند افراد عادی و غیر مجهز نباشد. سالک غیر از افراد عادی است و باید بار سنگین‌تری بردارد. طبیعی است چنین کسی باید ابزاری متناسب داشته باشد تا از او محافظت کند.

ما فراز «اتهام المرسومات» را توضیح دادیم و مراد از آن را لزوم پیرایه‌شناسی و تشخیص سره از ناسره هم در شریعت و هم در سنت‌های اجتماعی دانستیم و گفتیم کسی که عادی حرکت می‌کند فکری عادی دارد و کسی که می‌خواهد حق را هدف خود قرار دهد باید فکر وی در مسیر هدف او تعریف شود و بسیاری از سنت‌ها با این هدف سازگار نیست و باید با رسومات و رسوبات باطل یا آن‌چه از شرع نیست و پیرایه‌هایی است که شریعت را تحریف کرده است مخالفت ورزید و خود را از آن صافی کرد و در یافت و تصحیح آن‌ها کوشید، ولی شارح کاشانی این عبارت را چنین شرح کرده است: «أمّا مرسومات الشریعة: فبغلبة حکم الحال علی حکم العلم، فإنّ التجلّی الشهودی یقدح فیها، لأنَّ الشهود یقتضی الفناء، والعمل بالمرسوم یقتضی الوجود للقیام بالخدمة».

وی می‌گوید در پیشامد برخی از حالات عرفانی مانند شهود و تجلی، باید حال را بر شریعت مقدم داشت و از فنای عرفانی به بقای شرعی باز نیامد. یعنی میان درگیری شرع و عرفان، این عرفان است که حاکم

(۳۸۱)

می‌گردد. برای نمونه، اگر سالکی از نماز خوشامد نداشت، وی باید حالت نفسانی خود را دریابد و همین حال را که یک تجلی است غلبه دهد و رسم را که امر به نماز است کنار گذارد تا خود را در تجلی ثبات دهد.

ما به شدت با این نظر اشتباه و در عین حال بسیار خطرناک مخالف هستیم. بسیاری از گمراهی‌ها به‌ویژه در عالم درویشی و در خانقاه‌ها از این گزاره ریشه می‌گیرد. البته جناب خواجه چنین نظری ارایه نداده و تنها شارح است که به این اشتباه فاحش گرفتار آمده است. ما در هر کاری حتی در طریقت نظر شریعت بی‌پیرایه را حاکم می‌دانیم و این شریعت است که سند عرفان است و چنان‌چه تجلی یا حالتی نفسانی با شریعت درگیر شود، چیزی جز شیطنت نیست. اگر کسی از سحرگاهان ذکر «سبحان اللّه» را دور بگیرد و به حال درآید و حتی فرشتگان را در طواف خود ببیند، و حال خود را نگاه دارد تا آن که آفتاب طلوع کند و نماز صبح وی قضا شود تمام آن‌چه را فرشته و ملک می‌دیده شیطان بوده است که به دور وی حلقه زده بودند. شریعت اسلام دین خاتم است که تمامی نیازهای بشر حتی طریقت او را پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کرده است و کسی نمی‌تواند چیزی از خود بر آن بیفزاید؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِین»(۱)؛ هیچ حالی نیست که حکم آن در شریعت بیان نشده باشد و شریعت امری را فروگذار نکرده است تا بر آن حکومت یابد و هر چیزی

  1. انعام / ۵۹٫

(۳۸۲)

درون شریعت است و چیزی از بیرون به آن راه نمی‌یابد. کسی که حالات عرفانی بر او غلبه می‌یابد باید کسی را بگذارد تا وی را از موضوعات احکام تکلیفی آگاه کند و اوقات نماز را به او خاطرنشان شود. البته اگر کسی واجبات و امور الزامی را بگذارد و به امور غیر لازم بپردازد مشکل روانی دارد و باید برای سلامت نفس و روان خود تلاش کند؛ چرا که نفسی رمیده یا خسته دارد.

البته اگر سالک تحت تربیت استادی فرزانه و کارآزموده باشد چنین حالاتی برای او پیش نمی‌آید. اگر کسی تحت نظر استادی به عرفان رو آورد و بیابد درک عقلانی وی رو به ضعف می‌رود، روابط اجتماعی او تیره می‌شود و انزوایی می‌گردد یا حالت وسواس در او زیاد شده است یا وی گمراه است و یا استاد او ضعیف، نادان و یا گمراه است. سالک نباید از راه رفتن عادی، از تفکر و از اجتماعی بودن خسته شود و از این امور خوشامد نداشته باشد و انزوایی، راهب، عقده‌ای و وسواسی گردد و چنان‌چه کسی به این امور مبتلا شده است باید تمرین‌ها، ذکرها و ریاضت‌های خود و نیز استادی را که دارد به‌کلی ترک گوید که جز گمراهی و آسیب برای او پی‌آمدی ندارد. سالک باید تحت تربیت استادی قرار گیرد که آدم بودن، معتدل بودن و وزان داشتن وی در مخاطره واقع نشود و هیچ گاه با شریعت بی‌پیرایه درگیر نگردد. سالک باید همواره نو، تازه و زنده باشد؛ همان‌طور که حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام چنین بودند.

توجه شود که نسخه‌های عرفان نباید مخالفتی با شریعت داشته باشد،

(۳۸۳)

ولی این بدان معنا نیست که باید موافقت کلی با آن داشته باشد و صرف احراز مخالف نبودن، برای مشروع بودن آن کافی است. مخالفت هر عمل عرفانی اعم از ذکر، ورد و ریاضت با شریعت، تنها گمراهی و شیطنت است. استاد سالم، درست، آگاه و کارآزموده هیچ گاه نسخه‌ای نمی‌دهد که از ظرفیت سالک بیش‌تر باشد و او را زخمی و عفونی سازد که به مخالفت با شریعت کشیده شود.

تجلی شهودی نباید سالک را از پیروی از شریعت و خادم آن بودن دور کند، بلکه باید او را به شریعت و خدمت به آن نزدیک‌تر کند. البته اگر سالک خودسرانه در سلوک باشد به حتم گرفتار دیو و ددهای شیطانی می‌شود و ذهن و اندیشه‌ای گمراه و منحرف پیدا می‌کند.

درست است کسی که صاحب علم می‌شود هر چیزی را متهم و مشکوک می‌سازد تا آن را با تحقیق بپذیرد، ولی شریعت الهی و سنت او لسان وحی و قانون خداوندی است و کسی که در عرفان حالتی می‌یابد که با حکم شرعی منافات پیدا می‌کند یا با آن مخالفت عملی دارد بیمار است و باید خود را درمان کند یا پی ببرد استاد وی مهارت کافی ندارد و یا گمراه است. این که به سالک سفارش می‌گردد در حال خود باشد و به زبان عرف نیز گفته می‌شود «مهم قلب است» برآمده از سنت غلط درویشی و خانقاهی است و خود این گزینه از عادات و رسومات اشتباه و غلط است.

درست است رسومات عرفی، عامی، اجتماعی و عمومی برای سالک محو می‌شود؛ چرا که حال سالک حاکم بر این رسومات است، ولی این

(۳۸۴)

امر در صورتی است که روش سلوکی وی درست و استاد او کاردان باشد و بر اساس شریعت حرکت کرده و نفس رحمانی در او دمیده شده باشد و شبهه‌ای در آن نباشد که در آن صورت نمی‌شود حالی برای وی پیش آید که مخالفتی با شریعت داشته باشد. حتی در میان سنت‌های عمومی نیز سنت‌های الهی فراوانی است و نمی‌شود تمامی آن را اشتباه دانست. شهود و تجلی نباید مخالف شریعت بی‌پیرایه و عرف درست و نیز مخالف برهان باشد وگرنه مشاهده و رؤیت کاذب است و این بیننده است که باید تکذیب شود و اوست که نقص دارد و بیمار است و نه امور گفته شده. ما بحث از سنت‌ها و عرف و نیز عادات را در کتاب «حقوق نوبنیاد» به تفصیل و به گونه‌ای ممتاز و دقیق آورده‌ایم.


 

نفی دایمی غیر

فکر نیز حرکتی دارای اعتدال، چینش منطقی و موزون است که هدف آن وصول به حق تعالی است و نه توجه به غیر؛ مانند دوست داشتن فرزند، مال و دیگر انگیزه‌های نفسانی. اندیشه در غیر سبب می‌شود وزان فکر و موزونی آن در هم شکند و دیگر وصول به حق را غایت قرار ندهد و در این هدف دچار تزلزل شود. فکر اگر آلوده به غیر شود تخریب‌گر می‌گردد. فکر در صورتی مستقیم است که در طریقی که پیش روی سالک قرار می‌گیرد جز حب حق بر آن نقش نزند و حب و بغض او تمام برای خدا باشد نه برای هوا، هوس و قرب و بعد به غیر حق. کسی که بتواند این هدف را در خود محقق سازد تازه به تفکر عرفانی به عنوان منزلی معنوی

(۳۸۵)

ورود یافته است و فرد بیدار نخستین منزل حرکت ذهنی خود را تجربه می‌کند. حرکتی که باید درست و مستقیم باشد.

سالکی که در مسیر محبت الهی گام بر می‌دارد، چون از امور نفسانی و خواهش‌های آن خالی نیست، گاه «غیر» او را مبتلا می‌گرداند و محبت‌های دیگر با او درگیر می‌شود. سالک کسی است که دل او حرارت، گرمی و حب دارد و جوشش‌ها، کنش‌ها، تپش‌ها و لرزش‌های آن سیرهای متفاوتی به فرد می‌دهد و محبت‌های فراوانی را پیش روی او می‌نهد؛ در حالی که مقصد او باید خداوند باشد. سالک در ابتدا محبت به خود و محبت به زندگی، فرزند، عیال، مال، امکانات، علم و آبرو دارد. این محبت‌ها در صورتی که به محبت الهی بازگردانده شود مانعی ندارد، در غیر این صورت، محبت وی به خداوند دچار آسیب می‌شود و همین امور که برای وصول به حق تعالی و هماهنگی با شریعت مزاحم است از قرب بنده به خداوند بازدارنده می‌گردد و او را در راه‌مانده می‌سازد.


 

شواهد قرآنی پیشامدهای غیر

شارح به گزینهٔ شناخت موقعیت‌ها و پیشامدهای ورود غیر به دل که می‌رسد ـ یعنی مواضعی که بیم آن می‌رود سالک از محبت خداوند غفلت کند و محبت حق با محبت غیر گلاویز شود و در عشق کم بیاورد و باید غیرشناسی سالک بر او غالب و چیره شود تا به غفلت، دست از محبت نشوید و طالب غیر نگردد و حب غیر در دل او ننشیند و در دل خود حق را مغلوب نسازد و غیر را غلبه ندهد ـ هم آیاتی از مواضع

(۳۸۶)

غیرشناسی انبیای الهی علیهم‌السلام و مؤمنان راستین می‌آورد و هم از غیرت آنان می‌گوید و خاطرنشان می‌شود اولیای الهی این اصل را که از اصول بنیادی احوال سالکان است رعایت می‌کرده‌اند. سالک که خداوند را دوست دارد و در پی خداوند نیز می‌رود نباید به هیچ وجه غیر حق را به ذهن خود خطور دهد، ولی یک مرتبه و به صورت ناگهانی غیری به دل او وارد می‌شود که اگر در چنین موردی او قدرت غیرشناسی نداشته باشد به آن آلوده می‌گردد و ممکن است به سبب آن به سقوطی گرفتار شود که زحمات چند سالهٔ او را بر باد دهد. سالک باید غیر را از دل بیرون کند و کم‌ترین سستی به خود راه ندهد که ممکن است نامحرم رند، دزدانه دل از او برباید و دل او را محاصره سازد که در آن صورت، ممکن است گرفتاری، ابتلا و سلب توفیق دامنگیر وی شود و دست از او برندارد.

تا بدین‌جای مطلب هیچ اشکالی در کلام شارح نیست، ولی او آیاتی را به عنوان شاهد می‌آورد که ارتباطی به بحث غیرشناسی ندارد؛ به‌جز آیهٔ نخست که در مورد حضرت سلیمان است و آیه‌ای که از برخی جوان‌مردان حق‌شناس می‌گوید. آیات دیگر مربوط به بحث غیرت است که در احوال و بعد از باب محبت پیش می‌آید. اگر شارح به مثال نخست بسنده می‌کرد و آیات دیگر را ذکر نمی‌کرد نه خود را به زحمت می‌انداخت و نه خواننده را، و ما نمی‌گفتیم شارح مواضع غیرت را از ورود غیر به دل نمی‌شناسد. در ادامه هر یک از آیات وارد شده در متن را برمی‌رسیم.

(۳۸۷)


 

غیربینی حضرت سلیمان علیه‌السلام

«وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَنْ ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ، رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحا بِالسُّوقِ وَالاْءَعْنَاقِ»(۱).

و سلیمان را به داوود بخشیدیم. چه نیکو بنده‌ای. به راستی او توبه‌کار بود. هنگامی که طرف غروب، اسب‌های اصیل را بر او عرضه کردند (سلیمان) گفت: به‌واقع من دوستی اسبان را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم تا در پس حجاب ظلمت شد. آن‌ها را نزد من باز آورید. پس شروع کرد به دست کشیدن بر ساق‌ها و گردن آن‌ها.

آیهٔ شریفه رژهٔ اسب سواران سپاه سلیمان را در بعد از ظهر بیان می‌دارد. اسب‌هایی رخش با یال و کوپال‌های خیره‌کننده و ساق‌های بلند، که چون نمایش آنان پایان پذیرفت، سلیمان چون از آن‌ها خوشامد داشت دستور داد بار دیگر از آن‌ها سان ببیند. او به گردن و ساق‌های بلند اسب‌ها دست می‌کشید و از آن لذت می‌برد. اسب‌هایی که رخش و مست بودند و کوپال آن‌ها تمام ماهیچه‌ای بوده است. او می‌گوید این اسب‌ها را بسیار دوست دارد و با توجه به فراز: «عَنْ ذِکرِ رَبِّی» آن را برای خدا دوست ندارد؛ به‌ویژه که در آن از «ذکر رب» یاد شده و نه از خود «رب» و

۱- ص / ۳۱ ـ ۳۳٫

(۳۸۸)

چنین دقت‌هایی است که مرتبه و تفاضل هر یک از انبیای الهی را مشخص می‌کند. به هر روی، در این‌جا از گرفتاری سلیمان به اسب‌ها سخن به میان آمده است به عنوان این که اسب می‌بیند و او به اسبان دل بسته است؛ به‌گونه‌ای که توجه سلیمان را به خود جلب و جذب کرده‌اند و گویی حق برای او در مرتبهٔ دوم قرار گرفته است و به این که اسب‌ها ظهور الهی هستند توجه نمی‌کند، بلکه اسب‌ها به عنوان غیر برای او جلوه کرده است؛ به این معنا که او خود اسب‌ها را می‌بیند نه خدای آن‌ها را؛ چنان‌چه این امر در سورهٔ نصر برای رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان شده و از آن به مشاهدهٔ ناس تعبیر گردیده است: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا»(۱). پیامبر اکرم در این نصرت و پیروزی، مردم را دیده است که فوج فوج و گروه گروه به دین درمی‌آیند و نه ناصر و فاتح را و برای همین است که امر به استغفار شده است.

حضرت سلیمان در چنین جایی در مقابل حق مورد فتنه و آزمون قرار می‌گیرد؛ چنان‌چه در آیهٔ بعد از فتنه سخن گفته می‌شود: «وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیمَانَ وَأَلْقَینَا عَلَی کرْسِیهِ جَسَدا ثُمَّ أَنَابَ»(۲)؛ و به‌قطع سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی بیفکندیم؛ پس به توبه باز آمد.

سلیمان که فردی قوی و توانمند است مورد فتنه و آزمایش قرار

  1. نصر / ۱ ـ ۳٫
  2. ص / ۳۴٫

(۳۸۹)

می‌گیرد نه بندگان ضعیف‌و با آن که او حاکم بر باد و پرندگان آسمان و حیوانات زمین و جنیان است و شکوه بلقیس را درهم می‌شکند، با موریانه‌ای بر زمین می‌افتد، نه با شیر و پلنگ و مانند آن.

خداوند در ایجاد فتنه و امتحان برای بندگانِ توانمند، بسیار ماهر و حرفه‌ای است؛ چرا که او «خَیرُ الماکرِینَ»(۱) است و هر که را بخواهد به دست خود به سقوط می‌کشاند. او «خَیرُ الماکرِینَ» است و کافی است کسی در عشق کم بیاورد تا او را با مخ چنان به زمین بزند که دیگر بدون عنایت و توفیق دوباره، توانی برای برخاستن نداشته باشد. خداوند کسی را که در عشق کم بیاورد سلب توفیق می‌کند؛ به این معنا که او را از قوی‌ترین نقطه‌ای که دارد بر زمین می‌زند. خداوند فتوت و جوانمردی دارد و هیچ کسی را از راه ضعف او به زمین نمی‌زند. کسی که در عشق کم می‌آورد چه‌بسا ناجوان‌مرد می‌شود و مقابل و مانع خود را از ناحیهٔ ضعفی که دارد مورد حمله قرار می‌دهد. باید سالک چنین باشد که تا می‌بیند کسی از ناحیه‌ای ضعف دارد به آن‌جا دست نزند که خداوند که در دل‌های شکسته و ضعیف حضور دارد، ممکن است در آن‌جا نشسته باشد و به سختی از وی انتقام بگیرد. پشت کسی که ضعف دارد یک قوی نشسته است و نباید از این نکته غافل شد. بر این پایه نباید از قوی ترسید، بلکه لازم است از فرد ضعیف و از ضعف‌هایی که دارد ترس و خوف

  1. آل عمران / ۵۴٫

(۳۹۰)

داشت. قوی مانند کوه است که تمامی اندام خود را نشان می‌دهد، ولی ضعیف ریشه‌ای دارد که در زیر خاک پنهان است و چوبی به نام چوب خدا به صورت نامرئی در دستان اوست که به آستین بدخواه وارد می‌شود و بی‌صدا می‌زند. کسی که به طرف ضعیف می‌رود ناجوان‌مردی دارد و خداوند به ناجوان‌مرد رحم نمی‌آورد. اگر کسی به نقطه ضعف کسی پی برد، همان‌جا باید بترسد. برای همین است که می‌گویند: «چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی» یا «من حفر بئرا لأخیه وقع فیه». البته خداوند در زدن هم تفنن دارد و ممکن است خود او را به چاه ضعف ضعیف نیندازد، بلکه پدر، مادر، فرزند و همسر را به آفت آن مبتلا سازد. اگر کسی مچ ضعیف را بگیرد حق خداست که وارد شود و دخالت کند، ولی در دعوای قوی با قوی که دو طرف جوان‌مردانه می‌جنگند، کسی دخالتی نمی‌کند؛ زیرا دخالت و جانب‌داری یک‌سویه ناجوان‌مردی است. اگر انسان بخواهد با ضعف بندگان خدا برای خود کلاهی ببافد، آن کلاه دوزخ وی می‌شود. از خداوند باید برای مواقع ضعف ترسید. اگر کسی به ضعفی، گناهی، مرضی، مریضی، کاستی، کمی یا کژی مبتلاست، نباید سعی کرد از آن‌جا برای خود نمدی بافت که طناب دار وی می‌شود. برای همین است که می‌فرماید: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۱). اگر کسی در جایی مشکل کسی را یافت، چنان‌چه می‌تواند به وی کمک کند؛ ولی

  1. لقمان / ۷۲٫

(۳۹۱)

در صورتی که از نقطه ضعف او بهره‌برداری کند، با خداوند و مکر او طرف است و با دست خود کلاه سر خویش گذارده است و چنین شخصی ضعیف است نه این که خداوند را در حمایت خود دارد. جدال‌ها باید احسن و جوان‌مردانه باشد نه به صورت مکابره و زورگویانه و با استفاده از نقطه ضعف‌ها؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَن»(۱).

این مطلب را گفتیم تا موضع ورود غیر که برای حضرت سلیمان پیش آمده به این دلیل که او از انبیای الهی است مورد استبعاد قرار نگیرد و دور از ذهن دانسته نشود.

هم‌چنین گفتیم موضع ورود غیر در جایی است که محبتی معارض با محبت الهی پیش آید که در این صورت باید با خود مبارزه کرد و غیر را از حریم خود دور داشت تا محبت غیر ترجیح داده نشود و اندیشه را فرا نگیرد و همواره محبت الهی را بر خوشامدهای خود غلبه داد و گاهِ تفکر و اندیشه‌ورزی، هوای نفسانیت مغلوب سلوک و حال معرفتی باشد. چنین کسی است که می‌تواند اهل تفکر و اندیشه باشد و فکر او در مسیر حق است و نفس و حظوظ نفسانی و غیریت و محبت‌های غیر در دل وی نمی‌نشیند و فکر او را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد.

موضع غیرشناسی سلیمان چنین است که وی به عنوان فرمانده و امیر لشکریان یک بار از اسب‌ها سان دیده است، ولی او برای بار دوم و به

  1. نحل / ۱۲۵٫

(۳۹۲)

سبب خوشامد خود، آن‌ها را فرا می‌خواند و امر به برگرداندن آن اسب‌ها صبغهٔ امیری ندارد و از باب حکومت، ملک‌داری و رهبری نیست و او که باید دل در گرو محبت خداوند داشته باشد، به اسب‌های رخش توجه می‌یابد و قدرت آن اسب‌ها و زیبایی آن‌ها را پیش چشم آورده است و آن‌ها را برای خوشامد خود نوازش می‌کند و ساق پاهای آن‌ها را دست می‌کشد و یال و کوپال را نظر می‌افکند گویی شکوه، قدرت، عظمت، سرعت و زیبایی خیره‌کننده اسب‌ها او را در خود گرفته و دل وی را حصر کرده است.

سالک نباید خود را به غیر حق مشغول دارد هرچند صفا و معنویت باشد؛ چرا که شیاطین می‌توانند منظره‌های بسیار باصفا در دید فرد قرار دهند. برخی از شیاطین جمال دارند و همان را به عنوان بهشت برای سالکی که رو به رشد است می‌گشایند تا به آن مشغول شود و از حق باز ماند. بلکه، گاه برخی از فرشتگان، به سالک عشق دارند و خود را به او می‌نمایانند؛ چنان‌چه جبرائیل برای مدد حضرت ابراهیم علیه‌السلام آمد، ولی «بک لا» شنید.

باید جز خداوند نخواست و در مسیر حق و تفکر حقانی یکه‌شناس بود؛ همان‌طور که طفل گم‌شده جز مادرش را نمی‌خواهد و چیزی او را آرام نمی‌کند. مزه‌های شیرین و تلخ نباید دل سالک را به خود معطوف دارد و التفات او باید تنها به حق باشد. خداوند سالک را در ابتدا به کنده می‌نشاند هم گریه به او می‌دهد و هم خنده، هم او را به سوز می‌نشاند و

(۳۹۳)

هم به ناز و نیاز و راز و نماز و هزار هزار نقش و چهرهٔ گوناگون، و تنها با کسی می‌نشیند که در هیچ حالتی از خوشی و ناخوشی عرضی برای گفتن نداشته باشد. یعنی او فقط با عشق پاک زندگی کند و طمع و غرضی نداشته باشد. در عرفان، بدترین مرض داشتن عَرض و غرض است.

باید توجه داشت تفسیر آیهٔ شریفه را به «تفسیر هدی» ارجاع می‌دهیم تا سخن طولانی نشود و در این‌جا تنها آیهٔ شریفه را به تناسب بحث و بر اساس سخن شارح معنا کردیم و نه بر اساس عظمت پیامبر محبوبی حق؛ حضرت سلیمان و گستردگی آیهٔ شریفه، که اگر بخواهیم از آن سخن بگوییم، حکایتی دیگر می‌آوریم.


 

غیرت حضرت ابراهیم علیه‌السلام

«وَتَاللَّهِ لاَءَکیدَنَّ أَصْنَامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ. فَجَعَلَهُمْ جُذَاذا»(۱)

ـ و سوگند به خدا که پس از آن که پشت کردید و رفتید به‌قطع در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد. پس آن‌ها را ریز ریز کرد.

این آیهٔ شریفه از غیرت حضرت ابراهیم علیه‌السلام نسبت به حق تعالی می‌گوید و این که او نقشه‌ای برای از بین بردن بت‌ها می‌ریزد. طرحی که آن را صادقانه اعلان می‌دارد و آن این که وقتی برای جشن به بیرون شهر روید و بتکده را خالی بگذارید، در نبود شما به آن حمله می‌کنم و بتانتان را

۱- انبیاء / ۵۷ ـ ۵۸٫

(۳۹۴)

نابود می‌سازم. در این آیه چنین نیست که غیر به دل حضرت ابراهیم هجوم برده باشد و شارح که ورود غیر را به موارد غلبهٔ غیرت الهی تفسیر کرده، میان این دو خلط کرده است؛ چرا که این غیر است که نیاز به دفع دارد و نه غیرت که باید آن را داشت. غیرت از منازلی است که در باب احوال و بعد از پدید آمدن محبت پیش می‌آید و سالکی که عشق و محبت به محبوب دارد تلاش می‌کند غیرها را از حریم محبوب دور دارد نه از خود، و در این‌جا سخن بر آن است که باید غیر را از حریم خود دور کرد.

شارح، آیهٔ مربوط به حضرت سلیمان را در «باب الغیرة» نیز می‌آورد که نشان می‌دهد او میان این دو معنا یعنی دفع غیر از اندیشهٔ خود با دفع غیر از حریم محبوب که به سبب حب به او نسبت به وی غیرت می‌ورزد خلط کرده است. سخن در این‌جا در تفکر است و فرد بیدار هنوز در نفس است و می‌خواهد غیر را از حریم تفکر دور دارد و باب غیرت در مقام دل است و سالک به مقام قلب وصول یافته است و در آن‌جا عشق به محبوب دارد و غیر را از حریم او دور می‌دارد و میان این دو مقام نباید آمیختگی ایجاد کرد. سالک در مقام تفکر نباید حب خیر نفس داشته باشد و خیر را باید منحصر در حق بداند و در اندیشهٔ خود همواره حق را بر نفس مقدم دارد و جانب حق را بگیرد. البته برای کسی که به تفکر وارد شده سخت است بخواهد همواره جانب حق را نگه دارد و بسیار می‌شود که غیر می‌آید و حق را پایمال می‌کند و از اندیشه بیرون می‌اندازد؛ چرا که

(۳۹۵)

اندیشهٔ وی کوچک و ظرفیت نفس او محدود و تنگ است و طفلی نوپاست که تاتی‌وار در راه حق قدم بر می‌دارد و زمین خوردن آن بسیار است و هم‌چون پهلوانی نیست که بتواند در برابر ورود زیرکانه و غافلانهٔ غیر که در پوشش حیله‌های نفس وارد می‌شود مبارزه و مقاومت کند.

این آیهٔ شریفه مربوط به باب غیرت است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام به دلیل عشقی که به پروردگار داشت بت‌ها را که دل بت‌پرستان به آن‌ها بسته شده بود، ریز ریز کرد و چنین نیست که هوسی از بت‌ها در اندیشه یا دل او قرار گرفته باشد.

این غیرت حق است که به دل حضرت ابراهیم علیه‌السلام آمد، نه غیر حق. غیرت لحاظ فاعلی و غیریت لحاظ قابلی است. غیرت دفع غیر و غیریت پذیرش غیر است.


 

غیرگرایی حضرت ابراهیم علیه‌السلام

«إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ»(۱).

ـ من فرزندانم را در دره‌ای بی‌کشت سکونت دادم.

حضرت ابراهیم علیه‌السلام با آن که در زمینهٔ توحید از بسیاری پیامبران الهی برتر است هنگامی که اسماعیل و هاجر را در بیابان مکه رها کرد دست به دعا برداشت و به خداوند خاطرنشان نمود که وی خانوادهٔ خود را در بیابان رها ساخته است! گویی خداوند ـ پناه بر او ـ نمی‌بیند که

۱- ابراهیم / ۳۷٫

(۳۹۶)

وی چه کار کرده است! گوشهٔ دل وی به خانواده بند است که خداوند را چنین می‌خواند و حق تعالی را به آن‌ها توجه می‌دهد. این محبت فرزند و غیر است که وارد دل حضرت ابراهیم علیه‌السلام شده است؛ چرا که او دل‌نگران آن بود که نکند خانوادهٔ وی در بیابان بی‌آب و خوراک دچار مشکل شوند! گویا دل وی بیش از خداوند، نگران بندگان او بوده و می‌پنداشته است خانوادهٔ وی پناهی غیر از او ندارند که چنین از خداوند می‌خواهد آنان را در نبود وی به پناه خویش آورد و مواظب آن‌ها باشد. این عاطفهٔ لطیف و احساس ظریف اوست که چنین وی را به تب و تاب می‌اندازد و بر آن می‌شود تا خداوند را به کودک نوزاد خود و مادر او توجه دهد. او به خداوند عرض می‌دارد مواظب آنان باش که من می‌روم و هم خود او غیر است و هم به‌ویژه عاطفهٔ فرزند و محبت همسر. انبیا و اولیای خدا عاطفه‌ای سرشار دارند، ولی عاطفه نباید غیر بپذیرد. وقتی می‌خواستند حضرت ابراهیم را به آتش افکنند، او خود را ندید و به جبرئیل «بک لا» گفت و توحید فعلی خود را پاس داشت، ولی در این جا که عاطفهٔ فرزند و همسر به میان می‌آید، نمی‌تواند از آنان بگذرد. مؤمنان و اولیای خدا نسبت به فرزند خویش بیش از خود مشکل پیدا می‌کنند؛ چرا که غیرت دارند و افراد بی‌غیرت هستند که به‌راحتی از همسر و فرزند می‌گذرند و عاطفهٔ آنان نسبت به خانوادهٔ خود تحریک نمی‌شود و برای آنان مایه نمی‌گذارند. البته این «غیر» عاطفی و با غیری که به دل سلیمان وارد شد تفاوت دارد و باید بیگانه و غیرها را رتبه‌بندی نمود.

(۳۹۷)


 

غیرت اصحاب کهف

«وَزِدْنَاهُمْ هُدًی. وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ. إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَها لَقَدْ قُلْنَا إِذا شَطَطا»(۱).

ـ آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم و دل‌هایشان را استوار گردانیدیم. آن‌گاه که برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمین است. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت به‌قطع ناصواب گفته‌ایم.

این آیهٔ شریفه از غیرت اصحاب کهف می‌گوید. آنان از حاکم ستمگر و جبار زمانهٔ خود واهمه و ترسی نداشتند و شرک به خداوند و غیر را به حریم دل خود راه ندادند و با غیرت حق غیر حق را از خود دور داشتند که قرب محبت آنان به خداوند را می‌رساند.


 

قرب ساحران فرعون

«لاَءُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَأَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاَفٍ وَلاَءُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعِینَ. قَالُوا لاَ ضَیرَ إِنَّا إِلَی رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»(۲).

به‌حتم دست‌ها و پاهای شما را از چپ و راست خواهم برید و همهٔ شما را به دار خواهم آویخت. گفتند: باکی نیست. ما

۱- کهف / ۱۳ ـ ۱۴٫

۲- شعراء / ۴۹ ـ ۵۰٫

(۳۹۸)

روی به سوی پروردگار خود می‌آوریم.

کسی می‌تواند از دست و پای خود به‌راحتی بگذرد که دل و قلب پیدا کرده و دل وی در کورهٔ محبت گداخته باشد. کسی که دل دارد و دل او دلدار را یافته است دست و پا و سر را می‌خواهد چه کند.

ساحران فرعون از مشاهدهٔ معجزهٔ حضرت موسی علیه‌السلام به چنان حال و وجدی در آمدند و به قرب و محبتی رسیدند که دیگر از هیچ تهدیدی واهمه‌ای نداشتند و چنین حالتی در «باب وجد» و شوق پیش می‌آید. چنین کسی از غیر و نیز از غیرت گذشته و در حق افتاده است و غیر و غیرت برای او موضوع ندارد و او در بالاتر از منزل غیرت سیر می‌کند. البته باید توجه داشت چنین امری برای ساحران به صورت «حال» پیش آمده بود.


 

اختلاف نسخهٔ تلمسانی

تا بدین‌جا گفتیم جناب انصاری برای شناخت حالات درونی سه شرط را لازم دانست: همراهی با علم، دفع رسومات و شناخت اغیار که شارح کاشانی در شرح خود آن را آورده بود، ولی جناب تلمسانی به‌جای شرط سوم شناخت معبرها را آورده است؛ چرا که نسخهٔ وی با نسخهٔ کاشانی تفاوت دارد.

در شرح تلمسانی برخلاف شرح کاشانی، عبارت خواجه چنین آمده است: «وإنّما یوقف بالفکرة علی مراتب الأعمال والأحوال بثلاثة أشیاء: باستصحاب العلم، وایهام المرسومات ومعرفة مواقع العبر» و دو واژهٔ

(۳۹۹)

«اتهام» و «الغیر» به «ایهام» و «العبر» تغییر یافته است.

بنا بر نسخهٔ شارح، معنای عبارت چنین است که بنده در سیری که به سوی حق دارد باید موقعیت‌هایی را که خطر آن می‌رود مشغول غیر گردد و به خود یا دیگران یا ناسوت توجه کند به خوبی بشناسد تا در عشق به حق و عزمی که برای وصول به او دارد دچار نقص و کاستی نشود؛ چرا که توجه به غیر حب غیر در دل پدید می‌آورد و او را از شناخت مسیر حق و طی آن باز می‌دارد و غیرت خود را از دست می‌دهد.

«غیرت» به معنای توان غیرشناسی است و کسی را بی‌غیرت گویند که غیرشناس نیست و غیر نمی‌بیند.

جناب تلمسانی در شرح خود به جای آن آورده است: «ومعرفة مواقع العبر»؛ به این معنا که باید پیشامدهای عبرت‌انگیز را شناخت و با فرصت‌شناسی، موقعیت‌هایی استعلاآور را بی‌درنگ مورد شناسایی و نیز بهره‌بردرای قرار داد.


 

لزوم شناخت موقعیت‌های خاص و ممتاز

در سلوک موقعیت‌هایی پیش می‌آید که یک لحظهٔ آن به سالک توان انرژی حرکت فاصله‌ای طولانی را می‌دهد و سختی‌های جواز عبور در آن نیست. لحظه‌هایی که برخی توجهات و عنایات خاص ربوبی را می‌توان رصد کرد و خود را در معرض آن قرار داد. لحظه‌ها و فرصت‌هایی استثنایی که سخت پیش می‌آید و بسیار عزیز و گران‌بهاست. فرصتی که یک لحظهٔ آن بسیار دگرگون‌کننده است و سرنوشت و آینده را از این رو

(۴۰۰)

به آن رو می‌کند. البته این معنا را می‌توان از نسخهٔ کاشانی نیز به دست آورد اگر «الغیر» به معنای حوادث دگرگون‌ساز گرفته شود؛ چنان‌چه «العبر» به معنای مواضع پند گرفتن است. هم از نظر جامعه‌شناسی برای آنان که می‌خواهند پست‌ها و مشاغل کلیدی را در دست بگیرند و هم از نظر روان‌شناختی برای آنان که می‌خواهند تحول بزرگ و بنیادین در زندگی خود داشته باشند اغتنام فرصت‌ها بسیار حایز اهمیت است و چنان‌چه کسی برخی از فرصت‌ها را از دست بدهد برای همیشه در زندگی خود عقب نگاه داشته می‌شود و دیگر زمان جبران برای او دست نخواهد داد. بعضی زمان‌ها برای سالک زمان عبور و وقت گذر است و می‌تواند مسافت بسیار طولانی را در لحظه‌ای بپیماید وگرنه گاه می‌شود که پشت درهای بسته خواهد ماند و دیگر نقب و نفوذی برای ورود به ساحت قدسی ربوبیات برای او پیش نخواهد آمد؛ چرا که عنایتی را که باید از آن استفاده می‌کرد از دست داده است. این گونه پیشامدها تنها در یک لحظه پیش می‌آید و نه بیش‌تر و از دست دادن این یک لحظه، عقب‌ماندگی از کاروان عشاق را در پی دارد. بر جاماندنی که سبب از دست رفتن عنایت‌های الهی می‌گردد. فرصتی که اگر از دست رود و در آن کاری را که باید انجام گیرد نتوان تشخیص داد و آن را نیاورد ضایعه و ثلمه‌ای به سالک وارد می‌آورد که دیگر برای او ترمیم نمی‌گردد و برای تقریب بحث به ذهن می‌توان آن را به جا ماندن از قافلهٔ سالار شهیدان کربلا صلی‌الله‌علیه‌وآله مثال زد. لحظه‌ای که درهای آسمان به روی آدمی باز است و

(۴۰۱)

می‌توان در آن معراجی بی‌انتها داشت و تا بلندی‌های ملکوت اوج گرفت. لحظه‌های ناسوتی چنین است. به عکس، برخی از لحظه‌های ناسوت نیز هست که هیچ خاصیتی ندارد و در آن لحظه هر عبادت، ذکر ـ هرچند فراوان باشد ـ و ریاضت ـ هرچند سخت باشد ـ مانند وارد کردن رمز اشتباه است که هیچ دری را نمی‌گشاید. باید فرصت‌شناسی داشت؛ چرا که ناسوت لحظه‌هایی دارد که به فرد بدون هیچ گونه بازرسی اجازهٔ عبور داده می‌شود؛ آن هم عبوری که ناز وی را می‌کشند و او را به عشق‌بازی می‌خوانند. برای نمونه، یک «آه» در چنین لحظه‌هایی خیرها نصیب انسان می‌کند؛ چرا که «آه» از اسمای بزرگ الهی و کیمیایی است. پیش از این نیز گفتیم که سلوک به پرکاری نیست، بلکه به انجام دادن مهم‌ترین کارهاست. کارهایی که زحمتی اندک دارد و خیری فراوان. یکی از امور بسیار مهم برای سالک، شناخت چنین موقعیت‌هایی است. گاه خداوند زمینهٔ خدمت به یکی از اولیای خود را برای سالک فراهم می‌آورد که وی اگر آن را از دست ندهد به سال‌های نوری مسافت طی کرده و حجاب‌ها را خرق کرده است، ولی از دست دادن چنین فرصتی، او را به فروترین مرکز ثقل ناسوت هبوط می‌دهد. باید به جای پر کاری فنون سیر و سلوک را دانست و به جای پرداختن به کارهای مهم، مهم‌ترین کارها را آورد و به جای آن که مهم‌ترین کارها را فراوان آورد به شکار لحظه‌ها پرداخت و مهم‌ترین کار را در بهترین لحظه‌ها انجام داد. تحصیل نیز چنین است و هر کسی باید در مدتی کوتاه شاگردی در نزد بهترین استاد، خود را

(۴۰۲)

به اجتهاد، استنباط، نوآوری و خلاقیت برساند و همواره در تقلید از استاد و خوردن نان گدایی گزاره‌های علمی بر سر سفرهٔ دیگری نباشد.

شناخت معبرهایی که راه به ساحت قدسی حق تعالی دارد بسیار مهم است وگرنه سالک در میدان مین ناسوت گرفتار می‌شود و پای رفتنِ خود را از دست می‌دهد. معبرهایی که هم کوتاه باشد و هم کم‌خطر و موفقیت و پیروزی آن تضمین شده است؛ همان‌طور که باب ورود به ایمان، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است و بدون ولایت آن حضرت، عملی پذیرفته نیست، سیر و سلوک نیز راه مخصوص خود را دارد و کسی نمی‌تواند از دیوار به دژ مستحکم آن وارد شود. سالک باید راه گذر و لحظهٔ عبور را بیابد که برخی لحظه‌ها گویی خداوند بار عام دارد و هر کسی را به حضور می‌پذیرد، ولی باید مکان و زمان آن را شناخت و از هر جایی و در هر زمانی نمی‌توان وارد شد. شهر هزار دروازهٔ سلوک مانند کلان شهرهای جهان می‌ماند که اگر کسی به خیابان یا بلواری به اشتباه وارد شود یا مسیر وی بسیار طولانی می‌گردد و یا در آن سرگردان می‌ماند.

در عرفان، وقت‌شناسی بسیار حایز اهمیت است. معروف است که می‌گویند: «العارف ابن الوقت». کسی که وقت‌شناس است و فرصت‌ها را غنیمت می‌داند ابن الوقت است نه آن که فردی فرصت‌طلب است. ناسوت چنین است که به لحظه‌ای خیری نصیب کسی می‌شود و به لحظه‌ای دور می‌گردد. یک لحظه می‌تواند سرنوشت یک عمر انسان را در هم بپیچد یا از هم گسیخته سازد. در روایت است: «ان للّه فی أیام دهرکم

(۴۰۳)

نفحات، ألا فترصّدوا لها»(۱). نظام ناسوت چنین نیست که همواره و به صورت دایمی بارش خیرات داشته باشد و باید با توجه به روایت نقل شده، در کمین لحظاتی بود که خیر بارش می‌گیرد.

تلمسانی در شرح خود «مواقع العبر» را واردات نفسانی دانسته است که حکم شخص را تغییر می‌دهد و او را از حالی به حالی برتر می‌برد و سالک را به ترقی و رشد ارشاد می‌کند تا آن‌چه سبب می‌شود وی سقوط کند و افول نماید را بشناسد و از دام آن بگریزد. البته می‌شد عبارت را ترکیب کرد و گفت: «بمعرفة مواقع العبر والغیر» به این معنا که عبرت‌ها بالابرنده و غیرت‌ها سقوط دهنده‌ها باشد.

افول دهنده‌ها عبارت است از: مصاحبت‌ها، معاشرت‌ها و رفاقت‌هایی که آدمی را مأیوس می‌سازد و او را به هلاکت می‌اندازد و برکننده‌ها اموری است که به آدمی امید می‌دهد و او را تازه و زنده می‌کند. مثال حضرت سلیمان نمونه‌ای از هبوط دهنده‌هاست و مثالی که تلمسانی در شرح خود می‌آورد، آیهٔ شریفهٔ: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکنَّ اللَّهَ رَمَی»(۲) است. آیهٔ شریفه بنده را از خلق و غیر عبور می‌دهد و به حق می‌کشاند که شاهد مثال با معنای گفته شده تطابق دارد، ولی آیهٔ شریفه مربوط به نهایات است و نه بدایات و باب تفکر، ولی برای معنای عبور از غیر و خلق به حق مناسب است.

  1. عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور احسائی، ج ۱، ص ۲۹۶٫
  2. انفال / ۱۷٫

(۴۰۴)

این اشکال، ما را از اصل مطلب که تذکری درست است دور نکند و آن این که سالک باید در پرتو نوری که خداوند به او عطا می‌کند و حکمتی که به او می‌بخشد ذوق یافت معبرها و شمّ آن را به دست آورد. البته خداوند برخی از این لحظه‌ها را به صورت دهشی و اعطایی به بعضی از بندگان خاص خود می‌بخشد. فرصت‌های بسیار کوتاهی که می‌توان استفاده‌های فراوانی از آن برد و فرصتی عادی نیست. فرصت‌های عادی هرچند طولانی باشد استفاده‌های معمولی دارد.

به هر روی، کلام تلمسانی با آن که درست است، ولی شناخت عبورگاه‌ها داخل در شرط همراهی با علم است و با وجود آن، چنین شرطی زاید است و حق با جناب کاشانی است. شناخت عبرت‌ها و مصاحبت علم برای فکر مقتضی و دفع رسومات و شناخت مواقع غیرت از موانع اندیشه است و اگر چنان بود که جناب تلمسانی می‌گوید، خواجه باید شناخت عبرت‌ها را در کنار مصاحبت علم می‌آورد تا امور مقتضی و زمینه‌ساز اندیشه در ابتدا ذکر شود و سپس موانع و بازدارنده‌های آن آید. پس برای اندیشه در حالات روانی و نفسی خود باید با علم به عنوان مقتضی همراه شد و سپس رسوبات نفسی و اجتماعی را به عنوان موانع داخلی و موقعیت‌های غیرت را به عنوان موانع خارجی دفع کرد و ترتیب کلام نیز در نسخهٔ شارح کاشانی چینش موزون و منطقی خود را دارد. افزون بر این، سلوک یک حقیقت است و عرفان هماهنگ با متن خارج سخن می‌گوید و نمی‌توان بدون توجه به متن واقع، عبارت

(۴۰۵)

عرفانی نوشت.

اختلاف دیگری که در نسخهٔ تلمسانی با کاشانی وجود دارد عبارت: «اتهام المرسومات» است که تلمسانی آن را «ابهام المرسومات» آورده است که معنایی مقابل آن می‌دهد و به معنای سخت گرفتن رسم‌هاست.


 

توجه به تفاوت مقربان محبوب و سالکان محب

بارها گفته‌ایم عبارات نوشته شده در این‌جا برای ساکان محب است و نه برای مقربان محبوب که غیر خدا به دل آنان نمی‌آید و حجابی برای آنان پیش نمی‌آید و کار آنان نه آن که خودکار است بلکه خداکار است و «غیر» و بیگانه از حریم آنان دور است. سالکی که محب است دیگر نمی‌تواند محبوب باشد و آنان که تمامی راه را در یک آن رفته‌اند محبوبان می‌باشند و اولیای کمّل از میان آنان در فینال فینالیست‌ها برگزیده می‌شوند.

تفکرِ «نفی غیر» از تفکر، برای محبان که سالکانی ضعیف هستند بسیار سخت و سنگین است و چنین تفکری است که صعوبتی بیش از هفتاد سال عبادت مقبول دارد؛ برخلاف اولیای محبوبی خدا که تمامی راه را می‌روند بی آن‌که در جایی توقف یا تأملی داشته باشند. آنان برای طی این طریق، ریاضت نمی‌کشند. برای آنان بازگشت به دنیا ریاضت دارد نه رها بودن از آن. ابتلای اولیای خدا این است که خداوند آنان را به ناسوت آورده است. برای همین است که به هنگام وارد آمدن ضربت مسموم به سر مبارک حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ، «فزت وربّ الکعبة» می‌گویند.

(۴۰۶)

ابن‌ملجم این ضربت را برای آزار زده است و امیرمؤمنان علیه‌السلام از آن لذت می‌برد. ناسوت برای اولیای خدا یک تبعیدگاه است و برای اهل دنیاست که ترفیع است. ناسوت برای اولیای خدا سرزمین هجر، دوری و غربت و برای اهل دنیا بهشتی نقد است.

عرفان محبوبی نه منازل دارد و نه مقامات و آن‌چه در این کتاب آمده منازل محبان است که برای سالکان متوسط است و با وجود ادعایی که دارد از نهایات، چیزی در خور در آن نیست؛ همان‌گونه که آن‌چه ابن‌سینا در دو نمط عرفانی «الاشارات و التنبیهات» آورده تنها مقامات عارفان است و اندیشهٔ وی از مقام فراتر نرفته است. منازل و مقامات برای عرفان محبوبی جایی ندارد و محبوب تنها یک منزل دارد و آن نفی طمع یا عشق پاک و ناب است که آن را به صورت دهشی و بدون نیاز به ریاضت و کسب به او اعطا می‌کنند. عرفانی که تاکنون در مراکز علمی به سختی از آن سخن به میان می‌آمده عرفان ضعیفان و سالکان محب است که از مبادی عرفان گذر نکرده‌اند و معرکهٔ عرفان را باید در کربلا دید که عشق محبوب و محبوب عشق در آن غوغا به‌پا می‌کند.

عرفان اولیای الهی علیهم‌السلام تنها یک منزل و یک مقام دارد و آن هم عشق پاک است که آن نیز فراتر از منزل و مقام است. مهم‌ترین مانع وصول «طمع» است و کسی که بتواند قطع طمع از خود، غیر و خداوند داشته باشد و منتظر چیزی نباشد واصل است. چنین کسی نمی‌خواهد دیگران را تیغ بزند. حافظ از عرفان چیزی شنیده که چیزی از آن گفته، ولی از آن

(۴۰۷)

چیزی ندیده است. او به طور مبهم می‌گوید: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز». او از عرفان سخنی خوب شنیده، ولی معنای آن را در اختیار ندارد. در کتاب «محبوبان و محبان» از کاستی‌های عرفان حافظ با ذکر شواهدی از دیوان وی، سخنی تازه و بی‌بدیل گفته‌ایم.

نفی و قطع طمع بدین معناست که سالک با خداوند رفیق باشد اما نه برای بنده‌پروری و گدایی. درست است او می‌دهد، ولی بنده باید دستی برای اخاذی نداشته باشد. طمع همان شحّ نفس است. قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(۱)؛ و هر کس از خست نفس خود مصون ماند ایشان‌اند که رستگاران‌اند. بریدن طمع از خلق سخت و دشوار است، از خود واویلاست و از خدا که چه غوغاهاست. شجاعت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نه در برداشتن در خیبر به یک حمله است، بلکه در گفتن این جمله است: «مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک وَلاَ طَمَعا فِی جَنَّتِک وَلَکنْ وَجَدْتُک أهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(۲). در خیبر را با ابزاری مکانیکی یا به صورت گروهی می‌توان برداشت، ولی کسی نیست که خداوند را به صورت وجودی عبادت کند. شجاعت در داشتن عشق ناب و قرب محبوبی است. کسی که خداوند را دوست دارد؛ زیرا فقط او را دوست دارد. او دوست دارد نه برای چیزی. او نه از خداوند مددی می‌خواهد و نه کمکی. او در پی انجام کار هم نیست. او نمی‌خواهد کاری

  1. حشر / ۹٫
  2. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶٫

(۴۰۸)

بکند تا نیاز باشد از او کمک بخواهد. خداوند خود هم باعث است و هم وارث و بنده در این میان کاره‌ای نیست. اولیای خدا آن کار می‌کنند که او می‌خواهد. او گفته است: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ»(۱) بگویید و بنده نیز می‌گوید: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ»بدون آن که مقول انشایی نفسشان باشد و جهت خَلقی در آن دخالتی داشته باشد، بلکه در قرب حق‌تعالی، فقط حق است و حق، و فقط گفته می‌شود: «إِیاک».

  1. فاتحه / ۵٫

(۴۰۹)

 

مطالب مرتبط