فصل یکم: مقدمهٔ شارح كاشاني
خطبه شارح
«الحمد للّه الذی خصّ العارفین بمعرفة ما لا یعرفه إلاّ هو، وسلب عقولهم بنور وجهه فتحیروا فی سبحاته وتاهوا، ثمّ أفناهم عن بقایاهم ففاهوا فی صعقتهم بما فاهوا، ثُمَّ أحیاهم به وآنَسهم، فَنَطَقوا بالحقّ إذ شاهَدوا محیاه.
والصلاة علی من رفع الحجابَ عن بصائر الذین اتَّبعُوه ومن بَحْر علمه امتاهوا محمّد المصطفی وعلی آله وأصحابه الذین قصدوا مقصده ومرماه».
ـ ستایش از آنِ خداوند تمام کمالی است که عارفان را به این بینش ویژگی داده است که جز او نمیشناسد و خردهایشان را به نور چهرهٔ خویش گرفته است و آنان در پرشکوهی او سرگشته و پریشان شدند و سپس آنچه از ایشان مانده بود را به فنا و بیحسی کشاند، پس در بیهوشی خود شنیدند آنچه را به زبان آوردند و سپس خداوند آنان را به خویش زنده نمود و
(۶۱)
با آنان انس گرفت، و آنان چون چهرهٔ خداوند را شهود کردند به حق گویا شدند.
و درود بر کنارزنندهٔ پرده از چشمهای کسانی که از او پیروی دارند و از دریای دانش او کام طلبیدند؛ حضرت محمد و خاندانش و یارانی که مقصود اولی و هدف نهایی او را پی گرفتند.
مقام فنا
شارح کاشانی در ابتدای مقدمهٔ خود از بلندترین منازل اولیای خدا با عبارت: «ثمّ أفناهم عن بقایاهم ففاهوا فی صعقتهم بما فاهوا» یاد میکند. یکی از این منازل، «فنا»ست که در بخش دهم کتاب؛ یعنی «نهایات» به صورت کامل توضیح داده میشود و این درآمد، آن بلندا را منظور دارد.
کسی که به مقام فنا وارد میشود شأن خلقی خود را از دست میدهد و به تمام قامت، حقی میگردد، در نتیجه گفتههای وی از حق است و جز حق نمیگوید. البته همانگونه که میشود قرآن کریم برای ظالمان گمراه کننده باشد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱)، وی نیز افزون بر سِمَت هدایتگری، شأن گمراهکنندگی برای خدعهپیشگان دارد، اما هرچه هست از حق تعالی
- اسراء / ۸۲٫
(۶۲)
است.
مقام فنا دارای صعق، بیهوشی و نوعی مستی است. در مستی فنا، عارف سخنانی را که باید، میگوید و پنهانی ندارد و فردی عادی و معمولی نیست. سخن او از مستی عشق است. عشقی که سر به مستی گذارد رسوایی دارد. وی در این مقام دلی دارد بسط یافته که باز و منشرح شده است. او در حال عشقبازی است و چنانچه به نماز ایستد از سرِ عشق است نه رفع تکلیف و دوری از فسق و به عهده نگرفتن قضا. او در نماز، قامت عشق میبندد و عاشقانه ناز معشوق میخرد و سر به مهر مینهد و در سجده ذکر زیر را هزار بار میگوید: «لا إله إلاّ اللّه حقا حقا، لا إله إلاّ اللّه ایمانا وتصدیقا. لا إله إلاّ اللّه عبودیةً ورقا. سجدّتُ لک یا ربِّ تَعبدا ورِقّا، لا مستنکفا ولا مستکبرا»(۱).
کسی که عاشق است نه از نماز عشق خود خستگی و تعب میپذیرد و نه عشق بازی خود را منّتی بر معشوق مینهد. کسی که به فنا مست میشود از بیهوشی خود در صفایی همیشگی غرق میشود و وصلی مدام مییابد و همچون سرگردانی پروانه بر رخ شمع، محو ذکر معشوق میگردد و از او چیزی نمیماند و ظهور دایمی حق تعالی میشود.
حیات معنوی
عارف در مقام فنا به زیارت چهرهٔ حق تعالی نایل میشود. او هم
- علامه حلی، منتهی المطلب، ج ۱، ص ۳۰۵٫
(۶۳)
حق تعالی را میبیند و هم پدیدههای وی را ظهور حضرتش مییابد. او چنین نیست که به دقت هوش، برگ سبز درختان را صحیفهٔ معرفت بداند و بگوید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
بلکه وی از هوش به بینش فراتر رفته و هر چیزی را ظهور و نمودِخداوند یافته است. چهرهٔ حق تعالی ظهور حیات الهی است. حیاتی کهریشهٔ بزرگترین اسمای الهی است. به تعبیر دیگر، اسمای الهی ظهورحیات حق است و اسم «حَی» نخستین اسم حق تعالی است و «علم» و «قدرت» و دیگر اسما بعد از آن قرار دارد. خداوند چون حیات دارد علم،قدرت و اراده دارد. عارف نیز در صورتی که حیات داشته باشد میتواندبه معرفت برسد. اگر کسی تنها به عمود تن خود زنده باشد و حیاتمعنوی نداشته باشد به روح خود مردهای عمودی است. مرده نمیتواندعارف شود هرچند میتواند شغلی را در جامعه پیش گیرد اما وی حتی درشغل خود هم حیات ندارد و تولیدی وی حیاتی از او نمییابد که دوامیداشته باشد. به هر روی، نخستین ویژگی عارف آن است که حیات دارد وزنده است و حیات خداوند را در همه جا میبیند؛ چنانچه شارح گوید: «فَنَطَقوا بالحقّ إذ شاهَدوا محیاه»
معنای صلاة
«صلاة» به معنای توجّه است. توجّه به نبی اکرمصلیاللهعلیهوآلهبه معنای تخلّق به
(۶۴)
سیرهٔ آن حضرتصلیاللهعلیهوآلهو الگوپذیری از ایشان و اسوه قرار دادن آنحضرت میباشد: «لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُو اللَّهَوَالْیوْمَ الاْآَخِرَ وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرا»(۱).
خیرخواهی اولیای خدا
عبارت «رفع الحجابَ عن بصائر الذین اتَّبعُوه» با دقت پردازش شدهاست؛ زیرا قرآن کریم میفرماید: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِیمَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۲). پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهقدرت برداشتن حجاب ازچشمههای دل پیروان خویش را دارد. رفع حجاب برداشتن موانع برایرسیدن به حق تعالی است، اما مقتضی آن نیز باید موجود باشد. فراز بعدمقتضی وصول را بیان میدارد که همان: «ومن بحر علمه إمتاهُوا» است. دانش پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهسبب کامیابی هر تشنه لبی میشود؛ هر کسی و هرچیزی که باشد. تمامی پدیدههای ناسوتی از دانش آن حضرتصلیاللهعلیهوآلهبهرهمیبرند و از آن سیرابی میجویند. عنایت اولیای کمّل الهی تنها به انساننمیرسد و رحمت فراگیر آنان برای عالمیان است و هر پدیدهای را در برمیگیرد: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(۳). هر پدیدهای ولی الهی رامیشناسد و از او مددخواهی دارد؛ چنانچه در روایت شریفی آمدهاست:
۱٫ احزاب / ۲۱٫
۲٫ قصص / ۵۶٫
۳٫ انبیاء / ۱۰۷٫
(۶۵)
«حدّثنا موسی بن هارون قال: حدّثنا جعفر بن حمید قال: حدّثنا الولید بن أبی ثور؛ یعنی الهمدانی، عن السدی، عنعباد أبی یزید، عن علی بن أبی طالبعلیهماالسلامقال: کنت معالنبیصلیاللهعلیهوآله بمکة فخرجنا فی بعض نواحیها خارجا من مکة بینالجبال والشجر، فلم نمر بجبل ولا شجر إلاّ قال: السلامعلیک یا رسول اللّه»(۱).
ـ حضرت امیرمؤمنانعلیهالسلامفرمودند: من با پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهبه برخی از اطراف مکه که میانهٔ کوه و درخت بود بیرونرفتیم. بر کوه و درختی نمیگذشتیم جز آن که میگفت: درودبر شما، ای رسول خدا.
اولیای الهی حتی برای معاندان و دشمنان هم خیر دارند. باید توجهداشت «خیر» با «سود» یکسان نیست و گاه خیر کسی در ضرر اوست؛همانطور که «شرّ» با «ضرر» یکسان نیست و برخی از سودها شرّ است. پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهنه تنها برای همانند مقداد، سلمان و ابوذر خیر داشتند،بلکه برای مثل ابولهب و ابوسفیان نیز خیر داشتهاند و آنان را هزار سال درفهم پیش انداختهاند. نفس و تأثیر استاد شایسته میتواند فرد نابکار را زودو به سرعتبه جهنم خود واصل کند وگرنه چنین فردی در برزخمیبایست هزاران سال متوقف شود تا به جهنم خود واصل گردد.
۱٫ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب الإمام أمیر الموءمنینعلیهالسلام ، ج ۱، ص ۳۷٫
(۶۶)
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهشأن: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ»(۱) دارند، ولی «إِمَّا شَاکرا وَإِمَّاکفُورا»(۲) بود که هر شاگردی را قبول یا مردود ساخت. «ولایت» در اینزمینه برتر از «نبوت» است و ظهوری بیش از آن دارد و «فصل الخطاب» است که هر کسی را به انجام خود میرساند و چنانچه کسی به یکی ازاولیای ذاتی محبوبی دسترسی داشته باشد با پذیرش یا ردی که داردفرجام خویش را به صورت نهایی رقم میزند و مشکلات برزخی او درهمین دنیا نمود مییابد و در همین ناسوت به بهشت یا دوزخ خود واردمیشود. این نکته بسیار سنگین و برای آنان که وجود عزیز چنین اولیاییرا مییابند گرانقدر و راهگشاست.
ختم حیدری
از عبارت: «محمّد المصطفی وعلی آله وأصحابه الذین قصدوا مقصدهومرماه» میتوان شیعی یا سنی بودن شارح کتاب را دریافت. باید توجهداشت عالمان شیعه و بهویژه عارفان آزاداندیش و آزادهٔ این مکتبعصمتی همواره از ناحیهٔ حاکمان و ظاهرگرایان در تنگنا و فشار بودهاندو با افترا و ترور شخصیت از سوی آنان به انزوا و حاشیه رانده میشدند ودر نگارش آرای خود آزادی عمل نداشتهاند، اما آنان زیرکانه، مرام ومقصود خود را در نحوهٔ نگارش خویش پنهان میکردهاند؛ به گونهای کهخواننده مرام واقعی آنان را میتواند از نحوهٔ چیدمان واژگان و
۱٫ انسان / ۳٫
۲٫ همان.
(۶۷)
چگونگی انتخاب آن به دست آورد، بدون آن که بر گفتهٔ صریح آناناعتماد کند.
شارح در این عبارت تنها بر صحابهای درود میفرستد که دارای یکوصف باشند و آن «الذین قصدوا مقصده ومرماه» است و این همان باورشیعه در مورد صحابه است و چنین نیست که تمامی آنان را رستگار وشایستهٔ درود بداند و صحابه بودن علت تام برای سعادتمند بودننیست؛ همانطور که افتخار شاگردی عارفی را داشتن به معنای نیک نهادبودن شاگرد نیست.
مقصد پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهولایت حضرت امیرمؤمنانعلیهالسلامو ختم حیدریو مرما و هدف نهایی ایشان حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجهالشریف) است که ختم حیدری هستند. شارح باور شیعی خود را در ایامغربت و تقیه در قامت چنین واژگانی بیان میدارد.
انگیزهٔ نگارش شرح کتاب
«وبعد ـ فإنّ بعض العرفاء والأحباب من خُلصان الإخوانوالأصحاب طال ما سألونی أن أشرح لهم الکتاب الموسوم ب «منازل السائرین» من إملاء الشیخ العارف الکامل الموحّدالمحقِّق قدوة الأولیاء أبی إسماعیل عبد اللّه بن محمّدالأنصاری الهروی ـ قدَّس اللّه روحَه العزیز ـ فلم أسعفبحاجتهم، وکنت أستعفی من إنجاح بُغیتهم، لصعوبة المراموخور القدم عن القیام فی ذلک المقام، حتّی أشار الصاحب
(۶۸)
الأعظم، العالم العارف العادل، المحقِّق المدقِّق، سلطانالوزراء فی الآفاق، صاحب الرئاستین بالاستحقاق، نظّامممالک العالَم، صلاح طوائف الأمم، أعدلُ ولاة المسلمین،غیاث الحقّ والدنیا والدین: محمّد بن الصاحب السعید، رشیدالحقّ والدین، فضل اللّه بن أبی الخیر ـ ضاعف اللّه جلالهوأدام إقباله ـ إلی بما اقترحوه، والإقبال علی ما طلبوه. فحقَّعلی الأمر وضاق مذهبُ العُذر ولزم الامتثالُ، وإن لم یقتضهالوقتُ والحال. فاستخرت اللّهَ تعالی وشرعتُ فیه مستمدّامن واهب الحول والقوّة مدد التوفیق، مستفیضا من عندهإلهام الحقّ والتحقیق».
ـ اما بعد، برخی از عارفان و دوستداران که از برادران و یارانخالصاند مدتی دراز از من میخواستند تا کتاب شناختهشدهٔ «منازل السائرین» را شرح کنم که نوشتهٔ عارف کامل،موحد محقق، پیشوای اولیا ابی اسماعیل عبد اللّه بن محمدانصاری هروی ـ است، اما حاجت آنان را برآورده نساختم وهمواره از برآورده شدن حاجت آنان عذر میخواستم؛ زیراخواستهٔ آنان سخت و گامها از ایستادگی بر آن سست وناتوان بود تا آن که همراه اعظم، عالم عارف عادل، محققدقتپرداز، سلطان وزیران در کرانهها، دارندهٔ دو ریاست بهشایستگی، پرنظمدهندهٔ ممالک عالَم، نیکی گروههای امت،
(۶۹)
عادلترین حاکم مسلمانان، پناه حق، دنیا و آخرت، محمد بنصاحب سعید، راهنمای حق و دین، فضل اللّه بن ابی الخیر ـ کهخداوند شکوهش را دو چندان و دولتش را مستدام دارد ـ بهمن اشاره نمود به گفتهٔ تحکمآمیز و رویآوردی که بهخواستهٔ خویش دارد. پس امر بر من تثبیت شد و راه عذرخواستن تنگ، و اطاعت نمودن لازم گردید؛ هرچند زمان وحال آن را مناسب نمینمود، پس از خداوند خیر خود راخواستم و آن را شروع نمودم؛ در حالی که مدد یاری خواستماز بخشایندهٔ قدرت و توان و خواستار عطای الهام درستی وراستی بودم.
عارفان احراری و آزاده
جناب علامه کاشانی در انگیزهٔ نگارش شرح خود مینویسددوستان از من درخواست کردند شرحی بر کتاب خواجه انصاری بنویسم،اما عذر آنان را خواستم تا آن که یکی از حاکمان به این درخواست اشارهنمود و من آن را پذیرفتم: «حتّی أشار الصاحب الأعظم، العالم العارفالعادل، المحقِّق المدقِّق، سلطان الوزراء فی الآفاق».
پیش از این گفتیم ملا عبد الرازق کاشانی عالمی بوده که درس عرفانخوانده است. این امر در صدر کتاب و در انگیزهای که وی برای نگارششرح خود دارد مشخص میشود؛ زیرا اگر کسی عارف باشد، جز حقتعالی نمیشناسد و خود را از ذیول هیچ حکومتی قرار نمیدهد و آزاد و
(۷۰)
حرّ زندگی میکند. وصف عارف به بهترین وجه در این شعر آمده است:
موحد چه زر ریزی اندر برش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس(۱)
کسی که اهل معرفت است و به حقیقت عارف است آزادی، حریت،سلحشوری و غیر حق ندیدن خصلت دایمی او شده است. اگر کسی بهحق تعالی وصول داشته باشد، جز حق تعالی نمیشناسد و از حاکم زمانخود تملق نمیگوید و چشم طمع به مواهب سلطانی ندارد یا بر آننمیشود آزار او را از خود بگرداند. معرفت جدا از حریت و آزادی نیستو عارف هیچ گاه به غیر حق سخن نمیگوید و چنانچه بخواهدسپاسگزار آفریدگان باشد، از نظرگاه رؤیت حق تعالی است. عارفهمواره حق را پاس میدارد و حتی در برابر حاکمان از حق دستنمیشوید و چنانچه حاکمی حقانیت ندارد طاغوتی بودن او را اعلاممیدارد. عارف هیچ گاه از خود نگرانی ندارد و سر بر دار میدهد، اما بهتملق و به گفتن باطل زبان نمیگشاید. عارف همواره «سبّوحٌ قدّوسٌ ربُّناوربُّ الملائکة والروح»(۲) را بر سِرّ خود دارد و با تأسی به اولیای الهی خود؛حضرات چهارده معصومعلیهمالسلامدر برابر اهل دنیا و حاکمان کرنشی ندارد و
۱٫ سعدی، گلستان، باب هشتم.
۲٫مصباح المتهجد / ۸۵٫
(۷۱)
در مقابل، برای فقیران و ضعیفان افتادگی دارد و شبها به عشق آنان بر سختیهای ایشان گریه میکند و غم دلهایی را میخورد که گرسنه سر بر بالین میگذارند و چشم آنان آکنده از اندوه و غم، و پشت آنان خمیده از رنجهای دوران است. خداوند عارف سینهچاک، جناب آیتاللّه الهی قمشهای را رحمت کند که در دوران طاغوت میگفت:
زمین ملک من، خدا شاه من
نداند جز این جانِ آگاه من
عارف چنین است و جز خداوند کسی را نمیشناسد. او به همهٔ ضعیفان سلام دارد، اما در برابر قدرتمندان، به دیاری باج نمیدهد و تنگناها، کمبودها و سختیها نمیتواند بر ارادهٔ راسخ او خللی وارد آورد؛ چرا که باج دادن به صاحبان قدرت از اقسام شرک است که سیر عارف و سلوک وی برای زدودن آن است.
هماینک برخی حلقههای به اصطلاح عرفانی مرکزی برای نفوذ فراماسونها شده است. در این مراکز بهجای تربیت عارف آزادهای که از هر گونه شرک بری است، مزدور بیگانه تربیت میشود و فریفتگان را به جای سیر در ملکوت، به سیاحت در مغرب زمین میبرند. یدککش کردن نام «معرفت» و «حقیقت» بر این مراکز تنها پوششی برای خوش رقصی به دولتهای اجانب است و «بوق» و «مَن تشاء» آنان نشان فراماسونری دارد که از لُژهای اعلی گرفته شده است.
(۷۲)
شارح در طلیعهٔ کتاب خود گویی حقایق ربوبی را اهمال داشته و از حق تعالی غفلت نموده است که به اشارهٔ مختصر حاکمی قیام میکند و غلوآمیز به مدح کارگزاری دولتی میپردازد؛ در حالی که پیش از آن، دعوت برادران دینی خود را پاسخ نگفته است.
عرفان؛ درس حق
شارح کاشانی از این حاکم به «أعدلُ ولاة المسلمین» یاد میکند. تعبیر «ولاةُ المسلمین» تعبیری اشتباه است و بعد از خلافت شش ماههٔ امام حسن مجتبی علیهالسلام ، هیچ صاحب ولایتی نداشتهایم که به حکومت رسیده
- بقره / ۲۸۴٫
(۷۳)
باشد و تمامی حاکمان غاصب و مصداق طاغوت بودهاند.
عارف حقمدار هیچ گاه این گونه از حاکمی غاصب سخن نمیگوید و چنین تعبیری را برای کسی که مشروعیت ندارد به کار نمیگیرد. عارف کسی است که جز به حق نمیگوید، نه بدگویی دارد و نه از خوبی دیگران چشمپوشی میکند و نه تملق مینماید و هر چیز را به اندازه در جای خود میآورد و هیچ کس را از آنچه هست برتر نمیبرد. عارف برای هیچ یک از اهل دنیا در هر لباسی که باشد کرنش دنیایی ندارد. عرفان درس حق و عشق و درس حریت و آزادگی است که مقتدای خود را حضرت امیرمؤمنان علی علیهالسلام میداند. کسی که به دستگاه خلفای غاصب وارد نشد و آنان را تأیید نکرد و نیز اقدامی براندازانه که به مردم آسیب وارد آورد نیز نداشتند و هر جا لازم بود دستگاه حکومت را راهنمایی میکردند. عشق به حق تعالی و مردم چنین سیاستی را در برابر دستگاه ظلم و اهل ستمِ دنیا نیکو میشمرد. عقبافتادگی امروز مسلمین بیتأثیر از چنین کرنشهایی از ناحیهٔ دانشیان نبوده است. تشیع آیین آزاداندیشی و آزادگی است و آزاده نمیتواند به هیچ ستمگری کرنش داشته باشد. شیعه سرور و مولای خود را حضرت امام عصر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میداند.
(۷۴)
عالم دینی باید مردمی باشد و دعوت حق دوستان و یاران خالص خود را پاسخ گوید و به تعبیر قرآن کریم: «آَمِنُوا کمَا آَمَنَ النَّاسُ»(۱). باید مردمی بود و مردم همان بندگان حق محور خدا هستند نه دنیاطلبان قدرتمحور. کسی که همواره بر گرد سفرهٔ رجال درجه یک و اشرافیان طاغوتی است در امتحان مردمی بودن و حق محوری مردود شده است. عالم دینی باید با فقیران و ضعیفان جامعه که حق با حق خواهی آنان است انس داشته باشد تا درد محروم بودن از حق آنان را بشناسد و بتواند با آنان به حق همدردی نماید.
- بقره / ۱۳٫