صفای دل به انسان، قرب ذات است
دل دور از صفا، بیمهره مات است
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | طغیان هوس: غزلیات (۳۲۰-۲۸۱) |
مشخصات نشر | : | تهران : انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۶۸ ص.؛ ۵/۱۴×۵/۲۱ سم. |
فروست | : | مویهی؛ ۸. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۷۷۳۲-۴۷-۲ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپای مختصر |
يادداشت | : | این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است. |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۷۷۰۲۹۰ |
پیشگفتار
عرفان محبوبی بر صفا، سادگی، مرحمت و عشق استوار است. زندگی سراسر مهرورزانه و سرشار از محبت، صمیمیت و صداقت حضرات معصومین علیهمالسلام نمود کاملی از عشقِ قرب محبوبی است. این معرفت، وضعیت جوامع کنونی را با بلندای خود اعتبار میکند، و از این که صداقت، انصاف، عدالت، صفا، محبت و ولایت در جوامع دیده نمیشود و با خَلق خدا بر اساس حیلهپردازی، مکر و سیاست رفتار میشود، به تنگ میآید و بر آن میآشوبد:
صفـا و سـادگی، در کـار مـا نیست
وفـا و مهـر در رفتـار مـا نیست
جوامع کنونی چنان در مغاک تیره خود آلودگی دارند که جز به بیهودهها و سرگرمیهای بدون غایتِ عقلانی، سر نمیسپرند. آنان نه تنها از ابتلای به بدیها و ناهنجاریها دلآزرده نمیشوند، بلکه بیپروا و بیعار، برای آن طرح و عملیات اجرایی دارند و آن را قانون میسازند:
شـده دنیـای مـا، بیهـوده بازی
بـدی و کـجروی هـم، عـار ما نیست
دنیای امروز، نه «دل» دارد و نه تمدن انسانی، بلکه و «نفس» و «هوس»، آن را در قفس آورده و به جنگلی مدرن و مدنی تبدیل کرده است:
بــود دنیا چو جنگـل، لیـک پر خــون
تمــدن، انـدکی در بـار ما نیست
این جنگل مدرن، در دست صاحبان قدرت و ثروت است و آنان نیکو سخن میگویند، ولی شکمها میدرند، گلوها پاره میکنند، جگرها بیرون میکشند، قلبها تیر میزنند، دستها میبندند، چشمها ناامید میسازند و اگر کسی دلی داشته باشد، آن را خسته میسازند:
متاع ما بود، زور و زرِ دهر
چو ایمان جز که در گفتار ما نیست
در قانون جنگل، شریعت جایی ندارد و اگر کسی از دین هم بگوید، دین را سیاستِ تدبیر هوسِ نفسانی خود ساخته است و چنین نیست که درایت از شریعت گرفته باشد؛ بلکه دیوی است که ساز شیطنت را به نام شریعت مینوازد:
دیــانت رفـت و دیــن شد طعمـه دیـو
بـه غیـر از خدعـه در پنــدار ما نیست
این رفتار وقتی مقرّبان محبوبی را به درد میآورد که سیاستبازان، نام معشوق او را بر زبان میآورند و اسم حقتعالی را در حال بیگانگی از حق، آهنگ میکنند تا شلوغ بازاری بیافرینند برای درست کردن فضای بازی هوسمدارانه قدرت و ثروت خویش:
خداگویــانِ بیگـانــه زیــادند
خداجــویی در ایـن بــازار ما نیست!
در این آشفته بازارِ پر فریب و خدعه که کلاه مکر و حیله یا در دستهاست و یا بر سرها، باید از دین پر پیرایهای که سیاستبازان تبلیغ میکنند و از دنیای صاحبان ثروت و کانونهای قدرت و کردار و اثر آنان فاصله گرفت که نه آن، دین است و نه این؛ دنیایی که باید سرشار از مهر، عطوفت، احساس، صمیمیت، محبت، دلگرمی، احترام، کرامت و عشق باشد. نگاهی به رسانههای جمعی دنیای کنونی ـ که یا به دست کارتلهای اقتصادی اداره میشود و یا تئوریسینهای صهیونیزم، کاتولیک، اهل مذاهب و ایسمها ـ شاهدی بر این مدعاست:
نکو رفت از سر دنیا و هم دین
که جـز زشتــی در ایـن آثــار ما نیست
* * *
« ۱ »
غریب بیبدیل
در دستگاه ابوعطا و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
عقل داده دل به پای عشق دوست
گفتم این عشق از حضور عقل اوست
عقل و عشقم برده دل را از میان
این دو از من کنده هر دم مغز و پوست
عقل و عشقم، عشق و عقلم بینظیر
جان من حق گشته و خود جمله «هو»ست
بردهام دل در هوای کوی یار
چون هوایش در نوایم مو به موست
ذره ذره «حق» تمنّای دل است
چون دل من فارغ از خصم و عدوست
شد نکو یکتا غریبِ بیبدیل
طالب عشق است و عشقش آرزوست
« ۲ »
شمشیر دوست
در دستگاه چارگاه و گوشه سلمک مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
عاشقم و کشته شمشیر دوست
تشنه دلم، سیر ز لطف عدوست
زندهام و مستم و دیوانهام
چهره به چهره دل من «هو» به «هو»ست
در بر آن فتنه، چه غوغا خوش است
چون مه بیباک من آن فتنهجوست
ناز و ادا پاره نموده دلم
بیخبر این دل ز سر گفتوگوست
در بر آن دلبر شیدا امان
در صف میدان، همه چوگان و گوست
مات نخواهی شد از این پس نکو
چون که رُخات با رُخ او روبهروست
« ۳ »
به لب مست تو
در دستگاه همایون و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
عشق تو کرده خرابم، به لب مست تو دوست!
فارغ از روز حسابم، به لب مست تو دوست!
دل به تو دادم و رفتم ز سر هر دو جهان
لطف تو داده جوابم، به لب مست تو دوست
شد دلم محو تو، دل زنده غوغاپرور
شاهد شور شرابم، به لب مست تو دوست
جان و دل دادهام از بهر لبان خوش تو
پیرم و غرق شبابم، به لب مست تو دوست
سادهدل هستم و آسودهام از لطف ازل
تو شدی دین و کتابم، به لب مست تو دوست
آفرین بر دو لب شاد و غزلخوان تو باد
گو نکو در پی آبم، به لب مست تو دوست
« ۴ »
چهره پیدا
در دستگاه همایون و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
سینه من، سینه سینای توست
باطن من چهره پیدای توست
لطف تو زد بر دل و جانم شرر
این دل و جان، صحنه غوغای توست
شد یدِ بیضا، ظهور لطف تو
جان من فیضی ز «کرّمنا»ی توست
نیست این دنیا به چشم من شگرف
آخرت خود شاهدش دنیای توست
رفته دل از سرسرای هر ظهور
حاضر و غایب، همه شیدای توست
شد نکو را دل سراپا نقش تو
نقش دل، خود چهره زیبای توست
« ۵ »
خط لطف
در دستگاه اصفهان و گوشه کرشمه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
فارغ از دغدغه و همهمه منصب و پُست
در ره عشق، دل از هر دو جهان باید شست
عشق حق شور دل است و همه خوبی دهر
همچو حق هیچ گُل از ریشهای از کینه نرست
حسن ناسوت شده زمزمه چرخ و فلک
بوده این چهره به دل یکسره از روز نخست
رفتم از جور و جفا تا که ببینم رخ دوست
در خط لطف حقم چهرهای از راه درست
جان من بوده نکو در بر آن دلبر ناز
ذرهای که ز رُخش جان جهان باید جست
« ۶ »
چشم یغماگر
در دستگاه سهگاه و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
دلم بردی ز دست ای چهرهساز هرچه بود و هست
شدم راحت به نزد تو، ندانستم که هستی مست
جمال شوخ و شیدای تو را دیدم به صد چهره
بگفتم به به از چشمی که برده هم دلم از دست!
جمال جانفزای تو چه خوش کرده گرفتارم
هزاران آفرین بر تو، که دارم از تو ناز شست
مرا عشق تو کرده راهی کوه و بیابانم
دل از غیر و ز دنیا و ز عقبا عاقبت خود رست
نکو دیگر نمیبیند به دل، غیر از جمال تو
اگرچه دل ز غیر تو برنجید و ز غمها خست
« ۷ »
تیر غیب
در دستگاه اصفهان و گوشه نغمه مناسب است
وزن عروضی: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن
ــ ــU ــ / U ــ ــ / ــ ــU ــ /U ــ ــ
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر: مضارع مثمن اخرب
بردی دل من از دست، ای چهرهساز هر هست
افتادم از سر و پا، یکباره دست بشکست
تو گر نبودی آنجا، میرفتم از سر خویش
راحت نشستم و دل، آمد برون ز بنبست
دیوانه گشتم آخر، راحت شدم ز هر غم
ای چاره ساز عالم، بگذر ز جان این مست
رفتم ز دور این دهر، آسوده و دل آرام
داده سر و تن و پا، افتادهام ز هر دست
جانا نکوی نالان، بگذشته از سر دهر
دیدم چو تیر غیبت، شد خود رها از آن شست
« ۸ »
خط کرامت
در دستگاه افشاری و گوشه قرایی مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
یارم آمد به بَر و جان و دلم را آراست
غم هم از سینه من همچو غباری برخاست
خلسه دوره مستی که شد آرامِ دلم
هرچه آید به سرم، باز حکایت برجاست!
شور و شیرین دلم، برده سَبَق از برِ دوست
چون دلِ دلزدهام در بر آن مه، زیباست
رقص دل، داده هوس بر گُل و گلزار وجود
چهره دولت حق همچو علامت برپاست
من و دلبر همه دم بر صدف دُرج ظهور
بنشستیم که دل، خط کرامت آراست
دل من برده ز من، ساحت ایوان وجود
زین سبب شد که نکو، در تپش دل پیداست
« ۹ »
غربت دین
در دستگاه ابوعطا و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ/ ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
ظلم و ستم، پایه بیداد ماست
رونق دژخیم از اِمداد ماست
جور و جفا کرده بشر را ضعیف
مرگ ستمگر، به خدا، داد ماست!
رفته به باد از ستم، آزادگی!
جور هم از شیوه ارشاد ماست
دل ندهم در همه عالم به کس
غیر خدا، مایه غمباد ماست
دل نگرفته به جهان مونسی
مونس ما دلبر دلشاد ماست
شادی حق رونق ایمان بود
غربت دین، از کفِ شدّاد ماست
یار! بیا لب بگشا، چهره شو
جار زنم: دلبر ما یاد ماست
دیده نکو، هرچه ز جور زمان
بوده از او گرچه ز همزاد ماست؟!
« ۱۰ »
دشمن خلق خدا
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
دشمن من، دشمن خلق خداست
بیهنری، داعیهپرداز ماست!
چهره بیداد که با دین بود!
زشتترین چهره به جور و جفاست
عامل تنهایی من بوده او
در پی هر فتنه، پر از صد خطاست
نیست دگر فرصت فردا به او
در برِ حق مانده ز لطف و عطاست
او به همه خلق خدا دشمن است
خلق خدا، عاصی از آن بیحیاست!
گو که چه کس بوده چنین بد سگال؟!
با تو نگویم، که به تو، آشناست
بهر تو این بس که نکو، فارغ است
ظلم و ستم، عاقبتش برملاست
« ۱۱ »
کشاکش شیرین
در دستگاه افشاری و گوشه ضربی ششهشتم مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
تو بینی عمر دنیا پر ز خواب است!
به وقت یقظه، سر تا پا سراب است
جهان با این کشاکش هست شیرین
اگر چه سر بهسر نقشی بر آب است
رها کن رنج دنیای پر از غم
به فکر عاقبت باشی، حساب است
جهان بی قرب حق، ارزش ندارد
که قرب حق به دنیا، نورِ ناب است
جمال دلبر جانانه دیدم!
که در عین تماشا، در نقاب است
نه قاب ظاهر و باطن، که گویی
همه ذات است و پاکیها خراب است
خراب و مست و دیوانه منم، من
نکو کی بوده، هستیها رباب است
« ۱۲ »
روی آب
در دستگاه شوشتری و گوشه مثنوی مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
سراپای جهان پر پیچ و تاب است
که دنیا سر بهسر همچون سراب است
دو عالَم، خلق حق پیچیده در هم
یکایک در ظهور پر شتاب است
جهانداران دنیا پر ستیزند
که ابر و باد و آتش در حساب است
دل مردم پر از خون گشته امروز!
به دنیایی که سر تا پا عذاب است
صفا و مردمی دیگر نبینی
فقط حزب و گروه و شیخ و شاب است
نکو رفت از سر موجودی خلق
دلِ افسرده مردم، هم کباب است
« ۱۳ »
صفای دل
در دستگاه شور و گوشه شهناز مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
صفای دل به انسان، قرب ذات است
دل دور از صفا، بیمهره مات است
محبت هدیه شد از حق به آدم
که این هدیه سبب بهر نجات است
بود خوبی و پاکی دولت دل
که بیمهری نمادی از وفات است
نَما، گر میتوانی مهر و خوبی
که از حق میرسد هرچه برات است
دل من همچو دریای وجود است
که در آن جنبشِ آب حیات است
نباشد جان ظالم را نصیبی
دل پاکان همیشه با ثبات است
مرا دیدار حق شد، نوش در نوش
رُخش در دل، حیات بیممات است
نکو شد عاشق و رفت از دو عالم
که دل در عین ذات حق، صفات است
« ۱۴ »
وارث ابنزیاد
در دستگاه ابوعطا و گوشه سپهر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
جهان درگیر زشتی و فساد است
ستمگر وارث «ابن زیاد» است!
بسا مردم که مُردند آشکارا
به این عنوان، که ظالم در عناد است!
چه چیزی بدتر از ظلم است، آری!
که ظالم آتش، و قدرت چو باد است
ضعیف و بینوا را میزند، چون
گرفتار ضمیر بدنهاد است
خدایا، ظلم ظالم را تبه کن!
نکو آشفته از بیداد و داد است
« ۱۵ »
طبیعت پاکآیین
در دستگاه سهگاه و گوشه زمزمه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
طبیعت گرچه پاکآیین و شاد است
ولی نفس بشر، بس در عناد است
چو ببر و گرگ و شیر و لاشهخور، نه!
که بدتر از همه، هر بدنژاد است
دَرَد، پاره کند، آتش کشد دهر
اگرچه در پی بیداد و داد است!
کند نو خانه در خانه، ستم را
ستمگر اصل هر گونه فساد است
چه میدانی نکو از او چه دیده است؟!
هزاران قصه از ظلمش به یاد است
« ۱۶ »
چهره چرخ و چین وجود
در دستگاه همایون و گوشه رجز مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
دل هر ذره، دریای نوید است
جمال خیر و خوبیها، امید است
حقیقت در دل هر ذره جاری است
که از لطفش، جهانی رو سپید است
من و تو چهره حسن وجودیم
که از لطف، این قد و قامت کشیدَ است
اگر از حق گریزی، ناسپاسی
که مهرش سایه لطف مزید است
مکن خود را به دور از فضل دادار
که عشق او، نکو را آفرید است
« ۱۷ »
طلای بیعیار
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
دلم از دست این دنیا شکار است
ز بیداد و ستم، دل بیقرار است
پر از ظلم و ستم گردیده دنیا
طلای این و آن هم بیعیار است
یتیم و بینوا، مسکین و مفلس
هزاران در هزاران در هزار است!
طبیعت کرده دنیا را دگرگون
به دور از هر خیالی، غرق کار است
به شهر و روستا، یا دشت و جنگل
ستم همواره دور از ننگ و عار است
چو جنگل گشته دنیای پر از غم
اگرچه دین و آیین بیشمار است!
خدایا، صبر تو، کشته مرا هم!
چرا دنیا شبیه کارزار است؟
نظام احسن تو، این بود این؟!
پذیرم، گرچه دور از انتظار است
مگو جان نکو، از این سخنها
که حکم حق، به هر موجی سوار است
« ۱۸ »
جمال ناسوت
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صاحب همت حق، در دو جهان دربهدر است
چهره بر چهره دلش مرکز خوف و خطر است
رنگ و روی دو جهان، هست جمال ناسوت
ذره ذره به تماشا، دو جهان در گذر است
آفریدی دو جهان، تا که شود حق عنوان
چه بسا ذره که از هر دو جهان، بیخبر است
دو جهان ذره صفت کنج دلم آسوده است
که دلم ذره کوچک شدهای در سفر است
ای تو حسن دو جهان، چهره گشا جان نکو
دل من در پی تو، بیخبر از پا و سر است
« ۱۹ »
وصال سحر
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب و سبک کوچهباغی مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
هرچه جز تو به لب آید، سخنی بیثمر است
سَر من سِرّ تو باشد، که سکوتش هنر است
چه کنم، با که بگویم، که تویی جانانم!
لحظهای دل پدر و لحظه دیگر پسر است
داد و فریاد دلم برده نوای ناسوت
نینوای دل من ولوله شور و شر است
تو خدایی و منم بنده آسوده تو
هر دو یک بوده و دو، غایله خشک و تر است
در حضور تو نشستم به تماشای تو خوش!
تا بمانی تو به دل، چون که دلم در گذر است
بر تو دل بستم و از غیر تو وا کردم دل
با تو هست این دل من، نی که بهجای دِگر است
شب و روزم به برت هست بسان ملکوت
گرچه شام من دیوانه، وصال سحر است
هرچه در بزم تو شد رزق نکو، نوشش باد!
نه شبیه عسل و قند، نه همچون شکر است
« ۲۰ »
قبرستان و گور
در دستگاه افشاری و گوشه قرایی مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
جهان، آشوب و دلها غرق شور است
که دنیا افتخارش هم به گور است
خط آزادی دنیا، ستم شد
سر ظالم دمادم غرق زور است
نخواند عشق و پاکی را، دل او
که دنیا جای دژخیمان کور است
متاع این و آن گردیده دنیا
جواز حقکشان، حقِ عبور است
ز دلها رفته عشق و شور و مستی
به دنیا غصه در حدّ وفور است
کجا مظلوم و ظالم در توازن
که ظالم صاحب صدها ستور است
نخواندم من نکو درسی بهجز عشق
که دلبر لحظه لحظه، در حضور است
« ۲۱ »
ناز دل
در دستگاه سهگاه و گوشه سپهر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
دل دریاییام پر رمز و راز است
سراپای وجودم، غرق ناز است
بدیدم چهره هر دو جهان را
پر از غوغا، پر از شور و نیاز است
جمال حق بدیدم پاک و تازه
جلال حق، دمادم بر فراز است
نگار نازنینم، هست زیبا
دو دنیا هم به نزدش در نماز است!
نماز من، نیاز من، بود او
که ناز دل به یار من جواز است!
دل و دلبر بود، سودای عالم
که عالم دم به دم در سوز و ساز است
نکو دارد، جمالی از بر نور
چه خوش دستش به سوی نور باز است!
« ۲۲ »
آسمان دلم
در دستگاه شوشتری و گوشه زنگوله مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــU ــ ــ / U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس محذوف
آسمان دلم پر از عشق است
آب و خاک گِلم پر از عشق است
هرچه خواهی، بگو به من از عشق
گلشن جان من پر از عشق است
همچو گل در لوای فروردین
سینه فارغم، پر از عشق است
بیخبر گشتهام ز هر بیداد
راحت و مشکلم، پر از عشق است
من رهایم، ز هرچه پیرایه
دولت کاملم پر از عشق است
شد مرام نکو، سراسر عشق
خلوت ساحلم پر از عشق است
« ۲۳ »
نطفه شوم
در دستگاه اصفهان و گوشه مثنوی مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
دل به جهان دادن ما باطل است
جانی دل مرده ما قاتل است
بیخبر از روح و روان بوده، چون
هرچه که گوید، همه لاطایل است
از هوس افتاده در این کارزار
نطفه شوم پدرش عامل است
رخنه شیطان شده سودای او
نقش صفا در نظرش زایل است
خون خورد از رگ رگِ هر ناتوان
در ستمِ خرد و کلان قابل است!
مدعی فضل و کمال است، عجب!
چون به حقیقت، مَثَل جاهل است!
او چه کسی هست، بگو، ای نکو!
ختم رذایل، به درک واصل است
« ۲۴ »
هوای تو گل
در دستگاه نوا و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فع لن
ــ U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مسدّس مخبون مقصور
دل من غرق هوای تو، گُل است
سایه لطف و عطای تو، گل است
فارغ از دغدغه خواهشِ غیر
گوش دل پر ز نوای تو، گل است
جنبش سینه شده از دم تو
دم دل چون ز دمای تو، گل است
راحتم با تو به حال دلِ خویش
شور و شوقم ز برای تو، گل است
شب من روز تو، روزت، شبِ من
شب و روزم به صفای تو، گل است
بیخبر شد چو نکو از دو جهان
دو جهان غرق فضای تو، گل است
« ۲۵ »
سینهکش دهر
در دستگاه راست پنجگاه و گوشه نوا مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
سینهکش دهر، مرا منزل است
آفت و ویرانی دل از گِل است
فارغم از نکبت ظلم و ستم
حق که برای دل من محفل است
عاشقم و عاشق رسواییام
چون سرِ سودایی من هم، دل است!
در دو جهان، غیر خدا هیچ نیست
غیر خدا، غائله باطل است
لطف حق آمد به دلم همنفس
عیش وصالم، همه دم حاصل است
از بَرِ طنّازی حق زندهام
جان نکو، دلبر تو کامل است
« ۲۶ »
روز روشن
در دستگاه افشاری و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
حقیقت پاک و شاد و حق تمام است
به جان هر که شد پاکیزه، جام است!
صفای باطن است و جانِ پر شور
نشاطآور به هر شأن و مقام است
جمال حق به کام جان نشسته
کند در دل خدایی، تا به کام است!
دلم شد غرق عشق و شور و مستی
که رندی در جهان، عالی مرام است
رها گردیدم از غوغای عالم
که غیر از حق به دل، عیش حرام است
ندیدم رونق بازار دنیا
که جنس سست و ناموزون و خام است
نکو، دل برکش از غوغای این دهر
که روزِ روشنِ این خانه، شام است!
« ۲۷ »
دل دنیا
در دستگاه غمانگیز و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
دل دنیا گرفتار خزان است
خزان آن پر از نام و نشان است
نشانِ بینشانیها بود، حق
ز حق دنیا سراسر در امان است
خط پاکی، خط فیض الهی است
که غیر از خطّ حق، پر از زیان است
برفتم از سر پندار دنیا
که زشتی در دل دنیا نهان است
هوای آرزو برد از جهان خیر
هوس، خانه ز بهر هر گمان است!
نکو آسوده خاطر شد به دنیا
که لطف حق به دل، هر دم عیان است
« ۲۸ »
اسرار جهان
در دستگاه ابوعطا و گوشه رجز مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
حقیقت، چهرهای دور از نشان است
میان هر نشانی، حق نهان است
اگر گوید کسی من حقشناسم
گمانم، آن که گُم گشته به جان است
اگر حق در نهانش هست، حق است
وگرنه غافل و غرق گمان است
ببین حق را بَرِ اهل سَر و سِرّ
که اسرار جهان دور از بیان است
اساس علم و شرع و دین، به ظاهر
مقام معرفت برتر از آن است
به وصف آید خط علم و شریعت
حقیقت در سَر و سِرّ جهان است
نکو دل کنده از اوصاف ظاهر
به سِرّ حق، دل و جانش عیان است
« ۲۹ »
معرکه دین
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
جهان خالی ز خیر و پر فنون است
ز پاکی و صفا دنیا، برون است
شده دنیا فضای ناسپاسی
نپرس آخر که وضعِ فتنه چون است!
مگو، دل در جهان درگیر غم شد
که دنیای بدیها در فزون است
شده دین معرکه، دنیا تباهی
ز بس چنگال مذهب پر ز خون است
درستی و صفا گردیده مهجور
وجود ظالمان غرق جنون است
دلم دور از چنین آیین و دین باد!
که حق با فرض این دین، خود زبون است
بزرگان حقیقت در نهانند
فقیر و بینوا، هم سرنگون است
پر از باطل کند، ظالم دل خلق
بدیهایش سراپا در درون است!
شده دین خدا آشوب و سودا
جنایتهای ظالم در «کمون» است
حقیقت شد نکو بی هر کم و کاست
که حق در سیر هستی، کاف و نون است
« ۳۰ »
پنجههای پرخون
در دستگاه ماهور و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
نمیدانی که دنیا چند و چون است؟!
حقیقت از کجای آن، برون است!
کجا پاک و کجای آن پلید است
کجا خوب و کجایش واژگون است
جهانداران دنیا همچو گرگاند
که دست و پنجههاشان پر ز خون است
تمام مردمان درگیر غیرند
که مرد حقطلب، خوار و زبون است
نکو بیگانه از هر دو جهان شد
رها از هرچه گویی، گونهگون است!
« ۳۱ »
دل غرقه خون
در دستگاه ماهور و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
دل پرماجرایم غرق خون است
سرم سوداگر سِرّ جنون است
دو عالم از جنونم گشته حیران
که عقل بیمحابا، ذوفنون است
شده دیوانه در ویرانسرایم
درونم دل، دلم از خود برون است
جمالت برده از من طاقت ای یار!
که دل از دوری تو واژگون است
نمیخواهم ببینم جز تو کس را
که مهرت در دل و یادت درون است
نکو، جمله جهان غرق است در حق
اگرچه دسته دسته، گونهگون است
« ۳۲ »
جمال آتشین
در دستگاه شوشتری و گوشه رهاو مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
جمال حضرت حق دلنشین است
دو عالم خاتم و ذاتش نگین است
نباشد غیر حق زیبارخی، شاد
که در دل، حقْ ظهوری آتشین است
جهان با این بزرگی هست کوچک
اگرچه مشکل ما، در زمین است!
صفای عالم و آدم بود حق
که حق زیبارخ و شیرینترین است
بنازم قدرت تدبیر و تقدیر
که بر هر ذره علمش در کمین است
نکو! ایزد بود یارت همیشه
عزیزی که هماره نازنین است
« ۳۳ »
چرخ و چین دل
در دستگاه ماهور و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
شدم فارغ ز غوغای قیامت
چو دیدم از خدا لطف و کرامت
صفای باطن دل پر شد از حق
که چرخ و چین دل شد در سلامت
نگاه دل که زد قید دو عالم
قیامت دید در آن قد و قامت
دلم وابسته بی قید و بند است
که دارد عشق حق را بیعلامت!
بدیده در رهش خار مغیلان
کشیدم بهر او، بار ملامت
ز بهر حق بدیدم، طعنه خصم
چه بس در راه حق دادم غرامت
اگرچه بهر حق دادم سر و جان
ولی ظاهر نشد در دل ندامت!
منم مجنون حق، دیگر نکو کیست؟
که حق بر جان من دارد امامت
« ۳۴ »
نهال مردمی
در دستگاه اصفهان و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
مکن با ظالمان همراهی ای دوست
که میگیرند آخر از تو هم پوست!
رها کن ظلم و ظالم را به یکسو
که دشمن بر تو و خلق خدا اوست!
دَرَد حلقوم مظلومان هماره
چو گرگان در میان خلق، هر سوست
رها گردیده عالم در خط زور
خط پیمان شکسته با هیاهوست
نهال مردمی و مهر و خوبی
به جان آدمی، چون چشم و ابروست!
اگرچه بار و بر، کم دارد این دل
تماشاخانه چشمان آهوست
بگو گرگ و شغال و ظالمان را
نکو از شرّشان در برج و باروست
« ۳۵ »
حضرت او
در دستگاه سهگاه و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَ لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
عشق حق در دل من، صحبت بیش و کم نیست
از فراقش تو مگو، جان و دلم محکم نیست
وصل او دیدهام آری همه دم، در همه عمر
جز وصالش، دو جهان پیش دلم، خرّم نیست
سینه ساییدهام از عشق برِ کهنه حریف
چون من پرده دریده، به کسی محرم نیست
من ز سرحد جنون آمدهام تا برِ دوست
جز به ذاتش، دل من، در هوس مرهم نیست
دل در آن محضر خوش، رفته ز پندار ادب
با حضورش، به دلم، صحبت اندک غم نیست
ذات او هست جهانِ منِ شوریده مست
غیر ذاتش به دلم، صحبتی از عالم نیست
هر که جز حضرت او را بپرستد به یقین
نبود عارف و عامی، نه، به حق آدم نیست!
شد نکو زنده به حق، کشته حق باشد، نیز
صوت او صوت حق است، صحبت ریز و بم نیست
« ۳۶ »
طعمه دیو
در دستگاه نوا و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
صفا و سادگی در کار ما نیست
وفا و مهر در رفتار ما نیست
شده دنیای ما، بیهوده بازی
بدی و کجروی هم، عار ما نیست
بود دنیا چو جنگل، لیک پر خون
تمدن اندکی در بار ما نیست
متاع ما بود، زور و زرِ دهر
بهجز ایمان که در گفتار ما نیست
دیانت رفت و دین شد طعمه دیو
به غیر از خدعه در پندار ما نیست
خداگویان بیگانه زیادند
خداجویی در این بازار ما نیست!
نکو رفت از سر دنیا و هم دین
که جز زشتی در این آثار ما نیست
« ۳۷ »
مرا کشت
در دستگاه شوشتری و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
قد و بالا، سر و جانت، مرا کشت
جمال نازنینت را که دیدم
وقار و لطف پنهانت مرا کشت
به خود هرچه گرفتم سخت، دیدم
قرار و حکمِ آسانت مرا کشت!
بدون ساغر و می در خرابات
ظهور مست چشمانت مرا کشت
نمیترسم که محشر پا بگیرد
چرا که داغ هجرانت مرا کشت
نعیم و دوزخت را قامتی نیست
لقای ذات جانانت، مرا کشت
منم دلداده ذات تو دلبر
که ذات حقنمایانت مرا کشت
نکو رفت از سَر و سِرّ دو عالم
که ذاتِ دور از عنوانت مرا کشت
« ۳۸ »
ناز دلبر
در دستگاه افشاری و گوشه نیریز مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
سراپا جسم و جانم، غرق عشق است
همه روح و روانم، غرق عشق است
شده حال و هوای من فقط عشق
تب و تاب و توانم، غرق عشق است
ببین شور مرا هنگام مستی
که پیدا و نهانم، غرق عشق است
حضور دلبرم، دل برده از من
که ظن و هم گمانم، غرق عشق است
بنازم، ناز دلبر را به هر دم
که ذکر و هم اذانم، غرق عشق است
رها گردیدم از غوغای عالم
که شور بینشانم، غرق عشق است
سحرگاهان که دل دارد هوایش
زمین و آسمانم، غرق عشق است
دلم رفت از سر غوغای دنیا
چو دیدم که زبانم غرق عشق است
نکو! میبازم آخر نقد جان را
که روح جاودانم غرق عشق است
« ۳۹ »
نظام زور و زر و تزویر
در دستگاه راست پنجگاه و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
کجا دانی که دنیا چند و چون است؟!
جهان ما، گرفتار جنون است!
رها گردیده چرخِ این زمانه
که خوبیها، خوشیها سرنگون است
گرفتار تباهی گشته دنیا
به هرجا بنگری سیلاب خون است!
دگر رفته ز دنیا خیر و خوبی
دلش گویی ز خوبیها برون است
نظام زور و زر، ترسانده ما را
حضور وحشت فردا، کنون است
نداند کس که داروغه که باشد
به یکجا این و جای دیگر اون است
جهان شد دخمههای پیچ در پیچ
همه همچون طبس، یا مثل تون است
ببیند هر کسی ظلم و ستم را
ستمگر صاحب صدها فنون است!
نکو دل کنده از دنیای ظالم
که ظالم زشت و بد کردار و دون است
« ۴۰ »
رپ و راک
در دستگاه افشاری و گوشه نیریز مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
فضای سینه من، پاک پاک است
دلم چون گل، سراپا چاک چاک است
چنان از نور حق لبریز گشته
که نزد مردمان، دل خاک خاک است
دل از ظالم گریزد همچو از سگ
که جای ظالم و سگ در مغاک است
از استکبار ظالم، خشمگینم
نوای ضرب صوتم رپ و راک است
ستمگر، بنده ابلیس دون است
مرامش، با بدی، در اشتراک است!
نکو! بگذر ز خصم دون، که دستش
ز خون مردمان چون رنگ تاک است