برخی از افرادی که آشغالهای نهر وجود خود را تصفیه ننمودهاند، هنگام احتضار که میبینند در حال از دست دادن تمامی سرمایهٔ دنیوی خود هستند، خداوند را مسؤول جدا شدن و دوری خود از این اموال میدانند و با او درگیر میشوند….
نمیدانم چگونه میتوانید حال انسانی را دریابید که میبیند دست وی از تمام آشنایان و فامیل و از تمامی اموال و داشتههای دنیایی و آنچه که دوست داشته است، کوتاه میشود و در حال احتضار، رو به مرگ و سفر ابدی آخرت میرود.
وقتی انسان را در کفن یا در تابوت میگذارند، چه حالی به انسان دست میدهد! گاهی او از حسرت، تابوت را میشکند؛ یعنی همان وقتی که میبیند هرچه داشته، جا گذاشته، و چیزی را با خود نیاورده است. گاه انسان وقتی در تابوت قرار میگیرد، حسرت میخورد و میگوید من چهقدر احمق و نادان بودم که مال خودم را برای خودم مصرف نکردم و آن را برای وارثانی گذاشتم که با من آشنایی ندارند.
آدمیزاده تا در حال عادی زندگی میکند و با سختی و مشکلی درگیر نشده است، به آب راکدی میماند که آشغالهای وجودی از او تصفیه نمیشود، بلکه در باطن او میماند و تهنشین میشود؛ اما مشکلات مهارشدنی میتواند این لجنها را رو نماید و انسان را از تصفیهٔ باطن خود غافل نسازد. برخی از افرادی که آشغالهای نهر وجود خود را تصفیه ننمودهاند، هنگام احتضار که میبینند در حال از دست دادن تمامی سرمایهٔ دنیوی خود هستند، خداوند را مسؤول جدا شدن و دوری خود از این اموال میدانند و با او درگیر میشوند. او گاه حتی با خود و با دنیا نیز درگیر میشود و در آن زمان به چنین دنیایی که در حال ترک آن است، ناسزا میگوید. او میبیند تمامی آنچه را که آباد کرده است، در این سو است؛ اما خود به سویی دیگر میرود و میبیند که کلاه سرش رفته و اینجاست که به جای خود، خداوند را متهم میکند. کسی که عمری میدود تا خانهای بخرد و خودرویی فراهم آورد و حال که زمان عشرت او فرارسیده است، باید از آن رخت بربندد، کوچ خود را عادلانه نمیداند و صدای الرحیلی که میشنود را ظالمانه میپندارد و اینگونه است که خداوند را متهم میکند و با او گلاویز میشود.
زمان مرگ، مانند زمان به هوش آمدن بیماری است که به جراحی نیاز داشته و او را بیهوشی عمومی نمودهاند. کسی که میخواهد به هوش آید، از کنترل خود انصراف دارد و داشتههای باطنی خویش را بیرون میریزد. آن زمان، وقت تخلیهٔ باطن است و از نظر شرعی کسی حتی پزشک وی ـ البته اگر به او نیازی نباشد ـ نباید در اطراف چنین بیماری باشد و گفتههای او را گوش دهد؛ چرا که بر باطن او آگاهی مییابد.
بیهوشی در روانشناسی نیز وجود دارد و گاه به مقداری که زیانبار نباشد، برای دریافت باطن فرد و مسایل روانی مرتبط با آن، تجویز میشود. در هنگام مرگ نیز ناخالصیهای باطن آدمی آشکار میشود؛ ناخالصیهایی که فرد به صورت عادی هیچ گاه از آن خبردار نمیشود؛ اما برزخ که عالم معنا و حقیقت است و امکان پنهانسازی امور در آن وجود ندارد، با توجه به ساختار یاد شده، مشکلات درون آدمی را نشان میدهد. مشکلات باطن آدمی در مواقع بحرانی و به گاه مشکلات است که خود را مینمایاند و انسان در این مواقع، با التفات به آن میتواند در جهت تهذیب و پالایش نفس خود بکوشد. انسان باید به این حقیقت برسد که او و تمامی متعلقات وی امانتی الهی است که در دست اوست و هر وقت بخواهد آن را میگیرد و به هر کسی که بخواهد، میسپارد. ما از «مرگ» و پیآمدهای آن در کتاب «مرگ و زندگی در ابدیت» سخن گفتهایم.
مرگ و زندگى در ابديت