شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | مرگ و زندگی در ابدیت/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۲. |
مشخصات ظاهری | : | ۷۹ ص.؛ ۵/۱۱×۵/۲۰ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۳۷. |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال:۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۶۱-۹ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی: Death and eternal life. |
یادداشت | : | کتابنامه به صورت زیرنویس. |
موضوع | : | مرگ — جنبههای مذهبی — اسلام |
موضوع | : | زندگی پس از مرگ (اسلام) |
موضوع | : | معاد |
موضوع | : | رستاخیز |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۲/۲۲/ن۸م۴ ۱۳۹۲ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۴ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۸۳۴۸۵ |
پیشگفتار
عالمان قدیم همهٔ اشیا را سنگین میدانستند و اصل در اشیا را پایین آمدن میپنداشتند و مانند آتش که بالا رونده بود را «جسم عالی» نام مینهادند؛ ولی تلاشهای گالیله و نیوتن مشخص نمود که پایین آمدن، در ذات اشیا قرار نگرفته است؛ بلکه این زمین است که کشش و جاذبه دارد. همینطور دانسته شد که زمین مرکز نیست، بلکه خورشید مرکز است. شاید در آیندهٔ دور کسی بیاید و بگوید خورشید هم مرکز نیست و کرهای دیگر مرکز است و شاید آن هم مرکز نباشد؛ هرچند هر کدام نسبت به مادون و مجموعهای مرکز است.
همین گونه است قصهٔ مرگ و مردن. ما میبینیم همه میمیرند و بیمار میشوند و با بیماری درد و سختی همراه هستند و اشیا نیز همین حالت
(۴)
را دارند و گمان میکنیم اصل در اشیا نابودی و از بین رفتن است؛ در حالی که اصل در اشیا «بقا» و زندگی در «ابدیت» است و چیزی فانی نمیشود؛ ولی ما زمانی که عالَم کون و فساد را میبینیم، از بین رفتن آنهاست که به ذهنمان میآید. کون و فساد برای دنیا و ناسوت است و در دیگر عوالم وجود ندارد؛ بنابراین اگر از زمین بالا رویم، دچار پیری، خرابی، فساد، نابودی و مرگ نمیشویم که در اصطلاحِ دین به چنین عالَمی «آخرت»، «بهشت» و «جهنم» گفته میشود.
«مرگ» مشکل دنیا نیست؛ زیرا هر مشکلی که سپری شود، مشکل نیست و دنیای گذرا نمیتواند مشکلی داشته باشد. مشکل آن است که باشد و سپری نشود. میتوان گفت دنیا مشکلی ندارد و تنها مشکل آن است که آدمی در آخرت در برابر حق تعالی بتواند از آنچه انجام داده است پاسخ گوید و برای آن دلیل و حجت موجه داشته باشد.
هستی زیبایی را بههمراه زشتی دارد و حقیقتی زیباتر از «ابد» وجود ندارد و موجودات چه بخواهند و چه نخواهند، «ابدی» هستند.
(۵)
آدمی را غایتی جز «ابد» سزاوار نیست و هر اندیشه و عملی جز آن در گرو نابودی و حرمان است.
باید سؤالهای «چه شوم؟»، «چه میشوم؟»، «چه چیزی مناسب است که یک انسان، انسان شود؟» و «انسان به کجا تمسک کند؟» و «چه هدفی در دل پرورده شود؟» صورت ثبات و دوام گیرد، نه موقت و متغیر.
«مدیر دایرهٔ صفرم و از هر عدد دورم». این مصراع که آن را در یکی از غزلهایم آوردهام و خود محتوای یک غزل را در خود دارد بزرگترین انگیزهٔ بیمهری مرا به دنیا تشکیل داده است. همگان از بس امور دنیوی و مادی را شب و روز در خود مشاهده میکنند، برای رسیدنش سر و دست میشکنند و بسیار میشود که جان خود و دیگران را بر سر آن میگذارند، چه آفتها، جنایتها و بازیها که بر سر این امور پیش آمده است و باز هم میآید.
چیزی که در اینجا میخواهم به آن اشاره کنم این است که تمامی این پرسشها ـ از خود یا دیگری ـ دو چهرهٔ متفاوت دارد: درست یا نادرست،
(۶)
خوب یا بد و یا دو قطب دیگر که برای بیانش آورده شود. اگر این پرسشها و کوششها در تحقق عملی، چهرهٔ «ثبات» و «ابد» پذیرد، چه بسیار عاقلانه و بهجا میباشد و چنانچه چهرهٔ متغیر، موقت و محدود داشته باشد، یک بازی، فریب، خودنمایی و خود کوچک بینی بیش نیست. اگر کسی این امور را برای زمینهای بهطور همیشگی و دایمی و ابدی در سر میپروراند، یافته و در غیر این صورت، باخته است. اینجاست که باید گفت بسیاری از مردم در گروه بازندگانند و برنده در این امور کمتر یافت میشود. هر کس برای تحقق این پرسشها تنها آمادهسازی خود را در دنیا و از برای دنیا در نظر میگیرد و ابد و دوام را کمتر در سر میپروراند، رشد میکند و سبب رشد خود میشود و مال، علم و هنر را در مصرف خود در میآورد و هرگونه خوب و بد دیگری را فقط برای اشباع انگیزههای فردی، موقت، محدود و نفسانی خود میخواهد، ولی کمتر کسی میتواند دعوی ثبات و ابد در امور را داشته باشد؛ زیرا از نونهالی تا جوانی و تا حد کمال و دیگر مراحل زندگی، خود را برای بهرهگیری از امور دنیا آماده میسازد، بدون آنکه ابد در سر
(۷)
بپروراند؛ هرچند ممکن است بسیاری «مفهوم» ابد را بدانند و به آن اعتقاد داشته باشند، اما «حقیقت» ابد را نمییابند و حرکت به سوی ابد و آمادگی برای زیارت ابد ندارند و این بهطور خودآگاه در تمامی امور، جز برای اولیای حق ممکن نیست؛ با آنکه همه به سوی ابد میروند و در ابدیت گام میزنند و بیتوجه به این معنا خود را متوجه زوال و حدوث میسازند و وجود خودآگاه خود را در این مسیر سوق میدهند و میبینند که این امور بعد از اندکی به دست فراموشی سپرده میشود و در نظر فرد، تغییر یا ثباتی برایش نمیماند؛ هرچه به دست میآورد؛ از خوب و بد، ناگاه تمام میشود و خود را در خودیت خود مشاهده نمیکند و تمامی نقشهایی که بر آب زده است را از دست میدهد. تمام آرزوها، امیدها، تلاشها، کوششها و هزاران واژه و مفهوم دیگر، افراد را اینگونه مشغول میکند. از مال و ثروت تا زن و زندگی، پست و مقام، علم و عنوان تا مصادیق برتر و پایینتر از این امور، آدمی را در دو روز دنیا سرگرم میدارد و بعد از اندکی، دیگر هیچ چیز برای انسان باقی نمیماند. البته ـ اگر در توان فردی باشد ـ میتواند کسانی که خود را سرگرم
(۸)
چهرهٔ حدوث دنیا میسازند را مشغول سازد و در این صورت، آنان بیش از کودکی نیستند که میسازد و خود، ساختهٔ خویش را خراب میکند یا آن را برای او خراب میکنند.
کسانی که چهرهٔ ثبات را در سر میپرورانند، میتوانند هر گونه تلاشی را بهخوبی توجیه نمایند و خود را به آن وابسته سازند. هرکس باید نقش خویش را در آیینهٔ این دو معنا جستوجو نماید و ببیند در کجا جا دارد و در خود چه میپروراند.
البته تمامی این امور باید خارج از تعصب و فریب شخصی و تجاهل باشد و چنانچه هر کس مشاهده در ضمیر خود کند، خود را میبیند؛ البته اگر ضمیری برای خود باقی گذارده باشد.
پس با خود فکر میکنم چه شدم، چه شدهام و چه باید بشوم؟ به هیچ اسم و عنوانی میل ندارم و دل از تمامی این امور بریدهام، بیزارم که چیزی شوم و هدفی را دنبال کنم که چهرهٔ محدود داشته باشم، میبینم هرچه شدم، کوچک میشوم و بهتر این است که خود را کوچک نکنم و چیزی نشوم. یک یا دوهزار، صدهزار، میلیون و دیگر اعداد و ارقام محدود است. وصف با تمام بیوصفی وصف
(۹)
کل است. مال اندوزم، مال شوم یا علم؟ تمامی عنوانها و دیگر امور زشت و زیبا همه کوچک است و برای بزرگی، بهتر آن است که چیزی نشوم؛ البته بیهدف و بدون غایت نیز نیستم و تمام آرزویم این است که دست در غیب اندازم و خود را آنسویی نمایم و تمام همت خود را بر این امر تنها و بادوام صرف نمایم و خداوند نیز در این امر، مرا مشوّق است و تابش نورش را میدهد، بدون آنکه فکر کنم و ناگاه خود را در ظرف نمایشش به رقص و چرخ مشغول میبینم، خود میبرد و میدوزد و بر تنم میکند و تنها کاری که میکنم این است که نگران خدایی و استقلال و غنا و داوری او نشوم.
هرچه میرسد، هرچه میتراشد و هر سنگی که به سرم میخورد، دردش را نیز به خود او وا میگذارم و دردی مرا نرسد. آنقدر این وضع را تحمل میکنم تا چهرهٔ ثبات را در خود بیابم و در غیب را گشوده ببینم. در این صورت است که از چهرهٔ حدوث و زوال گریختهام؛ پس در حال حاضر که خود را در سنین چهل ثبت میبینم، از این طرف بریدهام و از پشت بام دنیا رمیده و به پشت درِ آن چهره در جا میزنم و با دست، پا و سر بر در
(۱۰)
میزنم تا لحظهای که این در باز شود و مشاهدهٔ چهرهٔ ثبات کنم. این حالت اگرچه سخت است و چندان هم شیرین نیست، به شیرینی میرسد و به مراتب، بهتر از چهرهٔ بیرنگ و رو و بیمزهٔ حدوث است که هر کس به کاری مشغول است و ما در این زمان مشغول این کاریم و چنگ بر زلف هر چین این امر داریم و از همهٔ امور و از جنگ، صلح و سر و صدا رها شده و تنها در هوای این معنا میباشیم و هرچه پیش آید و هر سنگ و گلی که به سرمان خورد، نوش جان میکنیم و باکی نداریم و تنها در بند این معنا هستیم که به چهرهٔ حدوث باز نگردیم و خود را به آن سوی چهرههای حدوث رسانیم، قبل از بردن نفس خویش به آن سوی چهرهها این راه رفتنی را برویم، به امید «ثبات» و «ابد». این از ما، و دیگران هم خود باید خویش را ترسیم کنند و دعوی باطل و بیجا را در خود نپرورانند.
اگر کسی «ابد» را در خود یافت و به نوعی، حقیقتِ آن را مشاهده نمود، دیگر مشکل دنیا ندارد. کسی که گرفتار «ابد» باشد، دنیا گرفتارش میکند.
(۱۱)
همسویی با «ابد» میتواند دنیا را به قدری کوچک نماید که قابل رؤیت باشد و همین معناست که مؤمن را به قدری توانا میکند که هیچ امر دنیوی نمیتواند او را به زانو در آورد و دار و ندارش را به هیچ انگارد و تنها به حق میاندیشد. همین معنا میباشد که اولیای الهی را سرمست از بادهٔ عزت و استقامت میکند و هر امر دنیوی را به هیچ میگیرد و تنها به حق فکر میکنند و بس.
کسی که چشم بر «ابد» و حق بدوزد، هرگز تحت تأثیر اینگونه امور قرار نمیگیرد و در کشاکش حوادث و ناملایمات، خود را استوار و برقرار میبیند؛ اگرچه ممکن است لازم باشد که چنین حالتی را از خود پنهان نماید و آن را ظاهر نسازد تا در مقابل دشمنان از هرگونه آسیب قهری، مصون و محفوظ بماند.
ابدیت هر کس را نیز همین معنا ثابت میکند و هر کس، خود را در وجود خود میبیند و باز مییابد.
مرگ دیدنی است تا شنیدنی اما دیدن مرگ، دیدنی است. مرگ و دیدن مرگ هر دو دیدنی است، ولی میان این دو تفاوت است. دومی ممکن
(۱۲)
است بازگویی داشته باشد، ولی اولی هرگز.
برای رسیدن به «ابد» باید از پل «مرگ» گذشت. برای گذر از این پل پر تلاطم، باید آمادگی داشت. مرگ امری است واقعی و حقیقی که تحقق و وقوع آن نسبت به آدمی راست است و باید آن را باور داشت و باید از پیش نسبت به آن آمادگی کامل پیدا کرد تا در زمان تحقق، مضطرب و مشوش نشد.
هیچ کس را از مردن، گریزی نیست و فرار از آن برای هیچ فردی و بلکه برای هیچ چیزی ممکن نیست. عاقل باید خود را آمادهٔ مردن کند و پیش از مردن، خود بمیرد و قبل از غسل، کفن، تابوت، تشییع جنازه، قبرستان، قبر و دفن خود، این کارها را فراوان انجام دهد و آن را بر خود تمرین کند تا زمانی که مرگ به طور قهری برای او پیش میآید، در امری قرار نگیرد که برای او تازگی دارد.
باید خود را میراند به مجاز و اگر شد به حقیقت. باید خود را غسل داد به ظاهر و اگر ممکن است به حقیقت و باطن. باید خود را کفن نمود به ظاهر و به پارچهٔ سفید، و به باطن، ترک و انقطاع کامل از دنیا و تمامی مظاهر آن داشت. بعد بر خود نماز خواند یا کسی را واداشت تا بر ما نماز میت بخواند با این
(۱۳)
تفاوت که اگر کسی بر او نماز گزارد، کفن ظاهر را نیز از خود دور نکند و نمازگزار بر همان هیأت و در کفن در بسته بر او نماز بخواند و اگر میخواهد خود بر خویش نماز بخواند، کفن ظاهر و پارچه را رها کند؛ ولی کفن انقطاع کامل را از خود دور نسازد.
بعد از نماز، باید خود را تشییع جنازه کرد در حالی که ظاهر او آرام و بیصداست؛ ولی با باطن پرجوش و خروش، گامهای آرام و آهسته و کوتاه و با زمزمهٔ حقیقی و لفظی: «لا اله الا اللّه» تا آنکه خود را به گورستان رساند. در مقابل در گورستان باید خود را بر زمین گذارد و اذن دخول گورستان را گفت و مردگان را به شهادت گرفت و دعای آن را با توجه و خلوص تمام و با قصد معنا تکرار کرد و همهٔ مردگان را به انس و همیاری با خود دعوت نمود و سپس آنان را دعا کرد و مغفرت حق را برای آنان خواستار شد و طلب بخشندگی پروردگار را برای خود از آنان درخواست کرد.
سپس با دلی پر از امید و روحی شاد و قلبی آرام، جنازهٔ خود را وارد گورستان نمود و گوری را که روزی گور ابدی خواهد بود برگزید و اگر آن گور یافت نشد، هر گور آمادهای که به دست آورد، آن را
(۱۴)
از خود بداند و آهسته با همان خصوصیات شرعی خود را نزدیک کرد و جنازهٔ خود را وارد قبر نمود، بندهای کفن را باز کرد، سنگ و خشت لحد را گذارد، تلقین را با توجه خواند و خود را از تمامی دنیا تکان داد و مابقی خشتها را گذارد و گور را پر از خاک کرد و فاتحهای نیز برای خود قرائت نمود.
پس از آن، حقیقتی را که در گور نهاده است دنبال کند تا سؤال، جواب و انتظار قدوم حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و حضرات معصومین علیهمالسلام . پس خود را همراهی کند تا برزخ، قیامت، حساب، محشر، صراط، دوزخ، بهشت و برتر و بالاتر از تمامی اینها تا حق تعالی، بدون توجه به دنیا، آخرت، نعمت، ثواب و عقاب آن.
بعد از آنکه تمامی عواقب و مواقف را پشت سر نهاد، به خود آید و بگوید خدایا، گویی باز هم باید به دنیا باز گردم، و دوباره خود را در خود باز یابد و بی هر میل و طمعی و به حکم وظیفه و تکلیف، خود را به قبر و گورستان رساند و از آنجا به دنیا پای نهد و باز نیز دنیا را همراهی کند.
این عمل برای هر نفس سرکش یا مطیعی نافع و سودمند است. اگر این عمل بهطور کامل و با توجه و
(۱۵)
دقت پیگیری شود، آدمی خود را باز مییابد و دل از هر سرور و غمی باز میدارد. تکرار این کار و تمرین آن، فواید غیبی و شهودی بسیاری همراه دارد تا جایی که میشود از این طریق دست در دامان غیب زد و راه به عوالم باطن باز کرد و خود را از ظاهر به باطن کشاند. این بیان خود بیانگر این فرمایش است که: «موتوا قبل أن تموتوا»(۱)؛ پیش از آنکه بمیرید، بمیرید.
ما در این نوشتار از چرایی و چیستی مرگ و زندگی در ابدیت خواهیم گفت. آن هم برای کسانی که مرگ را چه بسا بارها و بارها دیدهاند. زندگانی که مردهای را مینگرند و مرگ او را میبینند. کسانی که برای مردهای زار زار میگریند و سر سفرهٔ یتیمان او مینشینند و به جای گرفتن عبرت و اعتبار، اموال مرده را به غارت میبلعند و به خاطر مرگ کسی در اندیشهٔ غارت اموال وی هستند.
خودخواهی است که انسان در مرگ عزیزان خود به دنبال چارهسازی برای خود باشد که جوابی برای مردم پیدا کند و عزیز خود و مرگ او و نیز
۱٫ بحارالانوار، ج ۶۶، دار إحیاءالتراث العربی، بیروت، ص ۳۱۷٫
(۱۶)
مرگی که روزی گریبان او را خواهد گرفت، فراموش کند و در بند حرف مردم باشد که در مرگ فلانی چه میگویند و چه بد است تنفر تمام اعضای خانواده از یکدیگر که باعث تلاشی خانواده و دوری آنها از یکدیگر است؛ در حالی که مرگ، دوری و بریدن از تمامی تنفرهاست. کاش انسان بمیرد تا شاهد مرگ عزیزانش نباشد. انسان چگونه توان دیدن جان دادن کسی را دارد و چهقدر باید سنگدل باشد تا آن را مشاهده کند.
کسی که میمیرد از دنیا راحت میشود؛ اما کسی که میماند باید تاوان پس دهد. مرده ناگهان همه چیز را رها میکند؛ ولی زنده هر بار که عزیزی را از دست میدهد، قطعهای از بدنش را از خود جدا میکند و یا جدا میبیند و این مرگ تدریجی بس بزرگتر از آن مرگ دفعی مرده است.
مرگ فرزند از آن زمان شروع میشود که تنفری بین او و پدر یا مادرش ایجاد شود و هر تنفری مرگ است. چه بد کسانی هستند آنان که عزیزانشان را همان روزهای اول فراموش میکنند و قهقهٔ آنان فضا را پر میکند. حال، چه تفاوت است که این خنده از دل باشد، صحنهٔ خندهآوری رخ دهد و
(۱۷)
بخندد یا در فکر خندهای خطور کند و یا از مرگ مرده خوشحال شود.
ما برای مردگان خیرات میکنیم اما یادی از مرگ خود نمیکنیم و حتی نمیدانیم خیرات چه حساب و کتابی دارد. خیلی از کارها را ما به عنوان خیرات میشناسیم. به عنوان نمونه، خرمایی که شبهای جمعه بر قبرها میآورند را خیرات میدانیم؛ ولی حساب حق تعالی اینگونه نیست. خداوند متعال فقط به یک خیر نمینگرد؛ بلکه خیر را به صورت مجموعی ملاحظه میکند. حق در نظر دارد خرمایی که خیرات میشود، چگونه تهیه شده و پول آن از چه راهی به دست آمده است، به چه نیت، خرما را میدهد و کارهای بعدی او چه هست. همهٔ اینها در تحقق و مقبولیت خیرات مؤثر است.
در زمان حاضر، خیرات صوری و ظاهری شده است. هستهٔ خرما را بیرون آورده و مغز گردوی فرد اعلا به جای آن میگذارند و در ابتدا به پولدارها و متشخصان جامعه تعارف میکنند تا از سخن آنان در امان بمانند و مقامی نزد بزرگان کسب کنند؛ اگرچه باز هم سخنهای فراوانی گفته میشود و به بزرگی آنها افزوده نمیشود.
(۱۸)
اینان نمیدانند که بزرگان جامعه، کودکان، ضعیفان، فقیران و مساکین هستند و اگر کسی این قشر جامعه را با اکسیر محبت همراه خود نماید، قدرت شهر را به دست گرفته است. آنان افرادی هستند که حتی خدای تعالی نیز در خانهٔ آنها یافت میشود و خداوند با پولپرست و بتپرست بیگانه است. فقیران جامعه افرادی هستند که مادهپرست نیستند؛ بنابراین پرستش پول را کمتر میتوان در آنها مشاهده نمود؛ اگرچه مادهپرستی در هیچ قشری نابود نمیشود.
زمانی که هوای نفس در امور خیر کارگر افتد، شخص دوست دارد غذا بدهد و جلوی در نیز بایستد و میهمانان را سلام و خداحافظ گوید؛ در حالی که این دوست داشتن را نه خدا فرموده و نه پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به آن سفارش نموده است و نه عقل خود او میگوید؛ بلکه عقل خود او هم اگر کار کند بهراحتی این رقاصی و تئاتر و هنرپیشهگری را نمیپذیرد.
برای اینگونه احترام گذاردن، چه دلیل عقلی و شرعی در دست داریم؟ آیا جز این است که بگوییم گذشتگان ما این کار را کردهاند و ما نیز
(۱۹)
چنین میکنیم؟ آیا این بـتپـرستی جاهلانه نیست؟
آنان که قصد خیرات به دیگران دارند بهتر است به جای غذای پخته، خشکبار را به دیگران بدهند تا افزون بر دادن خیرات، آبروی فقیر نیز حفظ شود. البته میشود خیرات را به همسر و فرزندان خود نیز داد و خود نیز کنار آنان از آن استفاده کرد.
گاه میشود خانوادهای مقدار کمی خرما را یک ماه با نان میخورند و اگر به خانهٔ آنها یک کیلو گوشت برده شود، گویا طلا به آنها داده شده است و یا توفیق یافتهاند امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را زیارت کنند. همچنین میشود با آن پول به زندانها رفت و قرض مقروضان را ادا نمود و با این کار چه بسیار زندگی اشخاص متحول میشود که حساب آن از دست ما خارج است.
مردم، نیازمند خیرات و مبرات هستند. مردمی که برای چای جمکران در چند ردیف صف طولانی میایستند و کسی که چای تعارف میکند را سرباز امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میدانند و به نیت شفا چای را میخورند؛ پس چرا مسیر خیرات به این سو نیست و چرا فقیران از پولدارها فرار میکنند؟
(۲۰)
دلیل آن این است که مردم خیراتی میخواهند که منتی در آن نداشته باشد و کسی با دست به آنها اشاره نکند؛ اما متأسفانه خیراتی که در کمیتهٔ امداد و برخی از ارگانهای دولتی یا مراکز خیریهٔ مردمی هست و در مردم نیز سنت شده و نظام به خود گرفته است این است که باید فقیران خود در پی آن باشند تا بگیرند و این امر درست نمیباشد؛ چرا که خیرات گرفتنی است نه دادنی. اینگونه خیرات را مردم بد میدانند و تحقیر میشوند و خیر دهنده را از خود نمیدانند؛ بنابراین میان خَیر با خیر رسیده فاصله میافتد و خیر او اثر نمیگذارد و گاهی اثر معکوس میگذارد.
خیر را باید بیمنت داد آن هم باید به در منازل رسانده شود؛ همان گونه که حضرات معصومین علیهمالسلام اینگونه عمل میکردند. مردم نیکوکار را باید چنین تربیت کرد؛ نه اینکه عدهای کار و شغل خود را در جامعه رها کنند و حقوق بگیرند و نیکوکار باشند و خیر را بگیرند و به جای خیر، خود مصرف کنند؛ که این روش، پاسخگوی جامعهای با این وسعت نیست و در اصل، کفاف حقوق چنین افرادی را نمیدهد. آنچه گذشت
(۲۱)
گلایهای برادرانه بود به برادران ایمانی خود تا فقیران و نیازمندان را در این زندگی چند روزه فراموش ننمایند؛ هرچند مقصد اصلی ما در این کتاب، نقد اجرای مراسم سوگواری و چگونگی دادن خیرات برای مردگان نیست و ما از خود مرگ و زندگی در ابدیت خواهیم گفت و برخی از ویژگیهای قیامت را بر میشمریم. انشاء اللّه.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین
(۲۲)
چرایی، چیستی و چندگانگی مرگ
مرگ سه نوع است: مرگ طبیعی، اخترامی و اختیاری. سبب مرگ طبیعی طبیعت ناسوتی است. نفرین، آه مظلوم یا ظلم و مانند آن نیز سبب مرگ غیر طبیعی یا اخترامی است. سبب مرگ اختیاری نیز خود شخص است و هر زمان که دوست داشت، عزراییل به سراغ وی میآید. در مرگ اختیاری، فرد عزراییل را به ارادهٔ خود میخواند. در جای خود از خواب و بیداری اختیاری و نیز خواب دیدن و رؤیای اختیاری و اختیار نوع خواب و رؤیا سخن گفتهایم. همین مطلب میتواند شاهدی بر توانمندی بر موت اختیاری و ارادی باشد و آن را ممکن بداند؛ هرچند هیچ یک از امور اختیاری گفته شده بهآسانی
(۲۴)
به دست نمیآید. ما در این مقام درصدد تبیین این معنا نیستیم و در جای مناسب خود باید آن را به بحث گذاشت.
برخی از مرگها را میشود با دارو به تأخیر انداخت. مرگ بعضی نیز علاج دارویی ندارد و فقط با دعا و ذکر میشود آن را برطرف نمود. این اختلافها در خود مرگ است. مرگی را که با دارو درمانپذیر است خداوند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و فرشتگان الهی تصویب و تأیید کردهاند و مرگ علاجناپذیر با دارو را اموری مثل دنیا و طبیعت مهر نموده است، نه خدا، انبیا یا فرشتگان. چنین مرگی با هیچ دارویی علاج نمیشود و فقط با دعا و ذکر است که میشود آن را به تأخیر انداخت.
دستهای از گروه اول نمیتوانند از نظامی ویژه حیات بگیرند و اگر آن شرایط حاکم شود، میمیرند؛ مثل اینکه به گرما حساس هستند و در حرارت خاصی میمیرند. مرگ چنین اشخاصی از نوعی طبیعت ناشی شده است. اگر او در طبیعتی سازگار با خود قرار گیرد، پزشکان میتوانند او را از
(۲۵)
مرگ نجات دهند؛ حتی سرطان نیز از این نوع است و میتوان آن را درمان کرد. اگر مرگ کسی را نه تنها تمام طبیعت، بلکه غیر طبیعت؛ یعنی فرشتگان یا حضرات معصومین علیهمالسلام یا خداوند تصویب کرده باشند، چگونه میتوان این مرگ را برگرداند؟ چگونه میشود دانست مرگ کسی از کجاست و در کدام مرتبه تنظیم شده تا به دنبال اصلاح آن رتبه و پزشک متخصص خود رود؟ این بحثها بسیار گسترده است و تبیین آن کار فراوانی را میطلبد که امید است ما آن را در دروس خارج فلسفه پی بگیریم.
تفاوت مرگ با برزخ و قیامت
مرگ با برزخ تفاوت دارد. مرگ دنیایی غیر از دنیای برزخ است. در واقع، مرگ ابتدا و شروع برزخ و آخر و پایان دنیاست. وسط دنیا و برزخ، تابوتی است که انسان را به سمت خاک و گور میبرد و همان مرگ است. پایان برزخ و ابتدای قیامت نیز حد وسط برزخ و قیامت است.
اما قیامت دارای ساحتهای مختلفی است. اگر
(۲۶)
فردی برای درک آخرت تلاش کند، ابتدا اعتماد، بعد یقین و سپس قیامت را مشاهده میکند. قیامت هر کس، خود اوست. وقتی دیدن قیامت امری عمومی شد و همهٔ انسانها به این درجه از تلاش رسیدند، قیامت صغرا که ظهور امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است فرا میرسد. چنانچه در زمان حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) این تلاش به اشیا نیز سرایت کند و همهٔ اشیا خواستار دیدن و بوییدن قیامت خود شوند، زمان قیامت کبرا فرا میرسد و قیامت از این مسایل خبر میدهد.
در قیامت، قامت حق نمایان میشود و فرد میتواند قامت حق را رؤیت کند. هماکنون چون این قیامت برای فرد است و نه جمع، باعث ظهور امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمیشود. البته این امر منافاتی ندارد که کسی از زمان حاضر بیرون رود و قیامت کبرای خود را ببیند.
حرکت عمودی به سوی مرگ
به قصهٔ مرگ باز گردیم. آدمی هنگامی که گام بر میدارد، میپندارد افقی و مستقیم میرود؛ در
(۲۷)
حالی که عمودی گام بر میدارد و هر گامی که میرود گامی به گور خود نزدیک میشود. هرچه انسان بر تندی گامهای خود بیفزاید، زودتر به گور خود میرسد؛ هرچند گمان میکند به دوست، محبوب و فرزند خود میرسد. هنگامی که میبیند فرزند وی بزرگ و بزرگتر میشود، مسرور، شادمان و خردسند میگردد که فرزند او بزرگ و نیرومند شده است، در حالی که باید غمبارگی گریبان وی را بگیرد و با خود بگوید بزرگی او، مردن من است. او بزرگ میشود تا من بمیرم و از دار دنیا بروم. کسی که از بزرگی و رشد کودک یا جوان خود شادمان است در واقع از مردن خود لذت میبرد.
در دنیا، هنگامی که آدمی به حق تعالی میرسد و حق تعالی را مییابد، چشم، گوش و عوالم مادی وی، او را انکار میکنند و نمیگذارند انسان به آن حقیقت، سرخوش باشد و ماده حجابی میان او و خداوند میشود. ماده حتی انسان را از یاد مرگ باز میدارد و او را فقط به خود مشغول میکند، اما با این وجود، آدمی مرگ عزیزان خود را با چشم خویش میبیند و حتی اگر بخواهد از یاد مرگ نیز
(۲۸)
فرار کند تا از دنیای خود لذت برد، اندیشهٔ مرگ او را راحت نمیگذارد.
مرگ یکی از امور مهم و مقاطع حساس زندگی انسان است که نمیتوان از آن بهآسانی گذشت. با آنکه افراد آدمی هر یک نسبت به مرگ، عقاید خاصی دارند و مرگ و مردن هر کدام نیز گوناگون است؛ ولی در هر صورت، افراد آدمی؛ از مؤمن گرفته تا منافق، کافر و فاسق، نمیتوانند از این امر بهراحتی درگذرند و آن را نادیده انگارند.
مرگ گوارا، مرگ دردناک
مؤمن در برزخ و قیامت آزاد است؛ ولی کافر و مشرک آزاد نیست و دست بسته میباشد. بهطور کلی باید گفت: مرگ و مردن در همگان بر دو گونه است: یا مرگ آنان آسان، راحت و گواراست یا مرگ آنان سخت و دردناک میباشد.
مؤمنان و اولیای خدا بهراحتی و با گوارایی خاصی میمیرند و دنیای فانی را به سرای ابدی تبدیل میسازند؛ در حالی که مردم گرفتار، بد عمل و آلوده دامن مرگ را با سختی و عذاب ملاقات
(۲۹)
میکنند.
بهتر است نخست تصویری از مرگ افراد بد به دست دهیم و سپس چگونگی مرگ افراد نیکوکار را بگوییم. مرگ افراد آلوده بسیار دردناک است. میتوان شدت درد این جدایی را هنگام مرگ افراد گنهکار و جدا شدن آنان از این دنیا چنین ترسیم کرد که گویا میخواهند ناخن یا دندان آنها را از دست و دهانشان جدا سازند بدون آنکه عضوی را بیحس کنند. البته کسی که دندانش را کشیده باشد یا ناخنی از او جدا شده باشد، میتواند این امر را بهطور ناقص ترسیم کند؛ زیرا دندانش را با بیحس کردن عضو و ناخنش را بدون توجه و یا بهسرعت و یا با بیحسی از خود جدا دیده است. ترسیم درست مرگ آن است که مرگ برای فرد بدون آنکه بیتوجه باشد و نیز با تأمل و کندی و نه بهسرعت و همچنین بدون بیحسی، بلکه با داشتن احساس کامل رخ دهد، گویی که دندان، ناخن یا انگشتان دست و پای وی را اینگونه جدا سازند، همچون شکنجههای سابق یا مدرن امروزی که چشم کسی را از حدقه در میآورند یا او را اخته میکنند یا آنکه عضوی از
(۳۰)
بدن را در روغن داغ قرار میدهند. این دسته از افراد میتوانند ترسیم درست درد و عذاب این کار و نیز نمایی از مرگ را در خود داشته باشند.
مرگ دنیادوستان
البته به درد مرگ باید درد جدایی از دنیا، خویشان و افراد آشنا را نیز افزود. اگر درد این عضو را در زمان جدایی با درد تمام اعضا و جوارح و قوای آدمی همراه کنیم و بخواهیم هویت فردی را از زمان و مکان و از خویشتن ناسوتی او جدا سازیم، این فرد چه مقدار درد و عذاب باید تحمل نماید.
دنیادوستان وقتی میمیرند، همه را به فریاد میخوانند و میخواهند از هر کسی یاری طلبند تا نمیرند اما دنیاطلبانی که بر گرد وی جمع هستند حاضر نیستند کاری در حق او کنند یا بخشی از جان خود را به او دهند و این برای هر دنیاخواهی است و مسلمان و کافر نیز در آن تفاوتی ندارد.
مردن تمامی افراد شقی، آلوده، منافق، فاسق، کافر و مشرک چنین مرگ و میری ـ با تفاوت در شدت و ضعف ـ میباشد که برای جدایی خود از
(۳۱)
خود، چنین درد و عذابی را باید تحمل کنند و این است معنای عبارتی که گفته میشود: هزار لذت دنیا به تلخی جان کندن نمیارزد.
مرگ خوبان
مرگ خوبان را باید اینگونه به تصویر کشید که آدمی در عمر دنیایی خود حالتهایی را در خود احساس میکند که از شیرینی و لذت خاصی برخوردار است و به قول معروف میگویند: «خوشم آمد»، «حال کردم» و «لذت بردم». این خوشامد ممکن است از دیدن صورتی زیبا، منظرهیی اعجابانگیز، صوت و صدایی خوش یا گوناگونیهای لذتبخش دیگری باشد که در این زمینه وجود دارد. خوشامد هر شخصی نسبت به هر یک از این حالتها با دیگری متفاوت است.
مرگ خوبان لذتبخش است و با آنکه خوبان نیز در کمال و خوبی متفاوت میباشند، هرگز از مرگ و مردن، اندوه و دردی احساس نمیکنند و بهراحتی و شیرینی میمیرند تا جایی که اولیای الهی با کمال لذت، خوشی، شیرینی و شادابی مرگ را
(۳۲)
ملاقات میکنند و مرگ در کام آنها و آنان به کام مرگ مینشینند؛ همان طور که مولای متقیان حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام هنگام مرگ «فزت وربّ الکعبة»(۱) سر دادند و ترجمان این بیان را میشود اینگونه آورد که به به! به خدا قسم کیف کردم و لذت بردم که بعد از این همه تلخی دنیا و اهل آن، شیرینی مرگ و شهادت در راه خدا را چشیدم.
همین است که آن حضرت، مرگ را با پستان مادر و شیر گوارا مقایسه میکند و چنین معنایی از آن به دست میدهد. چنین مرگی تنها برای خوبان است و تنها این خوبان هستند که مرگ را با لذت و شیرینی در مییابند. این است که گفته میشود هزار تلخی دنیا در مقابل شیرینی مرگ به هیچ ناید. مؤمن با مردن و با مرگ است که نخستین شیرینیهای اخروی را مزه میکند.
چگونگی مرگ
اما کسی که مرگ او را فرا گرفته است چه حالتی
۱٫ بحارالانوار، ج ۲۰، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، ص ۱۴۸٫
(۳۳)
دارد و چگونه زیستی برای اوست؟ کسی که میمیرد چنین نیست که تنفس نداشته باشد، غذا نخورد و حرکت نکند؛ گرچه ما آن را نمیبینیم. مرده حتی معاشقه، معانقه و حب و بغض دارد، اما درک آن آسان نیست و وسایل آزمایشگاهی امروز به درک آن نمیرسد و آزمایشگاه خاص خود را میطلبد تا بتوان این مطلب را ثابت نمود. هر کاری که انسان زنده انجام میدهد، مرده نیز از عهدهٔ انجام آن بر میآید.
علت مرگ؛ یا فراموشی تنفس است یا بیحوصلگی و خستگی از تنفس. هنگامی که شخصی چشمان خود را بست و حرکتی ننمود، ولی تنفس دارد، ما او را خوابیده میپنداریم، در حالی که در بسیاری از موارد، وی خود را به خواب زده و فیلم خواب را بازی میکند، چون میبیند شما به او نگاه میکنید، او خوابیده و چشمان خود را بسته است.
برای دریافت مرگ میتوان به شمع مثال زد. وقتی شمعی میسوزد، گرمای شمع پارافین اطراف آن را گرم میکند و در زیر فتیله، پارافینی که حرارت
(۳۴)
میبیند، حوضچهای به صورت مایع درست میکند. هرچه پارافین از فتیله بالا رود، میسوزد و به گرما و روشنی تبدیل میشود. مرگ مثل سوختن شمع است که انسان وقتی به درون حوضچهٔ مرگ میرسد و نزدیک مردن او میشود، عدهای تبدیل به انرژی نورانی میشوند و از خود ارث علمی به جای میگذارند که راه روشنی برای آیندگان است.
حشر با کردار
شنیدهاید که میگویند: «العلم فی افواه الرجال». باید دانست دانش منحصر به این امر نیست و شخص عالم و علم او نیز منتقل میشود و به ارث به دیگران میرسد. عدهای انرژی و وجود خود را در جسم فرزند میگذارند و برخی آن را در ساختمانسازی یا صنعت به کار میبرند. بعضی نیز مانند نگارنده، زور و انرژی خود را در کاغذ پارهها میریزند و انرژی آنها در درون کاغذ میماند. در روز حشر، هر کسی با انرژیهای بر جای گذاشته از خود که در آن روز به ماده تبدیل میشود محشور میگردد. برای نمونه، بنده باید از همین کاغذها
(۳۵)
محشور شوم و دیگران نیز از طریقی که خود را به آن مشغول داشتهاند محشور میشوند.
حشر با اعمال به اصل «بقای روح» مستند است و با دلایل محکم ثابت شده است. هر کس با هر انگیزه و با هر صفتی که آن را در خود به بار میآورد، برای همیشه محشور است و تمامی داشتهها و یافتههای آدمی به اندازهٔ «ابدیت» دوام دارد؛ خواه آن کرده رذیلت باشد یا فضیلت. خلاصه هر کس بر سر سفرهٔ خود نشسته و با اندیشه و عمل خود باقی است و جدایی از آن هم ممکن نمیباشد.
نشاط زندگی
انسان میتواند به سوی مرگ حرکت کند، همانطور که میتواند به سوی زندگی بیاید. تمامی این امور بستگی دارد که انسان کدام سمت و سوی این کلاف در هم پیچیده را بگیرد و با آن به کدام جهت حرکت نماید.
امید و آرزوی زندگی به خودی خود نشاطآور و زندگیبخش است. زندگی نیز به خودی خود
(۳۶)
زندگیآور است؛ همانطور که فکر زندگی نیز اینگونه است. افرادی همچون همسر و فرزند و اشیایی مانند خانه و کاشانه نیز زندگیبخش است. برای برخی نیز این پول است که زندگیآور میباشد. برخی با غذا و خوراکی است که زندگی میگیرند و به بعضی نیز بوی اشیاست که زندگی میبخشد؛ ولی اولیای الهی هر لحظه از همهٔ عوامل و امکانات برای حیات خویش بهره میبرند و گاه در یک لحظه از چند عامل برای حیات و زندگی پرنشاط خود استفاده میکنند. خلاصه اینکه زنده ماندن ما به قوت دنیاست و زندگی روحی به معنویت و حیات الهی است.
مرگ نیز ماجرای زندگی را دارد. اگر عدهای از کار روزمرهٔ خود جدا شوند، میمیرند. عدهای با بیپولی میمیرند و برخی جان خود را در مرگ فرزند و همسر از دست میدهند و دستهای با خرابی خانه قلب تپندهٔ آنها در زیر آوار له میشود و پارهای با بیغذایی و بعضی با نفس نکشیدن جان میدهند.
مرگها و زندگیها آنقدر در هم تنیده و پیچیده
(۳۷)
است که به شمارش نمیآید. بالاترین و برترین گروه میرندگان کسانی هستند که به خاطر از دست دادن بوی اشیا و یا در مرگ همسر و همتراز خود میمیرند.
سوار بر دنیا
مرگ پایان زندگی نیست. دنیا پایان زندگی نیست، بلکه دنیا و مرگ شروعی برای زندگی در ابدیت است. باید خود را برای زندگی بعد از مرگ آماده ساخت و تنها در پی کسب نیازهای مادی و دنیوی نبود. نیازمندیهای مادی اگرچه ملموس است، استمرار چندانی ندارد و آمادگی برای حیات مادی هرچند لازم است، کافی نیست.
اگر کسی از دنیا بگذرد حتی بعد از مرگ نیز میتواند بر دنیا تأثیر گذارد، برخلاف کسی که اسیر دنیا میگردد، آخرت خویش را بر باد میدهد و دنیا را نیز تنها چند روزی که جوان است و سلامتی دارد میتواند خوش باشد. در خواب دیدم که بر ترک موتوری سوارم و کسی مرا با خود میبرد. به بیابانی رسیدیم و موتورسوار در آنجا توقف نمود، پیاده
(۳۸)
شدیم و من شروع به بوییدن زمین نمودم. گویی با آن زمین انسی داشتم. هنگامی که موتورسوار را نگاه کردم، دیدم موتور را خاموش کرده و در کناری نشسته است. به او گفتم باز نمیگردیم؟ پیش از اینکه پاسخ مرا دهد ناگاه بر دلم گذشت که این زمین قبر من است و دیگر بازگشتی برای من ممکن نیست. وقتی از خواب بیدار شدم بسیار ناراحت بودم که چرا بعد از مرگ نیز به فکر این دنیا هستم. اما اکنون که این خاطره را مینویسم، میبینم به فکر دنیا بودن حتی در آن جهان نیز اشکال ندارد و میتوان از آن عالم، دنیا را کنترل کرد و بر آن تأثیر گذاشت.
چهرهٔ ثابت دنیا
دنیا و آنچه در آن است و داشتن بخشی از آن، تنها مقطعی از حیات انسان است و دیدنیهای مادی، گوشهای از دیدنیهاست و این گوشه نباید در جان آدمی فراگیر باشد، بلکه درون تمامی چهرهها، چهرهٔ ثابتی وجود دارد و تمام آهنگها حکایت از آهنگ رسایی دارد که هر گوشی، آن را
(۳۹)
به آسانی در نمییابد. پیش از هر چیز و بعد از هر چیز و با هر چیز، خوب است از اصل ثابت تمامی اشیا و امور غافل نشد که آن اصل ثابت همان «مبدء» و «ابتدای بودنها»ست. اینگونه است که میگویم روحی ندارم تا مرگ را ملاقات کنم و این خود آرامشی است که از عمر ناسوتی نصیبم گشته است. روحی ندارم که مرگ را ملاقات کنم و این خود آرامشی است که خوفی از مردن به دل راه نمییابد. از مرگ نباید گریخت؛ همانگونه که از دنیا نباید گریخت؛ ولی باید نسبت به مرگ نیز حالت استقبال داشت و دنیا را اگرچه نباید رها کرد، باید دانست که خود رها میشود و با تلخیها و شیرینیهای آن باید به حکم عاریت و امانت معامله کرد و از آن باید بهطور گذرا برداشتی داشت. هر کس به دنیا آمد، رفت، و هر که میآید، میرود؛ بدون آنکه از عمر محدود خود استفادهٔ کاملی برده باشد.
اگرچه میشود گفت هر کس که به دنیا میآید، موفق است و خود حیات دنیوی به تنهایی حکایت از پیروزی میکند، این حیات را کمتر کسی میتواند به قدر درست و تمام آن فرا گیرد و قدر داند.
(۴۰)
هر کس چهرهٔ ثابت هستی را در خود دید، یابنده است و موفق، و هر که بدون این معنا باشد، حیات انسانی را در خود زنده نساخته است.
مثالهای مرگ
برای تبیین مرگ و نیز اثبات قیامت و زندگی در عالم واپسینی، مثالهای فراوانی است. خواب کوچکشدهٔ مرگ و مرگ بزرگ شدهٔ خواب است. زنده شدن گیاهان در بهار، نشانهٔ محشر و قیامتِ کوچک شده است و قیامت، بزرگ شدهٔ همین محشر است. تبدیل مواد و نبودن اصل ماده و نابود نشدن ماده، همان قیامت کوچک است. تبدیل سنگ به خاک و خاک به گیاه و گیاه به حیوان و حیوان به انسان، حشر پس از حشر است که حشرهای کوچک است و میشود حشر بزرگ را با آن تصور کرد و توضیح داد؛ به صورتی که قیامت که محشر کبرا و بزرگ است را بتوان تا حدودی درک کرد و آن را دید.
قیامت کبرا چون در عالم فراگیر نشده است، آیات و روایاتی که خبر از آینده میدهد به قوت
(۴۱)
خود باقی است؛ هرچند برای عدهای قیامت کبرا رخ داده است. البته این عده به قدری کم هستند که به حساب نمیآیند و ظاهر قرآن کریم نیز آنها را در این عالم به حساب نیاورده و فقط آنان را باید از باطن قرآن کریم که ظاهر قرآن در آن عالم است به دست آورد.
دیدن قیامت
قیامت دیدنی است، نه فکر کردنی یا شنیدنی و این دو، مقدمهٔ دیدن هستند و دیدن آن از قیامتهای اشیای دنیایی به صورت کوچک شده امکان دارد که همین جا قیامت یک فرد میشود و قیامتی بزرگ که چشم همه آن را میبیند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: اگر تمام پردههای آسمان و زمین کنار رود بر یقین من چیزی افزوده نمیشود. آن حضرت علیهالسلام و برخی از اولیای بسیار بزرگ خداوند هستند که قیامت را هماکنون میبینند و آتش و نور خورشید برای آنها خاموش است و هر چه میبینند حق میبینند.
اصلاح معرفت
(۴۲)
در برزخ و نیز در بهشت، کلاسهای آموزشی وجود دارد و هر کس که در باورها و عقاید خود مشکلاتی داشته باشد، باید این مشکلات را در آن کلاسها که بسیار زمانبر است برطرف نماید. ما در جای خود گفتهایم آدمیان دیدگاه اشتباه و قاصری را که نسبت به قرآن کریم و حتی به دانش استخاره با این کتاب آسمانی دارند، باید در آن عالم تصحیح نمایند.
صور اسرافیل
بهتر است از زندگی پس از مرگ بگوییم. کسی که میمیرد با نفخ اسرافیل در صور از قبر خود بر میخیزد. اسرافیل در صور خود میدمد و صور وی ایجاد صدا میکند. اسرافیل مسؤول انفجار صوتی عالم است و در صور بحث از بوق شیپور، کرنا و شاخ گاو نیست؛ بلکه ایجاد کردن موج در عالم است. انفجار صوتی صور مانند شکسته شدن دیوار صوتی است. دیوار صوتی سبب شکسته شدن شیشههای ساختمانها میشود. شکستن دیوار صوتی یعنی ایجاد امواجی که بهخاطر شدت صدا
(۴۳)
موجب پراکنده شدن اجزا از هم میشود. بمبهای صوتی قوی یا انفجارهای عظیم باعث میشود بدن انسانها از هم پراکنده شود و در شعاع خود میتواند کوه را پودر و زمین را تبدیل به گرد و غبار نماید. اسرافیل فرشتهای الهی است که مسؤول ایجاد امواج صوتی است. او چنان صوتی در عالم ایجاد میکند که همهٔ عالم پودر میشود و کوههای آن مثل پنبه زده میشود و پنبههای زده شدهٔ آن مثل هوا میگردد که دیگر نمیتوان بیان کرد چگونه میشود.
این بمب صوتی که صور خوانده میشود چه عظمتی دارد و چه مقدار مواد منفجرهٔ صوتی نیاز است که انفجاری با این حجم عظیم را تحقق بخشد. عالم چهقدر مواد انفجار صوتی میخواهد که همه چیز با یک صوت پودر شود. تنظیم سیگنالهای صوتی عالم در این واقعه به دست اسرافیل است. او روزی ولومهای صوتی را بهقدری زیاد میکند و امواج صوتی شدیدی ایجاد مینماید که همه چیز از شدت موج صدا پودر میشود، نه فقط گوشت تن از موج آن صدا رشته رشته میشود؛ بلکه تمام گوشت
(۴۴)
و استخوان آدمی پودر میشود و بالاتر از انسان و گوشت بدن، تمام کوهها از موج انفجار آن مثل پنبهٔ زدهشده پخش میشود. حال، با چه دستگاه و با چه کامپیوتری میشود عظمت این صدا را محاسبه نمود تا مشخص گردد چه مقدار مواد باید استفاده کرد تا چنین انفجاری انجام پذیرد.
ترازوی کردار
بعد از صور اسرافیل و حشر عمومی، ترازوی اعمال هر کسی برای او گذاشته میشود. در دنیای کنونی ما وسایلی وجود دارد که برای اندازهگیری از آن استفاده میشود؛ ترازو، دماسنج، بادسنج، نمسنج برخی از ابزاری هستند که برای سنجش به کار میرود. در همهٔ این وسایل مبنایی در نظر گرفته میشود که با آن اشیا و وسایل دیگر اندازهگیری میشود. در بادسنج، مبنا سکون باد است و در دماسنج مبنا بر یخزدن آب نهاده شده است و نقطهٔ صفر را از آنجا شروع کردهاند و همینطـور وسـایل دیگر که هر یک مبـنایی دارد.
اما در مورد کردار، معنویات، عبادات و کارهای
(۴۵)
خیر و اخلاقی چه مبنا و چه درجاتی وجود دارد؟ متأسفانه در کتابها پاسخ درست این پرسش به چشم نمیآید. نه از مبنای این ترازوی کردارسنج گفته شده است و نه از درجات و نه از قیمتها. بله، در کتاب مفاتیح الجنان و برخی از دیگر کتابهای دعا به قیمت و درجهٔ برخی از کردار اشارهای شده است که همهٔ آنها امور کلی است و مبنا را به همراه ندارد. ما در تقسیمی کلی به قیمت و نرخگذاری اعمال اشارهای میکنیم.
کردار به لحاظ اثری که در نفس و دیگر مراتب آدمی دارد نرخسنجی میشود. این امور معنوی است، پس باید کار را با مقایسه پیش برد. در ابتدای کار شاید مبنایی مادی نیابیم؛ ولی در میانهٔ کار متوجه میشویم امور معنوی نیز مادی است، ولی ما آن را چیزی ماورای ماده میانگاریم. ترازوهای دنیا کمیت را میکشند و کشش کیفیت را ندارد. حق تعالی کمیت ندارد و باید برای کشش و به دست آوردن وزن امور معنوی و کردار آدمی ترازویی یافت که کیفیت را میکشد. ترازوهای دنیوی؛ از ترازوی نانوایی گرفته تا زرگری، همه و همه از
(۴۶)
مقدار و وزن کالا حکایت میکند و در اصل ترازو در دنیا این چنین است، اما ترازوی آخرت، کیفیت را میکشد و بس.
همنشینی با کردار
یکی دیگر از ویژگیهای قیامت که با اعمال آدمی مرتبط است، این است که انسان از توشهای که در دنیا اندوخته است بهره میبرد و بر سفرهای مینشیند که آن را در دنیا گسترانده، و از محصولی میخورد که آن را در مزرعهٔ دنیا کاشته است. نظام طبیعت و ثمرات کردار موجودات عالم هستی چنان دقیق است که هرگز عاقلی را نرسد که آن را بهخوبی تصور کند. از همهٔ جمادها و نباتها گرفته تا تمام حیوانات، انسانها و جن و موجودات دیگر عوالم هستی؛ هر یک بهخوبی جزای کردار طبیعی و ارادی نیک و بد خود را میبینند و کام آنها تلخی و شیرینی هر یک را میچشد. این مکافاتی است تماشایی و جزایی است برای همه که راه گریزی از آن نیست.
اگرچه ممکن است کسی گمان کند که میتواند
(۴۷)
از بسیاری از کردارهای خود بگریزد و مکافات آن را در خود راه ندهد؛ ولی هرگز چنین نیست. تمامی کردار خوب و بد آدمی هرطور که باشد به انسان نشان داده میشود و انسان با آن همنشین میگردد.
همچنین شاید انسان کارهایی را انجام دهد و به مرور زمان فراموش کند؛ ولی فراموشی انسان نمیتواند مانع تحقق مکافات باشد و به قول معروف: «دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد». پس ناگهان از پس زمانها و دورانها، جزای کردار و مکافات اعمال آدمی ظاهر میگردد و خود را به انسان میرساند و آنچنان سریع و تماشایی انسان را در آغوش میگیرد که گویی آدمی آن را میشناسد.
این نظام، تمامی گردنکشان، صاحبان زور، زر، ظلم و فریب را تا امروز و فردا به خاک میکشاند؛ چنان که از جنگل حیوانات گرفته تا مدینههای فاضلهٔ انسانها، در زیر چکمههای این حکم و در میان چنگال این قانون و زیر دندانهای این نظام، خرد گردیدهاند و تکه تکههای آنها به دست باد طبیعت داده شده و باران زلال حکمت، آنان را از
(۴۸)
نظرها محو و نابود ساخته است؛ همانطور که خوبیها، کار خود را کرده و خوبها نیز همهٔ لذت، شیرینی، صفا و درستی خود را دیده و در زیر لوای پاکی و طهارت، گامهای بلند راستی را برداشته و ثمرات تمامی کارهای خود را یافتهاند.
این امور ثمرات و نتایج قهری دنیوی کردار و اعمال ارادی و طبیعی موجودات و انسانهاست تا چه رسد به آثار کلی و غایات و ثمرات اخروی آن، که دیگر مگو و مپرس که حق تعالی میتواند موی را از میان مو بیرون آورد تا چه رسد که بخواهد آن را از میان ماست بر آورد!
البته این امر به معنای سختگیری حضرت حق تعالی نیست، بلکه خیر موجودات در نظر اوست تا با این آگاهی و علم و با در نظر داشتن لطف، رحم و حکمت، حق هر کس را ادا کند و ابد هر موجودی را صورت دهد. قانون و نظام تشریعی دنیا هرگز نمیتواند قدرت تحقق چنین امری را داشته باشد و همین امر، خود علت وجود آخرت و سرای دیگری است که در آن به حساب هر کس بهطور کامل رسیدگی میشود.
(۴۹)
جزای دنیوی کردار
شایان ذکر است وجود حسابرسی اخروی دلیل بر این نیست که دنیا بیحساب و جزای کارها در دنیا بیمناسبت است. دنیا نیز خود آخرتی است و حساب و کتاب دقیقی دارد و به خوبیها و بدیها رسیدگی میشود و هر یک از موجودات حاکم و محکوم، جزای قهری و ارادی کارهای قهری و ارادی خود را میبیند.
خوب است عاقل و دانا به دستی که پسِ تمامی دستهاست و به چشمی ورای چشمها قایل باشد و اگر از هیچ قدرتی نمیترسد، از این چشم و دست و قدرت کامل، حساب برد.
اگرچه هرگز نمیشود گفت آخرتی وجود ندارد، میتوان گفت دنیا خود آخرتی است و در آن موی از ماست کشیده میشود. هر کسی از هر دستی بدهد، از همان دست میگیرد و بر سرش میآید آنچه بر سر دیگری آورده و میبیند هرچه را که نشان داده است.
آدمی در عمر کوتاه خود، اموری را میبیند که
(۵۰)
برای وی قابل توجیه نیست؛ اگرچه در باطن توجیه درستی دارد و توجیه آن همان منش وجودی یک فرد است که از مرتبه به مرتبهای و از موضعی به موضعی دیگر منتقل میگردد.
بدیها و خوبیهای انسان، پنهانیها و ظواهر و هر یک از سرفصلهای کردار و اعمال آدمی در مواضع خاصی خودنمایی میکند و انسان را متوجه آن میسازد. گاه میشود کاری علت بروز امری در زمانهای بعد میشود. تاریخ بشر و عمر انسان و سراسر زندگی ناسوتی، بیانگر این امر است.
در روزگار دنیوی انسان، هر کاشتهای درو میشود و هر صدایی دوباره باز میگردد و هر آهنگی نوایی دیگر را در پی دارد.
مشکلات و سختیها متفاوت است و کسی نیست که در زندگی خود، حوادث و مشکلاتی نداشته باشد؛ هرچند در بعضی کمتر و در بعضی بیشتر است.
قرآن کریم و جزای کردار
یکی از آیاتی که بر جزای کردار دلالت دارد،
(۵۱)
آیهٔ شریفهٔ: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۱) است و به این معناست که آدمی هرگونه در دنیا زندگی کند، میتواند آخرت خود را از وضعیت دنیوی خویش به دست آورد. اگر کسی سفرهٔ دل خود را جستوجو کند، خوراک آخرت خود را به عیان میبیند.
گفته میشود کردار آدمی توسط فرشتگان نویسنده ثبت و ضبط میگردد. مراد از فرشتهٔ مقرب کاتب به جهت مظهری، نفس عمل است که ملکات و ویژگیهای آدمی، آن را حضور میبخشد.
شناخت وضعیت آدمی در گور، برزخ، قبر و قیامت بر اساس نفس عمل است که اگر فرد خوبی باشد مثل همنشینی مهربان همراه اوست؛ در غیر این صورت، همچون شَریر محافظی که گریبان آدمی را گرفته است او را برای ابد میکشد و لحظهای آدمی را رها نمیسازد؛ چنانچه اگر آدمی لحظهای هوشیار شود و چشم دل وی باز گردد، این امور را در همین وضعیت موجود دنیایی نیز
۱٫ الإسراء / ۷۲٫
(۵۲)
میتواند درک کند.
شاهدان کردار
بحث دیگری که در این رابطه حایز اهمیت است، شاهدان و گواهان اعمال میباشد. قرآن کریم میفرماید: «الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکلِّمُنَا أَیدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۱). پیش از این گفتیم که برخی از افراد که در سلوک به مقاماتی رسیدهاند میتوانند قیامت خود را در دنیا مشاهده نمایند. حال میگوییم چنین افرادی آیهٔ شریفهٔ یاد شده را توبیخ و تهدیدی برای خود نمیبینند؛ بلکه آن را حقیقتی عظیم و آشکار میبینند.
دشمنان انسان در قیامت بسیار و خطرناک هستند. در آن روز کسی جرأت سخن گفتن را به خود نمیدهد و خواستههای خود را با اشارهٔ دست و پا بیان میدارد. اگر کسی اینگونه سخن گفتن را در این دنیا فرا نگیرد، در آن عالم با مشکل روبهرو خواهد شد. با وجود دشمن، بسیاری از
۱- یس / ۶۵٫
(۵۳)
سخنهای مفید را باید با رمز و اشاره بیان نمود و گاه کار به رد و بدل نمودن خواطر قلبی میرسد. عالم آخرت اینگونه است. با این وصف، کسی که زبان را فقط وسیلهٔ ارتباط با دیگران یافته است و از جهت اشاره، عاطفه، مهر و بویایی چیزی نمیفهمد، در آنجا دچار مشکل میشود؛ چرا که در قیامت کبرا، دهان و زبان او را میگیرند و او میماند و اعضا و جوارحی که باید به زبان حال با آنها سخن گوید. حال، اگر کسی این زبان را نیاموخته باشد، یکی از ابزار و وسایل مورد نیاز خود را نیافته است و همانند افراد لال، باید عمری در برزخ و قیامت سختی ببیند؛ اما کسی که این زبان را آموخته است، پس از مرگ راحت است و با این زبان میتواند با آفریدههای آن عالم ارتباط برقرار کند و سخن گوید و افهام و تفهیم دل خود را رساند؛ بنابراین لال نمیماند. عدهای در برزخ و قیامت این زبان را بهسرعت میآموزند که آن هم بستگی به میزان رشد در این دنیا دارد و عدهای دیرتر آن را فرا میگیرند. بر این اساس، هرچه زودتر این زبان تکوینی کشف شود و با آن بتوان با دیگر پدیدهها
(۵۴)
مرتبط شد و سخن دل آفریدهها را یافت، به مقدار درک، فهم، زود و دیر فرا گرفتن آن در قیامت نیز زود یا دیر به حقایق کلامی میرسیم.
برای سخن گفتن با پدیدهها باید زبان آفرینش را فرا گرفت. ابتدای این زبان، روانشناسی پدیدههاست که با عقل و دل میشود زبان آنها را دید، شنید و درک کرد.
زمانی که هشت یا نه ساله بودم یکی از همسایهها موشی را که از خانه گرفته بود به کوچه آورد و پس از اینکه آن را به نفت آغشته کرد، او را آتش زد. موش میدوید و با زبان بیزبانی فریاد میزد و کمک میخواست. فریادهای او چنان قلبم را میفشرد و جریحهدار نمود که تا قیامت مرا میسوزاند و گویا جهنمِ آنهایی را مشاهده میکردم که او را آتش زدند و آنهایی که تماشا میکردند و در سکوت گذراندند. خدایا، بر این بیرحمی من در تماشا و دیدن این صحنه رحم کن و از گناهم در گذر! ولی گویا هرچه عذر میآورم، بخششی در کار نیست و این داستان در صحیفهٔ عالم ثبت است و هیچ فردی توان فراموشی آن را ندارد و چیزی از آن
(۵۵)
حذف نمیشود.
وعده و وعید حق تعالی
وعده و وعید حق را نباید سهل و ساده انگاشت، بلکه باید نسبت به آن اهتمام ورزید. همانطور که وعدهٔ حق تعالی یک واقعیت است، وعید او نیز یک واقعیت است و همانطور که وعدهٔ حق دارای حد و مرز وجودی است، وعید حق تعالی نیز اینگونه است.
وعدهٔ حق تعالی برای خوبان است و گناهکاران از مؤمنان و اهل حق از مغفرت و بخشش الهی بینصیب نمیباشند؛ همانطور که کافران، مشرکان، معاندان و اهل بغض و الحاد از وعید حق، رهایی ندارند؛ مگر مستضعفان از این گروهها که حکم جدایی برای خود دارند.
پس بخشش، مغفرت، شفاعت، لطف و مهر حق و اولیای بهحق الهی اگرچه یک واقعیت بس عظیم و گسترده است، صفات جمال حق تعالی چنین نیست که شامل اهل بغض، عناد و الحاد نیز شود؛ زیرا این شمول با بسیاری از صفات جمال و جلال حق
(۵۶)
منافات دارد و با عدالت و حکمت حق تعالی سازگار نمیباشد. بخشش، مغفرت، شفاعت، لطف و مهر حق شامل حال شمر، یزید، شیطان و بسیاری از خلفای ظلم و جور نمیشود؛ یعنی چنین نیست که امام حسین علیهالسلام شفاعت شمر و یزید را بنماید و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام شفاعت ابنملجم مرادی، و رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله شفاعت عایشه را نماید و خداوند نیز از شیطان و ائمهٔ کفر شفاعت نماید.
هرچند خداوند ارحم راحمان است و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام دریای کرم و بخشش میباشد و حضرت امام حسین علیهالسلام احسانی قدیم دارد، اینطور نیست که وسعت و گستردگی رحمت آنان به اهمال و بیمرزی کشیده شود. کسانی که شفاعت و مغفرت را در این وادی نیز فرض میکنند و خیال خود را تا این حد مشغول میسازند، گمراهند و حقایق معنوی و مفاهیم ربوبی را هیچ نیافتهاند و خیال باطل در سر میپرورانند.
چگونگی قیامت
بعد از سنجش کردار در ترازوی اعمال و گواه
(۵۷)
شاهدان و پایان محاکمه و حسابرسی، هر کسی متناسب با جزای کرداری که دارد در بهشت یا جهنم خود قرار میگیرد. اما اوصاف قیامت چگونه است؟ یکی از صفات برجستهٔ قیامت، رهایی و نبود اصطکاک میان هر چیزی است. در قیامت به قدری آزادی و رهایی وجود دارد که کسی با کسی برخورد نمیکند. این فاصلهها موجب تنهایی میشود. عدهای از این تنهایی رنج میبرند؛ چون به بدنهای خود و اصطکاک آن و اشیا عادت کردهاند و این عادت را میطلبند. در آنجا بهقدری وسعت و آزادی هست که ممکن است کسی دیگری را نبیند؛ هرچند اگر رفاقت داشته باشند، میتوانند به هم نزدیک شوند؛ ولی باز تماسی وجود ندارد. افزون بر اشیا ـ که بزرگترین شیء در آن عالم بدن ماست ـ اندیشهها و سخنها نیز با هم برخوردی ندارد و حتی رشتههای محبت قلبی نیز که ریزتر میشوند، هیچ ارتباطی به هم ندارد. پس همانطور که امواج همهٔ سیمهای ارتباطی آزاد و رهاست و هیچ طول موجی مانع از طول موج دیگر نمیشود، در آخرت نیز بدن مثل امواج بیسیم، آزاد و رهاست و هیچ
(۵۸)
بدنی با بدن یا چیز دیگری برخورد نمیکند و مانع آن نمیشود.
یکی دیگر از اوصاف قیامت، وجود کسب و کار فراوان در آن است. تحرکات در قیامت بسیار فراوان است و آن عالم، عالمی با آسایش، آرامش و سکون نیست.
قیامت عالمی وسیع همراه با ترافیک (با اصطکاک اشتباه گرفته نشود و منظور بیشماری محشوران است) بیشمار است که هیچ یک از انسانها در آن با هم برخوردی ندارند و هر برخوردی رو در رو و واضح است. ممکن است انسانی چهرههای بسیاری داشته باشد و با هر چهره تمام رخ ظاهر شود و با معشوق خود، رو در رو و آشکارا رو بهرو شود. انسان در آن عالم میتواند چنین وسعتی را به خود گیرد و هر عضوی از او صاحب صورتی تمام شود.
انسان؛ انواع چندگانه
«تبدل اعمال» در فلسفه نیز مورد بحث قرار میگیرد و ریشه در این مسأله دارد که انسان نوع
(۵۹)
واحد نیست؛ هرچند صورتی واحد دارد. اگر بخواهیم انسان را تحت نوع کلی قرار دهیم، باید معنای بسیار گسترده و عامی برای ناطق فرض کنیم؛ بهطوری که هم شامل سعید شود و هم شقی، و با عقل، اندیشه، معرفت و ایمان در کنار شیطنت، خدعه و فریب معنای همگونی داشته باشد؛ در حالی که میان شیطنت و عقل نمیشود همگونی و مناسبت ایجاد نمود.
پس این فکر فلسفی که باور دارد انسان نوع واحد است چندان منطقی و مستدل نیست و باید گفت: اگرچه در ظاهر امر و چهرهٔ ناسوتی اینگونه است، در واقع، آدمی دارای انواع متفاوت و گوناگونی است که در پس این ظاهر، هر نوعی سیر وجودی خود را دنبال میکند؛ بدون آنکه چندان تغییر جهتی در مسیر خود داشته باشد.
اگرچه آدمی میتواند در کل، قابل انعطاف باشد، این انعطاف تحت شرایط خاصی به ندرت اتفاق میافتد. در کل، هر نوعی به تفاوت وجودی خود ظهور میکند؛ همانطور که بعد از دنیا و چهرهٔ ناسوتی هر یک تحت نوعیت واقعی خود
(۶۰)
قرار میگیرد و ظاهر میگردد و حشر همگان نیز به نوعیت واقعی است، نه چهره و صورت ناسوتی.
پس بیاناتی که در مورد حشر افراد وجود دارد که هر انسانی بهگونهای محشور میگردد، حکایت از انواع گوناگون انسان میکند و تنها صورت ناسوتی است که سیمای واحدی دارد و بعد از رفع این صورت، دیگر نوعیتها تحت دولت «واقع» ظاهر میشود.
بر این اساس، چه خوب است آدمی فریب ظواهر را نخورد و نسبت به خود و دیگران به اشتباه نیفتد و به گمان اینکه همه آدم و انسان هستند، غافل نگردد؛ زیرا همین امر ممکن است مانع و رهزن گردد تا آدمی از خود و دیگران ضرر ببیند.
شایسته است اهل سلوک و عرفان، ملاک را در زندگی خود «واقع» قرار دهند و تمسک به ظواهر را تنها در حد وظیفهٔ شرعی رعایت کنند و ترتب آثار امور را بر ملاقات واقعی بگذارند.
چه خوب است سالک پیش از سیر و سلوک، شناخت خوبی از خود داشته باشد و محیط اطراف خود را شناسایی کند تا بتواند نوعیتهای گوناگون
(۶۱)
را باور کند و نوعیت خود را به دست آورد تا رهزنهای راه، او را درگیر دگرگونی نسازند.
البته آدمی اگرچه دارای نوعیتهای متفاوتی است، همانطور که صورت ظاهر حکایت میکند، اینچنین نیست که این نوعیتها بهطور کلی بیگانه از یکدیگر باشند. ممکن است همین چهرهٔ صوری، پل محکم ارتباطی در میان تمامی این نوعیتها باشد.
بر این اساس میشود گفت ضمن اینکه راهی برای همگان در فعلیت و تحقق نسبت به تمامی انواع وجود دارد و هر نوعی میتواند انواع دیگر را تا حدی درک کند، میتوان گفت این انواع نسبت به درک درست و وصول تمام از یکدیگر بیگانهاند و تنها ادراک صوری از یکدیگر دارند و با آنکه داعیهٔ شناخت یکدیگر را در سر میپرورانند از هم بیگانهاند.
بعد از بیان تفاوتهای نوعی، این پرسش پیش میآید که تعداد انواع تا کجاست و انسان دارای چند نوع گوناگون است و آیا میشود انواع آدمی را شناسایی کرد؟
(۶۲)
در پاسخ به این پرسش باید گفت: شناخت انواع درون آدمی چندان کار آسانی نیست و مشکل است کسی این امر را بهطور دقیق دنبال کند؛ ولی میشود از آثار عملی و خارجی افراد، جوامع گوناگون و تاریخ آدمی، نوعیتهای فراوانی را شناسایی کرد و تا حدودی کلیات این امر را دنبال نمود وگرنه بهطور کلی این کار چندان عملی نیست؛ زیرا ممکن است فردی نوعیتهای متعددی داشته باشد و همانطور که میشود از دو حیوان ناهمگون حیوان سومی تولید شود که مشابه آن دو نباشد یا ترکیبی از آن دو باشد، میشود فردی نیز خلق و خوی متعددی را در خود داشته باشد؛ حال خواه در مرتبهٔ استعداد باشد یا در مرتبهٔ فعلی آن.
حالات متفاوت آدمیان در قیامت
بر اساس بحثی که در پیش گذشت و گفتیم انسان انواع چندگانهای دارد، این نتیجه را میشود گرفت که هر کسی در قیامت، صورتی و حالتی دارد؛ به این صورت که عدهای پیش از آنکه وارد آن عالم شوند میسوزند و نابود میشوند؛ مثل
(۶۳)
نطفهای که اگر در این عالم به زمین بریزد، رشد نمیکند و نابود میشود. بعضی انسانها وقتی به آن جهان میروند، در زمین آن جهان میسوزند و خشک میشوند. عدهای دیگر در جایگاهی قرار میگیرند که از انواع عذابها و سختیها حفظ میشوند. تعدادی از آخرتیان چاق و فربه به قیامت پا میگذارند و افرادی لاغر، نحیف و ضعیف میباشند؛ بهگونهای بسیار ضعیف و در حد نبود. برخی آنقدر بزرگ هستند که حتی کافران نیز آنها را میبینند. بعضی کوچکترند؛ بهگونهای که فقط افراد مؤمن یا دوستانشان آنها را میبینند و یک صورت دارند و یک نفر به آن مینگرد و به آن نگاه قائم است. البته بزرگی آن عالم به اندام نیست؛ بلکه اگر کسی دارای تکثر و صورتهای متعددی گردد و با هر صورتش کسی را نگاه کند و نگه دارد، صاحب عظمت و بزرگی است که نخستین و برترین آنان، حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام میباشند. حتی کافران نیز حضرات معصومین علیهمالسلام را مشاهده میکنند و وجودشان وابسته به آن بزرگواران است؛ از اینرو در قیامت امید کافران به حضرات چهارده
(۶۴)
معصوم علیهمالسلام است. البته، اهلبیت علیهمالسلام کسی را از درِ خانهٔ خود پشیمان باز نمیگردانند، ولی با وجود این خیرخواهی و دستگیری، باز هم جایگاه کافران نسبت به مؤمنان متفاوت است و از عذاب زیادی رنج میبرند، تا جایی که به جهنم خود راضی میشوند؛ نه اینکه به بهشت روند. خداوند آنقدر بخشش میکند که کافران به جهنم خود راضی میشوند و وقتی درجهٔ بالاتر را میبینند و عذاب کمتر را مینگرند، درمییابند که لیاقت ندارند؛ از اینرو آن مرتبه را درخواست نمیکنند و چنانچه آن را خواهش مینمودند، حق تعالی و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام درخواست آنان را رد نمیکردند.
دریافت بهشتی یا جهنمی بودن خود
نکتهٔ شایان ذکر در اینجا این است که از حالتهای روانی افراد میتوان مشخص نمود چه کسی جهنمی و چه فردی بهشتی است. با توضیح این معناست که تصور جهنم و بهشت نیز شکل مییابد و واضح میشود.
(۶۵)
خدای متعال از تمام آفریدههای خود استفادهٔ بهینه کرده است؛ حتی زنبور، مورچه، کرم، درخت، خاک، گل و خار را به کار گماشته و بر حسب وظیفه، مقامی به آنها داده است. حق تعالی این امر را به خود اختصاص نداده است؛ بلکه اگر کمترین چیز را به شخص بزرگواری در دین دهید، آن را پرورش میدهد و به عنوان مبنای علم و صنعت قرار میگیرد. این صفت در مؤمن نیز میباشد؛ از این رو به کم قانع است و از اندکها نیز استفادهٔ بهینه میکند. مؤمن هرچه مرغوبتر میشود، از امور رفاهی دیگران استفاده نمیکند؛ هرچند دوست او باشد. خدای متعال روزی و رزق هر کسی را میدهد؛ بر این اساس، مؤمن با کمترین امور رفاهی و ابزار، بهترین استفادهها را میبرد و زمانی که وارد قیامت میشود و از دنیا میرود، ادامهٔ زندگی دنیا را میخواهد داشته باشد. خدای متعال در ابتدای کار هر آنچه در دل مؤمن از دنیا و تعلق دنیایی است را میزداید. مؤمن، راحت است؛ چون از ابتدای تولد، کمکم و رفته رفته از دنیا جدا میشود و به پایان خط دنیا میرسد و به قیامت وارد میشود.
(۶۶)
در آنجا همه چیز به فعلیت رسیده است و مؤمن که بخشی از کارهای خود را در دنیا به فعلیت رسانده است، بیشتر کارهای خود را در آخرت به فعلیت میرساند و زدودن دنیا در آخرت فعلی میشود. از این مسیر که شرح آن گذشت میتوان مؤمن را شناخت؛ چون مؤمن کسی است که تعلقات دنیایی را از خود دور میکند و بهشت نیز برای اوست.
اما جهنمیها افرادی هستند که هرچه از امور دنیایی و رفاهی به آنها میدهید باز با چنگ و دندان و حرص در جستوجوی آن هستند. این عده از همین عالم، جهنم خود را آماده میکنند. اموال دنیایی در آخرت برای چنین افرادی سودی ندارد و خود را در کلاف در هم پیچیدهای میبینند که آن کلاف را خود در دنیا جمع کردهاند. کلافی که در آخرت، دست و پای آنها را میبندد و آنان را محدود میگرداند و درون این اعتیاد میسوزاند. آنان مانند معتادی هستند که در پی اعتیاد میرود و همه چیز خود را فدای آن میکند. شخص دنیاطلب نمیداند که جهنم را در همین دنیا دور خود جمع کرده است.
(۶۷)
کسی که از دنیا به مقدار نیاز بسنده میکند و به آن دل خوش است و هرچه ابزار وی کمتر باشد، خوشحالتر است، این شخص رو به بهشت میرود؛ چون بهشت خدای تعالی، امور رفاهی مادی ندارد؛ بلکه خود وجود مؤمن، بهشتساز است.
از سوی دیگر، شخصی که هرچه امور رفاهی دنیایی را به او میدهند، باز ادعای او بیشتر میشود، خدای متعال در آخرت، همهٔ دنیا را به او میدهد؛ ولی چون او معتاد شده است، همان باعث عذاب وی میشود.
البته، ممکن است انسان از جهنم باز گردد و به بهشت رو آورد؛ ولی این امکان، امکان فلسفی است و در عمل، کسی حاضر نیست مسیر خود را تغییر دهد: «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ»(۱)؛ که هم در مورد جهنمیان و هم در مورد بهشتیان صادق است.
در این رابطه باید به بحث معاد جسمانی و خلود اشاره کرد که در ادامه میآید.
خلود و جاودانگی
۱٫ انعام / ۲۸٫
(۶۸)
یکی از بحثهای داغ معاد و زندگی در ابدیت، خلود و جاودانگی آتش جهنم و عذاب آن است. در بحث خلود و جاودانگی عذاب و آتش دوزخ، سخنان فراوانی گفته شده و بسیاری در آن متحیر و دلنگران باقی ماندهاند. برخی نتوانستهاند ابدیت عذاب را که هم جسمانی و هم روحانی است تصور کنند و چرایی و چگونگی آن را پاسخ دهند و به دست آورند چگونه میشود گناه موقت و محدود، اثری ابدی داشته باشد و چه سودی از این عذاب، حاصل خالق و مخلوق میشود.
ما در این رابطه در کتابی با عنوان «خلود دوزخ و آتش و عذاب جاوید» به تفصیل سخن گفتهایم. در آنجا گفتهایم همانطور که عذاب ملاک دارد، ابدیت عذاب نیز مناط و معیار دارد و ملاک آن، واقعیتی خارجی است. پارهای از اعمال و اندیشهها میتواند اثر ابدی داشته باشد و در جهت خیر و شر، محدود و مقید نباشد و میشود فعلی محدود در جهت حدوث، اثر ابدی در جهت بقا داشته باشد و تشخیص این امر ـ که کدام فعل و اندیشه چنین اثری دارد ـ نسبت به امور اخروی در توان ادراک
(۶۹)
دین است و میتوان بر اساس موازین دینی، مصادیق آن را تعیین کرد.
محدودیت یا ابدیت عذاب آخرت با شخص آدمی و آثار برداشتها و کاشتهای او متناسب است. این عذاب و آتش امری اعتباری نیست و جعلی جدا و ثانی ندارد و ثمرات وجودی افراد میباشد.
در این صورت، دیگر جای این پرسش نیست که چه سودی از این عذاب و ابدیت آتش نصیب خالق و مخلوق میشود؛ زیرا خالق بر اساس نظام احسن، آفرینش را برپا ساخته و خصوصیتها و آثار آن را نیز بیان نموده است و مخلوق باید ثمرات قهری و ضروری کردار و اندیشههای خود را ببیند و توان سرپیچی از آن را ندارد. این امر در محدودهٔ خود با تمامی خصوصیتهایی که دارد یک حقیقت است و تحقق آن، امر مسلمی است.
عذاب و آتش، نه معلول انتقام حق از خلق است و نه برای حفظ نظام، بلکه یک حقیقت است که حکیم آن را در لسان شریعت بیان میدارد و عنوان میکند که هر خوب، بد، درست و نادرستی اثر
(۷۰)
خاص خود را دارد و این اثر در مواقعی، وجود ابدی به خود میگیرد.
پس مجازاتهای اخروی با مجازاتهای دنیوی تفاوت دارد؛ زیرا مجازات در دنیا یا به واسطهٔ فرد است که انتقام میباشد و یا به واسطهٔ شرع و قانون است که برای حفظ نظام است که این دو در آخرت موضوع و زمینهای برای بقا ندارد.
چیزی که در آخرت بهطور ثابت وجود دارد، همان لوازم قهری برداشتها و کردار است که دین به عنوان طبیب و پزشک حاذق و ماهر از آن خبر میدهد که در صورت عدم رعایت بهداشت یا عدم رعایت زمینههای ایمنی یا ترک و انجام بعضی کارها، عواقب شومی در کمین بیمار است. طبیب هنگامی حاذق و ماهر است که آنچه میگوید انجام پذیرد و اثر گذارد و در صورت اثر نپذیرفتن، دیگر اعتمادی به طبابت او باقی نمیماند.
پس آنچه نسبت به آخرت و وعده و وعید حق وجود دارد یک حقیقت است و قرآن کریم و لسان ائمهٔ معصومین علیهمالسلام بیانگر واقعیتهای موجود فردا میباشد و تخلف آن هرگز ممکن نیست و عدم
(۷۱)
اعتقاد و اعتماد درست به آن گمراهی به شمار میآید که اثر خاص خود را دارد.
مؤمن عاقل و عارف و عالم مسلمان باید آنچه را در دین وجود دارد بیپیرایه در خود بیابد و به آن دل بندد؛ زیرا آنچه در این زمینه در لسان دین است، بی هر پیرایهای، حق و معقول میباشد و قابل ادراک عقل و اندیشه است و منافات با هیچ بیان علمی و فلسفی ندارد.
حالت اهل باطل در دوزخ و جهنم اینچنین است که با آنکه بریدهاند و دم از پشیمانی میزنند، اگر دوباره زمینه و موقعیت عملی پیدا کنند، باز کارهای پیشین خود را از سر میگیرند.
نمایانی قامت حق تعالی
یکی دیگر از اوصاف قیامت، نمایانی قامت حق تعالی است. البته با این وجود، در قیامت بسیاری قامت حق تعالی را نمیبینند و حال آنکه قامت حق تعالی با آنکه در همهٔ عوالم پیداست، در قیامت نمایانتر است. پر فروغتر شدن قامت حق تعالی تنها به سبب خود حقتعالی نیست؛ بلکه انسانها در
(۷۲)
قیامت، قابلیت بیشتری برای رؤیت پیدا میکنند. از قامت حق تعالی عدهای به سجده میافتند. قامت حق تعالی چنان نمایان است که جای هیچ استدلالی نیست و تنها کسانی که دایم مشغول دنیا بودهاند و در قیامت نیز درگیر مشغلههای خود هستند، خود را از دیدار قامت حق محروم میکنند؛ ولی حضرات معصومین علیهمالسلام به گاه آمدن به این دنیا از قامت حق تعالی به سجده میافتادند و شهادت به قامت حق تعالی میدهند و تا ابدیت به همین امر سرخوش و حیران میباشند.
برای رسیدن به این مرحله از رؤیت و شهود باید سرعت سیر را از سرعت نور بیشتر نمود و رفت و بازگشت و این رفت و برگشت را سرعت داد تا بتوان در هر لحظه چند بار رفت و آمد کرد. مسیر را نیز باید طولانی نمود و از ابتدای دنیا تا پایان آن مشغول سیر شد. اگر سرعت زیاد شد و ما خسته شدیم و به کناری نشستیم و بدون هیچ کاری نظارهگر شدیم، در آن وقت است که قامت حق تعالی را میبینیم که در حرکت و تلاطم است.
برای آنکه بهتر دریابیم چه کسی خداوند را
(۷۳)
میبیند، باید به این مثال توجه نمود. مردی روی کوهی ایستاد و دستهای خود را به سمت آسمان دراز کرد و گفت: خدایا، خانهای ندارم تا در آن پناه گیرم، همسری ندارم تا التیامبخش من شود، غذایی ندارم تا شکم خود را با آن سیر کنم و چند روز گرسنه ماندهام.
ناگهان باد تندی آمد و او به زمین غلطید و به دره سرازیر شد. اهالی روستا او را یافتند و زخمهای وی را بستند. بعد از آن، او رو به آسمان کرد و گفت: خدایا، آب ندادی، نان ندادی، خانه ندادی، همسر ندادی، به دره انداختنت چه بود؟ این کلام آن روستایی ساده، نشان از صفای او دارد که با بیآلایشی با حق تعالی سخن میگوید. اگر این مسأله از «احساس» به «بینش» منتقل شود و آدمی همهٔ افعال را از حق تعالی ببیند، در سلوک رشد بسیاری کرده است. گاهی حق تعالی خود برای رشد دادن افراد به جای دنیا به آنان سختیهای فراوان میدهد؛ زیرا خدا کسی را که دوست دارد از دنیا جدا میکند و به خود نزدیکتر میگرداند.
انسان میتواند این کار را به حساب مزاح حق
(۷۴)
تعالی بگذارد. حق تعالی اگر کسی را دوست داشته باشد با او چنین مزاح میکند. البته، این کار را میتوان به حساب علم نیز گذارد؛ زیرا دیدن و درک چنین سختیهایی برای رشد بشر نیز لازم است. اگر به پای محاسبه نیز بگذاریم، باز هر سختی در آخرت پاداشی دارد و چنانچه به پای کرم حق تعالی بنویسیم، میگوییم حق تعالی دوستی را با این سختی دادن اعلام داشته است و بسیاری اگرهای دیگر. این اگرها از توجیه کردن مسایل نیست؛ بلکه پایههای استدلالی و علمی دارد که هر یک را باید در جـای خود بررسیـد تا حقیقت آن آفتابـی گردد.
بهتر است گفتن دربارهٔ قامت حق تعالی و وصول به آن حضرت را وا گذاریم که به نوشته در نمیآید و از نعمتهای بهشتی بگوییم.
نعمتها و نقمتهای اخروی
آیا میدانید استشمام بوی سیب در مذاق اهل شکم چهقدر ماندگار است؟ خوردنیهای آن عالم نیز اینگونه است. بوی اشیا در برابر وجودشان، مثالی است برای ماندگاری، وگرنه سخن بسیار برتر
(۷۵)
است. بوی سیب را میشود لحظه به لحظه و تازه به تازه بویید و حس کرد و از آن لذت برد. لذت لحظهٔ دوم که سیب استشمام میشود، به هیچ وجه مانع لذت لحظهٔ نخست نمیشود و این لذتها پابرجا میماند و لذت لحظهٔ دوم به آن افزوده میشود. همینطور در لحظهٔ سوم چیز جدیدتری یافت میشود و لذت تازهای به آدمی میرسد که مانع استفادهٔ لحظههای پیشین نمیشود و خود استشمامی مستقل و لذت و شادمانی جدایی است.
خوردن نیز اینگونه است. فرد هنگامی که چیزی میخورد مزه، بو، طعم، سفتی، نرمی و استفاده و ضرر غذا را فراموش نمیکند، بار دوم نیز که از آن میخورد، مزهٔ غذای جدید مزهای دیگر است و غذایی دیگر، بویی دیگر و استفاده و ضرری دیگر است که با تمام حواس آن را میخورد و لقمهٔ دوم مانع نیست تا لقمهٔ نخست فراموش شود. بهشت نیز به وصف پایداری آن است که بهشت میباشد. بهشت به یک اعتبار، هر چیز ماندنی را گویند و جهنم، هر چیز رفتنی، زودگذر و
(۷۶)
نابود شدنی است. انسانی که بر سر سفره نشسته و غذای جلوی خود را نمیبیند و به آن نمیاندیشد، بلکه دوردست را مینگرد و از آنجا انتظار رزق دارد، در حقیقت جهنمی را برای معدهٔ خویش آفریده است. ناراحتیهای معده نیز به این جهت است؛ چرا که به چیزی که در مقابل انسان است و میتواند به انسان متصل و ملحق شود، توجه ندارد، از این رو بدون توجه غذا را زود به معده میریزد و متوجه نمیشود که چه میخورد و معده نیز از آن ناراحت میگردد؛ ولی اگر وی همین غذا را با آرامش بخورد و بوی غذا را استشمام کند تا در علم ماندگار گردد، مفیدتر و به بهشت نزدیکتر است. آنچه گذشت وصف عیش اخروی بود که باید گفت وصف آن نیز عین عیش بلکه بالاتر از عیشهای دنیوی است. وصف عیش در دنیا از خود عیش برتر است؛ همانگونه که جهنم و عذابهای آن حکایتی از غضب حق تعالی است.
(۷۷)